گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی
گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

زلف در اصطلاح عرفان

زلف عبارت است از تجلى جلال الهى به صفت قهر مانند مانع و قابض و قهار و ممیت و مضلّ و ضار، چه رخسار و زلف بتان مه پیکر را به حسب جامعیت نشأت انسانى از این دو صفت متقابل بهره و نصیب داده‌اند، آینه روى زیبا که با تجلى جمالى لطف از روى روشنى و نور مناسبتى تام و سلسله زلف چلیپا را با تجلى جلالى قهر از جهت تیرگى و ظلمت و خفا مشابهتى تمام هست و شاهد حقیقى را که عبارت است از حقیقت به اعتبار حضور و ظهور با آنکه در پرده هر جلالى جمالى مختفى در شوکت هر جمالى جلالى متوارى است، توان گفت که از وراى تتق هر جمالى جلالى نیز جمالى پیدا و از اشعه انوار بهر جمالى جلالى هویداست.

زلف (اصطلاح عرفانی) به معنای تجلی ذات الهی به صفات جلالیه، و همچنین مطلق ماسوی الله و ممکنات است. (سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی))

معنی زلف در رساله مشواق فیض کاشانی

زلف عبارت است از تجلى جلال الهى به صفت قهر مانند مانع و قابض و قهار و ممیت و مضلّ و ضار، چه رخسار و زلف بتان مه پیکر را به حسب جامعیت نشأت انسانى از این دو صفت متقابل بهره و نصیب داده‌اند، آینه روى زیبا که با تجلى جمالى لطف از روى روشنى و نور مناسبتى تام و سلسله زلف چلیپا را با تجلى جلالى قهر از جهت تیرگى و ظلمت و خفا مشابهتى تمام هست و شاهد حقیقى را که عبارت است از حقیقت به اعتبار حضور و ظهور با آنکه در پرده هر جلالى جمالى مختفى در شوکت هر جمالى جلالى متوارى است، توان گفت که از وراى تتق هر جمالى جلالى نیز جمالى پیدا و از اشعه انوار بهر جمالى جلالى هویداست.

قال امیر المؤمنین- صلوات اللّه علیه-«سبحان من اتسعت رحمته لاولیائه فى شدة نقمته و اشتدت نقمته لاعدائه فى سعة رحمته» و به زبان شرع از تجلى جمالى به نور و از تجلى جلالى به ظل اشاره شد، قال اللّه تعالى‌ «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» [۱] قال اللّه سبحانه‌ «أَ لَمْ تَرَ إِلى‌ رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ» [۲]و گاه از مطلق ما سوى به زلف تعبیر کنند چه همچنانکه زلف پرده و نقاب روى محبوب است، هر یک ازکائنات و کثرات حجاب ذات و نقاب وجه واحد حقیقى است، و از اینجاست که از عدم انحصار موجودات و کثرات تعیّنات به درازى زلف و عدم انتهاى آن تعبیر مى‌نمایند.

هر آن چیزى که در عالم عیان است‌
چو عکسى ز آفتاب آن جهان است‌
جهان چون خط و خال و چشم و ابروست‌
که هر چیزى به جاى خویش نیکوست‌
تجلى گه جمال و گه جلال است‌
رخ و زلف آن معانى را مثال است‌
صفات حق تعالى لطف و قهر است‌
رخ و زلف بتان را ز آن دو بهر است‌
چو محسوس آمد این الفاظ مسموع‌
نخست از بهر محسوس است موضوع‌
ندارد عالم معنى نهایت‌
کجا بیند مر او را لفظ غایت‌
هر آن معنى که شد از ذوق پیدا
کجا تعبیر لفظى یابد آن را [۳]
چو اهل دل کند تفسیر معنى‌
به مانندى کند تعبیر معنى‌
که محسوسات از آن عالم چو سایه است‌
که این چون طفل و آن مانند دایه است‌
ولى تشبیه کلّى نیست ممکن‌
ز جستجوى آن مى‌باش ساکن‌ [۴]
نظر کن در معانى سوى غایت‌
لوازم را یکایک کن رعایت‌
بوجه خاص از آن تشبیه مى‌کن‌
ز دیگر وجه‌ها تنزیه مى‌کن‌

از تضاد و تخالف اسماء و صفات در عالم ظهور به کجى زلف و پیچش آن اشاره کنند که بر استوا و اعتدال امتداد قد و قامت حضرت الوهیّت است که برزخ میان وجوب و امکان است.

