بسم الله الرحمن الرحیم
دانلود کتاب رهنمای گمشدگان اثر مرحوم علامه مصطفوی-از شاگردان مرحوم آیت الله قاضی رضوان الله علیه-
بسم الله الرحمن الرحیم
فصل دوم کتاب المطالب السلوکیه صفحه 167
شرح درس : توحید خواص
توسط استاد معظم حضرت آیت الله کمیلی خراسانی ( مدظله العالی)
عارف بزرگوار شیخ عبدالله انصاری(ره) صاحب کتاب منازل السائرین میفرماید: «توحیدی که با حقائق اثبات میشود، توحید خواص است و این همان در نظر نگرفتن اسباب ظاهری است»؛ توحید عوام و عامه طوری قلم زده شده که چشمشان به همین اسباب ظاهر است، ولی آنهایی که با حقیقت دل پیش می روند و توحید خداوندی را در دل می بینند و به مرتبه توحید افعالی رسیده اند، نظرشون به این اسباب نیست. بالاخره ما میبینیم که وضعیت این دنیا طوری است که اسباب و مسببات در کار است. هر معلولی یک علتی دارد، اما آن کسی که موحد حقیقی است هم و غمش به علتالعلل و مبداء و موثر اول است؛ لذا در پاورقی(کتاب المطالب السلوکیه، ص167) گفتیم که موحد حقیقی کسی است که: شهود میکند که در این عالم موثری جز "الله" نیست؛ یعنی به حقیقت توحید افعالی رسیده و دست مسبب را خالی از اسباب میبیند. یعنی وقتی به این امور مادی نگاه میکند، به جای این که به «سبب» نگاه کند به «مسبب» توجه میکند، چون اینها همه جلوه او هستند؛ لذا چشمش به این اسباب نیست و به مافوق آن است و اسباب او را مشغول نمیکند.
موحد کسی است که فعل خدا را در تغییرات این عالم مشاهده میکند و دست او را میبیند و از تاثیر اسباب آنطور که مردم عادی فکر میکنند بیرون آمده است و اعتقاد توحیدیاش به مراتب بیشتر است؛ حال برای این که این مطلب خوب جا افتاده و روشن شود، مرحوم خواجه گفته: «وهو اسقاط الاسباب الظاهره و الصعود عن منازعات العقول، و عن التعلّق بالشواهد»؛ سالک موحد به مرتبهای میرسد که دیگر در گفتگوی عقلانی گیر نمیکند و تعلقش از این ظواهر و شواهد و مشهودات و محسوسات بیرون میآید. دنبال این نیست که خدا را از شاهد بفهمد، چرا؟ چون (مثل این است) که ما بیاییم بین خورشید و آثاری که از خورشید گرفته میشود، ببینیم که کدام قدرت و روشناییاش بیشتر است؟! خوب مسلما خورشید بیشتر است. لذا وقتی کسی به خورشید رسید، آنگاه چشمش به چیزای دیگر نیست.
اگر کسی بخواهد از براهین و استدلالات عقلی خدا را بفهمد، در جنبه علمی و عقلی و دانشی گیر کرده و از عینیت توحیدی بیرون میآید. لذا مثل مشهوری است که «پای استدلالیان چوبین بود» و این راه «مشائیون» است؛ چون آنها دنبال کتاب بودند و این که فقط کتاب زیر بغل بزنند و از این مدرسه به آن مدرسه و از این کتاب به آن کتاب دنبال دلایل عقلی و عقلانی و این مسائل باشند؛ اما راهی که «اشراقیون» دارند این است که از اشراق و نورهای باطن و دل بهره میگیرند و با یقین باطنی قدم جلو می گذارند و پیش میروند. مشخص است که کسی که این چنین پیش میرود با راه آنها(مشائیون) فرق میکند. این با دل و جان پیش میرود، در حالی که آن می خواهد با کتاب پیش برود. دلکجا؟ کتاب کجا؟!
«و الصعود عن منازعات العقول، و عن التعلّق بالشواهد، وهو أن لاتشهد فیالوجود دلیلا، ولا فی التوکّل سببا، ولاللنجاة وسیلة»؛ دل بریدن از ظواهر استدلالی در وجود خدا، یعنی برای وجود خدا دلیلی از ظاهر نخواهی و در توکل دنبال سبب نگردی و برای نجات در جستجوی وسیله ای نباشی؛ چه دلیلی روشن تر از خودش؟ و برای تکیهگاه و توکل بر او چه یقینی بالاتر از خودش؟ و برای این که انسان نجات پیدا کند از همه انواع شرک جلی و خفی چه وسیله ای بالاتر از خودش؟ وقتی شما چنگ بزنی به آن بالابالاها! دیگر این پایینها برات مطرح نیست! لذا در دعای عرفه امام حسین علیهالسلام خیلی روشن به این مطلب اشاره کردند که «ماذا وجد من فقدک و ما الذّی فقد من وجدک»، چه دارد آن که تو را ندارد، و چه ندارد آن که تو را دارد؟ وقتی دست تو به صد برسد، همه اعداد زیر صد هم دست توست! بنابراین موحد حقیقی که به حقیقت رسیده، دنبال این نیست که از اثرها به موثر برسد، اثرها را در مقابل آن قدرت ضعیف میبیند و فقط توجه تام به موثر حقیقی دارد. از بالا پایین را می بیند، نه از پایین به بالا.
