گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی
گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

تحریف محدث نوری در نقل عبارت محیی الدین و پاسخ منطقی و شیوای علامه طهرانی به محدث نوری

روح مجرد، ص: 442

محدّث نورى رَحمةُ اللَه علَیه گفته است:

ابن عربىّ مالکىّ با آن همه نَصْب و عداوتى که با إمامیّه دارد حتّى در مسامره خود میگوید: رَجَبیّون جمعى از أهل ریاضتند در ماه رَجَب که اکثر کشف ایشان اینست که: رافِضیان را به صورت خوک مى‏بینند ... [1]

__________________________________________________

 [1] «نجم ثاقب» طبع سنگى، باب هفتم، ص 128 و 129؛ و نظیر این نقل را محدّث نورى در «خاتمه مستدرک» طبع رحلى، ج 3، الفائدة الثّالثة در ص 422 ذکر کرده است، در آنجا که در مقام ردّ حکیم إلهى صدر المتألّهین شیرازى کمر مى‏بندد و آشوبى بدون محتوى بر پا میکند، میگوید: چرا ملّا صدرا از محیى الدّین مدح میکند مَع أنَّه لم یَرَ فى عُلماءِ العآمَّةِ و نَواصِبهم أشدَّ نَصبًا مِنه. «با آنکه او در میان دانشمندان عامّه و نواصب آنها دشمن‏تر از او به خاندان اهل بیت ندیده است.»- تا میرسد به اینجا که میگوید:

محیى الدّین أیضاً تصریح کرده است که: أصل ضلالتها از شیعه است؛ و در کتاب «مسامرة الأبرار» تصریح کرده است که: رجبیّون جماعتى میباشند که به ریاضتى اشتغال دارند و از آثارش اینستکه رافضیان را بصورت خنزیر مى‏بینند. آرى، و با آنچه ما از «مسامرات» او در این باب مى‏آوریم معلوم مى‏شود که این نسبت نادرست است و در کلام او از پنج جهت نادرستى پیداست. آرى، در «فتوحات» محیى الدّین، ج 2، ص 8 که ضمن باب 73 بیانى دارد، عین همان گفتار خود را در «مسامرات» آورده است؛ با این تفاوت که آن شخص اهل کشفى را که وى به او برخورد کرده است گفته است: من روافض از اهل شیعه را در تمام سال بصورت خنازیر مى‏بینم. و با آنکه خواهیم گفت مراد از روافض خوارج هستند بخصوص که در اینجا نمى‏گوید: شیعه و روافض را (بطور عطف) بلکه میگوید: روافض از شیعه را، معلوم میشود: مراد او از «روافضِ شیعه» گروهى هستند که از شیعه جدا شده و مذهب انحراف و نصب را پیموده‏اند، و کاملًا بر خوارج مغرب زمین قابل انطباق مى‏باشد.

روح مجرد، ص: 443

محیى الدّین عربىّ در «محاضرات و مسامرات» میگوید:

خَبَرُ الارْبَعینَ الرَّجَبیّینَ وَ الأبْدَالِ:

بدانکه: خداوند چهل مرد از مخلوقات خودش را دارد که به آنها نظر میکند، و از حرکات، آنها را مى‏اندازد بطوریکه مى‏نشینند و هیچ قدرتى بر حرکت در ماه رَجَب ندارند؛ از اوّل ماه رَجَب تا آخر آن.

و در آن نظر که موجب از بین بردن حرکات آنها میشود، خودشان از حالشان و از واردات روحى شان خبر ندارند، غیر از آنچه را که خداوند در آن حالِ عدم تحرّک به آنها مى‏فهماند. و این قضیّه در هر سال واقع مى‏شود.

و چون ماه رجب سپرى میگردد، براى هیچیک از آنان خبرى باقى نمى‏ماند غیر از آنچه را که خداوند فهمانده است. و باقى نمى‏ماند براى او هیچ کشفى و نه اطّلاعى و نه ندائى از آن عالم، و نه هیچ چیز دگرى تا اینکه هلال ماه رجب آتیه طلوع نماید؛ در اینصورت آن حالت براى ایشان برمیگردد، و آن حالت براى آنها پایدار مى‏ماند تا انقضاء ماه رجب؛ پس مى‏بینند از عجائب کونیّه بقدرى که خداوند اراده کند. مگر آنکه براى بعضى از آنها یک علامت منحصرى در طول سال براى ادراک امرى از امور نه غیر آن، باقى مى‏ماند.

روح مجرد، ص: 444

وَ قَدِ اجْتَمَعْنا بِرَجُلٍ مِنهُمْ فى شَهْرِ رَجَبٍ وَ هُوَ مَحْبوسٌ فى بَیْتِهِ، قَدْ حَبِسَتْهُ هذِهِ الْحالَةُ وَ هُوَ بآئِعٌ لِلْجَزَرِ وَ الْخُضْرِ الْعآمَّةِ. غَیْرَ أنّى سَألْتُهُ عَن حالَتِهِ فَأخْبَرَنى بِکَیْفیَّتِها عَلَى ما کانَ عِلْمى فیها؛ وَ کانَ یُخْبِرُ بِعَجآئِبَ.

فَسَألْتُهُ هَلْ یَبْقَى لَکَ عَلامَةٌ فى شَىْ‏ءٍ؟! قالَ: «نَعَمْ! لى عَلامَةٌ مِنَ اللَهِ فى الرّافِضَةِ خآصَّةً؛ أراهُمْ فى صورَةِ الْکِلابِ لا یَسْتَتِرونَ عَنّى أبَدًا.» وَ قَدْ رَجَعَ مِنْهُمْ عَلَى یَدِهِ جَماعَةٌ مَسْتورونَ لا یَعْرِفُهُمْ أهلُ السُّنَّةِ، إلّا أنَّهُمْ مِنهُمْ عُدولٌ فَدَخَلوا عَلَیْهِ فَأعْرَضَ عَنهُمْ وَ أخْبَرَهُمْ بِأمْرِهِمْ فَرَجَعوا وَ تابوا وَ شَهِدوا عَلَى أنفُسِهِمْ بِما أخْبَرَ عَنهُمْ مِمّا لَیْسَ عِندَ أحَدٍ مِن غَیْرِهِمْ خَبَرُهُ.

 «و ما در ماه رجب به یک مرد از آنان که در خانه‏اش مقیّد و محبوس شده بود، و آن حالت او را در خانه‏اش محبوس و زندانى نموده بود برخورد کردیم. و او فروشنده هویج و سبزیجات عمومى بود. مطلبى میان ما و او واقع نشد مگر اینکه من از حال او از او پرسش نمودم، او به من از کیفیّت حالش خبر داد به همانگونه‏اى که من علم داشتم؛ و آن مرد خبر میداد مرا از عجائبى.

