گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی
گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

علم و جهل

چه علم و دلیلی بر وجود یک خالق برای هستی وجود دارد؟

جواب

تصور کنید در یک  موزه  با زیباترین  تابلو  مواجه  شدید.  سؤال کردید نقّاش این تابلو کیست ؟   گفتند در دکان  رنگ  فروشی  زلزله  آمد،  رنگها   همه  در

 

هم   ریخت  بعد نگاه کردند دیدند  از  ترکیب  رنگها این تابلو  بوجود آمده، هر  شیئی  به  رنگ  طبیعی و هر  چیز  در جای خود،  کدام  نادان این سخن را  باور دارد.  در جهانی  به  سر  می بری که همه چیز از نظمی علمی برخوردار است .   درکالبد خویش  نیز این  نظم  را در دستگاههای  مختلف  بدنت  می یابی، که  میلیاردها  سلول  بی اراده  تو  همه  درکارند. « فَارْجِعِ  الْبَصَر  َهَلْ  تَری  مِنْ  فُطُورٍ؟ »  « چشمانت  را  بگردان  نگاهی دیگر هیچ  کاستی  می بینی؟! «ثُمَّ  ارْجِعِ  الْبَصَرَ  کَرَّتَیْنِ  یَنْقَلِبْ  اِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِئاً  و  َهُوَ  حَسِیرٌ »،    « یک  بازنگری  چشمانت  از  شگفتی فرو  افتد  و  ناتوان  ماند؟  (آیات  3و4  سوره  ملک) »

هر               چیز               که         هست           آنچنان        می باید              

                  هر        چیز           که        آنچنان            نمی باید           نیست

****

هر     دو     عالم       یک    فروغ     روی       اوست                      

            گفتمت      پیدا         و    پنهان    نیز      هم

***

همه            عـــالم           صدای              نغمه ی            اوست      

                              که        شنیده           است          این       صدای         دراز

***

خیز  تا   بر کلک   این   نقاش  جان  افشان کنیم                      

      کاین  همه نقش عجب  در گردش  پرگار داشت

کدام  احمق در دیدار این  همه  نظم  و  عظمت  می پندارد که  این دستگاه   عظیم  معلول  تصادف  است .   « لا اِله  الا  الله  الْمَلِکُ  الحَقُّ الْمُبینْ » 


منبع

1394/10/24

فریاد که در رهگذر آدم خاکی......بسی دانه فشاندند و بسی دام تنیدند
همّت طلب از باطن پیران سحرخیز......زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند

پرسش و پاسخ از استاد گرامی، آیت الله حسن رمضانی درباره حضرت آیت الله علامه حسن زاده آملی دامت برکاته

 

پرسش و پاسخ از استاد گرامی، آیت الله حسن رمضانی درباره حضرت آیت الله علامه حسن زاده آملی دامت برکاته


1-    برای شروع لطفا درباره سابقه آشنایی خود با علامه حسن زاده توضیح دهید.