«فتکون مشاهدا سبق الحقّ بحکمه و علمه» اگر این راه را انسان بپیماید، یعنی راه توحید حقیقی، راه نگاه کردن از بالا به پایین و قلب را متعلق به او کند و به این طریق پیش برود، آنگاه خداوند را به واسطه حکمت، به واسطه علم، دانش و از آثار و اسباب ظاهری و...جلوتر میبیند؛ یعنی نگاه که میکند، اول «او» را میبیند، بعد دیگران را؛ همانطور که امام صادق علیهالسلام فرمودند «مَا رَأَیْتُ شَیْئًا إلَّا رَأَیْتُ اللَهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعْدَهُ»[1]من چیزی را ندیدم مگر آنکه قبل از آن، و با آن و بعد از آن خدا را دیدم؛ انسان اگر یک چنین توحیدی داشته باشد چقدر خوب است؟! «و وضعه الأشیاء مواضعها، و تعلیقه ایّاها بأحایینها» این که انسان بتواند خداوند را در این که هر چیزی از این جهان را در همان موضع اصلی خودش و در وقت مناسب با وضعش پدید آورد، ببیند؛ همانطور که در دعا میخوانیم: «اللَهُمَّ أَرِنِی الاشْیَآءَ کَمَا هِیَ»[2]خداوندا اشیاء را آن طور که هست به من بنمایان؛
چطور واقعیت اشیاء را آن طور که هست ببینیم؟ یعنی اینها را جلوه او ببینیم، خوب حقیقت هم همین است که اگر او نبود، هیچ چیز نبود، آن وقت حیف نیست کسی خودش رو سرگرم غیر او کند؛ پس موحد این طور با اشیاء برخورد میکند که خدا را در این که هر چیزی از این جهان را در موضع اصلی و واقعی خودش و در وقت مناسب با وضعش پدید آورده و در رسم خودش پنهان داشته است میبیند. اشیاء، جهان و عالم را این گونه می بیند؛ دیگر هیچ جای سوال برایش نمیماند که چرا (فلان چیز) این طور یا آن طور است؟! چرا چرا نمیکند. وقتی هر چیزی فعل «او» باشد، دیگر چرا ندارد؛ لذا در قرآن می خوانیم: «لَا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْأَلُونَ»[3]از خدا سوال نمیشود که تو چه کردی، بلکه این خدا است که از ما سوال میکند و ما را تحت بازخواست قرار میدهد؛ اگر به این صورت پیش رفتیم آن وقت این حالت پیش میآید که: «تُحقّقُ معرفة العِلَل»، به جایی میرسد که حقیقت علتها و حقیقت اسباب ظاهری که مردم آن را به این ظاهر میپندارند، آن حقیقت برای سالک روشن و معلوم میشود که دست، دست کسی دیگر است و این مبداء آنقدر در دلش قوت پیدا میکند که اصلا نمیتواند چیز دیگهای مورد توجهش قرار بگیرد. ما میتوانیم شیءیی را که معلول است بپرسیم علتش چیست، اما «او» که معلول علت نیست و لذا این سفسطه است که ما سوال کنیم که علتش چیست!
«و تُحقّقُ معرفة العِلَل، و تسلُک سبیل اسقاط الحدث، و اثبات القِدَم» بر تو معلوم خواهد شد که حوادث و تغییرات این عالم، تنها و تنها مستند به اوست و دیگر اینجا «حدث» از نظر شما ساقط می شود. موحد کامل به این حادثها و حوادث و تغییرات اصلا توجه نداره، چون کسی که با «قدیم» انس گرفت (چون یکی از اسماء الهی یاقدیم است) میفهمد قدیمی جز او نیست و غیر او هر چه باشد "حادث" است؛ این قاعده را در علم منطق هم میخوانیم که «العالم متغیّر و کلّ متغیّر حادث فالعالم حادث» نگاه میکند به این جهان و تغییر میبیند و هر تغییری دستی دارد که او را احداث کرده، پس این عالم باید حادث باشد؛ بنابراین آیا شایسته است که کسی بیاید به این عالم حادث شده توجه کند و از آن «قدیمی» که این عالم حادث را ایجاد کرده غافل شود؟ سالک موحد این طور نیست، او کل حدثها را از دید باطن خود ساقط میکند و تعلق قلب فقط به «او» است و همیشه «اثبات قِدَم» میکند، یعنی همیشه با قدیم و قدم سروکار دارد، نه با حوادث و چیزهایی که قابل تغییر و زوال و فنا است. دلخوش نمیکند به اینها، چون میداند اینها رفتنی است؛ دست خداوند قدیم را در ماسوی الله به نحو حقیقی و عینی و با دید توحید افعالی اثبات میکند و لذا جز حکم سابق ازلی «او» در جریان احوال تو با حق، فاعل و موثری نیست. در پاورقی کتاب (المطالب السلوکیه، ص169) گفتیم: مولف میگوید این حال توحیدی از فنای تام یک عاشق در محبوب به دست می آید و کلمه ای را که خواجه (در منازل السائرین) اثبات القدم گفته است، این همان «توحید خاص الخاص» است، و این مرتبهی دوم از مراتب توحید است که راه پیدا میکند به مرتبه سوم که آن جا فقط «جذبه»ها است که کار می کند.
