گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی
گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

تالیفات عارف جلیل القدر مرحوم استاد کریم محمود حقیقی/pdf

این کتاب ها به صورت فایلهای پی-دی-اف (pdf) می باشند و تمام آنها از طریق سایت استاد دانلود گردیده است .

 

دوره از خاک تا افلاک
1 از خاک تا افلاک
2 پیک مشتاقان
3 هدهد سبا
4 مرغ سلیمان
5 فریاد جرس
6حدیث آرزومندی
7 کشتزار عمر
دوره سیر و سلوک قرآنی
8 تخلّی
9 تزکّی
10 تحلّی - جلد اول
11 تحلّی - جلد دوم
12 تجلّی - جلد اول
13 تجلّی - جلد دوم
14 تجلّی - جلد سوم
دیگر تألیفات
15 از ایشان نیستی می گو از ایشان
16 بوی گل و جوشش مل
17 خنده جام
18 عبادت عاشقانه
19 این ره، این زادراه و این منزل
20 لطف حق
21 ساغر سحر
22 ساز یک تار
23 تازیانه های سلوک 1
24 تازیانه های سلوک 2
25 نماز و نیاز

چرا فساد در جامعه کم نمی شود؟علامه مروجی سبزواری

این همه تبلیغ دین در جامعه هست اما فساد هم هر روز داره گسترده تر می شود. تبلیغ دین کم نیست، بالااخره در صدا و سیما هست، در مجلات در کتاب ها. شما اگر قبل از انقلاب را ملاحظه بفرمایید یک مجله مکتب اسلام بود خب این چاپ می شد، نبود دیگه همین یک مجله مذهبی بود ما هم چشممون به این بود که کی بیاید این مجله، انواع دیگر مجلات بود اما مذهبی همین یک دانه بود، این آخرها یک نسل نو هم شروع شد به چاپ شدن خیلی دیر. ... الحمدالله بعد از انقلاب اسلامی کتاب های دینی مجلات دینی اصلا فوران می زند. اما شما می بینید که با همه ی این تبلیغاتی که می شود اما فساد هم دارد جلوتر می رود دلیلش این هست که این دین به عمق وجود انسان ها نمی رسد، به قلبشان نمی رسد به قلب نمی رسد آقا. من گوینده قدرت این که این دین را به قلب مردم وارد کنم ندارم. یعنی مشکل دو طرفه هست: نه مردم پذیرا هستند که من این را وارد قلب مردم کنم بالااخره مردم باید یک آمادگی داشته باشند، من هم قدرت اینکه دین را به قلب مردم برسانم ندارم. پیام های خدا را به روح انسان ها برسانم ندارم. این سیر بدهم انسان ها را از ظلمات به نور خب خودم باید نور رسیده باشم  

شیخ نورانی ز ره آگه کند               

با سخن هم نور را هم ره کند

جهد کن تا مست و نورانی شوی     

تا حدیثش را بود نورش شوی

این هست دیگر به هر حال خود انسان نورانی شده باشد تا انسان ها را یک سیر دهد از ظلمات به نور. عرض کردم اینها دیگر نفس ولی می خواهد، ولی باید باشد که الله ولی الذین آمنوا خدا ولی ست، چه کار می کند؟ یخرجهم من الظلمات الی النور مردم را از ظلمات به نور هدایت می کند ولی می خواهد که بر جان انسان ها بخورد و  پیام خدا را به روح برساند. اگر به روح رسید این جا ست که پیام آشنا شنید. یک پیامی از خدا شنیده به وجد می آید، یک مرتبه می خواهد منفجر کند این وجود دنیایی را آزاد شود اینجاست که انسان یک چیزی در خودش احساس می کند، احساس می کند از درون در یک حالت اضطرابی هست، از درون یک تکانی دارد می خورد مثل یک زنی که موقع وضع حملش شده احساس می کند این بچه دارد یک تکانی می خورد، می خواهد دیگه زاییده شود و بیاید بیرون، پیام خدا اگر به روح انسان ها برسد، مشکل این هست که من پیام را به گوش شما می رسانم فایده ندارد آقا، پیام خدا باید به قلب برسد. تبلیغ کار ولی هست کار من نیست. منتهی از بد روزگار اولیا رفتند پنهان شدند چهره در هم کشیدند، من باید حرف بزنم. من لایق منبر نیستم، من لایق تبلیغ نیستم، من باید خودم به نور رسیده باشم. وقتی حرف زدم این حرف به روحت رسید این حرف در زیر وجود دنیایی به اهتزاز در بیاید بخواهد فشار وارد کند، درد زاییدن انسان را می گیرد. زایش روح. بعد اینجاست که انسان دنبال یک ماما می گردد.
فایل صوتی زایش روح از سلسله مباحث مقامات انسان
علامه حمید رضا مروجی سبزواری حفظة الله

هوا درمانی

استفاده از هوای آزاد در درمان برخی از بیماری‌ها مؤثر است. دانش امروز «آب درمانی» را قاعده‌مند نموده است اما هنوز «هوا درمانی» را ارج نمی‌نهد. هوا نسبت به آب دارای قدرت نفوذ بیش‌تری است و در درمان بیماری‌ها می‌تواند کارآمدتر باشد.

متأسفانه امروزی‌ها چندان به سلامت هوا و هوای پاک اهمیت نمی‌دهند. آنان از سوء تغذیه می‌گویند اما سوء تنفس را فراموش کرده‌اند. امروزی‌ها به هر چیزی که برای آن پول می‌دهند و هزینه می‌کنند مانند غذا اهمیت می‌دهند؛ اما به هوا و آب چندان اهمیت نمی‌دهند؛ در حالی که آب از غذا و هوا از آب مهم‌تر است. انسان می‌تواند تا مدتی بدون آب و غذا زنده بماند ولی بدون هوا تنها دقایقی بسیار کوتاه زنده می‌ماند و این امر اهمیت آن را می‌رساند.

نوع هواهایی که تنفس می‌شود تازه و ترد نیست و کربنی که با بازدم بیرون داده شده است دوباره با اندکی اکسیژن فرو داده می‌شود. باید در مسیر وزش باد نفس کشید تا کربنی که از دهان بیرون می‌آید با وزش ملایم باد و حرکت آن برود و باید گیاه و درختی داشت تا آن گیاه روزها کربن بازدم آدمی را استفاده کند و به وی اکسیژن نو و تازه دهد.

باید گفت اولین داروی عمومی لازم – حتی برای حیوانات – تنفس پاک است. تنفسِ هوای پاک، با طول عمر آدمی ارتباط مستقیم دارد. نوع قفسه‌های سینه دارای اشکال است؛ زیرا تنفس سالم وجود ندارد، یا نیمه‌نیمه و ناقص نفس می‌کشند؛ مثل انسانی که می‌دود. این نوع تنفس، موجب کدر شدن رنگ و چروکی پوست، دردمندی قلب و دل‌پیچه می‌شود. تنفس باید کشیده باشد.

