بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فقه برتر یا ضرورت عرفان عملی
سخنران: حجت الاسلام حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی
چکیده:
1.روایتی
از امیرالمؤمنین علی علیه الصّلوة و السلام و بیان عالی مضمون ایشان در علت عدم
استجابت دعا
2. امیرالمؤمنین
علیه السلام همراهی با اولیای الهی را به قلب و دل می داند نه ظاهر.
3. علامه
طهرانی رحمة الله علیه: سالک آب قلبش را می خورد.
4.
فرمایش مرحوم علامه جعفری در مورد اینکه «ارزش واقعی انسان» به چیست؟
5. بیان
خصلتی که به گفتار امیرالمؤمنین باعث خرابی قلب ها و ضایع شدن آن می شود.
6. حق
خدا و حق توحید آنگونه که شایسته عالم توحید است شناخته نشده است.
7.
روایتی از امام صادق علیه السلام در مورد درجات اسلام.
8.
پیغام یکی از شاگردان علامه طهرانی به ایشان برای گرفتن تخفیف در دستورات سلوکی و
پاسخ تامل برانگیز ایشان.
9. مراتب
فقه در روایات و توضیح فقه اصغر و فقه اکبر و جایگاه هر کدام از اینها در تاثیر بر
وجود انسان.
10. بسیاری
از مسائل که در فقه اصغر، حلال و بلامانع است، در فقه اکبر لغو و ممنوع است.
11. فقه
اکبر و عرفان عملی در پاسخ رسول خدا به درخواست یکی از اعراب بادیه نشین.
12. لطافت
و حساسیت قلب سالک و تاثیرپذیری آن از حتی یک صدای معمولی در نهایت شدت است.
13. مراقبه
آیت الله بهجت در مدت هفت سالی که در نجف درس می خواندند در بیان علامه طهرانی.
14.
از دنیا رفتن فرزند مرحوم نخودکی رضوان الله تعالی علیه در عوض قضا شدن یک نماز
صبح ایشان!
15.
در فقه اکبر اولین اصل صبر است
16. در
سیر و سلوک الی الله باید منتظر بلاها و سختی ها و ناملایمات بود.
17. روایتی
از امام حسین علیه السلام در مورد دین داران ظاهری.
18. نقل
حکایت علامه طهرانی در مورد عنایت خدا به شخصی بر اثر صبر بر بداخلاقی های مادر.
19. فرمایش
امام باقر علیه السلام در مورد ضرورت راهنما و مربی و استاد در راه رسیدن به حقیقت.
20. بیان
ظریفی از مراقبه از زبان آیت الله حسن زاده آملی حفظه الله.
21.
ارادت مقام معظّم رهبری نسبت به مرحوم علامه طهرانی و تعبیر ایشان در پیام
تسلیتشان برای مرحوم علامه.
22.
بیان مرحوم ملاحسینقلی همدانی در مورد تاثیر نماز شب.
متن:
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلحَمدُ لِلهِ رَبِّ العَالَمیِنَ وَ الصَّلَوةُ
وَ السَّلَامُ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا أبوالقَاسِمِ مُصطَفی مُحَمَّد وَ عَلَی
أَهلِ بَیتِهِ الطَّیِّبیِن الطَّاهِریِنَ المَعصُومِینَ لَا سِیَّمَا بَقِیَّةَ
اللهِ فِی الأَرَضِینَ أَرواحُنَا وَ أروَاحُ العَالَمِینَ لِتُرابِ مَقدَمِهِ
الفِدَاء وَلَعنُ الدَّائِم عَلی أعدَائِهِم أَجمَعِینَ مِنَ الآنِ إلیَ لِقَاءِ
یَومُ الدِّینِ.
در روایتی ست که امیرالمؤمنین علی علیه السلام در روز جمعه
ای خطبه بلیغی را ایراد فرمودند که ما ورود در این خطبه پیدا نمیکنیم.یک تتمّه ای
دارد.وقتی که خطبه حضرت تمام شد، شخصی بلند شد و عرض کرد: خدای متعال در قرآن کریم
این گونه بیان می کند: « اٌدعونی استجب لکم » شما بخوانید مرا؛ هر وقت که من را
بخوانید و دعا کنید، من اجابت می کنم، من دعای شما را مستجاب می کنم، من جواب شما
را میدهم.
« فما بالنا ندعوا
فلایجاب؟ » عرض می کند پس چرا آقا ما این همه دعا می کنیم امّا این دعاهای ما
مستجاب نمی شود؟ جواب بسیارعالی مضمونی مولا امیرالمؤمنین علی علیه الصّلوة و
السلام بیان کردند که به درد امروز ما خیلی می خورد.
حضرت فرمودند: « انّ قلوبکم خانت بثمان خصال »قلبهای شما
صفا و صمیمیّت و صفا و خلوصش را از دست داده به خاطر هشت خصلت. مشکل حضرت می
فرمایند در قلبهای شما پیدا شده است. گاهی شما می آیید مشکل را در شاخ و برگها
میبینید. در دست میبینید؛ خب این دست از کجا رزق می گیرد؟ از کجا روزی می گیرد؟ از
کجا فرمان می گیرد؟ می آیید می خواهید زبان را درست کنید، می خواهید ظاهر را درست
کنید، می خواهید آن تعلّقات و تکثّرات دنیایی خود را درست کنید.چرا به ریشه اینها
نمی پردازید؟ ریشه چیست؟ قلب انسان است.فرمود: صفا از میان قلبهای شما رفته است به
خاطر هشت خصلت.قلب بسیار بسیار مسئله مهم و اساسی است در سعادت انسان و از طرفی در
شقاوت انسان.
تعابیر مختلفی از قلب هست در قرآن کریم.جاهایی اسمش را نفس
گذاشته اند، جایی اسمش را روح گذاشته اند، جایی اسمش را قلب گذاشته اند به حسب
مراتب و آن عوالمی که انسان دارد و طی میکند و در آن عوالم جایی میگیرد خب اسم این
فرق میکند.امّا همه اینها حکایت از یک حقیقت میکند.همان چیزی که ما در فارسی می
گوییم دلمان. دلمان گرفت، دلمان شاد شد.حقیقت وجودی ما منظور است.این بسیار مسئله
مهمی ست.ببینید خدای متعال سعادت و خوشبختی و از طرفی شقاوت و هلاکت و بدبختی را
روی این قلب می آورد و ما از این نکته غافلیم.حضرت فرمودند: آقا مشکل در قلب
است.صفای قلبتان رفته است.بعد می گویند چرا صفای قلب میرود.حالا میرسیم ان شاء
الله.
