گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی
گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

دروغ و شایعه سلاح همیشگی ملحدان

دروغ و شایعه سلاح همیشگی ملحدان

photo_2016-11-12_02-09-15

  1. دروغ اول:
    نویسنده کلمه اباعبدالله به امام حسین ترجمه کرده در حالی در روایات شیعه اباعبدالله به امام صادق (امام ششم) اطلاع می شود.
  2. دروغ دوم:
    ملحدان از عربی ندانستن مردم سوء استفاده کرده و با نشان دادن یک متن عربی، هر دروغی را به آن نسبت می دهند تا به اهداف خود برسند، از این متن عربی از کتاب سفینه البحار است و چند جمله اول از امام نقل شده (نَحْنُ قُرَیشٌ وَ شِیعَتُنَا الْعَرَبُ وَ عَدُوُّنَا الْعَجَمُ) و بقیه به نقل از عمربن خطاب است یعنی عبارت ” ایرانی‌ها را باید دستگیر کرد و… ” به نقل خلیفه دوم است نه امام
  3. دروغ سوم:
    عجم به معنی ایرانی نیست بلکه کاربرد آن برای انسانها به معنی کسی میشود که زبانش عربی نیست یعنی همه زبان ها، نه ایرانی پس معنی صحیح آن میشود
    “ما قریش هستیم، شیعیان ما عرب هستند و دشمنان ما عجم (غیر عرب زبان) هستند”

مردود بودن این روایت از نظر سند

در سند این روایت عثمان بن جبله قرار گرفته که مجهول است و همچنین سلمه بن الخطاب در سند او هست که نجاشی متخصص فن رجال، می گوید: او در حدیث ضعیف است .
از این روی این روایت هیچ اعتباری ندارد و نمی شود آن را به امام نسبت داد.

دلایل عقلی بر رد صحت این روایت :

دو طایفه اصلی قریش، بنی هاشم و بنی امیه هستند که دشمنان اصلی ائمه معصومین بنا بر تاریخ و نقل خود معصومین از بنی امیه هستند مانند ابوسفیان، معاویه، یزید و حکومت بنی امیه، پس بخشی از قریش دشمنان اصلی مکتب امام بودند پس ایشان هیچگاه بر قریشی بودند تاکید نمی کرد و اگر قرار بود امام دشمنان خود را نام ببرد اول بخش از قریش یا بنی امیه را نام می برد همانطور که در روایات صحیح دیگر نام برده اند

این دستگاه معاویه و بنی امیه بود که بر قریشی بودن خود میبالید و سعی داشت برای عوام فریبی، خود را منسوب به خاندان پیامبر نشان دهد و در زمان حکومتشان بسیار از این روایات جعل کردند تا حکومت خود را مشروع جلوه دهند و همچنین برای ائمه دشمن تراشی کنند

بر همگان واضح است که اکثریت پیروان اهل بیت از ابتدا تا انتهای ها، غیر عرب زبانان بودند که در زمان مختار که خون خواه امام حسین بود دو سوم از سپاهینانش غیر عرب تشکیل میداد و بعد از آن نیز هر روز بر مشتاقان اهل بیت در غیر عرب زبانان بیشتر میشد پس به سادگی می توان فهمید که عاقلانه نیست انسانی اکثریت پیروان مشتاق خود را دشمن بنامد بلکه کاملا واضح است کار دشمنان امام است تا از سیل مشتاقان ایشان بکاهد

دلیل قرآنی بر رد صحت این روایت :

بر طبق فقه شیعه هر روایتی تضاد با قرآن داشته باشد مردود بوده .
قرآن می فرماید : گرامی ترین شما نزد خدا با تقواترین شما است (حجرات ۱۳)
و پیامبر اکرم در تفسیر این آیه فرموده: پروردگار شما یکى است و پدر شما یکى و دین شما یکى و پیامبرتان یکى. هیچ عربى را بر هیچ عجمى برترى نیست و هیچ عجمى را بر هیچ عربى و…. مگر به تقوا (کنز العمال ح ۵۶۵۵)

دلیل روایی بر رد صحت این روایت :

نکته جالب اینجاست که کاملا خلاف این روایت، در روایتی از امام سجاد آمده، انگار ایشان برای دفع اینگونه روایات جعلی آن را گفته اند :

الإمامُ زینُ العابدینَ: لا حَسَبَ لِقُرَشیٍّ و لا عَرَبیٍّ إلّا بِتَواضُعٍ، و لا کرَمَ إلّا بِتَقوى.
هیچ افتخارى براى فرد قریشى و یا عرب نیست، مگر به فروتنى و هیچ برتری نیست مگر به تقوا.
(بحار الأنوار: ۷۰/ ۲۸۸)

منبع:

http://bavarbaran.ir

نقش بیدارگرانه ی قیام عاشورا

امام حسین علیه السّلام، خون قلبش را به آستان الهی هدیه کرد تا بندگان را از ظلمت جهل و نادانی و حیرت و گمراهی رهایی بخشد. یکی از درس ها و جنبه های قابل تأسّی در واقعه ی عاشورا و نهضت اباعبدالله الحسین علیه السّلام، بیدارگری و پیام رسانی این حرکت عظیم است که بسیار جای تأمّل و تعمّق دارد. یک پیام برای انتقال صحیح و تأثیرگذاری ژرف و درست، باید حائز خصوصیاتی باشد: اوّلین شرط اثرگذاری یک پیام، محتوا، غنا و حقّانیت پیام است.

می‌خواهم از عشق بگویم، ولی با چهره‌ای خونین

می‌خواهم از عشق بگویم، ولی با چهره‌ای خونین. می‌خواهم روضه حسینی داشته باشم. وقتی از عشق سخن می‌گویم، ماتم حسین علیه‌السلام همه دلم را فرا می‌گیرد. عشق زجر و سوز و غم دارد. عشق بلاخیز و عاشق‌کش است، ولی اگر حسین علیه‌السلام عاشق میدان باشد، خداوند را هم از عشق خود به وجد می‌آورد. حسین علیه‌السلام نه تنها از تمامی بلاها استقبال کرد، بلکه بلا را به تسلیم کشاند و با دادن اصغر خود، گویی خداوند را به ناسوت کشید. او وفادار خدای خویش ماند، بلکه پس از شهادت خود نیز خانواده خویش را برای اسارت داد. عشق پاک چنین است که در جایی برش ندارد و به خواهش و التماس نمی‌نشیند. خداوند حسین را به کربلا مبتلا کرد. خیمه‌هایش را آتش زدند، خودش را سر بریدند، فرزندانش را آماج تیر و تیغ نمودند، گلوی نازک و لطیف طفلش را به تیر سه شعبه دریدند و هر یک از یارانش را سر بریدند و پاره پاره ساختند و به آن حضرت بی‌حرمتی‌ها نمودند، ولی آن حضرت هرچه به ظهر عاشورا نزدیک‌تر می‌شده صورتش سفیدتر، نورانی‌تر و زیباتر می‌گردیده است. امام حسین علیه‌السلام در آن روز خدا را به ناسوت کشید و خاک‌نشین نمود؛ زیرا امام حسین علیه‌السلام هرچه از دست می‌داده، خدا جای آن را پر می‌نموده است. هیچ کس حتی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام چنین توفیقی نیافتند که خداوند را این‌طور به خاک ناسوت بکشانند؛ از این رو می‌گوییم حضرت امام حسین علیه‌السلام پیامبر عشق است و در این زمینه حتی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام امت او هستند؛ چنان‌که آمده است: «أنا من حسین».
در مورد حضرت زهرا علیهاالسلام و حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام گفته می‌شود خداوند برای آنان مائده آسمانی به زمین نازل نمود، ولی باید گفت پایین کشیدن خوراکی چیزی نیست، این که کسی خدا را که صاحب غذاست به خاک ناسوت بکشد بسیار گواراست. آن هم با بدنی پاره پاره از انبوه تیرها، نیزه‌ها، شمشیرها و سم ستوران. آیا آدمی می‌تواند به چنان قدرت فهم و درکی برسد که دریابد امام حسین علیه‌السلام با حضرت حق چه کرده است؟ بیش‌تر، از این می‌گویند که حضرت حق با امام حسین علیه‌السلام چه کرده است؟ به آن سوی ماجرای نینوا که عشق است باید نگاه کرد! باید «چشم نگاه» داشت هم‌چون حق تعالی! نینوایی که نمی‌تواند در زمانه دیگر تکرار گردد:
«منم راه تو و هستی تو راهم
تویی چشم من و من خود نگاهم
شده دیدار تو کار من مست
منم نقش و تو هستی بارگاهم»(1)
________________________________________
1. کلیات دیوان نکو : چشم نگاه، ص 42

آیا شیعیان کوفه امام حسین علیه اسلام را شهید کردند؟

الشیعة لم تقتل الحسین علیه السلام بل آل معاویة قتلوه

 

الشیعة لم تقتل الحسین (ع) بل آل معاویة قتلوه

للشیعة صفات من لیس فیه هذه فلیس بشیعة

قتل الشیعة‌ وهدم دورهم فی الکوفة

قاتلوه معروفون ولیسوا بینهم شیعة

قتلة الحسین (ع)  من شیعة آل أبی سفیان

غارتگران خیمه حسینی از دشمنان حضرت بودند

قتلة الحسین من أعدائه ومبغضیه

قاتلوه من الخوارخ والنواصب

کسانی که به امام حسین  (ع)  نامه نوشتند

قاتلین مباشر امام حسین  (ع)

فرماندهان لشگر عمر سعد از صحابه بودند

پاسخ جدید

پاسخ‌ درست به شبهه

1 -  تفاوت مفهوم شیعه در صدر اسلام با مفهوم آن در عصر حاضر

قتل امام حسین  (ع) به دستور مستقیم یزید بوده

3 -  قتل امام حسین علیه السلام ، توسط شیعیان آل أبی سفیان

2 -  قتل امام حسین  (ع)  توسط نواصب و مبغضان حضرت علی  (ع)

4 -  حضور اصحاب رسول خدا (ص) در میان قاتلین امام حسین  (ع)

اصحابی که در سپاه عمر بودند و در قتل سید الشهداء شرکت داشتند:

1 . کثیر بن شهاب الحارثی

صحابی بودن او

2 . حجار بن أبجر العجلی

شرکت او در کربلا و فرماندهی یک هزار نفر

3. عبد الله بن حصن الأزدی

صحابی بودن او

اهانت او به امام حسین علیه السلام در کربلا

4. عبدالرحمن بن أبی سبرة الجعفی

صحابی بودن او

فرماندهی قبیله اسد و مشارکت او در کشتن امام حسین علیه السلام

5. عزرة بن قیس الأحمسی

صحابی بودن او

نامه نوشتن او برای امام حسین علیه السلام

فرمانده سواره نظام

حمل سر شهدا به سمت ابن زیاد

6 - عبـد الرحمن بن أَبْـزى

7 - عمرو بن حریث

از فرماندهان سپاه

8 - أسماء بن خارجة الفزاری

صحابی بودن او

مشارکت او در کشتن امام حسین

قلع و قمع شدن شیعه در کوفه  به دستور معاویه

اکثر کوفیان ، طرفداران خلیفه دوم بودند :

 

 

 

الشیعة لم تقتل الحسین (ع) بل آل معاویة قتلوه

16 -  در شبکه های ناصبی وهابی در این ایام ماه محرم بارها ادعا کردند که قاتلین امام حسین  (ع) خود شیعیان بودند که حضرت را دعوت کردند و عاقبت هم به قتل او اقدام کردند لطفا در این زمینه توضیح دهید

ان الشیعة هم الذین قتلوا الحسین، ذکر محسن الامین:  «ثم بایع الحسین من أهل العراق عشرون ألفا غدروا به وخرجوا علیه وبیعته فی أعناقهم وقتلوه». احسان الهی ظهیر ـ الشیعة وأهل البیت: 282، والنص فی اعیان الشیعة:  34.

فهؤلاء هم الشیعة وهذه معاملاتهم وأحوالهم مع أهل البیت الذین یدعون انهم یحبونهم وموالون لهم. احسان الهی ظهیر ـ الشیعة واهل البیت :  280 ـ 282.

 

أولاً: أن القول بأن الشیعة قتلوا الحسین علیه السلام فیه تناقض واضح، وذلک لأن شیعة الرجل هم أنصاره وأتباعه ومحبّوه، وأما قتلته فلیسوا کذلک، فکیف تجتمع فیهم المحبة والنصرة له مع حربه وقتله؟!

للشیعة صفات من لیس فیه هذه فلیس بشیعة

روی الکلینی: عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ × قَالَ: فَوَ اللَّهِ مَا شِیعَتُنَا إِلَّا مَنِ اتَّقَى اللَّهَ وَ أَطَاعَهُ  ... مَنْ کَانَ لِلَّهِ مُطِیعاً فَهُوَ لَنَا وَلِیٌّ وَ مَنْ کَانَ لِلَّهِ عَاصِیاً فَهُوَ لَنَا عَدُوٌّ وَ مَا تُنَالُ وَلَایَتُنَا إِلَّا بِالْعَمَلِ وَ الْوَرَعِ .

الکافی ج : 2 ص : 74 ح 3 .

عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ × قَالَ: کَثِیراً مَا کُنْتُ أَسْمَعُ أَبِی یَقُولُ لَیْسَ مِنْ شِیعَتِنَا مَنْ لَا تَتَحَدَّثُ الْمُخَدَّرَاتُ بِوَرَعِهِ فِی خُدُورِهِنَّ وَ لَیْسَ مِنْ أَوْلِیَائِنَا مَنْ هُوَ فِی قَرْیَةٍ فِیهَا عَشَرَةُ آلَافِ رَجُلٍ فِیهِمْ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ أَوْرَعُ مِنْهُ .

الکافی ج : 2 ص : 79 ح 15.

ولو سلَّمنا جدلاً بأن قتلة الحسین کانوا من الشیعة، فإنهم لما اجتمعوا لقتاله فقد انسلخوا عن تشیعهم، فصاروا من غیرهم، ثم قتلوه.

قتل الشیعة‌ وهدم دورهم فی الکوفة

وثانیا: أن الذین خرجوا لقتال الحسین علیه السلام کانوا من أهل الکوفة، والکوفة فی ذلک الوقت لم یکن یسکنها شیعی معروف بتشیعه، فإن معاویة لما ولَّى زیاد بن أبیه على الکوفة تعقَّب الشیعة وکان بهم عارفا، فقتلهم وهدم دورهم وحبسهم حتى لم یبق بالکوفة رجل واحد معروف بأنه  من شیعة علی علیه السلام.