حالا این مجملی بود از بیان توحید خواص و این که، این مقدار هم که گفته شد برای این است که بدانیم ما بالاخره چنین مراتبی را در پیش داریم، دأب ما در این کتاب یا صحبتها این است که گاهی اوقات آن مراتب بالاتر را عنوان میکنیم برای این که سالک بداند چنین مراتبی در آینده خودش هست؛ البته بدیهی است که در حال حاضر ممکن است نتواند این مسائل را حل و فصل و تحلیل درست کند، ولی باید بداند که چنین مراتبی در آینده برای او پیش میآید و در توحید هرچقدر جلو برود، مرتبههای بیشتری برای سالک پیش میآید؛ لذا می گویند آخرین منزل، "منزل توحید" است. ما زمانی تدریس کتاب منازل السائرین را دورهاش را تمام کردیم، آنجا خواجه (عبدالله انصاری) میگوید اول مرتبه "یقظة" (بیداری) است و بعد از صد منزل، میگوید آخرش «توحید» است و بعد در آن کتاب، توحید را تقسیم بندی می کند: «توحید مبتدئین، توحید متوسطین، توحید منتهین».
اگر بخواهیم برای (این نوع) توحید، مثالی زنده بزنیم: سید الموحدین آقا اباعبدالله الحسین علیهالسلام هستند؛ کسی را سراغ نداریم که با این همه مصیبتها، با این همه مشکلاتی که برای حضرت(ع) پیش آمد، همه را از دید خدا میدید. ایشان در اوج مصیبتی چون مصیبت حضرت علی اصغر علیه السلام میفرماید: «هوّن بی، ما نزل بی انّه بعین الله»[4]مصیبت این شیرخواره برای من آسان آمده، چرا که این در پیش چشم خدا است، او دارد می بیند مسائل را و اگر می خواست جور دیگر قرار میداد. تمام حرکات حضرت(ع) از اول خروج مدینه و مکه و آمدن به کربلا و قضیه اسارت و همه و همه را در تاریخ و مقتل سیر کنید، همه توحید را می بینید در کلماتشان، در خطبه حضرت زینب سلام الله علیها و... همه جا می بینید؛ در آن ساعتی که حضرت افتاد در گودال قتلگاه و آن جمله معروف «الهی رضاً برضاک لا معبود سواک» را فرمودند.
الهی در رهت از جان گذشتم هم از اکبر هم از اصغر گذشتم
شدم راضی که اکبر کشته گردد سرش در خاک و خون آغشته گردد
[1]. لقاء الله، خطی- ص 7
[2]. تفسیر کبیر فخر رازى، ج 6، ص 26
[3]. سوره انبیاء، آیه 23
[4]. اللهوف، ص50
پاسخ:گریه یکی از راههای مبارزه سیاسی و روشنگرانه است. گریه یکی از راه هایی هست که مظلوم از این طریق، ظلم ظالم را افشاء و ظلمی را که به او شده را نشان می دهد .در مورد قضیه شهادت امام حسین(علیه السلام) نیز همین گونه هست. امام از طریق شهادت و مظلومیت پیروز شدند و از طریق گریه و شعائر مختلف یاد امام حسین (علیه السلام زنده مانده است. امام سجاد (علیه السلام) پس از شهادت پدرش تمام عمرش را گریست تا به دیدار حق شتافت. همچینن حضرت زبنب(سلام الله علیها) پس از بازگشت از کربلا آن قدر مجالس عزا به پا کرد و گریست تا دشمن از ترس عکس العمل مردم او را به شام تبعید کرد. به همین دلیل تا به امروز یکی از وظایف مهم شیعیان این است که مظلومیت امام حسین(علیه السلام) را با شعائر ی مانند گریه وبرپایی مجالس زنده میکنند. لذا می بینیم که دشمن امروز مانند دشمن زمان حضرت زهرا دست بر گریه بر امام حسین(علیه السلام) می گذارد که چرا ما باید گریه کنیم؟ مگر امام حسین پیروز نشده است؟ در صورتی که همین گریه است که مظلومیت امام را زنده می کند.
به گزارش شیعه آنلاین، اخبار رسیده از دمشق پایتخت سوریه حاکی از آن است که
وضعیت دو روستای شیعه نشین «نبل» و «الزهرا» بسیار وخیم و بحرانی است.
گفته می شود این دو روستای شیعه نشین در معرض خطر جدی قرار گرفته اند و کمترین غذا و دارو در آن یافت نمی شود.
لازم به ذکر است، دو روستای نبل و الزهرا پس از حدود سه سال، همچنان در
محاصره گروه های تروریستی قرار دارند و در چند روز اخیر شاهد جنگ های خونین
متعددی بوده که طی آن شماری از زنان، کودکان و سالخوردگان شهید و زخمی شده
اند. این جنایات در سایه سکوت و پنهان کاری هدفمند برخی رسانه ها صورت می
گیرد.