من از وى پرسیدم: آیا از آن مشاهدات براى تو اینک علامتى درباره چیزى باقى مانده است؟! گفت: آرى! براى من از جانب خدا نشانه‏اى است درباره رافضیان به خصوص، که من آنها را به صورت سگ مى‏بینم، و ابداً از من پنهان نمى‏باشند. (محیى الدّین میگوید:) و جمعى از آنها که پنهان بودند و اهل سنّت آنان را نمى‏شناختند، به دست او برگشتند، إلّا اینکه در میان ایشان مردمان عادلى بودند که چون بر او وارد شدند و او از آنها إعراض کرد و ایشان را از امرشان آگاه ساخت، توبه کردند و بازگشتند و گواهى دادند به صحّت آنچه را که از ایشان خبر داده است از مطالبى که یک نفر از غیر آنان آگاهى از آن‏

روح مجرد، ص: 445

نداشت. [1]

و ما قبل از آنکه وارد در بحث آن شویم که مراد از رَوافِض در این حکایت خَوارِج میباشند نه شیعه إمامیّه، لازم است در عبارت محدّث نورىّ بحث کنیم که: در این جملات کوتاهش پنج خطا و اشتباه روشن نموده است:

اوّل آنکه: محیى الدّین را أهل نَصب شمرده است. نصب به معنى عداوت و دشمنى با اهل بیت و ذرارى رسول الله و امامان معصومین علیهم الصّلوة و السّلام میباشد. و ناصِبىّ به کسى گویند که با این خاندان عداوت داشته باشد؛ مثل مَروان حَکَم و عبد الله بن زُبَیر و اغلب از بنى امیّه، و جمیع خوارج. آیا این نسبت به محیى الدّین ناروا نیست با آن درجه از وداد و محبّت به امامان معصوم و أهل بیت رسول أکرم صلّى الله علیه و آله و سلّم؟! و این حقیقت در همه کتابهاى او مشهود است تا جائیکه دیدیم بسیارى از أعاظم و اساطین مذهب، او را شیعه دانسته‏اند و چنانکه گذشت او این دو بیت را در ولاى آل طه‏ سروده است:

رَأیْتُ وَلائى ءَالَ طه وَسیلَةً             لِارْغِمَ أهْلَ الْبُعْدِ یورِثُنى الْقُرْبَى‏

فَما طَلَبَ الْمَبْعوثُ أجْرًا عَلَى الْهُدَى             بِتَبْلیغِهِ إلّا الْمَوَدَّةَ فى الْقُرْبَى [2] و [3]

 

__________________________________________________

 [1] «مُحاضرةُ الأبرار و مُسامرةُ الاخیار» طبع اوّل (سنه 1324 هجریّه) مطبعة سعادة- مصر، ج 1، ص 245 و 246

 [2] همین کتاب «روح مجرّد» ص 327 نقل از «روضات الجنّات» ج 4، ص 195، و اصل آن در «مجالس المؤمنین» مجلس ششم، ج 2، ص 281 مى‏باشد که قاضى نور الله چنین آورده است که: و از اشعار شیخ که در مدائح آل طه واقع شده، این دو بیت در کتاب «الإحیآء» مسطور است‏.

 [3] بعضى از دوستان گفتند: بخاطر دارم که در کنار قبر محیى الدّین قصیده‏اى قاب کرده با شیشه در دیوار منصوب است و این دو بیت از جمله آن قصیده مى‏باشد.

روح مجرد، ص: 446

مرحوم نورى کدام عبارت و یا اشارتى را در کتب وى دیده است که دلالت و یا ایماء به نصب او داشته باشد؟

دوّم آنکه: او را از اهل عداوت با امامیّه شمرده است. این نیز اتّهامى بیش نیست. امامیّه که پیروان و شیعیان ائمّه دوازده گانه میباشند مورد احترام و توقیر اویند. از ائمّه شیعه در بسیارى از موارد یاد میکند، چه در «فتوحات» و چه در «محاضرات» خود. در اینصورت نسبت عداوت با امامیّه نسبتى است ناروا. و ایشان براى این تهمت نیز باید شاهد و دلیلى از کتب او بیاورند؛ وَ أنَّى لَه ذلِک؟ [1]

و معلوم است که: این نسبت نَصْب و عداوت با امامیّه جدا از عبارت اوست درباره رجبیّین که آنانرا آن مرد رَجَبىّ به صورت کِلاب دیده است. چرا که میگوید: «ابن عربى مالکى با آنهمه نصب و عداوتى که با امامیّه دارد حتّى در

__________________________________________________

 [1] ما در اینجا بجهت دفاع از محیى الدّین در کثرت مودّت و ولاء به اهل بیت، فقط مختصرى را از باب بیست و نهم «فتوحات» که از طبع دار الکتب العربیّة- مصر، در ج 1، ص 195 تا ص 199 ذکر کرده است حکایت مى‏نمائیم تا عشق و وَلَهِ او به أهل بیت معلوم گردد که تا چه حدّ رسیده است؟ و این مطلب به گونه‏اى است که ملّا محسن فیض کاشانى که در کتاب «بشارة الشّیعة» طبع سنگى ص 152 در مقام ردّ و تخطئه ابن عربى برآمده است و سخت به او حمله میکند، میگوید: و در این باب أیضاً در تفسیر آیه تطهیر اهل بیت مطالبى را ذکر کرده است که حکایت آن جائز نمى‏باشد بلکه لازم است انسان از آن بگذرد و آنرا نادیده گیرد. (لا یَجوزُ أن یُحکَى؛ بلْ یَجِب أن یُطوَى و لا یُروَى.) و امّا خلاصه و اجمال مطلب محیى الدّین، اینست که در معرفت سرّ سلمان که پیامبر وى را به اهل بیت ملحق نمودند میگوید:

بدان أیّدک الله! که براى ما از جعفر بن محمّد از پدرش محمّد بن على از پدرش علىّ ابن الحسین از پدرش حسین بن علىّ از پدرش علىّ بن أبى طالب از رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم روایت شده است که فرمود: مَوْلَى الْقَوْمِ مِنْهُمْ. و ترمذى از رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم تخریج کرده است که فرمود: أهْلُ الْقُرْءَانِ هُمْ أهْلُ اللَهِ وَ خآصَّتُهُ.- تا میرسد به اینجا که میگوید:

