گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی
گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

توحید عرفا

بسم الله الرحمن الرحیم

توحید عرفا

گزیده ای از فرمایشات استاد معظم عارف کامل حضرت آیت الله یعقوبی قائنی در رابطه با نقطه کمال سیر انسان و عقیده عرفای حقه در این زمینه


(فرازهایی از کتاب سفینة الصادقین)

در اینجا دو نظریه وجود دارد که مناسب است در باره‏ ى آن توضیحى بدهم: بعضى معتقدند کمال سیر انسان، معرفت به نفس ولىّ است و انتهاى سیر را معرفت به نفس شریف علوى دانسته، بالاتر از آن را براى بشر محال مى ‏دانند.
ولى عرفاى حقه مى‏ گویند این، معرفت به ولىّ است نه معرفت به خداوند. و معتقدند که انسان نه تنها به کسى که به خداوند معرفت دارد، بلکه به خود خداى متعال نیز مى‏ تواند معرفت پیدا کند.
در این زمینه مطالب بسیار مهم و دقیق و حرف‏ هاى فراوانى هست. بسیارى از بزرگان نیز در این باب هر یک با اصطلاحات خاص خود سخن‏ ها گفته ‏اند. بنده تنها آنچه را که در مورد این مسأله ‏ى اساسى، خود یافته و درک کرده ‏ام به طور اجمال مى ‏گویم. و در این زمینه به گفته ‏ها و نوشته ‏هاى دیگران کارى ندارم.
ابتدا باید دانست که خداوند متعال بذاته مباشر افعال نیست، بلکه خداوند سبحان، وجود را از مجارى آن - که وسائط فیض هستند و واسطه و مجراى تام آن، امام علیه السلام و مقام ولایت است - نازل مى‏ کند. یعنى حق تعالى به واسطه‏ ى نفس ولىّ که همان مقام نورانیت او است متصرف در امور است و اشیا به واسطه ‏ى نفس ولىّ، قائم به حق هستند.
صاحب ولایت مطلقه کسى است که قیوم تمام ما سوى اللّه‏ است، امّا در عین حال، او خود قائم به حق مى‏ باشد. تفاوت اساسى در این است که حق تعالى از ما سوى بى‏ نیاز است، لیکن ولىّ از حق بى‏ نیاز نمى‏ باشد. و البته این معنا را به هیچ وجه نباید غلو به حساب آورد؛ زیرا غلو آن است که انسان ولىّ خدا را مستقل دانسته و بنده‏ ى مخلوق را خدا بداند.
بنا بر این اگر کسى معتقد باشد که خداوند به واسطه ‏ى نفس ولىّ - که از آن به نفس کلى الهى تعبیر مى‏ کنند - فیوضاتش را بر ما سوى جارى مى‏ کند و تمام اختیارات و قدرت‏ ها را به محمد و آل محمد - صلوات اللّه‏ علیهم اجمعین - داده و آنها که اراده ‏اى جز اراده ‏ى حق ندارند مى‏ توانند هر کارى را به اذن او انجام دهند - نه اینکه امور به آنها تفویض شده و او خود سبحانه و تعالى منعزل باشد - چنین عقیده‏ اى غلو محسوب نمى‏ شود.
بلکه کمال هم در این است که انسان به مقام نورانیت ائمه علیهم السلام معرفت پیدا کند و امام زمانش را آن طور که هست و آن‏گونه که خداوند به ایشان مقام و مرتبه داده، بشناسد؛ زیرا خداوند به وسیله‏ ى تجلیات در مظاهر و مرائى وجود شناخته مى ‏شود و مرآت تام و تمام آن، چنان‏که در احادیث و ادعیه با تعابیر مختلف وارد شده، نفس شریف امام است که مظهر تام و تمام اسماء و صفات خداوند مى‏ باشد و إلاّ ذات خداى متعال را اگر تا ابد هم در جستجویش باشى هیچ نخواهى یافت.
لکن اینها هیچ یک بدان معنا نیست که انسان نمى‏ تواند به خداوند متعال معرفت پیدا کند، بلکه غرض از خلقت، این است که انسان با توحید آشنا شود. ثمره‏ ى آفرینش انسان هم رسیدن به توحید است. هدف اصلى ائمه‏ ى اطهار علیهم السلام نیز همین معنا بوده است. آنها دعوت به توحید مى‏ کرده‏ اند. انسان به برکت ولایت، به خداى متعال معرفت پیدا مى ‏کند «بنا عرف الله» و با چشم ولایت، خدا را مى‏ بیند، نه ولىّ را.
به عبارت دیگر گرچه عارف به خدا در واقع همان ولىّ خداست، لیکن هنگامى که انسان محو در او مى ‏گردد، هم به چشم یار بیند یار را.
پیش‏تر عرض کردم که یک بار در کربلا حال عجیبى به من دست داد. در حالى که منقلب بودم و گریه مى ‏کردم گویا سرم را در دامان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دیدم. در آن حال، یک ذره پرده کنار رفت و وجود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را دریچه‏ اى به سوى عظمت خداوند متعال یافتم!
مجددا این نکته را یادآور شوم که تجرد دو مرحله دارد: یک مرحله تجرد از ماده است مانند مردن و ورود به عالم برزخ که این مرحله را همه قبول دارند.
مرحله‏ ى دیگر، تجرد از صورت است. بدین معنا که انسان حقیقت خود را بدون صورت درک کند. کسانى که با توحید عرفا مخالف ‏اند، در واقع رسیدن به این مرحله را براى بشر غیر ممکن مى‏ دانند.
یکى از فیوضات بسیار عظیمى که در سامرا به برکت امامین همامین عسکریین علیهما السلام به این حقیر عنایت شد درک همین معنا بود که وقتى آن را براى آیة اللّه‏ میلانى قدس سره نقل کردم، ایشان فرمود:
« من تا کنون تجرد از صورت را براى بشر غیر ممکن مى ‏دانستم، امّا چون شما را صادق مى‏ دانم قبول مى ‏کنم که تجرد از صورت هم ممکن است ». مخفى نماند که قبول داشتن این حقایق در موفقیت سالک نقش مهمى را داراست. بعضى از بزرگان عقیده دارند: مادامى که سالک اعتقاد به توحیدى که عرفا معتقدند نداشته باشد وصول به آن هم برایش میسر نیست. به هر حال، «معرفت اللّه‏» این است که انسان خدا را بشناسد. ائمه‏ ى اطهار - صلوات اللّه‏ علیهم اجمعین - «ابواب اللّه‏» هستند. معناى باب این است که از آن مى ‏توان وارد منزل شد. آنها «داعى إلى اللّه‏» هستند. یعنى به خدا دعوت مى‏ کنند نه به خود.
جابر باب الامام بود، ولى در باره‏ ى سلمان فرموده ‏اند:

« إن سلمان باب اللّه‏ فى الأرض، من عرفه کان مؤمنا و من أنکره کان کافرا »

بلى، آنچه که باید مورد توجه قرار گیرد این است که سلمان به واسطه ‏ى امیر المؤمنین علیه السلام باب اللّه‏ شد.
انسان خودش مى‏ بیند، ولى از چشمى هم که به وسیله‏ ى آن مى ‏بیند بى‏ نیاز نیست. به برکت ولایت، معرفت پیدا مى‏ کند و با چشم ولایت خدا را مى‏ بیند. اگر کسى خیال کند که از آنها بى‏ نیاز مى‏ شود قطعا در اشتباه است. بدون ولایت به هیچ وجه نمى ‏توان به توحید رسید. به همین جهت، رسیدن اهل سنت به توحید غیر ممکن است و با ولایت تکوینى ناسازگار مى ‏باشد؛ زیرا وجود امام علیه السلام مقدم بر همه و واسطه ‏ى خدا و خلق و محیط بر عالم است. کسى که به واسطه توجه ندارد چگونه مى‏ تواند موحد باشد؟
حتى بدون ولایت ائمه علیهم السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز نمى ‏توان استفاده کرد.

« أنا مدینة العلم و علىّ بابها فمن أراد المدینة و الحکمة فلیأتها من بابها »

بدون ولایت اصلاً به پیامبر صلی الله علیه و آله راهى نیست.
خلاصه، آن چیزى که بنده عرض مى‏ کنم همان مرحله‏ ى «فنا» است. یعنى اگر انسان صفات بشرى را کنار بگذارد و صفات جزئى او در صفات کلى حق محو شود و وجود جزئى‏ اش در وجود کلى فانى گردد، جلوه‏ گاه حق مى‏ شود و وضع دیگرى پیدا مى ‏کند، چنین کسى «باب اللّه‏» است.
سلمان - سلام اللّه‏ علیه - نه معصوم بود و نه امام، در عین حال باب اللّه‏ شد. یعنى او خود، باب خدا بود. و اگر سلمان بتواند به اینجا برسد دیگران هم مى ‏توانند. اختصاص به او ندارد. به برکت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و خاندان طاهرینش راه براى همه ‏ى امت باز است، منتها در آن زمان پیامبر تشریف داشتند و سلمان را که به این مقام رسیده بود، معرفى فرمودند. اگر آن حضرت وى را معرفى نمى‏ کردند هیچ‏کس به مقام او پى نمى‏ برد. و کسانى مانند سلمان حقیقتا به مقام ائمه پى برده و مى‏ فهمند که ولایت یعنى چه؟
مرحوم آیة اللّه‏ میلانى قدس سره نقل مى ‏فرمود که عارف بزرگوار آیة اللّه‏ آقاى سید احمد کربلایى - رضوان اللّه‏ علیه - که خود غرق در توحید بود، وصیت نمود آیه‏ ى شریفه‏ ى: «و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید» را خطاب به ائمه‏ ى معصومین علیهم السلام بر لوحى نوشته و هنگام دفن بر سینه‏ ى او بگذارند. چنین افرادى هستند که کمال معرفت به ائمه علیهم السلام را دارا مى‏ باشند.
مع الأسف بعضى از کسانى که خود را اهل ولایت پنداشته و با دیده‏ ى سوء ظن به بندگان خدا مى ‏نگرند، به شخصیتى مانند آقاى انصارى تهمت مى ‏زدند که ایشان ولایتى نیستند! وقتى این حرف به گوش ایشان رسید فرمود: خدا کند همین ولایتى هم که اینها مى‏ گویند درست باشد.
این نکته را نیز اضافه کنم که اگر کسى به چنین مقامى برسد در آن حال، امام و مأموم معنا ندارد، آنجا که حقیقتا فنا باشد تعیّن نیست و اگر در همان حال بماند غیر حق نیست؛ زیرا آنجا من و تو دیده نمى‏ شود، غیر خدا دیده نمى ‏شود. هر جا مقام و مرتبه تصور شود بى‏ شک مربوط به عالم کثرت است، ولى در عالم وحدت دیگر من و او، مقام و مرتبه معنا ندارد. ارباب او را مى ‏برد و بر سر سفره‏ ى خویش مى‏ نشاند. در عین حال، هنگامى که به عالم تعیّن برمى ‏گردد نوکر، نوکر است و آقا، آقاست.
هم‏چنان که خود معصومین علیهم السلام هم در یک حال مى‏ فرمودند:

« لنا حالاتٌ مع اللّه‏ ، هو فیها نحن، و نحن فیها هو، و مع ذلک هو هو و نحن نحن »

در عین حال در مقامى دیگر شخصیتى چون مولاى موحدین علیه السلام مى ‏فرمود:

« أنا عبد من عبید محمد صلی الله علیه و آله »

اگر کسى به آنجا رسید و نور توحید در قلبش اشراق شد، وجودش مجراى فیض حق، کلامش کلام حق و لسانش در مقام اظهار حقایق - نه هنگام بیان مطالب عادى که از جنبه‏ ى تعیّن خودش مى ‏باشد - لسان حق مى ‏شود. در حدیث قدسى فرموده است:

«لا یزال العبد یتقرب إلىّ بالنوافل و العبادات حتى اُحبه، فإذا أحببته کنت سمعه الذى یسمع به و بصره الذى یبصر به و یده التى یبطش بها و رجله التى یمشى بها. »

یعنى انسان در اثر بندگى مستغرق در خدا مى ‏شود و مجراى فیض او و لسان او مى ‏گردد.
توجه به این نکته نیز لازم است که منظور، توهمات غلط بعضى از صوفیه همچون حلول و اتحاد نیست؛ چه آنکه آنها کفر و زندقه است. ممکن است بعضى از الفاظ، شباهتى به همدیگر داشته باشد، ولى باید دانست که حلول و اتحاد دو معناى موهومى است که کاملاً با آنچه ما در مقام بیان آن هستیم منافات دارد.
لازمه‏ ى حلول این است که شى‏ اى در شى‏ اى دیگر وارد شود، در حالى که ما اصلاً شئ مستقلى در مقابل حق تعالى نیستیم تا او - تعالى و تقدس - در ما وارد شود. و او - سبحانه و تعالى - چیز متعینى نیست که در جایى حلول کند.
معناى آن حرف این است که خود را یک وجود مستقل بدانیم و حق تعالى را یک جسم متعین و یا شخص متعینى بپنداریم و دو چیز در یکدیگر داخل شوند! این کفر است و شرع مقدس آن را رد کرده و علماى کرام آن را انکار مى‏ کنند.
و باید توجه داشت که این، صرفا کلام باطلى نیست که بعضى به آن معتقد شده و عده‏ اى آن را رد کرده باشند، بلکه هر کسى ممکن است در راه سلوک در حالى قرار گیرد که اگر به خودش واگذار شود و عنایت حق تعالى شامل حالش نگردد، در چنین مهالکى سقوط کند و سخن از حلول یا اتحاد به میان آورد.
بنده خود در طول راه دیده ‏ام که در چه حالاتى ممکن است زمینه‏ ى این انحراف براى انسان پیش آید و بحمد اللّه‏ با این‏گونه امور آشنا هستم.
در هر حال، چون «توحید» آن طور که عرفاى حقه مى‏ گویند معناى بسیار بلند و دقیقى است و قابل فهم براى عموم نمى‏ باشد و چه بسا الفاظى که مقصود خویش را با آن بیان مى ‏کنند از افاده ‏ى آن معنا قاصر باشد و از طرفى الفاظ نیز با یکدیگر شباهتى دارند، بنا بر این اگر کلامى از کسى نقل شد نباید فورا قضاوت کرده و فتواى کفر و فسق او را صادر نمود.
برادر عزیز! تو اگر واقعا طالب حق هستى و غرضى ندارى لازم است پیش از هر قضاوتى از صاحب کلام سؤال کنى که مقصودت چیست؟ شاید مراد او را نفهمیده باشى و چه بسا او از اولیاى خدا باشد. در آن صورت مى ‏دانى که با قضاوت بى‏ جا به چه خسران بزرگى دچار شده ‏اى؟!
متأسفانه بسیارى از افراد به محض اینکه کلامى بشنوند - دروغ یا راست - فورا قضاوت کرده، شروع به تفسیق و تکفیر مى ‏کنند. به عقیده‏ ى حقیر اینان ایمان به معاد و روز رستاخیز ندارند، یا لااقل غافل ‏اند از اینکه ممکن است - به‏ مصداق حدیث قدسى که فرمود: « من أهان لى ولیّا فقد بارزنى بالمحاربة » با خدا در جنگ باشند.
کسى که مى‏ خواهد با بندگان صالح خدا به مخالفت برخیزد و به آنان توهین کند باید خود را به اسلحه‏ اى مسلح کند که بتواند حریف خداوند قهار گردد! نستجیر باللّه‏.
در اینجا چون صحبت از برخى مقامات ائمه علیهم السلام و حقایق عالم ولایت به میان آمد، مناسب است رؤیایى را که حاوى نکات دقیقى است بیان کنم.
نخست این نکته را عرض کنم که خواب دیدن از آن جهت مفید است که بعضى از دقایق لطیف و معانى بسیار بلند که فهم آن در بیدارى چندان آسان نیست، با دیدن صحنه‏ اى در عالم رؤیا به راحتى قابل دریافت مى‏ شود؛ به همین جهت بزرگان عنایت خاصى به رؤیا داشته‏ اند. حتى پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با آنکه خود متصل به وحى بودند گاهى از اصحاب سؤال مى‏ کردند آیا کسى خوابى ندیده است؟
حقیر شبى در خواب دیدم لشکر اسلام به فرمانده ى حضرت عبد المطلب علیه السلام و لشکر کفر به فرمانده ى عمرو بن عبد ود براى کارزار در برابر هم صف‏ آرایى کرده ‏اند، به طورى که در مقابل هر مسلمان، کافرى قرار گرفته و در برابر من، خود عمرو بن عبد ود ایستاده است.
بنده با خود فکر مى‏ کردم چگونه با کسى نبرد کنم که غیر از امیر المؤمنین علیه السلام هیچ‏کس حاضر به جنگ با او نشده است! سپس با خود گفتم: حتما چنین توانایى را در من دیده ‏اند که مرا در مقابل او قرار داده‏ اند.
ناگهان حمله آغاز شد. همین‏ که خواستم با او نبرد کنم دیدم حضرت امیر المؤمنین - روحى له الفداء - پشت سرم ایستاده و ایشان خود مى‏ خواهند او را به قتل برسانند، امّا صحنه به گونه ‏اى بود که این کار به نام من تمام مى ‏شد. آن حضرت ذوالفقار را کشیده، به من فرمودند: سرت را کنار ببر. آنگاه او را به قتل رساندند.
در این رؤیا لشکر کفر و اسلام به حالات درونى حقیر که در آن ایام بیشتر در حال مجاهده بودم اشاره دارد. هم‏چنین از آن استفاده مى‏ شود که هر کس به میدان مبارزه‏ ى با نفس قدم گذاشت باید بداند دست ولایت است که کار را به ثمر مى ‏رساند، گرچه به حسب ظاهر کارها به نام او تمام مى‏ شود.
بنا بر این هر خیر و موفقیتى که انسان کسب کند در حقیقت به دست صاحبان ولایت حاصل گشته است. البته این بدان معنا نیست که انسان دست روى دست گذاشته و هیچ سعى و تلاشى نکند. سالک باید از هر گونه مجاهده ‏اى فرو گذار نکرده، هر چه در توان دارد به کار برد. آنگاه کمک و عنایت آنهاست که شامل حالش گشته و تلاش و مجاهده‏ ى او را ثمربخش مى‏ سازد.
شبى در عالم رؤیا خود را در بیابان وسیعى دیدم که در وسط آن، ساختمان ده طبقه ‏ى مدور و عظیمى که از دور به صورت یک کوه مخروطى شکل نمایان بود قرار داشت. حقیر به همراه عده ‏اى اطراف آن اجتماع کرده، تصمیم داشتیم از آن بالا برویم. براى بالا رفتن به آن ساختمان باید پرواز مى‏ کردیم. حتى طبقه‏ ى اول آن هم مقدارى از زمین فاصله داشت. بعضى تا طبقه‏ ى اول، برخى تا طبقه‏ ى دوم و خلاصه هر کس به قدر توان خود پرواز کرده و در طبقه‏ اى که مقدورش بود فرود مى ‏آمد.
بنده نیز پرواز را آغاز کرده تا طبقه‏ ى پنجم با قدرت خود بالا رفتم. قدرتى که خداوند در من گذاشته بود آنجا تمام شد، ولى همتم اجازه نمى‏ داد فرود آیم. در آن حال با استمداد از نام مبارک «على» و جارى ساختن این ذکر شریف بر زبان به پرواز ادامه دادم.
قابل ملاحظه است که «یا على» نمى‏ گفتم، بلکه «على على» مى‏ گفتم و با تکرار آن پیوسته از سرّ ولایت که در خود انسان نهفته است به من نیرو مى‏ رسید، تا به طبقه‏ ى دهم رسیدم. باز به پرواز ادامه داده، بر بام ساختمان که عالمى وسیع و سبز و خرم بود و هواى بسیار لطیفى داشت فرود آمدم. آنگاه نفس عمیقى کشیده گفتم: حالا خوب شد! و از خواب بیدار شدم.
منبع:http://sadeghin.net/Speech/Sermon.html

