گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی
گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

دانلود نرم افزار مروج توحید(شرح عارفانه دیوان حافظ،مثنوی مولوی،منطق الطیر و...)/کاملا رایگان

به نام خدا

«سال ۹۷ تقریبا ۴۵ درصد از داوطلبان انسانی در درس فارسی عمومی عملکرد صفر یا منفی داشته‌اند.

سال ۹۸ نیز ۲۲ درصد از گروه ریاضی و ۱۷ درصد از گروه تجربی، ادبیات عمومی را صفر درصد زده‌اند."/جام جم


پ.ن: اگر سری به مدارس کشور زده و گفتگویی با دانش آموزان پایه دوازدهم که در آستانه فارغ التحصیلی و گرفتن دیپلم هستند، داشته باشیم به راحتی متوجه می شویم که اکثریت آنها در روخوانی از یک متن ساده ادبی یا یک بیت شعر سعدی و حافظ ناتوانند. تقریبا هیچ چیز از هنر نمی دانند، با تاریخ کشور و جهان کاملا بیگانه اند و هیچ شناختی نسبت به فلسفه و جامعه شناسی و سیاست و حقوق شهروندی و قانون و امثالهم ندارند.

منبع: دانایی


در نابودی آموزش در ایران چند عامل نقش عمده دارند که می توان به این موارد اشاره کرد:

۱- کتب درسی بی مصرف و توهم آمیز که هیچ محتوای آموزشی ندارند. 

۲- برخی معلمان کم سواد و غیرمتخصص که بلای جان آموزشند و به جای علم و ادبیات، خشونت و نفرت و توهماتشان را به دانش آموزان منتقل می کنند.

۳- مافیای ضدفرهنگی کنکور که آموزش و علم را به مهارت تست زنی تقلیل داده است.

۴- تاکید فراوان بر علوم طبیعی و ریاضی و بی توجهی به هنر و ادبیات.


راه حل ساده و بسیار باارزش


دروس تفسیر مثنوی. تفسیر حافظ. و تفسیر منطق الطیر را با صدا و کیفیت خوب. و تفسیر ساده روان و عمیق استاد مروجی را در 

ماشین حین مسافرت. در حین آشپزی کردن. در ساعاتی از بعد اژ ظهر حین عصرانه به طور غیر مستقیم پخش نمایید. صدا پخش شود و بچه ها به طور غیر مستقیم گوششان آشنا شود. 


بگذارید کودکانمان. نوجوانان . و البته خودمان با میراث مان با کتابهای خوب قدیمی و مفسران حقیقی این کتابها آشنا شوند. 


فایلهای صوتی تماما در اپلیکیشن موجود هستند.


 لطفا این پیام را در گروههای خانوادگی، گروههای والدین، گروههای دوستانه، گروههای، معلمان، مادران ارسال کنید باشد که برای ارتقا سواد عمومی جامعه قدم برداریم. هر کس میوه ای هم از این باغ بچیند غنیمت است. 

 

آدرس تلگرام: 

@Appmt

دانلود و نصب اپلیکیشن مروج توحید ، اندروید

http://moravejtohid.com/app.apk

سلامت جامعه در ترویج عشق عفیف-حضرت آیت الله نکونام

سلامت جامعه در ترویج عشق عفیف

روان‌کاوی هنوز بر این مساله دقیق نشده است که عشق سبب صفای فراوانی می‌شود. بسیاری از امراضی که امروزه رایج شده از نبود عشق و صفاست.

عشق نه تنها باطن را صاف و بی‌پیرایه، بلکه حتی بدن را صاف و شفاف می‌کند. عشق از حیات است و حیات در عشق است و عمر را طولانی می‌کند. عشق اعصاب را قوی می‌کند.

جامعه‌ای که عشق در آن ضعیف شود انواع بیماری‌ها؛ هم‌چون خباثت، بخل، عناد، ضعف ایمان و ناهنجاری‌های جنسی فراوان می‌شود. بنابراین سلامت جامعه در ترویج عشق عفیف است.

 آیت الله العظمی محمد رضا نکونام

آیا مسلمان شدن ایرانیان زوری بوده؟

اسلام ایرانیان (ریچارد نلسون فرای ــ ادوارد براون)

 

ریچار نیلسون فرای شرق شناس و ایران شناس برجسته آمرکایی و استاد دانشگاه هاروارد بود. وی نقش موثری در پایه گذاری « مرکز مطالعات خاورمیانه » دانشگاه هاروارد داشت. او به زبان های فارسی ، عربی ، روسی ، آلمانی ، فرانسوی ، پشتو ، ازبک و ترکی مسلط بود و با زبان های اوستایی ، پهلوی و سغدی آشنایی کامل داشت.

ایشان در مورد اسلام آوردن ایرانیان گفته اند که :
تصور ریختن عربان از بیابان با یک دست قرآن و دست دیگر شمشیر اینک کاملا منسوخ شده است. این چنین پدیده ای هرگز نبوده است و امروزه واقعیات آشکارتر شده اند.

عصر زرین فرهنگ ایران / ص90

ادوارد براون خاورشناس و ایران شناس مشهور بریتانیایی بود. او کتاب‌های زیادی در زمینهٔ تاریخ و ادبیات نگاشته‌است.

وی نیز می گوید :

چه بسا تصور کنند که جنگجویان اسلام اقوام و ممالک مفتوحه را در انتخاب یکی از دو راه مخیر می ساختند: اول قرآن٬ دوم شمشیر. ولی این تصور صحیح نیست٬ زیرا گبر و ترسا (مسیحی) و یهود اجازه داشتند آیین خود را نگاه دارند و فقط مجبور به دادن جزیه بودند. و این ترتیب کاملاً عادلانه بود٬ زیرا اتباع غیر مسلم خلفا از شرکت در غزوات و دادن خمس و زکات که بر امت پیامبر فرض (واجب) بود معافیت داشتند.

تاریخ ادبی ایران، ادوارد براون، ترجمه علی پاشا صالح/ ج ۱، ص297 ـ298

بنابراین اسلام آوردن ایرانیان از روی جبر و جنگ نبوده بلکه اختیاری بوده است و علل دیگری داشته.

خود ادوارد در کتابش علل گرایش ایرانیان به اسلام را اینگونه بیان میکند:
سادگی و قابلیت انعطاف اسلام و همچنین بسیاری از عقائدی که در باره مرگ و خلود نفس و آخرت از آئین زردشتی گرفته بود و ناتوانی ها و تکالیف شاق و مراسم دقیق و پر آب و تاب تطهیر را که کیش زردشت تحمیل می نمود، اسلام از میان برداشت و بعد از شدت فرجی برای مردم پیدا شد.
و مسلم است که قسمت اعظم کسانی که تغییر مذهب دادند به طیب خاطر و به اختیار و اراده خودشان بود.

تاریخ ادبی ایران / ج ۱، ص ۳۰۰

منبع:www.irantu.ir

تفاوت عشق و هوس

 

تفاوت هوس و عشق

حفظ آبرو، احترام، داشتن کارهای خیر، خدمت به مردم، خشنود نمودن همسر و فرزندان و تأمین نیازها و رفع کمبودهای آنان، هرچند همه نیکوست، همگی در دایرهٔ هوس است؛ چرا که اگر هوس نبود، آدمی نباید میان فرزند خود و فرزند دیگری تفاوت می‌گذاشت.

محب وصف: «وَیؤْثِرُونَ عَلَی أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ»(2) دارد تا چه رسد به عاشق. این محب است که هرچند در خود احتیاجی داشته باشد، دیگری را بر خود مقدم می‌دارد. عاشق، خودی نمی‌بیند و غرق در معشوق است. کسی که عشق دارد، به آتش آن سوخته است و چیزی نمی‌خواهد. او هرچه را دارد به دیگران می‌دهد؛ زیرا متاعی به کار او نمی‌آید.

  1. فرقان / 44.
  2. حشر / 9

مطالب پیشنهادی:

رفع خشونت و پاسداشت حق آزادی


 «وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یمْشُونَ عَلَی الاْءَرْضِ هَوْنا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَما»(1فرقان / 63.).

این آیه از بندگان خدای رحمان می‌گوید. مردان راست قامتی که آرام حرکت می‌کنند. قهرمانان و پهلوانانی که از قدرت پر هستند و احساس ضعف و کمبود در شخصیت و خالی بودن به آنان دست نمی‌دهد تا برای جبران آن به شیطنت رو آورند.

 «وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یمْشُونَ عَلَی الاْءَرْضِ هَوْنا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَما»(1فرقان / 63.).

این آیه از بندگان خدای رحمان می‌گوید. مردان راست قامتی که آرام حرکت می‌کنند. قهرمانان و پهلوانانی که از قدرت پر هستند و احساس ضعف و کمبود در شخصیت و خالی بودن به آنان دست نمی‌دهد تا برای جبران آن به شیطنت رو آورند. فرد قدرتمند آرام است و تندی و خشونت ندارد. بخشی از شیطنت بچه‌ها برای آن است که احساس ضعف دارند. جوانانی که فکری ناآرام دارند و دل‌نگران درآمد، آزادی عمل و ضعف مدیریت خود هستند و نمی‌توانند نیازهای زندگی را برطرف کنند و به والدین یا قدرت‌ها وابسته می‌شوند به گونه‌ای به تخریب و فساد رو می‌آورند. جوانانی که بیکار هستند بیش‌ترین انحراف را پیدا می‌کنند و ذهن ناآرام آنان، فردی تنش‌زا و جنجالی از او می‌سازد. جامعه در صورتی به آرامش می‌رسد که به افراد آن قدرت و توانایی داده شود و ضعف مالی یا سیاسی و احساس کمبود، از هر نوعی باشد، حتی احساس کمبود آزادی، خشونت‌زاست. محیط‌های اختناقی فرد را خشن  تربیت می‌کند. هم‌چنین دولت‌های ضعیف هستند که مردم خود را قوی نمی‌خواهند و می‌پندارند قوت مردم سبب آشوب و ناآرامی می‌شود؛ از این رو آزادی را از آنان می‌گیرند. بنا به تصریح این آیهٔ شریفه، فرد قوی بی‌آزار می‌شود و این انسان ضعیف است که به آزار دادن دیگران و ظلم به آن‌ها و حتی سادیسم مبتلا می‌شود. انسانی که از ضعف مالی و فقر و از ضعف سیاسی و اختناق و از ضعف مدیریت و نابسامانی و دزدی‌های آبرومند رنج می‌برد.

رفع خشونت با دادن توانمندی به مردم و پاسداشت حق آزادی آن‌ها ممکن می‌شود. خشونت را نمی‌توان با خشونت پاک کرد؛ همان‌طور که خون با خون شسته نمی‌شود. این لطف، کرم، مهربانی، محبت و آزادی است که خشونت‌ها را از روح و روان افراد جامعه می‌زداید. با فرد خشن باید نرم بود و همانند آب با او رفتار کرد. آب حتی صخرهٔ سخت‌دل را قطره قطره سوراخ می‌کند و در آن نفوذ می‌نماید. بر چنین صخره‌ای اگر میخ آهنین گذاشته شود، به‌کلی متلاشی می‌شود. مسلمان باید بداند تا فقر، ضعف و ناتوانی را از خود دور نسازد نمی‌تواند نرم و ملایم با خود و دیگران زندگی کند.

دنیا؛ دشمن راه عدالت و مرحمت


مشکلاتی که برای جامعه امروز مسلمین به وجود آمده است، تاوان معصیتی است که پیشینیان آنان در مورد ولایت امیر مؤمنان مرتکب شدند. مصیبتهای امروز کشورهای مسلمان، نتیجه شکست شدن پهلوی فاطمه علیها السلام و خانه نشین شدن صاحب ولایت علی علیه السلام است. حتی در مسأله گردآوری قرآن کریم، به امیر مؤمنان علیه السلام گفتند به تو نیازی نداریم. روزی در سفارتخانه ایران در سوریه، برای جمعی سخنرانی می کردم، در آنجا که شیعه و سنی جمع بودند گفتم: تا به راه علی برنگردیم، پیروز نمی شویم؛ آن هم به راه علی، نه حرف علی؛ وگرنه سوریه هم از دست خواهد رفت و کشتار و قتل جمعی مسلمانان آن هم به دست خودشان ادامه خواهد داشت.

آیت الله نکونام: دنیا، دنیا، دنیا، دشمن راه عدالت و مرحمت.

باید همان راهی را در عمل رفت که امیرمؤمنان علیه السلام در چهار سال حکومت خود ترسیم نمود و پیمود؛ یعنی راه عدالت و مرحمت. عایشه بعد از فتنه گری و شکست در فتنه جمل، حضرت او را بخشید و احترام و حرمت او را محفوظ داشت. حاکم برای قضاوت مسیر عدالت و مرحمت، تاریخ امیر مؤمنان است. مرحمت و اقتدار آن حضرت به گونه ای بود که حتی دشمنانی هم چون معاویه و عایشه به آن اقرار و اعتراف داشتند. عایشه به هنگام مرگ، عشق پیامبر اکرم صل الله علیه و آله را در دل خود داشت و در حالی مرد که سر بر قبر پیامبر گذاشته بود؛ اما در کنار این عشق، به علی علیه السلام بغض داشت. ریشه آن نیز دنیاست، دنیا، دنیا. دنیا آدم را بدبخت می کند. ما از زندگی امروز غافل نشویم. بسیاری از آنان که با هم دعوا می کنند، دیروز با هم زندان بودند، با هم تبعید شده اند، کمک هم می کردند، مواظب هم بودند و زن و بچه های همدیگر را نگه می داشتند و بچه هایشان در خانه هم بزرگ شده اند، اما امروز چه شده است که با هم درگیرند؟ باید گفت: دنیا، دنیا و دنیا.

منبع



می‌خواهم از عشق بگویم، ولی با چهره‌ای خونین

می‌خواهم از عشق بگویم، ولی با چهره‌ای خونین. می‌خواهم روضه حسینی داشته باشم. وقتی از عشق سخن می‌گویم، ماتم حسین علیه‌السلام همه دلم را فرا می‌گیرد. عشق زجر و سوز و غم دارد. عشق بلاخیز و عاشق‌کش است، ولی اگر حسین علیه‌السلام عاشق میدان باشد، خداوند را هم از عشق خود به وجد می‌آورد. حسین علیه‌السلام نه تنها از تمامی بلاها استقبال کرد، بلکه بلا را به تسلیم کشاند و با دادن اصغر خود، گویی خداوند را به ناسوت کشید. او وفادار خدای خویش ماند، بلکه پس از شهادت خود نیز خانواده خویش را برای اسارت داد. عشق پاک چنین است که در جایی برش ندارد و به خواهش و التماس نمی‌نشیند. خداوند حسین را به کربلا مبتلا کرد. خیمه‌هایش را آتش زدند، خودش را سر بریدند، فرزندانش را آماج تیر و تیغ نمودند، گلوی نازک و لطیف طفلش را به تیر سه شعبه دریدند و هر یک از یارانش را سر بریدند و پاره پاره ساختند و به آن حضرت بی‌حرمتی‌ها نمودند، ولی آن حضرت هرچه به ظهر عاشورا نزدیک‌تر می‌شده صورتش سفیدتر، نورانی‌تر و زیباتر می‌گردیده است. امام حسین علیه‌السلام در آن روز خدا را به ناسوت کشید و خاک‌نشین نمود؛ زیرا امام حسین علیه‌السلام هرچه از دست می‌داده، خدا جای آن را پر می‌نموده است. هیچ کس حتی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام چنین توفیقی نیافتند که خداوند را این‌طور به خاک ناسوت بکشانند؛ از این رو می‌گوییم حضرت امام حسین علیه‌السلام پیامبر عشق است و در این زمینه حتی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام امت او هستند؛ چنان‌که آمده است: «أنا من حسین».
در مورد حضرت زهرا علیهاالسلام و حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام گفته می‌شود خداوند برای آنان مائده آسمانی به زمین نازل نمود، ولی باید گفت پایین کشیدن خوراکی چیزی نیست، این که کسی خدا را که صاحب غذاست به خاک ناسوت بکشد بسیار گواراست. آن هم با بدنی پاره پاره از انبوه تیرها، نیزه‌ها، شمشیرها و سم ستوران. آیا آدمی می‌تواند به چنان قدرت فهم و درکی برسد که دریابد امام حسین علیه‌السلام با حضرت حق چه کرده است؟ بیش‌تر، از این می‌گویند که حضرت حق با امام حسین علیه‌السلام چه کرده است؟ به آن سوی ماجرای نینوا که عشق است باید نگاه کرد! باید «چشم نگاه» داشت هم‌چون حق تعالی! نینوایی که نمی‌تواند در زمانه دیگر تکرار گردد:
«منم راه تو و هستی تو راهم
تویی چشم من و من خود نگاهم
شده دیدار تو کار من مست
منم نقش و تو هستی بارگاهم»(1)
________________________________________
1. کلیات دیوان نکو : چشم نگاه، ص 42

رسم نازکشی و عاشق‌کشی

انسان با نازکشی و مهروزی و کشیدن دست مهر بر سر سنگ و گذاشتن دانهٔ گندمی یا برنج به دهان مورچه‌ای یا ریختن آب به پای گُلی، یا اطعام مشفقانهٔ خویشان و آشنایان، باطنی لطیف می‌یابد و از حیث باطنْ شکوفا، پررونق، صافی، روشن و سبک می‌شود. داشتن قدرت ـ اعم از امکانات ظاهری و باطنی ـ اگر همراه با نرمی باطن نباشد، به ظلم و تجاوز تبدیل می‌شود. برای نرمی باطن نیز باید نازکشی داشت و با همه، با مهر و عطوفت و مرحمت مواجه شد.

نازکشی، سبب می‌شود صاحب قدرت، دارای نرمش باطنی گردد و روح وی لطیف شود و قدرتی را که دارد، به زور و ظلم تبدیل نکند.  سلاطین و حاکمان گذشته، چون مربی کارآزموده‌ای نداشته‌اند تا آنان را نازکش خَلق کند، قدرت ظاهری خود و علمی را که داشته‌اند، به زور و خشونت و به خشکی و جمود آلوده می‌کردند؛ زیرا باطن آنان خشک و مردار بوده است. اولیای خدا، که باطنی پررونق از نور حق‌تعالی دارند، مهروز خَلق و نازکش آنان می‌باشند. امیرمومنان علیه‌السلام که در میدان مبارزه هماوردی نداشته‌اند و کسی را یارای آن نبوده است که در چشمان مبارک آن حضرت نگاه اندازد، از کودکان یتیم و زنی بیوه نازکشی دارد، و از این روست که سر در تنور می‌کند و با دست مبارک خود، برای آنان نان تهیه می‌کند و به کودک یتیم، سواری می‌دهد یا پاپوش خویش را با دست خود وصله می‌زند. اولیای خدا بسیار نرم بودند که از آن همه قدرت‌های باطنی خویش، علیه دشمنان و بدخواهان‌شان استفاده‌ای نداشته‌اند. سیرهٔ ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام نمونه‌های فراوانی از تواضع، فروتنی، افتادگی، مهربانی و صفا با خلق را در خود دارد و البته آن‌چه که به ما نرسیده است، بسیار بیش از آن چیزی است که نقل شده است.

باید ناز طبیعت را کشید. کسانی‌که ناز نظام طبیعت را می‌کشند، به مقامات بلند قربی و غیبی نایل می‌آیند. مراد از کشیدن نازِ نظام طبیعت، ناز کشیدن از پدیده‌های خَلقی ـ اعم از انسان و غیر انسان ـ می‌باشد. ناز کشیدن از حق‌تعالی و پدیده‌ها، دل را جلا می‌دهد. کسی می‌تواند ناز پدیده‌ها را بکشد که به مقام دل (قلب) بار یابد و عاشق شود. انسان اگر عاشق شود، هرچیزی یا هرکسی را بیش‌تر از خویش دوست دارد و ملامت‌ها و مرارت‌های او را به جان می‌خرد. در عرف ناسوت، کودک برای پدر و مادر یا زن برای شوهر خود ناز می‌کند؛ ولی گاهی نازها اموری می‌شود که قابل تحمل نیست. همین امورِ تحمل‌ناپذیر است که اگر تحمل شود، در جلای دل و قرب به پدیده‌های غیبی، نقش مهمی دارد. نماز، نیاز و ناز می‌تواند رویت پدیده‌های غیبی و قدرت باطنی بیاورد و مهم‌تر از آن، معرفتی است که عاید فرد می‌سازد. اگر فردی این سه امر را انجام دهد و از ذکر خود نتیجه‌ای نبیند، اشکالی در پیش‌نیازها و شرایط ذکر وی قرار دارد. البته فهم معنای «ناز» تنها از کسی برمی‌آید که از مقام نفس گذشته باشد و در مقام قلب، قرار گرفته باشد؛ بنابراین دست‌کم، عبور از شصت منازل نخست ذکر شده در منازل‌السائرین، از پیش‌نیازهای درک درست ناز می‌باشد.

مومن چنان‌چه به کمال رسد، از استکبار دور می‌شود و به هرچیزی حتی سنگ، آجر یا موزائیک ـ به اعتبار این که ظهور خداوند و مظهر اوست ـ سلام می‌کند و برای او خاشع می‌شود. کسی‌که ذات و استقلال را از اشیا برمی‌دارد، چنان‌چه دست ناز بر سنگی کشد یا بنده‌ای را دریابد و به او لگد نزند، لطف و رضای حق را به دست آورده است.

عارف واصلی با ما انس بسیار داشت و هنوز نیز زنده است؛ اما به نفَس‌های آخر نزدیک شده است. وی زمانی رانندهٔ تریلی بود و همیشه مقداری آب به همراه داشت و چون درختی را در بیابان می‌دید که از بی‌آبی رنج می‌برد، ماشین را کناری پارک می‌کرد و به آن درخت سلام می‌نمود و از او عذرخواهی می‌کرد که دیر آمده است و می‌گفت: «نمی‌دانستم، شما را ندیده بودم» و بعد مثل کسی که می‌خواهد آب به دهان کسی بریزد، به آن درخت آب می‌داد. و یا وقتی سنگی را وسط جاده می‌دید، می‌ایستاد و تریلی را کنار می‌زد و پایین می‌آمد و به آن سنگ سلام می‌کرد و سپس از او اجازه می‌گرفت تا وی را حرکت دهد و به کنار جاده ببرد و از سنگ عذرخواهی می‌کرد و می‌گفت: «ببخشید، آدم غافل زیاد است، این‌جا له می‌شوی.» وی سنگ را با اجازه و با احترام از آن‌جا برمی‌داشت و به کناری می‌گذاشت و سپس از او خداحافظی می‌کرد. وی می‌گفت: گاه دلم برای آن سنگ‌ها تنگ می‌شود. البته اگر وی ادعا می‌کرد که صدای دل سنگ‌ها و درخت‌ها را می‌شنود، ادعای وی پذیرفتنی بود. این کار، صفای او را می‌رساند! اگر عالمان عارف و مجتهدان وارسته و مراجع پاک‌نهاد و دانشمندان شایسته و دولت‌مردان جهان، چنین دلی می‌یافتند، دنیا آباد می‌شد و قتل و غارت و جنگ و ظلم و ستم از آن رخت برمی‌بست و دنیا گلستان آدمی می‌شد، نه جنگلی مدرن. البته چنین آدمی چون تنها باشد، از بین می‌رود و نمی‌تواند در دنیایی که عصا را از کور می‌دزدند، به‌راحتی زندگی کند؛ مگر این‌که مقام جمعی داشته باشد تا بتواند به تمامی ذرات هستی هم‌چون پیغمبر و امام احترام بگذارد و به هیچ‌یک از پدیده‌های هستی لگد نزند؛ ولی هیهات! آن دنیا کجا و این‌دنیا کجا


عشق و سازگاری با بندگان خدا

سلامت زندگی در صورت دستخوش تغییر و آسیب نمی‌گردد که بتوان بیش‌ترین صبوری و سازگاری را با ناملایمات و بدخواهان داشت و طمأنینهٔ خود را حفظ کرد. کسی که صبر بر بدی‌ها و سازگاری با بدخواهان را از دست می‌دهد و زود می‌رنجد یا عصبانی می‌شود و پرخاشگری می‌کند، از ناحیهٔ آنان دچار توطئه و دشمنی می‌گردد و آسیب می‌بیند. صبر بر ناملایمات حتی در گیاهان و جانوران وجود دارد و آنان سعی می‌کنند از چرخ دندهٔ طبیعی خود خارج نشوند و کم‌تر عصبانی گردند و حمله کنند مگر آن که احساس کنند مهاجمی است که به هیچ وجه سازگار نخواهد شد که در آن صورت، حمله می‌کنند. مورچه از جانوران خیلی صبور است. بعضی گیاهان برای مبارزه و دفاع از خود، تشعشعات دارند. انسان کم‌تر بردباری دارد و برای مبارزه و دفاع، به پرخاشگری و خشونت رو می‌آورد. صبوری و مقاومت انسان‌هایی که در شرایط سخت زندگی کرده‌اند بیش از دیگران است و قدرت آنان بیش‌تر است و عافیت سستی، ضعف و پوکی می‌آورد. برای نمونه، درخت گز که در شرایط سخت بیابانی مقاومت می‌کند گیاهی آرامش‌بخش است. خارها نیز قدرت درمانی و شفابخشی دارند. البته صفت قهری و غضبی خارها در ظاهر بیشتر است چنان‌که به لباس عابران حمله می‌کنند، ولی باطن آنان آرام‌تر است. سازگاری و انعطاف‌پذیری که به شدت و ضعف در پدیده‌ها وجود دارد، بقا را برای بیش‌تر آن‌ها تضمین می‌کند. پدیده‌هایی که سازگاری خود را زمین می‌گذارند آسیب‌پذیرتر هستند و زودتر از بین می‌روند. سازگاری با شرایط محیطی برای انسان بسیار مهم است؛ به‌گونه‌ای که سازگاری با بدخواهان در دین با عنوان «تقیه» توصیه شده است. خداونذ نیز با کردار بسیاری از بندگان راضی نیست، ولی آن را تحمل می‌کند، بر آن صبر می‌کند و فراوان می‌شود که آن را یا نادیده می‌گیرد و ستار می‌شود و یا می‌بخشد و غفار می‌گردد. خداوند کریم و بزرگوار است و سازگاری از صفات کریمان است. سازگاری صفتی مثبت است که مقاومت برای حرکت را رقم می‌زند. در تنازع برای بقا که ما از آن به تصالح برای بقا در پرتو اصل سازگاری یاد می‌کنیم پدیده‌ای زنده می‌ماند و به تکامل بیش‌تر می‌رسد که سازگارترین باشد.

اصل سازگاری وقتی اهمیت خود را نشان می‌دهد که به مشاعی بودن سیستم ادارهٔ طبیعت دقت شود. مشاعی بودن کارها اقتضا دارد زیست انسان هرچه بیش‌تر مدنیت یابد و با الفت عمومی همراه شود. هیچ انسان عادی نمی‌تواند کارهای خود را به‌تنهایی و در تنهایی انجام دهد و نیاز به انس و همکاری هرچه بیش‌تر با دیگران دارد. سازگاری و انس آدم‌ها هرچه بیش‌تر شود تمدن انسانی را بهتر شکل می‌بخشد. اگر آدمی منزوی باشد و با دیگران انس نداشته باشد و خبرهای مردم را نشنود، شاهدی است غایب در میان آنان و یا چون مرده‌ای است که می‌جنبد. انسان انزوایی زنده، پویا، فعال و اکتیو نیست و روح تخاطب و انس‌گیری ندارد و در واقع، هر کس به میزان تخاطب و انسی که با دیگران دارد زنده است. مردم کسی را زنده می‌دانند که بتواند با آنان هم‌سخن شود و میدان‌دار باشد.

سازگاری و صبوری نیازمند داشتن اخلاق خوش، نرم، نیکو و لین است. کسی می‌تواند با دیگران سازگار و نرم‌خو باشد که ترک خودخواهی داشته باشد. هم‌چنین سازگاری، خوش‌اخلاقی و حسن رفتار برای کسی که تمامی پدیده‌ها را از ناحیهٔ خداوند می‌داند که تمامی در طبیعت خود دارای حسن و نیکویی است و خدای خالق آن به هر یک عشق تمامی دارد نمی‌تواند با پدیده‌ای به بدی رفتار کند یا کم‌ترین نظر بدی به آن داشته باشد. او برگ‌های درختان را نوازش می‌کند همان‌گونه که خنکای نسیم، گونهٔ او را به نوازش می‌برد و چنین کسی در برخورد با اشرف پدیده‌ها یعنی مردم، مگر می‌شود آنان را دوست نداشته باشد و آنان را خوب نداند و برای آنان برتری قایل نگردد و خویشتن را در برابر آنان کوچک نبیند. کسی که دیگران را دل‌نگران و دل‌آشوب می‌نماید دلی سنگ و سنگین دارد که سرگردانی پیاده و ناسازگار می‌گردد. کسی که نتواند سازگار باشد در زندگی متوقف یا ساقط می‌گردد. انسان در ناسوت در صورتی قدرت حرکت و سیر می‌یابد که بتواند با همه زندگی کند و با همه انس و الفت داشته باشد و عفونتی با هیچ کس پیدا نکند. بدآمد، نفرت و کینه اگر در دل کسی باشد جز حرمان چیزی برای او نمی‌آورد هرچند کسی به ناحق بر او سخت گرفته باشد. کسی که از بنده‌ای مؤمن بددلی دارد بدفرجام است و عاقبت به خیر نمی‌گردد. کسی که در دل خود در برابر بنده‌ای جبهه می‌گیرد و در لایه‌های پنهان قلبش کینه وارد می‌شود، دل وی جایی برای نزول خدا ندارد و مزبله‌ای است که سگ نفس وی از آن می‌خورد و هارتر می‌شود. کینه همانند برخی بیماری‌هاست که هرچند اندک باشد، انسان را پیر، ذلیل و از زندگی ناامید می‌سازد. عداوت و دشمنی اگرچه طبیعی، قهری و در مواردی حتمی است، آثار شوم خود را بر انسان می‌گذارد و آدمی پیش از آن که دشمن را با عداوت خود از پای در آورد، نفس عداوت، جان آدمی را نامتعادل و فاسد می‌سازد. عداوت و دشمنی انسان نسبت به چیزی و کسی، هم‌چون نیش زدن زنبور عسل است که با انجام آن می‌میرد. زنبور ممکن است حالت طبیعی و شعور همگانی داشته باشد و در مواقعی این عداوت را لازم بداند - همان‌طور که در آدمی چنین است - ولی در ضرر و زیان تفاوتی نمی‌کند؛ زیرا هرگونه دشمنی و عداوتی ضرر و زیان خود را دارد و انسان با اِعمال دشمنی، ابتدا خود را قربانی می‌کند و بعد شاید به دیگری ضرری برساند. گرفتن حالت عداوت و دشمنی به خود، انسان را نامتعادل و آشفته می‌سازد، بدون آن که معلوم باشد ضرر بر دشمن حتمی است.

بندگان خدا را یا باید مانند حضرت عیسی علیه‌السلام به خداوند وا گذاشت و گفت: اینان بنده‌های تو هستند خواه آنان را عذاب کن و خواه ببخش که تو عزیز و حکیم هستی(ر. ک : مائده / 118.) و یا برتر از وی بود و هم‌چون حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله برای تمامی بندگان چنان دل‌سوزی و مهربانی داشت که نزدیک باشد از دست برود: «شاید اگر به این سخن ایمان نیاورند تو جان خود را از اندوه در پی‌گیری کارشان تباه کنی» (کهف / 6).

اگر کسی چنان قدرت سازگاری داشته باشد که دلی تهی از هر گونه بغض و عناد بیابد و دلش باز شود و به شرح صدر برسد و چیزی بر سینهٔ او سنگینی نکند حتی بدهای عالم را هم برای آزار و نابودی او جمع شود نمی‌تواند آنان را دوست نداشته باشد و در پی این است که راه هدایت و نجات را به آنان نشان دهد تا خداوند را بیابند و با او آشنا شوند. خداوند حتی اگر گدایان عالم را میهمان سفرهٔ وی کند، قهر نمی‌کند و اگر فقیران را به در خانهٔ او آورد، از آن‌ها استقبال می‌کند و خوش‌حال می‌شود. چنین انسانی دلی دریایی و نفسی قدسی و ملکوتی دارد. خوشا به حال کسی که دلش چنان گسترده می‌شود که می‌تواند حق تعالی را در آن بنشاند. خداوند هم به ظرفیت دل آدمی می‌نگرد. خوشا به حال آن که دلش می‌تواند حق تعالی را میهمان کند که در این صورت به اندازهٔ خدا جا دارد. البته خداوند در دلی جای گیرد که پیش از این، آن را با عشق پاره پاره کرده باشد. آنان که تنها به دنبال خدا هستند، از هرچه بریدگی و پارگی است هراسی ندارند و بر کنده می‌نشینند و سر را به استواری بالا می‌گیرند و خداوند را ندا می‌دهند: هر کار که خواهی بکن! این جز از دل وسیع و گسترده بر نمی‌آید. دلی که با کم‌ترین مصیبتی درازکش می‌شود و می‌گوید دیگر نه، همان نه به او باز می‌گردد. چنین دلی صاحب آن را نیز سواری نمی‌دهد و چون کاسه‌ای است واژگون که هر چه باران رحمت نماز، دعا، درس و بحث بر آن ببارد اثری نمی‌گذارد و چیزی در آن نمی‌نشیند. انسان هرچه سازگارتر باشد سالم‌تر است. در زندگی کسی سلامت کامل دارد که دلی بیابد که حتی بر فرض با قاتل پدر خود بتواند بنشیند، از او بگذرد و با وی مهربانی داشته باشد، برای او شغلی بیابد، با او همراهی کند و از او پذیرایی نماید و او را به میهمانی خویش بخواند. چنین کسی قدرت کنترل نفس و مهار آن را دارد. دعا و ذکر پس از صافی شدن دل و نرم شدن اخلاق و رفتار است که اثر دارد. ابتدا باید خانه را تطهیر نمود و سپس میهمان طلبید. باید با همه سر سازگاری داشت و هر شب دل خود را از هر گونه بغض، عناد، خشم و غضب خالی نمود. نباید نه از بد دیگران غمگین و دلگیر شود و نه از خوبی آنان خرسند. این دل تنگ است که منفذ کوچک می‌گیرد. دل وسیع و گشاده از چیزی به تنگ نمی‌آید و دریایی مواج است که هر خاشاک و فاضلابی آن را نجس نمی‌سازد، بلکه هر نجسی را پس می‌زند و تطهیر می‌کند.

 http://eshghemardom.com/

فشارهای ناسوت و پادزهر عشق برای درمان دنیامداری

برای عمل‌های جراحی بی‌هوشی عمومی یا موضعی لازم است وگرنه کسی تحمل درد عمل جراحی و جدا شدن عضوی از خود را ندارد؛ حتی اگر عمل، برای بیرون آوردن میخک پا باشد. عمل جراحی ظرافت‌های خاص خود را دارد و تخصصی است که پزشکان کم‌تری بر آن دست می‌یابند. عمل جراحی مثالی است برای کار عالم ربانی که می‌خواهد مزهٔ ناسوت و دنیا را از دل بیماری که به آن وابسته است بیرون آورد.

 

آیا تاکنون اندیشیده‌اید راه‌کار عالمان ربانی برای این‌که دنیا را از دل طلبه‌های جوان بزدایند چیست بدون آن‌که آنان دردی را احساس کنند؟ چگونه می‌شود کسی را به مسلخ برد و سر از بدن وی جدا نمود؟ چگونه می‌توان تمامی دنیا با همهٔ زر و زیور و جلوه‌هایی که دارد را از قلب فردی جدا کرد بدون آن‌که وی سخنی برای گفتن داشته باشد؟ واضح است صدای نالهٔ چنین فردی دنیا را به لرزه می‌آورد؛ ولی او آرام و بی‌صداست و در بی‌صدایی خود است که اشک بر گونه‌های او غلطان می‌باشد. استادی که می‌خواهد بر بیماری دنیامداری عمل جراحی انجام دهد، از ماده‌ای به نام «عشق» برای بیهوشی استفاده می‌کند و چنان به فرد مورد نظر خود محبت می‌کند تا او تلاش کند دنیا را فراموش کند و از آن جدا شود. استاد پس از آن است که چاقوی جراحی و پنس را دست خود فرد می‌دهد و می‌گوید: من نگران شما هستم؛ ولی در این کوره و مسیر سخت خیر فراوانی است. هر کدام از شما باید این آتش را بگذرد و این گذشتن از آتش، امری اجباری است. من فقط شما را دارم، نگران شما هستم؛ ولی سختی‌هایی که در این کوره وجود دارد، راه طلبگی و سعادت را به شما نشان می‌دهد. من برای شما دعای عافیت نمی‌کنم؛ بلکه هر لحظه منتظرم تا شما را در آن سوی آتش ببینم و برای شکفتن شما لحظه‌شماری می‌کنم. این عشق است که بسیار قوی‌تر از داروی مست کننده و بی‌هوش کننده کاربرد دارد و ناراحتی برای این عمل را دور می‌سازد و با این کیمیاست که می‌توان ناسوت را از دل جدا کرد. عمل جراحی دل، مانند عمل جراحی کلیه یا قلب نیست که با چند ساعت کار و سه روز مراقبت‌های ویژه بهبودی حاصل گردد؛ بلکه عمل جراحی دل، سال‌ها طول می‌کشد. برخی به دو سال، چهار سال، و هفت سال و برخی را هرچه عمل کنیم درمان نمی‌شوند؛ زیرا سن که گذشت، حرکت هم کند می‌شود و دیگر فرد طاقت عمل را ندارد. عشق فراوانی می‌خواهد تا باغبان گلی را به ثمر رساند، اما خزانی که خود اوست همهٔ گل‌ها را خشک می‌کند! آیا در این ماجرای حزن‌انگیز خریدار خداست یا دیگری؟

چگونه امام موسی بن جعفر علیه‌السلام از خود بریده می‌شود و چنین دعا می‌کند که ای خدای شکافندهٔ دانه و...؛ هم‌چنین حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام با آن عظمتی که دارد می‌نالد و در وصیت خود می‌فرماید: خداوند مرا از شما بگیرد و بدتر از من را بر شما مسلط کند و شما را از من بگیرد و بهتر از شما را نصیب من گرداند. چه‌طور خدای تعالی در ناسوت این بزرگان را به فشار می‌آورد و طاقت ایشان را می‌کاهد تا جایی که به مرگ زود هنگام خود راضی می‌شوند و مرگ خود را می‌طلبند.

خدای تعالی همه را قربانی می‌کند و تمام ناسوت را از دل آنان و حتی از جوارح و اعضای ایشان جدا می‌کند و خالص آن را برای خود برمی‌گزیند. جدا کردن و عمل جراحی ناسوت مشکل است؛ ولی خدای تعالی در کار خود مهارت دارد. در این مسیر، کسانی هستند که به تیغ جراحی خداوند راضی می‌شوند و برخی خود، تیغ جراحی حق تعالی می‌گردند. گروه اخیر بسیار شیدا هستند؛ وگرنه جدایی از ناسوت، ناسوتی که ذره ذرهٔ بدن و تمامی نفس‌های ما از آن است، آسان نیست. خدای تعالی، چنان ناسوت را از پوست، گوشت و فرزندان حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام که صاحب ذوالفقار حیدری است، جدا می‌کند که ریسمان به گردن او می‌اندازند و همسر ایشان را محاصره می‌نمایند و تیغ به گردن نیمه جان ایشان که نقش زمین شده بود، می‌گذارند. ناسوت به هر چیز و هر کس فشار می‌آورد؛ به کوه و یا به حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام .

---------------------------------------------

منبع : روشنای دنیاداری و دنیامداری

حضرت آیت الله نکونام : بگذارید دنیا ما را به مهربانی بشناسد

بر خلاف آنچه که گروهی از عبارت «فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرین» (بقره/۲۸۶) برداشت می کنند، از این عبارت بغض برداشت نمی شود. دل مومن جای بغض نیست آن هم مومنانی که خدا به ایمانشان شهادت داده است. آیه شریفه می فرماید: خدایا ما را یاری کن، نمی فرماید خدایا طرف مقابل ما را از بین ببر یا ما را یاری کن تا به آنها حمله کنیم و نابودشان کنیم، بلکه می فرماید یاری کن تا در برابر دشمنان شکست نخوریم و بر آنها غلبه نماییم. این پیروزی می تواند پیروزی در هدایت و راهنمایی آنان به سوی حق باشد.


مؤمنان خواستار نصرت آن هم در مقابل کافران هستند، آن هم نه تک تک کافران بلکه در مقابل " ائمه الکفر" چرا که واژه " قوم" آمده. واژه " قوم" لحاظ حیثیت جمعی است. کفر هم از ماده " کَفَرَ" است یعنی کسانی که می دانند و آگاهانه حق را می پوشانند. ما در بحث جامعه شناسی قرآنی گفتیم؛ که تعداد این گروه در جوامع بسیار اندک است اما تاثیر گذارند لذا خود خدا با آنها روبرو می شود مانند آنجا که می فرماید" تبت یدی ابی لهب"

مؤمنان خواستار پیروزی بر ائمه الکفرند یعنی طرف با سایر ادیان و حتی کفار مستضعف روبرو نیستند، گویا کافر مستضعف اخوی و برادر آنهاست، لذا می گوید برای نزدیکی دل ها به کفار مستضعف که از روی جهل کافر شده اند کمک کنید و مالیات دینی را که سهم خودتان است به آنها هم پرداخت کنید. اما آیا رفتار امروز جامعه ما چنین است؟!

 خداوند ایمان مؤمنانی را تصدیق می کند که بغض در دل ندارند اما ما به سوی این نوع ایمان در حرکتیم؟! امروز اکثر جنگها و خشونتها در جهان بین مذهب هاست. کار را به جایی کشانده اند که گروهی در جهان نفس دین را سبب رواج خشونت دانسته اند. چه اشکال دارد که جامعه ما جامعه مهربانی و مودت قرآنی باشد؟! این همه دوری و بیزاری برای چیست؟! این چپی و راستی چیست؟ اینها همه فرزندان انقلابند.

اینها همه برای این نظام و انقلاب زحمت کشیده اند، خون دل خورده اند، حالا چرا باید یک عده به خاطر طرز تفکرشان دنبال حذف عده دیگر باشند؟ همه ما فرزندان امیرالمومنین علیه السلام هستیم و همین محبت ولایت که در دل ماست، کافی است که همدیگر را در آغوش بگیریم.

ما معتقدیم همه مردم ایران حتی کلیمی ها هم ولایی هستند. شما بررسی کنید کدامشان محبت امام حسین علیه السلام را ندارند. اما اگر کسی هم مذهب ما هم نبود باز دلیلی برای خشونت وجود ندارد. چند برادر در یک خانه با افکار مختلف زندگی می کنند آیا درست است که اینها بخواهند به خاطر افکارشان به روی هم تیغ بکشند؟! ترک و بلوچ و کرد و لر و عرب و فارس و مسیحی و یهودی و زرتشتی و شیعه و سنی همه ایرانی و برادرند. اما استعمار نمی خواهد این فرهنگ ایمانی در بین ما نهادینه شود.


خشونت این نیست که شما حتما تیغ بکشید. ذهن بسیاری از ما ذهن خشن است و ذهن خشن نقدناپذیر است و از انتقاد برآشفته می شود. همین که شما فقط خودت را سعادتمند می دانی و سایر کشورها را عددی حساب نمی کنی خشونت است.

گاهی خشونت در بیان است. بگذارید دنیا ما را به مهربانی بشناسد. با دنیا درست برخورد کنید دنیا هم خواه ناخواه در مقابل برخورد محبت آمیز شما درست برخورد می کند.

این چه فکر منحرفی است که بسیاری بدفهم هستند. ملتها همه خوبند و نمی شود بیشتر مردم در عقل ورزی خطا کنند. اگر گاهی بدی سر می زند از دولتهاست نه ملتها. ما باید با همه ملتها با احترام برخورد کنیم و حرمت آنها را داشته باشیم وقتی که چنین شدیم وقتی که دلمان مالامال از محبت شد، وقتی که مسیحی و سنی و کافر مستضعف را بد خطاب نکردیم و نسبت به آنها بغض نداشتیم وقتی که دل را از خشونت تهی کردیم، مصداق مؤمنانی می شویم که خداوند متعال ایمانشان را تصدیق می کند.

http://eshghemardom.com

میوهٔ شیرین محبت

مهر، محبت و عشق، گواراترین میوه‌ای است که خداوند مهربان آفریده است. بشر، میوه‌ای شیرین‌تر از محبت نچشیده است. مهر و محبت، لطف و دوستی نسبت به هر چیز و هر کس، شیرینی خاص خود را دارد؛ اما محبت به حق‌تعالی، طعم مخصوصی دارد و آب حیات آدمی و وجود و بقای انسان است.

کسی که دل وی از محبت خالی است، دل ندارد و بهره‌ای از آدمیت نبرده است و تنها ظاهری از بشر را داراست. علت حرکت و علت ایجاد هستی، محبت است. مهر و محبت، به آدمی طعمی می‌دهد که به هر مسلک و مرامی که باشد، دوست داشتنی است. کسی که دل وی آشنای مهر و محبت نباشد، از آدمی چیزی ندارد و از حقیقت بهره‌ای نبرده است و لطف زندگانی و ظرافت هستی را درک نمی‌کند. داشتن این کیمیای هستی، ربطی به دانش، علم، عنوان و کسوت ندارد و بدون داشتن این امور نیز می‌شود آدمی منبعی از مهر و محبت باشد؛ هرچند دانش، علم و معرفت، زمینهٔ خوبی برای درک موارد صحیح خوبی‌ها و مهر و محبت به آن می‌باشد.

فرهنگ، اخلاق و بازیابی، بیش‌تر از یک زندگی درست می‌تواند در زمینه‌های اولی محبت نقش داشته باشد و این آگاهی‌های فردی و عمومی است که خشونت‌های جاهلانه را از آدمی دور می‌سازد.


مطالب مرتبط:

عرفان خدا را یک شخص می داند...

هدف از سلوک، قرب الهی است که با فقر و نداری به دست می‌آید. رسیدن و وصول به ذات بهجت‌انگیز خداوند که یک شخص است و نه مفهومی کلی؛ آن گونه که در فلسفه می‌گویند. منطق مفهوم خداوند را کلی اما منحصر در فرد می‌داند. مفهوم کلی زیارت بر نمی‌دارد و نمی‌توان در خارج از ذهن به سراغ آن رفت و با او هم‌چون موسی به گفت و شنید نشست و رویت او را از حق تعالی خواست. به گفت و گوی طولانی حضرت موسی علیه‌السلام گوش جان بسپارید که خداوند و حضرت موسی چگونه عاشقانه با هم سخن می‌گویند: «وَمَا تِلْک بِیمِینِک یا مُوسَی، قَالَ هِی عَصَای اَتَوَکاُ عَلَیهَا وَاَهُشُّ بِهَا عَلَی غَنَمِی وَلِی فِیهَا مَآَرِبُ اُخْرَی. قَالَ اَلْقِهَا یا مُوسَی. فَاَلْقَاهَا فَإِذَا هِی حَیهٌ تَسْعَی. قَالَ خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الاْءُولَی. وَاضْمُمْ یدَک إِلَی جَنَاحِک تَخْرُجْ بَیضَاءَ مِنْ غَیرِ سُوءٍ آَیهً اُخْرَی. لِنُرِیک مِنْ آَیاتِنَا الْکبْرَی. اذْهَبْ إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی. قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی. وَیسِّرْ لِی اَمْرِی. وَاحْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسَانِی. یفْقَهُوا قَوْلِی. وَاجْعَلْ لِی وَزِیرا مِنْ اَهْلِی. هَارُونَ اَخِی. اشْدُدْ بِهِ اَزْرِی. وَاَشْرِکهُ فِی اَمْرِی. کی نُسَبِّحَک کثِیرا. وَنَذْکرَک کثِیرا. إِنَّک کنْتَ بِنَا بَصِیرا. قَالَ قَدْ اُوتِیتَ سُوْلَک یا مُوسَی. وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَیک مَرَّهً اُخْرَی. إِذْ اَوْحَینَا إِلَی اُمِّک مَا یوحَی. اَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی الْیمِّ فَلْیلْقِهِ الْیمُّ بِالسَّاحِلِ یاْخُذْهُ عَدُوٌّ لِی وَعَدُوٌّ لَهُ وَاَلْقَیتُ عَلَیک مَحَبَّهً مِنِّی وَلِتُصْنَعَ عَلَی عَینِی. إِذْ تَمْشِی اُخْتُک فَتَقُولُ هَلْ اَدُلُّکمْ عَلَی مَنْ یکفُلُهُ فَرَجَعْنَاک إِلَی اُمِّک کی تَقَرَّ عَینُهَا وَلاَ تَحْزَنَ وَقَتَلْتَ نَفْسا فَنَجَّینَاک مِنَ الْغَمِّ وَفَتَنَّاک فُتُونا فَلَبِثْتَ سِنِینَ فِی اَهْلِ مَدْینَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَی قَدَرٍ یا مُوسَی. وَاصْطَنَعْتُک لِنَفْسِی. اذْهَبْ اَنْتَ وَاَخُوک بِآَیاتِی وَلاَ تَنِیا فِی ذِکرِی. اذْهَبَا إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی. فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَینا لَعَلَّهُ یتَذَکرُ اَوْ یخْشَی. قَالاَ رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ اَنْ یفْرُطَ عَلَینَا اَوْ اَنْ یطْغَی. قَالَ لاَ تَخَافَا إِنَّنِی مَعَکمَا اَسْمَعُ وَاَرَی» (طه / 18 46).