قرآن فرمود: « و نفسٍ و ما سوّیها فالهمها فجورها و تقویها
» ای انسان ما نفس تو را طوری قرار دادیم که سعادت تو بستگی به این نفست دارد، به
قلبت دارد.شقاوت و بدبختی تو هم به این قلب بستگی دارد.خیلی مسئله، مسئله ی مهمی
ست.در جنگ جمل؛ اولین جنگی بود که امیرالمؤمنین علی علیه السّلام بعد از خلافتشان
این جنگ را انجام دادند؛ وقتی که داشتند آماده میشدند در میدان نبرد، یکی از اصحاب
حضرت رو کرد و گفت: کاش برادرم الان اینجا بود، پیش ما بود.حضرت گفتند: چرا؟ گفت
خب جهاد در راه خدا در رکاب امیرالمؤمنین برای برافراشتن پرچم توحید و ولایت.چه
چیزی از این بالاتر؟ کاش برادر من اینجا بود.حضرت گفتند: یک سؤال دارم از تو.این
برادرت که آرزو میکنی کاش اینجا پیش منِ علی بود، دلش با ما بود یا نه؟ خیلی مهم
است، دقّت کنید مسئله را. این برادرت دلش با ما بود یا نه؟ با منِ علی به عنوان
ولی خدا بود یا نه؟ عرض کرد: بله آقا دلش با شماست.حضرت فرمودند: هرچه ما گیرمان
بیاید او هم گیرش آمده است.نه تنها او(اینجا را برای ما میگویند) تا روز قیامت هر
زن و مردی بیاید دلش با منِ علی باشد، هرچه من گیرم آمده است در قلب او هم
میریزند.هرچه منِ علی گیرم آمد؛ در جنگم، در نمازم، در تهجّدم..هرچه به من دادند
به او هم میدهند.ببینید عالم توحید اگر قلبها یکی باشد چه میکند؟ عالم ولایت اگر
دلها یکی باشد، با ولی خدا باشد ببینید چه میکند؟ آن وقت دیگر اینجا انسان غبطه
نمی خورد.دیگر برای او ظهور و غیبت امام زمان علیه الصّلوة و السلام فرقی
نمیکند.دیگر نگران نیست.آقا کو؟ آقا کجاست؟ بر سر زدن دیگر ندارد.یکی ست.در یک
مسیر است.لذاست که خدای متعال در دنیا نظر به قلب دارد.
در یک روایتی پیامبر خدا به اباذر فرمودند: ای اباذر خدا به
قلبهای ما نگاه میکند نه به ظاهر ما، نه به صورت ما، نه به دست و پای ما. به قلب
ما نگاه میکند.در آخرت هم آیه قرآن میفرماید: این خدا باز نظرش به قلب انسان
است.میگوید ببینم.به هیچ جا نظر نمیکند.میگوید برای من آن دلی که به تو دادم، آن
قلبی که به تو دادم؛ چقدر سالم بود، چقدر طیّب بود.نفخت فیه من روحی..خود من بود.
آن جان عاریت که به حافظ سپرده دوست روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
میگوید: حالا که این امانت من را آوردی که همان قلبت،
حقیقتت و جانت است، این را چطور آوردی؟
« یوم لاینفع مال و لا بنون الا من اتی الله بقلب سلیم »
میگوید: من نه به مالت کار دارم، نه به بچه هایت کار دارم، نه دختر کی هستی، زن کی
هستی، شوهرت کیست، خانمت کیست، پدرت، مادرت، اموالت، علمت..به هیچ کدام از اینها
نظر نمیکنم.قلب..برای من همان قلب را آوردی یا نه؟
خدا رحمت کند مرحوم آقای آشیخ جعفر شوشتری، صاحب همان کتاب
خصائص الحسینیه.آقا نشسته بودند، یک الاغی آمد.باری رویش بود آمد خالی کرد و
رفت.آقا منقلب شد.گریه کرد.عرض کردند: آقا چرا گریه میکنید؟ گفت: این الاغ، این
حمار، این مرکب، این حیوان، باری که روی دوشش گذاشته بودند، چیزی که ازش خواسته
بودند، آمد سالم و سلیم رساند.منِ شیخ جعفر نمیدانم که آیا آن امانتی را که خدا بر
دوش من گذاشت را سالم رساندم یا نرساندم.نمیدانم.
بزرگان میفرمودند.مرحوم استاد بزرگوار ما، مرحوم علامه
طهرانی رحمة الله علیه همیشه به ما میفرمودند: رفقا، مؤمن و مردم، هرکسی آب قلبش
را میخورد.ببینید در قلبهایتان چه ریخته اید. یعنی هرکسی به اندازه صفای دلش بهره
دارد از حقیقت و معرفت و علم.هرکسی به اندازه صفای قلبش، نورانیتی که در قلبش
ایجاد کرده است.آن وقت میفرمودند: آقا حالا نگاه کنید ببینید در قلبتان چه ریخته
اید.
از پیغمبر هم داریم این معنا را.یک شخصی آمد خدمت رسول خدا،
عرض کرد که آقا جان خدا نظرش به من چگونه است؟ من خیلی دوست دارم ببینم حالا مثلاً
( عوام بودند دیگر) در دل خدا راجع به من چه میگذرد؟ بهره من از خدا و از ملکوت و
از آسمان چیست؟ چیست بهره من؟ حضرت فرموده که آقا چرا راه دور می روی؟ یک نگاه به
قلبت بکن، یک نگاه به دلت بکن ببین تو چقدر خدا را در دلت راه دادی، به همان
اندازه خدا تو را دوست دارد، خدا تو را راه داده است در حرمش.