و چون رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم بنده محض و خالص خدا بوده است، خدا او را و اهل بیت او را تطهیر کرده و از هر گونه رجس و پلیدى پاک گردانیده است. رجس عبارت است از هر چیزى که موجب عیب و زشتى آنها گردد. فرّاء گفته است: در نزد عرب رجس را به چیز قَذِر گویند؛ خداى تعالى گوید: إِنَّمَا یُرِیدُ اللَهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا. بنابراین بدیشان چیزى نسبت داده نمى‏شود مگر مطهَّر. زیرا مضاف و منسوب به آنان حتماً باید کسى بوده باشد که با آنها شباهت داشته باشد. و آنها کسى را به خود منسوب نمى‏سازند مگر آنکه براى او، حکم طهارت و تقدیس آمده باشد. و اینست شهادت رسول اکرم درباره سلمان فارسى به طهارت و حفظ إلهى و عصمت؛ چون درباره او فرمود: سَلْمانُ مِنّا أهْلَ الْبَیْتِ. «سلمان از زمره ما خاندان است.» و خداوند بر تطهیر و از میان برداشته شدن پلیدى و رجس این خاندان گواهى داده است؛ و در جائیکه منسوب بدانها نمى‏شود مگر شخص مُطهَّر و مقدّس یعنى کسیکه به مجرّد نسبت و اضافه، عنایت خداوندى شامل حال او شده باشد، با وجود این، گمان تو چه خواهد بود درباره خود أهل بیت در نفوس خودشان و ذات خودشان؟! بناءً علیهذا ایشان مطهَّر میباشند، بلکه عین طهارت هستند. بنابراین، این آیه دلالت دارد بر آنکه خداوند أهل بیت را با رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم شریک گردانیده است در مُفاد این کلامش: لِیَغْفِرَ لَکَ اللَهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ. «براى آنکه خداوند براى تو از گناهان پیشین و پسین تو درگذرد!» و کدام قذارت و چرک و کثافت از گناهان پلیدتر است و آلودگى آن ناهنجارتر و زشت‏تر است؟ براین اصل، خداوند سبحانه پیامبرش را مورد غفران قرار داده است.- تا آنکه میگوید:

و جمیع شرفاء از اولاد فاطمه و کسیکه از اهل بیت است مثل سلمان فارسى تا روز قیامت در غفرانِ وارد در این آیه داخل میباشند. پس ایشانند پاکیزه شدگان و مُطهَّرون، بجهت اختصاصى که از جانب خدا آمده است و عنایتى که به ایشان از ناحیه شرافت محمّد صلّى الله علیه و آله و سلّم و عنایت خدا به محمّد بوده است. و حکم این شرف براى أهل بیت ظاهر نمى‏شود مگر در روز قیامت و دار آخرت؛ زیرا که ایشان با حال مغفرت و آمرزش محشور میگردند. و امّا در دنیا، کسیکه از آنها گناهى کند که حدّ بر او جارى شود، مانند شخص توبه کار است؛ در صورتیکه جریان امر او به حاکم برسد و زنا کرده باشد و یا دزدى نموده باشد و یا شرب خمر نموده باشد که حدّ بر وى اقامه گردیده باشد، مغفوراً لهم محشور میگردند؛ مانند مَاعِز و أمثال او. و جائز نیست کسى او را مذمّت کند. و سزاوار است براى هر مسلمان با ایمانى که به خدا و رسول خدا و به آنچه خدا فرستاده است معتقد میباشد، تصدیق کند قول خداى متعال را در گفتارش: لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهّرَکُمْ تَطْهِیرًا. و باور داشته باشد که: خداوند جمیع آنچه را که از أهل بیت صادر شده است آمرزیده است. بناءً علیهذا سزاوار نیست براى هیچ فردى از افراد مسلمان، آنان را مذمّت نماید و نه آنکه آلوده و معیوب سازد آبروى کسانى را که خداوند شهادت بر طهارتشان داده است و هر گونه رجس و عیبى را از آنان زدوده است؛ نه بواسطه عملى که مرتکب شده‏اند و نه بواسطه خیرى که پیش فرستاده‏اند. بلکه عنایت خداوندى بر ایشان سبقت گرفته است؛ و ذلِکَ فَضْلُ اللَهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَآءُ وَ اللَهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ.

و در صورتیکه صحیح است خبرى که درباره سلمان فارسى وارد شده است، بنابراین وى داراى این درجه میباشد. و علیهذا اگر از سلمان عملى صورت پذیرد که ظاهر شرع آنرا ناپسند مى‏شمارد و به عامل آن مذمّت را روا میدارد، چون او منسوب میگردد به أهل بیتى که از آنان رجس و عیب زدوده شده است، بر این أساس بر اهل بیت بقدر آن رجسى که در سلمان بوده است نسبت داده مى‏شود؛ در صورتیکه بالفرض أهل البیت با نصّ صریح، مطهّر و بدون رجس هستند و سلمان هم بدون شکّ از ایشان است. و بر این اصل است که من امید دارم این عنایت الهیّه به أعقاب و ذرّیّه عَلىّ و سَلمان برسد همچنانکه به اعقاب و اولاد حسن و حسین و موالیان أهل بیت رسیده است. چرا که اى شخص ولىّ، رحمت خداوندى گسترش دارد؛ و با وجود آنکه منزله و مقام مخلوقى در نزد خداوند بدینگونه باشد که منسوبان به ایشان را بواسطه ایشان شرافت بخشد در حالیکه میدانیم شرافت خود آنها از ناحیه نفوسشان نیست، بلکه فقط و فقط خداوند است که آنان را برگزیده است و حلّه شرف در برشان نموده است، پس اى ولىّ، حکم تو چگونه خواهد بود راجع به آن کسانیکه با خودِ واجدِ حمد و مجد و شرف و با ذات او منسوب هستند. پس خداوند است صاحب مَجد سبحانه و تعالى، و منسوبین به او بندگان او میباشند؛ آنان که صبغه عبودیّت گرفته‏اند، آنانکه براى أحدى از مخلوقات در روز قیامت براى آنان سلطه و اقتدارى نیست. خدا به ابلیس میگوید: إِنَّ عِبَادِى لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَن، و عباد را نسبت به خودش میدهد و «عبادى» میگوید. و ما در قرآن مجید نمى‏یابیم عبادى را که خداوند به خود نسبت داده باشد مگر سعیدان بالخصوص. و در غیر این مورد به «عباد» بدون نسبت وارد است. بنابراین پندار تو درباره معصومین محفوظین از آنها چه خواهد بود؟! آنانکه به حدود سیّد و مولاى خود قیام دارند و در مراسم او وقوف دارند. حتماً شرف ایشان أعلا و أتمّ خواهد بود و ایشانند أقطاب بندگان او در این مقام. و از این اقطاب شرف مقام اهل بیت را سلمان فارسى ارث برده است. سلمان فارسى أعلم مردم بود به حقوق خدا بر بندگانش، و بر حقوقى که مردم بر خود و بر مخلوقات داشتند، و قوى‏ترین مردم بود بر أداء آن حقوق؛ و درباره اوست که پیامبر فرمود: لَوْ کانَ الإیمانُ بِالثُّرَیّا لَنالَهُ رِجالٌ مِنْ فارِسٍ. «اگر ایمان در ستاره ثریّا بود هر آینه مردانى از فارس بدان دست مى‏یافتند.» و اشاره فرمود به سلمان فارسى.- تا میرسد به اینجا که میگوید:

