گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی
گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

سلامت جامعه در ترویج عشق عفیف

سلامت جامعه در ترویج عشق عفیف

روان‌کاوی هنوز بر این مساله دقیق نشده است که عشق سبب صفای فراوانی می‌شود. بسیاری از امراضی که امروزه رایج شده از نبود عشق و صفاست. 

عشق نه تنها باطن را صاف و بی‌پیرایه، بلکه حتی بدن را صاف و شفاف می‌کند. عشق از حیات است و حیات در عشق است و عمر را طولانی می‌کند. عشق اعصاب را قوی می‌کند.

جامعه‌ای که عشق در آن ضعیف شود انواع بیماری‌ها؛ هم‌چون خباثت، بخل، عناد، ضعف ایمان و ناهنجاری‌های جنسی فراوان می‌شود. بنابراین سلامت جامعه در ترویج عشق عفیف است.

 برگرفته از سایت "آیت الله نکونام"
Nasimeeshgh.com

آیا مسلمان شدن ایرانیان زوری بوده؟

اسلام ایرانیان (ریچارد نلسون فرای ــ ادوارد براون)

 

ریچار نیلسون فرای شرق شناس و ایران شناس برجسته آمرکایی و استاد دانشگاه هاروارد بود. وی نقش موثری در پایه گذاری « مرکز مطالعات خاورمیانه » دانشگاه هاروارد داشت. او به زبان های فارسی ، عربی ، روسی ، آلمانی ، فرانسوی ، پشتو ، ازبک و ترکی مسلط بود و با زبان های اوستایی ، پهلوی و سغدی آشنایی کامل داشت.

ایشان در مورد اسلام آوردن ایرانیان گفته اند که :
تصور ریختن عربان از بیابان با یک دست قرآن و دست دیگر شمشیر اینک کاملا منسوخ شده است. این چنین پدیده ای هرگز نبوده است و امروزه واقعیات آشکارتر شده اند.

عصر زرین فرهنگ ایران / ص90

ادوارد براون خاورشناس و ایران شناس مشهور بریتانیایی بود. او کتاب‌های زیادی در زمینهٔ تاریخ و ادبیات نگاشته‌است.

وی نیز می گوید :

چه بسا تصور کنند که جنگجویان اسلام اقوام و ممالک مفتوحه را در انتخاب یکی از دو راه مخیر می ساختند: اول قرآن٬ دوم شمشیر. ولی این تصور صحیح نیست٬ زیرا گبر و ترسا (مسیحی) و یهود اجازه داشتند آیین خود را نگاه دارند و فقط مجبور به دادن جزیه بودند. و این ترتیب کاملاً عادلانه بود٬ زیرا اتباع غیر مسلم خلفا از شرکت در غزوات و دادن خمس و زکات که بر امت پیامبر فرض (واجب) بود معافیت داشتند.

تاریخ ادبی ایران، ادوارد براون، ترجمه علی پاشا صالح/ ج ۱، ص297 ـ298

بنابراین اسلام آوردن ایرانیان از روی جبر و جنگ نبوده بلکه اختیاری بوده است و علل دیگری داشته.

خود ادوارد در کتابش علل گرایش ایرانیان به اسلام را اینگونه بیان میکند:
سادگی و قابلیت انعطاف اسلام و همچنین بسیاری از عقائدی که در باره مرگ و خلود نفس و آخرت از آئین زردشتی گرفته بود و ناتوانی ها و تکالیف شاق و مراسم دقیق و پر آب و تاب تطهیر را که کیش زردشت تحمیل می نمود، اسلام از میان برداشت و بعد از شدت فرجی برای مردم پیدا شد.
و مسلم است که قسمت اعظم کسانی که تغییر مذهب دادند به طیب خاطر و به اختیار و اراده خودشان بود.

تاریخ ادبی ایران / ج ۱، ص ۳۰۰

منبع:www.irantu.ir

رسم نازکشی و عاشق‌کشی

انسان با نازکشی و مهروزی و کشیدن دست مهر بر سر سنگ و گذاشتن دانهٔ گندمی یا برنج به دهان مورچه‌ای یا ریختن آب به پای گُلی، یا اطعام مشفقانهٔ خویشان و آشنایان، باطنی لطیف می‌یابد و از حیث باطنْ شکوفا، پررونق، صافی، روشن و سبک می‌شود.

 داشتن قدرت ـ اعم از امکانات ظاهری و باطنی ـ اگر همراه با نرمی باطن نباشد، به ظلم و تجاوز تبدیل می‌شود. برای نرمی باطن نیز باید نازکشی داشت و با همه، با مهر و عطوفت و مرحمت مواجه شد.

نازکشی، سبب می‌شود صاحب قدرت، دارای نرمش باطنی گردد و روح وی لطیف شود و قدرتی را که دارد، به زور و ظلم تبدیل نکند.  سلاطین و حاکمان گذشته، چون مربی کارآزموده‌ای نداشته‌اند تا آنان را نازکش خَلق کند، قدرت ظاهری خود و علمی را که داشته‌اند، به زور و خشونت و به خشکی و جمود آلوده می‌کردند؛ زیرا باطن آنان خشک و مردار بوده است. اولیای خدا، که باطنی پررونق از نور حق‌تعالی دارند، مهروز خَلق و نازکش آنان می‌باشند. امیرمومنان علیه‌السلام که در میدان مبارزه هماوردی نداشته‌اند و کسی را یارای آن نبوده است که در چشمان مبارک آن حضرت نگاه اندازد، از کودکان یتیم و زنی بیوه نازکشی دارد، و از این روست که سر در تنور می‌کند و با دست مبارک خود، برای آنان نان تهیه می‌کند و به کودک یتیم، سواری می‌دهد یا پاپوش خویش را با دست خود وصله می‌زند. اولیای خدا بسیار نرم بودند که از آن همه قدرت‌های باطنی خویش، علیه دشمنان و بدخواهان‌شان استفاده‌ای نداشته‌اند. سیرهٔ ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام نمونه‌های فراوانی از تواضع، فروتنی، افتادگی، مهربانی و صفا با خلق را در خود دارد و البته آن‌چه که به ما نرسیده است، بسیار بیش از آن چیزی است که نقل شده است.