قال ابن أبی الحدید المعتزلی: روى أبو الحسن علی بن محمد بن أبی سیف المدائنی فی کتاب الأحداث، قال: کتب معاویة نسخة واحدة إلى عُمَّاله بعد عام الجماعة: (أن برئت الذمّة ممن روى شیئا من فضل أبی تراب وأهل بیته). فقامت الخطباء فی کل کُورة وعلى کل منبر یلعنون علیًّا ویبرأون منه، ویقعون فیه وفی أهل بیته، وکان أشد الناس بلاءا حینئذ أهل الکوفة لکثرة ما بها من شیعة علی علیه السلام، فاستعمل علیهم زیاد بن سُمیّة، وضم إلیه البصرة، فکان یتتبّع الشیعة وهو بهم عارف، لأنه کان منهم أیام علی علیه السلام، فقتلهم تحت کل حَجَر ومَدَر وأخافهم، وقطع الأیدی والأرجل، وسَمَل العیون وصلبهم على جذوع النخل، وطردهم وشرّدهم عن العراق، فلم یبق بها معروف منهم.

شرح نهج البلاغة ج 11 ص 44 الطبعة القدیمة ج 3 ص 15.

وأخرج الطبرانی فی معجمه الکبیر بسنده عن یونس بن عبید عن الحسن قال: کان زیاد یتتبع شیعة علی رضی الله عنه فیقتلهم، فبلغ ذلک الحسن بن علی رضی الله عنه فقال: اللهم تفرَّد بموته، فإن القتل کفارة.

المعجم الکبیر للطبرانی ج 3 ص 68 .

قال الهیثمی: رواه الطبرانی ورجاله رجال الصحیح.

مجمع الزوائد  ج 6 ص 266

وقال الذهبی: قال الحسن البصری: بلغ الحسن بن علی أن زیادا یتتبَّع شیعة علی بالبصرة فیقتلهم، فدعا علیه. وقیل: إنه جمع أهل الکوفة لیعرضهم على البراءة من أبی الحسن، فأصابه حینئذ طاعون فی سنة ثلاث وخمسین.

سیر أعلام النبلاء  ج 3 ص 496 .

وقال ابن الأثیر فی الکامل: وکان زیاد أول من شدد أمر السلطان، وأکّد الملک لمعاویة، وجرَّد سیفه، وأخذ بالظنة، وعاقب على الشبهة، وخافه الناس خوفا شدیدا حتى أمن بعضهم بعضا.

الکامل فی التاریخ  ج 3 ص 450.

قاتلوه معروفون ولیسوا بینهم شیعة

آیا در میان قاتلین امام حسین  (ع) از شیعیان معروف کسی به چشم می خورد یا خیر؟

ثالثا: أن الذین قتلوا الحسین علیه السلام رجال معروفون، ولیس فیهم شخص واحد معروف بتشیعه لأهل البیت علیهم السلام.

منهم: عمر بن سعد بن أبی وقاص، وشمر بن ذی الجوشن، وشَبَثِ بْنِ رِبْعِی‏، و سنان بن أنس وحَجَّارُ بْنُ أَبْجَر ، وحرملة بن کاهل،  وغیرهم. وکل هؤلاء لا یُعرفون بتشیع ولا بموالاةٍ لعلی علیه السلام.

قتلة الحسین (ع)  من شیعة  شیعه آل أبی سفیان

رابعا: أن الحسین علیه السلام قد وصفهم فی یوم عاشوراء بأنهم شیعة آل أبی سفیان، فقال علیه السلام : ویحکم یا شیعة آل أبی سفیان! إن لم یکن لکم دین، وکنتم لا تخافون المعاد، فکونوا أحرارا فی دنیاکم هذه، وارجعوا إلى أحسابکم إن کنتم عُرُبا کما تزعمون.

مقتل الحسین للخوارزمی ج 2 ص 38. بحار الأنوار ج 45 ص51. اللهوف فی قتلى الطفوف، ص 45.

کما أنّا لم نرَ فی کلمات غیره علیه السلام من وصفهم بهذا الوصف. وهذا دلیل واضح على أن هؤلاء القوم لم یکونوا من شیعة أهل البیت علیهم السلام، ولم یکونوا من موالیهم.

غارتگران خیمه حسینی از دشمنان حضرت بودند

خامسا: أن القوم کانوا شدیدی العداوة للحسین علیه السلام، إذ منعوا عنه الماء وعن أهل بیته، وقتلوه سلام الله علیه وکل أصحابه وأهل بیته، وقطعوا رؤوسهم، وداسوا أجسامهم بخیولهم، وسبوا نساءهم، ونهبوا ما على النساء من حلی... وغیر ذلک.

قال ابن الأثیر فی الکامل: ثم نادى عمر بن سعد فی أصحابه مَن ینتدب إلى الحسین فیُوطئه فرسه، فانتدب عشرة، منهم إسحاق بن حیوة الحضرمی، وهو الذی سلب قمیص الحسین، فبرص بعدُ، فأتوا فداسوا الحسین بخیولهم حتى رضّوا ظهره وصدره.

الکامل لابن الأثیر ج4 ص80.

وقال: وسُلِب الحسین ما کان علیه، فأخذ سراویله بحر بن کعب، وأخذ قیس بن الأشعث قطیفته، وهی من خز، فکان یُسمَّى بعدُ (قیس قطیفة)، وأخذ نعلیه، الأسود الأودی، وأخذ سیفه رجل من دارم، ومال الناس على الوَرَس (لباس) والحُلَل فانتهبوها، ونهبوا ثقله وما على النساء، حتى إن کانت المرأة لتنزع الثوب من ظهرها فیؤخذ منها.

الکامل لابن الأثیرج 4 ص 79 .

وقال ابن کثیر فی البدایة والنهایة فیما رواه عن أبی مخنف:  

وقال: وأخذ سِنان وغیره سَلَبَه، (جامه) وتقاسم الناس ما کان من أمواله وحواصله (زینت آلات، نقره‌جات) وما فی خبائه (خرگاه) حتى ما على النساء من الثیاب الطاهرة.

وقال: وجاء عمر بن سعد فقال: ألا لا یدخلن على هذه النسوة أحد، ولا یقتل هذا الغلام أحد، ومن أخذ من متاعهم شیئا فلیردّه علیهم. قال: فوالله ما ردَّ أحد شیئا.

البدایة والنهایة ج 8 ص190.

وکل هذه الأفعال لا یمکن صدورها إلا من حاقد شدید العداوة، فکیف یُتعقَّل صدورها من شیعی مُحِب؟!

قتلة الحسین من أعدائه ومبغضیه

17 -  علت و انگیزه شرکت مردم در قتل امام حسین  (ع) چه بوده است؟

قال ابن الأثیر  فلما کان من أمر الحسین ما کان دعا ابن زیاد عمر بن سعد وقال له سر إلى الحسین فإذا فرغنا مما بینا وبینه سرت إلى عملک فاستعفاه فقال نعم على أن ترد عهدنا فلما قال له ذلک قال أمهلنی الیوم حتى أنظر فاستشار نصحاءه فکلهم نهاه وأتاه حمزة بن المغیرة بن شعبة وهو ابن أخته فقال أنشدک الله یا خالی أن لا تسیر إلى الحسین فتأثم وتقطع رحمک فوالله لأن تخرج من دنیاک ومالک وسلطان الأرض لو کان لک خیر من أن تلقی الله بدم الحسین فقال أفعل وبات لیلته مفکرا فی أمره فسمع وهو یقول :

أأترک ملک الری والری رغبة * أم أرجع مذموما بقتل حسین

وفی قتله النار التی لیس دونها * حجاب وملک الری قرة عین

ثم أتى ابن زیاد فقال له إنک ولیتنی هذا العمل وسمع الناس به فإن رأیت أن تنفذ لی ذلک فافعل وابعث إلى الحسین من أشراف الکوفة من لست أغنی فی الحرب منه وسمی أناسا فقال له ابن یزید لست أستأمرک فیمن أرید أن أبعث فإن سرت بجندنا وإلا فابعث إلینا بعهدنا قال فإنی سائر .

الکامل فی التاریخ  ج 4 ص 53

قال الحموی: فغلبه حب الدنیا والریاسة حتى خرج فکان من قتل الحسین ، رضی الله عنه ، ما کان . معجم البلدان ج 3 ص 118

قاتلوه من الخوارخ والنواصب

سادسا: أن بعض قتَلَة الحسین قالوا له علیه السلام : إنما نقاتلک بغضا لأبیک.

ینابیع المودة، ص 346.

ولا یمکن تصوّر تشیع هؤلاء مع تحقق بغضهم للإمام علی بن أبی طالب علیه السلام !

وقال بعضهم: یا حسین، یا کذاب ابن الکذاب.

الکامل لابن الأثیر ج4 ص 67 .

وقال آخر: یا حسین أبشر بالنار.

الکامل لابن الأثیر ج 4 ص  66. البدایة والنهایة  ج 4 ص183.

وقال ثالث للحسین علیه السلام وأصحابه: إنها  یعنی الصلاة  لا تُقْبَل منکم.

البدایة والنهایة ج 8 ص 185.

وقالوا غیر هذه من العبارات الدالة على ما فی سرائرهم من الحقد والبغض لأمیر المؤمنین وللحسین علیهما السلام خاصة ولأهل البیت علیهم السلام عامة.

کسانی که به امام حسین  (ع)  نامه نوشتند

قالوا: وکتب إلیه أشراف أهل الکوفة شَبَثِ بْنِ رِبْعِیٍّ   الیربوعی، ومحمد بن عمیر بن عطارد بن حاجب التمیمی، وحجار بن أبجر العجلی، ویزید بن الحارث بن یزید بن رُوَیْم الشیبانی، وعَزْرَة بن قیس الأحمسی، وعمرو بن الحجاج الزبیدی: أما بعد فقد اخضر الجناب، وأینعت الثمار، وطمت الجمام، فإذا شئت فأقدم علینا فإنما تقدم على جند لک مجند، والسلام.

أنساب الأشراف  ج 1   ص 411 ، اسم المؤلف:  أحمد بن یحیى بن جابر البلاذری (المتوفى : 279هـ) الوفاة: 279 ، دار النشر :

 

قاتلین مباشر امام حسین  (ع)

قال ابن الأثیر: قتله سنان بن أنس النخعی وقیل قتله شمر بن ذی الجوشن وأجهز علیه خولی بن یزید الأصبحی وقیل قتله عمر بن سعد ولیس بشئ والصحیح انه قتله سنان بن أنس النخعی وأما قول من قال قتله شمر وعمر بن سعد لان شمرا هو الذی حرض الناس على قتله وحمل بهم إلیه وکان عمر أمیر الجیش فنسب القتل إلیه ولما أجهز علیه خولی حمل رأسه إلى ابن زیاد وقال أوقر رکابی فضة وذهبا * فقد قتلت السید المحجبا قتلت خیر الناس أما وأبا * وخیرهم إذ ینسبون نسبا.

أسد الغابة - ابن الأثیر - ج 2 ص 21

وقیل إن سنان بن أنس لما قتله قال له الناس قتلت الحسین بن علی وهو ابن فاطمة بنت رسول الله صلى الله علیه وسلم

أسد الغابة - ابن الأثیر - ج 2 ص 21

قال ابن الأثیر: ولما قتل الحسین أمر عمر بن سعد نفرا فرکبوا خیولهم وأوطؤها الحسین وکان عدة من قتل معه اثنین وسبعین رجلا ولما قتل أرسل عمر رأسه ورؤس أصحابه إلى ابن زیاد فجمع الناس وأحضر الرؤس وجعل ینکت بقضیب بین شفتی الحسین فلما رآه زید بن أرقم لا یرفع قضیبه قال له أعل بهذا القضیب فوالذی لا اله غیره لقد رأیت شفتی رسول الله صلى الله علیه وسلم على هاتین الشفتین یقبلهما ثم بکى فقال له ابن زیاد أبکى الله عینیک فوالله لولا انک شیخ قد خرفت لضربت عنقک فخرج وهو یقول أنتم یا معشر العرب العبید بعد الیوم قتلتم الحسین بن فاطمة وأمرتم ابن مرجانة فهو یقتل خیارکم ویستعبد شرارکم وأکثر الناس مراثیه فما قیل فیه ما قاله سلیمان بن قبة الخزاعی.

أسد الغابة - ابن الأثیر - ج 2 ص 22

وجهز ابن زیاد علیه خمسا وثلاثین ألفا ، فبعث الحر فی الف رجل من القادسیة ، وکعب بن طلحة فی ثلاثة آلاف ، وعمر بن سعد فی أربعة آلاف ، وشمر بن ذی الجوشن السلولی فی أربعة آلاف من أهل الشام ، ویزید بن رکاب الکلبی فی الفین والحصین بن نمیر السکونی فی أربعة آلاف ، ومضایر بن رهینة المازنی فی ثلاثة آلاف ونصر بن حرشة فی الفین ، وشبث بن ربعی الریاحی فی الف ، وحجار بن أبحر فی الف .

مناقب آل أبی طالب - ابن شهر آشوب - ج 3 ص 248

 

فرماندهان لشگر عمر سعد از صحابه بودند

سابعا: أن المتأمِّرین وأصحاب القرار لم یکونوا من الشیعة، بل کانوا من الصحابة

قال ابن حجر فی ترجمة کثیر بن شهاب الحارثی  یقال ان له صحبة ... قلت ومما یقوی ان له صحبة ما تقدم انهم ما کانوا یؤمرون الا الصحابة وکتاب عمر الیه بهذا یدل على انه کان أمیرا

الإصابة فی تمییز الصحابة  ج 5   ص 571 نشر : دار الجیل - بیروت - 1412 - 1992 ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : علی محمد البجاوی

 

ثامنا: أن یزید بن معاویة حمل (ابن مرجانة) عبید الله بن زیاد مسؤولیة قتل الحسین علیه السلام دون غیره من الناس.

 فقد أخرج ابن کثیر فی البدایة والنهایة، والذهبی فی سیر أعلام النبلاء وغیرهما یونس بن حبیب قال: لما قتل عبیدُ الله الحسینَ وأهله بعث برؤوسهم إلى یزید، فسُرَّ بقتلهم أولاً، ثم لم یلبث حتى ندم على قتلهم، فکان یقول: وما علیَّ لو احتملتُ الأذى، وأنزلتُ الحسین معی، وحکَّمته فیما یرید، وإن کان علیَّ فی ذلک وهن، حفظا لرسول الله صلى الله علیه وسلم ورعایة لحقه، لعن الله ابن مرجانة یعنی عبید الله  فإنه أحرجه واضطره، وقد کان سأل أن یخلی سبیله أن یرجع من حیث أقبل، أو یأتینی فیضع یده فی یدی، أو یلحق بثغر من الثغور، فأبى ذلک علیه وقتله، فأبغضنی بقتله المسلمون، وزرع لی فی قلوبهم العداوة.

سیر أعلام النبلاء ج 3 ص317. البدایة والنهایة ج 8 ص235. الکامل فی التاریخ ج 4 ص 87.

 

وأقبل عدوّ الله سنان بن أنس الإیادی وشمر بن ذی الجوشن العامری لعنهما الله فی رجال من أهل الشام، حتّى وقفوا على رأس الحسـین علیه السّلام...».

الأمالی ـ للشیخ الصدوق ـ : 226 المجلس 30.
أمّا «الحصین بن نمیر» فهو من أهل حمص. وأمّا من کان مع شمر، فهم خمسون من الرجّالة، ومنهم أبو الجنوب عبـد الرحمن الجعفی، وترجمته فی بغیة الطلب.