بر همین اساس بر شخصیت های مختلف سیاسی، دینی، اجتماعی و فعالان حقوق بشری و
نیز کشورهای مختلف جهان اسلام واجب است که از جامعه جهانی، افکار عمومی،
سازمان های جهانی مدافع حقوق بشر و مجامع دینی جهانی درخواست کنند تا به
یاری مردم نبل و الزهرا شتافته، آنان را از محاصره گروه های تکفیری
تروریستی برهانند.
امید می رود که خدای متعال به برکت مولایمان حضرت امام زمان عجل الله تعالی
فرجه الشریف، منّت نهاده و تمام مؤمنان را پیروز سازد و دشمنان اسلام و
دشمنان اهل بیت علیهم السلام را به زودی ریشه کن فرماید.
زلف عبارت است از تجلى جلال الهى به صفت قهر مانند مانع و قابض و قهار و ممیت و مضلّ و ضار، چه رخسار و زلف بتان مه پیکر را به حسب جامعیت نشأت انسانى از این دو صفت متقابل بهره و نصیب دادهاند، آینه روى زیبا که با تجلى جمالى لطف از روى روشنى و نور مناسبتى تام و سلسله زلف چلیپا را با تجلى جلالى قهر از جهت تیرگى و ظلمت و خفا مشابهتى تمام هست و شاهد حقیقى را که عبارت است از حقیقت به اعتبار حضور و ظهور با آنکه در پرده هر جلالى جمالى مختفى در شوکت هر جمالى جلالى متوارى است، توان گفت که از وراى تتق هر جمالى جلالى نیز جمالى پیدا و از اشعه انوار بهر جمالى جلالى هویداست.
زلف (اصطلاح عرفانی) به معنای تجلی ذات الهی به صفات جلالیه، و همچنین مطلق ماسوی الله و ممکنات است. (سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی))
زلف عبارت است از تجلى جلال الهى به صفت قهر مانند مانع و قابض و قهار و ممیت و مضلّ و ضار، چه رخسار و زلف بتان مه پیکر را به حسب جامعیت نشأت انسانى از این دو صفت متقابل بهره و نصیب دادهاند، آینه روى زیبا که با تجلى جمالى لطف از روى روشنى و نور مناسبتى تام و سلسله زلف چلیپا را با تجلى جلالى قهر از جهت تیرگى و ظلمت و خفا مشابهتى تمام هست و شاهد حقیقى را که عبارت است از حقیقت به اعتبار حضور و ظهور با آنکه در پرده هر جلالى جمالى مختفى در شوکت هر جمالى جلالى متوارى است، توان گفت که از وراى تتق هر جمالى جلالى نیز جمالى پیدا و از اشعه انوار بهر جمالى جلالى هویداست.
قال امیر المؤمنین- صلوات اللّه علیه-«سبحان من اتسعت رحمته لاولیائه فى شدة نقمته و اشتدت نقمته لاعدائه فى سعة رحمته» و به زبان شرع از تجلى جمالى به نور و از تجلى جلالى به ظل اشاره شد، قال اللّه تعالى «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» [۱] قال اللّه سبحانه «أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ» [۲]و گاه از مطلق ما سوى به زلف تعبیر کنند چه همچنانکه زلف پرده و نقاب روى محبوب است، هر یک ازکائنات و کثرات حجاب ذات و نقاب وجه واحد حقیقى است، و از اینجاست که از عدم انحصار موجودات و کثرات تعیّنات به درازى زلف و عدم انتهاى آن تعبیر مىنمایند.
هر آن چیزى که در عالم عیان است | چو عکسى ز آفتاب آن جهان است | |
جهان چون خط و خال و چشم و ابروست | که هر چیزى به جاى خویش نیکوست | |
تجلى گه جمال و گه جلال است | رخ و زلف آن معانى را مثال است | |
صفات حق تعالى لطف و قهر است | رخ و زلف بتان را ز آن دو بهر است | |
چو محسوس آمد این الفاظ مسموع | نخست از بهر محسوس است موضوع | |
ندارد عالم معنى نهایت | کجا بیند مر او را لفظ غایت | |
هر آن معنى که شد از ذوق پیدا | کجا تعبیر لفظى یابد آن را [۳] | |
چو اهل دل کند تفسیر معنى | به مانندى کند تعبیر معنى | |
که محسوسات از آن عالم چو سایه است | که این چون طفل و آن مانند دایه است | |
ولى تشبیه کلّى نیست ممکن | ز جستجوى آن مىباش ساکن [۴] | |
نظر کن در معانى سوى غایت | لوازم را یکایک کن رعایت | |
بوجه خاص از آن تشبیه مىکن | ز دیگر وجهها تنزیه مىکن |
از تضاد و تخالف اسماء و صفات در عالم ظهور به کجى زلف و پیچش آن اشاره کنند که بر استوا و اعتدال امتداد قد و قامت حضرت الوهیّت است که برزخ میان وجوب و امکان است.