خدا رحمت کند مرحوم آقای جعفری رضوان الله تعالی علیه،
علامه جعفری بسیار مرد با صفایی بود.حالا ممکن است بگویید خب آقا این صفای قلب که
میگویید چیست؟ در بچه ها دیدید آن حالت عصمت، آن طهارت، آن بی غل و غش بودن، آن
بدون شیله پیله بودن، آن معصومیّت را میگوییم صفا. آن که الان گاهی خودمان برایش
دلمان تنگ میشود میگوییم صفای دل. یادتان هست یک صفایی داشتیم.در جوانی اینها زیاد
هست، لذا قدر باید دانست.جوانی را باید قدر دانست، نوجوانی را باید قدر دانست.این
صفا را باید انسان حفظ بکند.هیچ کار دیگری نمی خواهد انجام دهد، هیچ کار
دیگری.ایشان از آن علمای بسیار با صفا، خیلی عالی بودند، خیلی با صفا، هیچی
نداشتند.هیچ هوای نفسی انگار در دل این مرد نبود.میگفتند ما رفته بودیم دانمارک،
یک اجتماعی بود.جامعه شناس ها و اینها جمع شده بودند.موضوع جلسه راجع به ارزش
واقعی انسان بود که ارزش واقعی انسان به چیست؟ خب ایشان میگفتند هرکسی آمد یک چیزی
گفت.نوبت به من رسید.رفتم بالا روی سن و پشت تریبون؛ میگوید: من گفتم ارزش هر
انسانی به اندازه آن چیزی ست که دوست دارد و در قلبش جا دارد.اگر کسی یک آپارتمان
را در قلبش جا داده این ارزشش به اندازه همان است.اگر کسی ماشین را، به اندازه
همان است.اگر کسی چهارتا نمیدانم فرمول و الفبا را، دلش را به اینها خوش کرده
است.به یک مدرک، به چهار کلاس درس، به چهارتا ضَرَبَ ضربا..ارزش او همین است.اگر
کسی به شهرت، به مقام، به ریاست، به برو بیا، به این که زیر پایش بلند شوند،
بنشینند.اگر دیر شود، زود شود در هم می رود.چرا اینجا اینطوری شد؟ چرا بلند نشدند؟
چرا زود رفتند؟ چرا زود آمدند؟ چرا اسم من را دیر آوردند؟ چرا در مجلس ما نیامدند؟
بله؟ معلوم است اینها برایش مهم است.حرفهای مردم برایش مهم است.نگاههای مردم برایش
مهم است.سلام علیک ها برایش مهم است.میگوید: گفتم ارزش این انسان به همین اندازه
است و آن کسی که خدا را در دلش جای داده است ارزشش خداست.میگوید: این مطلب را که
من گفتم، اینها بلند شدند چند دقیقه روی پا ایستادند و شروع کردند حالا آن تشویق
خودشان را انجام دادن.میگوید: من دوباره رفتم بالا گفتم که: این تشویق مستحقّش من
نبودم.ببینید این صفا که میگوییم این است.یعنی منصف.میگوید: عرض کردم که من این
مطلب را از مولامون امیرالمؤمنین یاد گرفتم که فرمود: « قیمت کل امرءٍ ما یحسنه »
قیمت هر انسانی آن چیزی ست که در قلبش ریخته و دوستش دارد.میگوید: دوباره اینها
بلند شدند چند دقیقه برای امیرالمؤمنین تشویق کردند و بسیار بسیار این مطلب ما را
پذیرفتند.بعد علامه این را تعریف میکردند، رسیدند به اینجا فرمودند: مثلاً نگاه
بکنید یک نفر یک ماشین پنجاه میلیونی را دوست دارد.درآییم به این بگوییم آی آقای
پنجاه میلیونی! به این برمی خورد.آی آقای مثلاً آپارتمان کذا فلان جای شهر! قیمت
بگذاریم دیگر.بر میخورد.آنوقت روز قیامت فرمودند: ما را این گونه خطاب میکنند.در
آیات داریم.حالا در دنیا ممکن است اینها یک سرو صدایی داشته باشد.ولی در همین دنیا
هم اگر بر سر زبان بیاورند؛ ای خانمی که قیمتت نگاههای دیگران است، ای آقایی که
قیمتت نشست و برخاست دیگران است.میگوید: ای آقا این قیمت ما نیست. ما انسانیم، ما
چنین هستیم، چنان هستیم.فرمودند: اینها عشق های حلال و قیمت های حلال است.روز
قیامت اگر کسی در قلبش حرام ریخته، گناه ریخته؛ قیمتش میشود آن و به آن نام صدایش
میکنند.لذاست که فرمود: « قلب المومن حرم الله »
خوشا آنان که الله یارشان بی
اینها در دنیا میشوند ولی خدا.در آخرت اینها را الهی می
نامند.یعنی ای کسانی که قیمتی ندارید.قیمت ندارید.چرا؟ چون خدا قیمت ندارد.
مرحوم آقای سید محمد حسن طباطبایی برادر مرحوم علامه
طباطبایی، ایشان وقتی که آمدند در ایران، آن فامیلی و شهرت خودشان را عوض کردند
گذاشتند الهی.گفتند آقا چرا فامیلی خود را عوض کردید؟ فرمودند: در نام هم میخواهم
الهی باشم.
خوشا آنان که الله یارشان بی که حمد و قل هوالله کارشان بی
لذاست که بزرگان این همه بر قلب تاکید داشتند.تمام داشته
ما، عزیزان، تمام داشته و سرمایه ما همین قلب است.لذا میگفتند: آقا بپایید.مواظب
باشید.
پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب که در این پرده جز اندیشه او نگذارم
امیرالمؤمنین فرمودند: شما به خاطر هشت خصلت قلبهایتان را
خراب کردید، ضایع کردید، صفا از دلهای شما رفت.اولین آن میدانی چیست؟ خیلی مسئله،
مسئله مهمی است.ما تمام حرفمان امروز خدمت شما همین قسم اول است.
فرمودند: « اولها انکم عرفتم الله فلم تؤدوا حقه کما اوجب
علیکم »اولین آن، این است که شما خدا را شناختید امّا نه آنطور که شایسته
است.گفتید خدا، گفتید توحید، گفتید اشهد ان لا اله الا الله، گفتید ما بنده خدا
هستیم.امّا نه آنطوری که شایسته عالم توحید و خداست.حق را به جای نیاوردید آقا
جان.حقّش را به جای نیاوردید.
« فما اغنت عنکم معرفتکم شیئا » این توحیدی که از خدا در
دلتان قرار دادید این مشکل شما را حل نمی کند.این در همین دنیا هم ( اینها دیگر
تعابیر من است ) این توحید، این ولایت، این معرفت، این خدا خدا در همین دنیا هم
کارتان را جلو نمی اندازد.مگر نمیگویید دعایمان مستجاب نمیشود؟ چه برسد به آخرت!
چه برسد به کریوه های علم برزخ و عالم قبر.می کشاند این خدا؟ بابا از سر سجاده
بلند شدیم، یک ساعت این نماز مرا نگه نمیدارد.در قبر مرا نگه میدارد!؟ توحیدها و
خداهای خیالی نصیبتان شده، امیرالمؤمنین می فرماید.بروید حقّ توحید را به جا
بیاورید.آنطور که شایسته است.
امام صادق علیه الصّلوة و السلام فرمود: ابابصیر! اسلام یک
مرحله است؟عرض کرد: بله آقا یک مرحله اسلام است، تسلیم.فرمود: ایمان یک مرتبه
بالاتر است از آن، قبول داری؟ عرض کرد: بله آقا، اسلام در ظاهر است، ایمان در قلب
است.فرمود: باز یک مرحله بالاتر از ایمان هست؛ تقوا.قبول داری؟ عرض کرد: بله
آقا.فرمود: می دانی از تقوا بالاتر یقین است که همان حقیقت وصول و قرب به عالم
توحید است؟ عرض کرد: بله آقا همینطور است.فرمود: به خدا قسم، خدا به هیچ کدام از
بندگانش کمتر از یقین نداده است.امّا ما به کمترین درجات اسلام قانع شدیم.یعنی چه؟
امام صادق می خواهد بگوید ابابصیر، خدا ما را سر سفره یقین نشانده است.برای یقین
در این دنیا آورده است.ما به کمترین مراتب معرفت و توحید قانع شدیم که اسلام
است.چرا اینقدر؟ چرا اینقدر زود قانع شدیم؟ خدا برای شما یقین خواسته.