بسم الله الرحمن الرحیم. بنده از سال ۱۳۶۱ از حوزه مشهد به قم کوچ کردم و در همان آغاز ورود به حوزه علمیه قم پس از حدود دو ماه با دو واقعهٔ به ظاهر تصادفی به سمت این شخصیت بزرگ کشانده شدم.
واقعه نخست این بود که من در مدرسه فیضیه اسم ایشان را پشت کتابی به نام «معرفت نفس» دیدم و بعد از تورق کتاب به صورت اتفاقی چند سطری از این کتاب را مطالعه کردم که در همان حد کم و اندک قلم قوی و نافذ این کتاب مرا به خود جذب کرد و فهمیدم این اثر از شخص خودساخته و جاافتاده‌ای صادر شده است؛ لذا در تکاپو و پی آن بودم تا این شخص بزرگ را ملاقات کنم.
واقعه دوم هم این بود که روزی یکی از دوستان مشهدی را دیدم و او به من گفت شما که به درس‌های عرفانی و اخلاقی علاقه‌مندید چرا از درس‌های شب‌های پنجشنبه و جمعهٔ استاد حسن زاده آملی استفاده نمی‌کنید؟ من با تعجب از او پرسیدم: استاد حسن زاده آملی کیست؟ او هم با تعجب به من گفت: شما چطور او را نمی‌شناسید! ایشان از عرفا و فلاسفهٔ حوزهٔ علمیهٔ قم هستند.
البته خالی از فایده و لطف نیست که عرض کنم پیش از این ملاقات اتفاقی با این دوست مشهدی، صبح جمعه، خواب عجیبی دیده بودم که ذهن مرا به خود مشغول کرده بود که خلاصه آن از این قرار است:
در عالم رویا وارد فضایی شبیه استادیوم‌های ورزشی شدم که در وسط آن دکلی بلند نصب شده بود و به آن دکل سیم‌هایی فلزی شبیه به سیم‌های بُکسل وصل کرده بودند. پای این دکل عدهٔ زیادی صف کشیده بودند و به نوبت جلو می‌آمدند و به سیم‌های فلزی چنگ می‌زدند و این سیم‌ها هم مثل تله‌کابین آنها را به سمت بالا حرکت داده و با خود به دل آسمان می‌برد و از چشم‌ها ناپدید می‌ساخت. من که این منظره زیبا را دیدم آرزو کردم ای کاش من هم مثل اینها بودم و با چنگ زدن به این سیم‌ها بالا می‌رفتم و در آسمان‌ها سیر می‌کردم، که ناگهان دیدم من هم مثل بقیه در صف ایستاده‌ام و منتظرم که نوبتم فرا برسد. افراد یکی پس از دیگری رفتند و نوبت به من رسید. من هم مثل دیگران به سیم‌ها چنگ زده و به طرف بالا حرکت کردم و کم‌کم اوج گرفته و ازین اوج گرفتن لذت می‌بردم ولی با کمال تعجب دیدم که این سیم‌ها به مانعی برخورده، از حرکت باز ایستادند؛ لذا ما را که تازه داشتیم از این سیر لذت می‌بردیم پایین آوردند و من رفتم به سراغ شخصی که مسئول آن ورزشگاه و این دکل بود و از مشکلی که پیش آمده بود گلایه و شکوه کردم. آن مسئول با لحنی ملایم و آرام و خیلی مهربانانه و با ادب تمام گفت: آقاجان همین است. چاره‌ای نیست و نمی‌شود کاری کرد.
از خواب که بیدار شدم دانستم که این خواب از واقعه‌ای شیرین ولی موقت خبر می‌دهد ولی دقیقا متوجه نشدم این خواب چه معنایی دارد. آن جمعه گذشت و وسط هفته بعد بود که با آن دوست مشهدی که مرا به شرکت در درس استاد حسن زاده فراخواند برخورد کردم.
خلاصه پس از ملاقات این دوست و دلالت او به درس استاد تصمیم گرفتم در این درس شرکت کنم. محور بحث این درس، روایات اهل بیت عصمت و طهارت (ع) بود که به صورت درس اخلاق بیان می‌شد. من در همان شب اول احساس کردم این لحن و صدای نرم برای من آشناست لذا به فکر فرو رفتم و با خود گفتم خدایا من این صدا را از کجا و از که شنیده‌ام؟ که یک باره به یاد خواب جمعه گذشته افتادم و فهمیدم این صدا همان صدای مسئول آن دکلی است که در وسط استادیوم ورزشی نصب شده بود و افراد را به اوج آسمان‌ها می‌برد و من آن را در خواب دیده بودم. و واقعا این درس همان ورزشگاه بود که محل پرورش روح بود و روایات اهل بیت هم همان دکلی بود که ارتباط انسان را با ملکوت برقرار می‌کرد و استاد حسن زاده هم که سمت بیان و تبیین روایات را به عهده گرفته بود همان مسئول مهربان و با ادب آن ورزشگاه و دکل بود که با دلسوزی و هدایت و مسئولیت او افراد به اوج ملکوت می‌رسیدند.آنچه را می‌گویم می‌بایست می‌بودید و می‌چشیدید؛ با گفتن و شنیدن، حق آن ادا نمی‌شود.
به هر حال این درس شده بود تنها پناهگاه ما و ما در طول هفته منتظر بودیم دو روز پایان هفته فرا برسد و ما در محضر ایشان قرار گرفته و از بیان عالمانه و عرشی ایشان بهره بگیریم. اما ازآن رو که در عالم رویا دیده بودم این سیر و این لذت متوقف شده بود همواره این بیم در دلم بود که مبادا استمرار درس با مشکل مواجه شود لذا همواره نگران وقوع یک حادثه بودم که پیش بیاید و توفیق حضور در درس را از ما بگیرد. درست یادم نیست و نمی‌دانم پنج یا شش هفته گذشته بود یا بیشتر که شبی ایشان در پایان درس فرمودند: «آقایان من! مرا ببخشید و از محضر شریف شما عذر می‌خواهم. مسائلی پیش آمده که با وجود آنها نمی‌توانم در خدمت شما باشم.»
من که نگران وقوع این حادثه بودم آه از نهادم برآمد. چون در طول طلبگی‌ام این تنها درسی بود که واقعا از آن بهره می‌بردم و برایم حیاتی و لذیذ بود و اینکه داشتم آن را از دست می‌دادم تأسف خوردم.
باری بعد از چشیدن طعم و مزه آن درس، درس‌های دیگر به من نمی‌چسبید لذا در پی آن بودم که ایشان را در جایی ببینم و از ایشان تقاضا کنم نظیر آن درس را به نحوی جایگزین کنند. تا اینکه یک روز در خیابان ارم ایشان را به طور اتفاقی از دور زیارت کردم و با شور و شوق زاید الوصفی به سراغشان رفتم. پس از سلام و احوال‌پرسی گفتم: حاج آقا اجازه می‌فرمایید چند لحظه‌ای وقت شما را گرفته و عرایضی را تقدیم کنم؟ ایشان با بزرگواری فرمودند: بفرمایید. من هم با اجازه ایشان شرح حال خود، خوابی را که دیده بودم و اینکه با معرفی یکی از دوستان با ایشان آشنا گشته و به محضر درسشان راه یافته بودم و باقی قضایا را تعریف کردم و از ایشان خواهش کردم اگر امکان دارد درس را ادامه داده و یا درس دیگری را جایگزین آن درس کنند تا از محضرشان به نحوی بهره بگیریم.
ایشان از من پرسیدند: شما در علوم و معارف عقلی چه خوانده‌اید؟ گفتم: بدایة الحکمة، نهایة الحکمة و مقداری از منظومه را خوانده‌ام. ایشان فرمودند: آقاجان! شما که چیزی نخوانده‌اید. شما باید درس بخوانید. گفتم: چشم درس را می‌خوانم ولی الآن من بیشتر در پی نکته‌های اخلاقی و درس‌های روحانی و معنوی هستم تا درس‌های رسمی و معمولی. فرمودند: نمی‌شود آقاجان! ما می‌خواهیم ملّای مهذب تربیت کنیم، نه درویش و قلندر. لذا شما هم باید درس بخوانید تا بنیه علمی پیدا کنید و هم در کنار درس و تحصیل علم، تهذیب و تزکیه را دنبال کنید.
گفتم: باز هم به چشم. من در خدمت شما هستم. شما الآن چه درسی می‌فرمایید؟ فرمودند: من در حال حاضر صبح‌ها اسفار و بعد از ظهرها شفا تدریس می‌کنم. پرسیدم: آیا صلاح می‌دانید و اجازه می‌فرمایید که من به این درس‌ها شرکت کنم؟ فرمودند مانعی نیست. لذا من همان روز بعد از ظهر به درس شفای ایشان که در مدرسه امام امیرالمومنین آقای مکارم گفته می‌شد رفتم. آن روز موضوع بحث ابصار و کیفیت ابصار بود که یک بحث خشک طبیعی و سنگین است. نظریه خروج شعاع و نظریهٔ انطباع را مطرح کردند که من آن زمان از درس چیزی سر در نیاوردم و فقط به چهره ایشان نگاه کرده و لذت می‌بردم.
درس تمام شد و موقع خروج از درس اتفاق جالبی افتاد و آن این بود که دیدم ایشان نعلین مرا که شبیه نعلین ایشان بود پوشیده‌اند و دارند می‌روند. من مانده بودم که چه کنم و چه بگویم. دیدم که خود ایشان متوجه شده و برگشتند و نگاهی به من کرده، فرمودند: «خود پا فهمید». من هم به شوخی عرض کردم: «حاج آقا! بعضی‌ها پایشان را در کفش بزرگ‌ترها می‌کنند. ولی مثل اینکه شما پایتان را در کفش کوچک‌ترها کرده‌اید!»
خلاصه آن روز گذشت و صبح فردا فرارسید و من خود را آماده رفتن به درس اسفار کردم. به درس که شرکت کردم دیدم موضوع بحث، نفس و ادله تجرد نفس است که بحث شیرین‌تری نسبت به درس شفا بود. لذا تصمیم گرفتم درس اسفار را ادامه داده و دیگر در درس شفا شرکت نکنم و همین‌طور هم عمل کردم.
جلد هشتم اسفار تمام شد و بعد ایشان جلد نهم را که راجع به معاد است شروع کردند و بعد که به قسمت‌‌های مهم این بحث که معاد جسمانی است رسیدند، به خاطر شبهه‌هایی که ممکن است پیش بیاید و همه کس نمی‌تواند از عهده حل آنها برآید درس را تعطیل کردند. مرحوم علامه طباطبایی هم درس عمومی خود را در اینجا تعطیل می‌کردند. استاد حسن زاده آملی هم این بحث را که عمومی بود تعطیل کردند و من هم به گمان اینکه درس تعطیل شده قضیه را پیگیری نکردم و بعد متوجه شدم که درس در جایی دیگر و با جمع محدودتری ادامه دارد؛ لذا بنده تلفنی از ایشان اجازه حضور در درس را گرفتم و ایشان هم موافقت کردند.
هم‌زمان با این قضیه در عالم رویا دیدم وارد مدرسه‌ای شده‌ام که استاد حسن زاده آملی در آن، دو تا درس دارند؛ یکی معمولی و عمومی که آن را در طبقه پایین برای همه می‌گویند و دیگری ویژه و خصوصی که آن را در طبقه بالا برای عده‌ای محدود تدریس می‌کنند. من از آقایان مسئول آن مدرسه اجازه خواستم که در درس خصوصی ایشان در طبقه بالای مدرسه شرکت کنم. آن مسئول گفت: کسانی که می‌خواهند در درس بالا شرکت کنند باید یک جام از این خم شراب بنوشند. من گفتم: باشد می‌نوشم؛ لذا از ساقی آنجا یک جام شراب گرفتم تا بنوشم. ولی از بس که مزه و طعم آن تند و تیز بود تنها توانستم مقدار کمی از آن را بنوشم و بقیه‌اش را پس دادم. ساقی با تعجب گفت: همین‌قدر؟! چقدر کم نوشیدی! ولی اشکالی ندارد بیا برو بالا.
من از اینکه شراب نوشیده بودم ناراحت بودم. لذا با خود گفتم دهان و لباسم نجس شده. خوب است قبل از شرکت در درس بروم کنار حوض مدرسه و خودم را تطهیر کنم. رفتم جلو ولی کنار حوض سُر و لیز بود و پایم سر خورد و در حوض افتاده و در آب غوطه‌ور شدم. این واقعه را وقتی که برای حضرت استاد حسن زاده آملی تعریف کردم برایشان خوشایند بود و فرمودند: بلی باید در آب توبه غوطه خورد تا همه نجاسات و رذایل و بدی‌ها را شسته و پاک شویم.
آن سال یادم هست که از بحث معاد اسفار تتمه‌ای مانده بود که مواجه شدیم با ماه رمضان و تعطیلی حوزه. حضرت استاد فرمودند ما با اجازه آقایانی که تشریف می‌برند تبلیغ، درس را ادامه می‌دهیم. لذا بنا شد درس در ماه مبارک رمضان ادامه داشته باشد. لکن با موافقت آقایان حاضر مقرر شد که زمان درس شب‌ها ساعت ۱۰ باشد. از این رو شب‌های روحانی و معنوی ماه رمضان آن سال با شیرینی و لذت درس اسفار آن هم بحث معاد و محضر عرشی ایشان عجین شده بود که بسیار باصفا و نورانی بود و من برای از دست رفتن آن شب‌ها بسیار افسوس می‌خورم.
در همان ماه رمضان اسفار تمام شد و ما بعد از اسفار دنبال درس عرفان بودیم. شما می‌دانید که در حوزه‌های عرفان نظری سه متن اساسی «تمهید القواعد»، «شرح فصوص قیصری» و «مصباح الأنس» تدریس می‌شود و کسی که این سه کتاب را نزد یک استاد ماهر به خوبی بخواند در حل و فصل و تحلیل مسائل عرفان نظری چیزی کم نداشته و معطل نمی‌ماند.
یادم هست که در آن زمان یکی از دوستان، بنده را به شرکت در درسی تحت عنوان فصوص دعوت کرد و شخصی را به عنوان استاد نام برد. گفتم: من طالب این درس بوده و هستم ولی فصوصی که این طور باشد فصوص نیست؛ چون معمولا ما باید خود را به آب و آتش بزنیم تا به درس فصوص راهمان بدهند ولی اینها خودشان ما را دعوت می‌کنند. از قرار معلوم نباید درس جالبی باشد. ولی در عین حال با اصرار آن دوست در آن درس شرکت کردم و در همان روز اول فهمیدم که حدسم درست بوده، چون مدرّس حتّی بلد نبود عبارت کتاب را درست بخواند.
من این قضیه را به استاد حسن زاده گفتم و تأکید کردم که عده‌ای دارند این‌طور فصوص تدریس می‌کنند، آن‌گاه شما از تدریس این کتاب امتناع می‌کنید! بعد از این قضیه بود که ایشان تدریس فصوص را آغاز کردند که در عرفان نظری، کتابی عمیق و حساس است و ما این کتاب را طیّ چهار سال در خدمت ایشان خواندیم؛ البته با یک توقف یک‌ساله.
          پس از اتمام  درس فصوص نوبت به خواندن و فراگرفتن کتاب شریف و مهمّ مصباح الانس رسید که سومین متن از متون درسی عرفان نظری است . حضرت استاد با توجّه به طولانی بودن این کتاب و وضع مزاجی خودشان که می بایست آن را مراعات می کردند نسبت به تدریس این کتاب تردید داشتند و می فرمودند می ترسم درس را شروع کنیم  و وسط کار، مزاج،  ما را جواب کند و بیفتیم  و نیز کار های دیگری را که داریم هم تعطیل شود ؛ لذا نسبت به شروع این درس از همان آغاز دو دل بودند؛ نه می خواستند جواب منفی بدهند و نه بر حسب ظاهر اطمینان  داشتند که درس ادامه یافته و به خیر و خوشی خاتمه پیدا کند . ما هم از اصرارمان دست بر دار نبودیم .
       روزی در معیّت جمعی از دوستانِ هم درس ـ البته با هماهنگی قبلی و موافقت حضرت استاد ـ برای شور و مشورت نسبت به درس مصباح الانس ، در منزل به حضورشان تشرّف یافته و تقاضای خود را مطرح کردیم . ایشان باز همان نگرانی و تردید را ابراز کردند . حقیر پیشنهاد کرد که برای خروج از این حالت خوب است استخاره بگیرید ؛ اگر استخاره بد آمد ما هم از اصرارمان دست بر می داریم ، ولی اگر استخاره خوب آمد، شما هم با توکّل برخدا و با هدایت استخاره درس راشروع کنید، انشاء الله مشکلی پیش نمی آید.  ایشان با این پیشنهاد موافقت کرده و فرمودند: پس استخاره را هم خودتان بگیرید و بعد به من خبر بدهید تا ببینیم چه باید بکنیم .
پس از این موافقت من و سایر دوستان از محضرایشان مرخص شدیم . آن روز بسر آمد وشب فرا رسید. حقیر که از جانب حضرت استاد ماموریت یافته بودم برای درس استخاره بگیرم ، وضو گرفته و دو رکعت نماز خواندم و پس از نماز و ابتهال به درگاه خداوند قرآن را به قصد استخاره گشودم و این آیه از سوره مبارکۀ نحل جلب توجّه کرد « کذلک یتمّ نعمته علیکم لعلّکم تسلمون/ این گونه خداوند نعمتش را بر شما تمام می کند باشد که شما تسلیم فرمان او باشید» من با مشاهدۀ این آیه و پیام روشن آن ، خصوصا با توجه به این که کتاب مصباح الانس آخرین متنی است که در حوزه های عرفان نظری مورد تدریس و تدرّس قرار دارد و گویا خداوند می خواهد با خواندن این کتاب نعمتش را بر ما تمام کند و با این امر برای ما سنگ تمام بگذارد، شوق و شعف زاید الوصفی سرا پای  وجودم را فرا گرفت و تا صبح غرق در سرور و شادمانی بودم . فردای آن شب به خدمت حضرت استاد رسیدم و ایشان را در جریان جواب و نتیجۀ استخاره قرار داده و به حضرتشان عرض کردم: با توجه به این استخاره  دیگر جای هیچ تردید و دو دلی نیست و خداوند می خواهد با این درس در محضر شما نعمتش را برما تمام کرده و خواندن کتاب نهایی عرفان را نصیب ما کند و در امر فراگیری معارف ذوق و عرفانی برای ما سنگ تمام بگذارد . ایشان هم از جواب و نتیجۀ استخاره و تناسب آن با مورد استخاره به شوق آمدند و با تدریس کتاب مصباح الانس موافقت کردند و این گونه شد که درس مصباح الانس برای دورۀ دوم شروع شد و ما توفیق خواندن این کتاب را در محضر ایشان پیدا کردیم.
        البته تدریس این دوره از مصباح الانس فقط تا صفحۀ 100 از چاپ سنگی و رحلی ادامه یافت و بعد از آن به خاطربرخی محذوراتی که پیش آمد تعطیل شد .