قطعاً کسی که ورزش نکند، قادر به تنفس کشیده نخواهد بود. بیش‌تر مردم تنفس کشیده ندارند. برای رفع این مشکل، باید حدود پانزده تا سی‌دقیقه در روز ورزش نمود تا بدن به تنفسِ کشیده عادت کند. انسانی که ورزش ندارد، نمی‌تواند تنفس صحیح و کشیده داشته باشد. بیش‌تر افراد به صورت ناسالمی می‌نشینند که باعث می‌شود ریه‌ها جمع و چروکیده شوند. تعجبی ندارد که ایشان تنفس نیمه‌نیمه داشته باشند که ممکن است منجر به بالا رفتنِ فشار خون، دگرگونی عروق و اعصاب، احساس درد در قلب و کند شدن دهلیزهای قلب شود.

بسیاری از بیماری‌ها – نظیر غمباد، ضعف و وسواس – در اثر تنفس‌های نارسا و غیرکشیده، ایجاد می‌شود. آن‌قدر باید تمرین کرد تا این نوع تنفس، در ما غیرارادی شود.

تنفس کشیده، بدون هوای سالم ممکن نیست. در جایی که هوا آلوده است و تازه نیست، نباید تنفس عمیق داشت. برای دریافت میزان آلودگی‌ها، باید از بالا به یک مکان نگریست تا میزان آلودگی مشخص شود.

تنفسِ آلوده، تزریق میکروب به بدن است و روش درمان آن، تنفس عمیق در هوای باز و پاک است. تنفس عمیق در شهرهای شلوغ، به علت آلودگی هوای آن، درست نیست؛ چون تنفس عمیق، میکروب‌ها را به اندرون انسان می‌فرستد؛ اما حداقل با تنفس نیمه‌نیمه، میکروب‌ها وارد و خارج می‌شوند.

با تنفس عمیق و سالم، معده‌های خود را باز کنید؛ مثل باد کردن بادکنک. طول عمر به اندازهٔ گشایش معده، روده، عروق و اعصاب است. چرا در گذشته مردم بیش‌تر عمر می‌کرده‌اند؟! معده، روده، عروق و اعصاب، باید مثل جفتی که در شکم مادر زندگی می‌کند، ملاحظه شوند تا با تنفس کشیده و سالم، عمر انسان طولانی گردد.

همچنین برای داشتن صوت مناسب، باید تنفس صحیحی داشت. اگر کسی شیوه تنفس خود را با ورزش‌های لازم و تمرین‌هایی که مراکز متولی آن در اختیار دارند، تصحیح نکند، موزونی صوت وی شکل درست خود را نمی‌یابد. برای داشتن تنفس صحیح باید ورزش را در برنامه روزانه خود داشت. از خواص ورزش این است که شش را باز و تخلیه می‌کند و همه زواید آن را دور می‌ریزد و صوت را صاف می‌سازد

در سلوک نیز چنین است کسی که از هوای آزاد و پاک بهره می‌برد روحی آزاد و زنده دارد؛ برخلاف کسی که هوای پخته مصرف می‌کند که او با تأثیرپذیری از همان هوا روحی مرده و مغزی خفته می‌یابد.

ما در کتاب دانش سلوک معنوی گفتیم سالک تا می‌شود باید از هوای آزاد استفاده نماید و بهره بردن از هوای پاک و آزاد، نیمی از مشکل غذایی سالک را برطرف می‌نماید. بنابراین یکی از ارکان برانگیزندهٔ روح برای سلوک، استفاده از هوای آزاد و پاک است که سبب سلامتی نفس می‌گردد. من همواره بیش‌ترین وقت خود را حتی در زمستان‌ها پشت‌بام یا در بهارخواب، زیر آسمان گذرانده ام. کسانی که توان استفاده از هوای آزاد زمستان را ندارند بهتر است تا می‌شود از بخاری و لوازم گرمایشی کم‌تری استفاده کنند تا با هواهای مرده و پخته هم‌نفس نشوند.

هواهای کثیف، پخته، بسته، کهنه و بودار ذهن آدمی را کور و سرچشمه اندیشه را خشک می‌سازد. شایسته است انسان معنوی تا می‌تواند در فضایی طبیعی که زیر آسمان است زندگی کند و تا می‌تواند از تنفس زیر سقف پرهیز نماید و هرچه بیش‌تر، چشم در آسمان داشته باشد. عارف باید همانند عروسی زیبا و خوش‌برخورد باشد، نه این که زاویه‌نشین گردد و سر به خاک گذارد و سبوح و قدوس بگوید. عالم و مؤمن نیز باید چنین زیستی داشته باشند.

هوایی که سالک استنشاق می‌نماید لازم است نه مرطوب باشد و نه خشک. دمای آن نه پایین باشد و نه بالا، بلکه باید هوایی سبک باشد. بدیهی است ما از هوای پاک و غیرآلوده سخن می‌گوییم و هوا نباید آلوده، دودی، سربی، غباری و عفونی باشد. اگر آلودگی وارد بدن شود معلوم نیست به‌راحتی از آن بیرون آید. فرو بردن هوا آسان است ولی خارج نمودن آلودگی‌های همراه آن آسان نیست و گاه مدت‌ها به درازا می‌کشد. باید به شدت مراقب تهویه‌ها بود تا هوا تمیز و خام باشد و رطوبت اثر نگذارد.

تنفس در دستشویی‌های امروزی که محیطی بسته دارد روح را می‌کشد. متأسفانه در رساله‌های عملیه هست که گفتن ذکر در این حالت مستحب است؛ در حالی که روایات آن برای زمانی است که توالت‌ها سقف نداشته و هوا آزاد بوده است. در شرایط فعلی که توالت‌ها دارای سقف‌هایی کوتاه است باید در هنگام تخلی نفس نکشید و دهان را باز نکرد وگرنه فضولات فراوانی وارد بدن می‌شود و ذکر گفتن در این حالت به تضعیف روح می‌انجامد. در این حالت، تنها می‌شود ذکر خفی داشت که برای کسی حاصل می‌گردد که شرایط آن را داشته باشد.

مراکزی که محل رفت و آمد عمومی و تجمع است هوایی آلوده و گاه مسموم دارد. کسانی که در آن فضا تنفس می‌کنند سردی و گرمی هوا را خوب متوجه می‌شوند اما مرده یا زنده بودن هوای آن‌جا را توجه ندارند. همان‌طور که کم‌تر کسی حاضر می‌شود از نیم خوردهٔ دیگری بخورد، تنفس در فضای پرجمعیت، خوردن از نیم‌خورده‌های مسموم یا استفراغ‌های آنان است که گاه دهان به دهان چرخیده است.