و پس از آنکه منزله و مقام أهل بیت در نزد خدا براى تو روشن شد، و اینکه بر هیچ مسلمانى روا نیست که در برابر افعالشان آنان را مورد مذمّت قرار دهد چون خداوند آنها را تطهیر کرده است، بنابراین کسیکه ایشان را مذمّت کند باید بداند: مذمّت او به خود او بازگشت میکند، و اگرچه آنها به او ستمى نموده باشند؛ زیرا که آن ظلم در پندار او ظلم میباشد نه در حقیقت و واقع امر؛ و اگرچه ظاهر شریعت حکم به اداى آن کرده باشد. بلکه حکم ظلم ایشان نسبت به ما شبیه تقدیرات خداوندى در مال و جان به سوختن و غرق شدن است، و نظیر آن از مهلکه‏هائى که انسان بدانها رضایت ندارد. اگر آتش بگیرد و یا بمیرد یکى از محبوبان انسان و یا مصیبتى در نفس خود انسان پدیدار شود که با قصد و نیّت و خواسته انسان موافقت ندارد، بر او جایز نیست که قضا و قدر خدا را مذمّت کند؛ بلکه باید خود را در مرتبه تسلیم و رضا درآورد و یا لا أقلّ در مرتبه صبر تنازل دهد؛ و اگر از این مرتبه بالاتر رود، به شکر دست زند؛ براى آنکه اینها همه نعمتهائى بوده است که از جانب خدا رسیده است. و اگر این مرحله را نپیماید ابداً در آن خیرى نیست و در پى آمد آن غیر از ملالت و سخط و غضب و عدم رضا و سوء ادب با خدا چیزى در میان وجود ندارد. همینطور شخص مسلمان در جمیع امورى که از اهل بیت بر او وارد مى‏شود از برخورد در مال و جان و عِرض و اهل و اقرباء و خویشاوندان، باید در برابر جمیع آنها با صبر و رضا و تسلیم مقابله نماید و ابداً و اصلًا بدیشان مذمّتى را نپسندد و روا ندارد؛ و اگرچه أحکام مقرّره شرعیّه باید بر آنان اجرا گردد.- تا آنکه میگوید:

محبّ صادق گفت: هر چه محبوب بجا آورد محبوب است و به نام محبّت تمام میشود، پس تا چه رسد به حال مودّت؛ و از جمله بشارات، ورود اسم وَدود است براى خداى تعالى. و معنى ثبوت محبّت، حصول اثر آن مى‏باشد در آخرت و در آتش براى هر گروهى نسبت به آنچه را که حکمت خدا بدانها اقتضا نماید. دیگرى در اینباره گفته است:

احِبُّ لِحُبِّها السّودانَ             حتَّى احِبُّ لِحُبِّها سودَ الکِلابِ‏

«من بجهت عشق با معشوقه سیاه چهره‏ام تمام سیاهان را دوست دارم، تا بجائیکه بجهت محبّت به او به سگهاى سیاه فام محبّت دارم.»

و خود ما راجع به این مطلب سروده‏ایم:

احِبُّ لِحبِّک الْحُبْشانَ طُرًّا             و أعْشِقُ لِاسْمک البَدْرَ المُنیرا

«من بجهت محبّت با تو تمام سیاهان حبشى را دوست میدارم، و بجهت همنام بودن با تو بَدْرِ درخشان را نیز دوست میدارم!»- تا آنکه میگوید:

و اگر من تو را بر ضدّ این حالت با أهل بیت بنگرم آن أهل بیتى که تو محتاج ایشان هستى و محتاج رسول خدا میباشى که خداوند تو را بوسیله او هدایت کرده است، پس چگونه من به مودّت و محبّت تو به خودم وثوق داشته باشم آن مودّتى که تو مدّعى آن هستى که درباره من شدید المحبّة میباشى و مراعات حقوق مرا به طور أکمل مى‏نمائى و از من جانبدارى میکنى؛ در حالیکه تو با اهل پیامبرت بدانگونه هستى و بدانها ضررها و مصائبى را وارد مى‏سازى؟! و سوگند بخدا آن نمى‏باشد مگر از ضعف ایمانت، و از مکرى که خدا به تو نموده است، و از استدراجت بطوریکه آنرا درنیابى و نفهمى! و صورت مکر خداوندى به تو این میباشد که تو میگوئى و بدان اعتقاد دارى که تو از دین خدا و شریعت خدا دفاع میکنى و درباره طلب حقّت میگوئى: من طلب نمى‏کنم مگر آنچه را که خداوند طلب آنرا براى من مباح کرده است. امّا در صورت این طلب مشروع، مندرج میباشد مذمّت و بغض و سخط و غضب و برتر داشتن و مقدّم داشتن خودت را بر اهل البیت بدون آنکه خودت مشعر به این حقیقت بوده باشى! و داروى شفا بخش براى این مرض مهلک آنستکه: براى خودت در برابر آنان حقّى را نبینى! و از حقّ خودت تنازل کنى تا آنکه در طلب آن حقّ، آنچه براى تو برشمردم مندرج نگردد.

و تو حاکم مسلمین نخواهى بود مگر زمانیکه متعیّن گردد بر تو إقامه حدّى و یا انصاف مظلومى و یا ردّ حقّى را به اهل آن! بنابراین اگر به ناچار و لا محاله حاکم مى‏باشى، پس باید کوشش و سعى خویشتن را در آن مبذول دارى تا صاحب حقّ را به رفع ید از حقّش تنازل دهى در صورتیکه محکومٌ علیه از اهل بیت است! و اگر با وجود این، محکومٌ له حاضر براى رفع ید از حقّش نشد در اینصورت میتوانى حکم شرع را إجرا نمائى.

اى ولىّ! هر آینه اگر خداوند درجات اهل بیت را در آخرت براى تو مکشوف گرداند، تمنّا میکنى که ایکاش من هم غلامى از بردگان آنان بودم. خداوند به ما راه رشد و صلاحمان را الهام فرماید! پس بنگر که تا چه حدّ منزله سلمان از جمیع صحابه أشرف مى‏باشد!- تا اینکه میگوید:

و از جمله أسرار أقطاب آن مى‏باشد که: خداوند به آنها علم مکر را آموخته است، آن مکرى را که خداوند درباره بندگانش در بغض و عداوت اهل بیت إعمال میکند، با وجود ادّعاى آن بندگان محبّت و مودّت خود را درباره رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم با فرض آنکه رسول خدا از امّت خود سوال مودّت درباره ذوى القرباى خود را نموده است و خود آن حضرت هم از جمله أهل البیت مى‏باشد. و علیهذا اکثریّت از مردم آنچه را که رسول خدا به امر خدا درباره ذوى القربى و اهل بیت از آنها خواسته است بجاى نمى‏آورند، و در این امر عصیان خدا و رسول خدا را مى‏کنند. و از أقرباى رسول خدا به کسى محبّت ندارند مگر به آن کسانى که از وى محبّت و احسان دیده باشند. بنابراین، ایشان به أغراض و مقاصد خود محبّت دارند و به نفوس خود عشق مى‏ورزند نه به ذوى القربى و أهل البیت. (و این از زمره مکرهائیست که مردم بدان دچار مى‏باشند.)

