گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی
گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

حیدر آقا معجزه تهرانی و عنایت امام رضا علیه السلام به ایشان

استاد، آیت ‌الله رمضانی درباره مرحوم «حیدر آقا معجزه تهرانی» مطلبی نقل کرده‌ اند که برای آشنایی با شخصیت ایشان بسیار مفید است.

 

استاد در کتاب عرفان علامه طباطبایی نقل کرده اند:‌ «روزی حضرت آیت‌ الله جوادی‌ آملی از بنده خواستند تا حیدر آقا معجزه را بیشتر به ایشان معرفی کنم که در پاسخ گفتم:
خاطره‌ ای را نقل می‌ کنم که برای حضرتعالی از این خاطره خیلی از مسائل روشن می‌ شود: خاطره این بود که حیدر آقا معجزه (ره) می‌ فرمود: من با مرحوم آیت‌ الله شاه آبادی (استاد امام خمینی) ارتباط داشتم و از ایشان استفاده می‌ کردم و بهره می‌ بردم.
آرزو داشتم یک سفر به مشهد مقدس داشته باشم که تا آن زمان، به علت مشکلات مالی و فقر، توفیق دست نداده بود. بر اثر عشق به حضرت رضا علیه‌ السلام به میدان خراسان می‌ رفتم که اتوبوس‌ های مشهد مقدس از آنجا حرکت می ‌کردند. به اتوبوس‌ ها نگاه می‌ کردم و گریه می‌ کردم و گاهی گرد و غبار آنها را دست می‌ کشیدم و به سر و صورت خود می‌ مالیدم و تبرک می‌ کردم. تا اینکه مقدمات تشرف ما به مشهد فراهم شد و یک نفر هزینه سفر ما را فراهم کرد.

خدمت آیت الله شاه‌ آبادی رسیدم و با خوشحالی تمام عرض کردم آقا من می‌ خواهم مشهد بروم. فرمایش و سفارشی دارید، بفرمایید.
مرحوم آیت الله شاه ‌آبادی فرموده بود: چون اولین بار است که با این عشق و علاقه به مشهد مشرف می‌ شوید یقیناً برای حضرت رضا علیه‌ السلام عزیزید. لذا هر چه می‌ خواهی بخواه منتها مواظب باش «چیز» بخواهی نه «ناچیز»! (مثلا امور دنیوی نخواه).

حیدر آقا معجزه می گفت: به مشهد مشرف شدم و بالا سر حضرت رضا علیه‌ السلام که رسیدم یاد فرمایش آقای شاه‌ آبادی افتادم. به امام رضا عرض کردم آقا، آقای شاه‌ آبادی فرمودند از شما چیزی بخواهم که ارزش داشته باشد. ناچیز نخواهم. آقا من می‌ خواهم هر کتابی را که باز کردم بفهمم. این را از شما می‌ خواهم.

سپس زیارت را شروع کردم و نماز زیارت را خوانده بودم و سر به سجده بودم که حالت خاصی به من دست داد؛ دیدم آقا تشریف می ‌آورند به طرف من و دو نفر خادم هم حضرت را همراهی می ‌کنند.

جلو آمدند و آن دو خادم یک ظرف بزرگ پاتیل را آوردند و گذاشتند کنار من که صدایش مرا متوجه به خود کرد. نگاه کردم دیدم داخلش پر از کره است. از طرفی هم حضرت ایستادند و مرا نگاه می‌کنند. من هم اصلا نمی‌ توانستم حرف بزنم.

حضرت دستشان را به جیب کردند و مقداری اسکناس در آوردند و شروع به ورق زدن کردند. وسط‌ آنها یک اسکناس مچاله شده و کهنه یک تومانی در آوردند و به من دادند و رفتند. من هم همانطور مانده بودم که این چه بود و چی شد و … که از این حالت به حالت طبیعی برگشتم.

سفر ما به انجام رسید و برگشتیم تهران و خدمت آیت الله شاه‌ آبادی رسیدم و واقعه را خدمت ایشان عرض کردم.

آیت‌ الله شاه‌ آبادی فرمود: آن پول یک تومانی مچاله شده، حظّ تو از علم رسمی است. از علم رسمی قیل و قال، بهره‌ ات همان اندازه است. و اما آن کره که داخل ظرف بود لبّ علم است. لبّ علم توحید را به تو دادند».

آیت الله رمضانی می فرمود: مسائل علمی عمیق توحیدی را که از ایشان می پرسیدیم چنان عالمانه حل می کرد و توضیح می داد که تعجب می کردیم.

در باب ذکر شریف لا إله إلّا اللّه (قسمت اول)

ما جلسه قبل خدمت دوستانی که بودند لا اله الا الله را از جهت ربوبیت مورد بررسی قرار دادیم و خلاصه مطالب این شد که اله یعنی موجود موثر یعنی موجود دارای تاثیر، موثر یعنی یک اثری را از خودش نشان می دهد. و مثال زدیم که نمک یک اله هست چون شوری از خودش نشان می دهد. اله یعنی رب، شکر یک اله است یک رب هست چون از خودش اثری را نشان می دهد. آتش یک رب هست چون از خودش اثری را نشان می دهد که گرما ست. همین جور خورشید یک اله هست، ماه یک اله هست. بنابراین اینها می شوند اله و موثر. این چراغ یک اله هست چون یک جا را روشن می کند.

این که می گوید لا اله لا الله یعنی شی صاحب اثری نیست مگر الله. فقط الله است که اثر دارد، موثر هست. بنابراین این سوال پیش می آید که پس شکر اثر ندارد؟ آتش اثر ندارد؟ چراغ اثر ندارد؟ ما از این جا متوجه می شویم که وقتی می گوییم غیر از خدا هیچ صاحب اثری نیست پس بنابراین معلوم می شود که نمک اگر اثری دارد این اثر از خودش نیست. این از الله است. اگر شکر یک اثری دارد این اثر از خودش نیست از الله است. این شیرینی از الله است. اگر کره زمین جاذبه دارد این اثر از خودش نیست از الله است. پس این نمک و آتش و شکر چه کاره هستند؟ این ها مثل آینه می مانند.

شما مثلا فرض بفرمایید که اگر مثلا در بیرون از این مکان، در کوچه مثلا روز باشد، خورشید نور افشانی می کند، یک آینه بگیرند در مقابل خورشید که نورش بتابد درون این خانه. اینجا را روشن کند. الان این روشنایی از کجاست؟ کسی ممکن هست نگاه کند به دور و بر و بگوید از آینه تو کوچه هست. ولی در واقع لا اله لا الله نور بخشی غیر از خورشید نیست. یعنی اگر این جا روشن هست در واقع نور خورشید هست که تابیده در آن آینه و از آینه تابیده است درون، اینجا فقط آینه منعکس کننده اثر خورشید است. با این مثال لا اله الا الله معلوم می شود. آینه فقط منعکس کننده نور خورشید هست درون خانه. این که در مورد موجودات این جوری می شود که نمک یک آینه هست که آن اثر را از خدا منعکس می کند به ما. یا فرض کنید شکر یک آینه هست که اثر را منعکس می کند به ما. این چراغ همین جور، این کره زمین همین جور، این آتش همین جور. اینها فقط و فقط آینه هایی هستند که انعکاس دهنده نور خدا هستند. این مال خودشان نیست.

اصلا این معجزاتی که انبیاء می آوردند یک مقدارش مال این بود که به ما بفهمانند که این اثر مال ما نیست ها. این که آتش بر حضرت ابراهیم سرد می شود: برداً و سلاما. خوب اگر واقعا این گرما، این سوزانندگی و حرارت مال خود این آتش بود نباید از آن جدا شود، چیزی که ذاتی هست که نباید از شی جدا شود. اگر این حرارت و سوزانندگی مال آتش هست، در درون آتش هست، در ذات آتش هست نباید از آن جدا شود. همین که می بینیم این آتش و سوزانندگی جدا می شود از آتش معلوم می شود که مال خودش نیست. از یک جای دیگر است، از یک منبع دیگر است. که آن منبع تا وقتی که حرارت را به آتش می دهد آتش می سوزاند همین که اراده کرد و نداد، دیگر آن آتش حرارت ندارد. بنابراین این معجزاتی که انبیاء آوردند برای همین هست که به ما بفهمانند: هست اسباب و اسبابی دگر.

این جور نیست که واقعا خود آتش همه کاره باشد. این جور نیست که خود این نمک همه کاره باشد. این لا اله الا الله همان است که معادل فلسفی اش می شود لا مؤثر فی الوجود الا الله: هیچ موثری در وجود غیر از خدا نیست.

****************************************************************************************

پیاده شده از فایل صوتی توحید شیخ صدوق

علامه حمید رضا مروجی سبزواری حفظه الله

برگرفته از:http://meraatezat.blog.ir/

چرا فساد در جامعه کم نمی شود؟علامه مروجی سبزواری

این همه تبلیغ دین در جامعه هست اما فساد هم هر روز داره گسترده تر می شود. تبلیغ دین کم نیست، بالااخره در صدا و سیما هست، در مجلات در کتاب ها. شما اگر قبل از انقلاب را ملاحظه بفرمایید یک مجله مکتب اسلام بود خب این چاپ می شد، نبود دیگه همین یک مجله مذهبی بود ما هم چشممون به این بود که کی بیاید این مجله، انواع دیگر مجلات بود اما مذهبی همین یک دانه بود، این آخرها یک نسل نو هم شروع شد به چاپ شدن خیلی دیر. ... الحمدالله بعد از انقلاب اسلامی کتاب های دینی مجلات دینی اصلا فوران می زند. اما شما می بینید که با همه ی این تبلیغاتی که می شود اما فساد هم دارد جلوتر می رود دلیلش این هست که این دین به عمق وجود انسان ها نمی رسد، به قلبشان نمی رسد به قلب نمی رسد آقا. من گوینده قدرت این که این دین را به قلب مردم وارد کنم ندارم. یعنی مشکل دو طرفه هست: نه مردم پذیرا هستند که من این را وارد قلب مردم کنم بالااخره مردم باید یک آمادگی داشته باشند، من هم قدرت اینکه دین را به قلب مردم برسانم ندارم. پیام های خدا را به روح انسان ها برسانم ندارم. این سیر بدهم انسان ها را از ظلمات به نور خب خودم باید نور رسیده باشم  