انظر: بغیة الطلب 10 / 4380.
وقد تقّدم سابقاً أنّه قد خرج ـ مع عبیـد الله لقتال المختار فی جیش الشام ـ رجالٌ من قتلة الحسـین، منهم:  عمیر بن الحباب، وفرات بن سالم،‌ ویزید بن الحضین، وأُناس سوى هؤلاء کـثیر. الأخبار الطوال: 293.
و «عمیر بن حباب» من عشیرة أبی الأعور السلمی صاحب معاویة.

أنساب الأشراف 13 / 331.
و «فرات بن سالم» الجزری، هو والد: نوفل بن فرات، ترجم له ابن منظور فی «مختصر تاریخ دمشق»، فقال: «ثـقـة».

مختصر تاریخ دمشق 20 / 261 رقم 95.
قـال ابن سـعد: «دعـا رجـل من أهـل الشام علیَّ بن حسـین الأکبـر ـ وأُمّه آمنة بنت أبی مرّة بن عروة بن مسعود الثقفی، وأُمّها بنت أبی سفیان ابن حرب ـ فقال: إنّ لک بأمیر المؤمنین قرابةً ورحماً، فإنْ شئت آمنّاک وامض حیث ما أحببت.
فقال: أما والله لقرابة رسول الله صلّى الله علیه وآله وسلّم کانت أَوْلى أن تُرعى من قرابة أبی سفیان; ثمّ کـرّ علیه وهو یقول:
أنا علیُّ بن حسـین بن علی *** نحن وبیت الله أَوْلى بالنبی
من شمر وعمر وابن الدعی».

ترجمة الإمام الحسین (ع) - من طبقات ابن سعد - ص 73

 

 

پاسخ جدید

پاسخ‌ درست به شبهه

در رابطه با این شبهه که شیعیان قاتل امام حسین علیه السلام  بود پاسخ‌های متعددی داده شده که ما به برخی از آن‌ها  اشاره می‌کنیم:

1 -  تفاوت مفهوم شیعه در صدر اسلام با مفهوم آن در عصر حاضر

ابن تیمیه متوفای 728 در منهاج السنه در این باره می‌نویسد: وکانت الشیعة أصحاب علی یقدمون علیه أبا بکر وعمر وإنما کان النزاع فی تقدمه على عثمان ... .

در صدر اسلام شیعه به کسی گفته می‌شده است که ابوبکر و عمر را بر امیرمؤمنان علیه السلام برتری می‌دادند؛ اما تنها اختلاف در باره عثمان بود و آن‌ها امیرمؤمنان علیه السلام را از عثمان برتر می‌دانستند.

منهاج السنة النبویة  ج 2   ص 96 ، نشر : مؤسسة قرطبة - 1406 ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : د. محمد رشاد سالم

و ابن حجر عسقلانی متوفای 852 نیز تصریح می‌کند: شیعیان کسانی هستند که امیرمؤمنان علیه السلام را دوست دارند و او را بر سایر صحابه مقدم می‌کنند؛ اما اگر بر ابوبکر و عمر مقدم بدانند، شیعه به حساب نمی‌آیند؛ بلکه باید به او شیعه غالی و رافضی گفت: والتشیع محبة على وتقدیمه على الصحابة فمن قدمه على أبی بکر وعمر فهو غال فی تشیعه ویطلق علیه رافضی وإلا فشیعی فإن اضاف إلى ذلک السب أو التصریح بالبغض فغال فی الرفض وإن اعتقد الرجعة إلى الدنیا فأشد فی الغلو.

هدی الساری مقدمة فتح الباری شرح صحیح البخاری ، ص 459،  نشر : دار المعرفة - بیروت - 1379 - ، تحقیق : محمد فؤاد عبد الباقی , محب الدین الخطیب .

بنابر این تعریف، مراد از شیعیانی که  قاتل امام حسین علیه السلام،‌ شیعیان دوازده امامی نبودند بلکه  همان اکثریت اهل سنت بودند که معتقد به محبت علی  (ع) و تقدیم ابوبکر و عمر  بر آن حضرت بودند!!

قتل امام حسین  (ع) به دستور مستقیم یزید بوده

طبق منابع اهل سنت قاتل امام علیه السلام ، یزید بن معاویه لعنة الله علیهما است: (به عنوان نمونه):

  قال ابن الأثیر المتوفی 630: أما قتلی الحسین فإنه أشار علی یزید بقتله أو قتلی فاخترت قتله

الکامل فی التاریخ  ج3 ، ص474، نشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1415هـ ، الطبعة : ط2 ، تحقیق : عبد الله القاضی

  قال الذهبی المتوفی 748: قلتُ : ولما فعل یزید بأهل المدینة ما فعل ، وقتل الحسین وإخوته وآله

تاریخ الإسلام  ج 5   ص 30، نشر : دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت - 1407هـ - 1987م ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : د. عمر عبد السلام تدمرى

قال ابن کثیر الدمشقی المتوفی 774: أنه قتل الحسین وأصحابه على یدى عبید الله بن زیاد

البدایة والنهایة  ج 8   ص 222 ،نشر : مکتبة المعارف – بیروت

3 -  قتل امام حسین علیه السلام ، توسط شیعیان آل أبی سفیان

طبق روایاتی که در برخی از مقاتل آمده است، امام حسین علیه السلام به دشمنان خود که در کربلا حاضر بوده‌اند «شیعیان آل أبی سفیان» اطلاق کرده است: خوارزمی می نویسد:  فصاح بهم : وَیْحَکُمْ ، یا شیعَةَ آلِ أَبی سُفْیانَ ! إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دینٌ ، وَکُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ ، فَکُونُوا أَحْراراً فی دُنْیاکُمْ هذِهِ

مقتل الحسین خوارزمی ج 2 ص 38. بحار الأنوار ج 45 ص51. اللهوف فی قتلى الطفوف، ص 45.

2 -  قتل امام حسین  (ع)  توسط نواصب و مبغضان حضرت علی  (ع)

در برخی از کتب‌ اهل سنت آمده که قاتلین امام حسین  (ع) نواصب بودند که بغض و کینه حضرت علی  (ع) را به دل داشتند و فریاد زدند که ما تو را به خاطر دشمنی با پدرت می‌کشیم:  . فقالوا له : إنا نقتلک بغضا لأبیک!

ینابیع المودة لذوی القربى ، القندوزی ، ج3، ص80

4 -  حضور اصحاب رسول خدا (ص) در میان قاتلین امام حسین  (ع)

از پاسخهایی که وهابیون را زمین گیر کرده حضور صحابه در سپاه عمر سعد بوده که طبق منابع اهل سنت در میان  کسانی که نامه به امام حسین  (ع) نوشتند ودر  سپاه یزید در کربلا شرکت داشتند، تعدادی از صحابه به چشم می خورد  که اگر چنان که  این ها شیعه بودند پس ثابت می شوند در میان صحابه هم کسانی بودند که از شیعیان علی  (ع)  بودند و اگر چنان که این ها دشمن اهل بیت بودند پس ثابت می شود که در میان صحابه  دشمنان اهل و نواصب هم بودند و این پایه اعتقادی وهابیون واهل سنت را مبنی بر عدالت تمام صحابه واهل بهشت بودن آنان را متزلزل می کند.

ابو حامد غزالی، دانشمند نامدار اهل سنت تصریح می‌کند که واعظان نباید مقتل امام حسین علیه السلام را برای مردم بخوانند؛ زیرا باعث می‌شود که مردم از مشاجره و نزاع میان صحابه آگاه شوند و آگاهی از این قضیه سبب می‌شود که آن‌ها نسبت به صحابه بدبین شوند؛  ابن حجر مکی می نویسد: قال الغزالی وغیره ویحرم على الواعظ وغیره روایة مقتل الحسین وحکایاته وما جرى بین الصحابة من التشاجر والتخاصم فإنه یهیج على بغض الصحابة والطعن فیهم.

الصواعق المحرقة ج 2   ص 640 ، لابن حجر الهیثمی المتوفی  : 973هـ ، دار النشر : مؤسسة الرسالة – لبنان.

اصحابی که در سپاه عمر بودند و در قتل سید الشهداء شرکت داشتند:

تعدادی از اصحاب در کربلا در سپاه یزیدی حاضر بوده‌اند که به ذکر نام چند نفر از آنان را ذکر می کنیم.

   1 . کثیر بن شهاب الحارثی

صحابی بودن او

قال أبو نعیم الأصبهانی المتوفی  : 430: کثیر بن شهاب البجلی رأى النبی(ص)

تاریخ أصبهان  ج 2   ص 136 ،    ، دار النشر : دار الکتب العلمیة – بیروت - 1410 هـ-1990م ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : سید کسروی حسن

قال ابن حجر: یقال ان له صحبة ... قلت ومما یقوی ان له صحبة ما تقدم انهم ما کانوا یؤمرون الا الصحابة وکتاب عمر الیه بهذا یدل على انه کان أمیرا.

الإصابة فی تمییز الصحابة  ج 5   ص 571 نشر : دار الجیل – بیروت.

2 . حجار بن أبجر العجلی

ابن حجر عسقلانی صحابی آن را نوشته و بلاذری نامه او را به امام حسین نقل می کند:

حجار بن أبجر بن جابر العجلی له إدراک.

الإصابة فی تمییز الصحابة  ج 2   ص 167 رقم 1957 ، دار النشر : دار الجیل - بیروت

قالوا: وکتب إلیه أشراف أهل الکوفة ... وحجار بن أبجر العجلی... .

أنساب الأشراف  ج 1   ص 411

شرکت او در کربلا و فرماندهی یک هزار نفر

قال أحمد بن یحیى بن جابر البلاذری (المتوفى : 279هـ): وسرح ابن زیاد أیضاً حصین بن تمیم فی الأربعة الآلاف الذین کانوا معه إلى الحسین بعد شخوص عمر بن سعد بیوم أو یومین، ووجه أیضاً إلى الحسین حجار بن أبجر العجلی فی ألف.

أنساب الأشراف  ج 1   ص 416

3. عبد الله بن حصن الأزدی

صحابی بودن او

قال ابن حجر أبو الفضل العسقلانی الشافعی  المتوفی:  852: عبد الله بن حصن بن سهل ذکره الطبرانی فی الصحابة

الإصابة فی تمییز الصحابة  ج 4   ص 61  رقم 4630،  ، دار النشر : دار الجیل - بیروت

اهانت او به امام حسین علیه السلام در کربلا

وناداه عبد الله بن حصن الأزدی: یا حسین ألا تنظر إلى الماء کأنه کبد السماء، والله لا تذوق منه قطرة حتى تموت عطشاً.

أنساب الأشراف  ج 1   ص 417

4. عبدالرحمن بن أبی سبرة الجعفی

صحابی بودن او

قال ابن عبد البر المتوفی 463: عبد الرحمن بن أبى سبرة الجعفى واسم أبى سبرة زید بن مالک معدود فى الکوفیین وکان اسمه عزیرا فسماه رسول الله صلى الله علیه وسلم عبد الرحمن ... .

الاستیعاب  ج 2   ص 834  رقم 1419، نشر : دار الجیل – بیروت.

فرماندهی قبیله اسد و مشارکت او در کشتن امام حسین علیه السلام

قال ابن الأثیر المتوفی:  630هـ : وجعل عمر بن سعد علی ربع أهل المدینة عبد الله بن زهیر الأزدی وعلی ربع ربیعة وکندة قیس بن الأشعث بن قیس وعلی ربع مذحج وأسد عبد الرحمن بن أبی سبرة الجعفی وعلی ربع تمیم وهمدان الحر بن یزید الریاحی فشهد هؤلاء کلهم مقتل الحسین.

الکامل فی التاریخ  ج 3   ص 417 ،  دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت

5. عزرة بن قیس الأحمسی

صحابی بودن او

قال ابن حجر أبو الفضل العسقلانی الشافعی  المتوفی:  852:  عزرة بن قیس بن غزیة الأحمسی البجلی ... وذکره بن سعد فی الطبقة الأولى

الإصابة فی تمییز الصحابة  ج 5   ص 125  رقم 6431، نشر : دار الجیل – بیروت.

نامه نوشتن او برای امام حسین علیه السلام

قالوا: وکتب إلیه أشراف أهل الکوفة ... وعزرة بن قیس الأحمسی

أنساب الأشراف  ج 1   ص 411 .

فرمانده سواره نظام

وجعل عمر بن سعد ... وعلى الخیل عزرة بن قیس الأحمسی

أنساب الأشراف  ج 1   ص 419

حمل سر شهدا به سمت ابن زیاد

واحتزت رؤوس القتلى فحمل إلى ابن زیاد اثنان وسبعون رأساً مع شمر... وعزرة بن قیس الأحمسی من بجیلة، فقدموا بالرؤوس على ابن زیاد

أنساب الأشراف  ج 1   ص 424

6 - عبـد الرحمن بن أَبْـزى

له صحبة وقال أبو حاتم أدرک النبی صلى الله علیه وسلم وصلى خلفه

الإصابة - ابن حجر - ج 4 ص 239

قال المزّی: «سکن الکوفة واستُعمل علیها»، وکان ممّن حضر قتال الإمام علیه السلام بکربلاء،

تهذیب الکمال 11 / 90 رقم 3731.

7 - عمرو بن حریث

یکنى أبا سعید رأى النبی صلى الله علیه وسلم

أسد الغابة - ابن الأثیر - ج 4 ص 97

از فرماندهان سپاه

ومن القادة: «عمرو بن حریث وهو الذی عقد له ابن زیاد رایةً فی الکوفة وأمّره على الناس.

بحار الأنوار 44 / 352.

وبقی على ولائه لبنی أُمیّة حتّى کان خلیفة ابن زیاد على الکوفة.

 أنساب الأشراف 6 / 376.

8 - أسماء بن خارجة الفزاری

صحابی بودن او

450 وقد ذکروا أباه وعمه الحر فی الصحابة وهو على شرط بن عبد البر

الإصابة فی تمییز الصحابة  ج 1   ص 195 ، دار النشر : دار الجیل – بیروت

مشارکت او در کشتن امام حسین

دعا ابن زیاد ... وأسماء بن خارجة الفزاری، ... وقال: طوفوا فی الناس فمروهم بالطاعة ... وحثوهم على العسکرة. فخرجوا فعذروا وداروا بالکوفة ثم لحقوا به

أنساب الأشراف  ج 1   ص 416.

قلع و قمع شدن شیعه در کوفه  به دستور معاویه

طبق نقل ابن ابی الحدید به دستود معاویه  زیاد بن سمیه شیعیان کوفه را در زیر هر سنگ و کلوخی پیدا کرده  و می کشت ؛ و یا دست ها و پا های آنان بریده و چشم هایشان را کور کرده ؛ و بر تنه های درخت خرما به دار می کشید.