 2-اگر خاطره ای از اولین برخورد و مواجهه جنابعالی با ایشان دارید بفرمایید؟
پاسخ مفصلی که به سوال  قبلی داده شد مشتمل بر  پاسخ این سوال هم هست .


3-رفتار ایشان در جلسات درس و بحث و برخورد با طلبه ها چگونه بود؟ اگر خاطره ای خاص در این زمینه دارید بفرمایید.
       حضرت ایشان برخوردشان با طلاب برخورد یک مربّی دلسوز با متربّیان تحت تربیت خویش بود که با عمل  و روش و منشِ بزرگوارانه خود آن ها را هدایت  و تربیت می کرد؛ گاهی با ملاطفت و مهربانی  و گاهی هم با تذکّرات جدّی و به ظاهر خشن .
        خوب به یاد دارم در درس فصوص حضرت استاد چند روزی با یک ربع تأخیر در درس حاضر شدند. یکی از افراد حاضر در درس به ایشان گفت: «حاج آقا! اگر بناست ساعت هشت و ربع تشریف بیاورید ما هم در همین ساعت بیاییم.» نمی‌دانم این سخن اعتراض‌گونه و خارج از طور ادب استاد و شاگردی با قلب حساس و طبع لطیف ایشان چه کرد؟ ولی هرچه بود ایشان شدیدا رنجیدند و پس از سکوتی ممتد با ناراحتی و تأثر شدیدی فرمودند: «آقا جان! این درسی است که گفته می‌شود و ما نه کسی را به دنبال شما فرستاده‌ایم و نه پولی را از شما طلب کرده‌ایم و این درس با همهٔ عوارضش اگر با وقت و مذاق و سلیقهٔ شما می‌سازد تشریف بیاورید و اگر نمی‌سازد لطف کنید و نیایید. شما لااقل این احتمال را بدهید که یک نفر در مسیر آمدن به درس از من سؤالی را بپرسد و مرا معطل کند و در نتیجه دیر به درس برسم.»
سکوت، درس را فراگرفته بود و مدت زیادی به سکوت گذشت و بعد هم که درس را شروع کردند کتاب را گرفته و فقط عبارت‌خوانی کردند و بلند شدند و رفتند و فردا هم نیامدند. ما که شوکه شده بودیم، به در منزل ایشان رفتیم و علت تشریف نیاوردشان را جویا شدیم. ایشان فرمودند: «فکر می‌کنم این لقمه (درس فصوص) برای گلوی آقایان خیلی بزرگ است.»
گفتیم: آقاجان! درست است که یک نفر بی‌ادبی کرده ولی سزاوار نیست که برای بی‌ادبی یک نفر همه را از درس محروم کنید. ایشان فرمودند: این دل رنجیده است و نمی‌شود کاری کرد.
این شد که درس تقریبا به مدت یک سال تعطیل بود و بعد از یک سال با اصرار زیادی که صورت گرفت درس دوباره شروع شد و بحمدالله روی هم رفته طی چهار سال فصوص تمام شد.
         البته در اینجا لازم است تأکید کنیم از آن رو که ایشان با اساتیدشان بسیار بسیار مؤدبانه برخورد می‌کردند و مراعات حال آنها را فوق‌العاده می‌نمودند، این توقع را از دیگران داشته و دارند که آنها نیز در برابر اساتیدشان مؤدب باشند و همان‌گونه عمل کنند که ایشان عمل می‌کرده است. از باب نمونه عرض می‌کنم؛ ایشان در حضور اساتید خود اصلا به دیوار تکیه نمی‌دادند و با آنها بگو مگو و پرحرفی نداشتند و در مقابل آنان همیشه دو زانو می‌نشستند. حتی ایشان می‌فرمودند روزی در محضر استاد الهی قمشه‌ای نشسته بودم، دیدم پای ایشان از زیر عبا بیرون زده است و من ناگهان از روی عشق و علاقهٔ به ایشان خم شده و کف پای ایشان را بوسیدم. استاد قمشه‌ای در برابر این حرکت فرمودند: «آقا! این چه کاریست که می‌کنید؟!» گفتم: «آقای من! من که لیاقت بوسیدن دست شما را ندارم پس لااقل بگذارید کف پایتان را ببوسم.» این نهایت خضوع و تذلل ایشان در برابر استادشان بوده است که برای همه ما یک درس است.