شیخ نورانی ز ره آگه کند               

با سخن هم نور را هم ره کند

جهد کن تا مست و نورانی شوی     

تا حدیثش را بود نورش شوی

این هست دیگر به هر حال خود انسان نورانی شده باشد تا انسان ها را یک سیر دهد از ظلمات به نور. عرض کردم اینها دیگر نفس ولی می خواهد، ولی باید باشد که الله ولی الذین آمنوا خدا ولی ست، چه کار می کند؟ یخرجهم من الظلمات الی النور مردم را از ظلمات به نور هدایت می کند ولی می خواهد که بر جان انسان ها بخورد و  پیام خدا را به روح برساند. اگر به روح رسید این جا ست که پیام آشنا شنید. یک پیامی از خدا شنیده به وجد می آید، یک مرتبه می خواهد منفجر کند این وجود دنیایی را آزاد شود اینجاست که انسان یک چیزی در خودش احساس می کند، احساس می کند از درون در یک حالت اضطرابی هست، از درون یک تکانی دارد می خورد مثل یک زنی که موقع وضع حملش شده احساس می کند این بچه دارد یک تکانی می خورد، می خواهد دیگه زاییده شود و بیاید بیرون، پیام خدا اگر به روح انسان ها برسد، مشکل این هست که من پیام را به گوش شما می رسانم فایده ندارد آقا، پیام خدا باید به قلب برسد. تبلیغ کار ولی هست کار من نیست. منتهی از بد روزگار اولیا رفتند پنهان شدند چهره در هم کشیدند، من باید حرف بزنم. من لایق منبر نیستم، من لایق تبلیغ نیستم، من باید خودم به نور رسیده باشم. وقتی حرف زدم این حرف به روحت رسید این حرف در زیر وجود دنیایی به اهتزاز در بیاید بخواهد فشار وارد کند، درد زاییدن انسان را می گیرد. زایش روح. بعد اینجاست که انسان دنبال یک ماما می گردد.
فایل صوتی زایش روح از سلسله مباحث مقامات انسان
علامه حمید رضا مروجی سبزواری حفظة الله

شرح صوتی کتاب چهل حدیث امام خمینی رحمت الله علیه~مرحوم آیت الله مهندسی


مرحوم حجت الاسلام و المسلمین محمد مهدی مهندسی

شرح کتاب چهل حدیث امام خمینی (ره)

  [ 010 ] - [ 009 ] - [ 008 ] - [ 007 ] - [ 006 ] - [ 005 ] - [ 004 ] - [003 ] - [ 002 ] - [ 001 ] 
  [ 020 ] - [ 019 ] - [ 018 ] - [ 017 ] - [ 016 ] - [ 015 ] - [ 014 ] - [013 ] - [ 012 ] - [ 011 ] 
  [ 030 ] - [ 029 ] - [ 028 ] - [ 027 ] - [ 026 ] - [ 025 ] - [ 024 ] - [023 ] - [ 022 ] - [ 021 ] 
  [ 040 ] - [ 039 ] - [ 038 ] - [ 037 ] - [ 036 ] - [ 035 ] - [ 034 ] - [033 ] - [ 032 ] - [ 031 ] 
  [ 050 ] - [ 049 ] - [ 048 ] - [ 047 ] - [ 046 ] - [ 045 ] - [ 044 ] - [043 ] - [ 042 ] - [ 041 ] 
  [ 060 ] - [ 059 ] - [ 058 ] - [ 057 ] - [ 056 ] - [ 055 ] - [ 054 ] - [053 ] - [ 052 ] - [ 051 ] 
  [ 070 ] - [ 069 ] - [ 068 ] - [ 067 ] - [ 066 ] - [ 065 ] - [ 064 ] - [063 ] - [ 062 ] - [ 061 ] 
  [ 080 ] - [ 079 ] - [ 078 ] - [ 077 ] - [ 076 ] - [ 075 ] - [ 074 ] - [073 ] - [ 072 ] - [ 071 ] 
  [ 090 ] - [ 089 ] - [ 088 ] - [ 087 ] - [ 086 ] - [ 085 ] - [ 084 ] - [083 ] - [ 082 ] - [ 081 ] 
  [ 100 ] - [ 099 ] - [ 098 ] - [ 097 ] - [ 096 ] - [ 095 ] - [ 094 ] - [093 ] - [ 092 ] - [ 091 ] 
  [ 110 ] - [ 109 ] - [ 108 ] - [ 107 ] - [ 106 ] - [ 105 ] - [ 104 ] - [103 ] - [ 102 ] - [ 101 ] 
  [ 120 ] - [ 119 ] - [ 118 ] - [ 117 ] - [ 116 ] - [ 115 ] - [ 114 ] - [113 ] - [ 112 ] - [ 111 ] 
  [ 130 ] - [ 129 ] - [ 128 ] - [ 127 ] - [ 126 ] - [ 125 ] - [ 124 ] - [123 ] - [ 122 ] - [ 121 ] 
  [ 140 ] - [ 139 ] - [ 138 ] - [ 137 ] - [ 136 ] - [ 135 ] - [ 134 ] - [133 ] - [ 132 ] - [ 131 ] 
  [ 145 ] - [ 144 ] - [ 143 ] - [ 142 ] - [ 141 ]

متن کتاب شرح چهل حدیث امام خمینی (ره)

حجت الاسلام و المسلمین محمد مهدی مهندسی 1332-1390
محل تولد : آباده 
تحصیلات :خارج فقه و اصول 
اساتید برجسته : حضرات آیات حسن زاده آملی ، شیخ جواد تبریزی ، انصاری شیرازی ، جوادی آملی و مشکینی 
آثار و تالیفات : از ایشان مجموعه های صوتی و تصویری فراوانی در حوزه عرفان نظری ، شرح زیارت جامعه ، شرح چهل حدیث امام ، شرح جنود عقل و جهل و عرفان عملی وجود دارد .

برای دانلود کردن سخنرانی های فوق،
روی شماره مورد نظر کلیک راست نموده
و  گزینه ...Save Target As را انتخاب نمایید.

منبع: پایگاه یاسین مدیا 

عارف گمنام حضرت علامه حاج شیخ حسن مصطفوی تبریزی (ره)

حضرت علامه حاج شیخ حسن مصطفوی تبریزی (ره)

آیت الله نجابت از آیت الله  حسن مصطفوی نقل کردند که می فرمودند: یک زمانی به نجف مشرف شدم تا آقای قاضی را زیارت کنم و از محضرش استفاده کنم، ولی بر اثر بدگویی برخی طلاب جاهل می ترسیدم به محضر آقای قاضی بروم. یک روز در کنار در بزرگ بازار حرم نشسته بودم و کسانی را که از در قبله شلطانی به حرم رفت و آمد می کردند می دیدم. یک لحظه در فکر فرو رفتم که اصلاً من برای چه به نجف امده ام، من برای ملاقات با آقای قاضی به این جا آمده ام ولی می ترسم. در همین اوان که نشسته بودم و در این فکر بودم دیدم یک سید بزرگواری از حرم مطهر بیرون آمد و دور تا دور بدنش را نوری احاطه کرده بود. چنان که از شش جهت اندامش نوری ساطع بود من شیفته این آقا شدم، دیدم طرف در سلطانی حرم رفت و نزد قبر ملا فتحعلی سلطان آبادی نشست. در این لحظه دیدم آن سید نورانی به کسی چیزی گفت و او نزد من امد و گفت: آن سید می فرماید: ای کسی که اسمت حسن است، سریره ات حسن است، شکلت حسن است، شغلت حسن است چرا می ترسی؟ پیش بیا، پیش ما بیا و نترس، و ما این چنین به محضر آقای قاضی مشرف شدیم. »

حضرت علامه سالک حاج شیخ حسن مصطفوی تبریزی (ره) از شاگردان عارف کامل کوه توحید حضرت سید علی قاضی(ره) در سال ۱۳۳۴ قمری در تبریز بدنیا آمد و در سال ۱۴۲۶ قمری دار فانی را وداع گفت و در قم به خاک سپرده شد . او از شاگردان علمی آسید ابوالحسن اصفهانی(ره) -نائینی و محمدحسین اصفهانی بود . او از مرحوم قاضی(ره) و مرحوم انصاری همدانی(ره) و همنشینی با اهل معنا مثل حاج ملاآقاجان زنجانی-حاجی محبوب و آقاشیخ نورالدین خراسانی بهره های معنوی برده است .در ۲۶ سالگی ازدواج کرو و اغلب در تهران وقم ساکن بود . او در مقدمة «رساله لقاء الله» می­گوید: «من آنچه را به یقین حق دیده­ام، در این کتاب نوشته­ام . »زندگی‌ آن‌ بزرگوار در دو کلمه‌ی‌ کوتاه‌ خلاصه‌ می‌شود: وفا و صفا. وفا به‌ دوستان‌ و علاقه‌مندان‌ و تعهد، اسلام‌ و احکام‌ عالیه‌ آن. صفا در ارائه‌ خدمت‌ سالم‌ و راستین‌ به‌ اسلام‌ و مسلمین‌ بی‌آنکه‌ کوچکترین‌ توقع‌ و انتظاری‌ داشته‌ باشد یا درپی‌ عنوان‌ و لقبی‌ سیر نماید.او از ۲۰سالگی قدم در وادی سلوک نهاده بود . حدود ۴۰ اثر گرانقدر در وادی معرفت از ایشان به چاپ رسیده است . چون خیلی کتوم بود و سعی می کرد گمنام باشد اطلاعات آنچنانی درباره حالات ایشان در دست نیست اما ظاهراْ یکسال در قم تدریس داشت و مدتی در تهران منبر می رفت که تعطیل کرد . داستانهایی از مراودات ایشان با اولیای خدا که گمنام بودند وجود دارد . آثار ایشان بسیار نورانی و مفید است و مرکز نشر آنها در تهران است . برای اطلاعات بیشتر به سایت ایشان مراجعه بفرمایید . ایشان رساله سیر و سلوک سید بحرالعلوم را هم شرحی داده اند .

به روح پرفتوح این مفسر عالی مقام  جناب علامه مصطفوی(ره) و همه اولیای حقه از مذهب شیعه الفاتحه مع الصلوات


منبع:

http://mehrdadghan.blogfa.com


مرکز نشر آثار علامه مصطفوی


عرفان خدا را یک شخص می داند...