قال ابن أبی الحدید: فاستعمل علیهم زیاد بن سمیّة وضمّ إلیه البصرة فکان یتتبّع الشیعة وهو بهم عارف لأنّه کان منهم أیّام على علیه السلام، فقتلهم تحت کلّ حجر ومدر، وأخافهم، وقطع الأیدى والأرجل، وسمل العیون، وصلبهم على جذوع النخل وطرفهم وشرّدهم عن العراق، فلم یبق بها معروف منهم.

شرح نهج البلاغة ، ج11 ، ص 44 و النصایح الکافیة ، محمد بن عقیل ، ص 72 .

اکثر کوفیان ، طرفداران خلیفه دوم بودند :

از روایات و کلمات تاریخی را دلالت می کند که مردم کوفه تابع  خلفای قبل از علی علیه السلام بوده اند به طوری که وقتی امیر مومنان علیه السلام خلافت را در کوفه به دست گرفتند خواستند یکی از بدعت های عمر – نماز تراویح – را ریشه کن نمایند ؛ لذا به امام حسن علیه السلام دستور دادند که به مسجد رفته و مانع مردم شوند اما تا حضرت با این عمل مخالفت نمودند ، مردم صدا به اعتراض بلند کرده که "وای سنت عمر از دست رفت"

قال ابن ابی الحدید: «روی أنَّ أمیر المؤمنین (ع) لمّا اجتمعوا إلیه بالکوفة فسألوه أن ینصب لهم إماماً یصلّی بهم نافلة شهر رمضان، زجرهم وعرّفهم أنّ ذلک خلاف السنة، فترکوه واجتمعوا لأنفسهم وقدّموا بعضهم، فبعث إلیهم إبنه الحسن (ع)، فدخل علیهم المسجد ومعه الدرّة، فلمّا رأوه تبادروا الأبواب، وصاحوا:  وا عمراه». شرح نهج البلاغة 12: 283 ـ تلخیص الشافی 4: 52.

این ماجرا به حدی گسترده بود که حضرت در ضمن خطبه ای مفصل می فرمایند من از شورش عمومی و نیز از بر هم خوردن پایه های حکومت اسلامی در کوفه ترسیدم !!!این خود بیانگر آن است که بیشتر مردم کوفه از طرفداران خلیفه دوم بودند و این با شیعه بودن منافات دارد ؛ کلینی طی روایت مفصلی از حضرت امیر  (ع) نقل می کند:

وَ لَوْ حَمَلْتُ النَّاسَ عَلَى تَرْکِهَا وَ حَوَّلْتُهَا إِلَى مَوَاضِعِهَا وَ إِلَى مَا کَانَتْ فِی عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ | لَتَفَرَّقَ عَنِّی جُنْدِی حَتَّى أَبْقَى وَحْدِی أَوْ قَلِیلٌ مِنْ شِیعَتِیَ الَّذِینَ عَرَفُوا فَضْلِی وَ فَرْضَ إِمَامَتِی مِنْ کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ | ... وَأَعْلَمْتُهُمْ أَنَّ اجْتِمَاعَهُمْ فِی النَّوَافِلِ بِدْعَةٌ فَتَنَادَى بَعْضُ أَهْلِ عَسْکَرِی مِمَّنْ یُقَاتِلُ مَعِی یَا أَهْلَ الْإِسْلَامِ غُیِّرَتْ سُنَّةُ عُمَرَ ... .

الکافی ج : 8 ص : 58، ح21  الاحتجاج ج : 1 ص : 263،  وسائل‏الشیعة ج : 1 ص : 457، کتاب‏ سلیم ‏بن ‏قیس ص : 718.


لینک های مرتبط:آیا خون حضرت علی اصغر علیه السلام به زمین باز نگشت؟
اسناد تاریخی در فرمان قتل امام حسین علیه السلام

 

خطبه حضرت سیّد الشّهداء در بیان علت قیام خود

بسم الله الرحمن الرحیم
امام حسین علیه السلام ضمن اینکه گوشزد می ‏کنند که: مَجَارِى الامُورِ وَ الاحْکَامِ عَلَى أَیْدِى الْعُلَمَآءِ بِاللَهِ، الامَنَاءِ عَلَى حَلَالِهِ وَ حَرَامِهِ؛ چنین می گویند که:
اللَهُمَّ إنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ یَکُنْ مَا کَانَ مِنَّا تَنَافُسًا فِى سُلْطَانٍ، وَ لَا الْتِمَاسًا مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ؛ وَ لَکِنْ لِنَرَى الْمَعَالِمَ مِنْ دِینِکَ، وَ نُظْهِرَ الإصْلَاحَ فِى بِلَادِکَ، وَ یَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِکَ، وَ یُعْمَلَ بِفَرَآئِضِکَ وَ سُنَنِکَ وَ أَحْکَامِکَ.
فَإنْ لَمْ تَنْصُرُون وَ تُنْصِفُونَا قَوِىَ الظَّلَمَه عَلَیْکُمْ‏ وَ عَمِلُوا فِى إطْفَآءِ نُورِ نَبِیِّکُمْ؛ وَ حَسْبُنَا اللهُ، وَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْنَا، وَ إلَیْهِ أَنَبْنَا، وَ إلَیْهِ الْمَصِیرُ.

«بار پروردگارا! حقّاً تو مى‏دانى که آنچه از ما تحقّق یافته (از میل به قیام و اقدام و امر به معروف و نهى از منکر و نصرت مظلومان و سرکوبى ظالمان) بجهت میل و رغبت رسیدن به سلطنت و قدرت مفاخرت انگیز و مبارات‏آمیز نبوده است؛ و نه از جهت درخواست زیادیهاى اموال و حُطام دنیا!
بلکه به علّت آنست که نشانه‏ها و علامت هاى‏ دین تو را ببینیم، و در بلاد و شهرهاى تو صَلاح و اصلاح ظاهر سازیم؛ و تا اینکه ستمدیدگان از بندگانت در امن و امان بسر برند، و به واجباتِ تو و سنّت‏هاى تو و احکام تو رفتار گردد.
پس هان اى مردم! اگر شما ما را یارى ندهید و از درِ انصاف با ما در نیائید؛ این حاکمان جائر و ستمکار بر شما چیره مى‏گردند، و قواى خود را علیه شما بکار مى‏بندند، و در خاموش نمودن نور پیغمبرتان مى‏کوشند.
و خدا براى ما کافى است، و بر او توکّل مى‏نمائیم، و به سوى او باز مى‏گردیم، و به سوى اوست همه بازگشت‏ها».

(منبع: لمعات الحسین، ص 12)

http://goharemaerefat.ir/

عاشورا در پرتو عقل و احساس

عاشورا در پرتو عقل و احساس

وقایع، هرچقدر که مهمّ باشند، نوع نگاه و شکل ترویج و نشر آن در اثربخشی و ماندگاری آن و دریافت هدف از آن نقشی بسزا دارند؛ نگاه منطقی و حقیقی آن را در مسیر خود جاودان و نگاه احساسی و خیالی آن را کمرنگ کرده و از هدف دور می سازد. در مقاله پیش رو، عاشورا از منظر عقل و احساس مورد توجّه قرار گرفته است.

 
ادامه مطلب ...

سید الشهداء علیه السلام فقط در حادثه کربلا تفسیر و خلاصه نمی‌شود

motaghin.com

سید الشهداء علیه السلام فقط در حادثه کربلا تفسیر و خلاصه نمی‌شود  

سید الشهداء فقط در حادثه کربلا تعریف و تفسیر نمی‌شود. حادثه کربلا یکی از هزاران هزار جلوه و ظهور اوست. مسأله کربلا با آن وسعت و عظمت و مراتبی که دارد (که حتّی در تصوّر و تخیّل کسی نمی‌گنجد) باز در مقایسه با منصب امامت و ولایت و شؤونات یک امام معصوم علیه السّلام یمی است از اقیانوس،‌ و قطره‌ای است از بحار رحمت و فیضان امام علیه السّلام.

اگر سید الشهداء علیه السّلام دارای افکاری همچو افکار ما، و روشی همچو روش و ممشای ما می‌بود، در همان هنگام که در مکّه معظّمه بسر می‌برد و شنیده بود که یزید عدّه‌ای را برای اغتیال و ترور او فرستاده است[7]، در مکّه می‌ماند و شهادت خود را با ریختن خون خود در حرم الهی و بیت الله الحرام رقم می‌زد تا بدینوسیله قباحت و وقاحت شخصیّت یزید پلید را هرچه بهتر و بیشتر به همه عالم اعلان کند و بگوید: این سفّاک جنایت پیشه آنقدر وقیح و بی‌شرم است که حاضر است حتّی به قیمت هتک حرم امن الهی و مهبط وحی، خون فرزند رسول خدا را بریزد و از هیچ ستم و ظلمی إبا نداشته باشد.

ولی باید دانست که سید الشهداء قبل از هر چیز یک امام است؛ آنهم امام معصوم که: الَّذینَ أذهَبَ اللهُ عَنهُم الرِّجْسَ أهلَ البیتِ و طَهَّرَهُم تَطهیرًا. و برای او احترام بیت الله الحرام و حفظ حرمت و حریم کعبه معظّمه و خانه خدا از این مقصد مهم‌تر و ارزشمندتر است. او در هر حادثه و پدیده‌ای اوّل خدا را می‌بیند و آخر نیز خدا را می‌بیند؛ بعکس ما که اوّل خود را می‌بینیم و شؤونات و شخصیّت خود را، و بعد با یک رنگ و لعاب الهی می‌خواهیم فعل و عمل خود را به او مرتبط کنیم، و خدا را به عنوان سپر بلا برای پیشبرد مقاصد و اهداف خود بکار گیریم. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!

و یا همچون حضرت مجتبی علیه السّلام که به برادرش سیّدالشّهداء علیه السّلام وصیت فرمود: «راضی نیستم که قطره خونی در تشییع جنازه من ریخته شود». و اینست فرق بین امام علیه السّلام و غیر امام از سایر افراد.

و در اینجاست که دیگر حادثه کربلا صورت دیگری بخود می‌گیرد و از سایر حوادث مشابه ممتاز و جدا می‌گردد. حادثه‌ای با ویژگی‌های خاصّ خود که رهبری آنرا یک امام معصوم علیه السّلام بعهده گرفته است؛ امامی که با هر نفسش و با هر کلامش و با هر قدمش و با هر کردارش مظهر بروز و ظهور اسمی از اسماء کلیّه الهیّه است، و در هر جلوه‌اش جلوه ذات سرمدی نمودار است. و اوست که برای ابد باید اُسوه قرار گیرد، زیرا او خدای مجسّم و مجسّد است، و عبد باید از خدا اطاعت و انقیاد داشته باشد نه از کس دیگر. و از اینروست که حادثه عاشوراء اسوه و الگو است نه فقط در مورد جنگ و مبارزه‌اش، بلکه در هر دقیقه‌اش و هر لحظه‌اش، و در هر طور و جریانش.

مبارزه سید الشهداء با یزید مقدّمه إحیاء سنن و بیان معارف است 

سید الشهداء را باید در تمام لحظات حیات مشاهده نمود: در دوران طفولیّت، در دوران جوانی و شباب، در دورانی که با برادر بزرگوارش حضرت امام حسن علیه السّلام در مدینه بسر می‌بردند، و در دورانی که تحت حکومت جائرانه معاویه روزگار می‌گذراندند، و پس از آن تا لحظه شهادت را تماماً و تماماً باید در یک رشته و یک نسق مورد تفسیر و مداقّه قرار داد.

و لذا می‌بینیم که از تمامی معصومین علیهم السّلام نسبت به واقعه عاشوراء سخن بمیان آمده است، و همه‌ آنها به شیعیان در إحیاء این واقعه عظما و منحصر بفرد تاریخ توصیه‌ها و تأکیدهای بلیغ فرموده‌اند. با اینکه از صدر اسلام تا آن زمان و پس از آن وقایعی مشابه در جهاد با کفّار و مشرکین، و یا در معارضه و مقابله با حکّام و خلفاء‌ جور افراد بسیاری به فیض شهادت نائل آمده‌اند، امّا آنچه را که درباره شخصیّتهای این حادثه گفته شده است با آنان تفاوت چشمگیری داشته است.

آنچه در این نهضت باید مورد توجّه قرار گیرد و بنظر می‌رسد هر دو دیدگاه نسبت به آن غفلت ورزیده‌اند، جهت‌گیری و هدف این قیام و انقلاب است. در دیدگاه دوّم آنچه بیش از همه چیز در این نهضت شاخص و بارز است (بطوریکه سایر مسائل و مبانی فکری و اعتقادی را تحت الشّعاع قرار داده است) مبارزه با ظلم و ستم حکومت جائره بنی‌امیّه و مخالفت با خلافت یزید است؛ و این مسأله به عنوان اصل و هدف در این قیام بچشم می‌خورد. امّا در دیدگاه حقّ و تفسیر صحیح از این نهضت، موضوع معارضه و مخالفت با خلافت جائرانه بنی‌امیّه به عنوان مقدّمه و مَعبری برای وصول به قیام به شعائر دین و احیاء سنن و إعلاء رایت توحید و معرفت است.

پس غرض اصلی و مقصد امام علیه السّلام احیاء احکام و قوانین منسیّه در سنّت جدّش و پدرش می‌باشد و بس، نه چیز دیگر! نه چون حکومتهای جائرانه و غاصبانه بظاهر اسلامی چون خلفاء ثلاثه و بنی‌امیّه و بنی‌مروان و بنی‌عبّاس که هدف و مقصد أقصای آنان کشورگشائی و توسعه قلمرو حکومت و استیلاء بر مال و جان و ناموس رعایا و استلاب اموال و غنائم ملل می‌باشد.

در سایر حکومتهای اسلامی گرچه شعار، شعار توسعه و تبلیغ اسلام است، امّا آنچه در باطن و ضمیر سردمداران و زعمای آنان می‌گذرد همان چیزی است که گفته شد، و غیر از آن هدفی و مقصودی در سر ندارند و سودائی در ضمیر نمی‌پرورانند. و از اینجاست که ما می‌گوئیم: شیعه فقط باید به عاشوراء نظر بیندازد و عاشوراء را الگو برای تمام حرکات و سکنات و صلح‌ها و ستیزها و تندرویها و کندرویها و اقدامات و احتیاطات خود قرار دهد. و آنان که با چشمان دوبین و أحول خود بین این دو امام (حضرت مجتبی و سید الشهداء علیهما ‌السّلام) تفاوت می‌اندازند سخت در اشتباه و ضلالت افتاده‌اند و در حقّ این دو بزرگوار راه جفا و ستم پیموده‌اند.