منبع:http://yalda15.ir/index.php

عارف گمنام حضرت علامه حاج شیخ حسن مصطفوی تبریزی (ره)

حضرت علامه حاج شیخ حسن مصطفوی تبریزی (ره)

آیت الله نجابت از آیت الله  حسن مصطفوی نقل کردند که می فرمودند: یک زمانی به نجف مشرف شدم تا آقای قاضی را زیارت کنم و از محضرش استفاده کنم، ولی بر اثر بدگویی برخی طلاب جاهل می ترسیدم به محضر آقای قاضی بروم. یک روز در کنار در بزرگ بازار حرم نشسته بودم و کسانی را که از در قبله شلطانی به حرم رفت و آمد می کردند می دیدم. یک لحظه در فکر فرو رفتم که اصلاً من برای چه به نجف امده ام، من برای ملاقات با آقای قاضی به این جا آمده ام ولی می ترسم. در همین اوان که نشسته بودم و در این فکر بودم دیدم یک سید بزرگواری از حرم مطهر بیرون آمد و دور تا دور بدنش را نوری احاطه کرده بود. چنان که از شش جهت اندامش نوری ساطع بود من شیفته این آقا شدم، دیدم طرف در سلطانی حرم رفت و نزد قبر ملا فتحعلی سلطان آبادی نشست. در این لحظه دیدم آن سید نورانی به کسی چیزی گفت و او نزد من امد و گفت: آن سید می فرماید: ای کسی که اسمت حسن است، سریره ات حسن است، شکلت حسن است، شغلت حسن است چرا می ترسی؟ پیش بیا، پیش ما بیا و نترس، و ما این چنین به محضر آقای قاضی مشرف شدیم. »

حضرت علامه سالک حاج شیخ حسن مصطفوی تبریزی (ره) از شاگردان عارف کامل کوه توحید حضرت سید علی قاضی(ره) در سال ۱۳۳۴ قمری در تبریز بدنیا آمد و در سال ۱۴۲۶ قمری دار فانی را وداع گفت و در قم به خاک سپرده شد . او از شاگردان علمی آسید ابوالحسن اصفهانی(ره) -نائینی و محمدحسین اصفهانی بود . او از مرحوم قاضی(ره) و مرحوم انصاری همدانی(ره) و همنشینی با اهل معنا مثل حاج ملاآقاجان زنجانی-حاجی محبوب و آقاشیخ نورالدین خراسانی بهره های معنوی برده است .در ۲۶ سالگی ازدواج کرو و اغلب در تهران وقم ساکن بود . او در مقدمة «رساله لقاء الله» می­گوید: «من آنچه را به یقین حق دیده­ام، در این کتاب نوشته­ام . »زندگی‌ آن‌ بزرگوار در دو کلمه‌ی‌ کوتاه‌ خلاصه‌ می‌شود: وفا و صفا. وفا به‌ دوستان‌ و علاقه‌مندان‌ و تعهد، اسلام‌ و احکام‌ عالیه‌ آن. صفا در ارائه‌ خدمت‌ سالم‌ و راستین‌ به‌ اسلام‌ و مسلمین‌ بی‌آنکه‌ کوچکترین‌ توقع‌ و انتظاری‌ داشته‌ باشد یا درپی‌ عنوان‌ و لقبی‌ سیر نماید.او از ۲۰سالگی قدم در وادی سلوک نهاده بود . حدود ۴۰ اثر گرانقدر در وادی معرفت از ایشان به چاپ رسیده است . چون خیلی کتوم بود و سعی می کرد گمنام باشد اطلاعات آنچنانی درباره حالات ایشان در دست نیست اما ظاهراْ یکسال در قم تدریس داشت و مدتی در تهران منبر می رفت که تعطیل کرد . داستانهایی از مراودات ایشان با اولیای خدا که گمنام بودند وجود دارد . آثار ایشان بسیار نورانی و مفید است و مرکز نشر آنها در تهران است . برای اطلاعات بیشتر به سایت ایشان مراجعه بفرمایید . ایشان رساله سیر و سلوک سید بحرالعلوم را هم شرحی داده اند .

به روح پرفتوح این مفسر عالی مقام  جناب علامه مصطفوی(ره) و همه اولیای حقه از مذهب شیعه الفاتحه مع الصلوات


منبع:

http://mehrdadghan.blogfa.com


مرکز نشر آثار علامه مصطفوی


مقام رضا

مدیریت زندگی بسیار ظریف و دارای وجوه فراوانی است که پرداختن به یک شان نباید شان دیگر را از بین ببرد یا خنثی سازد. سالک چنان‌چه داشته‌های خود را توازن بخشد آماده می‌شود تا خود را با خداوند و با امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) هماهنگ نماید و تکلیفی را که از ناحیهٔ آن حضرت دارد بر عهده گیرد و انجام دهد بدون آن که سختی و فشاری روانی بر وی وارد آید یا زبان به اعتراضی گشاید و نارضایتی از آن حکم داشته باشد. برای نمونه، در گذشته که آب شهر لوله‌کشی نبود، آفتابه‌هایی در دست‌شویی‌های مسجد اعظم یا فیضیه بود و کاسه‌ای هم در حوض گذاشته بودند تا کسی آفتابه را داخل حوض نزند و کسی آن آفتابه‌ها را آب می‌کرد و شغلی پایین‌تر از آفتابه آب کردن نبود. حال اگر امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) تشریف بیاورند و به مجتهدی بگویند وظیفهٔ توست که آفتابهٔ علما را آب نمایی و وی ناراحت نشود و این کار بر وی سخت نیاید، بلکه این حکم برای او جذاب و راحت باشد و از این حکم تشکر نماید و از عهدهٔ آن به خوبی برآید بدون آن که بابت آن به کسی بده‌کار شود، سالکی موفق است. چنین کسی هیچ گاه شکایت نمی‌کند که چرا وی را با دیگری تفاوت گذاشته است

 http://mahbubi-nekunam.epage.ir/

توحید عرفا

بسم الله الرحمن الرحیم

توحید عرفا

گزیده ای از فرمایشات استاد معظم عارف کامل حضرت آیت الله یعقوبی قائنی در رابطه با نقطه کمال سیر انسان و عقیده عرفای حقه در این زمینه


(فرازهایی از کتاب سفینة الصادقین)