هدف از سلوک، قرب الهی است که با فقر و نداری به دست می‌آید. رسیدن و وصول به ذات بهجت‌انگیز خداوند که یک شخص است و نه مفهومی کلی؛ آن گونه که در فلسفه می‌گویند. منطق مفهوم خداوند را کلی اما منحصر در فرد می‌داند. مفهوم کلی زیارت بر نمی‌دارد و نمی‌توان در خارج از ذهن به سراغ آن رفت و با او هم‌چون موسی به گفت و شنید نشست و رویت او را از حق تعالی خواست. به گفت و گوی طولانی حضرت موسی علیه‌السلام گوش جان بسپارید که خداوند و حضرت موسی چگونه عاشقانه با هم سخن می‌گویند: «وَمَا تِلْک بِیمِینِک یا مُوسَی، قَالَ هِی عَصَای اَتَوَکاُ عَلَیهَا وَاَهُشُّ بِهَا عَلَی غَنَمِی وَلِی فِیهَا مَآَرِبُ اُخْرَی. قَالَ اَلْقِهَا یا مُوسَی. فَاَلْقَاهَا فَإِذَا هِی حَیهٌ تَسْعَی. قَالَ خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الاْءُولَی. وَاضْمُمْ یدَک إِلَی جَنَاحِک تَخْرُجْ بَیضَاءَ مِنْ غَیرِ سُوءٍ آَیهً اُخْرَی. لِنُرِیک مِنْ آَیاتِنَا الْکبْرَی. اذْهَبْ إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی. قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی. وَیسِّرْ لِی اَمْرِی. وَاحْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسَانِی. یفْقَهُوا قَوْلِی. وَاجْعَلْ لِی وَزِیرا مِنْ اَهْلِی. هَارُونَ اَخِی. اشْدُدْ بِهِ اَزْرِی. وَاَشْرِکهُ فِی اَمْرِی. کی نُسَبِّحَک کثِیرا. وَنَذْکرَک کثِیرا. إِنَّک کنْتَ بِنَا بَصِیرا. قَالَ قَدْ اُوتِیتَ سُوْلَک یا مُوسَی. وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَیک مَرَّهً اُخْرَی. إِذْ اَوْحَینَا إِلَی اُمِّک مَا یوحَی. اَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی الْیمِّ فَلْیلْقِهِ الْیمُّ بِالسَّاحِلِ یاْخُذْهُ عَدُوٌّ لِی وَعَدُوٌّ لَهُ وَاَلْقَیتُ عَلَیک مَحَبَّهً مِنِّی وَلِتُصْنَعَ عَلَی عَینِی. إِذْ تَمْشِی اُخْتُک فَتَقُولُ هَلْ اَدُلُّکمْ عَلَی مَنْ یکفُلُهُ فَرَجَعْنَاک إِلَی اُمِّک کی تَقَرَّ عَینُهَا وَلاَ تَحْزَنَ وَقَتَلْتَ نَفْسا فَنَجَّینَاک مِنَ الْغَمِّ وَفَتَنَّاک فُتُونا فَلَبِثْتَ سِنِینَ فِی اَهْلِ مَدْینَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَی قَدَرٍ یا مُوسَی. وَاصْطَنَعْتُک لِنَفْسِی. اذْهَبْ اَنْتَ وَاَخُوک بِآَیاتِی وَلاَ تَنِیا فِی ذِکرِی. اذْهَبَا إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی. فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَینا لَعَلَّهُ یتَذَکرُ اَوْ یخْشَی. قَالاَ رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ اَنْ یفْرُطَ عَلَینَا اَوْ اَنْ یطْغَی. قَالَ لاَ تَخَافَا إِنَّنِی مَعَکمَا اَسْمَعُ وَاَرَی» (طه / 18 46).


باید باور داشت خدایی در بیرون هست که می‌توان با او سخن گفت و با او عاشقانه هم‌کلام شد و بارها و بارها خطاب به او عرض داشت: «إِیاک». کسی که بتواند مشکل توحید خود را حل نماید و آن را به باور خویش برساند و به آن ایمان آورد، در زمینه دیگر معارف مشکلی ندارد. کسی که نماز خود را نه برای تلقین و تسکین نفس می‌گزارد بلکه در پی آن است خلوتی به دست آورد تا با خداوند به مناجات و راز و نیاز و نجوا بنشیند و او را نه از سر طمع به بهشت و نه از ترس جهنم کرنش کند، بلکه بندگی او وجودی باشد که از عبادت عاشقانه برتر است؛ چنان‌که مولا امیرمومنان علیه‌السلام می‌فرماید: «إنّی وجدتک اهلاً للعباده».

http://mahbubi-nekunam.epage.ir/

پرسش و پاسخ از استاد گرامی، آیت الله حسن رمضانی درباره حضرت آیت الله علامه حسن زاده آملی دامت برکاته

 

پرسش و پاسخ از استاد گرامی، آیت الله حسن رمضانی درباره حضرت آیت الله علامه حسن زاده آملی دامت برکاته


1-    برای شروع لطفا درباره سابقه آشنایی خود با علامه حسن زاده توضیح دهید.