4- علامه حسن زاده طی سالهای عمرشان همواره با مراجعات مکرر مردمی جهت ملاقات و دیدار با ایشان مواجه بودند. آیا دیدید که گاهی از این مراجعات ناراحت و رنجیده خاطر شوند؟
از آن رو که ایشان اشتغالات علمیشان بسیار زیاد بود و نمی توانستند به هر در خواستی پاسخ مثبت بدهند، کمتر وقت ملاقات می دادند؛ ولی وقتی هم که به خاطر ملاحظاتی تن به ملاقات می دادند حضور و محضر ایشان یک پارچه لطف و محبّت بود و سراسر مطایبه  و سخنان دلنشین و شیرین ؛ که اگر ما به فکر بودیم و از همان آغاز تمام این ملاقات ها را ثبت می کردیم  و مطالبی را که در این ملاقات ها بیان می کردند می نوشتیم و تقریر می کردیم، خودش یک کتاب قطور و درس آموز و مفیدی می شد؛ ولی افسوس  که این فرصت از دست رفت و فقط حسرت و افسوسش برجای ماند. 


5- مهمترین و بارزترین ویژگی های رفتاری و اخلاقی علامه حسن زاده از دیدگاه جنابعالی چه مواردی است.در خصوص مواردی که اشاره می کنید اگر خاطره و نمونه ای دارید بفرمایید.
          ایشان از آن رو که روحانیت را نمایندۀ انبیاء و اولیاء معصوم (علیهم السلام) می دانند، از آن ها توقع دارند که در کنار پاکی و طهارت  تا جایی که می توانند حتی الامکان به شعب علوم و فنون مختلف و گوناگون مجهّز باشند و در کنار تحصیل علوم و معارف حقّه مراعات پاکی و طهارت و تزکیۀ نفس را داشته باشند تا بتوانند همانند انبیاء و اولیاء، شان تعلیم و تزکیۀ مردم را بعهده بگیرند و به خوبی از عهدۀ آن برآیند .
        روزی از روزها یی که در محضرشان برای درس اشارات حاضر شده بودیم، ایشان پس از خواندن عبارت، کتاب را بستند و گفتند: آقایان من ! فرض کنید امروز صفحۀ آخر کتاب را خواندیم و اشارات تمام شد، ثمّ  ما ذا ، که چی ، ما از این درس چه می خواستیم ؟ شما چه می خواستید؟ آیا هدف ما و شما همین بود که کتاب را بخوانیم و همین ؟ یا اینکه هدف این بود با خواندن این کتاب و سایر کتب حجاب های میان خود و خدا را برطرف کرده و به او تقرّب بجوییم و با زدن هر ورقی حجابی را بدریم و به پیش برویم ؟ اگر هدف فقط خواندن کتاب باشد و آشنایی با اصطلاحات، بدانید که حیف است عمر را صرف این هدف بی ارزش بکنیم و حجابی را برحجاب های موجود بیافزاییم . و اگر هدف برطرف کردن حجاب های موجود میان ما و ملکوت  و تقرّب  به خداست ، که باید همین باشد، پس آقایان من بجنبید و فرصت را از دست ندهید که فردا دیر است . و راه تقرب به خداهم پیاده کردن قرآن در متن وجود خود است که انّ هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم . و آغاز این کار هم آشنایی با عبارات قرآن است . ما و شما نباید برای فهمیدن قرآن به کتاب لغت نیاز داشته باشیم . شما اوّل این کار را انجام بدهید، بعد بیایید من از شما امتحان بگیرم ، اگر موفق بودید، نوبت به قدم های بعد می رسد و ماهم در خدمت شم هستیم از شما حرکت از خدا برکت . آن روز با این هشدار و انذار و هدایت، حال و هوای درس عوض شد و عده ای که مستعد و آماده بودند با همین توجّه دادن و توجیه کردن براه افتادند و بحمد الله به مراحلی از سیر و سلوک دست یافتند.


6- هیچ گاه عصبانیت و یا ناراحتی ایشان را در موردی خاص دیده اید؟
 روزی از روزها در معیّت ایشان از درس فصوص برگشته بودیم و برای کاری که الان یادم نیست چه بود با ایشان وارد منزل شدیم. من به طرف اطاقی که معمولا در آن اطاق به خدمت ایشان می رسیدیم رفتم و ایشان هم به طرف اطاقی که اهل و عیال ایشان آن جا بودند رفتند . به مجرد این که وارد آن شدند، شنیدم که ایشان با ناراحتی و عصبانیت دارند با بچه ها دعوا می کنند و آن ها را نسبت به کاری که انجام داده بودند و مایۀ ناراحتی ایشان شده بود سرزنش می کردند. وقتی که از آن اطاق به طرف اطاقی که ما در آن  بودیم آمدند، هنوز عصبانی بودند و گفتند: بچه ها این خط کش هایی را که از استادم آقا سید مهدی قاضی طباطبایی به یادگار پیش من مانده و من آن ها را به یاد ایشان می بوسم و می بویم ، برداشته و با آن ها شمشیر بازی می کنند، ناراحتی و عصبانیت من برای این است که چرا بچه ها با این خط کش هایی که برای من عزیز هستند و یادگار استاد من آقای قاضی است این کار ها را انجام می دهند. آخر بچه جان ! این چه کاری است که تو می کنی؟!   

7- مهمترین توصیه های اخلاقی و رفتاری ایشان نسبت به شاگردانشان شامل چه مواردی است؟
در پاسخ به سوال 5 به این توصیه ها اشاره شد . علاوه بر این خوب است عرض کنم روزی ایشان در درس فرمودند: آقایان من! خداوند شما در بهترین شهر کُره ـ یعنی قم ـ سکنی داد و بهترین لباس را که لباس اهل علم است بر قامت شما پوشاند و بهترین کالا را که کالای علم است در اختیار شما قرار داد و بهترین انسان ها را که عالمان و اندیشمندان و اهل معرفت هستند به خدمت شما گماشت ، لذا حیف است و کفران نعمت است که ازکنار این همه الطاف خداوندی بی تفاوت عبور کنید و قدر این الطاف را ندانید و اوقات خود را به بطالت بگذرانید و درس نخوانید و به فکر ساختن و آراستن خود نباشید.


8-علامه حسن زاده به علامه ذوالفنون شهرت دارند. به عنوان مدرس حوزه در خصوص اهمیت و جایگاه علمی ایشان توضیح دهید.
همان گونه که اشاره فرمودید ایشان ذوالفنون اند در همۀ شعب علوم اسلامی و دینی و فرا دینی اعم از عرفان، فلسفه، تفسیر، کلام، اصول، فقه، رجال، درایه، طب، هیئت، نجوم، ریاضیات، فلکیات، اوفاق، اعداد وحروف  در حدّ یک صاحب نظر، ورود دارند و در زمان حاضرکمتر کسی یافت می شود که جامعیّت ایشان را داشته باشد؛ لذا ایشان از این بابت از شخصیت هایی هستند که جدآً کم نظیر یا بی نظیر اند.  


9- مهمترین درس هایی که جنابعالی طی سال های آشنایی و ارتباط با علامه حسن زاده آملی از ایشان گرفته اید چه بوده است؟
         البته ما در پاسخ به سوال نخست به عمدۀ درس هایی که در خدمت ایشان خوانده ایم اشاره کردیم، ولی صرف نظر از آن چه گغتیم مجدّدا عرض می کنم: درس هایی که ما در خدمت ایشان خواندیم عبارتند از : اسفار ، شرح اشارات ، شرح فصوص قیصری، مصباح الانس ، تفسیر و همچنین دروس هیئت و سایر رشته های ریاضی که در روزهای تعطیلی حوزه  تدریس می شد.


10- ایشان خود همیشه از استادانشان به بزرگی و احترام یاد کرده اند. جنابعالی و دیگر شاگردان ایشان چقدر سعی می کنید حق و جایگاه استادی ایشان را اداء کنید؟
ما در این جهت، هم قاصریم و هم مقصّر و هرگز نتوانستیم آن گونه که ایشان با اساتیدشان تعامل داشتند عمل کنیم . فقط امید واریم که عاقّ حضرت استاد نباشیم و خداوند هم با فضلش با ما عمل کند. ولی با این همه در حدّ فهم و توان و معرفت خویش قدر دان وجود شریف ایشان هستیم و گه گاهی هم با اعتراف به قصور و تقصیر خویش عشق و ارادت خود را چه به زبان نثر و چه به صورت نظم، به حضور ایشان ابراز کرده و می کنیم.
 حقیر به مناسبت یکی  از روزهایی که در محضر شریفشان بودم و برایم بسیار شعف انگیز و عجیب و غریب بود و هنوز هم که هنوز است ابتهاج و سروری که در آن روز به من دست داد برایم زنده است چنین سرودم و به پیشگاه مبارکشان تقدیم کردم.