یک بار یک شخصی از رفقای ما و شاگردان مرحوم علامه طهرانی
رحمة الله علیه آمده بود برای همین سیروسلوک و طی مدارج معرفت و اخلاق و عرفان
خدمت ایشان.خب دستوراتی داده بودند، چنین و چنان.یک چند روز رفته بود انجام داده
بود.دیده بود نه سخت است، خیلی سخت است این دستورات را انجام دادن.آقازاده ایشان
را واسطه کرده بود که شما بیایید بروید و بگویید آقا شما یک تخفیفی بدهید به ما
حالا.ما هم آخر آن خرما را می خواهیم، هم خدا را می خواهیم.تخفیف بدهید.آقازاده
ایشان برای بنده نقل می کردند: من رفتن خدمت آقا جان.دیدم ایشان بعدازظهری بود
دراز کشیده بودند.میگوید با یک مقدّماتی این مطلب را نرم نرم از جانب این دوستمان
گفتیم. تا گفتم، آقا بلند شدند نشستند.برافروخته شدند.عرض کردند: آقا جان من در
میان این مؤمنین، در میان این رفقا و شاگردانم به کمتر از سلمان فارسی راضی
نیستم.چرا شما راضی بشوید؟ چرا خودش راضی بشود؟ وقتی که ما را برای آنجا خدا خلق
کرده، چرا بیاییم در این پایینِ پایینِ پایین؟ این عذابی که روز قیامت میکشیم این
است. « یا حسرتا علی ما فرطت فی جنب الله » ما کجا بودیم.برای چه ما را آوردند، سر
چه سفره ای نشانده بودند! امیرالمؤمنین به ما داده بودند.فاطمه زهرا به ما داده
بودند که همین مرحوم استاد ما میفرمودند: اگر سالک راه خدا دستش به پر چادر حضرت
زهرا برسد او را بس است.مگر مال ما نیست؟ مگر حضرت زهرا مال ما نیست؟ مگر حضرت
زهرا به ما نگفت چه کار کنیم، چه کار نکنیم؟ کجا برویم، کجا نرویم؟ مگر دوازده
امام، چهارده معصوم مال ما نیست؟ مگر قرآن برای ما نیست؟ مگر این همه علما و
اولیاء خدا خون دل نخوردند؟ برای چه کسی خوردند؟ برای ما.مگر امام حسین برای ما سر
نداد؟ علی اکبر نداد؟ برای چه کسی داد؟ برای خودش بود؟
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت
من که ملول گشتمی
از نفس فرشتگان قیل و مقال عالمی
میکشم از برای تو
میگوید: بابا ما خوش بودیم.ما حوصله ملائکه را
نداشتیم.آمدیم، تمام این ابتلائات، تمام این مصیبتها را منِ سیدالشهداء دارم میکشم
به خاطر تو.تو نمی خواهی یک تکان به خودت بدهی؟ آنوقت تو گرفتی نشستی؟ در همان
پایین پایین ها خودت را محبوس کردی؟ این حسرتی که در قرآن داریم بالاترین عذاب روز
قیامت حسرت است.بالاترین آتشی که انسان را میسوزاند، در روایت داریم می آورند آنجا
نشان میدهند، آن سفره توحید، آن جایگاه من را نشان میدهند.انسان از حسرت و ندامت
انگشتش را به دهان میگیرد، می گزد، می جود می جود می جود، نگاه میکند میبیند تا
آرنجش را خورده متوجه نشده.چرا؟ آن داغ اینقدر عظیم است.داریم مفت از دست
میدهیم.داریم این شب و روز را مجانی از دست میدهیم.آمدیم فقط و فقط خودمان را دین؛
حالا یک عده معتقدند به خدا، یک عده نیستند به طور کلی.یک عده معتقد به خدا هستند،
یک عده نیستند.آنهایی که معتقد به خدا هستند، یک عده آنها معتقد به شریعت هستند.یک
عده آنها هم نه، همینطوری میگویند خدا! دستهایشان را اینطوری میکنند، میگویند ما
تشکر کردیم.نمازهم تشکّر است دیگر.تمام شد رفت.نمیدانم قلبت صاف باشد، ظاهر مهم
نیست.همین اینها.اینها هم میگویند خدا.نمیدانیم.یک عده نه، معتقد به شریعت
هستند.آنهایی که معتقد به شریعت هستند باز دوقسم هستند: یا پایبند به دستورات شرع
هستند یا پایبند نیستند.آنهایی که پایبند هستند باز دو قسم هستند: یا به ظاهر
شریعت یا صرفا به یک احکام ظاهری اکتفا میکنند،تمام دین یک نماز و یک روزه
است.تمام دینشان خلاصه شده در یک رساله عملیّه فلان مرجع در کتابخانه شان.غیر از
این است؟ آنهایی که معتقد به خدا، معتقد به شریعت، پایبند به دستورات، امّا در ظاهر
به همین ظواهر، به همین اسلام ظاهری دل بسته اند.امّا یک عده نه، پایبند به شریعت
هستند امّا به ظاهر اکتفا نمی کنند.بلکه در مسیر طریقت با استمداد از شریعت دنبال
حقیقت هستند.اینها را میگویند سالک راه خدا.اینها را قرآن میفرماید: مجاهدین در
راه ما.فی سبیل الله اینها هستند.آنوقت « لنهدیّنهم سبلنا» ما دست اینها را
میگیریم.اینها با ما هستند.اینها سر و کارشان با من است.
ما از تو به غیر از تو تمنّا نداریم حلوا به کسی ده که محبّت نچشیده ست
یک عده ای پس از آنهایی که پایبند هستند به ظاهر فقه، به
همین احکام ظاهری، به فقه ظاهری.پیامبر فرمودند: به فقه اصغر اکتفا کردند.نمازمان
را اینطوری بخوانیم.اینطوری الله اکبر بگوییم.اینطوری مسح بکشیم.نمیدانم نیّت روزه
مان اینطور باشد.خمسمان را حالا ان شاء الله اگر بدهیم.اینها؛ همین دستورات
ظاهری.امّا بهره شان از باطن چه؟ هیچ است.صفر است.
نکته اینجاست، آنچه که حجّت است روز قیامت شامل دو تا فقه
است.خوب دقّت بکنید.