رساله اربعین در فرهنگ شیعه

فهرست
13-23   مقدّمه
13   معنای «شِعار» به نقل از «لسان العرب»
15   تفسیر لغت «شعار» در «لغت نامه دهخدا»
16   کیان اقوام و ملل بر حفظ سنّت‌ها و شعارهای آنان است
17   در مکتب شیعه ولایت و امامت محور اصلی و شعار است
18   رجوع شیعه به امام معصوم به عنوان یک مرجع دینی نمی‌باشد
20   هویّت مکتب شیعه در انقیاد مطلق از امام معصوم است
21   برگزاری مجالس هفتم و چهلم و سال برای متوفّی از رسوم غلط می‌باشد
22   مجلس اربعین از اختصاصات سیّد الشّهداء است
27-46   فصل اوّل: واژه «اربعین» در فرهنگ اسلام
  در فرهنگ اسلام نوعی رابطه تکوینی و تشریعی نسبت به لفظ «اربعین» وجود دارد
29   انسان در چهل سالگی به بلوغ عقلانی می‌رسد
32   کسی که خمر بنوشد تا چهل روز نماز او قبول نمی‌شود
33   کسیکه غیبت مسلمانی را کند تا چهل روز نماز و روزه‌اش قبول نمی‌شود
34   شهادت چهل مؤمن بر جنازه مسلمانی موجب غفران اوست
36   حدّ همسایگی تا چهل منزل از هر طرف است
37   انقطاع وحی از رسول خدا به مدّت چهل روز
39   حضرت یونس علیه السّلام چهل روز در شکم ماهی بود
41   تنبیه پیامبر از ناحیه پروردگار جهت ارتقاء‌ او بوده، و منافی با عصمت نمی‌باشد
42   تأثیر عدد «چهل» در به فعلیّت درآوردن استعدادات در روایات
43   کلام مرحوم سیّد بحرالعلوم در مورد عدد «چهل»
44   تذییل مرحوم علاّمه طهرانی بر کلام سیّد بحرالعلوم
 
 
49-72   فصل دوّم: فلسفه قیام حضرت أباعبدالله الحسین علیه السّلام
50   حفظ حریم و حدّ و حدود مقام ولایت و امامت از مبانی تشیّع است
52   قیام سیّد الشّهداء علیه السّلام حیاتی‌ترین شاخص حقّ و باطل است
54   مجالس عزاداری سالار شهیدان از مبانی اصیل خود فاصله گرفته است
56   قیام سیّد الشّهداء علیه السّلام را در مبارزه با ظلم نباید منحصر نمود
58   اعتراض به امام مجتبی علیه السّلام به عدم قیام ناشی از جهالت است
60   ارزش تاریخ عاشورا به حضور امام معصوم در آن است
62   دعوت امام علیه السّلام به جهاد یا صلح تابع اراده حقّ و شرائط زمان است
64   سیّد الشّهداء علیه السّلام فقط در حادثه کربلا تفسیر و خلاصه نمی‌شود
67   مبارزه سیّد الشّهداء با یزید مقدّمه إحیاء سنن و بیان معارف است
68   در مورد إحیاء سنن می‌فرماید: إنّی لَم أخرُج أشِرًا و لا بَطِرًا و لا مُفسِدًا و لا ظالمًا ...
69   در بیان معارف فرمود: أیّها النّاسُ! إنّ اللهَ ما خَلَقَ خَلْقَ اللهِ إلاّ لِیَعرِفوهُ
71   آسمان در ماتم امام حسین علیه السّلام چهل روز خون گریست
106-75   فصل سوّم: اختصاص «اربعین» به سیّد الشّهداء‌ علیه السّلام
75   امام حسن عسکری علیه‌السّلام زیارت اربعین را علامت ایمان و شعار شیعه می‌داند
76   امروزه در جامعه شیعه «اربعین» ویژگی شعارگونه خود را از دست داده است
  اهل بیت سیّدالشّهداء علیه السّلام پس از ورود به مدینه طبق سنّت سه روز عزاداری نمودند
80   استدلال بعدم منع شارع از انعقاد مجالس اربعین برای اموات مخدوش است
83   ترک زینت برای زنان در عزای میّت بیش از سه روز جایز نیست
84   مستحبّ است تا سه روز برای صاحبان مصیبت طعام برد
86   روایات اهل سنّت نیز دلالت دارند بر اینکه مجلس ترحیم تا سه روز است
88   ایراد بر کلام مرحوم نراقی که تحدید به سه روز را در مجالس عزا لازم نمی‌داند
91   متأسّفانه مراسم و مجالس عزا در جامعه ما موجب عبرت نمی‌گردد
93   گوشه‌ای از انحرافات پدید آمده در امر تدفین به نقل از «معاد شناسی»
96   بدعتهای راه یافته از غرب در مجالس ترحیم
98   از شرکت زنان در مراسم تشییع و تدفین نهی شده است
100   در اسلام مجلس ترحیمی به نام «هفت» و «اربعین» و «سال» نداریم
102   اگر «اربعین» را برای عموم جایز بدانیم از عنوان شعار بودن خارج می‌گردد

سید الشهداء علیه السلام فقط در حادثه کربلا تفسیر و خلاصه نمی‌شود

motaghin.com

سید الشهداء علیه السلام فقط در حادثه کربلا تفسیر و خلاصه نمی‌شود  

سید الشهداء فقط در حادثه کربلا تعریف و تفسیر نمی‌شود. حادثه کربلا یکی از هزاران هزار جلوه و ظهور اوست. مسأله کربلا با آن وسعت و عظمت و مراتبی که دارد (که حتّی در تصوّر و تخیّل کسی نمی‌گنجد) باز در مقایسه با منصب امامت و ولایت و شؤونات یک امام معصوم علیه السّلام یمی است از اقیانوس،‌ و قطره‌ای است از بحار رحمت و فیضان امام علیه السّلام.

اگر سید الشهداء علیه السّلام دارای افکاری همچو افکار ما، و روشی همچو روش و ممشای ما می‌بود، در همان هنگام که در مکّه معظّمه بسر می‌برد و شنیده بود که یزید عدّه‌ای را برای اغتیال و ترور او فرستاده است[7]، در مکّه می‌ماند و شهادت خود را با ریختن خون خود در حرم الهی و بیت الله الحرام رقم می‌زد تا بدینوسیله قباحت و وقاحت شخصیّت یزید پلید را هرچه بهتر و بیشتر به همه عالم اعلان کند و بگوید: این سفّاک جنایت پیشه آنقدر وقیح و بی‌شرم است که حاضر است حتّی به قیمت هتک حرم امن الهی و مهبط وحی، خون فرزند رسول خدا را بریزد و از هیچ ستم و ظلمی إبا نداشته باشد.

ولی باید دانست که سید الشهداء قبل از هر چیز یک امام است؛ آنهم امام معصوم که: الَّذینَ أذهَبَ اللهُ عَنهُم الرِّجْسَ أهلَ البیتِ و طَهَّرَهُم تَطهیرًا. و برای او احترام بیت الله الحرام و حفظ حرمت و حریم کعبه معظّمه و خانه خدا از این مقصد مهم‌تر و ارزشمندتر است. او در هر حادثه و پدیده‌ای اوّل خدا را می‌بیند و آخر نیز خدا را می‌بیند؛ بعکس ما که اوّل خود را می‌بینیم و شؤونات و شخصیّت خود را، و بعد با یک رنگ و لعاب الهی می‌خواهیم فعل و عمل خود را به او مرتبط کنیم، و خدا را به عنوان سپر بلا برای پیشبرد مقاصد و اهداف خود بکار گیریم. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!

و یا همچون حضرت مجتبی علیه السّلام که به برادرش سیّدالشّهداء علیه السّلام وصیت فرمود: «راضی نیستم که قطره خونی در تشییع جنازه من ریخته شود». و اینست فرق بین امام علیه السّلام و غیر امام از سایر افراد.

و در اینجاست که دیگر حادثه کربلا صورت دیگری بخود می‌گیرد و از سایر حوادث مشابه ممتاز و جدا می‌گردد. حادثه‌ای با ویژگی‌های خاصّ خود که رهبری آنرا یک امام معصوم علیه السّلام بعهده گرفته است؛ امامی که با هر نفسش و با هر کلامش و با هر قدمش و با هر کردارش مظهر بروز و ظهور اسمی از اسماء کلیّه الهیّه است، و در هر جلوه‌اش جلوه ذات سرمدی نمودار است. و اوست که برای ابد باید اُسوه قرار گیرد، زیرا او خدای مجسّم و مجسّد است، و عبد باید از خدا اطاعت و انقیاد داشته باشد نه از کس دیگر. و از اینروست که حادثه عاشوراء اسوه و الگو است نه فقط در مورد جنگ و مبارزه‌اش، بلکه در هر دقیقه‌اش و هر لحظه‌اش، و در هر طور و جریانش.

مبارزه سید الشهداء با یزید مقدّمه إحیاء سنن و بیان معارف است 

سید الشهداء را باید در تمام لحظات حیات مشاهده نمود: در دوران طفولیّت، در دوران جوانی و شباب، در دورانی که با برادر بزرگوارش حضرت امام حسن علیه السّلام در مدینه بسر می‌بردند، و در دورانی که تحت حکومت جائرانه معاویه روزگار می‌گذراندند، و پس از آن تا لحظه شهادت را تماماً و تماماً باید در یک رشته و یک نسق مورد تفسیر و مداقّه قرار داد.

و لذا می‌بینیم که از تمامی معصومین علیهم السّلام نسبت به واقعه عاشوراء سخن بمیان آمده است، و همه‌ آنها به شیعیان در إحیاء این واقعه عظما و منحصر بفرد تاریخ توصیه‌ها و تأکیدهای بلیغ فرموده‌اند. با اینکه از صدر اسلام تا آن زمان و پس از آن وقایعی مشابه در جهاد با کفّار و مشرکین، و یا در معارضه و مقابله با حکّام و خلفاء‌ جور افراد بسیاری به فیض شهادت نائل آمده‌اند، امّا آنچه را که درباره شخصیّتهای این حادثه گفته شده است با آنان تفاوت چشمگیری داشته است.

آنچه در این نهضت باید مورد توجّه قرار گیرد و بنظر می‌رسد هر دو دیدگاه نسبت به آن غفلت ورزیده‌اند، جهت‌گیری و هدف این قیام و انقلاب است. در دیدگاه دوّم آنچه بیش از همه چیز در این نهضت شاخص و بارز است (بطوریکه سایر مسائل و مبانی فکری و اعتقادی را تحت الشّعاع قرار داده است) مبارزه با ظلم و ستم حکومت جائره بنی‌امیّه و مخالفت با خلافت یزید است؛ و این مسأله به عنوان اصل و هدف در این قیام بچشم می‌خورد. امّا در دیدگاه حقّ و تفسیر صحیح از این نهضت، موضوع معارضه و مخالفت با خلافت جائرانه بنی‌امیّه به عنوان مقدّمه و مَعبری برای وصول به قیام به شعائر دین و احیاء سنن و إعلاء رایت توحید و معرفت است.

پس غرض اصلی و مقصد امام علیه السّلام احیاء احکام و قوانین منسیّه در سنّت جدّش و پدرش می‌باشد و بس، نه چیز دیگر! نه چون حکومتهای جائرانه و غاصبانه بظاهر اسلامی چون خلفاء ثلاثه و بنی‌امیّه و بنی‌مروان و بنی‌عبّاس که هدف و مقصد أقصای آنان کشورگشائی و توسعه قلمرو حکومت و استیلاء بر مال و جان و ناموس رعایا و استلاب اموال و غنائم ملل می‌باشد.

در سایر حکومتهای اسلامی گرچه شعار، شعار توسعه و تبلیغ اسلام است، امّا آنچه در باطن و ضمیر سردمداران و زعمای آنان می‌گذرد همان چیزی است که گفته شد، و غیر از آن هدفی و مقصودی در سر ندارند و سودائی در ضمیر نمی‌پرورانند. و از اینجاست که ما می‌گوئیم: شیعه فقط باید به عاشوراء نظر بیندازد و عاشوراء را الگو برای تمام حرکات و سکنات و صلح‌ها و ستیزها و تندرویها و کندرویها و اقدامات و احتیاطات خود قرار دهد. و آنان که با چشمان دوبین و أحول خود بین این دو امام (حضرت مجتبی و سید الشهداء علیهما ‌السّلام) تفاوت می‌اندازند سخت در اشتباه و ضلالت افتاده‌اند و در حقّ این دو بزرگوار راه جفا و ستم پیموده‌اند.

در مورد إحیاء سنن می‌فرماید: إنّی لَم أخرُج أشِرًا و لا بَطِرًا و لا مُفسِدًا و لا ظالمًا

خود آن حضرت در وصیّتش به محمّد بن حنفیّه هنگام خروج از مدینه می‌فرماید:

إنّی لَمْ أخرُجْ أشِرًا ‌و لا بَطِرًا و لا مُفسِدًا و لا ظالمًا، و إنّما خَرجْتُ لِطَلبِ الإصلاحِ فی اُمّةِ‌ جَدّی مُحمّدٍ صلّی الله علیه و آله؛ اُریدُ أن آمُرَ بالمَعروفِ و أنهَی عَنِ المُنکِر، و أسیرَ بسیرةِ‌ جَدّی و سیرةِ‌ أبی علیّ بنِ أبی‌طالبٍ علیه السّلام.[8]

«من خروج نکردم از برای تفریح و تفرّج، و نه از برای استکبار و بلندمنشی، و نه از برای فساد و خرابی، و نه از برای ظلم و ستم و بیدادگری! بلکه خروج من برای اصلاح امّت جدّم محمّد صلّی الله علیه و آله می‌باشد.

من می‌خواهم امر به معروف نمایم و نهی از منکر کنم و به سیره و سنّت جدّم، و آئین و روش پدرم علیّ بن أبی‌طالب علیه‌ السّلام رفتار کنم.»

بدیهی است در یک چنین شرائطی هدف و غایت اقصای از خلقت و تربیت که وصول به معرفت حضرت حقّ و طلوع خورشید ولایت بر نفوس و قلوب بندگان است محقّق خواهد شد، و این همان چیزی است که سید الشهداء در حادثه عاشوراء به دنبال آن حرکت کرد؛ چنانچه خود حضرتش در این باره می‌فرماید:

در بیان معارف فرمود: أیّها النّاسُ! إنّ اللهَ ما خَلَقَ خَلْقَ اللهِ إلاّ لِیَعرِفوهُ

أیُّها النّاسُ! إنّ اللهَ ما خَلَقَ خَلْقََ اللهِ إلاّ لِیَعرِفوهُ؛ فإذا عَرَفوهُ عَبَدوهُ، و استَغْنوا بِعبادتِه عَن عبادةِ ما سِواهُ.

فقالَ رَجُلٌ: یابنَ رسولِ اللهِ! ما معرِفةُ اللهِ عَزّوجلَّ؟

فقالَ: معرفةُ‌ أهلِ کلِّ زمانٍ، إمامَهُ الذّی یجِبُ علیهِم طاعَتُهُ.[9]

«ای مردم! بدرستیکه خداوند خلق خود را نیافریده است مگر از برای آنکه به او معرفت و شناسائی پیدا کنند. پس زمانیکه او را بشناسند در مقام بندگی و عبودیّت او برمی‌آیند، و بواسطه عبادت و بندگی او از عبادت و بندگی غیر او از جمیع ماسوی مستغنی می‌گردند.

در اینحال مردی گفت: ای پسر رسول خدا! معرفت خداوند عزّوجلّ چیست؟

حضرت فرمود: معرفت و شناخت اهل هر زمان، امام خود را که واجب است از او اطاعت و پیروی نمایند.»

و همین امتیاز و ویژگی است که موجب شده است شیعه مسأله عزاداری و اقامه مجالس ذکر أباعبدالله علیه السّلام را برای همیشه بعنوان یک شعار حفظ نماید، و از طرف معصومین بر آن تأکید شده باشد.

گرچه اقامه مجالس ذکر اهل بیت علیهم السّلام (چه در موالیدشان و چه در شهادتشان) به عنوان یک سنّت و دستور در فرهنگ تشیّع جای خود را دارد، امّا إقامه مجالس عزای سیّد و سالار شهداء حضرت أباعبدالله علیه السّلام در این میان از ویژگی‌ خاصّی برخوردار است، و همه معصومین علیهم السّلام بلا استثناء شیعیان را موظّف و مأمور به اقامه مجالس عزای آن حضرت نموده‌اند.

به نقل از کتاب اربعین تالیف حضرت آیة الله حاج سید محمد محسن حسینی طهرانی

پاورقی 

[7]ـ نفس المهموم، ص 163؛ مقتل الحسین علیه السّلام، مقرّم، ص 165

[8]ـ لمعات الحسین، ص 11

[9]ـ همان مصدر

چرا خشونت در کشور ما افزایش یافته است؟

yasrebi.org

دکتر یثربی

نگرش سنتی ما تنها شخص مجرم را مورد توجه قرار می‌داد. اما علوم انسانی جدید و نگرش تحلیلی به حوادث و قضایا به ما می‌گوید که باید علل و عوامل اصلی رفتار خشونت‌آمیز را در نظر گرفت. چرا خشونت در جامعه ما زیاد شده است؟ رفتار خشونت‌آمیز ممکن است ده‌ها و صدها علل و انگیزه داشته باشد. اما، دو عامل اصلی و اساسی را نباید از نظر دور داشت: یکی مشکلات زندگی، دیگری توسعه‌نیافتگی و عدم رشد عقلانی افراد.

به خاطر اهمیت قضیه این دو عامل را اندکی توضیح می‌دهیم.

الف: مشکلات زندگی

بی‌تردید مشکلات زندگی بر اخلاق و رفتار انسان‌ها اثر می‌گذارد. فقر و ناداری پدر را با پسر، برادر را با برادر، زن را با شوهر، و همسایه را با همسایه درگیر می‌کند. فقر و بیکاری اعصاب انسان‌ها را مخصوصاً در سنین جوانی تخریب کرده و آنان را برای رفتار خشونت‌آمیز آماده می‌سازد. بی‌تردید از شهروندان استان خراسان رضوی که مرقد مطهر امام هشتم را در بردارد، انتظار می‌رود دور از خلاف و خلافکاری و بااخلاق والا و رفتار محبت‌آمیز باشند. اما، می‌بینیم که شرایط زندگی جریان را وارونه کرده است و در این استان 40هزار پرونده نزاع در مدت 5 ماه تشکیل‌شده است؛ یعنی در هرماه حدود 8 هزار و در هرروز حدود 270 پرونده!!!!

ناگفته پیداست که همه درگیری‌ها به دادگاه نمی‌کشد و برخی در همان محل و یا پیش از تشکیل پرونده با وساطت دیگران حل و فصل می‌گردند. بنابراین، تعداد رفتار خشونت‌آمیز بیش از آن است که دارای پرونده شده است، و این هشداری است به مسئولان سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کشور. اگرچه بسیاری از مسئولان نسبت به این مسائل چندان حساس نیستند!

ب: توسعه‌نیافتگی و عدم رشد عقلانی افراد

رفتار هر انسانی بیش از هر چیز تحت تأثیر ذهن و اندیشه اوست. انسان هر کاری را با آگاهی و انتخاب خود انجام می‌دهد. اما در این آگاهی و انتخاب توسعه ذهنی افراد و سطح فکر آنان نقش اساسی دارد. بسیاری از خشونت‌ها نتیجه توسعه‌نیافتگی ذهن افراد و سطح آگاهی آنان است. در زندگی پیچیده امروز و در شرایط دشوار زندگی تنها ذهن رسا و اندیشه برتر است که می‌تواند انسان را به آرامش فراخواند. و مشکلات را نه با خشونت بلکه با گفتگو و استدلال حل کند. برای داشتن ذهن برتر نیازمند تحول در علوم انسانی هستیم. بنابراین، تا علوم انسانی شایسته زندگی امروز را نداشته باشیم، همیشه با چنین مشکلاتی روبرو خواهیم شد. شرایط بد جامعه، تنها با تحول ذهن انسان‌ها جای خود را به شرایط مطلوب می‌دهد؛ بنابراین تحول در علوم انسانی، شاه‌کلید حل تمامی مشکلات رفتاری ما است. از دین‌شناسی گرفته تا سیاست و اقتصاد و از سامان داخلی کشورها گرفته تا جایگاه بین‌المللی آن‌ها.

سید یحیی یثربی

30 شهریورماه 1394

نقد را در جامعه مان جدی بگیریم...