بیا که موسم یاس و سمن شد        زمان سبزه و دشت و دمن شد
نوای دل نواز بلبل آمد                     صدای شیون زاغ و زغن شد
غم و اندوه از اینجا رخت بر بست       از این خانه همه رنج و محن شد
ملایک بر سریر دل نشستند             عجب خاکی به فرق اهرمن شد
بیفشانید دست و پا بکوبید              که گاه گفتن سرّ و علن شد
رسیدم خدمت استاد اعظم             همه انواع همّ و غمّ زمن شد
چو افشانید در قلبم معارف              درون من حسن اندر حسن شد
زمین صحبت و تعلیم و درسش         دیار غربتم عین و وطن شد
نموده عبد خود من را به تعلیم          از این رو نام من عبد الحسن شد
 
        همچنین در روز ۲۲ اسفند ماه سال ۱۳۸۸، پس از مدّتی مدید که از زیارت ایشان محروم بودم، طّی تماسی تلفنی از قم به تهران، عرض ارادتی کردم و با تمام بی‌لیاقتی‌ام مورد ملاطفت آن بزرگ واقع شدم. حالتی دست داد و تحت تأثیر آن حالت ابیات زیر این گونه رقم خورد:
دلم پر می‌کشد اندر هوایت / منم مشتاق دیدار و لقایت
تو خود دستم بگیر و راه بنمای / نمی‌دانم چه سان گردم فدایت
زمینی هستم و خاکیّ خاکی / امید آنکه برآیم بر سمایت
نه نور و نه صفایی دارم امّا / دهد رونق به من نور و صفایت
وفا در من ز تو گیرد نواله / صفا بخشد به من لطف و وفایت
تو فانی در خدا بودی و هستی / بقای حق بود سرّ بقایت
بده جانا زکات حسن و خوبی / همه محتاج انعام و عطایت
«سحر» گیرد خیالت را در آغوش / که شد زنده به اکسیر ولایت

11- اگر در باره ارتباط ایشان با امام خمینی و مقام معظم رهبری خاطراتی را به یاد دارید آن ها را بیان کنید.
  جناب ایشان روزی برای حقیر نقل فرمود:
((قبل از پانزده خرداد سال هزار و سیصد و چهل و دو که در تهران مشغول تحصیل و تدریس بودم شنیدم حضرت آیت الله العظمی امام خمینی که برای ایّام محرّم جهت تبلیغ به اطراف و اکناف می روند موظّف نموده اند که مسایل اجتماعی و سیاسی عالم اسلام و مشکلات جامعه مسلمین و خصوصاً اوضاع ایران را به گوش مردم برسانند و مردم را در این زمینه آگاه نمایند ، لذا بنده که برای ایّام محرّم عازم آمل بودم احساس کردم این وظیفه نیز متوجّه من می باشد و می باید در انجام آن بکوشم . بدین جهت قبل از آنکه به سوی آمل بروم خود را به قم رسانیدم ، قمی که با هیچ یک از خیابانها و کوچه هایش آشنا نبودم ، سراغ منزل امام را گرفتم و به حضورشان شرفیاب شدم و محضرشان عرضه داشتم بنده حسن حسن زاده آملی هستم که فعلاً در حوزه علمیه تهران مشغول تحصیل و تدریسم . اساتید من عبارتند از : حضرت آیت الله رفیعی قزوینی ، حضرت آیت الله شیخ محمّد تقی آملی ، حضرت علّامه میرزا ابوالحسن شعرانی و … شنیدم که حضرتعالی روحانیّون را مکلّف کرده اید تا مسائل سیاسی و مشکلات اجتماعی مسلمین را برای عموم مردم بیان کنند . لذا من که یکی از طلّاب سرشناس آملم و جهت تبلیغ عازم آن دیارم آمده ام به شما بگویم من هم مانند دیگران در خدمتم و شما نیز انشاء الله در اهدافتان موفّق خواهید شد و همه با هم دست به دست هم می دهیم و انشاء الله تعالی کشور را از دست فسقه و فجره نجات می دهیم و دین خدا را پیاده می کنیم …)).

بعد از ملاقات یاد شده حضرت استاد حسن زاده (دام ظلّه) از هر فرصتی که در اختیارش قرار می گرفت سود می جست و به روشنگری اقشار مختلف جامعه خصوصاً مردم شریف آمل می پرداخت تا اینکه کم کم مسایل بالا گرفت و امر به تبعید امام منجر گردید ، بعد از تبعید امام فعّالیّت های علما از جمله حضرت استاد حسن زاده به صورت های مختلف ادامه داشت ، یکی علنی ، دیگری نیمه علنی و دیگری مخفی و هکذا ، خلاصه هر کسی به هر صورتی که می توانست یا صلاح می دید مبارزه اش را ادامه داد تا اینکه به لطف خداوند و رهبری حضرت امام ( قدّس سرّه ) و تبعیّت صادقانه علماء و پیروی جانانه ملّت ، انقلاب به پیروزی رسید و آن سدّ کذایی شکست ، طاغوت از میان رفت و نظام مقدّس جمهوری اسلامی بر قرار گردید . بعد از برقراری نظام جمهوری اسلامی حضرت  استاد (دام ظلّه) چند سال در سنگر امامت جمعه آمل به دفاع از کیان اسلام و انقلاب و ایران مشغول بود و خطرات عدیده ای را که شرح آنها به اطاله کلام منجرّ می گردد ، در آن جوّ کذایی اوایل انقلاب به جان خرید و از انجام هر گونه خدمتی شانه خالی نکرد ، این مسائل ادامه داشت تا اینکه جناب ایشان تشخیص دادند وجودشان در سنگر حوزه جهت تعلیم و تعلّم و تألیف و تدریس و تربیت نفوس و پرورش طلّاب مفیدتر و لازمتر است ، لذا بعد از مدّتی که گذشت به حوزه مراجعت کردند و خدمات و فعّالیّت های علمی و فرهنگی و دینی و سیاسی خود را ادامه دادند و الآن نیز ارتباط ایشان با مقام معظم رهبری و همچنین ارتباط مقام معظم رهبری با ایشان، بسیار نزدیک و جالب توجّه است . ایشان وقتی که در قم استقرار داشتند می فرمودند: تا کنون دو بار حضرت آقا ، جناب آقای محمّدی گلپایگانی را فرستادند و توسط ایشان پیغام دادند که تمام کتابخانه های داخل در اختیار شماست و همچنین اگر به کتابخانه های خارج نیاز داشته باشید، در حدّ توان دولت جمهوری اسلامی ما در خدمت شما هستیم ؛ فقط کافی است اشاره کنید، ما تمام امکانات داخل و خارج را به کار می گیریم تا نیاز شما در تحقیقات و بررسی ها برطرف گردد؛ ما هم از ایشان تشکّر کردیم و این ابراز لطف  و احساس مسئولیت را که ازجانب ایشان نصیب ما گردید ستودیم.
گفتنی است  مقام معظم رهبری در بهمن ماه ۱۳۸۹ در تهران به منزل حضرت علامه تشریف آوردند حضرت آقا در این دیدار مُدام از روش سلوک اساتید حضرت علامه و بیان خاطرات نابی از مرحوم میرزا مهدی الهی قمشه ای، علامه شعرانی و حضرت علامه طباطبایی(رحمه الله علیهم) صحبت می کردند . وقتی هم که حضرت استاد به خاطر شکستگی پا در بیمارستان شهید رجایی تهران بستری بودند حضرت آقا به عیادت ایشان آمدند و بر پیشانی علامه بوسه زدند تا ثابت کنند  قلباً برای این عارف و فیلسوف دلسوخته که مجموعه ای از زوایای پنهان آرا و نظرات عرفا و علمای سلف در سده ی اخیر هستند،  ارج و احترام فوق العاده ای قایل هستند  و واقعاً برای سلامتی ایشان دغدغه دارند . شاید از همین رو بود که در آن روز از پزشکان معالج می خواستند تا از این گنجینه ی علوم و معارف و پیر حکمت و عرفان مراقبت درمانی بیشتر و دقیق تری بشود.
خوب است در این جا عرض کنم : دو سال پیش وقتی که همراه با اعضای هیأت مدیره مجمع عالی حکمت به محضر رهبر معظم انقلاب تشرّف یافتیم، بنده به ایشان عرض کردم :از سعی، تلاش و همت شما در نشر علوم عقلی عموما، تأیید عرفان خصوصا و تعامل بسیار زیبایتان با حضرت استاد علامه حسن زاده آملی به نحو اخص، به عنوان قدر دانی و انجام وظیفه بسیار تشکر می‌کنم.
همچنین  عرض کردم: بوسه‌ای که شما بر پیشانی استاد حسن‌زاده زدید ـ آن هم در این جو غبارآلودی که عده‌ای ایشان را زیر سوال می‌برند و  صریح  یا غیر صریح  ایشان را تکفیر می‌کنند و معتقدند فردی که معتقد به وحدت وجود باشد، احوط، اجتناب از آن است ـ کار ساده‌ای نبود که بحمدالله شما آن را شجاعانه انجام داده و از آفات و آسیب های این مسأله هیچ اندیشه نکردید و این جای تشکر دارد.
غرض آن که مقام معظم رهبری بر اساس علم دوستی و عالم پروری وعشق و علاقه به عرفان و تهذیب و سلوک نسبت به حضرت استاد ارادت ویژه ای دارند. متقابلاً، حضرت استاد نیز چه در زمان رهبری امام خمینی و چه در زمان رهبری مقام معظم رهبری، همواره قدر دان نعمت جمهوری اسلامی بوده و نیز هستند .
به خاطر دارم روزی ایشان قبل از چاپ کتاب عیون مسایل نفس که به گفتۀ خودشان کتاب سر پیری ایشان است و بر اساس یک عمر تحقیق نوشته شده ، می فرمودند: اگر کار مرا لوس بازی نمی گذاشتند ، مایل بودم نام این کتاب را «عیون خمینی» بگذارم .
ایشان نسبت به مقام معظم رهبری هم در مقدمۀ  کتاب «فصّ حکمة عصمتیّة فی کلمة فاطمیّه» اظهار ارادت کرده و از حضرت آقا  با عناوین ششگانۀ  قاید، ولیّ، وفی ، راید، سایس، حفیّ  یاد می کنند آنجا که آورده اند:
بسم الله الرحمن الرحیم این صحیفه نور موسوم به «فص حکمة عصمتیه فی کلمة فاطمیة» به مناسبت تاسیس نخستین کنگره تجلیل و تکریم از عصمة الله الکبری و ثمرة شجرة الیقین و احسن منازل القرآن و بقیة النبوة و مشکوة الولایة و الامامة حضرت فاطمه بنت خاتم الانیباء محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم که به فرمان همایون و خجسته رهبر عظیم الشان کشور بزرگ جمهوری اسلامی ایران جناب آیت الله معظم خامنه‌ای کبیر- متع الله الاسلام و المسلمین بطول بقائه الشریف- در ساری مازندران ایران برگزار می‌شود؛ با سلام و تحیت خالصانه و ارائه ارادت بی‌پیرایه و درود نوید جاوید، به حضور آن قائد ولیّ وفیّ و رائد سائس حفی، مصداق بارز «نرفع درجات من نشاء» تقدیم می گردد، و عرض می شود «یا ایها العزیز جئنا ببضاعة مزجاة». دادار عالم و آدم، همواره سالار و سرورم را سالم و مسرور دارد. المتمسک بذیل الولایة : حسن حسن زاده آملی ۱۴/۶/۱۳۷۶