ز قدّش راستى گفتم سخن دوش | سر زلفش مرا گفتا که خاموش | |
کجى بر راستى زو گشت غالب | وز او در پیچش آمد راه طالب |
و هر چه در مراتب کثرت مىبینى به حقیقت حلقهاى است از حلقههاى بىنهایت آن زلف، و هر دل که به هوى و هوسى در پیداست، به حلقهاى از حلقههاى آن زنجیر گرفتار است با آنکه خلاصى از قید تعیّن خود ندارد و بخودى خود که تارى از آن زلف است پاى بند و مانده از رفتار است.
همه دلها از آن گشته مسلسل | همه جانها از او بوده مقلقل | |
معلق صد هزاران دل ز هر سو | نشد یک دل برون از حلقه او [۵] | |
گر او زلفین مشگین بر فشاند | به عالم در یکى کافر نماند | |
و گر بگذاردش پیوسته ساکن | نماند در جهان یک نفس مؤمن | |
حدیث زلف جانان بس دراز است | چه شاید گفت از او چه جاى راز | |
مپرس از من حدیث زلف پر چین | مجنبانید زنجیر مجانین |
و از تغییرات و تبدیلات سلسله موجودات که هر ساعتى به نوعى و حقیقتى دیگر است به بىقرارى زلف تعبیر کنند گاه کثرت از وجه وحدت دور شود و صبح توحید روى نماید و گاه وجه وحدت در کثرت مستور گردد و شام شرک در آید.
نیابد زلف او یک لحظه آرام | گهى بام آورد گاهى کند شام | |
ز روى زلف او صد روز شب کرد | بسى بازیچههاى بو العجب کرد | |
دل ما دارد از زلفش نشانى | که خود ساکن نمىگردد زمانى [۶] | |
از او هر لحظه کار از سر گرفتم | ز جان خویشتن دل بر گرفتم | |
از آن گردد سر زلفش مشوش | که از رویش دلى دارد بر آتش [۷] |
و چون حقیقت هم در مظاهر پیدا گشته و هم در مظاهر پنهان شده توان گفت که ظهور او عین خفاست و خفاى او عین ظهور «سبحان من ظهر فى بطونه و بطن فى ظهوره»
همه عالم ظهور نور حق دان | حق اندر وى ز پیدایى است پنهان | |
چو آیات است روشن گشته از ذات | نگردد ذات او روشن ز آیات | |
همه عالم به نور اوست پیدا | کجا او گردد از عالم هویدا | |
نگنجد نور ذات اندر مظاهر | که سبحات جلالش هست قاهر |
و از نفحات انسى که به مشام اهل عرفان و عشق مىرسد از تجلیات جمالیّه و جلالیه که موجب این ظهور و خفاست و از مقتضیات زلف است؛ به عطر تعبیر مىنمایند.
گل آدم از آن دم شد مخمّر | که دادش بوى آن زلف معنبر |
۱. نور/ ۳۵.
۲. فرقان/ ۴۵.
۳. در نسخه خطى دیگر آمده «کجا تغییر لفظى یابد او را (ف).
۴. در نسخه خطى دیگر آمده «او» (ف).
۵. در نسخه خطى دیگر چنین است: معلق صد هزاران دل از آن سو (ف).
۶. در نسخه خطى چنین است: دل ما دارد از زلفش نشانى (ف).
۷. در نسخه اصلى:وز آن گردد دل از زلفش مشوش - که از رویش دلى دارم پر آتش (ف)
دلایل حزن و اندوه در محرم وصفر از نظر شیعه
1- ماه محرم
امام صادق (علیه السلام) میفرماید: شیعتنا جزء منا، خلقوا من فضل طینتنا، یسوؤهم ما یسوؤنا و یسرهم ما یسرنا. شیعیان جزئی از ما هستند. از اضافه نور ما آفریده شدهاند. آنچه که ما را ناراحت کند، شیعیان ما را هم ناراحت میکند و آنچه که ما را شادمان کند، موجب شادمان شیعیان ماست. الأمالی للشیخ الطوسی، ص299 - بحار الأنوار للعلامة المجلسی، ج65، ص24 - بشارة المصطفى لمحمد بن علی الطبری، ص303
در روایت دیگری از امام رضا (علیه السلام) است که به ریان بن شبیب میفرماید: یا بن شبیب! إن سرک أن تکون معنا فی الدرجات العلى من الجنان، فاحزن لحزننا و أفرح لفرحنا. اگر می خواهی فردا در بهشت همسایه و در جوار ما باشی، در ایام حزن ما، محزون باش، و به هنگام شادمانی ما، شاد باش. الأمالی للشیخ الصدوق، ص193 - عیون أخبار الرضا (ع) للشیخ الصدوق، ج2، ص269 - وسائل الشیعة (چاپ آل البیت) للحر العاملی، ج14، ص503