دکتر سید یحیی یثربی:نقد را در جامعه مان جدی بگیریم. در جامعه­ی ما جای نقد جدی خالی است. در سمینار علوم انسانی، تأکید می کردند که باید جرأت به خرج داد. نقد جدی، همان جرأت جدی است، اما باید این جرأت را جدی گرفت. نقد مایه ­ی حرکت و برکت است. دورانی که بزرگان جامعه به شرح ،تعلیم ، حاشیه ­نویسی و تعلیق آثار پیشینیان مشغول شوند، آن جامعه در جا خواهد زد و کار خود را پیچیده ­تر خواهد کرد. زیرا هرچه پیشینیان را بالا ببریم، نسل حاضر را تحقیر کرده ­ایم. مثلا اگر بگوییم کسی نمی­تواند ملاصدرا را بفهمد، اگرچه ملاصدرا را بزرگ می داریم، اما خود را تحقیر می­کنیم. نقد پیشینیان، پیشینیان را کوچک نمی کند، اما نشان می دهد که نسل حاضر نسلی آگاه و روبه رشد می باشد. نیوتن، ارسطو را کوچک نکرد، اما نشان داد که نسل شایسته ای پدید آمده است! ما هم با نقد ملاصدرا وابن سینا آنان را کوچک نمی کنیم، اما نشان می دهیم که صدراها و ابن سیناهای دیگر در زمان های دیگر نیز پیدا می شوند. اگر ما نیز در زمان ابن سینا وارسطو بودیم و به اندازه ی آنان می فهمیدیم، حق داشتیم که از بزرگان تاریخ باشیم. اما اگر قرن ها پس از ایشان و در شرایطی کاملا متفاوت با شرایط ایشان در حد آنان فکر کنیم، نشانه ی آن است که فرزند زمان خود نیستیم!

آری،  نقد راه گشا است و من از روزی که این نکته را دریافته ام، نقد را بر شرح و تعلیم و حاشیه نویسی و تعلیق، ترجیح داده ام. اگرچه برای شخص من شرح و تعلیم، صدها سود مادی داشت و نقد، صدها زیان! زیرا به این نکته ایمان دارم که در جامعه­ ای که نقد نباشد، تولید علم امکان ندارد و اگر تولید علم نباشد، سطح کتاب­خوانی و مطالعه، پایین می­آید. مجلات علمی از رونق می­افتند و رسانه ­ها از بحث­های جدی علمی خالی می­مانند. و در نهایت جامعه از حرکت و تکامل بی بهره می ماند.چنان که اکنون ما در قلمرو علوم انسانی، با این شرایط روبه رو هستیم. زیرا نقد جدی نداریم. اگر هم داریم از جنس نقدهای حاشیه ­ای و از نوع تعلیقات یا نقدهای هماهنگ شده یا سیاسی و به نرخ روزاند!

بی تردید اگر نقد نداشته باشیم، مسأله نخواهیم داشت. چون با نقد است که کاستی­ها شناخته می­شوند و به مسأله تبدیل می­گردند. و اگر مسأله نداشته باشیم، پژوهش نخواهیم داشت، جز در حد بازی و اتلاف وقت. و اگر پژوهش نداشته باشیم، تولید علم نخواهیم داشت. در نتیجه همه­ ی هزینه هایمان به هدر می­روند و تشویق هایمان بی ­اساس و زیانبار می­شوند و جامعه به تحول شایسته و لازم نمی رسد.

به همین دلیل، در بقیه ی عمرم نیز به نقد وفادار می مانم و در حد امکان درجهت نظریه پردازی و نوآوری نیز تلاش می کنم. اگرچه امکان دارد بسیار خطا کنم، اما به راه بادیه رفتن را برنشستن باطل ترجیح می دهم و بر آن می کوشم که در جهت درست حرکت کنم و به قدر توان بکوشم. اما به مراد رسیدن و کامیابی ام را نمی شود تضمین کرد.

http://yasrebi.org/fa/Speeches/index

پرسش و پاسخ (افق عرفانی مرحوم قاضی و مساله فتح باب ایشان)

با سلام؛ سوالی که از محضر استاد داشتم این است که در زندگی آیت الله قاضی رحمت الله علیه این طور می خوانیم که ایشان تا سن چهل سالگی درها بروی او بسته بوده. و ارتباطی با عالم غیب نداشته اند. آیا این مساله درست است که بعد از چهل سالگی برای ایشان فتح باب شده است. در صورتی که در زندگی بسیاری از بزرگان در  نوجوانی و جوانی درهای ملکوت بروی ایشان باز شده است. مثل آیت الله بهجت یا مثل آیت الله سید حسین یعقوبی قائنی آن طور که خودشان نقل می کنند و بسیاری از بزرگان دیگر. یا مشابه آن ماجراهایی که در کتاب پرواز روح آمده است. یا من اشتباه برداشت کرده ام و آن فتح باب بعد از چهل سالگی مربوط به مساله ی دیگری است در طول سلوک ایشان. چون باور این مطلب دشوار است که تا این سن حتی یک خواب یا مکاشفه که حاکی از عالم غیب باشد برای ایشان حاصل نشده باشد و این مطلب در صورت صحت درس استقامت در راه را می دهد، و از این جهت خیلی آموزنده و مهم است. شبیه همین ماجرا در مورد آخوند ملا حسین قلی همدانی نیز نقل می کنند که دیر برای ایشان فتح باب شده است. و این خود جالب است که آنها که دیرتر وارد می شوند پخته تر می گیرند. می خواستم ببینم اصل ماجرا از چه قرار بوده با تشکر از استاد که سوالات را با تفصیل توضیح می دهند که جای هیچ ابهامی را باقی نمی گذارند.

پاسخ از حجت الاسلام حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی

هو العلیم. علیکم السلام؛ این روش از پاسخ که معمولا به طول می انجامد و ممکن است موجب ملال برخی از أعزّه را فراهم آورد، روش و سبک استاد بی بدیل ما سیدالطائفتین مرحوم حضرت آیت الله علّامه طهرانی رحمة الله علیه بود. گاهی که در جلسات سوالی طرح می شد، بیش از یک ساعت در اطراف آن مساله بحث می کردند و همه جوانب را بررسی نموده تا دیگر جای هیچ ابهامی باقی نماند. ممکن بود در آن موقع تلقّیِ رفقا این بود که این همه بسط و تفصیل و تطویل چه ضرورتی دارد!، امّا وقتی غفلت و قصور و تقصیری پیدا می شد و بدنبال آن زحمات و مشکلاتی مترتّب می شد، می دیدیم که ریشه اش در عدم توجّه به آن مطالب و تفصیلات در پاسخ ها بوده است که حتی برخی از کلمات و نکات در ظاهر خیلی مرتبط با بحث نبود، اما بیان حقایق دقایقی بود که بعداً رخ می نمود.

مرحوم استاد این سیره را در مکتوبات و تالیفاتشان هم در نظر داشتند که الحقّ و الانصاف هر طالب حقی را بی نیاز می گرداند. رحمة الله علیه رحمة واسعه و افاض الله علینا من برکاته نفس القدسیه فی الدنیا و آلاخره.

البته این بدان معنا نیست که کسانی که در مقام پاسخ به اختصار عمل می کنند کوتاهی دارند و حق پرسشگر را رعایت ندارند، هر کسی حال و مجال و تکلیفی دارد، چه بسا در جایی بیان کمترین جواب بالاترین و بهترین باشد و حتی اثرش هم بیشتر باشد؛ اما در این پایگاه فعلا این حال و مجال بر اساس تکلیف و همینطور خواست پرسشگران محترم موجود است و معلوم هم نیست همیشه اینگونه باشد.

اما بعد؛ در مقام پاسخ چند نکته به نظر می رسد؛

اوّل: یکی از آفات نقل قضایای تاریخی، خصوصا نقل حالات و احوال بزرگان این است که این امر گاهی بدست عوام و افرادی که بی اطلاع از قضایا و خصوصیات افراد و بزرگانند انجام می گیرد که در واقع نوعی تحریف غیر عامدانه است! چنانکه این آفت و آسیب را می توان در تعبیر و نام بردن از افراد هم دید که خدا می داند چه اغراض و امیالی در این امر دخالت داده می شود؛ چه بسا شخصی را که دارای خصوصیاتی است بدون رعایت آن خصوصیات که در میزان اعتماد و اتکاء به آن شخص نقش دارد، نام می برند و در مقابل از شخصی که عاری از حیثیات معتمَد است با عناوین و القاب و بیان وجوه نام برده می شود.

روش و دأب خود حقیر بر این است که تا جاییکه که مقدور باشد، وقتی می خواهم درباره کسی و حالات و خصوصیات او صحبت کنم و یا مطلبی را ذکر کنم، یک تحقیق جامع به عمل می آورم؛ اگر تالیفی داشته باشد نگاه می کنم تا بر میزان علم و معرفت و درایت او مطلع گردم و مخصوصا در میان کلمات اهل فن و خصوصا اهل معرفت به دنبال تعابیرشان از آن شخص برمی آیم، آنگاه با توجه به همۀ این امور، تعابیر را اندازه گیری کرده و بکار می بندم و معلوم است که در این میان اعتمادم بر نظرات سنجیدۀ و برخاسته از روی دقت ظاهری و بصیرت باطنی حضرت استاد علامه طهرانی اعلی الله مقامه بیش از دیگران است.

بنابراین می بایست برای آشنایی بر احوال بزرگان مخصوصا کسانی که اهل معرفت هستند به افرادی از تبار خودشان مراجعه کرد کسانی که به تحقیقات ظاهری بسنده نمی کنند و به قضایا از منظر شهود و نظرۀ الهی نظر دارند.

آری برای شناخت مرحوم قاضی رحمة الله علیه باید به کلمات مرحوم حداد اعلی الله مقامه یا مرحوم علامه طباطبایی و علامه طهرانی و امثال سید حسن مسقطی یا افرادی از این قبیل که به عالیترین مراتب توحید رسیده اند مراجعه کرد؛ بله ممکن است برخی شاگردان مرحوم قاضی هم درباره ایشان مطلبی گفته باشند اما آنچه گفته شده بر اساس میزان ادراکات خودشان بوده نه آنچه واقع بوده است.

به عبارت دیگر افراد بر اساس درایت و معرفت و ادراک واقع و برخورداری از مراتب خلوص و گذشت از عوالم نفس، از یک قضیه، برداشت های گوناگون دارند.

طریق نقل حقیر مرحوم سیدنا الاستاد حضرت علامه طهرانی رحمة الله علیه یا آقازادگان ایشان یا برخی شاگردان و یا افراد مورد وثوق است.

دوّم: کتاب «پرواز روح» گرچه به قول سیدنا الاستاد از جهتی براى بیدار کردن حسّ هاى خاموش و افکار جامده بسیار مفید، و در آن عملًا و شهوداً روابط این عالم طبیعت را با عالم صورت و مثال ولایت اعظم حضرت حجه ابن الحسن ارواحنا فداه روشن مى سازد، و حاوى سبکى بدیع مى باشد، اما از جهات عدیده ای قابل مناقشه و ضعف جدّی است!؛ روی همین جهت بود که وقتی مرحوم علامه این کتاب را به پیشنهاد یکی از شاگردانشان خواندند، مطالبی را ناظر بر ایرادات آن تحت عنوان «سِرّ الفتوح» نوشتند و نظرشان بر این بود که بدون این حواشی نباید آن کتاب را مطالعه کرد و خودشان (نقل به مضمون) فرمودند: من این حواشی را براى افرادى که تسلّط بر مبانی و معارف ندارند در اینجا می نگارم تا از آن مطّلع گردند (تا مبادا به اعوجاج فکری و انحراف روحی دچار شوند).

الحمدلله این کتاب با حواشی مرحوم علامه به همان نام «سرُّ الفتوح» به زیور طبع آراسته گردیده و در کتابفروشی ها موجود است.

سوّم: حقیر تا بحال اسمی از آقای یعقوبی و احوال ایشان نه از علامه و نه از فرزندان ایشان اثباتا و نفیا نشنیدم! و در حدی که مطلع هستم هنوز در قید حیات هستند، خدواند ایشان را محفوظ بدارد و بر درجاتشان بیافزاید.

اما شخصیت ممتاز، عالِم متّقی، و سالک وارسته، حضرت آیت الله آقای حاج شیخ محمد تقی بهجت فومنی رضوان الله تعالی علیه، در امر مراقبه و رعایت زهد، بسیار مورد توجّه مرحوم علامه بودند و همیشه به نیکی از ایشان یاد می کردند بطوریکه نام و احوال ایشان در خاطرات و تالیفاتشان در لزوم برخورداری سالک از همّت والا  و تزکیه و تهذیب نفس ضرب المثل بود.

حضرت علّامه، مرحوم آقای بهجت را از شاگردان مرحوم قاضی برمی شمردند و در رتبه بندی زمانی می فرمودند: در ردیف سوّم در زمان بعد، سرى سوّم (از شاگردان آقای قاضی) حضرت آقاى حاج شیخ عبّاس قوچانى و آقاى حاج شیخ محمّد تقىّ بهجت فومنى رشتى و غیرهم از فضلاى نجف اشرف در آن حضور و شرکت داشتند. (مهرتابان، پاورقی ص: 371)

و در جای دیگری می فرمایند: حضرت آیه الله حاج شیخ محمّد تقى از شاگردان معروف آیة الحقّ و سند عرفان، عارف بى بدیل مرحوم آقاى حاج میرزا على آقاى قاضى تبریزى رضوان الله علیه، در نجف اشرف بوده‏اند؛ و در زمان آن مرحوم داراى حالات و واردات و مکاشفات غیبیّه الهیه بوده، و در سکوت و مراقبه به حد اعلاى از مراتب را حائز بوده‏اند.

حضرت آیة الله حاج شیخ عباس قوچانى مدّ ظلّه: وصى مرحوم قاضى که فعلًا در نجف اشرف اقامت دارند؛ می فرمودند: حاج شیخ محمد تقى بهجت در فقه و اصول به درس مرحوم آیة الله حاج شیخ محمد حسین اصفهانى معروف به کمپانى‏ حاضر مى‏ شد؛ و چون به حجره خود در مدرسه مرحوم سید بازمی گشت؛ بعضى از طلایى که در درس براى آنها اشکالى باقى مانده بود؛ به حجره ایشان می رفتند؛ و رفع اشکالشان را مى ‏نمودند.

و چه بسا ایشان در حجره خواب بودند؛ و در حال خواب از ایشان مى‏ پرسیدند؛ و ایشان هم مانند بیدارى جواب می دادند؛ جواب کافى و شافى.

چون از خواب بر مى ‏خاستند. و از قضایا و پرسش ‏هاى در حال خواب با ایشان سخن به میان مى ‏آمد؛ ابدا اطلاع نداشتند؛ و می گفتند: هیچ به نظرم نمی رسد؛ از آنچه مى ‏گوئید در خاطرم چیزى نیست!

آیة الله حاج شیخ عباس مدّ ظلّه می فرمودند: آیة الله بجهت بسیار به مسجد سهله می رفت؛ و شبها به صبح تنها بیتوته مى‏ نمود.

یک شب که بسیار بود؛ و چراغى هم در مسجد روشن نمی کردند؛ ایشان در میانه شب، احتیاج به تجدید وضو پیدا کرد؛ و براى تطهیر و وضو به ناچار باید از مسجد بیرون رود. و در محل وضوخانه که بیرون مسجد و در سمت شرقى آن واقع است؛ وضو بسازد. ناگهان مختصر خوفى در ایشان پیدا شد در اثر عبور این مسافت در ظلمت محض تنهائى. به مجرد این خوف یکمرتبه نورى، همچون چراغ در پیشاپیش ایشان پدیدار شد که با ایشان حرکت می کرد.

ایشان با ان نور خارج شدند؛ و تطهیر کرده وضو گرفتند؛ و سپس به جاى خود برگشتند؛ در همه این احوال آن نور در برابرشان حرکت داشت، تاوقتى که در به محل خود ریسدند؛ آن نور از بین رفت‏ (نور ملکوت قرآن، ج‏1، ص: 207)

حقیر از همانجا که سیدنا الاستاد به ایشان محبت و عنایت داشتند، محبت قلبی وافری به ایشان داشته و دارم و در زمان حیات پرفروغشان هر چند از گاهی این توفیق دست می داد و برای کسب فیض به محضرشان می رسیدم.

در روایتی از ساحت مقدس پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است که انسان باید بعد از وفات پدرش به رفقای او سر بزند، و چون پدر حقیقی و واقعی ما مرحوم علامه بودند و ظاهرا و باطنا در دامن ایشان بزرگ شدیم (ظاهراً، چون حقیر از دوران خردسالی هر وقت حضرت علامه به همدان می آمدند، همراه با اخوان و در معیّت مرحوم والد که از مراودین مرحوم انصاری همدانی اعلی الله مقامه و نزدیکان نسبی برخی از شاگردان ایشان بودند، به محضر علامه می رسیدیم و هیچگاه خاطرات لحضاتی را که بر زانویشان می نشستیم و مورد تفقد و مهربانی و عنیات آقا قرار می گرفتیم از یاد نخواهد رفت و باطنا، چون بر اساس آیات قرآن و روایات و صریح کلمات اولیای الهی، ولیّ خدا و استاد، برترین و أولی ترین پدر است)، و از طرفی چون باب مراوده و رفاقت بین مرحوم آقای بهجت و مرحوم علامه برقرار بود، ایجاب می نمود غیر از استفاده معنوی از ایشان، به جهت همان دستور پیامبر به محضرشان شرفیاب  شویم.

و بعد از ارتحال، روش حقیر این است که اکثر اوقاتی که به حرم مطهّر بی بی فاطمه معصومه سلام الله علیها مشرّف می شوم بعد از زیارت حضرت و بعد از حضور بر مرقد مرحوم علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه، بر مزارشان حاضر شده و طلب همت و ادب بندگی می نمایم که شاید سرّش (همانگونه که اقرار فرموده بودند) در این باشد که تا به حال این مرد احدی را به سمت خود دعوت نکرده است!.

شما ببینید در حالی که دیگران برای دریافت عناوین و القاب چطور از هم سبقت گرفته و بر اعتباریات خود می افزایند، اما مرحوم آقای بهجت فقط به کلمه "العبد" قناعت کرده و حتی بعد از مرجعیت تنها عنوانی را که برای روی جلد اختیار می کنند همان است.

فرزند مرحوم آقای بهجت در اینباره می گویند:

حتی راضی نمی ‌شد اسمش را روی رساله ‌اش بنویسند و رساله 7 مرتبه بدون اسم چاپ شد! تا اینکه مردم خیلی ناراحت شدند؛ مردم درک نمی‌ کردند پدرم برای چه این کار را می‌ کند و برایشان سوال بود. تا اینکه من با چه زحمتی توانستم فقط امضای ایشان را داشته باشم که برای چاپ هشتم رساله با این عنوان آمد: «العبد محمد تقی بهجت». فقط همین را راضی شد بنویسد. (مصاحبه با حجت الاسلام بهجت). (رحمة علیه رحمة واسعه)

حال آیا این که انسان خود را عبد بداند و بنامد از ارزشش کم می کند یا آنکه به او ارزش می دهد؟

حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است               بر همانیم که بودیم و همان خواهد شد

امـام صـادق علیه السلام می فرمایند: رسـول خدا صلی الله علیه و آله روى زمین نشسته بود و غذا مى خورد زن بد زبانى از کنار آن حـضـرت رد شـد و گـفـت: اى مـحمد، به خدا قسم که تو مانند بنده غذا مى خورى و مانند بنده مـى نـشـیـنـى؛ رسول خدا به او فرمودند: واى بر تو! کدام بنده ای بنده تر از من است ؟ (میزان الحکمه جلد 13)

سیدنا الاستاد می فرمودند:

همه عبدند و پوچند و خالی، خدا که قدرتش را به کسی نمی ‌دهد. کمال أمیرالمؤمنین علیه السّلام در اینست که بندۀ فانی و عبد مطلق خدا است و آن معانی و بالاتر از آن همه در او تجلّی می ‌کند لکن مال او نیست، مال خدا بوده و مال خداست و أمیرالمؤمنین علیه‌ السلام هم به این حقیقت معترف است؛ کسی که مدّعی می ‌شود که چیزی دارد، واقعاً که چیزی نمی ‌تواند دارا شود، فقط مثل اینست که پوست مار ادعا کند که من صفات مار را دارم و در حقیقت مدّتی دزدی کرده و صفات خدایی را به خودش نسبت داده است، و گرنه کسی نمی ‌تواند در برابر خداوند چیزی داشته باشد. (سخنرانی ها)

یکى از شاگردان سلوکی علامه نقل می کرد: یک روز خدمت مرحوم علامه رضوان الله علیه رسیدم و وقتى که در ارتباط بین خود و بین آقا تأمّل کردم، دیدم هر کلام و هر لفظى را که من بخواهم براى ایشان بیاورم و با آن لفظ ایشان را مورد خطاب قرار دهم، ایشان بالاتر است. دیدم اگر به ایشان بگویم استاد، استادى را که من مى‏شناسم و محتوایى را که در این قالب است، این بالاتر از اوست؛ بگویم مولا، دیدم این مولا عبارتى نیست که حقّ مطلب را نسبت درباره من نسبت به ایشان ادا کرده باشد؛ بگویم پدر، پدر خیلى زیاد است. ماندم ایشان را با چه کلامى ادا کنم؟ رو کردم به خود ایشان و گفتم: آقا من به شما چى بگویم؟ ایشان یک فکر کردند، گفتند: بگو عبدالله! اگر باشیم‏.