در مورد إحیاء سنن می‌فرماید: إنّی لَم أخرُج أشِرًا و لا بَطِرًا و لا مُفسِدًا و لا ظالمًا

خود آن حضرت در وصیّتش به محمّد بن حنفیّه هنگام خروج از مدینه می‌فرماید:

إنّی لَمْ أخرُجْ أشِرًا ‌و لا بَطِرًا و لا مُفسِدًا و لا ظالمًا، و إنّما خَرجْتُ لِطَلبِ الإصلاحِ فی اُمّةِ‌ جَدّی مُحمّدٍ صلّی الله علیه و آله؛ اُریدُ أن آمُرَ بالمَعروفِ و أنهَی عَنِ المُنکِر، و أسیرَ بسیرةِ‌ جَدّی و سیرةِ‌ أبی علیّ بنِ أبی‌طالبٍ علیه السّلام.[8]

«من خروج نکردم از برای تفریح و تفرّج، و نه از برای استکبار و بلندمنشی، و نه از برای فساد و خرابی، و نه از برای ظلم و ستم و بیدادگری! بلکه خروج من برای اصلاح امّت جدّم محمّد صلّی الله علیه و آله می‌باشد.

من می‌خواهم امر به معروف نمایم و نهی از منکر کنم و به سیره و سنّت جدّم، و آئین و روش پدرم علیّ بن أبی‌طالب علیه‌ السّلام رفتار کنم.»

بدیهی است در یک چنین شرائطی هدف و غایت اقصای از خلقت و تربیت که وصول به معرفت حضرت حقّ و طلوع خورشید ولایت بر نفوس و قلوب بندگان است محقّق خواهد شد، و این همان چیزی است که سید الشهداء در حادثه عاشوراء به دنبال آن حرکت کرد؛ چنانچه خود حضرتش در این باره می‌فرماید:

در بیان معارف فرمود: أیّها النّاسُ! إنّ اللهَ ما خَلَقَ خَلْقَ اللهِ إلاّ لِیَعرِفوهُ

أیُّها النّاسُ! إنّ اللهَ ما خَلَقَ خَلْقََ اللهِ إلاّ لِیَعرِفوهُ؛ فإذا عَرَفوهُ عَبَدوهُ، و استَغْنوا بِعبادتِه عَن عبادةِ ما سِواهُ.

فقالَ رَجُلٌ: یابنَ رسولِ اللهِ! ما معرِفةُ اللهِ عَزّوجلَّ؟

فقالَ: معرفةُ‌ أهلِ کلِّ زمانٍ، إمامَهُ الذّی یجِبُ علیهِم طاعَتُهُ.[9]

«ای مردم! بدرستیکه خداوند خلق خود را نیافریده است مگر از برای آنکه به او معرفت و شناسائی پیدا کنند. پس زمانیکه او را بشناسند در مقام بندگی و عبودیّت او برمی‌آیند، و بواسطه عبادت و بندگی او از عبادت و بندگی غیر او از جمیع ماسوی مستغنی می‌گردند.

در اینحال مردی گفت: ای پسر رسول خدا! معرفت خداوند عزّوجلّ چیست؟

حضرت فرمود: معرفت و شناخت اهل هر زمان، امام خود را که واجب است از او اطاعت و پیروی نمایند.»

و همین امتیاز و ویژگی است که موجب شده است شیعه مسأله عزاداری و اقامه مجالس ذکر أباعبدالله علیه السّلام را برای همیشه بعنوان یک شعار حفظ نماید، و از طرف معصومین بر آن تأکید شده باشد.

گرچه اقامه مجالس ذکر اهل بیت علیهم السّلام (چه در موالیدشان و چه در شهادتشان) به عنوان یک سنّت و دستور در فرهنگ تشیّع جای خود را دارد، امّا إقامه مجالس عزای سیّد و سالار شهداء حضرت أباعبدالله علیه السّلام در این میان از ویژگی‌ خاصّی برخوردار است، و همه معصومین علیهم السّلام بلا استثناء شیعیان را موظّف و مأمور به اقامه مجالس عزای آن حضرت نموده‌اند.

به نقل از کتاب اربعین تالیف حضرت آیة الله حاج سید محمد محسن حسینی طهرانی

پاورقی 

[7]ـ نفس المهموم، ص 163؛ مقتل الحسین علیه السّلام، مقرّم، ص 165

[8]ـ لمعات الحسین، ص 11

[9]ـ همان مصدر

گفتگویی با آیت الله فاطمی نیا درباره زیارت اربعین

یکی از فرازهای مهم واقعه عاشورا اربعین است که عوام و خواص قائل به آن هستند. مولود این مسأله از کجاست؟ آیا به بازگشت اسراء بعد از چهل روز اشاره دارد و یا جایگاه عدد چهل می باشد؟


بازگشت اهل بیت علیهم السلام در اربعین به کربلا مورد اختلاف است و تاکنون نیز به جایی نرسیده، بعضی از علماء صرفا آن را مستبعد دانسته اند و بعضی از آنها آن را مسکوت گذاشته اند. اما موضوع اربعین موضوعیت دارد؛ یعنی ناظر به آمدن اهل بیت به کربلا نیست. عدد چهل، یک وقتی به خاطر بیان کثرت گفته می شود، مثل اعداد دیگر. یک عددی گفته می شود به عنوان بیان کثرت. مثلا عدد 70 خداوند در مورد مشرکین می فرماید: «ان تستغفرلهم سبعین مره فلن یغفرالله لهم»
«پیغمبر اگر 70 بار هم برای آنها طلب آمرزش کنی، خداوند آنها را نخواهد بخشید»، نه اینکه 1+69باشد یعنی بی نهایت،... و هکذا اربعین امکان دارد برای بیان کثرت گفته شود.
گاهی عدد چهل موضوعیت دارد. مثلا امام حسن عسکری(ع) می فرماید: علائم ایمان پنج تاست. یکی از آنها زیارت اربعین است زیارت اربعینی که واقعا چهل روز از شهادت سیدالشهدا گذشته شده باشد.
چهل در بعضی جاها موضوعیت دارد. من اخلص لله اربعین صباحا بعید نیست که موضوعیت چهل صباح کسی اخلاص بورزد. یعنی چهل صباح بر او بگذرد و تمامی کارهایش برای خدا باشد واقعا ممکن است بسیار کم کسانی پیدا کنیم که حتی 10 روز این گونه بگذرانند و بالاخره تمام کارها برای خدا باشد حتی نفسانیت ریز داخلی هم در کار نباشد. بعد می فرماید: خدا چشمه های حکمت را از باطنش برزبانش جاری می سازد. اما اربعین امام حسین علیه السلام، یقینا موضوعیت دارد و ناظر به بازگشت اهل بیت نیست. ما می بینیم درسیره اهل بیت بوده چقدر هم تاکید بر زیارت اربعین شده و چقدر آثار وضعیه دارد.

من در اینجا یاد می کنم از یکی از اولیاء خدا که مرحوم پدرم بودند (مرحوم آیت الله زبده السالکین آقای سیداسماعیل اصفیایی (قدس سره) ایشان زمانی که در حیات بودند می گفتند اسم نبریم حال که از دنیا رفته اند، ایشان از کبار اولیاء و مجتهدان و بزرگان بود. ایشان می فرمودند که من از احادیث پیدا کردم (ایشان خیلی اهل حرف زدن نبودند و فکر می کنم مکاشفتا پیدا کرده بود) زیارت اربعین یک اثری دارد که هیچ عمل مستحبی آن را ندارد و عجیب آن است که هر کس در اربعین، امام حسین (علیه السلام) را زیارت کند، عاقبت به شر نمی شود و ایمان در قلبش ثبت می شود.

سر عدد چهل در اسلام چیست؟

ما در اسلام عددهایی داریم که اینها اعداد خاصی هستند. معلوم می شود که موضوعیت هم دارد، یکی عدد هفت است، شما ملاحظه می فرمایید که عدد آیات سوره مبارکه حمد هفت است، طواف هفت است و از این قبیل... حال غرض این است که این اسرار نزد خداست مادامی که بیان معصوم زیر این حرف ها نباشد که عدد هفت چرا و عدد 40 چرا؟ تا بیان معصوم نباشد نمی توانیم چیزی بگوییم و اگر اسرارش معلوم نباشد و چیزی بگوییم، خدای ناکرده منشأ انحراف می شود.
چنانچه الان در فرقه اسماعیلیه عدد هفت کاملا منشاء انحراف شده یعنی خدا می داند آنها روی عدد هفت و 70 چه کاخ هایی ساخته اند برای این که سرش را نمی دانستند. بنابراین ما باید متعبد باشیم حتی در اذکار. ممکن است ذکری از معصوم برسد که می گوید این را چهل بار بخوانید، چهل بار بخوانیم. اگر از کسی برسد که معصوم نیست، بزرگی است ولی ما می دانیم که بی حساب و کتاب حرف نمی زند مثل آقای قاضی ، آقای بهاءالدینی، آقای طباطبایی و... این جور شخصیت ها، گاهی وقت ها ممکن بود چهل روز دستور می دادند، برای شاگردانشان که چهل روز این دعا را بخوانید. معلوم بود چهل، موضوعیت دارد.

اما مطلبی بگویم که برای شما به یادگار بماند، شما بدانید که عدد چهل را گاهی خداوند موضوعیت می دهد و خدا بخواهد بنده اش را با یک عدد کمتر به آن هدفی که باید به چهل برسد می رساند.
یکی از صاحبدلان در گذشته می گوید که انس سه قسم است. یک قسمت انس به خلوت، یک قسمت انس به عبادت و قسم سوم انس به الله. وقتی ما این بحث را شروع کردیم با چین و چروک صورت ها و اعتراض ها مواجه شدیم چون سخت بود بعضی ها بپذیرند که وقتی کسی می رود و در خلوت دعا می کند، نماز می خواند چرا این را یک قسم جدا کردید یا انس به عبادت؟ مگر عبادت برای خدا نیست اما شما آمدید در اینجا یک قسم دیگر تراشیده اید که انس به الله است، در صورتی آن کسی که می رود در خلوت برای خدا می رود. معمولا خلوت را انتخاب می کند که حواسشان جمع باشد. یا آن کسی که انس به عبادت دارد باز هم به خاطر الله است. چون عبادت برای خدا می شود چرا شما قسم سوم تراشیدید؟ آخر دیدیم باید مطلب را باز کنیم. اما انس به خلوت گفته اند علامتش این است که اگر خلوت را از او بگیرند آن حالی که او داشت از دستش می رود واصلا به هم می ریزد اما علامت انس به عبادت علامتش این است که اگر عبادتی که همیشه آن را انجام می داد بگیرند و بدل کنند به عبادت دیگر او به هم می ریزد و معلوم می شود که انس او انس به عبادت است. من حاشیه زدم به این مطلب که در انس بالعباده انتخاب کننده بنده است، در انس بالله انتخاب کننده خداست. ما مثال می زدیم یک حاج آقایی یا حاج خانمی 20 بار به عمره مشرف شده حال بار دوازدهم که می خواهد برود می گوییم خانم، آقا ما خانواده ای می شناسیم که آبرومنداست و خیلی مضطر به این پول هستند و ندارند، آنها را از خانه بیرون می اندازند این دفعه را بدهید به اینها، امسال را مشرف نشوید ان شاءالله سال آینده مشرف شوید. می گویند: نه نمی توانیم این انس به عبادت است و انس بالله نیست پس فرق بین انس به الله و انس به عبادت روشن می شود.
علامت انس به عبادت این است که ما آن عبادت را اگر بخواهیم جایگزین کنیم با دیگری بهم می ریزد. یک نفر آمده بود در یک صندوق قرض الحسنه برای کسی ورقه ای را امضا کند یکدفعه زد زیر گریه گفتیم چه شده؟ گفت من این موقع زیارت عاشورا می خواندم. گفتم تو انس به عبادت داری. امام حسین شهید شده تا تو بیایی گره از کار این فرد باز کنی.

استاد یادگاری را برای خوانندگان نفرمودید!

مطلبی را که می خواستم به عنوان یادگاری بگویم در اینجاست. مرحوم پدرم می گفت (قریب به مضامین فرض کنید): یک نفر طلبه در قم استادش به او گفته بود که چهل روز باید این ذکر و یا ظاهرا عملی را به جا بیاوری. چهل شب انجام بدهی شب چهلم به تو نتیجه داده می شود. این از ظرایف معارف الهیه است که این چهل شب باید متصل باشد و اگر در وسطش یک وقفه ای حاصل شد و برید، باید از سر بگیرد.
طلبه می گوید ما 25 شب انجام دادیم، شب 26 یک مهمان رسید حال چه کنیم؟ مهمان است نمی شود یک مقدار خوراکی و شیرینی بگذاریم جلویش و بگوییم مشغول باشید تا ما برویم سه، چهار ساعت مشغول باشیم این خلاف احترام است. طلبه می گوید آمدم و یک ترازو گذاشتم و گفتم تمام این کارها برای پروردگار و برای محبوب حقیقی ماست حال او خود گفته مهمان را احترام کنیم، اگر من امشب مهمان را احترام بکنم می ارزد که امر پروردگار را اطاعت کنم. استاد گفته بود که اگر وسطش ببرد باید از آغاز شروع کنم، آخرش این است که 15 شب باقیمانده را رها می کنم و همه 25 شب را به هیچ می گیرم. رفت و کنار مهمان نشست.
عجیب است پدرم تعبیری دارد که از گفتن آن معذورم و شاید راضی نباشد. خلاصه نقل به معنا می کنم. شب طلبه خوابید آن شب به طلبه گفتند: آشیخ ما کاسه ات را پر کردیم، نمی خواهد دیگر زحمت بکشی، 15 شب دیگر هم مال خودت می خواهم این را بگویم. ظریفه ای در اینجا دیده می شود. عدد چهل با اینکه موضوعیت دارد، در عین حال بنده وقتی خالص باشد مثل این است که خدای متعال با عدد دیگر هم به دادش می رسد این ظرایفی است که می خواستم سربسته گفته باشم.

بر گردیم به اربعین امام حسین(ع) آیا آمدن جابر به کربلا تصادفی بوده یا با برنامه صورت گرفته است؟

نخیر. اتفاقا جابر را که گفتید، بسیار کار خوبی کردید. واقعا جابر با این کاری که کردند در تاریخ ما تکیه گاهی است. زیارت جابر کاملا با برنامه بوده است. بچه که بودم یادم می آید در تبریز با پدر و مادرم روضه می رفتیم. بعضی از منبری ها می گفتند جابر به خادمش عطیه گفت. در تهران هم کم و بیش شنیدم بعد فهمیدم که عطیه یکی از علمای زمان جابر و دوستش بوده، خادمش نبوده. جابر تربیت شده اهل بیت بوده. شما باید همه کارهای جابر و ظرایف کارش را کنار هم بگذارید و ببینید این مکتب اهل بیت چه مکتبی است؟ از طرفی یادمان باشد که حضرت امام حسن عسکری(ع) می فرماید: علایم ایمان پنج تاست. آن علائم، تمامش برای شیعیان است. بسم الله بلند گفتن، در نماز پیشانی را به خاک گذاشتن، انگشتر را به دست راست کردن، خواندن زیارت اربعین و 51 رکعت نماز در شبانه روز خواندن. این مختصات شیعه است. اما جابر عمدا برای اینکه اربعین است می خواهد برود به کربلا نه اینکه از آنجا رد می شده و مصادف شد با اربعین.