ماه محرم، ماه حزن و اندوه اهل بیت (علیهم السلام) است. امام رضا (علیه السلام) میفرماید: کان أبی إذا دخل شهر المحرم لا یری ضاحکا و کانت الکآبة تغلب علیه حتى تمضی عشرة أیام، فإذا کان یوم العاشر کان ذلک الیوم یوم مصیبته و حزنه و بکائه. پدرم امام کاظم (علیه السلام)، وقتی ماه محرم میرسید، خنده بر لبهایش نمینشست و کسی او را شاد نمیدید. غم و غصه و اندوه، بر سراسر وجود پدرم حکومت میکرد. هر روز که می گذشت، بر غم و اندوه او افزوده میشد و وقتی به روز دهم میرسید، روز مصیبت و حزن و گریه پدرم بود. الأمالی لشیخ الصدوق، ص191 - وسائل الشیعة (چاپ آل البیت) للحر العاملی، ج14، ص505 - إقبال الأعمال للسید ابن طاووس، ج3، ص28 روایت دیگری از امام رضا (علیه السلام) است که میفرماید: إن المحرم شهر کان اهل الجاهلیة یحرمون فیه القتال، فاستحلت فیه دماؤنا و انتهکت فیه حرمتنا و سبیت فیه ذرارینا و نساؤنا و أضرمت النیران فی مضاربنا و انتهبت ما فیه من ثقلنا و لم یرعوا لرسول الله (صلى الله علیه و آله) حرمة فی أمرنا. إن یوم الحسین أقرح جفوننا و أسبل دموعنا و أذل عزیزنا، بأرض کرب و بلاء، أورثتنا الکرب و البلاء إلى یوم الانقضاء، فعلى مثل الحسین فلیبک الباکون، فإن البکاء یحط الذنوب العظام. ماه محرم، در دوران جاهلیت، ماهی بود که مردم احترام آن را نگه میداشتند و در این ماه، کشتار نمیکردند. در این ماه، بنیامیه، خون ما را حلال شمردند و احترام ما اهل بیت را هتک کردند و به اسارت بردند و در این ماه، خیمههای ما را به آتش کشیدند و ... . روز حسین، پلکهای چشم ما را زخم کرده، اشکهای ما را جاری ساخته، ... ، پس باید بر مانند حسین، گریهکنندهها گریه کنند و گریه بر حسین، گناهان بزرگ را از بین میبرد. الأمالی للشیخ الصدوق، ص190 - إقبال الأعمال للسید ابن طاووس، ج3، ص28 - بحار الأنوار للعلامة المجلسی، ج44، ص283 وقتی از امام سجاد (علیه السلام) سوال میکنند که چرا اینقدر گریه میکنی و خودت را از بین میبری؟ حضرت فرمود: لا تلومونی، فإن یعقوب فقد سبطا من ولده، فبکى حتى ابیضت عیناه و لم یعلم أنه مات و نظرت أنا إلى أربعة عشر رجلا من أهل بیتی ذبحوا فی غداة واحدة، فترون حزنهم یذهب من قلبی أبدا؟ مرا ملامت نکنید. حضرت یعقوب (علیه السلام) یک فرزند خودش را از دست داده بود و به قدری در فراق او گریه کرد تا چشمانش سفید شد و نورش را از دست داد. حال آنکه نمیدانست او مرده است یا نه. ولی من، 14 تن از عزیزانم را دیدم که جلوی چشمم در یک صبحگاه همه را ذبح کردند. آیا میخواهید حزن و اندوه آنها تا ابد از قلب من بیرون برود؟ تهذیب الکمال للمزی، ج20، ص399 - البدایة و النهایة لإبن کثیر، ج9، ص125 - تاریخ مدینة دمشق لإبن عساکر، ج41، ص386 - کشف الغمة للإربلی، ج2، ص314 - أعیان الشیعة للسید محسن الأمین، ج1، ص636 - شرح إحقاق الحق للسید المرعشی، ج12، ص92 پس، ماه محرم، ماه اندوه و عزا و مصیبت اهل بیت (علیهم السلام) است و اگر ما بخواهیم شیعه بودن و علاقهمندی خودمان را به اهل بیت (علیهم السلام) ثابت کنیم، باید همصدا با اهل بیت (علیهم السلام)، این ماه را ماه عزای خودمان قرار بدهیم، نه ماه شادی.