اما بدون آنکه چیزی از ارزش ها و بهره های بی شمار معنوی مرحوم آقای بهجت و آن همه ریاضت و سختی هایی که در امر سیر و سلوک داشتند کاسته شود، باید عرض کرد: بین ایشان و مرحوم عارف کامل بی نظیر و مُوحّد بی بدیل، حضرت آقای حاج سید علی قاضی و عارف کامل و اسطوره توحید و معرفت، حضرت ملاحسیقلی همدانی افاض الله علینا من برکاتهما، فرق بسیار و بسیار و بسیار است و این معنا حقیقتی است که خود حضرت آقای بهجت به آن اذعان داشتند.

میان ماه من تا ماه گردون                تفاوت از زمین تا آسمان است

مرحوم علامه طهرانی رحمة الله علیه در میان اقطاب معرفت و سلسله عرفانی خود غیر از حضرت حداد رضوان الله علیه به دو نفر از همه بیشتر عنایت داشتند، یکی مرحوم ملا  حسینقلی همدانی که هر وقت نامی از ایشان نزد علامه برده می شد حالت و صورتشان متغیّر می گشت و یکی هم مرحوم قاضی رحمة الله علیهما

شخصیت آقای قاضی در اسلام بعد از معصومین به صراحت کلام مرحوم حداد بی نظیر و به تصریح کلام علامه طهرانی بی بدیل و بی نظیر است؛ مرحوم علامه ایشان را استاد العلماء العاملین و قدوة أهل الحقّ و الیقین و السّیّد الاعظم و السّند الافخم و طود أسرار ربِّ العالمین می دانستند (معاد شناسى، ج‏1، ص: 230)‏

علامه می فرمودند: مرحوم قاضى در تهذیب نفس و اخلاق و سیر و سلوک در معارف الهیّه، و واردات قلبیّه، و مکاشفات غیبیّه سبحانیّه، و مشاهدات عینیّه، فَرید عصر و حسنه دهر و سلمان زمان و تَرجُمان قرآن بود. چون کوهى عظیم سرشار از اسرار الهى بود. (مهرتابان، ص: 27)

و به قطع باید گفت: آن فاصلۀ رتبی و معرفتی که بین این بزرگان از اهل توحید و مرحوم آقای بهجت هست، بین حضرت علامه طهرانی و ایشان قابل وصف نیست و این قلم  هر چه بخواهد در این راه بکوشد ضعفش را اثبات کرده است.

امام صادق علیه السلام در ضمن روایتی اینچنین نتیجه می گیرند که: لایقدر الخلائق علی کنه صفة الله و ... کما لا یقدر علی صفة الله کذلک لا یقدر علی کنه صفة المومن؛ (بحارالانوار، ج 64 ص 65)

(مردم مادی و عادی قادر بر ادراک حقیقت اوصاف خدای متعال نیستند و همانگونه که نمی توانند بر حقیقت خدای متعال علم و اطلاع پیدا کنند همانطور از ادراک و معرفت حقیقت مومن و ولیّ خدا عاجزند)

حقیر در یک مورد شاهد بودم و در مواردی از فرزند دوم علامه مستقیماً شنیدم که چطور مرحوم آقای بهجت برای استمداد از محضر سیدنا الاستاد به محضر ایشان می رسیدند و علامه هم ایشان را با ارشادات الهی، حتی بر مسائلی از آینده البته بسیار ظریف آگاه می کردند؛ و همانگونه که یکبار مرحوم آقای بهجت با خواندن روایات نماز شب به ترک این نافله توسط مرحوم علامه اشاره داشتند؛ همینطور سیدناالاستاد با طرح برخی مسائل فقهی و تردّد مرحوم آقای بهجت در جواب، در ملاقاتی قبل از اعلان مرجعیت ایشان، در صدد بودند که ایشان را بر آنچه که در آینده به جنابشان روی می آورد مطّلع و از تبعات آن باخبر گردانند.

فرزند دوم حضرت علامه نقل می کردند: حضرت آیت الله بهجت بعد از نشر کتاب روح مجرد به محضر علامه آمدند و در ضمن صحبت گفتند: آقا شما خیلی از اسرار را در این کتاب آوردید و از این مساله بسیار مُعجب و در عین حال مشعوف بودند که بلافاصله مرحوم علامه فرمودند: نه آقا ما چیزی نگفتیم فقط کمی از بسیار از بسیار از بسیار را گفتیم و همینطور کلمه بسیار را ادامه دادند.

حال شما ببینید افق سیر و مرتبۀ کمال حضرت علامه کجا بوده است که «خیلی» ایشان را «هیچ» می داند!! و همینطور از آن جریان ملاقات مرحوم آقای بهجت و علامه که مرحوم آقای بهجت از قضا شدن نماز شب مرحوم علامه خبر می دهند و بر آن هم اصرار داشتند، می توان به قطع بدست آورد که سعه علمى و اشراف وجودى ایشان یک إشراف برزخی و دیدن مثالی بوده که حکایت از مرتبۀ سلوکی رائی دارد، نه یک إحاطه شهودی بر آنچه که در مرتبۀ  تجرّد و توحید و هوهویّت می گذرد.

مؤلّف کتاب اسرار ملکوت از این حقیقت به زیبایی پرده برداری می نمایند و می نویسند:

در آن مرتبه (توحیدی و تجرّد) فقط حقّ است که در صور مختلف تجلّى مى ‏نماید، و اوست که به أشکال گوناگون به جلوه ‏نمائى مى ‏پردازد. گاه به صورت راکع و ساجد به نماز برمى‏خیزد و گاه بصورت مریض و مبتلا در منزل و بیمارستان خود را مى‏نمایاند. در آن مرتبه دیگر تفاوتى نیست بین اشکال مختلف و ادوار متفاوت؛ زیرا در آن مرحله فقط حقّ متجلّى است و جلوه در آنجا دیگر رونقى ندارد و بازارى به دست نمى‏آورد. در آنجا تمام، نماز است و رکوع است و سجود است و خلوت است و عبادت است، و همه یک چیز است و آن جلوه حقّ است.

و امّا از آنجا که ما از این مرتبه غافلیم و حقیقت را در صورت و جلوه نه در متجلّى و ذوالصّورة مى‏یابیم و مشاهده مى‏کنیم، فقط آنچه را که صورت مثالى آن در عالم برزخ منکشف مى‏شود حقّ مى‏پنداریم، و غیر آنرا عدم بحساب مى‏آوریم و حکم به معدومیّت آن مى‏نمائیم و بر نبود آن ایراد و اشکال و اعتراض مى‏نمائیم.

آرى این أخبارى که دلالت بر مقام انس و قربِ به حقّ دارد که مى‏فرماید: لى مَعَ اللهِ حالاتٌ لا یَسعَهُا مَلَکٌ مقرَّبٌ و لا نبىٌّ مُرسَل، اشاره به همین مقام است. یعنى مقامى که قابل صورت‏بندى و شکل‏گیرى نمى‏باشد، تا در عالم برزخ ملائکه و نفوسى که مطّلع‏اند از آن اطّلاع حاصل نمایند. آنجا عالمى است بدون‏ صورت و بدون شکل و بدون مقدار و بدون کیفیّت، و آن کسى که به عالم مثال وارد شده است چگونه مى‏تواند از آن حالات مطّلع گردد؛ این محال است و ممتنع.

بنابراین علّت اعتراض و ایراد آن عالم محترم (مرحوم آیت الله بهجت) به مرحوم والد قدّس الله نفسه این بود که ایشان صورت مثالى نماز شب را در عالم برزخ مشاهده نکرده‏ بود و حقّ‏هم با او بود. امّا از آنجا که به مراتب بالاتر دسترسى نداشته و به مرحله خلوت و انس با مرحوم والد ابداً آشنائى و اطّلاعى بهم نرسانیده بود، در مقام نصیحت و تذکّر برآمده نسبت به اداء نماز شب توصیه مى‏نمود؛ درحالیکه آن بزرگ در حیطه وحدت با حقّ هزارها بار بلکه میلیون‏ها مرتبه، و اصلًا چه بگویم هر چه مقایسه شود باز مسأله ناقص و ناتمام است، در حالتى بود که عقل و تخیّل از وصول به مرتبه عاجز و کُمیتش لنگ است.  (اسرار ملکوت، ج ‏2، ص: 236)

بله، اگر آقای بهجت رضوان الله علیه با آن قابلیت و همت والا و پشت کار در امر مراقبه، محضر توحیدی عارف کم نظیر مرحوم آقای قاضی را ترک نمی کردند و به امر پدرشان اعتنا نمی کردند (چرا که اینجا از روشن ترین مواردی است که پدر ولایت ندارد و ابداً جای امتثال نیست بلکه ولایت استاد و انسان کامل که عین ولایت امام زمان علیه السلام بوده و از آن کشف می کند، واردِ بر ولایت پدر است)، قطعا با آن همّت و مراقبه و عنایاتی که به ایشان شده بود از مُوحّدین کم نظیر و أوحد روزگار می شدند!

مرحوم آقای قاضی رحمة الله علیه در نامه ای که به برادر علامه طباطبایی نوشتند، می فرمایند: که «آقا شیخ محمد تقی (بهجت) ترقیات فوق‌ العاده کرده است» (مصاحبه با حجة الاسلام علی بهجت)

مرحوم علامه طهرانی می فرمودند:

آیت الله آقاى حاج شیخ محمّد تقى بهجت فومنى، از شاگردان مرحوم قاضىّ بودند و در همان زمان جوانى و صباوت که در مدرسه «سیّد» حجره داشتند و ظاهراً هفت سال هم در همان مدرسه بودند، بقدرى در مراقبت و سکوت رعایت داشتند که طلبه ‏اى در مدرسه ‏ایشان را نمى ‏دید!

آقاى حاج شیخ عبّاس قوچانى رحمة الله علیه مى‏فرمود که: ما در مدرسه «سیّد» با آقای بهجت حجره داشتیم و وقتى که آقا شیخ محمّد تقى خدمت مرحوم‏ قاضىّ رحمة الله علیه ‏رسید و دستورات گرفت، دیگر همیشه وقتى که از مدرسه مى‏خواست برود براى درس و برگردد، عبا را به سر مى‏کشید که در راه کسى اصلًا با او برخورد نکند و صحبت نکند و او را به سلام و علیک مشغول نکند.

و بقدرى ایشان در این مراقبه، شدید بود که وقتى مى ‏خواست داخل مدرسه بیاید و به حجره ‏اش برود، از آن درى که دالانِ پشت مدرسه، که بطرف اطاق بالا و فوقانى پلّه داشت مى ‏رفت نه از توى صحن مدرسه!، تا به کسى برخورد نکند. و اینها هم مال یکى و دو روز نیست، مال هفت سال تمام است! (کتاب آیین رستگاری، مجلس سوم)

امّا بعد از اینکه مرحوم آقای بهجت اعلی الله مقامه از محضر مرحوم قاضی به درخواست والدشان انصراف می دهند، به جُلگه شاگردان و مُراودین فردی به نام آقا سید عبد الغفار مازندرانی راه پیدا می کنند! شخصی که از مخالفین سرسخت توحید و از دشمنان طراز اول آقای قاضی بوده است و چنان آقای بهجت مُرید ایشان می شوند که به نقلی از علامه از وی به «حضرت آقا» تعبیر می کردند و این می رساند که ایشان واقف به مسالۀ "ولایتِ" آقای قاضی نبودند.

سیدنا الاستاد در بیان احوال شاگردان مرحوم قاضی و تفاوت استفاده آنها از مکتب توحیدی مرحوم قاضی می فرمایند:

مرحوم قاضى بسیار مرد عجیبى بوده‏ اند؛ چون یک کوه استوار، جان دار، و پر ظرفیّت و پر استعداد. بعضى از شاگردهایشان مثلًا پس از ده دوازده سال که نزد ایشان رفت و آمد مى ‏نموده‏اند، از توحید سر در نیاورده ‏اند، و چیزى از توحید حقّ تعالى دستگیرشان نشده است، و نمى‏ دانم آیا ایشان با آنها مماشاة مى ‏کرده ‏اند و پابپاى آنها قدم مى ‏نهادند؟ تا بالاخره آنها بهمین عوالم کثرات مشغول بوده، تا آن آیت حقّ رحلت کرده‏اند.

ولى بعضى از شاگردها بعکس، خیلى زود از معارف الهیّه و از اسماء و صفات و توحید ذات حقّ، علم و معرفت پیدا مى‏کرده‏ اند. (مهرتابان، ص: 316)

علی ایّ حال بعد از اینکه مرحوم آقای بهجت از نزد مرحوم قاضی مرخص می شوند در مساله تهذیب نفس عمدتا با همین آقا سید عبد الغفار مرتبط بودند و بیشتر از وی بهره جستند و این معنا را می توان به خوبی از طریق سلوکی آقای بهجت هم بدست آورد که بیشتر جنبه برزخی و مثالی داشته و توحیدی نبوده است.

مرحوم سیدناالاستاد می فرمودند: حضرت آقاى حدّاد می فرمودند: حضرت آقا (یعنى آقاى قاضى) یکروز به من گفتند: آقا سیّد عبد الغفّار (مازندرانی) با من کم و بیش روابط دوستانه داشت؛ امّا اینک با تمام قوا به مخالفت برخاسته است. و من همیشه در راه و گذر به او سلام می کردم، و اخیراً که سلام می کنم، جواب سلام مرا نمی دهد. و من از این به بعد تصمیم دارم که دیگر به او سلام نکنم.

عین این جریان را حضرت آقاى قوچانى نقل کردند و اضافه کردند که: آقا سیّد عبد الغفّار اهل توحید نبوده است؛ فقط به أدعیه و أذکار و توسّلات و زهد اکتفا نموده بود. (روح مجرد، ص: 43)

وَإِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَة وَإِذَا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ. (زمر/۴۵)

(و در موقعیکه خداوند به وحدانیّت یاد شود، دلهاى آنانکه به آخرت ایمان ندارند مشمئزّ و ناراحت می گردد؛ و زمانیکه سخن از غیر وحدت ذات اقدس او به میان آید، ایشان خوشحال و مسرور مى ‏شوند)

گفتنی است آن شخصی هم که بعد از ارتحال مرحوم آقای انصاری همدانی اعلی الله مقامه آن بلوا را در عدم نیاز به استاد بپا کرد و بین شاگردان مرحوم انصاری اختلاف افکند و ایشان را از ولایت مرحوم حدّاد محروم کرد، از مریدان همین سید مازندرانی بوده است، چنانچه حضرت استاد می فرمایند:

یک نفر از مریدان و رفت و آمد کنندگان به محضر مرحوم انصارى (قدّه) که قبلًا هم نزد مرحوم قاضى (قدّه) تردّد داشته است، ولى عمدةً شاگرد و ملازم مرحوم آقا سیّد عبد الغفّار مازندرانىّ در نجف بوده است به نام ... که اینک هم بحمد الله در قید حیات مى‏باشند با پیشنهاد حقیر بناى مخالفت را نهادند؛ و در مجالس و محافل انس دوستان با بیانى جذّاب و چشمگیر که به آسانى و سهولت میتوانست افکار سُلّاک بالاخصّ افراد درس نخوانده و تحصیل نکرده را به خود جلب کند، اصرار و ابرام بر عدم نیاز به استاد را مطرح کردند. (روح مجرد، ص: 40)

هزار افسوس با اینکه مرحوم آقای حداد اعلی الله مقامه بی دریغ سالکان راه خدا را به خود راه داده و به نحو أحسن از آنان پذیرائی می کردند و بارها اشاره به سینه مبارک خود کرده و می فرمودند: ایجا را مَحَطّ و بارانداز خود قرار دهید که من بارکش می باشم! اما افراد به بهانه های واهی و یا مصالح پنداری و یا احتیاط های بیجا خود را از این دریای عظیم توحید و طهارت و تقوی و برکات آن محروم می ساختند.

این عجبتر که بر ایشان می گذشت                  صد هزاران خلق از صحرا و دشت

ز آرزوی سایه جان می باختند                       از گلیمی سایه بان می ساختند

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالأخْسَرِینَ أَعْمَالا * الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاة الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا * أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَة وَزْنًا * ذَلِکَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا کَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آیَاتِی وَرُسُلِی هُزُوًا. (آیه یکصد و سوّم تا یکصد و ششم، از سوره کهف)

(بگو (اى پیامبر!) آیا من شما را آگاه بنمایم بر آن کسانیکه اعمالشان زیان‏بارتر است؟! آنان کسانى هستند که سعى و کوشش آنها در راه تحصیل زندگانى پائین‏تر و پست‏تر گم شده است در حالیکه خودشان مى‏پندارند که از جهت کار و کردار، نیکو عمل مى‏نمایند!

هان اى پیامبر! ایشانند کسانیکه به آیات و علامات پروردگارشان، و به دیدار و لقاى وى کفر ورزیده‏اند! بنابراین اعمالشان جملگى حَبْط و نابود گردیده است؛ و ما براى آنها در روز بازپسین میزان عملى را اقامه نخواهیم نمود.

اى پیامبر! امر آنها آنطور مى‏باشد! جزایشان جهنّم است در برابر کفرى که ورزیده‏اند، و آیات من و پیغمبران گسیل داشته از جانب من را مسخره گرفته‏اند)

چهارم: نقلی که درباره فتح باب مرحوم قاضی اعلی الله مقامه در أفواه و نوشته ها است، بسیار نامناسب و ناقص و معیوب و به عبارتی عوامانه است، و این نه از باب تحریف بلکه با حسن نظر باید آن را از غفلت و عدم اطلاع و إشراف ظاهری و باطنی ناقلین دانست.

حقیقت امر بر اساس قرائن، درخواست فتح باب برای فناء ذاتیه بوده است که این مرحله از مراحل پایانی سفر اوّل از أسفار اربعۀ کمالیه است و إلّا هزاران هزار مراتبی بالاتر از آنچه برای بزرگانی چون حضرت آیت الله بهجت و دیگران موجّه و منظور بوده، برای مرحوم قاضی حاصل بوده که آن را هیچ می دانستند! اما صحبت در این است که سید علی قاضی روحی فداه مردی نیست که از توحید به کمتر از ذات خدا راضی گردد.

گفتم به کام وصلت خواهم رسید روزی            گفتا که نیک بنگر شاید رسیده باشی

اما توضیح درباره مساله فتح باب مرحوم قاضی آنکه: در سیر الی الله، سالک، چهار سفر را در پیش دارد که سفر اول (سفر من الخلق الی الحق یا به اختصار سفر الی الحق) با اختیار سالک و البته جذبه الهی شروع شده و بر اساس مراقبه شدید و انجام دستورات عام و خاص و اطاعت محض و سرپردگی از استاد سپری می گردد؛ در این مرحله سالک از عوالم نفسانی عبور کرده و در شُرُف فنای ذاتی و بعد از او به مقام بقاء بالله و مقام "ولایت" می رسد.

در این مرحله گذشت از عوالم تو در توی نفس و تشرّف به شرف فنا هست که سالک علاوه بر استاد عام،  نیاز به یک عنایت و دستگیری خاصّ دارد که آن طلبِ مرحوم قاضی درست در این مقام بوده است. بعد از این وقتی سالک به مقام فنا و بقا رسید، سفر دوم (سفر من الحق الی الحق فی الحق یا به اختصار سفر فی الحق) آغاز گشته و مقدمات سفر سوم (سفر من الحق الی الخلق بالحق یا به اختصار سفر الی الخلق) و چهارم (سفر من الخلق الی الخلق فی الخلق بالحق یا به اختصار سفر فی الخلق) فراهم میگردد که دیگر این سفرها برای سالک اختیاری نیست, زیرا ارادۀ سالک در اراده حق فانی شده و خداست که برای او اختیار و انتخاب می ‌کند؛  بنابراین عمده سیر الی الله و سلوک همین سفر اول است!.

این را هم درنظر داشته باشید که همین عالم برزخ و مثال که سالک در آن دارای چشم برزخی شده، داخل در عالم نفس است که از لوازم آن مکاشفه و مشاهدات برزخی و حتی انجام امور خارق العاده و کرامات است که حتی از آنها تعبیر به حجاب می شود حجابی که گاهی از گناه خطرناکتر است.

از بزرگی دربارۀ این کشف و کرامات و مشاهدات برزخی سوال شد، در جواب گفت: تِلکَ خیالاتٌ تُرَبَّی بِهَا أطفالُ الطَّریقةِ؛

(این امور خیالاتی هستند که به سبب آنها بچه ها را دلخوش نگه می دارند)

پنجم: مؤید آنچه گفته شد صراحت کلمات حضرت علامه طهرانی است که از ناقلین مساله فتح باب مرحوم قاضی هستند. مرحوم علامه رحمة الله علیه دستگیری حضرت عباس علیه السلام از مرحوم قاضی را مربوط به نیل به مقام فنای ایشان می دانستند که از آن تعبیر به تجلّیات ذاتیه می نمایند و در توضیح آن عباراتی دارند که با عنایت و توجه به تک تک کلمات می توان به جوابی وافی و کافی در این زمینه رسید.

سیدنا الاستاد حضرت علامه دراینباره می فرمایند:

حضرت أباالفضل العباس علیه‏السّلام را شاگردان ایشان (مرحوم قاضی) کعبه أولیاء مى گفتند. توضیح آنکه: مرحوم قاضى پس از سیر مدارج، و معارج، و التزام به سلوک، و مجاهده نفس، و واردات قلبیّه و کشف بعضى از حجابهاى نورانى، چندین سال گذشته بود و هنوز وَحْدت حضرت حقّ تعالى تجلّى ننموده، و یگانگى و توحید وى در همه عوالم در پس پرده خفا باقى بود؛ و مرحوم قاضى بهر عملى که متوسّل میشد؛ این حجاب گشوده نمى شد. تا هنگامیکه ایشان از نجف به کربلا براى زیارت تشرّف پیدا کرده؛ و پس از عبور از خیابان عباسیّه (خیابان شمالى صحن مطّهر) و عبور از در صحن، در آن دالانیکه میان در صحن، و خود صحن است و نسبتاً قدرى طویل است؛ شخص دیوانه‏اى به ایشان میگوید: أبُوالْفَضْل کَعْبه أولیاء است.

مرحوم قاضى همین که وارد رواق مطّهر مى‏شود در وقت دخول در حرم، حال توحید به او دست مى‏دهد؛ و تا ده دقیقه باقى مى ماند؛ و سپس که به حرم حضرت سیّدالشهدآء علیه‏السّلام مشرّف مى گردد در حالیکه دستهاى خود را به ضریح مقدّس گذاشته بود؛ آن حال قدرى قویتر دست میدهد؛ و مدّت یک ساعت باقى میماند. دیگر از آن به بعد مرّتباً و متناوباً و سپس متوالیاً حالت توحید براى ایشان بوده است. (جنگ های خطی مرحوم علامه، جنگ 18 صفحه 183 و 184)

ششم: آن درسی که سالکان راه خدا و طالبین حقیقی از حکایت فتح باب توحیدی برای مرحوم قاضی می گیرند علاوه بر استقامت، فقط و فقط خواستن خدا و توحید و تجرد محض است یعنی متوقف نشدن در عوالم مثال و برزخ و عبور از تمام مراحل و عوالم نفس.

قُلْ إنَّمَآ أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى إِلَىَّ أَنَّمَا إِلَـهُکُمْ إِلَـهٌ وَاحِدٌ فَمَن کَانَ یَرْجُوا لِقَآءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صَـلِحًا وَ لاَ یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا.

یکی از بزرگان نقل می کرد: روزى در مجلس سؤال و جواب، خدمت مرحوم علاّمه طباطبائى رضوان‌ اللـه ‌تعالى ‌علیه بودیم و عدّه معدودى از فضلاء نیز حضور داشتند. یکى از آقایان سؤال کرد: آیا مسأله توحید این ارزش را دارد که انسان عمر خود را براى آن صرف کند و در ارتباط با مسائل آن به تحقیق بپردازد؟

حضرت علاّمه رحمة‌ اللـه ‌علیه فرمودند: آیا از توحید مسأله‌ اى عالى ‌تر و راقى‌ تر وجود دارد؟! اگر توحید، أعلى و أرقى از همه مسائل ‌است، پس مى‌ارزد که انسان همه عمر را در این راه بگذارد.

ما به فلک بوده‌ایم یار ملک بوده‌ایم                             باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست

خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم                        زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست

هفتم: آنچه مسلم است اینکه شواکل اولیای الهی در سیر الی الله مختلف است و کسانی که از جامعیت و سعه بالاتر و مراتب توحیدی برخوردار باشند و جز بندگی و عبودیت محض چیزی را نپسندیده و نخواهند، بروز و ظهور حالات و مشاهداتشان بسیار کمتر است و یا اگر هست به شکل دیگری است

مرحوم علامه در کتاب روح مجرد وقتی به شرح حالات شاگردان مرحوم آقای حداد در برخی جلسات می پردازند بیان می دارند که در این جلسات باب مکاشافات برای برخی از افراد باز بود چه حالات و گریه ها که داشتند، اما  حضرت آقاى حدّاد به من فرمود: سیّد محمّد حسین! این گریه‏ها و این حِرْقَت دل را مى ‏بینى؟ من صَدْ «قاط» (برابر و مقدار) بیشتر از او دارم ولى ظهور و بروزش به گونه دگر است. (روح مجرد، ص: 32)

در این میان به ممشای سلوکی مرحوم علامه باید اشاره کرد که به طور کلی از ابراز و اظهار به دور بودند و ظهورشان تخلّف از اقتضائات عالم طبع نداشت و پیوسته مطابق با نظام تربیتی منطقی و عقلانی به ابراز مبانی و حقایق عالم توحید به صورت کاربردی و بر پایه نیاز ضروری فردی و اجتماعی در قالب علوم و معارف ناب اسلام و قرآن، پیش می رفتند که این معنا حکایت از جامعیت اعلای ایشان داشت.

صد دمش صد نامه، صد پیک از خدا              یا ربی زو، شصت لبیک از خدا

هر دمی او را یکی معراج خاصّ                   بر سر تاجش نهد صد تاج خاصّ

صورتش بر خاک و جان در لامکان               لا مکانی فوق وهم سالکان

لا مکانی نی که در وهم آیدت                        هر دمی در وی خیالی آیدت

و قطعا یکی از جهاتی که مرحوم حداد می فرمودند: بعد از معصومین از صدر اسلام تا به حال کسی به جامعیت آقا سید محمد حسین نیامده است و اینکه ایشان را سیدالطائفتین می خواندند، همین معناست.

فرزند بزرگ مرحوم علامه می نویسند:

به جهت تمکن در مقام عبودیت و عدم تنزل از مقام توحید حق تعالی، کشف و کرامات در زندگی ایشان (مرحوم علامه) معنایی نداشت مگر در موارد اندکی که به حسب وظیفه ظهور و بروزی داشتند. حتی با افرادی که به اینگونه امور سرگرم بودند انس و الفت نگرفته و بنای رفاقت نداشتند؛... از طرفی ایشان به شدت مقید به کتمان بودند و به هیچ وجه حالات خود را بروز نمی دادند، آقازاده ایشان نقل می کنند که حتی اذکار و عبادات خود را تا جائی که می شد کتمان کرده و تعمد داشتند خود را مثل یک انسان کاملا عادی نشان دهند و نمی گذاشتند اثری از آن سعه و اطلاقی که بواسطه انغمار در عالم توحید برایشان حاصل شده بود نمایان گردد؛ مجموع این دو مساله سبب شده بود که افراد عادی راهی برای شناخت مقام و منزلت ایشان نداشته باشند، چرا که اینگونه افراد غالبا به دنبال ظهورات عالم طبع و کرامات و مکاشفات و اخبار از مغیبات و مقامات و منازل سلوک و حالات غریب آن هستند، غافل از اینکه چنین اموری مربوط به کسانی است که در عالم تقیید متوقف شده و در بند حجب نورانی اسیر گشته و قدم در عالم اطلاق (توحید) ننهاده اند. (کتاب نور مُجرّد)

ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون                      او به سر منزل رسید و ما هنوز آواره ایم

اللهم تابع بیننا و بینهم بالخیرات و صل علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم.

منبع:http://goharemaerefat.ir

پیامکهای اسرائیلی

 بسم الله الرحمن الرحیم.

1-«تورو به خدا قسم متن رو نخون اول یه آرزو کن

اللهم صل علی محمد و آل محمد[و عجل فرجهم]

قشنگ ترین رویات درعرض چهار روز اتفاق مییفته اما اگه نفرستی چهار اتفاق بد برات میفته به ده نفر بفرست بعداز 28 دقیقه کسی بهت زنگ میزنه که انتظارشو نداری...»

2-«تورو به امام زمان قسم میدم این پیامو بخون.دختری از خوزستانم که پزشکان از علاجم نا امید شدند.شبی خواب حضرت زینب(س)را دیدم که در گلویم آب ریخت و شفا پیدا کردم و ازم خواست این را به ۲۰ نفر بگم.این پیام دست کارمندی افتاد که اعتقاد نداشت و کارش را از دست داد،مرد دیگری اعتقاد داشت و ۲۰میلیون به دست آورد.به دست کس دیگری رسید،عمل نکرد پسرش را از دست داد.اگه به حضرت زینب اعتقاد داری این را واسه ۲۰ نفر بفرست...»

با توجه به این که عده ی کثیری از مردم ما به این چنین خرافاتی اعتقاد دارن احتمالا شما تا به حال به این چنین پیامک های شیطانی ای برخورده اید!؟

شاید حتی از روی ترس یا از روی امید واری کاذب ناشر چنین پیام هایی در فضاهای مجازی و شبکه های اجتماعی از جمله واتس آپ ، وایبر ، لاین ، تانگو ، اینستاگرام و... بوده اید.اما آیا تا به حال از خود این سوال را پرسیده اید که چه کسانی از این پیام ها سود و چه کسانی زیان می کنند؟!

جالب است ابتدا اعترافات خود دشمن درباره ی این پیام ها را ببینید تا به پشت پرده ی شیطانی این پیام ها پی ببرید.

روزنامه ی نیوز تلاویو در چاپ سراسری خود با این تیتر که «چگونه اسلام را متزلزل کنیم» سپس آن را در اختیار بگیریم منتشر شد.هنری لیونر که به عنوان فقیه دینی در اسرائیل فعالیت میکند تصریح کرد که همکاران ما شب و روز در واتس اپ در حال تلاش برای تضعیف اسلام در بین مسلمانان هستند.وی افزود: ما با طراحی پیام های فارسی، عربی، ترکی و اردویی و آوردن نام پیامبر و ائمه ، در آخر پیام ها مینویسیم آن را برای 10 نفر بفرست تا امروز معجزه ببینی!با گذشت زمان مسلمانان می بینند که خبری از معجزه نیست پس آن(اهل بیت)را خرافات تلقی می کنند و اینگونه ایمانشان را کم کم از دست میدهند.البته لازم به ذکر است که در هر پیام ارسالی از طرف مسلمانان در واتساپ در رابطه با این موضوع شرکتهای مخابراتی اسرائیلی 12% سود میکنند.

فکر می کنم که باطن قضیه آشکار شد و نیازی به توضیح بیشتر نیست.فقط چند نکته:

1-اگر صهیونیست ها ، وهابیت و بهائیت خبیث از آینده خبر داشتند راهی برای جلوگیری از سرنگونی خود پیدا می کردند نه این که به شما بگویند تا فلان دقیقه ی آینده فلان اتفاق برای شما میفتد.

2-بر اساس اعتقادات شخصی حقیر ، با ارسال این گونه پیام ها حداقل افعال گناهی که انجام داده اید از این قبیل اند.

    شما می گویید که تا فلان دقیقه ی آینده اتفاق خوبی برایت میفتد ، اگر نیفتد دروغ گفته اید.این یک گناه کبیره است!

    سست کردن ایمان مردم که همانا از هزاران گناه صغیره و کبیره بالاتر است.

    نسبت ناروا دادن به ائمه ی اطهار و قرآن و دین اسلام.

    شایعه پراکنی.

    کمک به دشمن در رسیدن به اهداف شومشان و...

3-نکته ی تاسف برانگیز پخش شدن این گونه پیامک ها بین جوانان مذهبی و هیئتی است.در طول چند هفته ی اخیر چندین بار پیامک شماره ی یک(که در بالای مطلب آمده)برای بنده ارسال شده.

4-در انتهای این پیام ها آمده که اگر این متن را برای مخاطبان خود ارسال کنید و اگر ارسال نکنید فلان بلا سرتان می آید.شما انتشار ندهید ، اگر به علت عدم انتشار بلایی سرتان آمد آن دنیا یقه ی بنده را بگیرید.

لطفا برای مقابله با این حجمه ی دشمن علیه شریعت این مطلب را انتشار دهید.

گفتگویی با آیت الله فاطمی نیا درباره زیارت اربعین

یکی از فرازهای مهم واقعه عاشورا اربعین است که عوام و خواص قائل به آن هستند. مولود این مسأله از کجاست؟ آیا به بازگشت اسراء بعد از چهل روز اشاره دارد و یا جایگاه عدد چهل می باشد؟


بازگشت اهل بیت علیهم السلام در اربعین به کربلا مورد اختلاف است و تاکنون نیز به جایی نرسیده، بعضی از علماء صرفا آن را مستبعد دانسته اند و بعضی از آنها آن را مسکوت گذاشته اند. اما موضوع اربعین موضوعیت دارد؛ یعنی ناظر به آمدن اهل بیت به کربلا نیست. عدد چهل، یک وقتی به خاطر بیان کثرت گفته می شود، مثل اعداد دیگر. یک عددی گفته می شود به عنوان بیان کثرت. مثلا عدد 70 خداوند در مورد مشرکین می فرماید: «ان تستغفرلهم سبعین مره فلن یغفرالله لهم»
«پیغمبر اگر 70 بار هم برای آنها طلب آمرزش کنی، خداوند آنها را نخواهد بخشید»، نه اینکه 1+69باشد یعنی بی نهایت،... و هکذا اربعین امکان دارد برای بیان کثرت گفته شود.
گاهی عدد چهل موضوعیت دارد. مثلا امام حسن عسکری(ع) می فرماید: علائم ایمان پنج تاست. یکی از آنها زیارت اربعین است زیارت اربعینی که واقعا چهل روز از شهادت سیدالشهدا گذشته شده باشد.
چهل در بعضی جاها موضوعیت دارد. من اخلص لله اربعین صباحا بعید نیست که موضوعیت چهل صباح کسی اخلاص بورزد. یعنی چهل صباح بر او بگذرد و تمامی کارهایش برای خدا باشد واقعا ممکن است بسیار کم کسانی پیدا کنیم که حتی 10 روز این گونه بگذرانند و بالاخره تمام کارها برای خدا باشد حتی نفسانیت ریز داخلی هم در کار نباشد. بعد می فرماید: خدا چشمه های حکمت را از باطنش برزبانش جاری می سازد. اما اربعین امام حسین علیه السلام، یقینا موضوعیت دارد و ناظر به بازگشت اهل بیت نیست. ما می بینیم درسیره اهل بیت بوده چقدر هم تاکید بر زیارت اربعین شده و چقدر آثار وضعیه دارد.

من در اینجا یاد می کنم از یکی از اولیاء خدا که مرحوم پدرم بودند (مرحوم آیت الله زبده السالکین آقای سیداسماعیل اصفیایی (قدس سره) ایشان زمانی که در حیات بودند می گفتند اسم نبریم حال که از دنیا رفته اند، ایشان از کبار اولیاء و مجتهدان و بزرگان بود. ایشان می فرمودند که من از احادیث پیدا کردم (ایشان خیلی اهل حرف زدن نبودند و فکر می کنم مکاشفتا پیدا کرده بود) زیارت اربعین یک اثری دارد که هیچ عمل مستحبی آن را ندارد و عجیب آن است که هر کس در اربعین، امام حسین (علیه السلام) را زیارت کند، عاقبت به شر نمی شود و ایمان در قلبش ثبت می شود.

سر عدد چهل در اسلام چیست؟

ما در اسلام عددهایی داریم که اینها اعداد خاصی هستند. معلوم می شود که موضوعیت هم دارد، یکی عدد هفت است، شما ملاحظه می فرمایید که عدد آیات سوره مبارکه حمد هفت است، طواف هفت است و از این قبیل... حال غرض این است که این اسرار نزد خداست مادامی که بیان معصوم زیر این حرف ها نباشد که عدد هفت چرا و عدد 40 چرا؟ تا بیان معصوم نباشد نمی توانیم چیزی بگوییم و اگر اسرارش معلوم نباشد و چیزی بگوییم، خدای ناکرده منشأ انحراف می شود.
چنانچه الان در فرقه اسماعیلیه عدد هفت کاملا منشاء انحراف شده یعنی خدا می داند آنها روی عدد هفت و 70 چه کاخ هایی ساخته اند برای این که سرش را نمی دانستند. بنابراین ما باید متعبد باشیم حتی در اذکار. ممکن است ذکری از معصوم برسد که می گوید این را چهل بار بخوانید، چهل بار بخوانیم. اگر از کسی برسد که معصوم نیست، بزرگی است ولی ما می دانیم که بی حساب و کتاب حرف نمی زند مثل آقای قاضی ، آقای بهاءالدینی، آقای طباطبایی و... این جور شخصیت ها، گاهی وقت ها ممکن بود چهل روز دستور می دادند، برای شاگردانشان که چهل روز این دعا را بخوانید. معلوم بود چهل، موضوعیت دارد.

اما مطلبی بگویم که برای شما به یادگار بماند، شما بدانید که عدد چهل را گاهی خداوند موضوعیت می دهد و خدا بخواهد بنده اش را با یک عدد کمتر به آن هدفی که باید به چهل برسد می رساند.
یکی از صاحبدلان در گذشته می گوید که انس سه قسم است. یک قسمت انس به خلوت، یک قسمت انس به عبادت و قسم سوم انس به الله. وقتی ما این بحث را شروع کردیم با چین و چروک صورت ها و اعتراض ها مواجه شدیم چون سخت بود بعضی ها بپذیرند که وقتی کسی می رود و در خلوت دعا می کند، نماز می خواند چرا این را یک قسم جدا کردید یا انس به عبادت؟ مگر عبادت برای خدا نیست اما شما آمدید در اینجا یک قسم دیگر تراشیده اید که انس به الله است، در صورتی آن کسی که می رود در خلوت برای خدا می رود. معمولا خلوت را انتخاب می کند که حواسشان جمع باشد. یا آن کسی که انس به عبادت دارد باز هم به خاطر الله است. چون عبادت برای خدا می شود چرا شما قسم سوم تراشیدید؟ آخر دیدیم باید مطلب را باز کنیم. اما انس به خلوت گفته اند علامتش این است که اگر خلوت را از او بگیرند آن حالی که او داشت از دستش می رود واصلا به هم می ریزد اما علامت انس به عبادت علامتش این است که اگر عبادتی که همیشه آن را انجام می داد بگیرند و بدل کنند به عبادت دیگر او به هم می ریزد و معلوم می شود که انس او انس به عبادت است. من حاشیه زدم به این مطلب که در انس بالعباده انتخاب کننده بنده است، در انس بالله انتخاب کننده خداست. ما مثال می زدیم یک حاج آقایی یا حاج خانمی 20 بار به عمره مشرف شده حال بار دوازدهم که می خواهد برود می گوییم خانم، آقا ما خانواده ای می شناسیم که آبرومنداست و خیلی مضطر به این پول هستند و ندارند، آنها را از خانه بیرون می اندازند این دفعه را بدهید به اینها، امسال را مشرف نشوید ان شاءالله سال آینده مشرف شوید. می گویند: نه نمی توانیم این انس به عبادت است و انس بالله نیست پس فرق بین انس به الله و انس به عبادت روشن می شود.
علامت انس به عبادت این است که ما آن عبادت را اگر بخواهیم جایگزین کنیم با دیگری بهم می ریزد. یک نفر آمده بود در یک صندوق قرض الحسنه برای کسی ورقه ای را امضا کند یکدفعه زد زیر گریه گفتیم چه شده؟ گفت من این موقع زیارت عاشورا می خواندم. گفتم تو انس به عبادت داری. امام حسین شهید شده تا تو بیایی گره از کار این فرد باز کنی.

استاد یادگاری را برای خوانندگان نفرمودید!

مطلبی را که می خواستم به عنوان یادگاری بگویم در اینجاست. مرحوم پدرم می گفت (قریب به مضامین فرض کنید): یک نفر طلبه در قم استادش به او گفته بود که چهل روز باید این ذکر و یا ظاهرا عملی را به جا بیاوری. چهل شب انجام بدهی شب چهلم به تو نتیجه داده می شود. این از ظرایف معارف الهیه است که این چهل شب باید متصل باشد و اگر در وسطش یک وقفه ای حاصل شد و برید، باید از سر بگیرد.
طلبه می گوید ما 25 شب انجام دادیم، شب 26 یک مهمان رسید حال چه کنیم؟ مهمان است نمی شود یک مقدار خوراکی و شیرینی بگذاریم جلویش و بگوییم مشغول باشید تا ما برویم سه، چهار ساعت مشغول باشیم این خلاف احترام است. طلبه می گوید آمدم و یک ترازو گذاشتم و گفتم تمام این کارها برای پروردگار و برای محبوب حقیقی ماست حال او خود گفته مهمان را احترام کنیم، اگر من امشب مهمان را احترام بکنم می ارزد که امر پروردگار را اطاعت کنم. استاد گفته بود که اگر وسطش ببرد باید از آغاز شروع کنم، آخرش این است که 15 شب باقیمانده را رها می کنم و همه 25 شب را به هیچ می گیرم. رفت و کنار مهمان نشست.
عجیب است پدرم تعبیری دارد که از گفتن آن معذورم و شاید راضی نباشد. خلاصه نقل به معنا می کنم. شب طلبه خوابید آن شب به طلبه گفتند: آشیخ ما کاسه ات را پر کردیم، نمی خواهد دیگر زحمت بکشی، 15 شب دیگر هم مال خودت می خواهم این را بگویم. ظریفه ای در اینجا دیده می شود. عدد چهل با اینکه موضوعیت دارد، در عین حال بنده وقتی خالص باشد مثل این است که خدای متعال با عدد دیگر هم به دادش می رسد این ظرایفی است که می خواستم سربسته گفته باشم.

بر گردیم به اربعین امام حسین(ع) آیا آمدن جابر به کربلا تصادفی بوده یا با برنامه صورت گرفته است؟

نخیر. اتفاقا جابر را که گفتید، بسیار کار خوبی کردید. واقعا جابر با این کاری که کردند در تاریخ ما تکیه گاهی است. زیارت جابر کاملا با برنامه بوده است. بچه که بودم یادم می آید در تبریز با پدر و مادرم روضه می رفتیم. بعضی از منبری ها می گفتند جابر به خادمش عطیه گفت. در تهران هم کم و بیش شنیدم بعد فهمیدم که عطیه یکی از علمای زمان جابر و دوستش بوده، خادمش نبوده. جابر تربیت شده اهل بیت بوده. شما باید همه کارهای جابر و ظرایف کارش را کنار هم بگذارید و ببینید این مکتب اهل بیت چه مکتبی است؟ از طرفی یادمان باشد که حضرت امام حسن عسکری(ع) می فرماید: علایم ایمان پنج تاست. آن علائم، تمامش برای شیعیان است. بسم الله بلند گفتن، در نماز پیشانی را به خاک گذاشتن، انگشتر را به دست راست کردن، خواندن زیارت اربعین و 51 رکعت نماز در شبانه روز خواندن. این مختصات شیعه است. اما جابر عمدا برای اینکه اربعین است می خواهد برود به کربلا نه اینکه از آنجا رد می شده و مصادف شد با اربعین.

عطیه می گوید جابر به من گفت: من را ببر به زیارت حسین(علیه السلام). منتهی اینکه گفته می شود به امام سجاد(ع) خبر دادند که جابر آمده در اینجا مطلب دور از ذهن است. ما باید ابتدا آمدن اهل بیت را ثابت کنیم تا بعد ملاقات جابر با اهل بیت را هم ثابت کنیم و این دو مبتنی بر همدیگر است پس بهتر است مطلب را مسکوت بگذاریم چون علما هم نمی دانند که جابر در کدام اربعین آمد به کربلا.

یعنی آمدن جابر در اربعین اول مورد تأیید نیست؟



آمدن جابر مورد تایید است ولی تعیین آن مشکل است در تعیین آن علما نظر نداده اند کدام اربعین است. قطعا اربعین آمده ولی مورد تردید است که در اربعین اول بوده یا دوم و این را مسکوت گذاشته اند.
جالب اینجاست که آمدن ایشان برای زیارت اربعین بوده، درست است که آنجا آمد گریه کرد و حتی حالش بد شد و غش کرد، که عطیه می گوید حتی آب آوردم و ریختم، اما صرفا برای قربان صدقه رفتن نبود، جزء عقایدش بوده که اربعین، زیارت اربعین امام حسین(ع) را به جا بیاورد.
علامه مجلسی رضوان الله تعالی علیه زیارتنامه ای که از قول جابر نقل کرده نشان می دهد، این یک شیعه کامل العیار تربیت شده است. وقتی عطیه می گوید، او حالش بد شد و گریه کرد و من آب آوردم و به صورتش ریختم. می گوید او بلند شد و دیدم دارد جملات بلندبالایی را به زبان می آورد. به امام حسین(ع) می گوید: السلام علیک یا وارث علوم الانبیا. این جمله اصلا از دهان یک غیرشیعه کامل العیار تربیت شده بیرون نمی آید.


کاروان اسرا بعد از واقعه عاشورا یک کاروان داغدیده و آسیب دیده است، اداره این کاروان نیز دو وجه داشت، یک طرف اداره زن و بچه های داغدار و مصیب دیده، طرف دوم زنده نگه داشتن خون شهدای کربلا، مسئولیت این کاروان نیز برعهده دو رهبر بود. امام سجاد و حضرت زینب(س)، یک جمله ای داریم از امام سجاد خطاب به حضرت زینب(س) که فرمودند. انت عالمه غیر معلمه. حال سوال اینجاست که حضرت زینب(س) از این علمشان برای اداره کاروان استفاده می کردند و یا اینکه از قاعده تبعیت از امام زمانشان استفاده می کردند؟




اداره کاروان از امور اجتماعی است یعنی شاید نیاز به علم لدنی و یا به کار بردن آن نباشد بلکه یک بحث مدیریتی است. منتهی اهل بیت غیر از علمشان و غیر از مدیریتشان انسان هایی ممتاز و از نوابغ بودند. بنابر این، حضرت زینب یک مدیریتی داشته است و آن عقل و تدبیر و تعقل حضرت زینب(س) که حتی زبانزد مخالفین شد. در کتابی که تالیف ابن اثیر جزری است درباره حضرت زینب(س) می گوید وکلامها عند یزید یدل علی قوه العدل و الجنان: جنان به فتح جیم که به معنی فکر است. یعنی سخن گفتن او نزد یزید دلالت بر قدرت عقل او می کند این تعقل حضرت زینب(س) می باشد.
اما می ماند یک بحث، زمانی مسائل فوق العاده ای پیش می آید. می توانیم بگوییم که البته در اصل ایشان به امام زمانش مراجعه می کرده و ممکن است ایشان از قسمتی از علم لدنی خودش هم استفاده می کرد، چنانچه ما در مدیریت حضرت زینب(س) در مقاتل معتبر داریم که وقتی بچه ها بهانه پدر را می گرفتند، حضرت می فرمود که پدرتان مسافرت رفته، این نمونه است و کاشفیت دارد اولا که مقصودشان سفر آخرت بوده ثانیا به بچه سه ساله نمی توان گفت که پدرت را کشته اند گفتن این مسائل بچه را می کشد اما بالاخره عالمه غیرمعلمه، خانمی که علم لدنی داشت به بچه ها اینطور می فرمود و می خواست که بچه ها در جریان مصیبت ها حتی الامکان قرار نگیرند.

جمع بین استفاده از علم لدنی و تبعیت از امام زمان چگونه بود؟

جمع بین این دو تا یعنی استفاده از عملشان و تبعیت از امام زمانشان مانعه الجمع نیست. یک وقتی مسأله ای است که ترجیح می دهند از امام زمان بپرسند و یک وقتی هم مرحله ای است که خدا روشنشان می کند یا همان علم لدنی، همان جا می دانند که ولی خدا به این قسمت راضی است، در مورد این مسائل نظر دادن سخت است اصل این است که آنها از امام زمانشان می پرسند شاید هم زمانی مصلحت بدانند که از علم لدنی استفاده کنند، مانعه الجمع نیست.

بیماری امام سجاد(علیه السلام) تا چه زمانی طول کشید؟

این از مسائلی است که باید عنوان شود و متاسفانه ذاکرین و غیرذاکرین ـ ان شاءالله امام زمان کمک کنند که اینها این جمله زشت را ترک کنند و نگویند بیمار کربلا.
زمانی مداحی می گفت: بیمار کربلا. به او گفتم: من به تو بگویم مداح بیمار خوشتان می آید. گفت نه، گفتم پس چرا به امام می گویی؟ آنچه در روایت آمده این است که حضرت در روز عاشورا مریض بودند بیشتر از این روایات نشان نمی دهد که بگوییم در شام هم مریض بوده. تمامی علمای اهل سنت نوشته اند ـ جای تاسف است که من شیعه بگویم بیمار کربلا بعداً سنی اینطوری بنویسید ـ وقتی حضرت می آمدند کنار کعبه در قضیه (فرزدق) که مردم حتی خلیفه، هشام خوناشام را محل نگذاشتند تا استلام حجر بکند، وقتی حضرت آمد آنها که می شناختند احترام گذاشتند و آنهایی هم که نمی شناختند با آن قدرت ولایت بی اختیار به کناری رفتند.
اهل سنت همه ایشان نوشتند و کان من اجمل الناس وجها و اطیبهم ریحاً. وقتی امام سجاد(ع) از خوش بوترین و خوشروترین افراد بود. حال به خاطر دوشب تب او را بیمار کربلا بنامیم، چقدر ما باید بی معرفت باشیم که این حرف ها را بزنیم.
بیماری حضرت حداکثر روز عاشورا و یا شب عاشورا بوده و بیشتر از آن را ما مدرکی نداریم که بگوییم ایشان مریض بوده، هنگامی که خیمه ها را می خواسنتد آتش بزنند ایشان بیمار بودند.

یزید با چرخاندن کاروان می خواست اسرا را تحقیر کند و اقتدار خود را نشان دهد. حضرت در مواجهه با این صحنه های عمومی چه شیوه ای داشتند؟ در محافل خصوصی چه شیوه ای را اختیار کردند؟

محفل خصوصی در مقاتل نداریم.

بالاخره در کاخ یزید گفتگوهایی بدون حضور مردم برگزار شده است.

گفتگوهایی در زمانی که یزید ملعون می خواست ایشان را مرخص کند صورت گرفت که چه چیزی می خواهید و... قریب به همین مضامین بود و روایت است که حضرت سر مبارک پدر را درخواست کردند بنابر قولی که اگر صحیح باشد و آن هم جوابی داد.
علی کل حال ما محافل خصوصی در مقاتل نیافتیم. هر چه بوده همین مجالس بود که به خاطر به رخ کشیدن قدرت بوده و یا اینکه نستجیر بالله اهل بیت را تحقیر کند و از مردم زهر چشم بگیرد که ما این هستیم و قدرت داریم. در همین مجالس هم برحسب مصلحت حضرت زینب کبری صحبت می کردند و گاهی وقت ها به حضرت زینب از طرف دشمن خطاب می شود که حضرت خودشان جواب می دادند مانند مجلس ابن زیاد که خود ابن زیاد یا پلیدی دیگر شماتتی به حضرت زینب کرد و حضرت یک جمله عرفانی ماندگاری فرمودند که به راستی مایه حیرت تمامی عرفای عالم است :مارایت الا جمیلا-.

ما اگر ابرویمان خم شود این طور حرف نمی زنیم. خانمی که در این واقعه در سن جوانی بودند، مداحی که می گوید قدشان خمیده بود همه اینها دروغ است، اینها تتمه ظلم بنی امیه است. خدا به این مداحان انصاف بدهد اینها گفته اند که فلان کس مخالف ما است اما من حلال نمی کنم هر مداحی که افترا ببندد، واگذارش می کنیم به حضرت زهرا. بنده دست مداحان را می بوسم، اما مداحی که مزخرفات بگوید با او مخالفم. به یک چیزی اشاره می کنم که به گوش این مداح برسد و توبه کند، بعضی از مداحان الان معتقدند که علما دعوت نشوند، فقط مداح بیاید، فقط اکو و بلندگو باشد اصلا بعضی از این مداحان روبروی امام حسین(ع) ایستاده اند.
نمی گذارند بیان شود که هدف امام حسین(ع) چه بوده، در همین زیارت اربعین حضرت می فرماید؛ خدایا امام حسین خونش را داد که بندگان را از نادانی برهاند.
عالم بزرگی به یک مجلس آمده بود در مورد امام حسین(ع) صحبت کند یک مداحی بلندگو را بدست گرفت و حدود سه ربع مقدمه گفت. آخر صاحب خانه آمد به آن عالم جلیل القدر گفت: آقاجان شرمنده شما هستم. این بلندگو را نمی دهد! مداح باید 10 دقیقه بخواند برود، التماس دعا. مداح که نباید نظر بدهد حتی بعضیمی آیند در ضمن مدحش به نظام قدیم و جدید مدارس اعتراض می کنند!
این گونه جمع بندی می کنیم که در بعضی از مجالس حضرت زینب حرف می زدند و در بعضی مجالس حضرت سجاد(ع) صحبت می کردند و شاید در بعضی جاها هر دوی آنان، برحسب مصلحت بینی ها بوده است.

در بعضی از نقل ها داریم که زمان برگشت به مدینه همسر حضرت، ایشان را به خاطر شکستگی چهره شان نشناختند. آیا این نقل ها صحت دارد؟

تمامی اینها دروغ است و تمامش ساخته و پرداخته ذهن مداحان است. اصلا یک سطری از اینها در کتاب های ما نیست. حتی می گویند یکی آمد در کوفه و گفت تو کی هستی حضرت می فرماید؛ زینب هستم و او گفت من کلفت تو بودم به تو چه قدر ظلم شده که این گونه تغییر کرده ای همه اینها دروغ است.

هدف های حادثه عاشورا چه زمانی به بار نشست؟ قبل از ورود به مدینه یا بعد از ورود به مدینه؟

تحلیلی که از منابع معتبر به دست می آید که اصلا یزید قصد داشت به گمان خود در دانشگاه دین را ببندد. امام حسین(ع) سلام الله علیها با خون خود و عزیزانشان نگذاشتند بسته شود واین در را باز کرد. سخنرانی ها و گفتگوهایی که حضرت سجاد(ع) و حضرت زینب(س) کردند، جزء اولین دروس این دانشگاه می دانیم. این که حضرت سجاد(ع) وقتی می رود در مجلس یزید می گوید انا بن فاطمه الزهرا، این خودش یک درس است. در این خطبه حضرت سجاد تحولی به وجود آورد که وقتی خطبه تمام شد دیدند مردم زبانشان حرکت می کند و لعنت به بنی امیه می کنند و چشم ها تمام اشک آلود است.
این دانشگاه باز شد و یک استاد و یک معاون وارد شد. استاد حضرت سجاد و معاون حضرت زینب بودند. منتهی این بار نشستن و ظهور این بار نشستن مراتب داشت آنان ذره ذره شروع کردند. همین ها درس بود، مرتب در شام توهین می شنیدند. مثلا در شام پیرمردی توهین کرد حضرت سجاد(ع) به او فرمود: آیا قرآن خوانده ای؟ بله. این آیه شریفه را خواندی: «قل لااسئلکم علیه اجراً الالموده فی القربی» بله خوانده ام. حال به شما چه ارتباطی دارد؟ ما اولاد او هستیم.
حضرت زینب هم یک جمله عرفانی دارد: ما رایت الا جمیلا. یک جمله حماسی، باید به آن افتخار کنیم و به چند زبان ترجمه کنیم. عوض اینکه بگوییم قدش خمیده بود ما باید این را بگوییم، قدش را چه کار داری قدش خیلی هم استوار بود. برای اینکه وقتی در مجلس یزید زنان دورش را می گرفتند که خانم شناخته نشود یکی از ملعونین گفته بود که من هذه المتنکره این کیست که می خواهد خودش را این جوری مخفی کند و خودش را گم می کند. اما جمله حماسی ایشان وقتی بود که یزید نشسته بود و جلاد در طرفین، حضرت زینب فرمود: من قدر تو را خوار می شمرم، تو را چیزی حساب نمی کنم. این خیلی حرف است که انسان به خلیفه خون آشام این حرف را بزند. من قدر تو را کوچک می شمارم. این ظهور نشستن همین طور مراتب دارد که می رسد به اینکه کاروان به مدینه باز می گردد و حضرت سجاد در منزل خود مستقر می شوند.
ما از شیعیانمان چقدر ناقل آثار حضرت سجاد داریم که بی حساب است. چقدر اهل سنت داریم که می گویند قال علی بن الحسین این نشان می دهد که در خانه باز بود. این مکتب دایر بود و با و جود فشارهایی که بوده، ظاهراً در شرح ابن الحدید دیدم که یک نفر می آید و با حضرت سجاد احوالپرسی می کند تازه بعد از اینکه غائله کربلا تمام شد و رفته اند در مدینه نشسته اند و به قول معروف آبها از آسیاب افتاده، آن موقع احوالپرسی می کند حضرت جواب می دهد، این جواب نشان می دهد که چقدر اهل بیت در فشار بوده اند و جای تاسف است که می گوید: کیف اصبحت یابن رسول الله یعنی چگونه صبح کردی؟ حالت چطور است، حضرت می فرماید: اصبحنا خائفین برسول الله. صبح کردیم، امان نداریم چون نسبتمان به پیغمبر می رسد و اصبح سائر اهل الاسلام امنین. می فرماید بقیه اهل اسلام در امانند چون نسبشان به پیغمبر نمی رسد. یعنی اولاد پیامبر بودن خطر بود، ولی با وجود این می بینیم چقدر سنی داریم که می گوید قال حسین بن علی چقدر مراجعه شده چقدر سوال کرده اند. بعد آن وقت شما ببینید که حضرت باقرالعلوم که ابن حجرسنی می گوید این آقا شکافنده علوم و پرچمدار علوم است. بنده این طور می گویم: پایه گذار انقلاب فرهنگی جهان اسلام حضرت باقر(ع) بود. حضرت باقر که با آن همه ظلم و ستم که زمان هشام بود، خیلی حضرت در فشار بود، در عین حال کار حضرت صدا کرد، این از برکات کربلا بود.
حضرت صادق(ع) وقتی آمد شوخی نیست که انسان این همه شاگرد داشته باشد که ممتازهای آن چهارهزار نفر باشد. یک نفر از هند یا ایران درست در خاطر ندارم رفته بود مدینه می گوید سه روز در مسجد ماندم و می خواستم یک دست به امام صادق بزنم که میسر نشد. آنقدر ازدحام جمعیت بوده. ازدحام های الان خیلی ملاک نیست مردم زیاد شدند. آن زمان در مسجد سه روز بماند و نتواند دست به امام صادق بزند. تمام اینها نتیجه ظهورهای به بار نشسته این خون ها بود. شکی در این نیست که اگر امام صادق صدایش به همه جا رسید، علتش کربلا بود.  
 

بشنو از نی (با شیطان نجنگید)

سید اهل مراقبه جناب سید بن طاووس رحمة الله علیه: شیطان مانند سگِ چوپان است اگر متعرِّض تو شد از مولایت طلب کن اذیت او را دفع کند نه اینکه با قدرتِ خود مشغول جنگیدن با او شوی، چرا که شیطان با این کار به هدف خود رسیده و تو را از خدمت و توجّه به مولایت بازداشته و به خود مشغول کرده! طبع و نفس و هر چه که موجب مشغولیّتِ تو از مولایت می ‌شوند با زبانِ حال خطاب می‌ کنند که: متوجّه ما نشو و به ما مشغول نشو (کشف‌المحجة، فصل ۱۱۲، ص۱۴۹)

  منبع: goharemaerefat.ir

پایگاه نشر معارف شیعه از دیدگاه علّامه حاج سید محمّد حسین حسینی طهرانی رحمة الله علیه، تحت إشراف حجّة الاسلام حاج شیخ محمّد شاهرخ همدانی از شاگردان مُعظّم له:


احساسات و عواطف سیّد الشهداء علیه السّلام در روز عاشورا

احساسات و عواطف سیّد الشهداء علیه السّلام در روز عاشورا

بسم الله الرحمن الرحیم

احساسات و عواطف سیّد الشهداء علیه السّلام در روز عاشورا

منبع: امام شناسى جلد ‏15 صفحه : 312 تالیف علامه طهرانی ره

برخى از بى خردان مى ‏پندارند: وقایع روز عاشوراء بر سیّد الشهداء علیه السّلام امرى عادى بوده است. رنج و زحمت و عَطَش و جَرْح و قَتْل و أسْر همه آنها امورى بسیار سهل و آسان بوده است. چون براى امام علیه السّلام که روحش ملکوتى مى‏باشد، عطش و گرسنگى و زخم و آفتاب و شمشیر برّان اثرى ندارد. وى با وجود نورانى و تجرّدى خود در برابر همه اینها به عنوان برخورد باحَلْوا و شیرینى و امثالها مواجه مى‏ شود. آنگاه تعجّب مى‏ کنند که: چگونه حضرت على اکبر عرضه داشت: عطش مرا کشت، و سنگینى زره مرا بیتاب نمود؟!

آنگاه در جواب مى ‏گویند: پدرش با نهادن زبان خود، و یا انگشترى خود در دهان او، او را سیراب کرد، و مراد از سنگینى آهن، سنگینى زره نیست بلکه کنایه از عظمت لشگر آهن پوش و شمشیر به دست آنهاست که در برابر حمله او ممانعت به عمل مى ‏آورند. [1]

این برداشت، برداشت نادرستى مى ‏باشد. سیّد الشهداء علیه السّلام بشر بوده است، و داراى بدن و جسم طبیعى بوده است. عطش را خوب ادراک مى ‏نموده است. زخم و جراحت را خوب مى ‏فهمیده است. ناله الْعَطَش أطفال و نوحه و زارى زنان حرم را خوب مى ‏دانسته است. بلکه از أمثال ما صدها برابر بیشتر. زیرا او انسان کامل بوده است، و به مقتضاى کمال در انسانیّت، ظهور و بروز محبّت و مودّت به مخلوقات الهى و ادراک لوازم بدنى و طبیعى که لازمه مقام جمع الجمعى مى ‏باشد، در وى عمیق‏تر و ریشه ‏دارتر بوده است.

آرى عشق به خدا، و تفانى در قرآن و سنّت پیغمبر، و روش و منهاج ولایت علوى، و بصیرت و عمق درایت او به انحراف تاریخ و تفسیر و حدیث و غصب خلفاى بیگانه از متن دین و معارف دین که نوبت را به یزید تبهکار رسانیدند، چنان عرصه را بر او تنگ نموده بود که جز شهادت و جراحت و اسارت را داروى مفیدى براى هشدارى مردم نمى‏ یافت، و لهذا عاشقانه این برنامه را پى ریزى کرده و براى سرنگونى حکومت جبّاره بنى امیّه حرکت کرد، حرکتى لَا یَتَوَقَّفْ و بدون بازگشت، گرچه در میان راه صحنه‏ اى همچون زمین طفّ و واقعه کربلا پیش آید فَسَلَامٌ عَلَیْهِ ثُمَّ سَلَامٌ عَلَیْهِ ثُمَّ سَلَامٌ عَلَیْهِ. و اللَّعْنُ عَلَى عَدُوِّهِ، ثُمَّ اللَّعْنُ عَلَى عَدُوِّهِ، ثُمَّ اللَّعْنُ عَلَى عَدُوِّهِ.

اینک مى ‏بینید: شهادت دو جگر گوشه وى: على اکبر و طفل شیرخوار چطور بر او اثر گذارده است، و دنیا را در برابر چشمانش سیاه نموده است. اما چون لِلّهِ وَ فِى سَبِیلِ اللهِ وَ إلَى اللهِ مى‏باشد عاشقانه آنها را مى‏ پذیرد و در آغوش مى ‏کشد.

پی نوشت: 

[1] مرحوم محدّث قمى در «نفثة المصدور فى تجدید أحزان یوم العاشور»، ص 25 قضیّه توجیه آهن را به لشگر ذکر نموده است.


منبع: goharemaerefat.ir

حیات و شهادت حضرت على اکبر علیه السّلام‏ به قلم علامه طهرانی رحمت الله علیه

حیات و شهادت حضرت على اکبر علیه السّلام‏ به قلم علامه طهرانی ره

بسم الله الرحمن الرحیم

حیات و شهادت حضرت على اکبر علیه السّلام‏ به قلم علامه طهرانی ره

منبع: کتاب امام شناسى، جلد ‏15، صفحه 319 تالیف علامه طهرانی با تلخیص

آنچه مسلّم است (حضرت علی اکبر علیه السلام از) بزرگترین فرزندان حضرت بوده است و بیست و پنج سال از عمرش مى ‏گذشته است و داراى زن و فرزند بوده است [1] و در شکل و شمایل، و در اخلاق و رفتار، و در گفتار و کلام شبیه ‏ترین مردم به جدّش رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلّم بوده است.

در «ارشاد» مفید است: مادرش لَیْلى دختر أبو مُرَّةِ بن عُرْوَةِ بْنِ مسعود ثَقَفى از طائفه بنى ثقیف است. جدّش عروة بن مسعود یکى از چهار مرد بزرگوار در اسلام و یکى از دو مرد عظیم مى ‏باشد که در گفتار خداوند حکایت از کفّار قریش شده است: وَ قَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظیم [2] «و مشرکین مکّه گفتند: چرا این قرآن بر یکى از دو مرد عظیم از دو قریه مکّه و طائف نازل نگردید؟!»

و اوست که کفّار قریش وى را به سوى پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم در روز حُدَیْبِیَّه فرستادند و در حالى که کافر بود با پیامبر عقد صلح را بست. و سپس در سنه نهم از هجرت پس از مراجعت مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم از طائف، اسلام گزید، و از آن حضرت اجازه خواست تا به میان اهل و اقوامش برگردد. و برگشت و قومش را به اسلام دعوت کرد. یکى از ایشان وى را به تیرى نشانه گرفت در حالى که مشغول اذان نماز بود، و کشته شد. و چون این خبر به رسول الله رسید فرمود: مَثَل عُرْوَه مثل صاحب یس است که قوم خود را به خدا فرا خواند و آنان او را کشتند.

این طور در شرح شمائل محمّدیه وارد است در شرح گفتار رسول الله: و دیدم عیسى بن مریم علیه السّلام را، و دیدم نزدیکترین کسى را که به او شباهت داشت عروة بن مسعود ثقفى بود

جَزَرى در «اسدالغابة» از ابن عباس روایت کرده است که گفت: رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: أرْبَعَةٌ سَادَةٌ فِى الإسْلَامِ: بِشْرُ بْنُ هِلَالٍ عَبْدِى، وَعَدِىُّ بْنُ حَاتَمِ طائى، وَ سُرَاقَةُ بْنُ مَالِکِ مُدْلَجِى، وَ عُرْوَةُ بْنُ مَسْعُود ثَقَفِى. این چهار بزرگواران در اسلام هستند.

و در «ملهوف» گوید: مِنْ أصْبَحِ النَّاسِ وَجْهاً وَ أحْسَنِهِمْ خُلْقاً، فَاسْتَأْذَنَ أبَاهُ فِى الْقِتَالِ، فَأذِنَ لَهُ، ثُمَّ نَظَرَ إلَیْهِ نَظَرَ آیِسٍ مِنْهُ وَ أرْخَى علیه السّلام عَیْنَهُ وَ بَکَى.

«او (على اکبر علیه السّلام) از نیکو صورت‏ترین و زیبا خلقت‏ترین و از پسندیده اخلاق‏ترین مردم بود، وى از پدرش اجازه جنگ خواست، و پدر به او اجازه داد، آنگاه با حالت ناامیدى به وى نگریست و چشم خود را به زیر انداخت و گریه کرد.»

و محمد بن أبى طالب در مقتل خود روایت کرده است که: إنَّهُ علیه السّلام رَفَعَ شَیْبَتَهُ نَحْوَ السَّمَاءِ وَ قَالَ: اللَهُمَّ اشْهَدْ عَلَىَ هَؤُلاءِ الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ إلَیْهِمْ غُلَامٌ أشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ. کُنَّا إذَا اشْتَقْنَا إلَى نَبِیِّکَ نَظَرْنَا إلَى وَجْهِهِ.

اللَهُمَّ امْنَعْهُمْ بَرَکَاتِ الارْضِ، وَ فَرِّقْهُمْ تَفْرِیقاً، وَ مَزِّقْهُمْ تَمْزِیقاً، وَ اجْعَلْهُمْ طَرَائِقَ قِدَداً، وَ لَا تُرْضِ الْوُلَاةَ عَنْهُمْ أبَداً! فَإنَّهُمْ دَعَوْنَا لِیَنْصُرُونَا ثُمَّ عَدَوْا عَلَیْنَا یُقَاتِلُونَنَا.

«آن حضرت علیه السّلام محاسن خود را به سوى آسمان بلند کرد، و عرضه داشت: بار خداوندا! گواه باش بر این قوم، که تحقیقاً جوانى به جهت مبارزت با ایشان بیرون رفت که از جهت خلقت و از جهت اخلاق، و از جهت گفتار، شبیه‏ترین مردم به پیغمبر توست، به طورى که ما هر گاه مشتاق دیدار پیغمبرت مى‏ شدیم به صورت او نظر مى ‏کردیم.

بار خداوندا برکات زمین را از آنان بازدار! و آنها را به شدت پراکنده ساز! و میان ایشان شکاف و پارگى سخت را حکم فرما کن! و والیان امور را هرگز از ایشان راضى مگردان! زیرا ایشان جِدّاً ما را به سوى خود دعوت نمودند تا ما را یارى نمایند، و اینک بر ما تاختند و به کارزار پرداخته اند!»

و پس از آن على روانه شد و حضرت به عمر بن سعد صیحه زد: مَالَکَ؟ قَطَعَ اللهُ رَحِمَکَ، وَ لَا بَارَکَ اللهُ لَکَ فِى أمْرِکَ، وَ سَلَّط عَلَیْکَ مَنْ یَذْبَحُکَ بَعْدِى عَلَى فِرَاشِکَ کَمَاقَطَعْتَ رَحِمِى وَ لَم تَحْفَظْ قَرابَتِى مِنْ رَسُولِ اللهِ صلى الله علیه و آله و سلم. ثُمَّ رَفَعَ صَوْتَهُ وَ تَلَا: إنَّ اللهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إبْرَاهِیمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ. ذُرِّیَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَ اللهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ. [3]، [4]

«چکار مى ‏کنى؟! خداوند رَحِم تو را قطع کند و در امورت هیچگاه امرى را بر تو مبارک نگرداند، و بر تو بگمارد پس از من کسى را که تو را در رختخوابت سر ببرد، همانطور که رحم مرا قطع کردى و پاس قرابت مرا با رسول خدا رعایت ننمودى! پس از آن صدایش را بلند کرد، و این آیه را تلاوت نمود: حقّاً خداوند برگزیده است آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر عالمیان، آنها ذرّیّه ‏اى هستند که بعضى از بعض دگرند (همگى از یک جنس هستند) و خداوند سمیع و علیم است.»

و از «أمالى» صدوق و «روضة الواعظین» ابن فَتَّال مستفاد مى ‏گردد که: على اکبر پس از عبد الله بن مسلم بن عقیل به مبارزت بیرون رفت پس حسین علیه السّلام بگریست و گفت: اللَهُمَّ کُنْ أنْتَ الشَّهِیدَ عَلَیْهِمْ فَقَدْ بَرَزَ إلَیْهِمُ ابْنُ رَسُولِکَ وَ أشْبَهُ النَّاسِ وَجْهاً وَ سَمْتاً بِهِ!

«خداوندا تو شهید و شاهد باش بر این قوم که الآن به مبارزت آنان رفته است پسر پیامبرت، و شبیه ‏ترین مردم به او از جهت چهره و سیما، و از جهت روش و منهاج و خوى و اخلاق!»

على اکبر علیه السّلام شروع کرد به رَجَز خواندن و مى‏ گفت‏:

أنَا عَلِىُّ بْنْ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِىّ                           نَحْنُ وَ بَیْتِ اللهِ أوْلَى بِالنَّبِىِّ 1

مِنْ شَبَثٍ وَ شَمِرٍ ذَاکَ الدَّنِىّ                           أضْرِبُکُمْ بِالسَّیْفِ حَتَّى یَنْثَنِى 2

ضَرْبَ غُلَامٍ هَاشِمِىٍّ عَلَوِىّ                            وَ لَا أزَالُ الْیَوْمَ أحْمِى عَنْ أبِى 3

تَاللهِ لَا یَحْکُمُ فِینَا ابْنُ الدَّعِىّ 4

1- «من علىّ بن الحسین بن على: مى‏باشم! قسم به خانه خدا: ما به پیغمبر سزاوارتریم،

2- از شَبَث و شمر آن مردپست. من آنقدر بر شما شمشیر مى ‏زنم تا شمشیر بپیچد و بتابد.

3- شمشیر زدن جوان هاشمى از اولاد على، و پیوسته و به طور مداوم امروز من از پدرم حمایت مى ‏کنم.

4- سوگند به خدا که: نباید در میان ما ابن زیاد زنازاده حکم کند!»

و چندین بار بر سپاه دشمن بتاخت- و در «روضة الصَّفا» گوید: دوازده بار- تا جمع بسیارى را از آنان بکشت تا به جائى که مردم از کثرت کشتگان به فغان و خروش درآمدند. و روایت شده است که: على اکبر علیه السّلام با آن شدّت تشنگى یک صد و بیست تن از آنان را کشت. و در «مناقب» آمده است که: از آن لشگر هفتاد مرد مبارز را کشت. و در حالى که جراحات فراوانى بر او وارد آمده بود به نزد پدر بازگشت و گفت‏: یَا أبَهْ! الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِى وَ ثِقْلُ الْحَدِیدِ أجْهَدَنِى، فَهَلْ إلَى شَرْبَةٍ مِنْ مَاءٍ سَبِیلٌ أتَقَوَّى بِهَا عَلَى الاعْداءِ؟!

«اى پدر جان! تشنگى مرا کشت، و سنگینى آهن تاب از من ببرد. آیا شربت آبى هست تا با نوشیدن آن بر دشمنان قوّت یابم؟!»

فَبَکَى الْحُسَیْنُ علیه السّلام وَ قَالَ: وَ اغَوْثَاهْ! یَا بُنَىَّ قَاتِلْ قَلِیلًا! فَمَا أسْرَعَ مَا تَلْقَى جَدَّکَ مُحَمَّداً صلى الله علیه و آله و سلم فَیَسْقِیَکَ بِکَأسِهِ الاوْفَى شَرْبَةً لَا تَظْمَأُ بَعْدَهَا أبَداً!

«حسین علیه السّلام بگریست و گفت: وَاغَوْثَاهْ! اى نور دیده، پسرک من! اندکى جنگ کن به زودى جدّ خویش را دیدار مى ‏کنى، وجدّت محمّد صلى الله علیه و آله و سلم با جام پر و سرشار خود تو را سیراب خواهد کرد! و چنان سیراب مى ‏گردى که پس از آن أبداً تشنه نخواهى شد. على به سوى میدان بازگشت و مى ‏گفت‏

الْحَرْبُ قَدْ بَانَتْ لَهَا الْحَقَایِقُ             وَ ظَهَرَتْ مِنْ بَعْدِهَا مَصَادِقُ 1

وَ اللهِ رَبِّ الْعَرْشِ لَا نُفَارِقُ             جُمُوعَکُمْ أوْ تُغْمَدَ الْبَوَارِقُ 2

1- «جنگ است که گوهر مردان را آشکار مى‏ کند، و راستى و درستى دعاوى پس از پایان آن روشن مى ‏گردد.

2- و سوگند به خدا پروردگار عرش که از این دسته ‏هاى سپاه جدا نمى ‏شویم مگر اینکه شمشیرها در نیام برود!»

و پیوسته کارزار مى ‏کرد تا مجموع کشتگان وى به دویست تن رسید، و اهل کوفه از کشتن او پرهیز مى ‏کردند.

پس مرّة بن مُنْقِذ بن نُعْمان عَبْدِى لَیْثِى او را بدید و گفت: گناه همه عرب بر گردن من اگر این جوان بر من گذرد و همین کار را بکند و من پدرش را به داغ او ننشانم! پس بر او بگذشت و با شمشیر مى ‏تاخت.

در «ارشاد» و طبرى آمده است: مُرَّة راه را بر او بگرفت، و بر او نیزه زد و او را بینداخت. مردم گرد او را گرفتند فَقَطَّعُوهُ بِأسْیَافِهِمْ إرْباً إرْباً. «على اکبر را با شمشیرهایشان پاره پاره نمودند.»

و أبو الفرج گوید: پى در پى حمله مى‏ کرد تا تیرى افکندند، و در گلوى او آمد و بشکافت و على در خون خود بغلطید و فریاد زد: یَا أبَتَاهْ! عَلَیْکَ السَّلَامُ! اى پدر خداحافظ! این جدّ من رسول خداست صلى الله علیه و آله و سلم تو را سلام مى ‏رساند و مى ‏گوید: بشتاب نزد ما بیا وَ شَهِقَ شَهْقَةً فَارَقَ الدُّنْیَا «نعره‏اى کشید و از دنیا رفت.»

و در بعضى از مقاتل آمده است: مُنْقِذ بن مُرَّة عَبْدى- لعنه الله- بر فرق سر او ضربه‏اى زد که روى زمین بیفتاد و مردم با شمشیرهایشان او را مى ‏زدند. پس از آن على اکبر دست به گردن اسب خود انداخت و اسب او را در میان لشکر دشمنان‏ مى ‏برد فَقَطَّعُوهُ بِسُیُوفِهِمْ إرْباً إرْباً. فَلَمَّا بَلَغَتِ الرُّوحُ التَّرَاقِىَ، قَالَ رَافِعاً صَوْتَهُ: یَا أبَتَاهْ! هَذَا جَدّى رَسُولُ اللهِ صلى الله علیه و آله و سلم قَدْ سَقَانِى بِکَأسِهِ الاوْفَى شَرْبَةً لَا أظْمَأُ بَعْدَهَا أبَداً وَ هُوَ یَقُولُ: الْعَجَلَ! الْعَجَلَ! فَإنَّ لَکَ کَأساً مَذْخُورَةً حَتَّى تَشْرَبَهَا السّاعَةَ!

«چون روح به ترقوه على رسید با صداى بلند گفت: اى پدر جان! اینک جدّم رسول الله است ... و مى‏ گوید: بشتاب! بشتاب! زیرا براى تو هم کاسه شرابى ذخیره شده است تا در این ساعت آن را بیاشامى‏».