بسم الله الرحمن الرحیم. بنده از سال ۱۳۶۱ از حوزه مشهد به قم کوچ کردم و در همان آغاز ورود به حوزه علمیه قم پس از حدود دو ماه با دو واقعهٔ به ظاهر تصادفی به سمت این شخصیت بزرگ کشانده شدم.
واقعه نخست این بود که من در مدرسه فیضیه اسم ایشان را پشت کتابی به نام «معرفت نفس» دیدم و بعد از تورق کتاب به صورت اتفاقی چند سطری از این کتاب را مطالعه کردم که در همان حد کم و اندک قلم قوی و نافذ این کتاب مرا به خود جذب کرد و فهمیدم این اثر از شخص خودساخته و جاافتاده‌ای صادر شده است؛ لذا در تکاپو و پی آن بودم تا این شخص بزرگ را ملاقات کنم.
واقعه دوم هم این بود که روزی یکی از دوستان مشهدی را دیدم و او به من گفت شما که به درس‌های عرفانی و اخلاقی علاقه‌مندید چرا از درس‌های شب‌های پنجشنبه و جمعهٔ استاد حسن زاده آملی استفاده نمی‌کنید؟ من با تعجب از او پرسیدم: استاد حسن زاده آملی کیست؟ او هم با تعجب به من گفت: شما چطور او را نمی‌شناسید! ایشان از عرفا و فلاسفهٔ حوزهٔ علمیهٔ قم هستند.
البته خالی از فایده و لطف نیست که عرض کنم پیش از این ملاقات اتفاقی با این دوست مشهدی، صبح جمعه، خواب عجیبی دیده بودم که ذهن مرا به خود مشغول کرده بود که خلاصه آن از این قرار است:
در عالم رویا وارد فضایی شبیه استادیوم‌های ورزشی شدم که در وسط آن دکلی بلند نصب شده بود و به آن دکل سیم‌هایی فلزی شبیه به سیم‌های بُکسل وصل کرده بودند. پای این دکل عدهٔ زیادی صف کشیده بودند و به نوبت جلو می‌آمدند و به سیم‌های فلزی چنگ می‌زدند و این سیم‌ها هم مثل تله‌کابین آنها را به سمت بالا حرکت داده و با خود به دل آسمان می‌برد و از چشم‌ها ناپدید می‌ساخت. من که این منظره زیبا را دیدم آرزو کردم ای کاش من هم مثل اینها بودم و با چنگ زدن به این سیم‌ها بالا می‌رفتم و در آسمان‌ها سیر می‌کردم، که ناگهان دیدم من هم مثل بقیه در صف ایستاده‌ام و منتظرم که نوبتم فرا برسد. افراد یکی پس از دیگری رفتند و نوبت به من رسید. من هم مثل دیگران به سیم‌ها چنگ زده و به طرف بالا حرکت کردم و کم‌کم اوج گرفته و ازین اوج گرفتن لذت می‌بردم ولی با کمال تعجب دیدم که این سیم‌ها به مانعی برخورده، از حرکت باز ایستادند؛ لذا ما را که تازه داشتیم از این سیر لذت می‌بردیم پایین آوردند و من رفتم به سراغ شخصی که مسئول آن ورزشگاه و این دکل بود و از مشکلی که پیش آمده بود گلایه و شکوه کردم. آن مسئول با لحنی ملایم و آرام و خیلی مهربانانه و با ادب تمام گفت: آقاجان همین است. چاره‌ای نیست و نمی‌شود کاری کرد.
از خواب که بیدار شدم دانستم که این خواب از واقعه‌ای شیرین ولی موقت خبر می‌دهد ولی دقیقا متوجه نشدم این خواب چه معنایی دارد. آن جمعه گذشت و وسط هفته بعد بود که با آن دوست مشهدی که مرا به شرکت در درس استاد حسن زاده فراخواند برخورد کردم.
خلاصه پس از ملاقات این دوست و دلالت او به درس استاد تصمیم گرفتم در این درس شرکت کنم. محور بحث این درس، روایات اهل بیت عصمت و طهارت (ع) بود که به صورت درس اخلاق بیان می‌شد. من در همان شب اول احساس کردم این لحن و صدای نرم برای من آشناست لذا به فکر فرو رفتم و با خود گفتم خدایا من این صدا را از کجا و از که شنیده‌ام؟ که یک باره به یاد خواب جمعه گذشته افتادم و فهمیدم این صدا همان صدای مسئول آن دکلی است که در وسط استادیوم ورزشی نصب شده بود و افراد را به اوج آسمان‌ها می‌برد و من آن را در خواب دیده بودم. و واقعا این درس همان ورزشگاه بود که محل پرورش روح بود و روایات اهل بیت هم همان دکلی بود که ارتباط انسان را با ملکوت برقرار می‌کرد و استاد حسن زاده هم که سمت بیان و تبیین روایات را به عهده گرفته بود همان مسئول مهربان و با ادب آن ورزشگاه و دکل بود که با دلسوزی و هدایت و مسئولیت او افراد به اوج ملکوت می‌رسیدند.آنچه را می‌گویم می‌بایست می‌بودید و می‌چشیدید؛ با گفتن و شنیدن، حق آن ادا نمی‌شود.
به هر حال این درس شده بود تنها پناهگاه ما و ما در طول هفته منتظر بودیم دو روز پایان هفته فرا برسد و ما در محضر ایشان قرار گرفته و از بیان عالمانه و عرشی ایشان بهره بگیریم. اما ازآن رو که در عالم رویا دیده بودم این سیر و این لذت متوقف شده بود همواره این بیم در دلم بود که مبادا استمرار درس با مشکل مواجه شود لذا همواره نگران وقوع یک حادثه بودم که پیش بیاید و توفیق حضور در درس را از ما بگیرد. درست یادم نیست و نمی‌دانم پنج یا شش هفته گذشته بود یا بیشتر که شبی ایشان در پایان درس فرمودند: «آقایان من! مرا ببخشید و از محضر شریف شما عذر می‌خواهم. مسائلی پیش آمده که با وجود آنها نمی‌توانم در خدمت شما باشم.»
من که نگران وقوع این حادثه بودم آه از نهادم برآمد. چون در طول طلبگی‌ام این تنها درسی بود که واقعا از آن بهره می‌بردم و برایم حیاتی و لذیذ بود و اینکه داشتم آن را از دست می‌دادم تأسف خوردم.
باری بعد از چشیدن طعم و مزه آن درس، درس‌های دیگر به من نمی‌چسبید لذا در پی آن بودم که ایشان را در جایی ببینم و از ایشان تقاضا کنم نظیر آن درس را به نحوی جایگزین کنند. تا اینکه یک روز در خیابان ارم ایشان را به طور اتفاقی از دور زیارت کردم و با شور و شوق زاید الوصفی به سراغشان رفتم. پس از سلام و احوال‌پرسی گفتم: حاج آقا اجازه می‌فرمایید چند لحظه‌ای وقت شما را گرفته و عرایضی را تقدیم کنم؟ ایشان با بزرگواری فرمودند: بفرمایید. من هم با اجازه ایشان شرح حال خود، خوابی را که دیده بودم و اینکه با معرفی یکی از دوستان با ایشان آشنا گشته و به محضر درسشان راه یافته بودم و باقی قضایا را تعریف کردم و از ایشان خواهش کردم اگر امکان دارد درس را ادامه داده و یا درس دیگری را جایگزین آن درس کنند تا از محضرشان به نحوی بهره بگیریم.
ایشان از من پرسیدند: شما در علوم و معارف عقلی چه خوانده‌اید؟ گفتم: بدایة الحکمة، نهایة الحکمة و مقداری از منظومه را خوانده‌ام. ایشان فرمودند: آقاجان! شما که چیزی نخوانده‌اید. شما باید درس بخوانید. گفتم: چشم درس را می‌خوانم ولی الآن من بیشتر در پی نکته‌های اخلاقی و درس‌های روحانی و معنوی هستم تا درس‌های رسمی و معمولی. فرمودند: نمی‌شود آقاجان! ما می‌خواهیم ملّای مهذب تربیت کنیم، نه درویش و قلندر. لذا شما هم باید درس بخوانید تا بنیه علمی پیدا کنید و هم در کنار درس و تحصیل علم، تهذیب و تزکیه را دنبال کنید.
گفتم: باز هم به چشم. من در خدمت شما هستم. شما الآن چه درسی می‌فرمایید؟ فرمودند: من در حال حاضر صبح‌ها اسفار و بعد از ظهرها شفا تدریس می‌کنم. پرسیدم: آیا صلاح می‌دانید و اجازه می‌فرمایید که من به این درس‌ها شرکت کنم؟ فرمودند مانعی نیست. لذا من همان روز بعد از ظهر به درس شفای ایشان که در مدرسه امام امیرالمومنین آقای مکارم گفته می‌شد رفتم. آن روز موضوع بحث ابصار و کیفیت ابصار بود که یک بحث خشک طبیعی و سنگین است. نظریه خروج شعاع و نظریهٔ انطباع را مطرح کردند که من آن زمان از درس چیزی سر در نیاوردم و فقط به چهره ایشان نگاه کرده و لذت می‌بردم.
درس تمام شد و موقع خروج از درس اتفاق جالبی افتاد و آن این بود که دیدم ایشان نعلین مرا که شبیه نعلین ایشان بود پوشیده‌اند و دارند می‌روند. من مانده بودم که چه کنم و چه بگویم. دیدم که خود ایشان متوجه شده و برگشتند و نگاهی به من کرده، فرمودند: «خود پا فهمید». من هم به شوخی عرض کردم: «حاج آقا! بعضی‌ها پایشان را در کفش بزرگ‌ترها می‌کنند. ولی مثل اینکه شما پایتان را در کفش کوچک‌ترها کرده‌اید!»
خلاصه آن روز گذشت و صبح فردا فرارسید و من خود را آماده رفتن به درس اسفار کردم. به درس که شرکت کردم دیدم موضوع بحث، نفس و ادله تجرد نفس است که بحث شیرین‌تری نسبت به درس شفا بود. لذا تصمیم گرفتم درس اسفار را ادامه داده و دیگر در درس شفا شرکت نکنم و همین‌طور هم عمل کردم.
جلد هشتم اسفار تمام شد و بعد ایشان جلد نهم را که راجع به معاد است شروع کردند و بعد که به قسمت‌‌های مهم این بحث که معاد جسمانی است رسیدند، به خاطر شبهه‌هایی که ممکن است پیش بیاید و همه کس نمی‌تواند از عهده حل آنها برآید درس را تعطیل کردند. مرحوم علامه طباطبایی هم درس عمومی خود را در اینجا تعطیل می‌کردند. استاد حسن زاده آملی هم این بحث را که عمومی بود تعطیل کردند و من هم به گمان اینکه درس تعطیل شده قضیه را پیگیری نکردم و بعد متوجه شدم که درس در جایی دیگر و با جمع محدودتری ادامه دارد؛ لذا بنده تلفنی از ایشان اجازه حضور در درس را گرفتم و ایشان هم موافقت کردند.
هم‌زمان با این قضیه در عالم رویا دیدم وارد مدرسه‌ای شده‌ام که استاد حسن زاده آملی در آن، دو تا درس دارند؛ یکی معمولی و عمومی که آن را در طبقه پایین برای همه می‌گویند و دیگری ویژه و خصوصی که آن را در طبقه بالا برای عده‌ای محدود تدریس می‌کنند. من از آقایان مسئول آن مدرسه اجازه خواستم که در درس خصوصی ایشان در طبقه بالای مدرسه شرکت کنم. آن مسئول گفت: کسانی که می‌خواهند در درس بالا شرکت کنند باید یک جام از این خم شراب بنوشند. من گفتم: باشد می‌نوشم؛ لذا از ساقی آنجا یک جام شراب گرفتم تا بنوشم. ولی از بس که مزه و طعم آن تند و تیز بود تنها توانستم مقدار کمی از آن را بنوشم و بقیه‌اش را پس دادم. ساقی با تعجب گفت: همین‌قدر؟! چقدر کم نوشیدی! ولی اشکالی ندارد بیا برو بالا.
من از اینکه شراب نوشیده بودم ناراحت بودم. لذا با خود گفتم دهان و لباسم نجس شده. خوب است قبل از شرکت در درس بروم کنار حوض مدرسه و خودم را تطهیر کنم. رفتم جلو ولی کنار حوض سُر و لیز بود و پایم سر خورد و در حوض افتاده و در آب غوطه‌ور شدم. این واقعه را وقتی که برای حضرت استاد حسن زاده آملی تعریف کردم برایشان خوشایند بود و فرمودند: بلی باید در آب توبه غوطه خورد تا همه نجاسات و رذایل و بدی‌ها را شسته و پاک شویم.
آن سال یادم هست که از بحث معاد اسفار تتمه‌ای مانده بود که مواجه شدیم با ماه رمضان و تعطیلی حوزه. حضرت استاد فرمودند ما با اجازه آقایانی که تشریف می‌برند تبلیغ، درس را ادامه می‌دهیم. لذا بنا شد درس در ماه مبارک رمضان ادامه داشته باشد. لکن با موافقت آقایان حاضر مقرر شد که زمان درس شب‌ها ساعت ۱۰ باشد. از این رو شب‌های روحانی و معنوی ماه رمضان آن سال با شیرینی و لذت درس اسفار آن هم بحث معاد و محضر عرشی ایشان عجین شده بود که بسیار باصفا و نورانی بود و من برای از دست رفتن آن شب‌ها بسیار افسوس می‌خورم.
در همان ماه رمضان اسفار تمام شد و ما بعد از اسفار دنبال درس عرفان بودیم. شما می‌دانید که در حوزه‌های عرفان نظری سه متن اساسی «تمهید القواعد»، «شرح فصوص قیصری» و «مصباح الأنس» تدریس می‌شود و کسی که این سه کتاب را نزد یک استاد ماهر به خوبی بخواند در حل و فصل و تحلیل مسائل عرفان نظری چیزی کم نداشته و معطل نمی‌ماند.
یادم هست که در آن زمان یکی از دوستان، بنده را به شرکت در درسی تحت عنوان فصوص دعوت کرد و شخصی را به عنوان استاد نام برد. گفتم: من طالب این درس بوده و هستم ولی فصوصی که این طور باشد فصوص نیست؛ چون معمولا ما باید خود را به آب و آتش بزنیم تا به درس فصوص راهمان بدهند ولی اینها خودشان ما را دعوت می‌کنند. از قرار معلوم نباید درس جالبی باشد. ولی در عین حال با اصرار آن دوست در آن درس شرکت کردم و در همان روز اول فهمیدم که حدسم درست بوده، چون مدرّس حتّی بلد نبود عبارت کتاب را درست بخواند.
من این قضیه را به استاد حسن زاده گفتم و تأکید کردم که عده‌ای دارند این‌طور فصوص تدریس می‌کنند، آن‌گاه شما از تدریس این کتاب امتناع می‌کنید! بعد از این قضیه بود که ایشان تدریس فصوص را آغاز کردند که در عرفان نظری، کتابی عمیق و حساس است و ما این کتاب را طیّ چهار سال در خدمت ایشان خواندیم؛ البته با یک توقف یک‌ساله.
          پس از اتمام  درس فصوص نوبت به خواندن و فراگرفتن کتاب شریف و مهمّ مصباح الانس رسید که سومین متن از متون درسی عرفان نظری است . حضرت استاد با توجّه به طولانی بودن این کتاب و وضع مزاجی خودشان که می بایست آن را مراعات می کردند نسبت به تدریس این کتاب تردید داشتند و می فرمودند می ترسم درس را شروع کنیم  و وسط کار، مزاج،  ما را جواب کند و بیفتیم  و نیز کار های دیگری را که داریم هم تعطیل شود ؛ لذا نسبت به شروع این درس از همان آغاز دو دل بودند؛ نه می خواستند جواب منفی بدهند و نه بر حسب ظاهر اطمینان  داشتند که درس ادامه یافته و به خیر و خوشی خاتمه پیدا کند . ما هم از اصرارمان دست بر دار نبودیم .
       روزی در معیّت جمعی از دوستانِ هم درس ـ البته با هماهنگی قبلی و موافقت حضرت استاد ـ برای شور و مشورت نسبت به درس مصباح الانس ، در منزل به حضورشان تشرّف یافته و تقاضای خود را مطرح کردیم . ایشان باز همان نگرانی و تردید را ابراز کردند . حقیر پیشنهاد کرد که برای خروج از این حالت خوب است استخاره بگیرید ؛ اگر استخاره بد آمد ما هم از اصرارمان دست بر می داریم ، ولی اگر استخاره خوب آمد، شما هم با توکّل برخدا و با هدایت استخاره درس راشروع کنید، انشاء الله مشکلی پیش نمی آید.  ایشان با این پیشنهاد موافقت کرده و فرمودند: پس استخاره را هم خودتان بگیرید و بعد به من خبر بدهید تا ببینیم چه باید بکنیم .
پس از این موافقت من و سایر دوستان از محضرایشان مرخص شدیم . آن روز بسر آمد وشب فرا رسید. حقیر که از جانب حضرت استاد ماموریت یافته بودم برای درس استخاره بگیرم ، وضو گرفته و دو رکعت نماز خواندم و پس از نماز و ابتهال به درگاه خداوند قرآن را به قصد استخاره گشودم و این آیه از سوره مبارکۀ نحل جلب توجّه کرد « کذلک یتمّ نعمته علیکم لعلّکم تسلمون/ این گونه خداوند نعمتش را بر شما تمام می کند باشد که شما تسلیم فرمان او باشید» من با مشاهدۀ این آیه و پیام روشن آن ، خصوصا با توجه به این که کتاب مصباح الانس آخرین متنی است که در حوزه های عرفان نظری مورد تدریس و تدرّس قرار دارد و گویا خداوند می خواهد با خواندن این کتاب نعمتش را بر ما تمام کند و با این امر برای ما سنگ تمام بگذارد، شوق و شعف زاید الوصفی سرا پای  وجودم را فرا گرفت و تا صبح غرق در سرور و شادمانی بودم . فردای آن شب به خدمت حضرت استاد رسیدم و ایشان را در جریان جواب و نتیجۀ استخاره قرار داده و به حضرتشان عرض کردم: با توجه به این استخاره  دیگر جای هیچ تردید و دو دلی نیست و خداوند می خواهد با این درس در محضر شما نعمتش را برما تمام کرده و خواندن کتاب نهایی عرفان را نصیب ما کند و در امر فراگیری معارف ذوق و عرفانی برای ما سنگ تمام بگذارد . ایشان هم از جواب و نتیجۀ استخاره و تناسب آن با مورد استخاره به شوق آمدند و با تدریس کتاب مصباح الانس موافقت کردند و این گونه شد که درس مصباح الانس برای دورۀ دوم شروع شد و ما توفیق خواندن این کتاب را در محضر ایشان پیدا کردیم.
        البته تدریس این دوره از مصباح الانس فقط تا صفحۀ 100 از چاپ سنگی و رحلی ادامه یافت و بعد از آن به خاطربرخی محذوراتی که پیش آمد تعطیل شد .