فقه اصغر؛ که همین موضوعش احکام است.جایگاهش چیست؟ همین
ظاهر انسان و رساله،همین رساله.چند هزارتا مسئله است.برایش در قرآن هم پانصد آیه
بیشتر نداریم.پانصد ششصد تا ما بیشتر آیة الاحکام نداریم ما.اینها فقط به پانصد
آیه از شش هزار آیه تمسّک کردند.بقیه قرآن را تعطیل کردند.همین ها آمدند
امیرالمؤمنین را خانه نشین کردند.اینها بهره شان از ولایت هیچ است.از ولایت فاطمه
زهرا هیچ است.به یک ظاهری اکتفا کرده اند.لذا بزرگان در سابق اِبا داشتند از نوشتن
رساله.چرا؟ چون می فرمودند: دین مردم را سست کرده است، محدود کرده است.علاوه بر
اینها اسلام میگوید ما یک فقه دیگری هم داریم که موضوع آن فقه باطن انسان است و
جایگاهش قلب انسان است.به باطن می پردازد، به روح می پردازد.همان چیزی که قرآن از
آن تعبیر به تفقّه میکند.همان حقیقتی که امام صادق فرمود: « اذا اراد الله بعبدٍ خیرا » اگر خدا بخواهد به
یک انسانی بهترین خیرها را عنایت بکند، به او مسئله یاد میدهد؟ توضیح المسائل به
او میدهد؟ نخیر.« فقَّه هو فی الدین » فقیه در دین میکند.کدام فقه؟ فقه اکبر، فقه
برتر.اسلام برای این است.از کجا میگوییم؟ « لقد منّ الله علی المؤمنین اذ بعث فیه
رسول من انفسهم یتلو علیهم آیاته و یزکیهم » فقه برتر این است.برای تزکیه نفس،
برای تقوا، برای عرفان و اخلاق عملی.قرآن میگوید من برای این آمده ام.پیغمبر می
فرماید که من برای این آمده ام.این می آید با ریشه ما که قلب ماست سروکار دارد و
این دیگر خیلی مهم است.خیلی مهم است.
فقه ظاهری، فقه اصغر حلال و حرامش مشخص است.امّا در فقه
اکبر خیلی چیزها که در این فقه اصغر حلال است، آنجا دیگر میشود چه؟ حرام! میشود
حرام.میشود« والمؤمنون عن الغو معرضون » در رساله عملی اگر کسی بنشیند جوک بگوید
حرام است؟ نخیر.ما همینطوری راجع به قیمت مثلاً فرض کنید که بادنجان صحبت بکند، این کار
لغوی انجام داده است؟ بله حرام است؟ نخیر.هیچ کدام از مراجع نمیگویند حرام
است.حلالِ حلال است.امّا در فقه حقیقی و در فقه تقوایی و در فقه باطنی قرآن منع
کرده است.قرآن میگوید: مؤمن پای لغو نمی نشیند.وقتش را پای این مسائل نمی گذراند.
مرحوم قاضی رضوان الله تعالی علیه بر اساس همین فقه بود که
یکی از شاگردانشان میگفتند: من دیدم آقا این اواخر عمر صحبت که میکند زبانشان گیر
میکند انگار.عرض کردم آقا چرا؟ این چیست؟ زخمی در زبان شماست؟ (شنیده اید شاید.)
ایشان فرمودند: میگویم.تا زنده ام جایی نگو.من جوان که بودم برای مواظبت از لغو و
لهو زبان، 26 سال در زبانم در دهانم ریگ میگذاشتم.26 سال!
اندر جمال یوسف گر دستها بریدند دستی به جان ما بر، بنگر چها بریدیم
دیده اید؟ آقا شب خوابیدن حرام است؟ نخیر.خیلی هم خوب
است.امّا یک خانم، یک آقایی که کنکور دارد، امتحان دارد، میگوید خواب بر من حرام
است.میگوید: مهمانی رفتن بر من حرام است.میگوید شما بروید.به پدرش، به مادرش، به
برادرش، به خواهرش میگوید شما بروید.بر من حرام است.پس داریم ما. در مسائل
دنیایمان هم ما از این فقه داریم.یک شخصی می خواهد خوش اندام بشود، رژیم
میگیرد.غذا نمی خورد.ممنوع میشود از خوردن نمیدانم شیرینی و شکلات و شربت.حرام
است؟ در کدام رساله نوشته اند؟ بگویید آقا در کدام رساله؟ کدام مرجع گفته اند؟
همین که ما میگوییم.وقتی که به عرفان، به اخلاق، به تقوا میرسد زود میگوییم آقا
کدام مرجع گفته؟ کجا نوشته که حرام است؟ کجا نوشته که شما به خاطر اندامت این غذا
را نخور.این را هم همانجا نوشته.کدام رساله ای نوشته که باید زن خودش را از مرد
کور هم پنهان بکند؟ امّا حضرت زهرا مگر این کار را نکرد؟ آنجا هم نوشته.
بشوی اوراق دفتر اگر هم درس مایی که درس عشق در دفتر نگنجد
یک شخصی آمد خدمت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم و عرض
کرد که آقا ( از این بادیه نشین ها بود.عرب های به قول امروز ما بخواهیم بگوییم
حالا اسم برایش بیاوریم، مثلاً دهاتی بود.بیسواد، دهاتی.یک چنین تعبیری حالا.بادیه
نشین میگفتند.دهاتی بود.) این آمد پیش پیغمبر( خوب دقّت کنید) عرض کرد: آقا یک جمله
ای یک چیزی به من یاد بدهید.آقا فرمودند که: « فمن یعمل مثقال ذرة خیر یره » خیلی
این در فکر رفت.آیه قرآن را خواندند که اگر به اندازه یک ذره، این ذره ها که هیچی،
خروارش گاهی در این توضیح المسائل ها هیچ جایی ندارد.امّا پیغمبر فرمودند: آقا پلک
بزنی روز قیامت حساب دارد.بله آقا؟ عرض کرد بله.بعد دوباره پیغمبر فرمودند: « فمن
یعمل مثقال ذرة شرّ یره » یک مثقال، یک ذره.ذره میدانید چیست؟ میگویند ذره آن دانه
هایی ست که با چشم ظاهر نمیبینی.پنجره را که باز میکنید.نور وقتی که می تابد.یک
دانه هایی را در آن میبینید، آنها را میگویند ذره.که اصلاً پیدا نیست.الان اینجا
هیچی نمیبینیم.دست میکشیم، یک دانه هایی کف دست میخوابد.اینها را میگویند ذره.حالا
فهمیدیم ما یک فقه دیگری هم داریم؟ آن فقه محدود است به یک سری عبادتها،
معاملات،عقود؛ همین.اینطوری مسح بکشیم..6 ماه مردم را معطّل میکنیم که نمی دانم شست
جزء مسح هست یا نیست؟ هست دیگر.مگر
نمیکنیم؟ مگر نکردیم؟ بابا از کلّ آن یک روایت امام صادق که فرمود: « لا تنقض شک
یقین بالشک استصحاب » آقا دو سال است استصحاب میخوانیم.بله؟ اینها را خوب
گرفتیم.امّا فقه پیغمبر میگوید هم این و هم حقیقت این و مرتبه بالاتر از این: جهاد
اکبر،فقه اکبر، تقوا.پیامبر فرمودند: « فمن یعمل مثقال ذرة شرّ یره » بله؟ عرض کرد
که: بله آقا جان، گرفتم.گرفتم و برگشت.وقتی که برگشت، پیغمبر فرمودند: « انصرف
الرجل و هو فقیه » این آقای دهاتی را دیدید؟ دو تا جمله شنید.آمد، برگشت، فقیه
برگشت.فقیه به معنای واقعی.این فقهی است که قرآن میگوید.امّا متاسفانه ما محدود
شدیم به فقه های ظاهری.می آیند پیش ما می فرمایند که آقا، جوان ها می آیند، مردم
می آیند، زن می آید، مرد می آید: آقا کدام یک از مراجع آسان میگیرد!؟ چه برداشتی
داریم از دین؟ چه برداشتی پیدا کردیم از قرآن؟ چه برداشتی پیدا کردیم از سیره
پیغمبر؟ کدام یک از مراجع آسان میگیرد! کدام یک آسان است..