بارى، عقیده ما آن مى‏باشد که: منظور از اهل بیت، خصوص چهارده معصوم علیهم السّلام بوده و آیه تطهیر درباره ایشان نازل گردیده است؛ و بنابراین، این تفصیلات وارده در کلام محیى الدّین مورد ندارد. امّا از آنجا که وى أهل البیت را راجع به جمیع اولاد و نسل حسنین و أمیر المؤمنین علیهم السّلام تا روز قیامت میداند، ناچار چنین بحث مشروحى را نموده است. و اینک شما بنگرید: آیا سزاوار است به چنین کسى که مدّعى است تا روز قیامت لازم است جمیع افراد امّت حقوق سادات را تا این درجه مراعات نمایند و از حقوق خود نسبت بدیشان کلّا و طُرّاً درگذرند و افتخارشان آن باشد که خود را غلام و مملوک سادات بدانند، نسبت ناصبى بودن و عداوت با أهل البیت را داد؟! سُبْحَنَکَ هَذَا بُهْتَنٌ عَظِیمٌ.

روح مجرد، ص: 447

مسامره خود میگوید: ...». از عبارت «مسامره» بگذریم که روى آن بحث‏

روح مجرد، ص: 448

خواهیم کرد، در کدام عبارت و در کدام شعر و بیت و در کدام کتاب از کتب‏

روح مجرد، ص: 449

عدیده کثیره محیى الدّین عداوت با امامیّه به چشم میخورد؟ این نسبت‏

روح مجرد، ص: 450

همچنین نادرست است.

روح مجرد، ص: 451

سوّم و چهارم آنکه میگوید: «رجبیّون جمعى از اهل ریاضتند در ماه رجب که اکثر کشفِ ایشان اینست که رافضیان را به صورت خوک مى‏بینند.» از این عبارت مشهود است که: اوّلاً اکثر کشف آنها اینست، یعنى زیادترین مکاشفاتى که در ماه رجب دارند اینست؛ و ثانیاً کشف ایشان یعنى کشف آنها و آن جماعت این است؛ در حالیکه ما در عبارت منقوله از محیى الدّین دیدیم که او میگوید: من فقط با یک نفر از آنها که سبزى فروش بود برخورد کردم، و او هم فقط به عنوان یکى از مشاهداتش گفت: من آنها را مى‏بینم. یعنى از میان رجبیّون که چهل نفرند، فقط یک تن از ایشان، آن هم تنها در یک کشف دیده است. و در عبارت محدّث نورى یک کشف، به اکثر کشف، و آن مرد واحد به جماعت ایشان تحریف شده است.

روح مجرد، ص: 452

پنجم آنکه: عبارت آن مرد رَجَبىّ در مکاشفه‏اش، مشاهده روافض را به صورت کِلاب (سگ) است و محدّث نورى در نقل به صورت خوک آورده‏اند. و معلوم است که خوک بدتر و زشت‏تر و قبیح‏تر است. زیرا سگ صفت درندگى دارد و خوک صفت بى غیرتى و بى ناموسى و شهوت‏پرستى. و ترجمه کلاب را به خوک در جائى نیافته‏ایم. [1]

اینک نوبت رسیده است به اصل مکاشفه آن مرد رَجَبىّ که رافضیان را به صورت کلاب مى‏دیده است. آن مکاشفه مکاشفه صحیح است نه غلط. امّا مراد از روافِض، خوارج مى‏باشند نه طائفه امامیّه. و معلوم است که خوارج داراى صفت سَبُعیّت و درندگى همچون سگ هستند؛ و در مکاشفه معنوى به صورت واقعى خودشان براى آن مرد ظهور پیدا نموده‏اند.

دلیل ما براى اینکه مراد از روافض در این عبارت خوارج است سه چیز مى‏باشد:

اوّل: در بسیارى از عبارات اهل عامّه دیده مى‏شود که روافض را در خصوص خوارج بکار برده‏اند، نه درباره شیعه. و این حقیقت براى افرادى که به کتب تاریخ و سِیَر آنها اطّلاع و ممارست داشته باشند مشهود است.

دوّم آنکه: محیى الدّین اهل مغرب بوده است. میلادش در إشْبیلیه و أندلس یعنى اسپانیا بوده است. و در آنجا جمعى از خوارج بلکه کثیرى از آنها در الجزائر و مراکش بسر میبردند بواسطه مسافرت و اقامت و دعوت عَکْرَمَه که‏

__________________________________________________

 [1] در «فتوحات» ج 2، ص 8 آمده است که: آن مرد رجبى، روافض را بصورت خنزیر مى‏دیده است. و بین این کلام و کلامى که ما از «محاضرات» حکایت نمودیم اختلاف است، و محطّ اشکال ما بر حاجى نورى رحمة الله علیه عبارت منقوله او از «محاضرات» است و وى عبارتى را از «فتوحات» نقل نکرده است. و در عبارت «فتوحات» که تعبیر به خنازیر شده است این إشکال وارد نمى‏باشد، و امّا بنا بر نقل او از «مسامرات» با وجودیکه وى خرّیت فنّ حدیث و نقل و تاریخ است هر پنج اشکال وارد است.

روح مجرد، ص: 453

غلام عبد الله بن عبّاس بود و بر او و بر عبد الله بن مسعود نسبت کذب به رسول خدا میداد. و مردى دروغ باف و لاف زن بود، و به تاریخ و حدیث هم اطّلاع کافى داشت، و به تفسیر هم وارد بود؛ امّا از دشمنان سرسخت أمیر المؤمنین علیه السّلام بود، و براى انحراف مردم از مقام ولایت و تبدیل ولایت حقّه به شجره ملعونه دستى قوى داشت. وى بواسطه تحریف روایات، و تحریف در تفسیر آیات، جمعى کثیر از اهل مغرب را به عقیده خوارج سوق داد بطوریکه خوارجى هم که امروزه در آن نواحى میباشند از آثار شوم و زشت تربیت عکْرَمَه باقى مانده‏اند. [1] ولیکن تشیّع در اوّل امر در آن نواحى قدم نگذارده است.

و فتح أندلس هم توسّط بنى امیّه و بقاء آن هم توسّط آخرین دودمان آنها انجام گرفت، و تا سالیان درازى أولاد مروان حمار در آنجا حکومت داشتند. اهالى مغرب زمین مالِکى مذهب مى‏باشند، و شیخ محیى الدّین هم به صورت ظاهر مالکى بوده و در خاندان مالکى نشو و نما یافته است. بنابراین تعبیر از خوارج با لفظ روافض در آن بلاد غیر شیعه نشین قریب به واقع، بلکه با این قرائن متعیّن مى‏باشد.