 2-اگر خاطره ای از اولین برخورد و مواجهه جنابعالی با ایشان دارید بفرمایید؟
پاسخ مفصلی که به سوال  قبلی داده شد مشتمل بر  پاسخ این سوال هم هست .


3-رفتار ایشان در جلسات درس و بحث و برخورد با طلبه ها چگونه بود؟ اگر خاطره ای خاص در این زمینه دارید بفرمایید.
       حضرت ایشان برخوردشان با طلاب برخورد یک مربّی دلسوز با متربّیان تحت تربیت خویش بود که با عمل  و روش و منشِ بزرگوارانه خود آن ها را هدایت  و تربیت می کرد؛ گاهی با ملاطفت و مهربانی  و گاهی هم با تذکّرات جدّی و به ظاهر خشن .
        خوب به یاد دارم در درس فصوص حضرت استاد چند روزی با یک ربع تأخیر در درس حاضر شدند. یکی از افراد حاضر در درس به ایشان گفت: «حاج آقا! اگر بناست ساعت هشت و ربع تشریف بیاورید ما هم در همین ساعت بیاییم.» نمی‌دانم این سخن اعتراض‌گونه و خارج از طور ادب استاد و شاگردی با قلب حساس و طبع لطیف ایشان چه کرد؟ ولی هرچه بود ایشان شدیدا رنجیدند و پس از سکوتی ممتد با ناراحتی و تأثر شدیدی فرمودند: «آقا جان! این درسی است که گفته می‌شود و ما نه کسی را به دنبال شما فرستاده‌ایم و نه پولی را از شما طلب کرده‌ایم و این درس با همهٔ عوارضش اگر با وقت و مذاق و سلیقهٔ شما می‌سازد تشریف بیاورید و اگر نمی‌سازد لطف کنید و نیایید. شما لااقل این احتمال را بدهید که یک نفر در مسیر آمدن به درس از من سؤالی را بپرسد و مرا معطل کند و در نتیجه دیر به درس برسم.»
سکوت، درس را فراگرفته بود و مدت زیادی به سکوت گذشت و بعد هم که درس را شروع کردند کتاب را گرفته و فقط عبارت‌خوانی کردند و بلند شدند و رفتند و فردا هم نیامدند. ما که شوکه شده بودیم، به در منزل ایشان رفتیم و علت تشریف نیاوردشان را جویا شدیم. ایشان فرمودند: «فکر می‌کنم این لقمه (درس فصوص) برای گلوی آقایان خیلی بزرگ است.»
گفتیم: آقاجان! درست است که یک نفر بی‌ادبی کرده ولی سزاوار نیست که برای بی‌ادبی یک نفر همه را از درس محروم کنید. ایشان فرمودند: این دل رنجیده است و نمی‌شود کاری کرد.
این شد که درس تقریبا به مدت یک سال تعطیل بود و بعد از یک سال با اصرار زیادی که صورت گرفت درس دوباره شروع شد و بحمدالله روی هم رفته طی چهار سال فصوص تمام شد.
         البته در اینجا لازم است تأکید کنیم از آن رو که ایشان با اساتیدشان بسیار بسیار مؤدبانه برخورد می‌کردند و مراعات حال آنها را فوق‌العاده می‌نمودند، این توقع را از دیگران داشته و دارند که آنها نیز در برابر اساتیدشان مؤدب باشند و همان‌گونه عمل کنند که ایشان عمل می‌کرده است. از باب نمونه عرض می‌کنم؛ ایشان در حضور اساتید خود اصلا به دیوار تکیه نمی‌دادند و با آنها بگو مگو و پرحرفی نداشتند و در مقابل آنان همیشه دو زانو می‌نشستند. حتی ایشان می‌فرمودند روزی در محضر استاد الهی قمشه‌ای نشسته بودم، دیدم پای ایشان از زیر عبا بیرون زده است و من ناگهان از روی عشق و علاقهٔ به ایشان خم شده و کف پای ایشان را بوسیدم. استاد قمشه‌ای در برابر این حرکت فرمودند: «آقا! این چه کاریست که می‌کنید؟!» گفتم: «آقای من! من که لیاقت بوسیدن دست شما را ندارم پس لااقل بگذارید کف پایتان را ببوسم.» این نهایت خضوع و تذلل ایشان در برابر استادشان بوده است که برای همه ما یک درس است.

4- علامه حسن زاده طی سالهای عمرشان همواره با مراجعات مکرر مردمی جهت ملاقات و دیدار با ایشان مواجه بودند. آیا دیدید که گاهی از این مراجعات ناراحت و رنجیده خاطر شوند؟
از آن رو که ایشان اشتغالات علمیشان بسیار زیاد بود و نمی توانستند به هر در خواستی پاسخ مثبت بدهند، کمتر وقت ملاقات می دادند؛ ولی وقتی هم که به خاطر ملاحظاتی تن به ملاقات می دادند حضور و محضر ایشان یک پارچه لطف و محبّت بود و سراسر مطایبه  و سخنان دلنشین و شیرین ؛ که اگر ما به فکر بودیم و از همان آغاز تمام این ملاقات ها را ثبت می کردیم  و مطالبی را که در این ملاقات ها بیان می کردند می نوشتیم و تقریر می کردیم، خودش یک کتاب قطور و درس آموز و مفیدی می شد؛ ولی افسوس  که این فرصت از دست رفت و فقط حسرت و افسوسش برجای ماند. 


5- مهمترین و بارزترین ویژگی های رفتاری و اخلاقی علامه حسن زاده از دیدگاه جنابعالی چه مواردی است.در خصوص مواردی که اشاره می کنید اگر خاطره و نمونه ای دارید بفرمایید.
          ایشان از آن رو که روحانیت را نمایندۀ انبیاء و اولیاء معصوم (علیهم السلام) می دانند، از آن ها توقع دارند که در کنار پاکی و طهارت  تا جایی که می توانند حتی الامکان به شعب علوم و فنون مختلف و گوناگون مجهّز باشند و در کنار تحصیل علوم و معارف حقّه مراعات پاکی و طهارت و تزکیۀ نفس را داشته باشند تا بتوانند همانند انبیاء و اولیاء، شان تعلیم و تزکیۀ مردم را بعهده بگیرند و به خوبی از عهدۀ آن برآیند .
        روزی از روزها یی که در محضرشان برای درس اشارات حاضر شده بودیم، ایشان پس از خواندن عبارت، کتاب را بستند و گفتند: آقایان من ! فرض کنید امروز صفحۀ آخر کتاب را خواندیم و اشارات تمام شد، ثمّ  ما ذا ، که چی ، ما از این درس چه می خواستیم ؟ شما چه می خواستید؟ آیا هدف ما و شما همین بود که کتاب را بخوانیم و همین ؟ یا اینکه هدف این بود با خواندن این کتاب و سایر کتب حجاب های میان خود و خدا را برطرف کرده و به او تقرّب بجوییم و با زدن هر ورقی حجابی را بدریم و به پیش برویم ؟ اگر هدف فقط خواندن کتاب باشد و آشنایی با اصطلاحات، بدانید که حیف است عمر را صرف این هدف بی ارزش بکنیم و حجابی را برحجاب های موجود بیافزاییم . و اگر هدف برطرف کردن حجاب های موجود میان ما و ملکوت  و تقرّب  به خداست ، که باید همین باشد، پس آقایان من بجنبید و فرصت را از دست ندهید که فردا دیر است . و راه تقرب به خداهم پیاده کردن قرآن در متن وجود خود است که انّ هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم . و آغاز این کار هم آشنایی با عبارات قرآن است . ما و شما نباید برای فهمیدن قرآن به کتاب لغت نیاز داشته باشیم . شما اوّل این کار را انجام بدهید، بعد بیایید من از شما امتحان بگیرم ، اگر موفق بودید، نوبت به قدم های بعد می رسد و ماهم در خدمت شم هستیم از شما حرکت از خدا برکت . آن روز با این هشدار و انذار و هدایت، حال و هوای درس عوض شد و عده ای که مستعد و آماده بودند با همین توجّه دادن و توجیه کردن براه افتادند و بحمد الله به مراحلی از سیر و سلوک دست یافتند.


6- هیچ گاه عصبانیت و یا ناراحتی ایشان را در موردی خاص دیده اید؟
 روزی از روزها در معیّت ایشان از درس فصوص برگشته بودیم و برای کاری که الان یادم نیست چه بود با ایشان وارد منزل شدیم. من به طرف اطاقی که معمولا در آن اطاق به خدمت ایشان می رسیدیم رفتم و ایشان هم به طرف اطاقی که اهل و عیال ایشان آن جا بودند رفتند . به مجرد این که وارد آن شدند، شنیدم که ایشان با ناراحتی و عصبانیت دارند با بچه ها دعوا می کنند و آن ها را نسبت به کاری که انجام داده بودند و مایۀ ناراحتی ایشان شده بود سرزنش می کردند. وقتی که از آن اطاق به طرف اطاقی که ما در آن  بودیم آمدند، هنوز عصبانی بودند و گفتند: بچه ها این خط کش هایی را که از استادم آقا سید مهدی قاضی طباطبایی به یادگار پیش من مانده و من آن ها را به یاد ایشان می بوسم و می بویم ، برداشته و با آن ها شمشیر بازی می کنند، ناراحتی و عصبانیت من برای این است که چرا بچه ها با این خط کش هایی که برای من عزیز هستند و یادگار استاد من آقای قاضی است این کار ها را انجام می دهند. آخر بچه جان ! این چه کاری است که تو می کنی؟!   