در اینجا دو نظریه وجود دارد که مناسب است در باره‏ ى آن توضیحى بدهم: بعضى معتقدند کمال سیر انسان، معرفت به نفس ولىّ است و انتهاى سیر را معرفت به نفس شریف علوى دانسته، بالاتر از آن را براى بشر محال مى ‏دانند.
ولى عرفاى حقه مى‏ گویند این، معرفت به ولىّ است نه معرفت به خداوند. و معتقدند که انسان نه تنها به کسى که به خداوند معرفت دارد، بلکه به خود خداى متعال نیز مى‏ تواند معرفت پیدا کند.
در این زمینه مطالب بسیار مهم و دقیق و حرف‏ هاى فراوانى هست. بسیارى از بزرگان نیز در این باب هر یک با اصطلاحات خاص خود سخن‏ ها گفته ‏اند. بنده تنها آنچه را که در مورد این مسأله ‏ى اساسى، خود یافته و درک کرده ‏ام به طور اجمال مى ‏گویم. و در این زمینه به گفته ‏ها و نوشته ‏هاى دیگران کارى ندارم.
ابتدا باید دانست که خداوند متعال بذاته مباشر افعال نیست، بلکه خداوند سبحان، وجود را از مجارى آن - که وسائط فیض هستند و واسطه و مجراى تام آن، امام علیه السلام و مقام ولایت است - نازل مى‏ کند. یعنى حق تعالى به واسطه‏ ى نفس ولىّ که همان مقام نورانیت او است متصرف در امور است و اشیا به واسطه ‏ى نفس ولىّ، قائم به حق هستند.
صاحب ولایت مطلقه کسى است که قیوم تمام ما سوى اللّه‏ است، امّا در عین حال، او خود قائم به حق مى‏ باشد. تفاوت اساسى در این است که حق تعالى از ما سوى بى‏ نیاز است، لیکن ولىّ از حق بى‏ نیاز نمى‏ باشد. و البته این معنا را به هیچ وجه نباید غلو به حساب آورد؛ زیرا غلو آن است که انسان ولىّ خدا را مستقل دانسته و بنده‏ ى مخلوق را خدا بداند.
بنا بر این اگر کسى معتقد باشد که خداوند به واسطه ‏ى نفس ولىّ - که از آن به نفس کلى الهى تعبیر مى‏ کنند - فیوضاتش را بر ما سوى جارى مى‏ کند و تمام اختیارات و قدرت‏ ها را به محمد و آل محمد - صلوات اللّه‏ علیهم اجمعین - داده و آنها که اراده ‏اى جز اراده ‏ى حق ندارند مى‏ توانند هر کارى را به اذن او انجام دهند - نه اینکه امور به آنها تفویض شده و او خود سبحانه و تعالى منعزل باشد - چنین عقیده‏ اى غلو محسوب نمى‏ شود.
بلکه کمال هم در این است که انسان به مقام نورانیت ائمه علیهم السلام معرفت پیدا کند و امام زمانش را آن طور که هست و آن‏گونه که خداوند به ایشان مقام و مرتبه داده، بشناسد؛ زیرا خداوند به وسیله‏ ى تجلیات در مظاهر و مرائى وجود شناخته مى ‏شود و مرآت تام و تمام آن، چنان‏که در احادیث و ادعیه با تعابیر مختلف وارد شده، نفس شریف امام است که مظهر تام و تمام اسماء و صفات خداوند مى‏ باشد و إلاّ ذات خداى متعال را اگر تا ابد هم در جستجویش باشى هیچ نخواهى یافت.
لکن اینها هیچ یک بدان معنا نیست که انسان نمى‏ تواند به خداوند متعال معرفت پیدا کند، بلکه غرض از خلقت، این است که انسان با توحید آشنا شود. ثمره‏ ى آفرینش انسان هم رسیدن به توحید است. هدف اصلى ائمه‏ ى اطهار علیهم السلام نیز همین معنا بوده است. آنها دعوت به توحید مى‏ کرده‏ اند. انسان به برکت ولایت، به خداى متعال معرفت پیدا مى ‏کند «بنا عرف الله» و با چشم ولایت، خدا را مى‏ بیند، نه ولىّ را.
به عبارت دیگر گرچه عارف به خدا در واقع همان ولىّ خداست، لیکن هنگامى که انسان محو در او مى ‏گردد، هم به چشم یار بیند یار را.
پیش‏تر عرض کردم که یک بار در کربلا حال عجیبى به من دست داد. در حالى که منقلب بودم و گریه مى ‏کردم گویا سرم را در دامان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دیدم. در آن حال، یک ذره پرده کنار رفت و وجود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را دریچه‏ اى به سوى عظمت خداوند متعال یافتم!
مجددا این نکته را یادآور شوم که تجرد دو مرحله دارد: یک مرحله تجرد از ماده است مانند مردن و ورود به عالم برزخ که این مرحله را همه قبول دارند.
مرحله‏ ى دیگر، تجرد از صورت است. بدین معنا که انسان حقیقت خود را بدون صورت درک کند. کسانى که با توحید عرفا مخالف ‏اند، در واقع رسیدن به این مرحله را براى بشر غیر ممکن مى‏ دانند.
یکى از فیوضات بسیار عظیمى که در سامرا به برکت امامین همامین عسکریین علیهما السلام به این حقیر عنایت شد درک همین معنا بود که وقتى آن را براى آیة اللّه‏ میلانى قدس سره نقل کردم، ایشان فرمود:
« من تا کنون تجرد از صورت را براى بشر غیر ممکن مى ‏دانستم، امّا چون شما را صادق مى‏ دانم قبول مى ‏کنم که تجرد از صورت هم ممکن است ». مخفى نماند که قبول داشتن این حقایق در موفقیت سالک نقش مهمى را داراست. بعضى از بزرگان عقیده دارند: مادامى که سالک اعتقاد به توحیدى که عرفا معتقدند نداشته باشد وصول به آن هم برایش میسر نیست. به هر حال، «معرفت اللّه‏» این است که انسان خدا را بشناسد. ائمه‏ ى اطهار - صلوات اللّه‏ علیهم اجمعین - «ابواب اللّه‏» هستند. معناى باب این است که از آن مى ‏توان وارد منزل شد. آنها «داعى إلى اللّه‏» هستند. یعنى به خدا دعوت مى‏ کنند نه به خود.
جابر باب الامام بود، ولى در باره‏ ى سلمان فرموده ‏اند:

« إن سلمان باب اللّه‏ فى الأرض، من عرفه کان مؤمنا و من أنکره کان کافرا »

بلى، آنچه که باید مورد توجه قرار گیرد این است که سلمان به واسطه ‏ى امیر المؤمنین علیه السلام باب اللّه‏ شد.
انسان خودش مى‏ بیند، ولى از چشمى هم که به وسیله‏ ى آن مى ‏بیند بى‏ نیاز نیست. به برکت ولایت، معرفت پیدا مى‏ کند و با چشم ولایت خدا را مى‏ بیند. اگر کسى خیال کند که از آنها بى‏ نیاز مى‏ شود قطعا در اشتباه است. بدون ولایت به هیچ وجه نمى ‏توان به توحید رسید. به همین جهت، رسیدن اهل سنت به توحید غیر ممکن است و با ولایت تکوینى ناسازگار مى ‏باشد؛ زیرا وجود امام علیه السلام مقدم بر همه و واسطه ‏ى خدا و خلق و محیط بر عالم است. کسى که به واسطه توجه ندارد چگونه مى‏ تواند موحد باشد؟
حتى بدون ولایت ائمه علیهم السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز نمى ‏توان استفاده کرد.