انتها/
لینک های مرتبط:


راه‌های شرعی در امور عرفانی

کتاب مشکات دل/ شرح مطلب اول / حضرت آیت الله کمیلی خراسانی

شرح مطلب اول / راه‌های شرعی در امور عرفانی

مطلب یکم: راه‌های شرعی در امور عرفانی

تسلط بر نفس اماره جز با تلاش‌ها و سختی‌های مشروع و صحیح حاصل نمی‌شود، این برای آن است که سالک در صحنه عمل به آسانی بتواند آنچه مورد رضای محبوب نیست کنار بگذارد و این حالت به جایی برسد که نگذارد واردات قبلی ناپسند بر صفحه قلب سالک نقش بندد، بلکه جز خیر و اندیشه‌های خوب نیز بر قلبش خطور نکند.

در حدیث آمده؛ «خداوند غیور است. دوست ندارد که در قلب بنده غیر از خودش چیزی باشد.»(۱) اما با این وجود، تضعیف نفس و غلبه بر آن به وسیله ریاضت‌های باطل، مکروه و نامشروع کاری حرام است و نتیجه عکس دارد.

شرح مطلب؛

طریقت صحیح منوط به شریعت است
امور عرفانی وابسته به راه‌های شرعی است، موضوع بحث ما این است که در طریقه‌ی عرفان حتماً باید دستورات شرعی رعایت بشود.
شریعت، طریقت، حقیقت، از غیر از راه شرع به دست نخواهد آمد و اگر کسانی یا مجموعه‌هایی، فرقه‌هایی، این‌ها برای خود دم از خدا می‌زنند، دم از اهل‌بیت می‌زنند و خود را مقیّد به دستورات شریعت نمی‌کنند، بدانید که این یک راه کج است و هیچ‌گاه به مقصد نخواهد رسید.

هرچند که خودشان آگاه نیستند، ولی بعدها پیشمان خواهند شد و چه بسا آن وقت دیگر دیر شده باشد.

لذا باید حواسمان را جمع کنیم که در این راهی که هستیم به اندازه نمله‌ای از جاده‌ی شرع کم نگذاریم. نمله یک مورچه است، حالا بعضی‌ها از این کمتر هم گفتند، گفتند؛ کسی که وارد در این سیر إلی‌الله می‌شود، به اندازه‌ی یک مو نباید در شریعت تقصیر کند و کم بگذارد.

مخصوصاً مکتب ما، مکتبی که ما در سلسله‌ی آن هستیم، مکتب مرحوم میرزا علی آقا قاضی رحمة‌الله که ایشان مجتهد اعلم و صاحب‌نظر در مسائل فقهی بود، هم یک عارفِ مرجع بود و هم یک فقیه مرجع، یعنی هر دو جهت دست ایشان بود.

اثر استاد مجتهد در طریقت
چه خوب است که استاد طریقت به مرحله اجتهاد حوزوی رسیده باشد و بتواند مسائل را حل و فصل کند.
این است که در این مطلب گفتیم که سالک در راه سیر الی‌الله باید به مرحله‌ای برسد که از دست‌ نفس و خواسته‌های او، خود را خلاص کند، اما حالا چگونه خلاص کند؟

آیا می‌شود با کارهایی که مرتاضان هندی می‌کنند یا ریاضاتی که اهل تصوف غیر‌اهل‌بیتی می‌کنند، از این راه انسان بتواند بر نفس خودش مسلط بشود؟

ریاضت غیرشرعی موجب تقویت نفس است
من عرض می‌کنم آن‌ها که بدون استاد و بدون برنامه‌ی صحیح در این راه، قدم می‌گذارند و فکر می‌کنند که در مجاهده نفس هستند و می‌توانند این نفس را مهار کنند، باید گفت که شما نفس را بیشتر قدرتمند کردی.

الآن می‌بینیم که مرتاضان هندی بر اثر این همه ریاضاتی که دارند به جایی خودشان را می‌رسانند که می‌توانند با همین نفس قدرتمند خود، یک قطار را که در حرکت است متوقف کنند، بله! کار نفس این‌گونه است.

ارتباط و نفوذ شیطان در ریاضات غیرشرعی
نفس شیطانی که در ارتباط و تماس تنگاتنگ با شیاطین جن باشد آن‌ها هم که می‌دانید قدرتشان در این دنیا خیلی زیاد است، وقتی این شخص خود را به وسیله‌ی ریاضات باطله هواخواهی شیطان کند و شیطان را کم‌کم به خودش جذب کند، شیطان می‌آید نفوذ می‌کند در این نفس و این نفس را قدرتمند می‌کند، مثل قدرتی که خود شیطان دارد که شما می‌بینید قدرت شیطانی کم نیست، قدرت شیطان در فرزند بنی‌آدم تا آنجاست که با اذنی که از خدا گرفته توانسته در افکار انسان نفوذ کند.

در حدیث آمده که:« اِنَّ الشّیطان یَجْری مِنْ ابْن آدم مجری الدم؛ (۲) شیطان وسوسه‌اش و خواسته‌هایش و نفوذ او در انسان مثل مجرای خون در رگ‌های بدن است.» یعنی این قدر می‌تواند روی انسانی که غافل از ذکر خداست، تسلّط پیدا کند.

شیطان از عبادات و ریاضت شرعی گریزان است
پس باید مجاهدات سالک، ریاضتی باشد که شیطان از او گریزان باشد و این نمی‌شود مگر این که این ریاضت طبق شریعت باشد. مثلاً می‌خواهد ریاضت بکشد، بیاید روزه بگیرد، اگر واقعاً توان جسمی‌اش خوب است. پدر مرحوم ما روزه می گرفتند با این که به سن شیوخیت و پیری رسیده بودند و بارها می گفتند که این روزه برای من سلامتی و تندرستی است، عجیب است که در کلام رسول خدا هم این مطلب آمده است:
رسول خدا صلی‌الله علیه‌وآله می‌فرمایند:« صوموا تصحّوا» (۳) روزه بگیرید تا صحت و سلامتی جسم خود را پیدا کنید.