2- ماه صفر: روز اول صفر، روز ورود رؤوس اهل بیت (علیهم السلام) و شهداء به شام بود. در بعضی از تواریخ آمده است که: اتخذ بنی الامیه هذا الیوم عیدا ابتهاجا لقتل الحسین و وصول رأسه إلی الشام. مردم شام، روز اول صفر را روز شادمانی قرار داده بودند، بخاطر شهادت امام حسین (علیه السلام) و رسیدن سر او به شام. توضیح المقاصد، ص5 - مصباح کفعمی، ج2، ص596 روز سوم صفر، روز شهادت حضرت زید (علیه السلام) است که قلب مبارک امام صادق (علیه السلام) در شهادت حضرت زید (علیه السلام) درد گرفت و اشک چشمانش جاری شد. عیون اخبار الرضا (ع)، ج2، ص228 - بحار الأنوار للعلامة المجلسی، ج46، ص175 روز پنجم صفر، روز شهادت جانگداز حضرت رقیه بنت الحسین (سلام الله علیها) است و شهادت او، قلب همه را به درد آورده است. حتی در برخی از مقاتل آمده که: امام سجاد (علیه السلام) در شهادت حضرت رقیه (سلام الله علیها) خیلی بیتابی و گریه میکند. عرض کردند: یابن رسول الله! چرا این قدر گریه میکنی؟ فرمود: من به یاد مظلومیت این خواهر کوچکم افتادم که یک روز از گرسنگی بیتابی میکرد و با آن دست کوچکش، دست مرا گرفت و روی شکمش قرار داد و گفت: داداش! آیا از من گرسنهتر در این شام، کودکی یافت میشود. روز هفتم صفر، بنا بر نقل بعضی بزرگان ما، روز شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام) است. مرحوم شهید در کتاب دروس، ج2، ص8 میگوید: روز شهادت امام حسن (علیه السلام)، روز هفتم صفر است. مصباح کفعمی، ج2، ص598 - بحار الأنوار للعلامة المجلسی، ج44، ص134 روز بیستم صفر، روز بازگشت اسراء اهل بیت (علیهم السلام) به کربلاء است و روز زیارتی امام حسین (علیه السلام) است. مصباح المتهجد للشیخ الطوسی، ص188 - تهذیب الأحکام للشیخ الطوسی، ج6، ص52 - المزار للشیخ المفید، ص53 روز بیست و چهارم صفر، روز حدیث قرطاس است. روزی که نبی مکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در بستر بیماری فرمود: هلموا اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعدی أبدا. آن دسته از صحابهای که با فرهنگ قرآن، انس نداشتند، قلب مقدس نبی مکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را شکستند. پیامبری که مفتخر به: وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ (سوره قلم/آیه4) است، فرمود: قوموا عنی. از خانه من، بیرون بروید. روز بیست و هشتم صفر، روز رحلت جانگداز رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است که بین شیعه، اتفاقی است. الإرشاد للشیخ المفید، ج1، ص189 - تهذیب الأحکام للشیخ الطوسی، ج6، ص2 - کشف الغمة للإربلی، ج1، ص16 همچنین بنا بر قول مشهور، شهادت امام حسن (علیه السلام) روز 28 است. مسار الشیعة للشیخ المفید، ص72 - مصباح المتهجد للشیخ الطوسی، ص790 روز سیام صفر، روز شهادت امام رضا (علیه السلام) است. الکافی للکلینی، ج1، ص486 - اعلام الوری للشیخ الطبرسی، ج2، ص41 - بحار الأنوار للعلامة المجلسی، ج49، ص292 پس، اگر ما باشیم و وجدان و عقلمان، ایام صفر را هم، ایام حزن و اندوه و مصیبت اهل بیت (علیهم السلام) میدانیم. از همان روز اول صفر تا آخر صفر، ایام مصیبت اهل بیت (علیهم السلام) است. |
لینک های مرتبط:
آیا در روایات اهل سنت، پاداشی برای گریه در عزای اهل بیت (علیهم السلام) بیان شده است؟ (جدید):
http://valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=31882
http://valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=31880
گریه های رسول خدا (ص) در عزای امام حسین (ع):
http://valiasr-aj.com/fa/page.php?frame=1&bank=maghalat&id=86
ای ذات و صفات تو مبرا زعیوب
یک نام ز اسماء تو علام غیوب
رحم آر که عمر و طاقتم رفت بباد
نه نوح بود نام مرا نه ایوب
چرا باید کار خودسازی را هرچه سریعتر آغاز کرد؟
پاسخ از کتاب شراب طهور، ص 20 تا 21
راه خودسازى و نیل به قلّه هاى بلند کمال انسانى بسیار طولانى است و در مقایسه با آن، فرصت عمر انسان، حتّى اگر
عمر درازى باشد، بسیار اندک و کوتاه است؛ بنابراین فرصت اضافى براى هدر دادن و تلف کردن وجود ندارد. در نتیجه،
حتّى لحظه اى را نیز نباید از دست داد و باید بى درنگ کار خودسازى و تهذیب را آغاز کرد و گام در راه تعالى و تکامل
گذارد.
آنچه گفتیم در صورت اطمینان از در پیش داشتن عمرى دراز بود. امّا همه مى دانیم چنین اطمینان و تضمینى وجود ندارد
و چه بسا انسانهایى که قبل از رسیدن به کهنسالى، در نوجوانى، جوانى و یا میانسالى، عمرشان به پایان مىرسد و از کجا
معلوم ما از این گروه نباشیم و پیش از رسیدن به پیرى، طومار زندگى دنیوى ما درهم پیچیده نشود. در نتیجه، چه بسا
فرصت ما براى خودسازى و پیمودن راه تعالى و تکامل بسیار کوتاهتر از آن چیزى باشد که مىپنداریم. بنابراین فوریّت
آغاز کردن خودسازى بسیار زیاد است.