« أنا مدینة العلم و علىّ بابها فمن أراد المدینة و الحکمة فلیأتها من بابها »

بدون ولایت اصلاً به پیامبر صلی الله علیه و آله راهى نیست.
خلاصه، آن چیزى که بنده عرض مى‏ کنم همان مرحله‏ ى «فنا» است. یعنى اگر انسان صفات بشرى را کنار بگذارد و صفات جزئى او در صفات کلى حق محو شود و وجود جزئى‏ اش در وجود کلى فانى گردد، جلوه‏ گاه حق مى‏ شود و وضع دیگرى پیدا مى ‏کند، چنین کسى «باب اللّه‏» است.
سلمان - سلام اللّه‏ علیه - نه معصوم بود و نه امام، در عین حال باب اللّه‏ شد. یعنى او خود، باب خدا بود. و اگر سلمان بتواند به اینجا برسد دیگران هم مى ‏توانند. اختصاص به او ندارد. به برکت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و خاندان طاهرینش راه براى همه ‏ى امت باز است، منتها در آن زمان پیامبر تشریف داشتند و سلمان را که به این مقام رسیده بود، معرفى فرمودند. اگر آن حضرت وى را معرفى نمى‏ کردند هیچ‏کس به مقام او پى نمى‏ برد. و کسانى مانند سلمان حقیقتا به مقام ائمه پى برده و مى‏ فهمند که ولایت یعنى چه؟
مرحوم آیة اللّه‏ میلانى قدس سره نقل مى ‏فرمود که عارف بزرگوار آیة اللّه‏ آقاى سید احمد کربلایى - رضوان اللّه‏ علیه - که خود غرق در توحید بود، وصیت نمود آیه‏ ى شریفه‏ ى: «و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید» را خطاب به ائمه‏ ى معصومین علیهم السلام بر لوحى نوشته و هنگام دفن بر سینه‏ ى او بگذارند. چنین افرادى هستند که کمال معرفت به ائمه علیهم السلام را دارا مى‏ باشند.
مع الأسف بعضى از کسانى که خود را اهل ولایت پنداشته و با دیده‏ ى سوء ظن به بندگان خدا مى ‏نگرند، به شخصیتى مانند آقاى انصارى تهمت مى ‏زدند که ایشان ولایتى نیستند! وقتى این حرف به گوش ایشان رسید فرمود: خدا کند همین ولایتى هم که اینها مى‏ گویند درست باشد.
این نکته را نیز اضافه کنم که اگر کسى به چنین مقامى برسد در آن حال، امام و مأموم معنا ندارد، آنجا که حقیقتا فنا باشد تعیّن نیست و اگر در همان حال بماند غیر حق نیست؛ زیرا آنجا من و تو دیده نمى‏ شود، غیر خدا دیده نمى ‏شود. هر جا مقام و مرتبه تصور شود بى‏ شک مربوط به عالم کثرت است، ولى در عالم وحدت دیگر من و او، مقام و مرتبه معنا ندارد. ارباب او را مى ‏برد و بر سر سفره‏ ى خویش مى‏ نشاند. در عین حال، هنگامى که به عالم تعیّن برمى ‏گردد نوکر، نوکر است و آقا، آقاست.
هم‏چنان که خود معصومین علیهم السلام هم در یک حال مى‏ فرمودند:

« لنا حالاتٌ مع اللّه‏ ، هو فیها نحن، و نحن فیها هو، و مع ذلک هو هو و نحن نحن »

در عین حال در مقامى دیگر شخصیتى چون مولاى موحدین علیه السلام مى ‏فرمود:

« أنا عبد من عبید محمد صلی الله علیه و آله »

اگر کسى به آنجا رسید و نور توحید در قلبش اشراق شد، وجودش مجراى فیض حق، کلامش کلام حق و لسانش در مقام اظهار حقایق - نه هنگام بیان مطالب عادى که از جنبه‏ ى تعیّن خودش مى ‏باشد - لسان حق مى ‏شود. در حدیث قدسى فرموده است:

«لا یزال العبد یتقرب إلىّ بالنوافل و العبادات حتى اُحبه، فإذا أحببته کنت سمعه الذى یسمع به و بصره الذى یبصر به و یده التى یبطش بها و رجله التى یمشى بها. »