7- مهمترین توصیه های اخلاقی و رفتاری ایشان نسبت به شاگردانشان شامل چه مواردی است؟
در پاسخ به سوال 5 به این توصیه ها اشاره شد . علاوه بر این خوب است عرض کنم روزی ایشان در درس فرمودند: آقایان من! خداوند شما در بهترین شهر کُره ـ یعنی قم ـ سکنی داد و بهترین لباس را که لباس اهل علم است بر قامت شما پوشاند و بهترین کالا را که کالای علم است در اختیار شما قرار داد و بهترین انسان ها را که عالمان و اندیشمندان و اهل معرفت هستند به خدمت شما گماشت ، لذا حیف است و کفران نعمت است که ازکنار این همه الطاف خداوندی بی تفاوت عبور کنید و قدر این الطاف را ندانید و اوقات خود را به بطالت بگذرانید و درس نخوانید و به فکر ساختن و آراستن خود نباشید.


8-علامه حسن زاده به علامه ذوالفنون شهرت دارند. به عنوان مدرس حوزه در خصوص اهمیت و جایگاه علمی ایشان توضیح دهید.
همان گونه که اشاره فرمودید ایشان ذوالفنون اند در همۀ شعب علوم اسلامی و دینی و فرا دینی اعم از عرفان، فلسفه، تفسیر، کلام، اصول، فقه، رجال، درایه، طب، هیئت، نجوم، ریاضیات، فلکیات، اوفاق، اعداد وحروف  در حدّ یک صاحب نظر، ورود دارند و در زمان حاضرکمتر کسی یافت می شود که جامعیّت ایشان را داشته باشد؛ لذا ایشان از این بابت از شخصیت هایی هستند که جدآً کم نظیر یا بی نظیر اند.  


9- مهمترین درس هایی که جنابعالی طی سال های آشنایی و ارتباط با علامه حسن زاده آملی از ایشان گرفته اید چه بوده است؟
         البته ما در پاسخ به سوال نخست به عمدۀ درس هایی که در خدمت ایشان خوانده ایم اشاره کردیم، ولی صرف نظر از آن چه گغتیم مجدّدا عرض می کنم: درس هایی که ما در خدمت ایشان خواندیم عبارتند از : اسفار ، شرح اشارات ، شرح فصوص قیصری، مصباح الانس ، تفسیر و همچنین دروس هیئت و سایر رشته های ریاضی که در روزهای تعطیلی حوزه  تدریس می شد.


10- ایشان خود همیشه از استادانشان به بزرگی و احترام یاد کرده اند. جنابعالی و دیگر شاگردان ایشان چقدر سعی می کنید حق و جایگاه استادی ایشان را اداء کنید؟
ما در این جهت، هم قاصریم و هم مقصّر و هرگز نتوانستیم آن گونه که ایشان با اساتیدشان تعامل داشتند عمل کنیم . فقط امید واریم که عاقّ حضرت استاد نباشیم و خداوند هم با فضلش با ما عمل کند. ولی با این همه در حدّ فهم و توان و معرفت خویش قدر دان وجود شریف ایشان هستیم و گه گاهی هم با اعتراف به قصور و تقصیر خویش عشق و ارادت خود را چه به زبان نثر و چه به صورت نظم، به حضور ایشان ابراز کرده و می کنیم.
 حقیر به مناسبت یکی  از روزهایی که در محضر شریفشان بودم و برایم بسیار شعف انگیز و عجیب و غریب بود و هنوز هم که هنوز است ابتهاج و سروری که در آن روز به من دست داد برایم زنده است چنین سرودم و به پیشگاه مبارکشان تقدیم کردم.

بیا که موسم یاس و سمن شد        زمان سبزه و دشت و دمن شد
نوای دل نواز بلبل آمد                     صدای شیون زاغ و زغن شد
غم و اندوه از اینجا رخت بر بست       از این خانه همه رنج و محن شد
ملایک بر سریر دل نشستند             عجب خاکی به فرق اهرمن شد
بیفشانید دست و پا بکوبید              که گاه گفتن سرّ و علن شد
رسیدم خدمت استاد اعظم             همه انواع همّ و غمّ زمن شد
چو افشانید در قلبم معارف              درون من حسن اندر حسن شد
زمین صحبت و تعلیم و درسش         دیار غربتم عین و وطن شد
نموده عبد خود من را به تعلیم          از این رو نام من عبد الحسن شد
 
        همچنین در روز ۲۲ اسفند ماه سال ۱۳۸۸، پس از مدّتی مدید که از زیارت ایشان محروم بودم، طّی تماسی تلفنی از قم به تهران، عرض ارادتی کردم و با تمام بی‌لیاقتی‌ام مورد ملاطفت آن بزرگ واقع شدم. حالتی دست داد و تحت تأثیر آن حالت ابیات زیر این گونه رقم خورد:
دلم پر می‌کشد اندر هوایت / منم مشتاق دیدار و لقایت
تو خود دستم بگیر و راه بنمای / نمی‌دانم چه سان گردم فدایت
زمینی هستم و خاکیّ خاکی / امید آنکه برآیم بر سمایت
نه نور و نه صفایی دارم امّا / دهد رونق به من نور و صفایت
وفا در من ز تو گیرد نواله / صفا بخشد به من لطف و وفایت
تو فانی در خدا بودی و هستی / بقای حق بود سرّ بقایت
بده جانا زکات حسن و خوبی / همه محتاج انعام و عطایت
«سحر» گیرد خیالت را در آغوش / که شد زنده به اکسیر ولایت

11- اگر در باره ارتباط ایشان با امام خمینی و مقام معظم رهبری خاطراتی را به یاد دارید آن ها را بیان کنید.
  جناب ایشان روزی برای حقیر نقل فرمود:
((قبل از پانزده خرداد سال هزار و سیصد و چهل و دو که در تهران مشغول تحصیل و تدریس بودم شنیدم حضرت آیت الله العظمی امام خمینی که برای ایّام محرّم جهت تبلیغ به اطراف و اکناف می روند موظّف نموده اند که مسایل اجتماعی و سیاسی عالم اسلام و مشکلات جامعه مسلمین و خصوصاً اوضاع ایران را به گوش مردم برسانند و مردم را در این زمینه آگاه نمایند ، لذا بنده که برای ایّام محرّم عازم آمل بودم احساس کردم این وظیفه نیز متوجّه من می باشد و می باید در انجام آن بکوشم . بدین جهت قبل از آنکه به سوی آمل بروم خود را به قم رسانیدم ، قمی که با هیچ یک از خیابانها و کوچه هایش آشنا نبودم ، سراغ منزل امام را گرفتم و به حضورشان شرفیاب شدم و محضرشان عرضه داشتم بنده حسن حسن زاده آملی هستم که فعلاً در حوزه علمیه تهران مشغول تحصیل و تدریسم . اساتید من عبارتند از : حضرت آیت الله رفیعی قزوینی ، حضرت آیت الله شیخ محمّد تقی آملی ، حضرت علّامه میرزا ابوالحسن شعرانی و … شنیدم که حضرتعالی روحانیّون را مکلّف کرده اید تا مسائل سیاسی و مشکلات اجتماعی مسلمین را برای عموم مردم بیان کنند . لذا من که یکی از طلّاب سرشناس آملم و جهت تبلیغ عازم آن دیارم آمده ام به شما بگویم من هم مانند دیگران در خدمتم و شما نیز انشاء الله در اهدافتان موفّق خواهید شد و همه با هم دست به دست هم می دهیم و انشاء الله تعالی کشور را از دست فسقه و فجره نجات می دهیم و دین خدا را پیاده می کنیم …)).