فرصت غنیمت است رفیقان در این چمن فردا چو برگ گل همه بر باد رفته ایم
علاوه بر دلایل فوق، باید توجّه داشت که هرچه از عمر فرد بگذرد و سنّ جوانى به پیرى بگراید، شخصیّت جوان که
همچون مومى نرم و انعطافپذیر است و با اندک نیرو و مجاهدتى، به شکل دلخواه درمىآید؛ به شخصیّت بزرگسالى که
همچون سنگ سخت و تغییرناپذیرى است بدل مىشود و کوچکترین دگرگونى در آن، نیازمند صرف نیرویى بسیار و
تلاشى دشوار خواهد بود و این در حالى است که در سنّ جوانى، وجود شخص، سرشار از نیرو و توانایى است و با بالا
رفتن سن، این نیرو و توانایى رو به افول مىگذارد و جاى خود را به ضعف و ناتوانى مىدهد. در نتیجه، جریان زمان به دو
لحاظ به زیان شخص پیش مىرود؛ زیرا در جوانى، کار آسانتر و نیروى انجام آن بیشتر و در بزرگسالى و پیرى، کار
دشوارتر و نیروى انجام آن کمتر است.
تو که مى گویى که فردا، این بدان
که به هر روزى که مى آید زمان
آن درخت بد جوانتر مىشود
وین کَننده پیر و مضطر مىشود
خاربن در قوّت و برخاستن
خارکن در پیرى و در کاستن
خاربن هر روز و هر دم سبز و تر
خارکن هر روز زار و خشکتر
او جوانتر مىشود تو پیرتر
زود باش و روزگار خود مبر
با توجّه به آنچه گفتیم، مسلّم شد که کار خودسازى را باید هرچه سریعتر آغاز کرد و با امروز و فردا کردن، فرصت را از
دست نداد و کار را بر خود دشوار نکرد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دراینباره مىفرمایند : اَلفُرَصُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ : فرصتها
همچون عبور ابرها میگذرد.1
منبع: سایت اهل ولا www.ahlevela.com
1. مجلسى، بحارالانوار، ج 47، ص 111
عالم ربانى مرحوم حاج ملا محمود زنجانى مشهور به حاج ملا آقا جان فرمود: پس از جنگ جهانى اول، براى زیارت ائمه عراق پیاده مسافرت مىنمودم، در شهر خانقین براى خواندن نماز به مسجد رفتم. در آنجا مرد بسیار سفید پوست و فربهى را دیدم که به طریق شیعه نماز مى خواند، تعجب کردم که او اهالى شمال روسیه است. صبر کردم تا از نمازش فارغ شود. آنگاه نزدش رفتم و سلام کردم و از لهجه اش دانستم که روسى است. از محل تولد و اسلامش پرسیدم. او گفت: من اهل لنینگراد هستم که در جنگ جهانى اول فرمانده هزار سرباز روسى بودم و مأموریت گرفتن کربلا را داشتم. درخارج شهر کربلا اردو زده و انتظار دستور حمله به شهر راداشتم که ناگهان شبى در عالم خواب شخصى بزرگوار را دیدم که به زبان روسى با من تکلّم نمود و فرمود: دولت روس در این جبهه شکست مى خورد و فردا همین خبر منتشر مى شود و همه سربازان روسى که در عراق مى باشند به دست اعراب کشته مى شوند. حیف است تو کشته شوى، بیا مسلمان شو تا ترا نجات دهم. گفتم: شما کیستید که مانند شما را در اخلاق و زیبایى و شجاعت ندیده ام؟ فرمود: من ابوالفضل العبّاس هستم که مسلمانها به من قسم مى خورند. من مجذوب بیاناتش گردیدم و به تلقین او اسلام آوردم. آنگاه فرمود: از میان اردو بیرون برو!گفتم: به کجا بروم؟فرمود: نزدیکى خیمه تو اسبى است، سوارش شو، تو را به شهر پدرم (على علیه السلام ) نزد وکیل ما سیّد ابوالحسن اصفهانى مى برد. گفتم: مرا ده نفر سرباز مراقب هستند. فرمود: آنها مست هستند و رفتن تو را احساس نمى کنند. پس از خواب برخاستم و خیمه خود را منوّر و معطّر یافتم. به عجله لباس پوشیدم و بیرون آمدم، دیدم سربازان مراقب من همگى مست افتاده اند، و اسبى آماده مى باشد. سوار اسب شدم و با شتاب آن اسب حرکت کرد و پس از چند ساعت به شهرى وارد و از کوچه ها گذشت و درب خانه اى ایستاد. متحیّر بودم، که ناگهان دیدم درب منزلى باز شد و سیّد نورانى و پیرى با شیخى بیرون آمد که با زبان روسى مرا با تعارف به درون بردند. به شیخ گفتم: آقا کیست؟ گفت: همان کسى است که حضرت عباس علیه السلام سفارش تو را به او نمود. پس به دست آقا (سید ابوالحسن اصفهانى مرجع تقلید) اسلام آوردم؛ و به دستور او آن شیخ احکام اسلام را مأمور شد به من تعلیم دهد. روز بعد خبر شکست دولت روس به گوش عربها رسید. تمام سربازان روسى به دست عربها نابود شدند؛ و جز من کسى جان به سلامت نبرد (ملا آقا جان گوید: ) گفتم: اینجا شهر موصل چه مى کنى؟ گفت: هواى نجف گرماست. آیت اللّه اصفهانى تابستانها مرا اینجا مى فرستد که هوایش نسبتا خنک است؛ و خرج مرا هم مى دهد.
منبع:
http://golestanekeshmiri.ir