سوّم آنکه: از همه کتابهاى محیى الدّین هم صرف نظر کنیم، در همین کتاب «محاضرات» وى که این داستان را محدّث نورى از آنجا نقل کرده است؛ بقدرى روایات و حکایات و شواهد تاریخى بسیار است که با وجود آنها احتمال حمل روافض بر طائفه شیعه محال مى‏نماید.

یعنى اگر کسى «مسامرات» را مطالعه کند و چون بدینجا رسد و معنى روافض را شیعه بپندارد، یک مرتبه در جاى خود خشک مى‏شود که یعنى چه؟! آخر او فقط قبل از چند ورق میگوید:

__________________________________________________

 [1] در درس 40 تا 45 از جلد سوّم «إمام شناسى» از دوره علوم و معارف اسلام، ص 210 تا ص 214 تاریخ و هویّت عکرمه بطور مختصر آمده است.

روح مجرد، ص: 454

وَ لا کَریمَ أکْرَمُ مِنْ ءَالِ مُحَمَّدٍ؛ کُلُّهُمْ کَبیرٌ لَیْسَ فیهِمْ صَغیرٌ.

«بزرگوار و صاحب مجدى بزرگوارتر و گرامى‏تر از آل محمّد نیست؛ همه ایشان بزرگند و در میانشان کوچکى نیست».

و این عبارت از خود محیى الدّین است که در ضمن داستانى بدینگونه بیان نموده است:

خَلیفَةُ عَدلٍ، قَضاءُ واجِبٍ حَقٍّ و فَصْلٍ:

پیغمبرى پیش از رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم بود که به وى خالد بن سَنان [1] مى‏گفتند. چون دختر او را رسول خدا دیدند و دانستند که دختر اوست، فرمودند: مَرْحَبًا بِابْنَةِ نَبِىٍّ أضَاعَهُ قَوْمُهُ. «مرحبا به دختر پیامبرى که قومش حقّ آن پیغمبر را ضایع کردند.» و در اینجا پیامبر ما داستان آن پیمبر را بیان کردند.

و رویّه و عادت رسول خدا این بود که میفرمود: إذَا أَتَاکُمْ کَرِیمُ قَوْمٍ فَأَکْرِمُوهُ! [2] «چون مرد بزرگوار و صاحب عزّتى از هر قوم و گروهى باشد به نزد

__________________________________________________

 [1] خالد بن سنان عبسى را محیى الدّین از پیمبران میداند و گفته است: او از اولاد حضرت إسمعیل است و دخترش، پیامبر را ادراک نموده است. داستان او را محیى الدّین در «محاضرات» (محاضرة الأبرار و مسامرة الاخیار) ج 1، ص 77 آورده است‏.

 [2] در «مستدرک حاکم» ج 4، ص 291 و 292 وارد است که:

جابر روایت میکند که: جُرَیْر بر رسول اکرم صلّى الله علیه و آله و سلّم وارد شد و عِندهُ أصحابُه. أصحاب او دریغ کردند از اینکه جاى خود را به او بدهند. رسول خدا رداى خود را گرفت و به سوى او انداخت تا بر روى آن بنشیند. جُرَیْر با گردن و صورت خود ردا را گرفت و بوسید و بر روى دیده نهاد و گفت: أکْرَمَکَ اللَهُ کَما أکْرَمْتَنى! «خدایت بزرگوار بدارد همچنانکه مرا مکرّم داشتى!» و سپس ردا را بر دوش رسول الله گذارد، و رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم فرمود: مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللَهِ وَ الْیَوْمِ الاخِرِ، فَإذا أتاهُ کَریمُ قَوْمٍ فَلْیُکْرِمْهُ. «کسیکه به خدا و روز قیامت ایمان دارد، چون شخص محترمى به سوى او آید واجب است او را گرامى بدارد.» (هَذا حدیثٌ صحیحُ الإسناد و لَم یُخرِجاه بهذه السّیاقة.)

روح مجرد، ص: 455

شما بیاید، وى را گرامى بدارید و معزّز بشمارید!»

وَ لا کَریمَ أکْرَمُ مِنْ ءَالِ مُحَمَّدٍ؛ کُلُّهُمْ کَبیرٌ لَیْسَ فیهِمْ صَغیرٌ.

براى ما از حدیث عمران روایت شده است که: عیسى حدیث کرد براى ما از ضُمَرَة که او گفت:

قالَ عُمَرُ بْنُ عَبْدِ الْعَزیزِ لِبَعْضِ وُلْدِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلىِّ بْنِ أبى طالِبٍ: لا تَقِفْ عَلَى بابى ساعَةً واحِدَةً إلّا ساعَةً تَعْلَمُ أنّى فیها جالِسٌ فَیُؤْذَنُ لَکَ عَلَىَّ وَقْتٌ تَأْتى. فَافْعَلْ، فَإنّى أسْتَحى مِنَ اللَهِ أنْ تَقِفَ عَلَى بابى فَلا یُؤْذَنُ لَکَ!

 «عمر بن عبد العزیز به بعضى از اولاد حسین بن علىّ بن أبى طالب گفت: بر در خانه من یک ساعت هم درنگ مکن مگر آن ساعتى را که بدانى من در آن ساعت جلوس دارم، تا اینکه براى ملاقات تو با من اذن گرفته شود که در همان ساعت بیائى و ملاقات کنى. زیرا که من از خدا حیا میکنم تو درِ خانه من توقّف کنى و اذن ملاقات به تو داده نشود!» [1]

و سوال معاویه را از ضِرار در وصف علىّ علیه السّلام که ضِرار به او میگوید: مرا از بیان آن مَعْفُوّ بدار! گفت: معفوّ نمیدارم. در اینحال ضِرار میگوید: أمّا إذْ لابُدَّ، إنَّهُ وَ اللَهِ کانَ بَعیدَ الْمُدَى، شَدیدَ الْقُوَى- و یک صفحه از حالات آنحضرت را بیان میکند و در آخر آن میگوید: ءَاهِ مِنْ قِلَّةِ الزّادِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ وَحْشَةِ الطَّریقِ! در اینحال اشکهاى معاویه فرو ریخت و نتوانست خوددارى کند، و با آستینش خشک مى‏نمود، و گریه گلوى آن جمعیّت حضّار را گرفت؛ تا آخر داستان را ذکر میکند. [2]