بعد از ملاقات یاد شده حضرت استاد حسن زاده (دام ظلّه) از هر فرصتی که در اختیارش قرار می گرفت سود می جست و به روشنگری اقشار مختلف جامعه خصوصاً مردم شریف آمل می پرداخت تا اینکه کم کم مسایل بالا گرفت و امر به تبعید امام منجر گردید ، بعد از تبعید امام فعّالیّت های علما از جمله حضرت استاد حسن زاده به صورت های مختلف ادامه داشت ، یکی علنی ، دیگری نیمه علنی و دیگری مخفی و هکذا ، خلاصه هر کسی به هر صورتی که می توانست یا صلاح می دید مبارزه اش را ادامه داد تا اینکه به لطف خداوند و رهبری حضرت امام ( قدّس سرّه ) و تبعیّت صادقانه علماء و پیروی جانانه ملّت ، انقلاب به پیروزی رسید و آن سدّ کذایی شکست ، طاغوت از میان رفت و نظام مقدّس جمهوری اسلامی بر قرار گردید . بعد از برقراری نظام جمهوری اسلامی حضرت  استاد (دام ظلّه) چند سال در سنگر امامت جمعه آمل به دفاع از کیان اسلام و انقلاب و ایران مشغول بود و خطرات عدیده ای را که شرح آنها به اطاله کلام منجرّ می گردد ، در آن جوّ کذایی اوایل انقلاب به جان خرید و از انجام هر گونه خدمتی شانه خالی نکرد ، این مسائل ادامه داشت تا اینکه جناب ایشان تشخیص دادند وجودشان در سنگر حوزه جهت تعلیم و تعلّم و تألیف و تدریس و تربیت نفوس و پرورش طلّاب مفیدتر و لازمتر است ، لذا بعد از مدّتی که گذشت به حوزه مراجعت کردند و خدمات و فعّالیّت های علمی و فرهنگی و دینی و سیاسی خود را ادامه دادند و الآن نیز ارتباط ایشان با مقام معظم رهبری و همچنین ارتباط مقام معظم رهبری با ایشان، بسیار نزدیک و جالب توجّه است . ایشان وقتی که در قم استقرار داشتند می فرمودند: تا کنون دو بار حضرت آقا ، جناب آقای محمّدی گلپایگانی را فرستادند و توسط ایشان پیغام دادند که تمام کتابخانه های داخل در اختیار شماست و همچنین اگر به کتابخانه های خارج نیاز داشته باشید، در حدّ توان دولت جمهوری اسلامی ما در خدمت شما هستیم ؛ فقط کافی است اشاره کنید، ما تمام امکانات داخل و خارج را به کار می گیریم تا نیاز شما در تحقیقات و بررسی ها برطرف گردد؛ ما هم از ایشان تشکّر کردیم و این ابراز لطف  و احساس مسئولیت را که ازجانب ایشان نصیب ما گردید ستودیم.
گفتنی است  مقام معظم رهبری در بهمن ماه ۱۳۸۹ در تهران به منزل حضرت علامه تشریف آوردند حضرت آقا در این دیدار مُدام از روش سلوک اساتید حضرت علامه و بیان خاطرات نابی از مرحوم میرزا مهدی الهی قمشه ای، علامه شعرانی و حضرت علامه طباطبایی(رحمه الله علیهم) صحبت می کردند . وقتی هم که حضرت استاد به خاطر شکستگی پا در بیمارستان شهید رجایی تهران بستری بودند حضرت آقا به عیادت ایشان آمدند و بر پیشانی علامه بوسه زدند تا ثابت کنند  قلباً برای این عارف و فیلسوف دلسوخته که مجموعه ای از زوایای پنهان آرا و نظرات عرفا و علمای سلف در سده ی اخیر هستند،  ارج و احترام فوق العاده ای قایل هستند  و واقعاً برای سلامتی ایشان دغدغه دارند . شاید از همین رو بود که در آن روز از پزشکان معالج می خواستند تا از این گنجینه ی علوم و معارف و پیر حکمت و عرفان مراقبت درمانی بیشتر و دقیق تری بشود.
خوب است در این جا عرض کنم : دو سال پیش وقتی که همراه با اعضای هیأت مدیره مجمع عالی حکمت به محضر رهبر معظم انقلاب تشرّف یافتیم، بنده به ایشان عرض کردم :از سعی، تلاش و همت شما در نشر علوم عقلی عموما، تأیید عرفان خصوصا و تعامل بسیار زیبایتان با حضرت استاد علامه حسن زاده آملی به نحو اخص، به عنوان قدر دانی و انجام وظیفه بسیار تشکر می‌کنم.
همچنین  عرض کردم: بوسه‌ای که شما بر پیشانی استاد حسن‌زاده زدید ـ آن هم در این جو غبارآلودی که عده‌ای ایشان را زیر سوال می‌برند و  صریح  یا غیر صریح  ایشان را تکفیر می‌کنند و معتقدند فردی که معتقد به وحدت وجود باشد، احوط، اجتناب از آن است ـ کار ساده‌ای نبود که بحمدالله شما آن را شجاعانه انجام داده و از آفات و آسیب های این مسأله هیچ اندیشه نکردید و این جای تشکر دارد.
غرض آن که مقام معظم رهبری بر اساس علم دوستی و عالم پروری وعشق و علاقه به عرفان و تهذیب و سلوک نسبت به حضرت استاد ارادت ویژه ای دارند. متقابلاً، حضرت استاد نیز چه در زمان رهبری امام خمینی و چه در زمان رهبری مقام معظم رهبری، همواره قدر دان نعمت جمهوری اسلامی بوده و نیز هستند .
به خاطر دارم روزی ایشان قبل از چاپ کتاب عیون مسایل نفس که به گفتۀ خودشان کتاب سر پیری ایشان است و بر اساس یک عمر تحقیق نوشته شده ، می فرمودند: اگر کار مرا لوس بازی نمی گذاشتند ، مایل بودم نام این کتاب را «عیون خمینی» بگذارم .
ایشان نسبت به مقام معظم رهبری هم در مقدمۀ  کتاب «فصّ حکمة عصمتیّة فی کلمة فاطمیّه» اظهار ارادت کرده و از حضرت آقا  با عناوین ششگانۀ  قاید، ولیّ، وفی ، راید، سایس، حفیّ  یاد می کنند آنجا که آورده اند:
بسم الله الرحمن الرحیم این صحیفه نور موسوم به «فص حکمة عصمتیه فی کلمة فاطمیة» به مناسبت تاسیس نخستین کنگره تجلیل و تکریم از عصمة الله الکبری و ثمرة شجرة الیقین و احسن منازل القرآن و بقیة النبوة و مشکوة الولایة و الامامة حضرت فاطمه بنت خاتم الانیباء محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم که به فرمان همایون و خجسته رهبر عظیم الشان کشور بزرگ جمهوری اسلامی ایران جناب آیت الله معظم خامنه‌ای کبیر- متع الله الاسلام و المسلمین بطول بقائه الشریف- در ساری مازندران ایران برگزار می‌شود؛ با سلام و تحیت خالصانه و ارائه ارادت بی‌پیرایه و درود نوید جاوید، به حضور آن قائد ولیّ وفیّ و رائد سائس حفی، مصداق بارز «نرفع درجات من نشاء» تقدیم می گردد، و عرض می شود «یا ایها العزیز جئنا ببضاعة مزجاة». دادار عالم و آدم، همواره سالار و سرورم را سالم و مسرور دارد. المتمسک بذیل الولایة : حسن حسن زاده آملی ۱۴/۶/۱۳۷۶

انتها/
لینک های مرتبط:


نحوه آشنایی عالم ربانی آقای حاج سید حسین یعقوبی قائنی و مرحوم آیت الله میرزا علی آقا شیرازی قدس سره

بسم الله الرحمن الرحیم


در سامرا بسیار غریب بودم و با هیچ ‏کس نمى ‏توانستم انس بگیرم و از این جهت خیلى ناراحت بودم. یک روز به حرم عسکریین علیهما السلام رفتم و در آنجا از خداى متعال درخواست کردم که یک کمک روحى و یا یک رفیق و برادر روحانى نصیبم گرداند.
همان روز وقتى به منزل رفتم آقاى سید اسماعیل مرعشى به آنجا آمده بود. وى که از اقوام خانواده‏ ى ما بود و به حقیر نیز علاقه داشت گفت: آسید حسین! امروز ناهار یک مهمان داریم که باب کار شماست، شما هم بیایید. پرسیدم: کیست؟ گفت: بعد که آمدید معلوم مى ‏شود.
دعوتش را پذیرفتم. و وقتى به منزل ایشان رفتم مهمانش که پیر مردى منور و با وقار بود مرا جذب کرد و دریافتم که او یک روحانى عادى نیست.
پس از صرف ناهار فرمود: مى‏ خواهم براى آقایم حضرت ابا عبد اللّه‏ الحسین علیه السلام روضه بخوانم. آنگاه با لسانى ساده گفت: آقایان و برادران! چند دقیقه دل‏هاى‏ تان را به من بدهید. من با دل‏هاى‏ تان کار دارم. و همین‏ که گفت: «صلى اللّه‏ علیک یا ابا عبد اللّه‏» گریه شروع شد و روضه ‏اى بسیار با اخلاص خواند.
ایشان آیت اللّه‏ آقاى حاج میرزا على آقا شیرازى - اعلى اللّه‏ مقامه الشریف - بودند که خداى متعال ملاقات‏ شان را به برکت مرقد شریف عسکریین علیهما السلام نصیب حقیر فرمود.
با اینکه سابقه‏ ى آشنایى نداشتیم، پس از روضه به من فرمودند: برویم با هم قدم بزنیم.
در آن ایام ملتزم بودم که عصرهاى جمعه سوره‏ ى قدر را صد مرتبه بخوانم و وقتى مى‏ خواندم آثار عجیبى از آن مى‏ دیدم. در حدیث نیز وارد شده: خداوند در روز جمعه هزار نسیم رحمت دارد که به هر بنده، آنچه از آن رحمت را که بخواهد عطا مى ‏کند. و کسى که عصر جمعه صد مرتبه سوره‏ ى قدر را بخواند حق تعالى آن رحمت‏ ها را مضاعف کرده و به او عطا مى‏ فرماید.
حقیر به این مطلب چنان یقین پیدا کرده بودم که هر وقت موفق به خواندن آن مى‏ شدم منتظر رحمتى خاص بودم و معمولاً هر چند تا آخر شب عنایتى نصیبم مى ‏شد.
آن روز هم جمعه بود. در بین راه مطالبى بین ما رد و بدل شد. بنده که از ایشان خوشم آمده بود خواستم تحفه ‏اى به ایشان بدهم؛ لذا عرض کردم: شما عصرهاى جمعه صد مرتبه سوره‏ ى قدر را بخوانید و ببینید چه مى ‏بینید.
ایشان هم نگاهى به من کرد و فرمود: شما هم وقت خواب صد مرتبه سوره ‏ى توحید را بخوانید و ببینید چه مى ‏بینید.

                                             «اذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها او ردوها.»

در خلال این صحبت‏ ها آشنایى بیشترى پیدا کردیم. خدمت ایشان عرض کردم: من مدتى است که یک ناراحتى دارم. پرسید: ناراحتى شما چیست؟ عرض کردم: گرفتار حدیث نفس شده‏ ام. دائما گویا کسى با من حرف مى‏ زند و این وضع موجب اذیت و مانع روحى من شده، به طورى که دیگر حضور قلبى برایم نمانده است.
ایشان ذکر شریفى را به حقیر تعلیم کرده و فرمود: چنانچه آن را بگویید ناراحتى شما برطرف مى ‏شود.
بنده در آن موقع حالم طورى بود که هیچ ذکرى را جز از طریق ائمه‏ ى معصومین قدس سرهما قبول نمى‏ کردم مگر اینکه خود آن بزرگواران به نحوى مرا به شخص دیگرى ارجاع دهند.
جناب حاج میرزا على آقا شیرازى - رحمت اللّه‏ علیه - که این معنا را در من حس کرد بلافاصله فرمود: این ذکر از من نیست، از حضرت سید الشهداء علیه السلام است.
متأسفانه باز هم متوجه نشدم که ذکر مورد نظر ایشان حواله‏ ى آن حضرت است؛ لذا باطنا آن ذکر شریف را از ایشان نگرفتم.
آنگاه عرض کردم: آقا ! چرا من با کسى انس نمى ‏گیرم؟ فرمود: به خاطر اینکه انس سنخیت مى‏ خواهد.
حال من در آن‏ وقت این طور بود که همه ‏ى مردم را از خود بهتر و خود را از هر کس بدتر مى ‏دیدم. و به همین جهت پیوسته خود را ملامت مى‏ کردم. و گاهى که در کوچه و خیابان کسى به من سلام مى‏ کرد چنان متأثر مى‏ شدم که گریه کرده و مى ‏گفتم: اگر اینها مى‏ دانستند من چقدر بد هستم هرگز به من سلام نمى ‏کردند.
از این رو فرمایش آن روحانى بزرگوار را مؤید حال خود گرفته، عرض کردم: معلوم مى ‏شود من خیلى بد هستم و کسى به بدى من نیست تا با او سنخیت داشته، انس بگیرم.
ایشان که گویا در صدد تشویق حقیر بود نگاهى به من کرد و فرمود: نه، نمى‏ یابى که انس نمى‏ گیرى. پرسیدم: چه چیز را نمى‏ یابم؟ فرمود: مؤمن را.

                                                        المؤمن أعزّ من الکبریت الاحمر.

سپس براى نماز به حرم مطهر رفتیم. هنگامى که خواستم اقتدا کنم ایشان مانع شد. عرض کردم: آقا ! من مى‏ خواهم فیض ببرم. فرمود: نماز جماعت براى فضیلت است. نماز من قصر و نماز شما تمام است. اقتدا به مسافر براى کسى که نمازش تمام است کراهت دارد. و نمازش را به تنهایى خواند. خدایش رحمت فرماید.
ناگفته نماند آن حالت حدیث نفس که شبیه نوعى بیمارى مالیخولیا بود در مدتى که در سامرا بودم باقى بود. تا اینکه یک روز در کربلا در حرم مطهر حضرت ابا عبد اللّه‏ علیه السلام عرض کردم: آقا جان! شما مى‏ بینید که من بیمارم و روحم ناراحت است، پس چرا نجاتم نمى‏ دهید؟
همان شب در عالم رؤیا دیدم که در نیمروز (روستاى ییلاقى مرحوم پدرم) در قلعه ‏اى هستم و آن قلعه که متعلق به من است تاریک مى ‏باشد و بنده در صدد روشن کردن چراغى هستم، لکن هر چه کبریت مى ‏زنم روشن نمى‏ شود. در این هنگام، همان حالت وسوسه‏ ى نفس پیدا شد و متوجه شدم همین حالت است که مانع روشن شدن کبریت مى‏ شود؛ لذا شروع به گفتن اذکار و اوراد کردم، امّا به هر ذکر و وردى مشغول شدم تأثیرى نبخشید. ناگهان ذکر شریفى را که آقاى حاج میرزا على آقا شیرازى - رضوان اللّه‏ علیه - به من تعلیم کرده بود به یاد آوردم. و آن ذکر این بود:

«بسم اللّه‏ الرحمن الرحیم لا حول و لا قوة الاّ باللّه‏ العلى العظیم و صلى اللّه‏ على محمد و آله الطیبین لا ملجأ و لا منجا منک الاّ الیک».

همین‏ که مشغول آن ذکر شدم چراغ روشن شد و تمام قلعه منور گردید و آن حالت وسوسه به کلى برطرف شد و از خواب بیدار شدم.
بلافاصله گویا از طرف آقا امام حسین علیه السلام به قلبم الهام شد که ما در همان زمان داروى درد تو را دادیم، خودت عمل نکردى و حال از ما گله مى‏ کنى!


منبع:http://sadeghin.net/Main.html

آیا از نظر محیی الدین فرعون در آخرت جزء نجات یافتگان است

  استاد محمد حسن وکیلی:
پاسخ:۱

اعتقاد به نجات فرعون در آخرت اعتقادی باطل است که نه ظواهر آیات کریمة قرآن آن را تایید می‌نماید و نه روایات شیعی ولی درباره سخن جناب محیی‌الدین در مورد فرعون توجه به نکاتی لازم است:

۱- این سخنی که از محیی‌الدین نقل نمودید اعتقاد جزمی و نهائی ایشان نیست بلکه وی در فتوحات در باب ۶۲ در ذیل عنوان

«المجرمون: طوائفهم و أصنافهم‌» می‌فرماید:
«و هذا القسم هم أهل النار الذین هم أهلها و هم المجرمون خاصة الذین یقول الله فیهم وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ أی المستحقون بأن یکونوا أهلا لسکنى هذه الدار التی هی جهنم یعمرونها ممن یخرج منها إلى الدار الآخرة التی هی الجنة و هؤلاء المجرمون أربع طوائف کلها فی النار لا یُخْرَجُونَ مِنْها و هم المتکبرون على الله کفرعون و أمثاله ممن ادعى الربوبیة لنفسه و نفاها عن الله فقال یا أَیُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَکُمْ من إِلهٍ غَیْرِی و قال أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‌ یرید أنه ما فی السماء إله غیری و کذلک نمرود و غیره و الطائفة الثانیة المشرکون‌ ... » [۱]

در اینجا می‌بینیم در این اثر که از آخرین تألیفات وی نیز هست تصریح می‌کند که فرعون از جهنمیانی است که هرگز از آتش خارج نمی‌شود.

و در باب ۱۹۸ در فصل نهم توحید ثانی‌عشر نیز درباره فرعون بحثی می‌کند و امر وی را به خداوند وا می‌گذارد و می‌گوید:

« من نفس الرحمن هو قوله حَتَّى إِذا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ به بَنُوا إِسْرائِیلَ هذا توحید الاستغاثة و هو توحید الصلة فإنه جاء بالذی فی هذا التوحید و هو من الأسماء الموصولة و جاء بهذا لیرفع اللبس عن السامعین کما فعلت السحرة لما آمنت برب العالمین فقالت رَبِّ مُوسى‌ وَ هارُونَ لرفع اللبس من أذهان السامعین و لهذا توعدهم ثم تمم و قال وَ أَنَا من الْمُسْلِمِینَ لما علم إن الإله هو الذی ینقاد إلیه و لا ینقاد هو لأحد قال على ابن أبی طالب أهللت بما أهل به رسول الله ص و هو لا یعرف بما أهل به فقیل منه مع کونه أهل على غیر علم محقق فأحرى إذا کان على علم محقق فاعلم بذلک فرعون لیعلم قومه برجوعه عما کان ادعاه فیهم من أنه ربهم الأعلى فأمره إلى الله فإنه آمن عند رؤیة البأس و ما نفع مثل ذلک الایمان فرفع عنه عذاب الدنیا إِلَّا قَوْمَ یُونُسَ و لم یتعرض للآخرة ثم إن الله صدقه فی إیمانه بقوله آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ فدل على إخلاصه فی إیمانه و لو لم یکن مخلصا لقال فیه تعالى کما قال فی الأعراب الذین قالوا آمنا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فی قُلُوبِکُمْ فقد شهد الله لفرعون بالإیمان و ما کان الله لیشهد لأحد بالصدق فی توحیده إلا و یجازیه به و بعد إیمانه فما عصى فقبله الله إن کان قبله طاهرا و الکافر إذا أسلم وجب علیه إن یغتسل فکان غرقه غسلا له و تطهیرا حیث أخذه الله فی تلک الحالة نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى‌ و جعل ذلک عبرة لِمَنْ یَخْشى‌ و ما أشبه إیمانه إیمان من غرغر فإن المغرغر موقن بأنه مفارق قاطع بذلک و هذا الغرق هنا لم یکن کذلک لأنه رأى البحر یبسا فی حق المؤمنین فعلم أن ذلک لهم بإیمانهم فما أیقن بالموت بل غلب على ظنه الحیاة فلیس منزلته منزلة من حضره الموت فقال إِنِّی تُبْتُ الْآنَ و لا هو من الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ وَ أَمْرُهُ إِلَى الله تعالى و لما قال الله له فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً کما کان قوم یونس فهذا إیمان موصول و قدم الهویة لبعید ضمیریه علیه لیلحق بتوحید الهویة» [۲]

و به تعبیر دیگر سخن جناب محیی‌الدین در فصوص معلوم نیست حکم قطعی و جزمی باشد بلکه چه بسا از باب بحث علمی و بررسی احتمالات است.

۲- این سخن جناب محیی‌الدین یک بحث تفسیری است و وی با استناد به آیات قرآن کریم به چنین اعتقادی رسیده است و از قضا آن را ظاهر آیات قرآن کریم می‌داند و معتقد است هیچ آیه‌ای که نص در رد ایمان فرعون باشد وجود ندارد و بلکه ظهور آیات در آنست که ایمان وی با صدق و اخلاص بوده است. شیخ مکی در الجانب الغربی به تفصیل و با زبان ساده استدلالات قرآنی محیی‌الدین را شرح داده است.[۳]

پس این سخن گرچه به اعتقاد ما خطا و اشتباه است ولی نمی‌توان به کسی که به استناد یک بحث تفسیری چنین چیزی را از ظاهر آیات قرآن – و نه با تأویل – برداشت نموده است اعتراض نمود.

۳- این اعتقاد اختصاصی به محیی‌الدین ندارد بلکه در میان اهل سنت عده‌ای چنین برداشتی از آیات کریمه قرآن داشته‌اند.

شعرانی در یواقیت در جلد اول، ص۱۲ می‌نویسد:

قال شیخ الاسلام الخالدی رحمه الله:

و الشیخ محیی‌الدین بتقدیر صدور ذلک عنه لم‌ینفرد به بل ذهب جمع کثیر من السلف الی قبول ایمانه لما حکی الله عنه أنّه قال آمنت انّه لااله اله الذی آمنت به بنو بنی إسرائیل و أنا من المسلمین و کان ذلک آخر عهده بالدنیا. و قال أبوبکر الباقلانی قبول ایمانه هو الأقوی من حیث الاستدلال و لم یرد نص صریح أنّه مات علی کفره. انتهی

و دلیل جمهور السلف و الخلف علی کفره أنّه آمن عند الیأس و إیمان أهل البأس لایقبل و الله أعلم.[۴]

۴ -مغالطه‌ای که معمولا مخالفان عرفان مرتکب آن می‌شوند اینست که چون مردم ارتکازًا فرعون را بد می‌دانند چنین وانمود می‌کنند که محیی‌الدین طرفدار انسان‌های بد است و از آنها تعریف می‌نماید؛ پس خود او نیز بد است.

در حالیکه محیی‌الدین بر فرض پذیرش نسبت مزبور به او، فرعون را انسانی توبه‌کار دانسته و لذا وی را بهشتی می‌داند نه اینکه با علم به بد بودن وی از وی تعریف و تمجید نماید.

و این امر جز یک اشتباه علمی و تفسیری هیچ چیزی را در پی ندارد چنانکه در دوره‌هائی جماعتی از شیعیان و محبان اهل‌بیت علیهم السلام به علت، جهل خلفای غاصب و قاتلان حضرت زهرا سلام الله علیها را افرادی نیکو و از اصحاب اخیار حضرت رسول الله می‌شماردند و زبان به لعن و طعن ایشان نمی‌گشادند و چون این امر از سر جهل بود هیچ نقصی در ولایت و محبت ایشان ایجاد نمی‌نمود.

پس مسأله مزبور یک مسأله علمی صرف است و هیچ ربطی به خوبی و بدی محیی‌الدین و درستی و بطلان دیگر عقائد وی ندارد؛ گرچه مخالفان عرفان از هر مسأله بی‌ربطی به هر شکلی که بتوانند سوء استفاده نموده و بر ضد عرفای بالله به کار می‌برند.

پانویس

۱. الفتوحات، ج۱، ص۳۰۱

۲. فتوحات، ج۲، ص۴۱۰

۳. الجانب الغربی، ص ۱۰۴ -۱۲۰

۴. الیواقیت و الجواهر، ج۱، ص۱۲