عطیه می گوید جابر به من گفت: من را ببر به زیارت حسین(علیه السلام). منتهی اینکه گفته می شود به امام سجاد(ع) خبر دادند که جابر آمده در اینجا مطلب دور از ذهن است. ما باید ابتدا آمدن اهل بیت را ثابت کنیم تا بعد ملاقات جابر با اهل بیت را هم ثابت کنیم و این دو مبتنی بر همدیگر است پس بهتر است مطلب را مسکوت بگذاریم چون علما هم نمی دانند که جابر در کدام اربعین آمد به کربلا.

یعنی آمدن جابر در اربعین اول مورد تأیید نیست؟



آمدن جابر مورد تایید است ولی تعیین آن مشکل است در تعیین آن علما نظر نداده اند کدام اربعین است. قطعا اربعین آمده ولی مورد تردید است که در اربعین اول بوده یا دوم و این را مسکوت گذاشته اند.
جالب اینجاست که آمدن ایشان برای زیارت اربعین بوده، درست است که آنجا آمد گریه کرد و حتی حالش بد شد و غش کرد، که عطیه می گوید حتی آب آوردم و ریختم، اما صرفا برای قربان صدقه رفتن نبود، جزء عقایدش بوده که اربعین، زیارت اربعین امام حسین(ع) را به جا بیاورد.
علامه مجلسی رضوان الله تعالی علیه زیارتنامه ای که از قول جابر نقل کرده نشان می دهد، این یک شیعه کامل العیار تربیت شده است. وقتی عطیه می گوید، او حالش بد شد و گریه کرد و من آب آوردم و به صورتش ریختم. می گوید او بلند شد و دیدم دارد جملات بلندبالایی را به زبان می آورد. به امام حسین(ع) می گوید: السلام علیک یا وارث علوم الانبیا. این جمله اصلا از دهان یک غیرشیعه کامل العیار تربیت شده بیرون نمی آید.


کاروان اسرا بعد از واقعه عاشورا یک کاروان داغدیده و آسیب دیده است، اداره این کاروان نیز دو وجه داشت، یک طرف اداره زن و بچه های داغدار و مصیب دیده، طرف دوم زنده نگه داشتن خون شهدای کربلا، مسئولیت این کاروان نیز برعهده دو رهبر بود. امام سجاد و حضرت زینب(س)، یک جمله ای داریم از امام سجاد خطاب به حضرت زینب(س) که فرمودند. انت عالمه غیر معلمه. حال سوال اینجاست که حضرت زینب(س) از این علمشان برای اداره کاروان استفاده می کردند و یا اینکه از قاعده تبعیت از امام زمانشان استفاده می کردند؟




اداره کاروان از امور اجتماعی است یعنی شاید نیاز به علم لدنی و یا به کار بردن آن نباشد بلکه یک بحث مدیریتی است. منتهی اهل بیت غیر از علمشان و غیر از مدیریتشان انسان هایی ممتاز و از نوابغ بودند. بنابر این، حضرت زینب یک مدیریتی داشته است و آن عقل و تدبیر و تعقل حضرت زینب(س) که حتی زبانزد مخالفین شد. در کتابی که تالیف ابن اثیر جزری است درباره حضرت زینب(س) می گوید وکلامها عند یزید یدل علی قوه العدل و الجنان: جنان به فتح جیم که به معنی فکر است. یعنی سخن گفتن او نزد یزید دلالت بر قدرت عقل او می کند این تعقل حضرت زینب(س) می باشد.
اما می ماند یک بحث، زمانی مسائل فوق العاده ای پیش می آید. می توانیم بگوییم که البته در اصل ایشان به امام زمانش مراجعه می کرده و ممکن است ایشان از قسمتی از علم لدنی خودش هم استفاده می کرد، چنانچه ما در مدیریت حضرت زینب(س) در مقاتل معتبر داریم که وقتی بچه ها بهانه پدر را می گرفتند، حضرت می فرمود که پدرتان مسافرت رفته، این نمونه است و کاشفیت دارد اولا که مقصودشان سفر آخرت بوده ثانیا به بچه سه ساله نمی توان گفت که پدرت را کشته اند گفتن این مسائل بچه را می کشد اما بالاخره عالمه غیرمعلمه، خانمی که علم لدنی داشت به بچه ها اینطور می فرمود و می خواست که بچه ها در جریان مصیبت ها حتی الامکان قرار نگیرند.

جمع بین استفاده از علم لدنی و تبعیت از امام زمان چگونه بود؟

جمع بین این دو تا یعنی استفاده از عملشان و تبعیت از امام زمانشان مانعه الجمع نیست. یک وقتی مسأله ای است که ترجیح می دهند از امام زمان بپرسند و یک وقتی هم مرحله ای است که خدا روشنشان می کند یا همان علم لدنی، همان جا می دانند که ولی خدا به این قسمت راضی است، در مورد این مسائل نظر دادن سخت است اصل این است که آنها از امام زمانشان می پرسند شاید هم زمانی مصلحت بدانند که از علم لدنی استفاده کنند، مانعه الجمع نیست.

بیماری امام سجاد(علیه السلام) تا چه زمانی طول کشید؟

این از مسائلی است که باید عنوان شود و متاسفانه ذاکرین و غیرذاکرین ـ ان شاءالله امام زمان کمک کنند که اینها این جمله زشت را ترک کنند و نگویند بیمار کربلا.
زمانی مداحی می گفت: بیمار کربلا. به او گفتم: من به تو بگویم مداح بیمار خوشتان می آید. گفت نه، گفتم پس چرا به امام می گویی؟ آنچه در روایت آمده این است که حضرت در روز عاشورا مریض بودند بیشتر از این روایات نشان نمی دهد که بگوییم در شام هم مریض بوده. تمامی علمای اهل سنت نوشته اند ـ جای تاسف است که من شیعه بگویم بیمار کربلا بعداً سنی اینطوری بنویسید ـ وقتی حضرت می آمدند کنار کعبه در قضیه (فرزدق) که مردم حتی خلیفه، هشام خوناشام را محل نگذاشتند تا استلام حجر بکند، وقتی حضرت آمد آنها که می شناختند احترام گذاشتند و آنهایی هم که نمی شناختند با آن قدرت ولایت بی اختیار به کناری رفتند.
اهل سنت همه ایشان نوشتند و کان من اجمل الناس وجها و اطیبهم ریحاً. وقتی امام سجاد(ع) از خوش بوترین و خوشروترین افراد بود. حال به خاطر دوشب تب او را بیمار کربلا بنامیم، چقدر ما باید بی معرفت باشیم که این حرف ها را بزنیم.
بیماری حضرت حداکثر روز عاشورا و یا شب عاشورا بوده و بیشتر از آن را ما مدرکی نداریم که بگوییم ایشان مریض بوده، هنگامی که خیمه ها را می خواسنتد آتش بزنند ایشان بیمار بودند.

یزید با چرخاندن کاروان می خواست اسرا را تحقیر کند و اقتدار خود را نشان دهد. حضرت در مواجهه با این صحنه های عمومی چه شیوه ای داشتند؟ در محافل خصوصی چه شیوه ای را اختیار کردند؟

محفل خصوصی در مقاتل نداریم.

بالاخره در کاخ یزید گفتگوهایی بدون حضور مردم برگزار شده است.

گفتگوهایی در زمانی که یزید ملعون می خواست ایشان را مرخص کند صورت گرفت که چه چیزی می خواهید و... قریب به همین مضامین بود و روایت است که حضرت سر مبارک پدر را درخواست کردند بنابر قولی که اگر صحیح باشد و آن هم جوابی داد.
علی کل حال ما محافل خصوصی در مقاتل نیافتیم. هر چه بوده همین مجالس بود که به خاطر به رخ کشیدن قدرت بوده و یا اینکه نستجیر بالله اهل بیت را تحقیر کند و از مردم زهر چشم بگیرد که ما این هستیم و قدرت داریم. در همین مجالس هم برحسب مصلحت حضرت زینب کبری صحبت می کردند و گاهی وقت ها به حضرت زینب از طرف دشمن خطاب می شود که حضرت خودشان جواب می دادند مانند مجلس ابن زیاد که خود ابن زیاد یا پلیدی دیگر شماتتی به حضرت زینب کرد و حضرت یک جمله عرفانی ماندگاری فرمودند که به راستی مایه حیرت تمامی عرفای عالم است :مارایت الا جمیلا-.

ما اگر ابرویمان خم شود این طور حرف نمی زنیم. خانمی که در این واقعه در سن جوانی بودند، مداحی که می گوید قدشان خمیده بود همه اینها دروغ است، اینها تتمه ظلم بنی امیه است. خدا به این مداحان انصاف بدهد اینها گفته اند که فلان کس مخالف ما است اما من حلال نمی کنم هر مداحی که افترا ببندد، واگذارش می کنیم به حضرت زهرا. بنده دست مداحان را می بوسم، اما مداحی که مزخرفات بگوید با او مخالفم. به یک چیزی اشاره می کنم که به گوش این مداح برسد و توبه کند، بعضی از مداحان الان معتقدند که علما دعوت نشوند، فقط مداح بیاید، فقط اکو و بلندگو باشد اصلا بعضی از این مداحان روبروی امام حسین(ع) ایستاده اند.
نمی گذارند بیان شود که هدف امام حسین(ع) چه بوده، در همین زیارت اربعین حضرت می فرماید؛ خدایا امام حسین خونش را داد که بندگان را از نادانی برهاند.
عالم بزرگی به یک مجلس آمده بود در مورد امام حسین(ع) صحبت کند یک مداحی بلندگو را بدست گرفت و حدود سه ربع مقدمه گفت. آخر صاحب خانه آمد به آن عالم جلیل القدر گفت: آقاجان شرمنده شما هستم. این بلندگو را نمی دهد! مداح باید 10 دقیقه بخواند برود، التماس دعا. مداح که نباید نظر بدهد حتی بعضیمی آیند در ضمن مدحش به نظام قدیم و جدید مدارس اعتراض می کنند!
این گونه جمع بندی می کنیم که در بعضی از مجالس حضرت زینب حرف می زدند و در بعضی مجالس حضرت سجاد(ع) صحبت می کردند و شاید در بعضی جاها هر دوی آنان، برحسب مصلحت بینی ها بوده است.

در بعضی از نقل ها داریم که زمان برگشت به مدینه همسر حضرت، ایشان را به خاطر شکستگی چهره شان نشناختند. آیا این نقل ها صحت دارد؟

تمامی اینها دروغ است و تمامش ساخته و پرداخته ذهن مداحان است. اصلا یک سطری از اینها در کتاب های ما نیست. حتی می گویند یکی آمد در کوفه و گفت تو کی هستی حضرت می فرماید؛ زینب هستم و او گفت من کلفت تو بودم به تو چه قدر ظلم شده که این گونه تغییر کرده ای همه اینها دروغ است.

هدف های حادثه عاشورا چه زمانی به بار نشست؟ قبل از ورود به مدینه یا بعد از ورود به مدینه؟

تحلیلی که از منابع معتبر به دست می آید که اصلا یزید قصد داشت به گمان خود در دانشگاه دین را ببندد. امام حسین(ع) سلام الله علیها با خون خود و عزیزانشان نگذاشتند بسته شود واین در را باز کرد. سخنرانی ها و گفتگوهایی که حضرت سجاد(ع) و حضرت زینب(س) کردند، جزء اولین دروس این دانشگاه می دانیم. این که حضرت سجاد(ع) وقتی می رود در مجلس یزید می گوید انا بن فاطمه الزهرا، این خودش یک درس است. در این خطبه حضرت سجاد تحولی به وجود آورد که وقتی خطبه تمام شد دیدند مردم زبانشان حرکت می کند و لعنت به بنی امیه می کنند و چشم ها تمام اشک آلود است.
این دانشگاه باز شد و یک استاد و یک معاون وارد شد. استاد حضرت سجاد و معاون حضرت زینب بودند. منتهی این بار نشستن و ظهور این بار نشستن مراتب داشت آنان ذره ذره شروع کردند. همین ها درس بود، مرتب در شام توهین می شنیدند. مثلا در شام پیرمردی توهین کرد حضرت سجاد(ع) به او فرمود: آیا قرآن خوانده ای؟ بله. این آیه شریفه را خواندی: «قل لااسئلکم علیه اجراً الالموده فی القربی» بله خوانده ام. حال به شما چه ارتباطی دارد؟ ما اولاد او هستیم.
حضرت زینب هم یک جمله عرفانی دارد: ما رایت الا جمیلا. یک جمله حماسی، باید به آن افتخار کنیم و به چند زبان ترجمه کنیم. عوض اینکه بگوییم قدش خمیده بود ما باید این را بگوییم، قدش را چه کار داری قدش خیلی هم استوار بود. برای اینکه وقتی در مجلس یزید زنان دورش را می گرفتند که خانم شناخته نشود یکی از ملعونین گفته بود که من هذه المتنکره این کیست که می خواهد خودش را این جوری مخفی کند و خودش را گم می کند. اما جمله حماسی ایشان وقتی بود که یزید نشسته بود و جلاد در طرفین، حضرت زینب فرمود: من قدر تو را خوار می شمرم، تو را چیزی حساب نمی کنم. این خیلی حرف است که انسان به خلیفه خون آشام این حرف را بزند. من قدر تو را کوچک می شمارم. این ظهور نشستن همین طور مراتب دارد که می رسد به اینکه کاروان به مدینه باز می گردد و حضرت سجاد در منزل خود مستقر می شوند.
ما از شیعیانمان چقدر ناقل آثار حضرت سجاد داریم که بی حساب است. چقدر اهل سنت داریم که می گویند قال علی بن الحسین این نشان می دهد که در خانه باز بود. این مکتب دایر بود و با و جود فشارهایی که بوده، ظاهراً در شرح ابن الحدید دیدم که یک نفر می آید و با حضرت سجاد احوالپرسی می کند تازه بعد از اینکه غائله کربلا تمام شد و رفته اند در مدینه نشسته اند و به قول معروف آبها از آسیاب افتاده، آن موقع احوالپرسی می کند حضرت جواب می دهد، این جواب نشان می دهد که چقدر اهل بیت در فشار بوده اند و جای تاسف است که می گوید: کیف اصبحت یابن رسول الله یعنی چگونه صبح کردی؟ حالت چطور است، حضرت می فرماید: اصبحنا خائفین برسول الله. صبح کردیم، امان نداریم چون نسبتمان به پیغمبر می رسد و اصبح سائر اهل الاسلام امنین. می فرماید بقیه اهل اسلام در امانند چون نسبشان به پیغمبر نمی رسد. یعنی اولاد پیامبر بودن خطر بود، ولی با وجود این می بینیم چقدر سنی داریم که می گوید قال حسین بن علی چقدر مراجعه شده چقدر سوال کرده اند. بعد آن وقت شما ببینید که حضرت باقرالعلوم که ابن حجرسنی می گوید این آقا شکافنده علوم و پرچمدار علوم است. بنده این طور می گویم: پایه گذار انقلاب فرهنگی جهان اسلام حضرت باقر(ع) بود. حضرت باقر که با آن همه ظلم و ستم که زمان هشام بود، خیلی حضرت در فشار بود، در عین حال کار حضرت صدا کرد، این از برکات کربلا بود.
حضرت صادق(ع) وقتی آمد شوخی نیست که انسان این همه شاگرد داشته باشد که ممتازهای آن چهارهزار نفر باشد. یک نفر از هند یا ایران درست در خاطر ندارم رفته بود مدینه می گوید سه روز در مسجد ماندم و می خواستم یک دست به امام صادق بزنم که میسر نشد. آنقدر ازدحام جمعیت بوده. ازدحام های الان خیلی ملاک نیست مردم زیاد شدند. آن زمان در مسجد سه روز بماند و نتواند دست به امام صادق بزند. تمام اینها نتیجه ظهورهای به بار نشسته این خون ها بود. شکی در این نیست که اگر امام صادق صدایش به همه جا رسید، علتش کربلا بود.  
 

احساسات و عواطف سیّد الشهداء علیه السّلام در روز عاشورا

احساسات و عواطف سیّد الشهداء علیه السّلام در روز عاشورا

بسم الله الرحمن الرحیم

احساسات و عواطف سیّد الشهداء علیه السّلام در روز عاشورا

منبع: امام شناسى جلد ‏15 صفحه : 312 تالیف علامه طهرانی ره

برخى از بى خردان مى ‏پندارند: وقایع روز عاشوراء بر سیّد الشهداء علیه السّلام امرى عادى بوده است. رنج و زحمت و عَطَش و جَرْح و قَتْل و أسْر همه آنها امورى بسیار سهل و آسان بوده است. چون براى امام علیه السّلام که روحش ملکوتى مى‏باشد، عطش و گرسنگى و زخم و آفتاب و شمشیر برّان اثرى ندارد. وى با وجود نورانى و تجرّدى خود در برابر همه اینها به عنوان برخورد باحَلْوا و شیرینى و امثالها مواجه مى‏ شود. آنگاه تعجّب مى‏ کنند که: چگونه حضرت على اکبر عرضه داشت: عطش مرا کشت، و سنگینى زره مرا بیتاب نمود؟!

آنگاه در جواب مى ‏گویند: پدرش با نهادن زبان خود، و یا انگشترى خود در دهان او، او را سیراب کرد، و مراد از سنگینى آهن، سنگینى زره نیست بلکه کنایه از عظمت لشگر آهن پوش و شمشیر به دست آنهاست که در برابر حمله او ممانعت به عمل مى ‏آورند. [1]

این برداشت، برداشت نادرستى مى ‏باشد. سیّد الشهداء علیه السّلام بشر بوده است، و داراى بدن و جسم طبیعى بوده است. عطش را خوب ادراک مى ‏نموده است. زخم و جراحت را خوب مى ‏فهمیده است. ناله الْعَطَش أطفال و نوحه و زارى زنان حرم را خوب مى ‏دانسته است. بلکه از أمثال ما صدها برابر بیشتر. زیرا او انسان کامل بوده است، و به مقتضاى کمال در انسانیّت، ظهور و بروز محبّت و مودّت به مخلوقات الهى و ادراک لوازم بدنى و طبیعى که لازمه مقام جمع الجمعى مى ‏باشد، در وى عمیق‏تر و ریشه ‏دارتر بوده است.

آرى عشق به خدا، و تفانى در قرآن و سنّت پیغمبر، و روش و منهاج ولایت علوى، و بصیرت و عمق درایت او به انحراف تاریخ و تفسیر و حدیث و غصب خلفاى بیگانه از متن دین و معارف دین که نوبت را به یزید تبهکار رسانیدند، چنان عرصه را بر او تنگ نموده بود که جز شهادت و جراحت و اسارت را داروى مفیدى براى هشدارى مردم نمى‏ یافت، و لهذا عاشقانه این برنامه را پى ریزى کرده و براى سرنگونى حکومت جبّاره بنى امیّه حرکت کرد، حرکتى لَا یَتَوَقَّفْ و بدون بازگشت، گرچه در میان راه صحنه‏ اى همچون زمین طفّ و واقعه کربلا پیش آید فَسَلَامٌ عَلَیْهِ ثُمَّ سَلَامٌ عَلَیْهِ ثُمَّ سَلَامٌ عَلَیْهِ. و اللَّعْنُ عَلَى عَدُوِّهِ، ثُمَّ اللَّعْنُ عَلَى عَدُوِّهِ، ثُمَّ اللَّعْنُ عَلَى عَدُوِّهِ.

اینک مى ‏بینید: شهادت دو جگر گوشه وى: على اکبر و طفل شیرخوار چطور بر او اثر گذارده است، و دنیا را در برابر چشمانش سیاه نموده است. اما چون لِلّهِ وَ فِى سَبِیلِ اللهِ وَ إلَى اللهِ مى‏باشد عاشقانه آنها را مى‏ پذیرد و در آغوش مى ‏کشد.

پی نوشت: 

[1] مرحوم محدّث قمى در «نفثة المصدور فى تجدید أحزان یوم العاشور»، ص 25 قضیّه توجیه آهن را به لشگر ذکر نموده است.


منبع: goharemaerefat.ir

اشعار عرفانی آیت الله الهی قمشه ای در مناجات امام حسین با خداوند

زمین خوردن اباعبدالله:
از بر زین چون شه عشق آفرین
کرد زمین مفخر عرش برین
با تن صد چاک و دل سوزناک
ناله همی کرد به یزدان پاک
گفت الاها ملکا داورا 
پادشها ذوالکرما یاورا
در رهت ای شاهد زیبای من  
شمع صفت سوخت سراپای من
عشق شده جان و تنم فی هواک 
نیست شده در نظرم ما سواک
جز تو جهان را عدم انگاشتم
غیر تو چشم از همه برداشتم
کرد ز دل عشق خط غیر پاک
ساخت غمت جامه تن چاک چاک
رفت سرم بر سر پیمان تو
محو توام واله و حیران تو
گر ارنی گوی به طور آمدم
خواستی ام تا به حضور آمدم
بالله اگر تشنه ام آبم تویی
بحر من و موج و حبابم تویی

******************
عشق تو شد عقل من و هوش من
گشته همه خلق فراموش من
مهر تو ای شاهد زیبای جان
آمده در پیکر من جای جان
وادی سینای تو شد سینه ام
پرتو عکس تو شد آیینه ام
ای سر من در هوس روی تو
بر سر نی ره سپر کوی تو
دید رخت دیده دل بی حجاب
لاجرم آمد به رهت پرشتاب
عشق تو گنجی است به ویرانه ام
غیر تو کس نیست به کاشانه ام
می زنم ار ناله هل من مغیث
من چو نی ام وز لب توست این حدیث
نیست کنون در رگ و شریان من
خون مگر آوای توای جان من
سر غم عشق تو شد رهبرم
گو برود در ره وصلت سرم

****************
ای دل و دلدار و دل آرای من
ای به رخت چشم تماشای من
نیست میان من و رویت حجاب
تافت به صحرای من آفتاب
خوش به تماشای جمال آمدم
غرقه دریای وصال آمدم
تشنه لبم تشنه دریای تو
لایم و آیینه الای تو
تشنه به معراج شهود آمدم
بر لب دریای وجود آمدم
تشنه لبم گرچه به وصل تو یار
بحر وجودم که ندارد کنار
چون تو تن آغشته به خون خواهیم
حکم تو را از دل و جان راضیم
راه تو پویند یتیمان من
کوی تو جوید سر و سامان من
چون نی ام از خود ز توام سر به سر
سر برود بر سر نی در به در 

******************
نقش همه جلوه نقاش شد
سر هو الله ز من فاش شد
آینه بشکست و رخ یار ماند
ای عجب این دل شد و دلدار ماند
منزل معشوق شد این دار من
نیست در این دار به جز یار من
هر چه ز من رفت تویی جای آن
دل به تو پرداخت ز سودای آن
آنچه به جا مانده ز جان و تنم
آن تو ای خار غمت گلشنم
گر سر من رفت به نوک سنان
هست سنان سایه سرو جنان
من گل بستان رضای توام
بلبل دستان قضای توام
نیست به جز مهر تو در باغ من
شاخ گل و سنبل سرو سمن
هر چه که خشنودی توست ای حبیب
با همه خشنودم و دارم شکیب
تا مگر از لطف شفیعم کنی
با رقم قرب رفیعم کنی
نوح شوم قوم به کشتی کنم
و ز کرمت خلق بهشتی کنم
کفر و گنه را خط باطل کشم
کشتی اسلام به ساحل کشم
تا دهم از غصه محشر نجات
امت پیغمبر ختمی صفات

منبع: دیوان اشعار مرحوم الهی قمشه ای. نغمه حسینی


برگرفته از ghasedoon.blog.ir

بریم مجلس امام حسین علیه السلام حاجت بگیریم!!!

به مجلس عزای امام حسین علیه السلام خوش آمدید

بُعد دیگر تحریف، بُعدی است که سال­های قبل به آن هم اشاره کرده ­ام؛

منتهی این داغ بر جگر ما مانده است و هر سال تازه ­تر می­ شود.

آن روحیه­ ی حاجت­ خواهی و حاجت­ طلبی در رفتن ­به مجالس حسینیع است؛

که هم منبری­ ها آن را تشویق می­کنند و هم مدّاح‌ها تحریض می­کنند.

اینکه برای حاجت گرفتن به مجالس حسینیع برویم!

مریض داریم، دکترها او را جواب کرده ­اند؛ به مجلس اباعبداللهع برویم و شفای مریضمان را بگیریم!

بیکاریم، به مجلس اباعبداللهعبرویم، تا شغلی برایمان جور شود!

بچّه­ دار نمی‌شویم، برویم از امام حسینع بچّه بگیریم!

خانه نداریم، برویم از امام حسینعخانه بگیریم! این رویکرد حاجت­طلبانه و مزد­گیرانه!

روی منبر و پشت میکروفن می‌گوید آقا ! امشب شب آخر مجلس است، شب مزد است!

ای داد بی­داد! خاک بر سر من!

امام حسینع تو را به خانه­ ی خودش راه داد، می­ خواهی از امام حسینع مزد بگیری؟

اگر معشوق به عاشق راه دهد، عاشق بعد از اینکه به دیدار معشوق نائل شد و به حضورش راه یافت،

زمانی‌که می­خواهد از معشوقش خداحافظی کند،

به او می­گوید: مزد من چقدر می­شود؟! مزدم را به من بده؟!

این رویکرد مزدخواهانه چیست که ما ایجاد کرده ­ایم؟!

این رویکرد حاجت­طلبانه چیست که ما در مجالس حسینیع دمیده ­ایم؟!

.

.


این چه آموزشی است که ما در این مجالس می­ دهیم؟!

نهضت اباعبدالله علیه السلام برای این است که خودت را فراموش کنی.

تو روضه می­ خوانی، می‌گویی حضرت علی­ اکبر ع را این‌گونه ارباً‌اربا کرده­ اند؛

آن‌وقت در این مصیبت سنگین، یاد این افتاده­ ای که شغل نداری؟ بیکاری، آمده ­ای شغل بگیری؟

عاشق این‌گونه است؟! انسان می­تواند عاشق باشد، و یاد غیر­معشوق هم باشد؟!

حضرت ابالفضلع در آب نگاه کردند، خودشان را ندیدند، امام حسین ع را دیدند!

آیا حضرت اباالفضل ع حاجت به آب نداشتند؟ تشنه نبودند؟ مشکل نداشتند؟ گرسنه، خسته و مجروح نبودند؟

همه ­ی اینها بود؛ امّا حضرت اصلاً یاد خودشان نبودند؛

   «فَذَکَرَ عَطَشَ‏ الْحُسَیْنِ»

استاد طیّب


eezishn.mihanblog.com

مقصود از امام حسین علیه السلام خداست

سید بن طاووس رضوان الله علیه مینویسد: در یکی از مسافرتهایی که به جهت زیارت امام حسین علیه السّلام می‌رفتیم، جهت خواندن نمازهای مستحب و واجب توقف کردیم اما رفقای ما عجله داشتند که هر چه سریعتر حرکت کنند و خود را به کربلا برسانند. من به آنها گفتم: آیا قصد ما از زیارت امام حسین علیه السّلام خداست؟ و یا اینکه قصد ما از خداوند، امام حسین علیه السّلام است؟ آنها گفتند قصد از زیارت، خدا می‌باشد.گفتم اگر ما اعمال خود را در راه خدا که زیارت امام هم بخاطر همین راه است خراب و ضایع کنیم، در این صورت حالِ ما در ملاقاتِ حضرت با ما چگونه خواهد بود، و چگونه خدا با ما که نزدِ امام حسین علیه السّلام رفته و فضل خداوند را خواهانیم، برخورد خواهد کرد؟! رفقای سید پس از این استدلال متین به اشتباه خود پی برد. (کشف‌ المحجة، فصل 112، ص 149)

دختری به نام رقیّه (رنجنامه حضرت رقیه سلام الله علیها)

بسم الله الرحمن الرحیم


دختری به نام رقیّه (رنجنامه حضرت رقیه سلام الله علیها(

منبع: سلسله مقالات تالیف حجت الاسلام حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی

پروانه نبودیم در این مشعله باری                 شمعی شده در ماتم پروانه بگرییم

یکی از دختران سید الشهداء علیه السلام حضرت رقیه خاتون علیها السلام است

رقیه از «رقی» به معنی بالا رفتن و ترقی گرفته شده است. گویا این اسم لقب حضرت بوده و نام اصلی ایشان فاطمه بوده است؛ زیرا نام رقیه در شمار دختران امام حسین علیه السلام کمتر به چشم می‏خورد. چنانچه در کتب تاریخی آمده است: در میان کودکان امام حسین علیه السلام دختر کوچکی به نام فاطمه بود و چون امام حسین مادر بزرگوارشان حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها را بسیار دوست می‏داشتند، هر فرزند دختری که خدا به ایشان می‏داد، نامش را فاطمه می‏گذاشت. همان گونه که هرچه پسر داشتند، به محبت و احترام پدرشان امام علی علیه السلام، وی را علی می‏نامید.

اگرچه بعضی از اصل در وجود چنین شخصی به عنوان دختر امام حسین علیه السلام تشکیک کرده اند، اما سیدنا الاستاد علامه طهرانی رحمة الله علیه می فرمودند:

از آثار بارگاه و حرم ایشان پیداست که شخصیت با عظمتی در اینجا مدفون هستند و ایشان نسبتِ حضرت رقیه را به سید الشهدا علیه السلام به عنوان دختر، تایید می کردند و از جاهایی که در سفر به شام همراه با حضرت حاج سید هاشم حداد اعلی الله مقامه الشریف به زیارت می رفتند، مزار خانم رقیه سلام الله علیها بوده است.

فرزند ارشد مرحوم علامه طهرانی اعلی الله مقامه الشریف می فرمودند: یک روز در سوریه، به مناسبت از حضرت علامه طهرانی پرسیدم: درجه و مقام قرب جناب محیى‌الدّین عربى که او را شیخ‌العرفاء مى‌دانند و أعاظم از أهل عرفان به علوّ قدر و عظمت مقام او اعتراف دارند، بالاتر است یا بانو حضرت رقیّه سلام‌اللـه‌علیها؟

ناگهان ایشان متغیّر و برافروخته شده و فرمودند: «آقا! اینها أصلاً قابل‌مقایسه با یکدیگر نبوده و دو مقوله جدا از هم هستند. حضرت رقیّه سلام‌اللـه‌علیها از أولاد حضرت سیّدالشّهداء علیه‌السّلام بوده و نفس پاک و طاهر او حکایت از نفس نفیس حضرت أبى‌عبداللـه‌الحسین علیه‌السّلام دارد، و داخل در بیت آن حضرت مى‌باشد، ولى اینها (محیى‌الدّین و دیگر عرفاء) خارج از آن بیت بوده و خود را با عمل و مجاهده بدان بیت رسانده‌اند؛ و هرگز نمى‌شود آنان را با هم مقایسه کرد، چون از یک سنخ نمى‌باشند.» (کتاب نور مجرّد)

از حال و هوای این نازدانه دختر رنجنامه ها نوشته اند

در مقاتل وارد شده است که: در میان اسیران دختر خردسالی از امام حسین علیه السلام به نام فاطمه بوده که درد هجران بسیار بر ایشان گران بوده، و رابطه عاطفی زیادی بین او و سید الشهدا علیه السلام برقرار بوده است. پدر هم او را خیلی دوست می داشت، همیشه در کنار پدر می نشست، و حتی نقل شده که شب ها هم در بغل امام می خوابید... اما بعد از واقعه عاشورا پیوسته احوال پدر را می پرسید و گریه می کرد که: أینَ أبِی وَ وَالِدِی وَ المَحَامِی عَنِّی؟

(پدر و حمایت کننده من کجاست؟)

به هر نحوی بود زنها او را آرام می کردند، تا آنکه از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام رسیدند. تا آنکه... (سحاب رحمت: 767؛ ریاض القدس: 4/272.)

در روایت است: آن لحظه که اسیران را از کنار قتلگاه شهیدان و گودی قتلگاه عبور دادند، فرأین جثة بلا رأس فسقطن علیه و یکثرن البکاء و العویل...

(بدن های بی سر را دیدند، همه خود را از شتران به زمین انداختند و گریه و شیون نمودند)

سکینه خاتون خون از گلوی پدر می گرفت و موی پریشان خود را رنگین می کرد، حضرت زینب سلام الله علیها اشک می ریخت. در این حال دختر خردسال برادر را در دامن گرفته بود و با آستین پیراهن صورت دختر را گرفته بود که مبادا چشم آن معصومه به کشته به خون آغشته پدر بیفتد. آن دختر از آن عقل و شعوری که داشت می دانست که چه خبر شده و برای چه جلوی دیدگان او را می گیرند فرمود: واگذارید مرا تا بوسه از جمال پدر بردارم. (ریاض القدس: ج2، ص324.)

راوی می گوید: چون سر حسین علیه السلام را در مجلس یزید گذاشتند، آن حرامزاده شروع کرد به چوب زدن بر آن سر مقدس. دیدم دختر سه ساله را که در برابر یزید ایستاده بود و هر دفعه که آن ملعون چوب می زد، آن دخترک دستها را بالا می برد و بر سر و صورت خود می زد و می گفت: یا أبتاه! لیتنی کنت عمیاء و لا أراک بهذا الحال، یا أبتاه! لیتنی مت قبل هذا الیوم و لا أری رأسک مخضّباً بالدماء و مضروباً برُمح الأعداء

(ای پدر! کاش کور شده بودم و تو را با این حال نمی دیدم، ای پدر! کاش پیش از این مرده بودم و سر بریدۀ تو را نمی دیدم که دشمنان چوب و نیزه بر آن می زنند. و به این دل مارا بسوزانند و ما را در مجلس خوار و ذلیل نمایند.)

پرسیدم این دختر کیست؟ گفتند: این دختر امام حسین علیه السلام است.

دیدم در پهلوی او زنی را که با دست بسته و چشم گریان ایستاده و با سوز دل می نالد و اشک حسرت از دیده می بارد و آهسته آهسته می گوید: ای برادر! کاش خواهرت زینب مرده بود و تو را با این حال مشاهده نمی کرد.

چون این احوال را از آن اسیران مشاهده نمودم، دلم سوخت و نتوانستم صبر کنم، از مجلس بیرون رفتم.( سحاب رحمت: 728)

حکایتی شگفت راجع به حضرت رقیه سلام الله علیها

عالم بزرگوار ملامحمد هاشم خراسانی معروف به ثقة الاسلامی  می‌نویسد: عالم جلیل شیخ محمّدعلی شامی که از جمله علمای نجف اشرف بود به حقیر فرمود: جدّ مادری من، جناب آقا سیّد ابراهیم دمشقی که نَسَبش به سیّد مرتضی علم‌الهدی منتهی می‌شد و سنّ شریفش بیش از 90 سال بود، سه دختر داشت و اولاد پسر نداشت. شبی دختر بزرگ ایشان حضرت رقیّه دختر امام حسین علیه‌السلام را در خواب دید که فرمودند: «به پدرت بگو: به والی بگوید: میان لحد و جسد من آب افتاده، و بدن من در اذّیت است، بیاید قبر و لحد مرا تعمیر کند.»

دختر به سیّد عرض کرد، ولی سیّد از ترس اهل تسنّن، به خواب اعتنا ننمود. شب دوّم دختر وسطی سیّد همین خواب را دید و به پدر گفت، ترتیب اثری نداد. شب سوّم دختر کوچک سیّد همین خواب را دید و به پدر گفت، باز ترتیب اثری نداد. شب چهارم خود سیّد حضرت رقیّه را در خواب دید که به طریق عتاب فرمودند: چرا والی را خبردار نکردی؟!
سیّد بیدار شد، صبح نزد والی شام رفت و خوابش را گفت. والی به علماء و صلحاء شام از شیعه و سنّی امر کرد که غسل کنند و لباس‌های پاکیزه بپوشند، به دست هر کس قفل ورودی حرم مطهّر باز شد، همان کس برود و قبر مقدّس او را نبش کند، پیکر را بیرون آورد تا قبر را تعمیر کنند.

صلحاء و بزرگان از شیعه و سنّی در کمال آداب غسل کردند و لباس پاکیزه پوشیدند، قفل به دست هیچ کس باز نشد مگر به دست خود مرحوم سیّد، و چون میان حرم آمدند کلنگ هیچ کدام بر زمین اثر نکرد، مگر به دست سیّد ابراهیم.

حرم را قُرق کردند و لحد را شکافتند. دیدند بدن نازنین حضرت رقیه سلام‌الله علیها، میان لحد و کفن صحیح و سالم است اما آب زیادی میان لحد جمع شده است.

سیّد در قبر رفت، همین که خشت بالای سر را برداشت دیدند سیّد افتاد. زیر بغلش را گرفتند، هی می‌گفت: «ای وای بر من.. وای بر من.. به ما گفته بودند یزید لعنةالله علیه، زن غسّاله و کفن فرستاده ولی اکنون فهمیدم دروغ بوده، چون دختر با پیراهن خودش دفن شده. من بدن را منتقل نمی‌کنم، می‌ترسم بدن را منتقل کنم و دیگر به عنوان "رقیّه بنت الحسین" شناخته نشود و من نتوانم جواب بدهم. 

سیّد بدن شریف را از میان لحد بیرون آورد و بر روی زانوی خود نهاد و سه روز بدین گونه بالای زانو خود نگه داشت و گریه می‌کرد تا اینکه قبر را تعمیر کردند.

وقت نماز که می شد سیّد بدن حضرت را بالای جایی پاکیزه می‌گذاشت. پس از فراغ از نماز برمی‌داشت و بر زانو می‌نهاد، تا اینکه از تعمیر قبر و لحد فارغ شدند، سید بدن را دفن کرد. و از معجزه آن حضرت این که سیّد در این سه روز احتیاج به غذا و آب و تجدید وضو پیدا نکرد و چون خواست بدن را دفن کند دعا کرد که خداوند پسری به او عطا فرماید. دعای سیّد به اجابت رسید و در سن پیری خداوند پسری به او لطف فرمود که نام او را "سیّد مصطفی" گذاشت.

آنگاه والی واقعه را به سلطان عبدالحمید عثمانی نوشت؛ او هم تولیت زینبیّه و مرقد شریف حضرت رقیّه و امّ کلثوم و سکینه را به سید ابراهیم واگذار کرد.

این قضیه در سال 1242 هجری شمسی رخ داده و در کتاب «معالی» هم این قضیّه مجملاً نقل شده و در آخر اضافه کرده است: «فَنزلَ فی قبرها و وَضع علیها ثوباً لفَّها فیه و أخْرجها، فإذا هی بنتٌ صغیرةٌ دُونَ البُلوغِ و کانَ متْنُها مجروحةً مِنْ کثرةِ الضَّرب» « آن سیّد جلیل وارد قبر شد و پارچه ای بر او پیچید و او را خارج نمود، دختر کوچکی بود که هنوز به سن بلوغ نرسیده، و پشت شریفش از زیادی ضربات مجروح بود.»

پس از درگذشت سیّد ابراهیم، تولیت آن مشاهد مشرفه به پسرش سیّد مصطفی و بعد از او به فرزندش سیّد عبّاس رسید.
فرزندان سیّد ابراهیم دمشقی معروف و مشهور به "مستجاب الدعوه هستند به گونه‌ای که هر گاه دست خود را به موضع دردناک بیماری بگذارند فوری آرام می‌شود و این اثر را از جدّ بزرگ خود به ارث برده‌اند که این خاصیت، ناشی از نگهداری بدن شریف آن مظلومه به مدت سه شبانه‌ روز است

شهادتنامه حضرت رقیه سلام الله علیها

شهادت غم انگیز حضرت فاطمه صغری و یا رقیه علیها سلام، دختر امام حسین علیه السلام چنین است:عصر روز سه شنبه در خرابه در کنار حضرت زینب سلام الله علیها نشسته بود. جمعی از کودکان شامی را دید که در رفت و آمد هستند.
پرسید: عمه جان! اینان کجا می روند؟ حضرت زینب سلام الله علیها فرمود: عزیزم این ها به خانه هایشان می روند. پرسید: عمه! مگر ما خانه نداریم؟ فرمودند: چرا عزیزم، خانه ما در مدینه است. تا نام مدینه را شنید، خاطرات زیبای همراهی با پدر در ذهن او آمد.

بلافاصله پرسید: عمه! پدرم کجاست؟ فرمود: به سفر رفته. طفل دیگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسی از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤیا پدر را دید. سراسیمه از خواب بیدار شد، مجدداً سراغ پدر را از عمه گرفت و بهانه جویی نمود، به گونه ای که با صدای ناله و گریه او تمام اهل خرابه به شیون و ناله پرداختند.

خبر را به یزید رساندند، دستور داد سر بریده پدرش را برایش ببرند. رأس مطهر سید الشهدا را در میان طَبَق جای داده، وارد خرابه کردند و مقابل این دختر قرار دادند. سرپوش طبق را کنار زد، سر مطهر سید الشهدا را دید، سر را برداشت و د رآغوش کشید.

بر پیشانی و لبهای پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلند تر شد، گفت: پدر جان چه کسی صورت شما را به خونت رنگین کرد؟ پدر جان چه کسی رگهای گردنت را بریده؟ پدر جان «مَن ذَالَّذی أَیتَمَنی علی صِغَرِ سِنِّیِ» چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پدر جان یتیم به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ بشود؟ پدر جان کاش خاک را بالش زیر سرم قرار می دادم، ولی محاسنت را خضاب شده به خونت نمی دیدم ختر خردسال حسین علیه السلام آن قدر شیرین زبانی کرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه خیال کردند به خواب رفته. وقتی به سراغ او آمدند، از دنیا رفته بود. شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند( نفس المهموم، ص: 456 - الدمع الساکه، ص: 141)

چراغــــــــان کــــرده ای ویـــرانه را ای مـــــاه دلـــجویم

قدم بگذار بر چشمم رهت با اشـــــــک می شــویــم

تـوانــی نیـــست در جــــانم که پیــــش پـات برخـــیــزم

ز بــــس آزار دیــــدم ای پــــدر ســــست است زانـــویم

کنـون فهمیده ام بابا چــرا زهــــــرام می خـواندی

نفس چون می کشم خون می چکد از زخم پهلویم

ســـــه ساله نیــــستم آری زمــــانه ایــن چنینــــم کرد

کمــــــانی قد گــــیسویم سپیــــــد و ارغـــــوان رویــم

فـــــراموشم شـــــده دیگر چگـــونه راه رفتــن را

کمـــک از عمــه مـی خواهم که گیـرد زیــر بازویم

اگـــر نشنـــاختی ایـن خســــته را حــــق داری ای بابا

نمانــــده از گذشـــــته یــک نشـــــان بر روی نیــــکویم

چــــه آمــــد بر ســـرم باشـــد برای فرصتـــــی دیــــگر

نمـــی گــویم چــــه شد بابا ولی آنقدر می گویم:

مــیان راه خصــمت آنچنان این خسته را مـی برد

که مشـــتش بود پـــر از تـارهــای خــونی مویــم

چه گذشت بر قلب زینب شکور...

هنگامی که حضرت زینب علیهاالسلام و همراهان در روز اربعین، به کربلا آمدند، حضرت زینب در کنار قبر برادر، درد دلها کرد، و گفتار جانسوزی گفت؛ از جمله به یاد رقیّه علیهاالسلام افتاد و زبان حالش این بود:

برادر جان! همه کودکانی را که به من سپرده بودی، به همراه خود آوردم، مگر رقیّه ات را که او را در شهر شام با دل غمبار به خاک سپردم! (زندگانی حضرت رقیه سلام الله علیها: ص47)

من ز شام و کوفه با چشم گهربار آمدم                         دیده گریان بر مـزار شـاه ابـرار آمدم

مدّتی از هم جواری تو بــودم ناامید                             حالیا اندر جـوارت بهر دیـدار آمدم

از سفر آورده ام جمــع یتیـمان تو را                           جز رقیّه آنکه از داغش کمانوار آمدم

تا بماند یادگاری از تو در شـام خراب                                     نوگلت بنهادم و تنها به گـلزار آمدم

من سفیری از تو در شـام بلا بگذاشتم                          از سفارتــخانه اینک به درگاه آمدم


منبع: goharemaerefat.ir

سالروز میلاد سلطان عشق خجسته باد

مشهورترین تاریخ ولادت امام حسین علیه السلام، سوم شعبان سال چهارم هجری قمری، نقل شده است. در روایت معتبری آمده که چون امام حسین علیه السلام متولد شد، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله به اسماء بنت عمیس فرمود: ای اسماء، فرزند مرا بیاور و اسماء آن حضرت را در جامه ی سفیدی پیچیده و نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آوردند. حضرت این نوزاد مبارک را در آغوش گرفت و در گوش راست اذان و در گوش چپش اقامه گفت.