__________________________________________________

 [1] «محاضرات» ج 1، ص‏ 238

 [2] «محاضرات» ج 2، ص 137؛ و کسانیکه این داستان را از ضِرار نقل کرده‏اند و در کتب خود ثبت نموده‏اند بسیارند، از جمله سیّد هاشم بحرانى در «غایةُ المرام» باب 131، ص 673 از «نهج البلاغة» از ضِرار بن ضَمْرة الضِّبابىّ، در حدیث ششم، و از ابن ابى الحدید فى «الشرح» از کتاب عبد الله بن إسمعیل فى «التّنزیل على نهج البلاغة» از ضرار و نیز در حدیث هفتم، از ابن أبى الحدید از ابن عبد البَرّ در کتاب «استیعاب»؛ و نیز در باب 132، ص 674 از طریق خاصّه از ابن شهرآشوب در حدیث دوّم نقل میکند؛ و أیضاً محمّد بن طلحه شافعى در کتاب «مطالب السَّؤول» ص 33؛ و زَرَنْدى در کتاب «نظم دُرَر السِّمطین» در قسم اوّل از سِمط اوّل آن کتاب ص 134 و 135 از أبو صالح؛ و أبو نُعیم در «حِلْیةُ الاولیآء» ج 1، ص 84 با اسناد خود از محمّد بن سائب کلبى از أبو صالح؛ و شیخ سلیمان قُندوزى حنفى در کتاب «ینابیع المودّة» باب 50، ص 144 و باب 56، ص 216؛ و شیخ صدوق در کتاب «أمالى» طبع سنگى، ص 371؛ و مجلسى در «بحار الانوار» طبع حروفى حیدرى، ج 41، ص 120 از «إرشاد القلوب» دیلمى؛ و ابن حَجَر هَیتمى در کتاب «الصَّواعقُ المحرقة» فصل 3 از باب 9، ص 78؛ و ابن عبد البرّ در کتاب «استیعاب» در ذکر أمیر المؤمنین علیه السّلام در رقم 1855، ج 3، ص 1107 و 1108؛ جمیع اینها از ضرار روایت مى‏کنند. فقط محدّث قمّى در «سفینة البحار» طبع سنگى، ج 2، ص 170 از کتاب «المحاسن و المساوى» إبراهیم بن محمّد بیهقى که یکى از أعلام قرن سوّم است- و این کتاب را در ایّام مقتدر عبّاسى نوشته است- از عدىّ بن حاتم طائى روایت کرده است بدینگونه که‏:

رُوىَ أنّ عَدىَّ بنَ حاتِمٍ دخلَ علَى معاویةَ بنِ أبى سُفیانَ. فَقال: یا عَدىُّ! أینَ الطَّرَفات؟! یعنى بَنیه طریفًا و طارِفًا و طَرْفَةً. قال: قُتِلوا یومَ صِفّین بینَ یدَىْ عَلىِّ بنِ أبى طالبٍ علیه السّلام. فقال: ما أنصَفَکَ ابنُ أبى طالبٍ إذْ قدَّم بَنیکَ و أخَّر بنیهِ! قال: بَل ما نصَفتُ علیًّا إذ قُتِل و بَقیتُ.

(دور از حریم کوى تو شرمنده مانده‏ام             شرمنده مانده‏ام که چرا زنده مانده‏ام)

قال: صِفْ لى عَلیًّا.- از اینجا تا آخر روایت بعینه با همان عباراتى است که دیگران از ضمره نقل نموده‏اند. و تمام این خبر را همانطور که محدّث قمّى حکایت نموده است بیهقى در کتاب «المحاسن و المساوى» ج 1، ص 72 و 73 از طبع مصر، مطبعه نهضت آورده است. و در پاورقى آن محقّق و معلّق آن: محمّد أبو الفضل إبراهیم گوید:

این خبر را در کتاب «الرّیاضُ النّضرة» ج 2، ص 212؛ و مسعودى در «مُروج الذّهب» ج 2، ص 433 آورده است.

و نیز در همین کتاب ص 70 و 71 همین مضمون را قدرى مختصرتر از ابن عبّاس که بر معاویه داخل شد نقل کرده است.

و حقیر آنرا مشروحاً در مواعظ روز بیست و ششم ماه مبارک رمضان سنه 1390 هجریّه قمریّه در مسجد قائم طهران، در ضمن بحوث قرآنیّه در ص 348 و 349 از نسخه خطّى ذکر نموده‏ام ولى تا به حال توفیق طبع آن در کتب مطبوعه همراه نبوده است؛ امید است از این به بعد إن شاء الله تعالى در جاى مناسبى ذکر شود.

روح مجرد، ص: 457

و انتقاد از معاویه را به صورت گفتارى که واردین بر او میکردند بیان میکند. مثل آنکه با سند خود روایت میکند از أبو بکره که بر او وارد شد و به او گفت:

اتَّقِ اللهَ یا مُعاویَةُ! وَ اعْلَمْ أنَّکَ فى کُلِّ یَوْمٍ یَخْرُجُ عَنکَ وَ فى کُلِّ لَیْلَةٍ تَأْتى عَلَیْکَ، لا تَزْدادُ مِنَ الدُّنْیا إلّا بُعْدًا وَ مِنَ الاخِرَةِ إلّا قُرْبًا. وَ إنَّ عَلَى أثَرِکَ طالِبًا لا تَفوتُهُ، وَ قَدْ نَصَبَ لَکَ عَلَمًا لا تَجوزُهُ. فَما أسْرَعَ ما تَبْلُغُ، وَ ما أوْشَکَ أنْ یَلْحَقَکَ الطّالِبُ! وَ أنا وَ مَن نَحْنُ فیهِ وَ أنتَ زآئِلٌ؛ وَ الَّذى نَحْنُ إلَیْهِ صآئِرونَ باقٍ. إنْ خَیْرًا فَخَیْرٌ وَ إنْ شَرًّا فَشَرٌّ! [1]

 «اى معاویه از خدا بپرهیز! و بدانکه هر روزیکه از تو بگذرد و هر شبى که بر تو وارد شود، دوریت از دنیا بیشتر و نزدیکى ات به آخرت افزون‏تر میگردد. و در پشت سر تو طالبى است که میخواهد تو را دریابد و تو از دست آن نمى‏توانى فرار کنى، و براى تو نشانه و علامتى گذارده است که از آن نمى‏توانى بگذرى. پس چقدر تو سریع خواهى رسید، و چقدر نزدیک است که آن جوینده تو را دریابد و به تو برسد! و من و تو و آن افرادیکه با ما هستند همگى زائل و فانى مى‏باشیم؛ و امّا آن کس که ما به سوى وى خواهیم گردید و منقلب خواهیم شد باقى است. نتیجه کار خیر، خیر است و نتیجه کار شرّ، شرّ است»!

محیى الدّین در «محاضرات» از حضرت صادق علیه السّلام نیز روایت دارد. او در تحت عنوان «مَنْ عَمِلَ عَلَى قَوْلِهِ صَلَّى اللَهُ عَلَیْهِ (وَ ءَالِهِ) وَ سَلَّمَ: کُلُّ أَمْرٍ لَا یُبْدَأُ فِیهِ بِذِکْرِ اللَهِ فَهُوَ أَجْذَمُ» میگوید:

ما از حدیث دینَورى روایت شده‏ایم که گفت: محمّد بن موسى، از

__________________________________________________

 [1] «محاضرات» ج 2، ص 138

روح مجرد، ص: 458

پدرش خبر داد به ما که گفت: سَمِعْتُ الاصْمَعىَّ یَقولُ: حمید طویل گفت: من هیچگاه با ثابِت بَنانىّ براى انجام حاجتى همراه نشدم مگر آنکه اوّلین کارى را که بدان ابتدا مى‏نمود سُبْحَانَ اللَهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ وَ اللَهُ أَکْبَرُ بود؛ و پس از آن حاجتش را به زبان مى‏آورد.

و از حدیث او همچنین از یزید بن إسمعیل، از قبیصة از سفیان ثورى روایت است که:

إنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ قَالَ لَهُ: إذَا جَاءَکَ مَا تُحِبُّ فَأَکْثِرْ مِنَ الْحَمْدُ لِلَّهِ، وَ إذَا جَاءَکَ مَا تَکْرَهُ فَأَکْثِرْ مِنْ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللَهِ، وَ إذَا اسْتَبْطَأْتَ الرِّزْقَ فَأَکْثِرْ مِنَ الاسْتِغْفَارِ!

قَالَ سُفْیَانُ: فَانْتَفَعْتُ بِهَذِهِ الْمَوَاعِظِ.

«جعفر بن محمّد به او گفت: زمانیکه چیز پسندیده و محبوبى به تو رسید الْحَمْدُ لِلَّهِ زیاد بگو، و زمانیکه چیز ناپسند و مکروهى به تو رسید زیاد بگو: لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللَهِ، و زمانیکه دیدى روزى تو دیر میرسد زیاد استغفار برزبان جارى کن!

سفیان گفت: من این مواعظ حضرت را که به کار بستم از آن فائده و نتیجه بردم.»

و امّا مُسْلم بن حَجّاج در صحیحش آورده است که: رسول خدا صلّى الله علیه (و آله) و سلّم کَانَ یَقُولُ فِى السَّرَّآءِ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُنْعِمِ الْمُتَفَضِّلِ؛ وَ کَانَ یَقُولُ فِى الضَّرَّاءِ: الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى کُلِّ حَالٍ.

«در وقت گشایش و مسرّت مى‏گفت: حمد از آنِ خداى نعمت بخشنده و فضل و رحمت دهنده است؛ و در وقت گرفتارى و شدّت مى‏گفت: حمد از براى خداست در هر حال.» [1]

__________________________________________________

 [1] «محاضرات» ج 2، ص 280 و 281

روح مجرد، ص: 459

بالجمله ما باید در گفتار و رفتار از تعصّب نابجا دور باشیم که قرآن از آن تعبیر به حمیّت جاهلیّة [1] فرموده است. و همانطور که شیعه از تهمتها و بهتانهاى بیجاى عامّه خسته و منضجر است، عامّه نیز از دعواى بیجا و نسبت ناروا خسته و ملول مى‏شوند.

شیعه به هر مقداریکه از تعصّب جاهلى خود را دور کند، به همانقدر به مکتب أمیر المؤمنین علیه السّلام نزدیک شده است. زیرا آن مکتب، مکتب حقّ است. از افراط و تفریط به دور است. و خداى ناکرده اگر ما براى اثبات حقّانیّت مکتبمان حاضر به تهمت و ناسزا به آنها شویم، به همان اندازه سنّى شده‏ایم؛ و اگر أحیاناً آنها در نسبت به ما دست از بهتانشان بردارند و عین حقّ را بگویند و بنویسند، به همان اندازه شیعه شده‏اند.

اگر ما به خاطر صاحب ولایت بخواهیم دروغى را بگوئیم و به آنها ببندیم، در اوّلین موقف عرصات قیامت، خود صاحب ولایت از ما مؤاخذه میکند تا چه رسد به آن شخص که به وى نسبت کذب داده‏ایم.

بارى، سخن درباره هویّت و شخصیّت محیى الدّین طول کشید، ولى طولى ممدوح و پسندیده بود؛ چرا که این مرد صاحب فضیلت در میان ما مظلوم واقع شده است. و این مطالب راهگشائى براى سروران و بزرگان نظاره کننده بالاخصّ طلّاب ذوى العزّة و الاحترام خواهد شد که به عین کرم و رضا بنگرند و بر حقیر فقیر نیز خرده نگیرند که:

وَ عَیْنُ الرِّضا عَنْ کُلِّ عَیْبٍ کَلیلَةٌ             وَ لَکِنَّ عَیْنَ السُّخْطِ تُبْدى الْمَساویا [2]

__________________________________________________

 [1] صدر آیه 26، از سوره 48: الفتح: إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِى قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَهِلِیَّةِ.

 [2] « نگرش و دیدار کسى را از روى رضا و محبّت، چشم را از رؤیت عیوب او خسته میکند؛ ولیکن نگرش و دیدار از روى سخط و غضب، بدیهاى او را ظاهر مى‏نماید.»

روح مجرد، ص: 460

در همین سفر که در محضر حضرت آقاى حاج سیّد هاشم حدّاد أعلَى اللهُ درجتَه بودم، و سخن از محیى الدّین عربى زیاد به میان مى‏آمد- و به همین مناسبت هم حقیر در اینجا کلام را قدرى درباره شخصیّت او گسترش دادم- روزى از روزها جناب مغفور مرحوم حاج غلامحسین سبزوارى که از ارادتمندان ایشان و از زُوّار همدانى و أسبق تلامذه مرحوم آیة الله أنصارى بود، از زیارت حرم مطهّر که برگشت و نشست گفت: اینک که از زیارت حضرت أبا الفضل علیه السّلام مراجعت میکردم، در شارع عبّاسیّه به خاطرم آمد بیتى را که در راهرو ورودى قبر محیى الدّین به سرداب نوشته‏اند؛ و این بیت از خود اوست:

لِکُلِّ عَصْرٍ واحِدٌ یَسْمو بهِ             وَ أنا لِباقى الْعَصْرِ ذاکَ الْواحِدُ

«در هر عصر و دوره‏اى یک نفر به وجود مى‏آید که آن عصر بواسطه او عظمت مى‏یابد؛ و من براى تمام أعصار و دوره‏هاى آینده آن یک نفر مى‏باشم.»

و مى‏گفت: من خودم این بیت را در آنجا قرائت کرده‏ام، و عجیب ادّعاى عظیمى است که محیى الدّین کرده است؟!

حضرت آقا فرمودند: هیچ عجبى ندارد؛ و این گفتار او یک گفتار عادى و معمولى است. و این اختصاص به محیى الدّین ندارد. هر کس به عرفان خدا برسد و فانى شود، این نغمه اوست. زیرا در عالم فَناء محیى الدّین نیست؛ خداست که سخن میگوید. و معلوم است که: خدا اختصاص به زمانى دون زمانى ندارد. او همیشه بوده و هست و خواهد بود- انتهى کلام ایشان.

منبع  :  روح مجرد ص 442