ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
درویشی نزد پادشاهی رفت. پادشاه به او گفت که: ای زاهد.
گفت: زاهد تویی
گفت: من چون زاهد باشم که همۀ دنیا از آن من است.
گفت: نی، عکس می بینی، دنیا و آخرت و ملکت جمله از آن من است و عالم را من گرفته ام، تویی که به لقمه ای و خرقه ای قانع شده ای.
- درویشی به نزد پادشاهی رفت
...: این درویش بنابر روایات، فضیل بن عیاض است که از بزرگان صوفیه بود و
به زهد و تقوا شهرت داشت. وی در عهد هارون الرشید می زیست. و هنگامی که او
را به عنوان زاهدترین خلق نزد خلیفه معرفی کردند، خلیفه پرسید: آیا از خود
زاهدتر می شناسی؟
گفت: آری خلیفه از من زاهدتر است.
خلیفه گفت: این چگونه باشد؟
گفت: زیرا که من از دنیا زهد ورزیده ام و تو از آخرت، در حالی که دنیا فانی و آخرت باقی است.
معروف است که هارون از این اشارت به هم آمد و بگریست – هرچند که ظاهرا بیش از این تأثیری در وی نکرد.
این حکایت را، با کمی اختلاف، سنائی در حدیقة الحقیقة و عطار در تذکرة اولیاء، و حمدالله مستوفی و دیگران در آثار خود نقل کرده اند.
در
یکی از تقسیمات هفت شهر عشق (توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، توکل و رضا) زهد
را در منزل سوم قرار داده اند، و آن نه دست کشیدن از لذات دنیوی برای وصول
به مشابه این لذات در جهان دیگر است، بلکه زهد و پارسایی نزد عارفان دست
افشاندن از غیر دوست و سبکبار شدن برای سفر به سوی اوست:
تازیان را غم احوال گرانباران نیست؛ پارسایان، مددی! تا خوش و آسان بروم. (حافظ) |