در فقه پیغمبر از نیت سوال میکنند، از یک کلمه سوال میکنند،
مگر نداریم؟ اینجاست که معنای این همه معارف و علوم و سیره اهل بیت را
میبینید.اصلاً دیگر به طور کلی معادلات فرق میکند، حلال و حرام ها فرق میکند، واجب
ها و غیر واجب ها فرق میکند. والّا اگر غیر از این بخواهیم بگوییم، آقا قرآن
تعطیل، امیرالمؤمنین خانه نشین میشود، امام حسین به یک کناری میرود.توحید و ولایت
یعنی این.
مرحوم آقای قاضی داشتند با یکی از دوستانشان رد میشدند،(
آنوقت ما میگوییم چرا ما مثل آنها نیستیم؟ چون ما فقط یک فقه ظاهری گرفتیم.از فقه
قلبی مان ماندیم.از فقهی که پیغمبر آورد ماندیم.) داشتند میرفتند با یک آقایی.با
شاگردشان داشتند میرفتند.یک پسری آنجا داشت بازی میکرد، یک سنگی برداشت پرت کرد و
برخورد به یک تکّه آهنی و گفت: دنگ.همین، همین صدا.مرحوم آقای قاضی رو کردند به
این رفیقشان فرمودند: در رفتن حضور قلب ( دائم میگوییم حضور قلب، آقا چرا اینطوری
شدم؟ آقا چرا آنطوری شدم؟ ) و به هم ریختن نفس همین یک دنگ این سنگ که به این آهن
خورد، بس است.اثر دارد.به همین یک اندازه اثر دارد.ببینید چه خبر است در این
عالم.ببینید چه مسائلی هست.حالا این صداها، صداهای تکوینی ست، دست ما هم نیست.چه
برسد به صداهای نفسانی. این همه حرفهایی که مردم در کوچه و خیابان میزنند، چه بر
سر انسان می آورد؟ چرا قلبمان را میبریم به سر هر خیابانی، سر هر مجلسی، سر هر
درسی، سر هر فیلمی؟ هرکس هرچه بیاید بگوید اثر نمی گذارد؟ « فمن یعمل مثقال ذرة
خیر یا شرّ یره » یعنی چه پس؟ یعنی اثر دارد آقا جان.روی این نفست.روی این قلب اثر
دارد.چرا پس خدا روز قیامت سوال میکند؟ عرض کردم روز قیامت موضوع ما چیست؟ قلب.پس
معلوم است اینجا روی قلب من اثر گذاشته است.ببینید اینها درست میگفتند.و نعوذ
بالله، حالا ببینید صداهای حرام چه میکند با نفس؟
مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی رضوان الله تعالی علیه
داشتند از یک جایی رد میشدند، دو نفر داشتند غیبت میکردند، ایشان رد میشد صدای
حرام به گوشش رسید.فرمودند: آقا چهل شبانه روز کار مرا سخت کردید.چهل شبانه روز!
مرحوم استاد ما رحمة الله علیه می فرمودند: این آقای بهجت
را میبینید؟ فرمودند آن موقعی که طلبه بود در مدرسه ای که در نجف درس میخواند، دو
تا در داشت. یک در داشت همه طلبه ها میرفتند و می آمدند.یک در داشت در یک کوچه ای،
ایشان باید میرفت از بالای یک دیوار از روی یک نمیدانم خرابه ای، تا بتواند از آن
در برود و بیاید.آقای بهجت از آن در میرفت و می آمد.چرا؟ برای اینکه حتی با طلبه
ها زیاد برخورد نداشته باشد.دائم بخواهد سلام و علیک کند.میفرمود: روی نفس اثر
دارد.بعد میفرمودند: آقا این کار یک روز و دو روز نبود.هفت سال آقای بهجت اینطوری
زندگی میکرد که حالا میشود آقای بهجت.میفرمودند خب بله آقا جان، نتیجه اش را هم
دید.حالا ما راه میفتیم در خیابان، در کوچه، رادیو باز میکنیم.هرچه هست را میریزیم
در این قلب.تلویزیون، هرچه هست میریزیم در این قلب.