ز قدّش راستى گفتم سخن دوش‌
سر زلفش مرا گفتا که خاموش‌
کجى بر راستى زو گشت غالب‌
وز او در پیچش آمد راه طالب‌

و هر چه در مراتب کثرت مى‌بینى به حقیقت حلقه‌اى است از حلقه‌هاى بى‌نهایت آن زلف، و هر دل که به هوى و هوسى در پیداست، به حلقه‌اى از حلقه‌هاى آن زنجیر گرفتار است با آنکه خلاصى از قید تعیّن خود ندارد و بخودى خود که تارى از آن زلف است پاى بند و مانده از رفتار است.

همه دلها از آن گشته مسلسل‌
همه جانها از او بوده مقلقل‌
معلق صد هزاران دل ز هر سو
نشد یک دل برون از حلقه او [۵]
گر او زلفین مشگین بر فشاند
به عالم در یکى کافر نماند
و گر بگذاردش پیوسته ساکن‌
نماند در جهان یک نفس مؤمن‌
حدیث زلف جانان بس دراز است‌
چه شاید گفت از او چه جاى راز
مپرس از من حدیث زلف پر چین‌
مجنبانید زنجیر مجانین‌

و از تغییرات و تبدیلات سلسله موجودات که هر ساعتى به نوعى و حقیقتى دیگر است به بى‌قرارى زلف تعبیر کنند گاه کثرت از وجه وحدت دور شود و صبح توحید روى نماید و گاه وجه وحدت در کثرت مستور گردد و شام شرک در آید.

نیابد زلف او یک لحظه آرام‌
گهى بام آورد گاهى کند شام‌
ز روى زلف او صد روز شب کرد
بسى بازیچه‌هاى بو العجب کرد
دل ما دارد از زلفش نشانى‌
که خود ساکن نمى‌گردد زمانى‌ [۶]
از او هر لحظه کار از سر گرفتم‌
ز جان خویشتن دل بر گرفتم‌
از آن گردد سر زلفش مشوش‌
که از رویش دلى دارد بر آتش‌ [۷]

و چون حقیقت هم در مظاهر پیدا گشته و هم در مظاهر پنهان شده توان گفت که ظهور او عین خفاست و خفاى او عین ظهور «سبحان من ظهر فى بطونه و بطن فى ظهوره»

همه عالم ظهور نور حق دان‌
حق اندر وى ز پیدایى است پنهان‌
چو آیات است روشن گشته از ذات‌
نگردد ذات او روشن ز آیات‌
همه عالم به نور اوست پیدا
کجا او گردد از عالم هویدا
نگنجد نور ذات اندر مظاهر
که سبحات جلالش هست قاهر

و از نفحات انسى که به مشام اهل عرفان و عشق مى‌رسد از تجلیات جمالیّه و جلالیه که موجب این ظهور و خفاست و از مقتضیات زلف است؛ به عطر تعبیر مى‌نمایند.

گل آدم از آن دم شد مخمّر
که دادش بوى آن زلف معنبر

پانویس

۱. نور/ ۳۵.

۲. فرقان/ ۴۵.

۳. در نسخه خطى دیگر آمده «کجا تغییر لفظى یابد او را (ف).

۴. در نسخه خطى دیگر آمده «او» (ف).

۵. در نسخه خطى دیگر چنین است: معلق صد هزاران دل از آن سو (ف).

۶. در نسخه خطى چنین است: دل ما دارد از زلفش نشانى (ف).

۷. در نسخه اصلى:وز آن گردد دل از زلفش مشوش‌ - که از رویش دلى دارم پر آتش (ف)