حمید بن مسلم گوید: گوشه اى من در آن روز با حسین علیه السّلام بود که مى ‏گفت: قَتَلَ اللهُ قَوْماً قَتَلُوکَ یَا بُنَىَّ! مَا أجْرَأهُمْ عَلَى الرَّحْمَنِ وَ عَلَى انْتِهَاکِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ. وَ انْهَمَلَتْ عَیْنَاهُ بِالدُّمُوعِ ثُمَّ قَالَ: عَلَى الدُّنْیَا بَعْدَکَ الْعَفَا! [5]

«بکشد خداوند گروهى را که تو را کشتند! اى نور دیده، پسرک من! چقدر جرأتشان بر خداوند رحمن و بر پاره کردن پرده ‏هاى حرمت رسول او شدید است؟! در این حال دو چشمان حضرت از سرشک سرازیر شد، و پس از آن گفت: بعد از تو خاک بر سر دنیا و زندگانى دنیا»!

محدّث قمى به نقل طبرى و أبو الفرج و ابن طاووس از شیخ مفید؛ آورده است که: وَ خَرَجَتْ زَیْنَبُ اخْتُ الْحُسَیْنِ علیه السّلام مُسْرِعَةً تُنَادِى: یَا اخَیَّاهْ وَ ابْنَ اخَیَّاهْ! وَ جَاءَتْ حَتَّى أکَبَّتْ عَلَیْهِ. فَأخَذَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام بِرَأسِهَا فَرَدَّهَا إلَى الْفُسْطَاطِ وَ أمَر فِتْیَانَهُ فَقَالَ: احْمِلُوا أخَاکُمْ (و فى ط و ج) فَحَمَلُوهُ مِنْ مَصْرَعِهِ حَتَّى وَضَعُوهُ بَیْنَ یَدَىِ الْفُسْطَاطِ الَّذِى کَانُوا یُقَاتِلُونَ أمَامَهُ.

«و زینب خواهر حسین علیه السّلام با شتاب از خیمه بیرون شد، و ندا مى ‏کرد: اى نوردیده برادرم! و اى پسر نور دیده برادرم! و آمد تا آنکه خود را بر روى جسد على اکبر انداخت. حسین علیه السّلام او را گرفت و به خیمه بازگردانید و جوانان خود را امر نموده گفت: برادرتان على را بیاورید! ایشان او را از مقتل و محل به زمین افتادنش برداشته و آوردند تا در مقابل خیمه‏ اى که در جلوى آن جنگ مى ‏کردند گذاردند.»

و نیز مرحوم محدّث قمّى؛ پس از بحثى درباره آنکه: على اکبر علیه السّلام اوَّلین شهید از اهل بیت سیّد الشّهداء علیه السّلام است، و مختار طبرى و جَزَرى و اصفهانى و دینورى و شیخ مفید و سید بن طاووس و غیرهم را دلیل آورده است گوید: شاهد بر این در زیارت مشتمله بر اسامى شهدا آمده است:

السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أوَّلَ قَتِیلٍ مِنْ نَسْلِ خَیْرِ سَلِیلٍ! [6]

«سلام بر تو باد اى اوّلین کشته از نسل بهترین اولاد آدم» و منظور از خیر سلیل، رسول اکرم هستند.

و أیضاً گوید: در عمر شریف او اختلاف است، و أصحّ و أشهر آن است که‏بزرگترین اولاد حضرت بوده است.

فَحْلُ الفقهاء شیخ أجلّ محمد بن ادریس حِلِّى در «سرائر» در خاتمه کتاب «حجّ» گوید: چون زیارت حضرت ابى عبد الله الحسین علیه السّلام را انجام دادى زیارت فرزندش: على اکبر را باید به جاى آورد. على علیه السّلام که مادرش لیلى دختر أبو مُرَّة بن عُرْوة بن مسعود ثقفى مى ‏باشد، او اوّلین قتیل در وقعه یوم طفّ از آل أبى طالب علیه السّلام است. على اکبر بن الحسین علیهما السّلام در زمان امارت عثمان متولّد گشت. و او از جدّش: على بن أبى طالب علیه السّلام روایت بیان مى‏ کند.

تا اینکه محدّث قمى گوید: و شاهد بر این مرام همچنین أبو الفرج اصفهانى است در روایتى که مى ‏گوید: از مُغیرَه وارد است که: معاویه گفت: مَنْ أحَقُّ النَّاسِ بِهَذَا الامْرِ؟! قَالُوا: أنْتَ!

قَالَ: لَا! أوْلَى النَّاسِ بِهَذَا الامْرِ عَلِىُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِىٍّ:. جَدُّهُ رَسولُ اللهِ صلّى الله علیه و آله و سلم، وَ فِیهِ شَجَاعَةُ بَنِى هَاشِمٍ، وَ سَخَاءُ بَنِى امَیَّةَ، وَ زَهْوُ ثَقِیفٍ.

على اکبر علیه السّلام از دیدگاه معاویه‏

«معاویه از ندیمان خود پرسید: شایسته‏ ترین مردم براى خلافت کیست؟! گفتند: تو! گفت: نه، على بن الحسین بن على: به این امر اوْلى‏ است، که جدِّ او رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم است، و در اوست شجاعت بنى هاشم، و سخاوت بنى امَیّه، و ناز و زیبائى ثقیف.»

این گفتار و آن ابیات فوق از شاعرى در علوِّ صفات، و کلام تحسین‏ آمیز معاویه که وى أحقّ مردم است اینک به خلافت رسول خدا، شاهد برآنند که: على اکبر هجده ساله نبوده است، چرا که براى طفلى بدین سن این گونه تعبیر ندارند.

أبو جعفر طبرى در منتخب «ذَیْلُ الْمُذَیَّل» در تاریخ صحابه و تابعین گوید: مادر على آمنه دختر أبو مُرَّة بن عُرْوَة بن مسعود است. و مادر آمنه دختر ابو سفیان مى ‏باشد. و حَسَّان بن ثابت در مدیح على اکبر گفته است‏:

طَافَتْ بِنَا شَمْسُ النَّهَارِ وَ مَنْ رَأى                    مِنَ النَّاسِ شَمْساً بِالْعِشَاءِ تَطُوفُ؟ 1

أبُو امِّهَا أوْفَى قُرَیْشٍ بِذِمَّةٍ                            وَ أعْمَامُهَا إمَّا سَألْتَ ثَقِیفُ 2

1- «خورشید روز بر سر ما دور زد، و کیست که ببیند خورشیدى در شب وقت عشاء دور مى ‏زند.

2- پدرِ مادرش وفا کننده ‏ترین قریش به پیمانها و عهدهاست. و عموهاى مادرش را اگر بپرسى، ثقیف هستند.»

و بعضى این دو بیت را به عُمَر بن رَبیعة نسبت دهند، و به جاى شَمْسُ النَّهَارِ، شَمْسُ الْعِشَاء روایت کنند [7]

و علیهذا معاویه- علیه الهاویة - برادر مادر لیلى، و دائى لیلى، و دائى مادر حضرت على اکبر علیه السّلام است، و یزید- علیه اللَّعنة بِمَا لَا مَزِید- دائى زاده لیلى و دائى زاده مادر حضرت على اکبر علیه السّلام است.

و روى همین اعتبار است که: معاویه چون حضرت على اکبر را از سه شاخه نسب منتسب مى‏ بیند او را سزاوار خلافت مى ‏داند. امّا سخاوت بنى امیّه را که او از فضایل آنان شمرده است کذب محض است. سخاوت دربست متعلّق به بنى هاشم بوده است و پولهاى بى اندازه‏اى را که معاویه از بیت المال مسلمین صرف حکومت و امارت شیطانیّه خود مى‏ نموده است، نباید به حساب سخاوت به شمار آورد.

بالجمله از آنچه در این بحث آورده شد، معلوم شد: حضرت على اکبر علیه السّلام ‏روئین تن نبوده است که شمشیر و نیزه بر او اثرى نگذارد، و در حرکت و شهادت هم اضطرار نداشته است که خود بخود دست به شمشیر بزند، و کفّار را قلع و قمع کند. خودش مى‏ گوید: پدر جان تشنگى مرا کشت و سنگینى زره مرا از طاقت برد. و پدر هم آبى ندارد به او بدهد. و نمى‏ خواهد بر خلاف سنَّت جهاد، و قتل فى سبیل الله، و فداى نفس در راه خدا، اعمال معجزه و کرامتى بفرماید، و گرنه به آسانى مى ‏توانست، ولى دیگر آن صحنه صحنه کربلاى بدین صورت نبود.

جائى که رسول خدا به حسین علیهما الصّلوة و السّلام مى ‏فرماید: وَ إنَّ لَکَ فِى الْجنَانِ لَدَرَجَاتٍ لَنْ تَنَالَهَا إلَّا بِالشَّهَادَةِ! [8]

«حقّاً در بهشت براى تو منزلت و درجتى است، که بدون شهادت بدان دست نخواهى یافت!» به معنى آن مى‏باشد که: وجب به وجب در تمام این سفر باید با اراده و اختیار و تحمّل مشاقّ و مصائب، و صبر در راه خدا و ایثار و فداى نفس و قربانى نمودن على اکبر آنهم بدین کیفیّت، به مقصود برسى!

و این آقازاده شاهزاده آزاده که مثال و نمونه پیامبر است باید با تو در این طریق به طورى رفیق گردد که هُو هُوِیَّت حقیقیّه از دو نفس روحانى شما براى همه اهل عالم متحقّق گردد، و ریشه اسلام که خشک شده است سیراب گردد، و حکومت و ولایت بنى امیّه: معاویه و یزید و بنى مروان برباد داده شود، و اثرى از آن به جاى نماند، و بر همه اهل این جهان و آن عالم ملکوتى روشن گردد که: حقّ غیر از باطل است.

على اکبر امید دل آن حضرت بود. هم شاخه از یک درخت، و هم پیوند از یک ساق بود، طرز تفکّر و مرام و مقصدش عین آن حضرت بود. کَأنَّهُ هُوَ، بَلْ إنَّهُ هُوَ در اینجا مصداق داردو لذا به میدان برگشت، و با آن بدن جریحه دار، و لبان و دهان و کبد خشکیده، در آن شدّت گرماى تابستان که براساس محاسبه نجومى بیست و پنجم سرطان، روز عاشورا بوده است، چنان کارزارى نمود که دوست و دشمن را به شگفت در آورد و مى‏گفت: أحْمِى عَنْ أبِى «به جهت حمایت از پدرم نبرد مى‏کنم».

لهذا در قیامت مقامى پیدا مى‏کند که شهدا و صدّیقین هم ندارند.

گفتگوى على اکبر علیه السّلام با امام حسین علیه السّلام درباره شهادت‏

محدّث قمى از «ارشاد» شیخ مفید نقل فرموده است که: در مسیر کربلا شبى در آخر شب حضرت امام حسین علیه السّلام امر فرمود تا آبگیرى کنند، و مشکها را از آب پر نمایند. پس امر به کوچ فرمود، و از قصر بنى مقاتل خارج شد. عَقَبَة بن سَمْعان مى ‏گوید: ساعتى با آن حضرت سیر کردیم و به آن حضرت پینگى و حالت چرتى بر همان کیفیّت که بر روى اسب روان بود دست داد، و سپس به انتباه آمد در حالى که مى ‏گفت: إنَّا لِلّهِ وَ إنَّا إلَیْهِ رَاجِعُونَ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ.

«تحقیقاً ما ملک طلق خدائیم، و ما به سوى او رجعت کنندگانیم. و حمد و سپاس اختصاص به خدا پروردگار عالمیان دارد.»

این عمل را حضرت دو بار یا سه بار تکرار نمود. در این حال فرزندش على بن الحسین علیهما السّلام که سوار بر اسبى بود به سوى وى آمد و گفت: بِمَ حَمِدْتَ اللهَ وَ اسْتَرْجَعْتَ؟! «علّت حمد و استرجاع شما چه بود؟!»

حضرت فرمود: یَا بُنَىَّ! إنِّى خَفَقْتُ خَفْقَةً فَعَنَّ- أىْ ظَهَرَ- لِى فَارِسٌ عَلَى فَرَسٍ وَ هُوَ یَقُولُ: الْقَوْمُ یَسِیرُونَ وَ الْمَنَایَا تَسِیرُ إلَیْهِمْ. فَعَلِمْتُ: أنَّهَا أنْفُسُنَا نُعِیَتْ إلَیْنَا!

«اى نور دیده پسرک من! من که در راه مى‏آمدم، چرت مختصرى مرا گرفت، و براى من اسب سوارى که بر روى اسبى بود ظاهر شد، و او مى‏گفت: این قوم مى ‏روند، و مرگها هم به سوى ایشان مى ‏رود. بنابراین دانستم که: خبر مرگ ما به ما داده مى‏شود!»

فرزندش عرض کرد: یَا أبَهْ! لَا أرَاکَ اللهُ سُوءاً! ألَسْنَا عَلَى الْحَقِّ؟!

«اى پدر جان! خداوند براى تو روز بدى را پیش نیاورد! آیا ما بر حق نیستیم؟!»

حضرت فرمود: بَلَى وَالَّذِى إلَیْهِ مَرْجِعُ الْعِبَادِ!

«بلى، و سوگند به آن کسى که بازگشت بندگان به سوى اوست، ما بر حق هستیم!»

على عرض کرد: فَإنَّنَا إذاً لَا نُبَالِى أنْ نَمُوتَ مُحِقِّینَ!

«پس در این صورت تحقیقاً ما باکى از مرگ نداریم با وجود آنکه مُحقّمى باشیم!»

حضرت فرمود: جَزَاکَ اللهُ مِنْ وَلَدٍ خَیْرَ مَا جَزَى وَلَداً عَنْ وَالِدِهِ! [9]

«خداوند تو را جزا بدهد جزاى فرزندى، به بهترین جزاى پسرى که از پدرش داده است!»

على اکبر علیه السّلام تربیت شده دو مکتب حسن و حسین علیهما السّلام‏

بارى از این عبارت مرحوم محدّث بر مى ‏آید که: حضرت على اکبر در دامان دو امام تربیت شده است، و مودّب به آداب هر یک از آن بزرگوار گردیده است، فلهذا حکم پسر هر دو امام را دارد، و شاهد، سلام بر اوست که در آن به ابْنُ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْن تعبیر گردیده است.

در اینجا مى ‏گوئیم: اگر تربیت هر دو امام و آداب هر دو امام صد در صد یکى بود، و أبَداً تفاوتى نداشت، این شرح و تفصیل موردى نداشت! و اگر حزن و غصّه در امام اثرى ندارد، و امرى است صورى، در این صورت محاسن بر روى دست گرفتن و به خدا پناه بردن و شکایت از قوم عنید را به او نمودن چه معنى دارد؟! نه! نه! البته این طور نیست، و امام را روئین تن دانستن، و بدون حواس بشرى فرشته‏ اى پنداشتن، و جنگ و زخم و أسْر و نَهْب را درباره او فقط امور شبیه به بازیچه و خیمه شب بازى تصوّر نمودن، چقدر از واقعیّت به دور مى ‏باشد. سیّد الشهداء علیه السّلام با جمیع امکانات و تعیّنات بشرى، و با تمام قوا و جوارح قابل ادراک لذّتهاى مادّى و طبیعى، و با وجود نفس وسیع و مُحِبّ ریاست غریزى صرف نظر از رضاى حقّ، از تمام این منازل و مراحل عبور نمود، و همه را به خاک نسیان سپرد، و همه را فداى محبوب کرد، و با عشق بازى خداوندى پشت پا بر همه عالم زد، و یک تنه تکسوار میدان به سوى خدا کوچ کرد، و خیمه و خرگاه خود را از دو جهان بربست، و با لباسى کهنه و پاره، و بدنى سراپا جراحت بار نیاز خود را در آستان قدس عزَّت ربوبى فرود آورد، صلّى الله علیک یا أبا عبد الله!

پی نوشت ها:

[1] «نفس المهموم» ص 192 و ص 193 و «دمع السّجوم» ص 164 و ص 165

[2] آیه 31، از سوره 43: زخرف.

[3] آیه 33 و 34 از سوره 3: آل عمران.

[4] گفتار ما در اینجا از «ارشاد» مفید تا مطلب أخیر از «نفس المهموم» ص 188 و ص 189 و «دمع السّجوم» ص 159 تا ص 161 مى‏باشد.

[5] «نفس المهموم» ص 189 تا ص 191 و «دمع السّجوم» ص 161 تا ص 163.

[6] در «اقرب الموارد» است: السَّلیل: الوَلَد.

[7] مجموع مطالب منقوله از محدّث قمى منتخباتى از «نفس المهموم» ص 191 تا ص 193 و از «دمع السجوم» ص 163 تا ص 165 مى‏باشد.

[8] « نفس المهموم» ص 44 از مجلسى در «بحار الانوار»، از محمد بن أبى طالب موسوى در ضمن بیان رویاى آن حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را.

[9] «نفس المهموم» ص 122 و ص‏ 321.


منبع: goharemaerefat.ir

اشعار عرفانی آیت الله الهی قمشه ای در مناجات امام حسین با خداوند

زمین خوردن اباعبدالله:
از بر زین چون شه عشق آفرین
کرد زمین مفخر عرش برین
با تن صد چاک و دل سوزناک
ناله همی کرد به یزدان پاک
گفت الاها ملکا داورا 
پادشها ذوالکرما یاورا
در رهت ای شاهد زیبای من  
شمع صفت سوخت سراپای من
عشق شده جان و تنم فی هواک 
نیست شده در نظرم ما سواک
جز تو جهان را عدم انگاشتم
غیر تو چشم از همه برداشتم
کرد ز دل عشق خط غیر پاک
ساخت غمت جامه تن چاک چاک
رفت سرم بر سر پیمان تو
محو توام واله و حیران تو
گر ارنی گوی به طور آمدم
خواستی ام تا به حضور آمدم
بالله اگر تشنه ام آبم تویی
بحر من و موج و حبابم تویی

******************
عشق تو شد عقل من و هوش من
گشته همه خلق فراموش من
مهر تو ای شاهد زیبای جان
آمده در پیکر من جای جان
وادی سینای تو شد سینه ام
پرتو عکس تو شد آیینه ام
ای سر من در هوس روی تو
بر سر نی ره سپر کوی تو
دید رخت دیده دل بی حجاب
لاجرم آمد به رهت پرشتاب
عشق تو گنجی است به ویرانه ام
غیر تو کس نیست به کاشانه ام
می زنم ار ناله هل من مغیث
من چو نی ام وز لب توست این حدیث
نیست کنون در رگ و شریان من
خون مگر آوای توای جان من
سر غم عشق تو شد رهبرم
گو برود در ره وصلت سرم

****************
ای دل و دلدار و دل آرای من
ای به رخت چشم تماشای من
نیست میان من و رویت حجاب
تافت به صحرای من آفتاب
خوش به تماشای جمال آمدم
غرقه دریای وصال آمدم
تشنه لبم تشنه دریای تو
لایم و آیینه الای تو
تشنه به معراج شهود آمدم
بر لب دریای وجود آمدم
تشنه لبم گرچه به وصل تو یار
بحر وجودم که ندارد کنار
چون تو تن آغشته به خون خواهیم
حکم تو را از دل و جان راضیم
راه تو پویند یتیمان من
کوی تو جوید سر و سامان من
چون نی ام از خود ز توام سر به سر
سر برود بر سر نی در به در 

******************
نقش همه جلوه نقاش شد
سر هو الله ز من فاش شد
آینه بشکست و رخ یار ماند
ای عجب این دل شد و دلدار ماند
منزل معشوق شد این دار من
نیست در این دار به جز یار من
هر چه ز من رفت تویی جای آن
دل به تو پرداخت ز سودای آن
آنچه به جا مانده ز جان و تنم
آن تو ای خار غمت گلشنم
گر سر من رفت به نوک سنان
هست سنان سایه سرو جنان
من گل بستان رضای توام
بلبل دستان قضای توام
نیست به جز مهر تو در باغ من
شاخ گل و سنبل سرو سمن
هر چه که خشنودی توست ای حبیب
با همه خشنودم و دارم شکیب
تا مگر از لطف شفیعم کنی
با رقم قرب رفیعم کنی
نوح شوم قوم به کشتی کنم
و ز کرمت خلق بهشتی کنم
کفر و گنه را خط باطل کشم
کشتی اسلام به ساحل کشم
تا دهم از غصه محشر نجات
امت پیغمبر ختمی صفات

منبع: دیوان اشعار مرحوم الهی قمشه ای. نغمه حسینی


برگرفته از ghasedoon.blog.ir