باید ناز طبیعت را کشید. کسانی‌که ناز نظام طبیعت را می‌کشند، به مقامات بلند قربی و غیبی نایل می‌آیند. مراد از کشیدن نازِ نظام طبیعت، ناز کشیدن از پدیده‌های خَلقی ـ اعم از انسان و غیر انسان ـ می‌باشد. ناز کشیدن از حق‌تعالی و پدیده‌ها، دل را جلا می‌دهد. کسی می‌تواند ناز پدیده‌ها را بکشد که به مقام دل (قلب) بار یابد و عاشق شود. انسان اگر عاشق شود، هرچیزی یا هرکسی را بیش‌تر از خویش دوست دارد و ملامت‌ها و مرارت‌های او را به جان می‌خرد. در عرف ناسوت، کودک برای پدر و مادر یا زن برای شوهر خود ناز می‌کند؛ ولی گاهی نازها اموری می‌شود که قابل تحمل نیست. همین امورِ تحمل‌ناپذیر است که اگر تحمل شود، در جلای دل و قرب به پدیده‌های غیبی، نقش مهمی دارد. نماز، نیاز و ناز می‌تواند رویت پدیده‌های غیبی و قدرت باطنی بیاورد و مهم‌تر از آن، معرفتی است که عاید فرد می‌سازد. اگر فردی این سه امر را انجام دهد و از ذکر خود نتیجه‌ای نبیند، اشکالی در پیش‌نیازها و شرایط ذکر وی قرار دارد. البته فهم معنای «ناز» تنها از کسی برمی‌آید که از مقام نفس گذشته باشد و در مقام قلب، قرار گرفته باشد؛ بنابراین دست‌کم، عبور از شصت منازل نخست ذکر شده در منازل‌السائرین، از پیش‌نیازهای درک درست ناز می‌باشد.

مومن چنان‌چه به کمال رسد، از استکبار دور می‌شود و به هرچیزی حتی سنگ، آجر یا موزائیک ـ به اعتبار این که ظهور خداوند و مظهر اوست ـ سلام می‌کند و برای او خاشع می‌شود. کسی‌که ذات و استقلال را از اشیا برمی‌دارد، چنان‌چه دست ناز بر سنگی کشد یا بنده‌ای را دریابد و به او لگد نزند، لطف و رضای حق را به دست آورده است.

عارف واصلی با ما انس بسیار داشت و هنوز نیز زنده است؛ اما به نفَس‌های آخر نزدیک شده است. وی زمانی رانندهٔ تریلی بود و همیشه مقداری آب به همراه داشت و چون درختی را در بیابان می‌دید که از بی‌آبی رنج می‌برد، ماشین را کناری پارک می‌کرد و به آن درخت سلام می‌نمود و از او عذرخواهی می‌کرد که دیر آمده است و می‌گفت: «نمی‌دانستم، شما را ندیده بودم» و بعد مثل کسی که می‌خواهد آب به دهان کسی بریزد، به آن درخت آب می‌داد. و یا وقتی سنگی را وسط جاده می‌دید، می‌ایستاد و تریلی را کنار می‌زد و پایین می‌آمد و به آن سنگ سلام می‌کرد و سپس از او اجازه می‌گرفت تا وی را حرکت دهد و به کنار جاده ببرد و از سنگ عذرخواهی می‌کرد و می‌گفت: «ببخشید، آدم غافل زیاد است، این‌جا له می‌شوی.» وی سنگ را با اجازه و با احترام از آن‌جا برمی‌داشت و به کناری می‌گذاشت و سپس از او خداحافظی می‌کرد. وی می‌گفت: گاه دلم برای آن سنگ‌ها تنگ می‌شود. البته اگر وی ادعا می‌کرد که صدای دل سنگ‌ها و درخت‌ها را می‌شنود، ادعای وی پذیرفتنی بود. این کار، صفای او را می‌رساند! اگر عالمان عارف و مجتهدان وارسته و مراجع پاک‌نهاد و دانشمندان شایسته و دولت‌مردان جهان، چنین دلی می‌یافتند، دنیا آباد می‌شد و قتل و غارت و جنگ و ظلم و ستم از آن رخت برمی‌بست و دنیا گلستان آدمی می‌شد، نه جنگلی مدرن. البته چنین آدمی چون تنها باشد، از بین می‌رود و نمی‌تواند در دنیایی که عصا را از کور می‌دزدند، به‌راحتی زندگی کند؛ مگر این‌که مقام جمعی داشته باشد تا بتواند به تمامی ذرات هستی هم‌چون پیغمبر و امام احترام بگذارد و به هیچ‌یک از پدیده‌های هستی لگد نزند؛ ولی هیهات! آن دنیا کجا و این‌دنیا کجا؟!