منظور آن که یک وسیله مشروع برای ریاضت، همین روزه گرفتن است، یک مشروع کم خوردن است، کم‌گفتن است، کم خوابیدن است، کنترل‌کردن اعضا و جوارح است. خوب این که ریاضت می‌خواهد، آدم چشمش را کنترل کند، گوشش را کنترل کند.

همه این‌ها، مطلوب است ولی تا آن جا که مبتلا به افراط و تفریط نشویم.

با ریاضت باید به رضای محبوب رسید
سالک در میدان عمل باید بر اثر ریاضت‌های مطلوب و مشروع به آن‌جا برسد که بتواند به سهولت و آسانی از آن چه محبوب خود به آن راضی نیست، ‌دست بکشد و از معصیّت و غفلت و خطا و آن چه از رذائل اخلاقی و رذائل عرفانی ناپسند است خود را کنار بکشد.

نه تنها این سالک معصیت را کنار می گذارد، اگر دست به ریاضت‌های مشروع زد، تا آن جا پیش می‌رود که می‌تواند حتی قلب خود را از خواطر مکروه و ناپسند الهی حفظ کند.

می‌تواند این نقشه دل را به کلی از خواطر ذهنی غیرمطلوب حفظ کند و نگه بدارد، تسلط بر قلبش داشته باشد. نه تنها می‌تواند نفی خواطر کند بلکه می‌تواند به جای خواطر سوء که از خود دفع کرده، خواطر خیر را جایگزین کند.

یعنی دل او وقتی پاک شد مثل یک آینه، این دل دیگر اقبال می‌کند به خدا، وقتی اقبال کرد به خدا، خدا هم که خدای نیکی قرار گرفت، دیگر جز خیر و خواطر محمود در فکر و ذهن او نخواهد آمد.

غیرت الهی نسبت به سالک
در حدیث از معصومین علیهم‌السلام آمده است که فرمودند؛ «ان‌الله غیور لا یحب ان یکون فی قلب العبد الّا الله» (۴).خدا صفت غیرت دارد، خدا غیور است.

حالا مثال هم بزنیم بد نیست. شما تا زن نگرفته‌اید کار به کسی ندارید، ولی وقتی عقد دختر مردم را خواندید و آمد توی خانه، زن شما شد، می‌بینی که یک غیرتی در وجود شما پیدا شد که قبلاً‌ این غیرت را نسبت به این زن نداشتی؛ حالا این سرّش چیست؟

سرّش این است که این خانم وصلت کرد با شما یک زندگی مزدوج شد و وصله‌ای از تن شما شد، آمد پیش شما، این‌جا همان‌طور که راضی نمی‌شوی که چیز مکروهی برای خودت پیش بیاید، برای خانمت هم همین‌طور است. غیور هستی نمی‌خواهی که چیز ناپسندی پیش بیاید، کسی چشم چپی به خانمت نگاه کند، غیرت داری.

همین‌طور هم خداوند تبارک و تعالی نسبت به بندگان عاشق و محب خودش غیور است.
اگر کسی راه محبت و عشق با خدا پیدا کرد، دیگر این معشوق و محبوب نسبت به محب خود غیور می‌شود.

همان‌طور که در زناشویی محبت ایجاد می‌‌شود، بین خدا و عبد هم این محبت برقرار می‌شود و چون خدا غیور است؛ لذا دوست ندارد در قلب بنده‌ی عاشقش چیزی غیر‌خودش ببیند، می‌خواهد همه‌اش خودش باشد.

توی خانه دل سالک فقط او باشد لذا گاهی اوقات که یک کدورتی، یک غفلتی در دل پیش می‌آید، اگر واقعاً کسی سالک الی‌الله باشد زود ناراحت می‌شود که چرا این جور شد، بر می‌گردد دوباره این قدر با خودش کار می‌کند تا دل را برگرداند به حالت اول، یعنی در آن ارتباط عشقی که با خدا داشته، اغیار را از دل بیرون می‌کند.

نکته‌ای از مرحوم حداد رضوان‌الله‌تعالی‌علیه
مرحوم استاد یک شعری را با خودشان می‌خواندند:

زدست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد

بسازم خنجری نیشش زفولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

مضمونش آن است که من خنجری را برّان می‌کنم و این خنجر برّان را بر نفس و دل می‌زنم که وقتی چشم ببیند دیگر این نفس خواهش نکند.
شما باید نفس را بکشی. تا نفس کشته نشود چشم وقتی ببیند، می‌خواهد حالا ما می‌خواهیم نفس را از راه غیر‌مشروع  بکشیم.

بدون راه شرع نفس کشته نمی‌شود
مثلاً بعضی از جوان‌ها هستند که این‌ها غریزه‌ی جنسی اذیتشان می‌کند؛ به جای این که بیاید این غریزه را مهار کند آن هم از راه‌های صحیح، می‌آید دست به اعمال خلاف شرع می‌زند یا دست به خوردن کافور می‌زند.

فکر می‌کند که اگر این کافور را خورد، شهوتش کم می‌شود. بله کم می‌شود، ولی آیا مشروعیت دارد؟ اصلاً خوردن کافور حرام است، حرمت شرعی دارد، مثل خوردن خاک، مثل خوردن خیلی چیزهایی که خوردنش جایز نیست.

حالا چرا ما از راه‌های حرام استفاده بکنیم؟ وقتی راه حلال هست برای مهارکردن نفس، از همین راه‌های مشروع نفس را ریاضت دهیم.

ریاضت غیر شرعی اثر معکوس دارد
گفتیم که اگر کسی وارد وادی ریاضت غیر‌مشروع بشود، باید بداند که اثر مثبتی نخواهد گرفت بلکه نتیجه‌ی عکس خواهد داد (لا یعطی الا اثراً معکوساً).

آن‌هایی که خیال می‌کنند با این کارهای غیر‌مطبوع و غیر‌مشروع می‌توانند نفس‌شان را مهار کنند، بدانند که عاقبت این‌جور کارها این است که انسان در دام شیطان بیفتد.

لذا سالک خیلی باید حواسش را جمع کند که خدای نکرده منحرف نشود.

 

پی‌نوشت:

۱. نقایس الغنون فی‌ عرایس العیون. اشاره به این روایت؛ حدیث دیگری از امام صادق(ع) که می‌فرماید: « القلب حرم‌الله فلاتسکن حرم‌الله غیر‌الله؛ دل حرم خداست پس جز خدا را در رحم خدامنشان» ( بحار‌الانوار، ج۶۷، ص ۲۵).
۲. نهج‌الفصاحه، ص ۲۸۲ و ص ۴۶۰.
۳. بحارالانوار، ج ۶۲، ص ۲۷۶.
۴. الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ج ۱، ص ۲۲۳؛ قال رسول‌الله صلّی الله علیه و آله و سلّم:«… سَیّدکم ( سعد بن عبادة) الغیورُ و أنا أغیر منه و الله أغیر منّی؛ پیامبر اکرم(ص) فرمودند:« … سرور شما سعد‌بن عبادة بسیار غیرت دارد و من از او باغیرت خدا از من افزونتر است.»

 