یعنى انسان در اثر بندگى مستغرق در خدا مى ‏شود و مجراى فیض او و لسان او مى ‏گردد.
توجه به این نکته نیز لازم است که منظور، توهمات غلط بعضى از صوفیه همچون حلول و اتحاد نیست؛ چه آنکه آنها کفر و زندقه است. ممکن است بعضى از الفاظ، شباهتى به همدیگر داشته باشد، ولى باید دانست که حلول و اتحاد دو معناى موهومى است که کاملاً با آنچه ما در مقام بیان آن هستیم منافات دارد.
لازمه‏ ى حلول این است که شى‏ اى در شى‏ اى دیگر وارد شود، در حالى که ما اصلاً شئ مستقلى در مقابل حق تعالى نیستیم تا او - تعالى و تقدس - در ما وارد شود. و او - سبحانه و تعالى - چیز متعینى نیست که در جایى حلول کند.
معناى آن حرف این است که خود را یک وجود مستقل بدانیم و حق تعالى را یک جسم متعین و یا شخص متعینى بپنداریم و دو چیز در یکدیگر داخل شوند! این کفر است و شرع مقدس آن را رد کرده و علماى کرام آن را انکار مى‏ کنند.
و باید توجه داشت که این، صرفا کلام باطلى نیست که بعضى به آن معتقد شده و عده‏ اى آن را رد کرده باشند، بلکه هر کسى ممکن است در راه سلوک در حالى قرار گیرد که اگر به خودش واگذار شود و عنایت حق تعالى شامل حالش نگردد، در چنین مهالکى سقوط کند و سخن از حلول یا اتحاد به میان آورد.
بنده خود در طول راه دیده ‏ام که در چه حالاتى ممکن است زمینه‏ ى این انحراف براى انسان پیش آید و بحمد اللّه‏ با این‏گونه امور آشنا هستم.
در هر حال، چون «توحید» آن طور که عرفاى حقه مى‏ گویند معناى بسیار بلند و دقیقى است و قابل فهم براى عموم نمى‏ باشد و چه بسا الفاظى که مقصود خویش را با آن بیان مى ‏کنند از افاده ‏ى آن معنا قاصر باشد و از طرفى الفاظ نیز با یکدیگر شباهتى دارند، بنا بر این اگر کلامى از کسى نقل شد نباید فورا قضاوت کرده و فتواى کفر و فسق او را صادر نمود.
برادر عزیز! تو اگر واقعا طالب حق هستى و غرضى ندارى لازم است پیش از هر قضاوتى از صاحب کلام سؤال کنى که مقصودت چیست؟ شاید مراد او را نفهمیده باشى و چه بسا او از اولیاى خدا باشد. در آن صورت مى ‏دانى که با قضاوت بى‏ جا به چه خسران بزرگى دچار شده ‏اى؟!
متأسفانه بسیارى از افراد به محض اینکه کلامى بشنوند - دروغ یا راست - فورا قضاوت کرده، شروع به تفسیق و تکفیر مى ‏کنند. به عقیده‏ ى حقیر اینان ایمان به معاد و روز رستاخیز ندارند، یا لااقل غافل ‏اند از اینکه ممکن است - به‏ مصداق حدیث قدسى که فرمود: « من أهان لى ولیّا فقد بارزنى بالمحاربة » با خدا در جنگ باشند.
کسى که مى‏ خواهد با بندگان صالح خدا به مخالفت برخیزد و به آنان توهین کند باید خود را به اسلحه‏ اى مسلح کند که بتواند حریف خداوند قهار گردد! نستجیر باللّه‏.
در اینجا چون صحبت از برخى مقامات ائمه علیهم السلام و حقایق عالم ولایت به میان آمد، مناسب است رؤیایى را که حاوى نکات دقیقى است بیان کنم.
نخست این نکته را عرض کنم که خواب دیدن از آن جهت مفید است که بعضى از دقایق لطیف و معانى بسیار بلند که فهم آن در بیدارى چندان آسان نیست، با دیدن صحنه‏ اى در عالم رؤیا به راحتى قابل دریافت مى‏ شود؛ به همین جهت بزرگان عنایت خاصى به رؤیا داشته‏ اند. حتى پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با آنکه خود متصل به وحى بودند گاهى از اصحاب سؤال مى‏ کردند آیا کسى خوابى ندیده است؟
حقیر شبى در خواب دیدم لشکر اسلام به فرمانده ى حضرت عبد المطلب علیه السلام و لشکر کفر به فرمانده ى عمرو بن عبد ود براى کارزار در برابر هم صف‏ آرایى کرده ‏اند، به طورى که در مقابل هر مسلمان، کافرى قرار گرفته و در برابر من، خود عمرو بن عبد ود ایستاده است.
بنده با خود فکر مى‏ کردم چگونه با کسى نبرد کنم که غیر از امیر المؤمنین علیه السلام هیچ‏کس حاضر به جنگ با او نشده است! سپس با خود گفتم: حتما چنین توانایى را در من دیده ‏اند که مرا در مقابل او قرار داده‏ اند.
ناگهان حمله آغاز شد. همین‏ که خواستم با او نبرد کنم دیدم حضرت امیر المؤمنین - روحى له الفداء - پشت سرم ایستاده و ایشان خود مى‏ خواهند او را به قتل برسانند، امّا صحنه به گونه ‏اى بود که این کار به نام من تمام مى ‏شد. آن حضرت ذوالفقار را کشیده، به من فرمودند: سرت را کنار ببر. آنگاه او را به قتل رساندند.
در این رؤیا لشکر کفر و اسلام به حالات درونى حقیر که در آن ایام بیشتر در حال مجاهده بودم اشاره دارد. هم‏چنین از آن استفاده مى‏ شود که هر کس به میدان مبارزه‏ ى با نفس قدم گذاشت باید بداند دست ولایت است که کار را به ثمر مى ‏رساند، گرچه به حسب ظاهر کارها به نام او تمام مى‏ شود.
بنا بر این هر خیر و موفقیتى که انسان کسب کند در حقیقت به دست صاحبان ولایت حاصل گشته است. البته این بدان معنا نیست که انسان دست روى دست گذاشته و هیچ سعى و تلاشى نکند. سالک باید از هر گونه مجاهده ‏اى فرو گذار نکرده، هر چه در توان دارد به کار برد. آنگاه کمک و عنایت آنهاست که شامل حالش گشته و تلاش و مجاهده‏ ى او را ثمربخش مى‏ سازد.
شبى در عالم رؤیا خود را در بیابان وسیعى دیدم که در وسط آن، ساختمان ده طبقه ‏ى مدور و عظیمى که از دور به صورت یک کوه مخروطى شکل نمایان بود قرار داشت. حقیر به همراه عده ‏اى اطراف آن اجتماع کرده، تصمیم داشتیم از آن بالا برویم. براى بالا رفتن به آن ساختمان باید پرواز مى‏ کردیم. حتى طبقه‏ ى اول آن هم مقدارى از زمین فاصله داشت. بعضى تا طبقه‏ ى اول، برخى تا طبقه‏ ى دوم و خلاصه هر کس به قدر توان خود پرواز کرده و در طبقه‏ اى که مقدورش بود فرود مى ‏آمد.
بنده نیز پرواز را آغاز کرده تا طبقه‏ ى پنجم با قدرت خود بالا رفتم. قدرتى که خداوند در من گذاشته بود آنجا تمام شد، ولى همتم اجازه نمى‏ داد فرود آیم. در آن حال با استمداد از نام مبارک «على» و جارى ساختن این ذکر شریف بر زبان به پرواز ادامه دادم.
قابل ملاحظه است که «یا على» نمى‏ گفتم، بلکه «على على» مى‏ گفتم و با تکرار آن پیوسته از سرّ ولایت که در خود انسان نهفته است به من نیرو مى‏ رسید، تا به طبقه‏ ى دهم رسیدم. باز به پرواز ادامه داده، بر بام ساختمان که عالمى وسیع و سبز و خرم بود و هواى بسیار لطیفى داشت فرود آمدم. آنگاه نفس عمیقى کشیده گفتم: حالا خوب شد! و از خواب بیدار شدم.
منبع:http://sadeghin.net/Speech/Sermon.html

تمثیلی زیبا از علاّمه طهرانی ره در مراتب کمال انسان

بسم الله الرحمن الرحیم


تمثیلی زیبا از علامه طهرانی ره در مراتب کمال انسان

منبع: کتاب معاد شناسی، تالیف علامه طهرانی رحمة الله علیه، ج 1، ص 168 تا 173

کرم‌ ابریشم‌ و دورانهای‌ مختلفی‌ که‌ بر این‌ حیوان‌ می‌گذرد بسیار موجب‌ عبرت‌ و شگفت‌ است‌. افرادی‌ که‌ دورانهای‌ مختلفۀ آنرا بچشم‌ دیده‌اند از دوران‌ ابتدائی‌ تا دوران‌ نهائی‌، می‌توانند عبرت‌ها بگیرند و یک‌ دوره‌ درس‌ معاد را در این‌ حیوان‌ مشاهده‌ کنند.

حقیر در سنّ طفولیّت‌ علاقه‌ای‌ به‌ پرورش‌ این‌ حیوان‌ داشتم‌ و سالیان‌ متوالی‌ در فصل‌ بهار در منزل‌ مقداری‌ از آنرا تربیت‌ می‌نمودم‌.

تخم‌ این‌ حیوان‌ سفید رنگ‌ و قدری‌ از دانۀ خشخاش‌ بزرگتر است‌.

در فصل‌ بهار همینکه‌ درخت‌ توت‌ برگهایش‌ جوانه‌ می‌زند این‌ تخم‌ باز می‌شود و کرم‌ ریز سیاه‌ رنگی‌ به‌ اندازۀ ضخامت‌ ته‌ سنجاق‌ و به‌ درازای‌ چند میلیمتر از آن‌ خارج‌ می‌گردد، و از برگ‌ توت‌ تغذیه‌ می‌کند و کم‌کم‌ بزرگ‌ می‌شود، و بعد در خواب‌ فرو می‌رود. خوابش‌ تقریباً دو شبانه‌ روز طول‌ می‌کشد.

در حال‌ خواب‌ پاهایش‌ روی‌ زمین‌ و دستها و سرش‌ بلند است‌، و أبداً راه‌ نمی‌رود و غذا نمی‌خورد. اگر دست‌ به‌ او زنیم‌ مختصرحرکتی‌ می‌کند که‌ فقط‌ معلوم‌ می‌شود زنده‌ است.