سیدناالاستاد به ما میفرمودند: آقا می روید میوه بخرید از
این رویی ها برندارید.از آنهایی بردارید که چشم مردم به آن نیفتاده است.میفرمودند:
از نگاه باطن ها منعکس میشود.یک نفر رد شده است.باطن باطلی داشته است.نگاهش افتاده
است به این پرتقال ها. تو هم دست میگذاری روی این، میگویی این خشگله را
میخواهم.چقدر حساب دارد! چه خبر است در این عالم.چه خبر است در این عالم؟
مرحوم نخودکی رضوان الله تعالی علیه، ایشان می فرمودند که:
یک روز صبح بلند شدم، بعد از چند ساعت خبر آوردن که آقا فرزندتان ( ظاهراً در حوض
افتاده بودند، نمیدانم ) خفه شدند و از دنیا رفته اند.پسری داشته اند ایشان.سیره
همه اولیاء بوده که خدا آنها را مبتلا میکرده به مرگ فرزند کانه فرمود:
ای که از کوچه معشوقه ما میگذری بر حذر باش که سر میشکند دیوارش
پیغمبر بوده، ائمه اطهار داشتند و اولیای الهی اکثراً
داشتند این معنا را که مبتلا میشدند به مرگ جوانشان، مخصوصاً پسر و در روایتی خدای
متعال میفرمایند: آن جا که من پسر جوان را میگیرم خودم را میدهم. « و انا دیة »
دیه میخواهی؟ من دیه ام.بزرگانی داشته ایم، این را مرحوم شهید ثانی نقل
میکند.میگوید: بزرگانی داشتیم بچّه دار نمیشدند.عرض میکردند: خدایا به ما پسری
بده، در سن جوانی او را بگیر! ببینید فقه اینها چه بوده.چه معاملاتی با خدا میکردند.مرحوم
نخودکی گفتند آقا فرزندتان از دنیا رفت.ایشان می فرمودند که بعداً به من در عالم
معنا گفتند که می دانی چرا پسرت را گرفتیم؟ آن روزی که پسرت را گرفتیم، نماز صبحت
قضا شد.بله؟ عرض کردم که بله.فرمودند: این پسر را برای آن گرفتیم.یک نماز صبح.حرام
است؟ نخیر.امّا در فقه خدا حساب دارد.در فقه امیرالمؤمنین حساب دارد.لذا فرمود: «
و من یعش عن ذکر الرحمن » تمام مطلب همین است.یک سر سوزن از ذکر خدا، یاد خدا،
عالم توحید بیای پایین « نغیض له شیطاناًفهو له قرین » شیطان میشود همنشینت.یک سر
سوزن.با این دید، با این بینش که امروز خدمت شما مطرح کردیم، حالا از این به بعد
بسیاری از آیات قرآن برای شما معنای دیگری پیدا خواهد کرد.بسیاری از روایات برای
شما معنای دیگری پیدا خوهد کرد.این واجب ها، این که اینطور است، این که
امیرالمؤمنین..در فقه قرآن.. در فقه های ما اول چیست آقا؟ کتاب الطهارت،
بگویید.بعدش کتاب الصلوة.امّا در فقه قرآن اول چیست؟ صبر است. « استعینوا باالصبر
و الصلوة »
به مو گفتی صبوری کن صبوری صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد
یک شخصی آمد خدمت پیغمبر.عرض کرد که آقا من شما را خیلی
دوست دارم.من کمر همّت را بستم حالا که اینطور است میخواهم بیایم دنبال شما.نه این
رساله ها و این فقه های ظاهری.نه اینکه اینها را بگذاریم کنار، نه. من دیگر به
اینها نمیخواهم اکتفا بکنم.امروز حقیقت دیگری برای من روشن شد.پیغمبر گفتند: هان.
میخواهی بیای؟ باشد.برو خودت را برای بلا و مشکلات آماده کن.لذا فرمود: « البلاء
للبلا» بلا مال اهل محبّت است.مال آنهایی است که علاوه بر فقه ظاهری به فقه برتر
یا فقه اکبر یا همان سیر و سلوک الی الله و عرفان عملی میخواهند بپردازند.صبر بر
مشکلات، صبر بر سوء اخلاق شوهر..چرا امروزه اینقدر طلاق زیاد شده است؟ چون ما به
همین ظاهر دین عمل کردیم.کدام ظاهر؟ ظاهری که، دینی که امام حسین فرمود: « و الدین
لعق علی السنتهم » دین، دین مردم، دین های رساله ای، دین های ظاهری، میدانید چیست؟
روی زبان است، لعقٌ، نوک زبان است.مثل آب دهان روی زبان است « و اذا محصوا بالبلاء
قلَّ الدیّانون » تا یک مشکلی پیدا میشود، تا یک بداخلاقی، آب دهان را چه کار
میکنند؟ وقتی مزاحم میشود، انسان می اندازد بیرون.همین شدیم.تا یک ذره مشکل پیش می
آید، نمازت را چرا گذاشتی کنار آقا جان؟ فلام مسئول فلان خلاف را کرد، میبینیم چند
میلیون بی دین شدند.چرا؟ گرانی شد، مردم بد و بیراه میگویند.مردم اظهار پشیمانی
میکنند.مردم اظهار نمیدانم چنین و چنان میکنند.آرزوی برگشتن طاغوت را در دل می
آورند.چرا؟ چون دین های ما دین های ظاهری شده.طلاق زیاد شده.در فقه پیغمبر میگوید
صبر کن.کسی که بر سوء و بدی اخلاق شوهرش صبر کند، پیغمبر می فرماید: روز قیامت
همنشین من است.کسی که بر بد اخلاقی پدر و مادر، مخصوصاً، آیه قرآن را ببینید.در
فقه قرآن ببینید.خیلی من این آیه را آورده ام: « و بالوالدین احسانا » خدا کجا
میگوید به پدر و مادر احسان کنید؟ کجا؟ « امّا یبلغن عندکالکبر احدهما او کلاهما
فلا تقل لهما اف ولا تنهرهما و قل لهما قولا کریما» میگوید آن موقع که به سن پیری
میرسند برو دست پدر و مادرت را بگیر، برو احسان بکن « فلا تقل لهما اف » «واخفض
لهما جناح الذل من الرحمة » وقتی که به پیری رسیدند، غرغر ها شروع شد، آنجا بیا
پایین، بیا پایین...
مرحوم علامه طهرانی می فرمودند: یک بار من رفته بودم در
تهران کتاب فروشی اسلامیّه ( معروف است.کتابهای حوزه و اینها را زیاد سابق چاپ
میکردند و اینها ) میگفتند وقتی که وارد شدم دیدم که یک جوانی ست حدود چهل سال،
مردی ست چهل ساله و یک سیمای بسیار نورانی، یک کمربند چرمی را پهن کرده، چهل پنجاه
جلد کتاب خریده.میگوید اینها را محکم بستند، انداخت روی شانه اش، بلند شد یک دوری
زد و یک بویی کشید و اشعاری از حافظ قرائت کرد و تا چشمش به من افتاد فرمود: سید،
حالت خوب است، راهت خوب است؟ میگوید من گفتم که: تنها تنها نخور.رسم ادب نیست.به
ما هم بده.گفت: سید سر به سر ما نگذار.میشناسمت.فلان مسجد نماز میخوانی.حالت خوب
است؟ راهت خوب است؟ آمده ام مسجدتان و اینها..خلاصه خوش و بشی میگفت انجام.علامه
فرمودند: من گفتم که خب عنایات خدا بر کسی مخفی نیست، امّا این حالی که پیدا کردی،
این توفیقی که پیدا کردی آیا علت ظاهری هم دارد؟ میگوید: گفتش که بله.من یک مادری
داشتم پیر بود و من چهل سالم شد.زن نگرفتم.دیدم مادرم بسیار بداخلاق بود، فحش
میداد.دیدم من زن بگیرم، من را از این مادر خلاصه دور میکند و کسی نیست این را جمع
بکند و به خاطر خدمت به پدر و مادر گاهی یک بارقه های رحمت خدا به دلم می تابید
امّا زود می آمد و میرفت.یک شب کنار مادرم خوابیده بودم.ظرف آب را پر کرده بودم که
اگر میخواهد زود دستش بدهم.بیدار شد، طلب آب کرد، میگوید، من بلافاصله این ظرف آب
را دادم دست مادرم، او فکر کرد من دیر این کار را کردم، عصبانی شد.این ظرف آب را
که از من گرفت محکم زد بر سر من.میگوید تا زد بر سر من، عرض کردم که مادر، من آب
آوردم، زود دادم.ببخشید، معذرت میخواهم.میگوید: دیگر دیدم نفهمیدم چه شد.نگاه کردم
دیدم درهای عالم توحید، درهای رحمت خدا به سمت دل من باز شد و از آن به بعد مسئله
دیگر فرق میکند.ببینید.مسئله این است.لذاست که بزرگان از همه چیز بر مسئله باطن و
قلب و عرفان عملی و سیر و سلوک الی الله اهمیّت میدادند.حالا که مسئله اینطور شد،
حالا که فهمیدیم ای بابا ما غافل بودیم، مسائل دیگر هست، همّت باید کرد، کمر همّت
باید بست، محکم ایستاد، صبر کرد، توکل بر خدا کرد، توسل بر ائمه اطهار کرد.از همه
چیز در این راه بالاتر و بهتر فروتنی و تواضع، خاکساری ست.هرچه انسان خودش را
پایین تر بداند بیشتر گیرش می آید.مسئله، مسئله تهذیب نفس است و خاکساری و عبودیّت
و از مهمترین مسائل همانطور که در فقه ظاهر، انسان مرجع می خواهد، عالم می خواهد،
استاد و مربی می خواهد، بلد چی می خواهد.در فقه باطن انسان استاد می خواهد.