باید باور داشت خدایی در بیرون هست که می‌توان با او سخن گفت و با او عاشقانه هم‌کلام شد و بارها و بارها خطاب به او عرض داشت: «إِیاک». کسی که بتواند مشکل توحید خود را حل نماید و آن را به باور خویش برساند و به آن ایمان آورد، در زمینه دیگر معارف مشکلی ندارد. کسی که نماز خود را نه برای تلقین و تسکین نفس می‌گزارد بلکه در پی آن است خلوتی به دست آورد تا با خداوند به مناجات و راز و نیاز و نجوا بنشیند و او را نه از سر طمع به بهشت و نه از ترس جهنم کرنش کند، بلکه بندگی او وجودی باشد که از عبادت عاشقانه برتر است؛ چنان‌که مولا امیرمومنان علیه‌السلام می‌فرماید: «إنّی وجدتک اهلاً للعباده».

http://mahbubi-nekunam.epage.ir/

رسم نازکشی و عاشق‌کشی

انسان با نازکشی و مهروزی و کشیدن دست مهر بر سر سنگ و گذاشتن دانهٔ گندمی یا برنج به دهان مورچه‌ای یا ریختن آب به پای گُلی، یا اطعام مشفقانهٔ خویشان و آشنایان، باطنی لطیف می‌یابد و از حیث باطنْ شکوفا، پررونق، صافی، روشن و سبک می‌شود.

 داشتن قدرت ـ اعم از امکانات ظاهری و باطنی ـ اگر همراه با نرمی باطن نباشد، به ظلم و تجاوز تبدیل می‌شود. برای نرمی باطن نیز باید نازکشی داشت و با همه، با مهر و عطوفت و مرحمت مواجه شد.

نازکشی، سبب می‌شود صاحب قدرت، دارای نرمش باطنی گردد و روح وی لطیف شود و قدرتی را که دارد، به زور و ظلم تبدیل نکند.  سلاطین و حاکمان گذشته، چون مربی کارآزموده‌ای نداشته‌اند تا آنان را نازکش خَلق کند، قدرت ظاهری خود و علمی را که داشته‌اند، به زور و خشونت و به خشکی و جمود آلوده می‌کردند؛ زیرا باطن آنان خشک و مردار بوده است. اولیای خدا، که باطنی پررونق از نور حق‌تعالی دارند، مهروز خَلق و نازکش آنان می‌باشند. امیرمومنان علیه‌السلام که در میدان مبارزه هماوردی نداشته‌اند و کسی را یارای آن نبوده است که در چشمان مبارک آن حضرت نگاه اندازد، از کودکان یتیم و زنی بیوه نازکشی دارد، و از این روست که سر در تنور می‌کند و با دست مبارک خود، برای آنان نان تهیه می‌کند و به کودک یتیم، سواری می‌دهد یا پاپوش خویش را با دست خود وصله می‌زند. اولیای خدا بسیار نرم بودند که از آن همه قدرت‌های باطنی خویش، علیه دشمنان و بدخواهان‌شان استفاده‌ای نداشته‌اند. سیرهٔ ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام نمونه‌های فراوانی از تواضع، فروتنی، افتادگی، مهربانی و صفا با خلق را در خود دارد و البته آن‌چه که به ما نرسیده است، بسیار بیش از آن چیزی است که نقل شده است.

باید ناز طبیعت را کشید. کسانی‌که ناز نظام طبیعت را می‌کشند، به مقامات بلند قربی و غیبی نایل می‌آیند. مراد از کشیدن نازِ نظام طبیعت، ناز کشیدن از پدیده‌های خَلقی ـ اعم از انسان و غیر انسان ـ می‌باشد. ناز کشیدن از حق‌تعالی و پدیده‌ها، دل را جلا می‌دهد. کسی می‌تواند ناز پدیده‌ها را بکشد که به مقام دل (قلب) بار یابد و عاشق شود. انسان اگر عاشق شود، هرچیزی یا هرکسی را بیش‌تر از خویش دوست دارد و ملامت‌ها و مرارت‌های او را به جان می‌خرد. در عرف ناسوت، کودک برای پدر و مادر یا زن برای شوهر خود ناز می‌کند؛ ولی گاهی نازها اموری می‌شود که قابل تحمل نیست. همین امورِ تحمل‌ناپذیر است که اگر تحمل شود، در جلای دل و قرب به پدیده‌های غیبی، نقش مهمی دارد. نماز، نیاز و ناز می‌تواند رویت پدیده‌های غیبی و قدرت باطنی بیاورد و مهم‌تر از آن، معرفتی است که عاید فرد می‌سازد. اگر فردی این سه امر را انجام دهد و از ذکر خود نتیجه‌ای نبیند، اشکالی در پیش‌نیازها و شرایط ذکر وی قرار دارد. البته فهم معنای «ناز» تنها از کسی برمی‌آید که از مقام نفس گذشته باشد و در مقام قلب، قرار گرفته باشد؛ بنابراین دست‌کم، عبور از شصت منازل نخست ذکر شده در منازل‌السائرین، از پیش‌نیازهای درک درست ناز می‌باشد.

مومن چنان‌چه به کمال رسد، از استکبار دور می‌شود و به هرچیزی حتی سنگ، آجر یا موزائیک ـ به اعتبار این که ظهور خداوند و مظهر اوست ـ سلام می‌کند و برای او خاشع می‌شود. کسی‌که ذات و استقلال را از اشیا برمی‌دارد، چنان‌چه دست ناز بر سنگی کشد یا بنده‌ای را دریابد و به او لگد نزند، لطف و رضای حق را به دست آورده است.

عارف واصلی با ما انس بسیار داشت و هنوز نیز زنده است؛ اما به نفَس‌های آخر نزدیک شده است. وی زمانی رانندهٔ تریلی بود و همیشه مقداری آب به همراه داشت و چون درختی را در بیابان می‌دید که از بی‌آبی رنج می‌برد، ماشین را کناری پارک می‌کرد و به آن درخت سلام می‌نمود و از او عذرخواهی می‌کرد که دیر آمده است و می‌گفت: «نمی‌دانستم، شما را ندیده بودم» و بعد مثل کسی که می‌خواهد آب به دهان کسی بریزد، به آن درخت آب می‌داد. و یا وقتی سنگی را وسط جاده می‌دید، می‌ایستاد و تریلی را کنار می‌زد و پایین می‌آمد و به آن سنگ سلام می‌کرد و سپس از او اجازه می‌گرفت تا وی را حرکت دهد و به کنار جاده ببرد و از سنگ عذرخواهی می‌کرد و می‌گفت: «ببخشید، آدم غافل زیاد است، این‌جا له می‌شوی.» وی سنگ را با اجازه و با احترام از آن‌جا برمی‌داشت و به کناری می‌گذاشت و سپس از او خداحافظی می‌کرد. وی می‌گفت: گاه دلم برای آن سنگ‌ها تنگ می‌شود. البته اگر وی ادعا می‌کرد که صدای دل سنگ‌ها و درخت‌ها را می‌شنود، ادعای وی پذیرفتنی بود. این کار، صفای او را می‌رساند! اگر عالمان عارف و مجتهدان وارسته و مراجع پاک‌نهاد و دانشمندان شایسته و دولت‌مردان جهان، چنین دلی می‌یافتند، دنیا آباد می‌شد و قتل و غارت و جنگ و ظلم و ستم از آن رخت برمی‌بست و دنیا گلستان آدمی می‌شد، نه جنگلی مدرن. البته چنین آدمی چون تنها باشد، از بین می‌رود و نمی‌تواند در دنیایی که عصا را از کور می‌دزدند، به‌راحتی زندگی کند؛ مگر این‌که مقام جمعی داشته باشد تا بتواند به تمامی ذرات هستی هم‌چون پیغمبر و امام احترام بگذارد و به هیچ‌یک از پدیده‌های هستی لگد نزند؛ ولی هیهات! آن دنیا کجا و این‌دنیا کجا؟!