بعد از دو شبانه‌ روز بیدار می‌شود، بدین‌ طریق‌ که‌ پوست‌ عوض‌ می‌کند؛ پوست‌ سابق‌ خود را می‌گذارد و از میان‌ آن‌ با پوست‌ تازه‌ و بدنی‌ تازه‌ و نو خارج‌ می‌شود. در این‌ حال‌ قدری‌ بزرگتر و رنگش‌ سفیدتر است‌. و سپس‌ مشغول‌ خوردن‌ غذای‌ مختصّ بخود یعنی‌ برگ‌ توت‌ می‌گردد تا مدّت‌ چندین‌ روز، کم‌کم‌ بزرگ‌تر می‌شود و رنگش‌ بازتر می‌گردد.

برای‌ مرتبۀ دوّم‌ به‌ خواب‌ میرود و دو شبانه‌ روز به‌ همان‌ کیفیّت‌ اوّل‌ می‌خوابد و پس‌ از دو شبانه‌ روز بیدار می‌شود، و باز پوست‌ عوض‌ کرده‌ و با بدن‌ شاداب‌تر و تازه‌تر بسراغ‌ برگ‌ توت‌ میرود.

چندین‌ روز دیگر تغذیه‌ می‌کند و باز بخواب‌ می‌رود و پس‌ از گذشتن‌ دو شبانه‌ روز بیدار می‌شود و پوست‌ جدیدی‌ عوض‌ می‌کند. در این‌ حال‌ بسیار شکلش‌ با سابق‌ تفاوت‌ دارد، بندهای‌ بدنش‌ مشخّص‌ و سرش‌ مشخّص‌ و شکل‌ پاها و دستها معلوم‌، و حتّی‌ در موقع‌ نفس‌ کشیدن‌، شکل‌ ورود و خروج‌ نَفَس‌ در ریۀ او که‌ در ناحیۀ پشت‌ او ـ و به‌ منزلۀ ستون‌ فَقَرات‌ انسان‌ است‌ ـ قرار دارد، مشهود و معلوم‌ می‌گردد. و مشغول‌ خوردن‌ غذا می‌شود، و بطوری‌ برگ‌ توت‌ را می‌جود که‌ صدای‌ آن‌ مانند بُرش‌ ارّه‌ موئی‌ به‌ گوش‌ می‌خورد. و چندین‌ روز به‌ همین‌ منوال‌ می‌گذرد.

این‌ حیوان‌ معصوم‌ باز به‌ خواب‌ میرود مانند خوابهای‌ سابق‌،سپس‌ بیدار می‌شود و پوست‌ عوض‌ می‌کند. در اینحال‌ که‌ معلوم‌ است‌ حیوان‌ به‌ مرحلۀ بلوغ‌ خود رسیده‌ است‌، رنگش‌ کاملاً سفید کمی‌ مایل‌ به‌ آبی‌ رنگ‌، ضخامتش‌ تقریباً به‌ اندازۀ ضخامت‌ یکدانه‌ نخود و هستۀ خرما، و طول‌ قامتش‌ تقریباً هفت‌ یا هشت‌ سانتیمتر می‌باشد. مدّتی‌ از غذای‌ خود می‌خورد تا به‌ مرحلۀ کمالش‌ می‌رسد.

حالا دیگر می‌خواهد این‌ زندگی‌ و حیات‌ را وِداع‌ گوید. این‌ حیوان‌ کم‌کم‌ برای‌ خود قبری‌ می‌سازد، و در حال‌ ساختن‌ این‌ قبر کم‌کم‌ مشغول‌ مردن‌ می‌شود؛ سَکَرات‌ موت‌ بر او غلبه‌ می‌کند و کاملاً گیج‌ می‌شود.

قبر او عبارت‌ است‌ از پیلۀ او که‌ با لعاب‌ دهان‌ خود ـ که‌ مانند نخ‌ نازکی‌ دائماً و متّصل‌ بهم‌ بیرون‌ می‌آورد ـ بنا می‌کند. این‌ قبر برای‌ او لازم‌ است‌ چون‌ اگر خود را در میان‌ آن‌ مخفی‌ نکند در اوّل‌ وهله‌ مورچه‌ که‌ بزرگترین‌ دشمن‌ اوست‌ او را پاره‌ پاره‌ نموده‌ و به‌ لانۀ خود میبرد، و گنجشکان‌ نیز یکباره‌ او را بلعیده‌ و فاتحه‌اش‌ را می‌خوانند، و یا در زیر دست‌ و پا له‌ می‌شود.

این‌ پیله‌ یا قبر را در میان‌ شاخه‌های‌ درخت‌ توت‌ یا در همان‌ صندوق‌ و ظرفی‌ که‌ او را در آن‌ گذارده‌اند بنا می‌کند، و به‌ اندازه‌ای‌ ظریف‌ و لطیف‌ است‌ که‌ آدمی‌ خود را بدان‌ محتاج‌ دیده‌ و بنام‌ ابریشم‌ برای‌ تهیّۀ لباس‌ از آن‌ بهره‌برداری‌ می‌نماید.

باری‌! هنگام‌ سکرات‌ موت‌ و رسیدن‌ حال‌ مرگ‌، شروع‌ به‌ خارج‌ کردن‌ لعاب‌ دهان‌ خود کرده‌ و دائماً به‌ دور خود می‌تَنَد تا درمدّت‌ تقریباً یک‌ شبانه‌ روز این‌ پیله‌ دور او را کاملاً احاطه‌ کرده‌ و کم‌ کم‌ این‌ کرم‌ بلند قامت‌ کوتاه‌ می‌شود، و تا هنگامی‌ که‌ پیله‌ تماماً تنیده‌ شد تقریباً قامتش‌ به‌ اندازۀ ثلث‌ قامت‌ اصلی‌ او می‌شود.

در وقتی‌ که‌ پیله‌ کاملاً تنیده‌ شد حیوان‌ در داخل‌ آن‌ می‌خوابد؛ خوابی‌ طولانی‌ که‌ به‌ مدّت‌ تقریباً بیست‌ روز طول‌ می‌کشد. امّا در این‌ مدّت‌ دیگر این‌ حیوان‌ به‌ شکل‌ کرم‌ نیست‌، چنان‌ در خودش‌ جمع‌ شده‌ و سر و پاها و دستهایش‌ در بدنش‌ فرو رفته‌ و به‌ اندازه‌ای‌ کوتاه‌ شده‌ که‌ هیچ‌ شباهت‌ با آن‌ کرم‌ سابق‌ ندارد.

درازایش‌ تقریباً یک‌ سانتیمتر، و اگر پیله‌ را بشکافند می‌بینند این‌ حیوان‌ بصورت‌ یکدانه‌ لوبیای‌ سوخته‌ یا بصورت‌ یک‌ دانه‌ تخم‌ زنبور درآمده‌ و بتمام‌ معنی‌ خشک‌ شده‌ و مرده‌ است‌.