امام باقر علیه السلام به اباحمزه ( که دعایش را می خوانید،
معروف است در ماه رمضان ) فرمودند که: تو روی زمین می خواهی راه بروی آیا نیاز به
یک دلیل، نیاز به یک راهنما و مربی و استاد نداری؟ عرض کردند: بله. فرمود: آیا
راههای آسمان، راههای توحید، راههای قلب برای تو مخفی تر نیست؟ حالا که مخفی تر
است، حالا که مشکل تر است « فطلب لنفسک دلیلا » برو برای دلت مربی پیدا کن.استاد
پیدا کن، راهنما پیدا کن.کو راهنمای دل ما؟ کو استاد باطن ما؟ این که مرحوم قاضی
می فرمودند: اگر انسان نیمی از عمرش را به دنبال استاد راه و باطن بگردد ضرر
نکرده. « فطلب لنفسک دلیلا »
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است، بترس از خطر گمراهی
و آخرین مطلب مسئله مراقبه بر قلب و نفس است.خدا حفظ کند
حضرت آیت الله آقای حسن زاده آملی، سوال کردند: آقا مراقبه چیست؟ در قرآن مراقبه،
در روایات مراقبه، کلام تمام بزرگان و وصیّتشان، اولیاء و عرفاء بالله، عرفای
حقیقی، به قول استاد ما عرفا و علمای جاندار، مایه دار که یک سر سوزن از قرآن و از
عترت تخطّی نکردند.اینها را عرض میکنم نه هر کسی که در دکانی باز کرده و
مسائلی..این مراقبه عرض کردند آقا یعنی چه؟ فرمودند: کشیک کشیدن نفس.بشوید کشیک چی
نفستان.این را می گویند مراقبه.بپاییم.آن چشمی که به دیگران دوختیم به نفسمان
بدوزیم.
ان شاء الله خدا همه ما را موفّق کند به علاوه بر این که من
یادم هست این تعبیر فقه اکبر و فقه برتر را اولین بار از رهبر معظّم انقلاب شنیدم،
آن هم در ارتباط با پیام تسلیتی که برای مرحوم علامه طهرانی دادند.فقط همان جا
دیدم.خیلی گشتم.جای دیگری ندیدم که این معنا را ایشان به کار ببرند که ایشان
تعبیرشان این است: ( هست در سایت ها اگر مراجعه بکنید و یادنامه مرحوم علامه
طهرانی هست.) ایشان از معدود کسانی بودند که علاوه بر فقه اصغر و فقه ظاهری، فقه
اکبر را هم داشتند.آقازاده علامه می فرمودند که یک بار ما رفته بودیم بعد از
ارتحال مرحوم علامه، خدمت مقام معظّم رهبری.ایشان یک خاطره ای را تعریف کردند.فرمودند:
گاهی مسائلی مطرح بود که جز من و خدای من احدی از آنها مطّلع نبود.مشکلاتی برای من
پیش می آمد.حالا نگفته بودند مشکلات فردی بوده، مشکلات حکومتی بوده. می فرمودند
هیچ کس جز من و خدای من از آنها مطلّع نبود.من هر موقع با پدر شما، علامه طهرانی
ملاقات می کردم.ارادت بسیار بسیار زیادی داشتند مقام معظّم رهبری به مرحوم
علامه.ما آن موقع که مشهد بودیم یادم هست هر موقع که ایشان می آمدند مشهد، می
آمدند به دیدن ایشان.البته با این که علامه بزرگتر بودند، خیلی عجیب بودند.می
فرمودند که رفت وآمد برای شما سخت است.ما راحت تر می توانیم برویم و بیایم.شما
بگویید کجا هستید ما می آییم.ما می آییم خدمت شما.می آمدند و اینها..فرموده بودند
هر موقع من با این مرد الهی ملاقات می کردم، بسیاری از آن مسائل را ایشان در صحبت
هایشان جواب می دادند و حل می کردند ومن یقین دارم که ایشان از افرادی بودند ( این
را آنجا می گویند. ) که بر نفوس اشراف داشتند، بر قلبها اشراف داشتند.
ان شاء الله همه ما برخوردار باشیم هم از ظاهر، هم از باطن.
وفرمود: « المرء یطیر بهمته » به هرکسی به اندازه همتش می دهند.هر چقدر همّت کنیم
به همان مقدار می دهند.
مرحوم ملا حسینقلی همدانی، این عارف کبیر می فرمودند: هیچ
کسی از اولیاء و علما به مقامی و کمالی نرسید مگر از همّت تهجّد در شب.خب نماز شب
واجب است؟ نخیر.ترکش حرام است؟ نخیر.امّا در روایات داریم دنیا و آخرت را به کسی
می دهند که اهل نماز شب باشد، تعارف هم ندارند وخیلی خیلی، بسیاری دیگر از مسائل
به همین منوال است.
استمداد می طلبیم از مقام ولایت کلّیه الهیه امام زمان علیه
الصّلوة و السلام که آنچه که نصیب بزرگان شد از همّت آنها، از ادب آنها، از
بلندنظری آنها هم به ما ان شاء الله عنایت بفرماید.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
منبع:http://goharemaerefat.blogfa.com