کتاب مشکات دل/ شرح مطلب اول / حضرت آیت الله کمیلی خراسانی

دانلود فایلهای سخنرانی /مرحوم آیت الله شیخ محمد شجاعی با موضوع اخلاق

دانلود فایلهای سخنرانی  عارف گمنام مرحوم  آیت الله محمد شجاعی قدس الله سره،

آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - روایت از حضرت عیسی (ع)23:17
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - اراده سالک25:01
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - محاسبه اعمال24:56
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - مراقبه22:32
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - سیطره شیطان به انسان و فراموشی ذکر خدا24:57
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - اراده ترک گناه و انجام اعمال نیک24:53
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - ظهور اعمال در برزخ22:40
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - مخلص و درجات اخلاص26:38
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - اخلاص مقابل ریا27:08
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - ریا و فساد عمل29:00
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - اقسام ریا26:49
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - ریا و حبط اعمال29:22
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - نماز و ریا28:25
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - ریا29:41
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - مهلکات زبان29:53
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - دروغ در مقام عمل30:07
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - از بین رفتن بها به وسیله دروغ22:09
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - موارد صحّت غیبت25:43
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - نجات از غیبت28:47
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - غیبت چیست؟26:17
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - شماتت27:57
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - طعنه زدن و کوچک کردن دیگران21:08
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - بر شمردن خطاهای دیگران21:34
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - کظم غیظ30:20
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - ابواب امر به معروف و نهی از منکر21:34
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - مراتب امر به معروف و نهی از منکر25:33
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - هواهای نفسانی26:03
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - اجتنابات26:41
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - شرک خفی28:25
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - مراتب شرک28:39
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - اذیت مومن24:30
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - شرک28:11
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - منزلت یقین29:32
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - آثار یقین30:43
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - علم و عمل30:16
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - مراتب یقین27:33
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - شناخت راه سلوک28:26
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - شهوت و غضب27:15
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - تواضع29:32
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - علاج تکبر26:58
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - کبر و تکبر25:48
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - کبر27:10
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - هوای نفس25:39
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - سوء ظن به خالق و مخلوق27:27
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - سلوک عرفانی و مداحنه29:58
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - عجب و کبر27:26
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - راه معالجه غضب30:12
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - عقوق والدین24:59
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - تباعد و هجران29:59
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - عجب30:36
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - سوء خلق27:23
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - عالم ما در درون30:06
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - غضب و خشم28:58
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - سالک و طول امل27:56
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - طول امل29:12
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - طول امل و تذکر مرگ26:37
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - وقاحت و حیاء28:49
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - وقاحت29:48
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - حجاب نفس28:40
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - اجتناب از هوا29:38
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - نمام و سخن چین25:39
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - کذب29:56
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - دروغ گوئی22:45
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - اشکال غیبت28:34
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - غیبت28:52
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - حب جاه و مقام31:14
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - ایمان قلبی29:36
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - انقطاع رحم29:31
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - جبن و تحور29:24
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - انتقام26:22
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - غیرت دینی30:32
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - سستی در امر به معروف و نهی از منکر230:08
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - سستی در امر به معروف و نهی از منکر122:58
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - سرور قلب مومن26:15
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - ایجاد ناراحتی در قلب مسلمان24:18
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - رضای به امر الهی28:09
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - خیانت28:23
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - اکرام مومن24:13
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - مهلکات و جلوات هوای نفس28:26
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - بیهوده گوئی27:55
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - حسد30:08
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - اجتناب از حرام30:08
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - مغترین29:50
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - غرور31:14
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - قطع صله رحم23:42

نویسنده: آیت الله علی رضائی تهرانی

منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه۶۱۱ تا۶۱۳

تفاوت راه عرفان با مسلک غلوّ

برخی همانند شیخیه معتقدند غایت سیر آدمی فنا در امام است. هیچ انسانی به جز امامان نمی‌تواند مستقیماً به وصال پروردگار برسد و نهایت سیر انسان عادی رسیدن به مقام «معرفت امام» است.

این شیوة تفکر در تاریخ اسلام قدمتی هزارساله و بیشتر دارد و ناشی از خلط راه و راهنما با مقصد راه است. به تعبیر زیارت جامعه، امام راه به سوی خداست «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَم» و راهنمای این راه هم هست «وَ أَدِلَّاءَ عَلَی صِرَاطِه» ولی مقصد نیست. امام آیت عظمای حق است که علی صلواة الله و سلامه علیه فرمود:

«وَ أَنَا الْآیَة الْعُظْمَی»

ولی ذو الآیه نیست. ذو الآیه خداست. امام واسطة فیض خدا، مظهر علم و قدرت حق و ظرف ارادة اوست، ولی خدا نیست. مقصد، خداست و بس.

قرآن به صراحتی هرچه تمام‌تر مقصد را پروردگار اعلام می‌دارد:

أَلا إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الأمُورُ[۱]،

وَإِلَی اللَّهِ الْمَصِیرُ[۲]،

وَإِلَیْهِ تُقْلَبُونَ[۳]،

إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ[۴]،

وَإِلَیْهِ یُرْجَعُ الأمْرُ کُلُّهُ[۵].

استاد در این زمینه در جلد ۵ امام‌شناسی به صورت مبسوط بحث کرده‌اند و در رسالة سرّ الفتوح که نقدی بر کتاب پرواز روح است، نیز بر این مسأله تاکید کرده‌اند.

سلسلة غالیان که مطرود عالمان زبدة شیعه قرار گرفتند و بلکه پیشاپیش مطرود امامان شیعه واقع شدند، سخنی جز این نداشتند که مقصد، خدا نیست بلکه مقصد، امام است و این سخن را به گونه‌های مختلف ابراز می‌کردند. البته گاه این طرز تفکر زمینه‌ساز انحراف‌هایی دیگر شده است. اعتقاد به رکن رابع و شیخ در طریقة شیخیه از همین‌جا ناشی شد.

ابتدا گفتند دست کسی جز امام به دامان خدا نمی‌رسد و سپس گفتند دست کسی جز رکن رابع که شیخ است به دامان امام نمی‌رسد. این انحراف آن‌قدر خطرناک بود که بزرگان شیعه به صراحت آن را نقد و نفی کردند[۶].

نوشتار‌های مرتبط

تفاوت عرفان با تصوف باطل

تفاوت عرفان با علوم غریبه

عبادت عارفانه

راه‌های انحرافی سیر و سلوک

پانویس

۱. شوری/۵۳.

۲. آل عمران/۲۸.

۳. عنکبوت/۲۱.

۴. بقره/۱۵۶.

۵. هود/۱۲۳.

۶. نقل شده از شیخ اعظم انصاری پرسیدند: نظر شما دربارة رکن رابع چیست؟ بلافاصله فرمود: مرحوم محقق در کتاب «شرایع» می‌فرماید: «الرّکن الرابع فی النجاسات».

عناوین دیگر این نوشتار
  • تفاوت عرفان با مسلک غلو (عنوان اصلی)
  • تفاوت راه عرفان با مسلک غلو

ابدیت امام صادق علیه السلام

عارف کامل مرحوم علامه طهرانی رحمة الله علیه می فرمودند:


حضرت امام جعفر صادق علیه السلام از آن یگانه نباتى است که در زمین طیّب توحید روئیده است و آثار علمى و هدایتى وى نه تنها براى شیعه بلکه براى نسل آدمیّت، و نه تنها براى مدینه منوّره بلکه براى سراسر گیتى، و نه تنها براى زمانى و قرنى و قرونى بلکه بطور جاودان إلى الأبد ضمانت دارد. چرا؟ براى آنکه وى داراى عصمت است، و هر معصومى همچون قرآن که داراى عصمت است أبدیّت خواهد داشت. کلمه و فتوى و حکم و رأى هر فقیهى از شیخ طوسى و علَّامه حلّى تا آیة الله بروجردى و حکیم و من شابَهَهم در زمان حیاتشان حجیّت دارد و به مجرّد مرگ ساقط مى‏گردد. زیرا داراى عصمت نیستند و براى مردم لازم است از مجتهد حَىّ أعْلَم جامع الشَّرایط زمان تقلید کنند. اما آیات کریمه قرآنیّه، و سُنَّت ثابته نبویّه، و سیره مُسَلَّمه امامیّه تا روز قیامت حُجَّت است. (امام شناسی)
منبع:http://goharemaerefat.ir
لینک های مرتبط:

هضم نفس!

new.javedan.ir
info@javedan.ir

آیت الله آقای شیخ آقابزرگ ساوجی (ره) در مدرسه ی مروی درس می فرمود. شاگردان برجسته ای داشت که از این شاگردان حجت الاسلام سیدرضا دربندی و حجت الاسلام سید مهدی قوام طاب ثراهما را می شناسیم که هر دو مردانی بسیار وارسته و فاضل بودند.آقای دربندی می فرمود: یک روز به آیت الله سیدمحمد تنکابنی استاد برجسته ی دیگر آن مدرسه برخورد کردیم. ایشان به من فرمود: شما نزد این آقای شیخ چه درس می خوانید؟ مگر او سواد دارد؟ آقای دربندی می گفتند: که من خواستم خیال ایشان را یکسره راحت کنم. لذا به ایشان گفتم: ما از ایشان به عنوان اعلم تقلید می کنیم. آقای تنکابنی فرمود: ما با هم دو ماه تمام در یک باغ از باغات دماوند همراه بودیم. در تمام این مدت یک کلمه که نشان بدهد ایشان سواد دارد، از دهانش خارج نشد.تا آنجا که من نتوانستم بفهمم که اصولاً ایشان سواد دارد یا نه؟

آقای ساوجی در نجف شاگرد عالم اخلاقی مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی و آخوند ملافتحعلی سلطان آبادی بوده اند. کسانی که ناظر بودند می گفتند: ما برای تشییع جنازه ایشان رفته بودیم. وقتی جنازه را از خانه بیرون می آوردیم، خانم ایشان بر سر می زد، و می گفت: این را که ازخانه می بریدیک فرشته بود نه یک آدمیزاد. 

حواشی ایشان بر رسائل شیخ انصاری  در دو جلد قطور جاب شده وقابل اعتنا است.

تاریخ حکماء /218