این‌ حیوان‌ به‌ هیچ‌ چیز شبیه‌ نیست‌ جز یک‌ موجود جامد مرده‌، امّا مرده‌ نیست‌؛ در داخل‌ پیله‌ چه‌ سیرها دارد، چه‌ حرکتهائی‌ در جوهرۀ وجودش‌ موجود است‌ که‌ در هر لحظه‌ او را از مرحله‌ای‌ به‌ مرحلۀ دیگر کشانده‌ و از حالی‌ به‌ حال‌ دیگر تحویل‌ داده‌ و در مقام‌ سیر تکاملیِ وجود او پیوسته‌ او را به‌ أعلی‌ مدارج‌ نزدیک‌ می‌سازد.

تا اینکه‌ کم‌کم‌ زنده‌ می‌شود و سر از این‌ خواب‌ گران‌ بر میدارد، و قبر خود را با لعاب‌ دهان‌ خود می‌شکافد و از پیله‌ و قبر خارج‌ شده‌ و در صحرای‌ محشر حاضر می‌شود.

ولی‌ عجیب‌ شکلی‌ پیدا کرده‌ و عجیب‌ سیمائی‌ به‌ هم‌ زده‌ است‌! آن‌ کرم‌ دراز در این‌ هنگام‌ یک‌ پروانه‌ است‌. دو بال‌ بزرگ‌ دارد،دو بال‌ کوچکتر روی‌ آن‌ دو بال‌ قرار دارد، دو چشم‌ دارد روشن‌ و درخشان‌ بعین‌ چشم‌ پروانه‌، دو شاخ‌ دارد مانند دو شاخ‌ پروانه‌، پاهایش‌ که‌ سابقاً عقب‌ بود الآن‌ در زیر سرش‌ قرار گرفته‌، شکمش‌ مانند شکم‌ پروانه‌ قسمت‌ فوقانیش‌ ضخیم‌ و قسمت‌ تحتانیش‌ باریک‌ شده‌ است‌.

به‌ اندازه‌ای‌ بدن‌ و بالهایش‌ ظریف‌ و لطیف‌ شده‌اند که‌ اگر کسی‌ با دست‌ خود مختصر اشاره‌ای‌ کند آثار گرد لطیف‌ آنها بر روی‌ دست‌ او خواهد نشست‌.

سبحان‌ الله‌ چه‌ خبر است‌ ؟ این‌ چه‌ موجودی‌ است‌ ؟ این‌ چه‌ تطوّر و چه‌ تکاملی‌ است‌ ؟

این‌ یک‌ نمونه‌ و مثال‌ از مردن‌ و تطوّرات‌ آن‌ و زنده‌شدن‌ است‌.

گرچه‌ حالاتی‌ که‌ برای‌ این‌ حیوان‌ بیان‌ کردیم‌ مثال‌ از برای‌ مردن‌ نیست‌ بلکه‌ مجرّد تشبیه‌ است‌؛ چون‌ تمام‌ دوران‌هائی‌ را که‌ این‌ کرم‌ طیّ کرده‌ است‌ همۀ آنها متعلّق‌ به‌ عالم‌ طبع‌ و مادّه‌ بوده‌ و به‌ عالم‌ برزخ‌ و صورت‌ نرفته‌ است‌؛ ولی‌ این‌ تشبیه‌ برای‌ تطوّرات‌ انسان‌ و موت‌ و حیات‌ بعدی‌ او بسیار مفید است‌.

این‌ تشبیه‌ برای‌ دوران‌ موت‌ انسان‌ و خفتن‌ او در میان‌ قبر و تمام‌ شکل‌ و اندام‌ اوّلیّۀ خود را از دست‌ دادن‌ و چشم‌ و گوش‌ و جوارح‌ را بخاک‌ فنا سپردن‌، و برای‌ نشان‌ دادن‌ آنکه‌ این‌ تغییرات‌ دلالت‌ بر فقدان‌ حیات‌ نمی‌کند بسیار جالب‌ و قابل‌ توجّه‌ و ملاحظه‌ است‌.

همین‌ انسان‌ در قیامت‌ به‌ صورت‌ و شکل‌ دیگری‌ که‌ همان‌صورت‌ واقعیّۀ نفس‌ ناطقۀ اوست‌ حضور پیدا می‌کند، منتهی‌ قیامت‌ این‌ کرم‌ بعد از بیست‌ روز است‌ و قیامت‌ انسان‌ بیشتر.

همینطور که‌ این‌ کرم‌ خوابید و بیدار شد، انسان‌ می‌خوابد و بیدار می‌شود. همینطور که‌ این‌ کرم‌ مرد و زنده‌ شد، انسان‌ می‌میرد و زنده‌ می‌شود.

برای‌ اینکه‌ این‌ مطلب‌ کاملاً روشن‌ شود، ناچار از توضیحی‌ بسیار روشن‌ و روان‌ هستیم‌؛ هر چند مطالبی‌ که‌ در این‌ زمینه‌ بیان‌ می‌کنیم‌ سعی‌ می‌نمائیم‌ که‌ تا حدّ إمکان‌ مطالب‌ ساده‌ و قابل‌ ادراک‌ باشد.

مراحل‌ وجودی‌ انسان‌: طبع‌ و مادّه‌، ذهن‌ و برزخ‌، روح‌ و نفس‌ انسان‌ دارای‌ سه‌ مرحله‌ است‌: اوّل‌ بدن‌ او که‌ به‌ عالم‌ طبع‌ و مادّه‌ تعبیر می‌شود، دوّم‌ قوای‌ فکریّه‌ و تخیّلیّه‌ که‌ از آن‌ به‌ عالم‌ مثال‌ و صورت‌ تعبیر می‌شود، سوّم‌ روح‌ و نفس‌ او که‌ از آن‌ به‌ عالم‌ نفس‌ تعبیر می‌گردد.

این‌ سه‌ مرحله‌ از هم‌ جدا نیستند بلکه‌ داخل‌ یکدیگرند، نه‌ مثل‌ آنکه‌ یک‌ نخود را با یک‌ لوبیا پهلوی‌ هم‌ قرار دهیم‌، و نه‌ مانند آنکه‌ یک‌ قاشق‌ را داخل‌ استکان‌ و استکان‌ را داخل‌ ظرفی‌ بگذاریم‌، بلکه‌ بدن‌ منفکّ از صورت‌ و صورت‌ منفکّ از روح‌ نیست‌؛ بدن‌ مندکّ در صورت‌ و صورت‌ مندکّ در نفس‌ است‌.

اللهم صل علی محمد و آل محمد 


برگرفته شده از goharemaerefat.ir

دانلود تالیفات حضرت استاد کریم محمود حقیقی

برای دریافت فایل pdf کتاب بر روی تصویر کتاب کلیک کنید.

دوره از خاک تا افلاک:

 

                                        

 

 

 

                                         

 

 

    

 


دوره سیر و سلوک قرآنی:

 

 

                                   

 

 

 

                                 

 

 

 

   



دیگر تألیفات: