ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
انسان با نازکشی و مهروزی و کشیدن دست مهر بر سر سنگ و گذاشتن دانهٔ گندمی یا برنج به دهان مورچهای یا ریختن آب به پای گُلی، یا اطعام مشفقانهٔ خویشان و آشنایان، باطنی لطیف مییابد و از حیث باطنْ شکوفا، پررونق، صافی، روشن و سبک میشود.
داشتن قدرت ـ اعم از امکانات ظاهری و باطنی ـ اگر همراه با نرمی باطن نباشد، به ظلم و تجاوز تبدیل میشود. برای نرمی باطن نیز باید نازکشی داشت و با همه، با مهر و عطوفت و مرحمت مواجه شد.
نازکشی، سبب میشود صاحب قدرت، دارای نرمش باطنی گردد و روح وی لطیف شود و قدرتی را که دارد، به زور و ظلم تبدیل نکند. سلاطین و حاکمان گذشته، چون مربی کارآزمودهای نداشتهاند تا آنان را نازکش خَلق کند، قدرت ظاهری خود و علمی را که داشتهاند، به زور و خشونت و به خشکی و جمود آلوده میکردند؛ زیرا باطن آنان خشک و مردار بوده است. اولیای خدا، که باطنی پررونق از نور حقتعالی دارند، مهروز خَلق و نازکش آنان میباشند. امیرمومنان علیهالسلام که در میدان مبارزه هماوردی نداشتهاند و کسی را یارای آن نبوده است که در چشمان مبارک آن حضرت نگاه اندازد، از کودکان یتیم و زنی بیوه نازکشی دارد، و از این روست که سر در تنور میکند و با دست مبارک خود، برای آنان نان تهیه میکند و به کودک یتیم، سواری میدهد یا پاپوش خویش را با دست خود وصله میزند. اولیای خدا بسیار نرم بودند که از آن همه قدرتهای باطنی خویش، علیه دشمنان و بدخواهانشان استفادهای نداشتهاند. سیرهٔ ائمهٔ معصومین علیهمالسلام نمونههای فراوانی از تواضع، فروتنی، افتادگی، مهربانی و صفا با خلق را در خود دارد و البته آنچه که به ما نرسیده است، بسیار بیش از آن چیزی است که نقل شده است.
باید ناز طبیعت را کشید. کسانیکه ناز نظام طبیعت را میکشند، به مقامات بلند قربی و غیبی نایل میآیند. مراد از کشیدن نازِ نظام طبیعت، ناز کشیدن از پدیدههای خَلقی ـ اعم از انسان و غیر انسان ـ میباشد. ناز کشیدن از حقتعالی و پدیدهها، دل را جلا میدهد. کسی میتواند ناز پدیدهها را بکشد که به مقام دل (قلب) بار یابد و عاشق شود. انسان اگر عاشق شود، هرچیزی یا هرکسی را بیشتر از خویش دوست دارد و ملامتها و مرارتهای او را به جان میخرد. در عرف ناسوت، کودک برای پدر و مادر یا زن برای شوهر خود ناز میکند؛ ولی گاهی نازها اموری میشود که قابل تحمل نیست. همین امورِ تحملناپذیر است که اگر تحمل شود، در جلای دل و قرب به پدیدههای غیبی، نقش مهمی دارد. نماز، نیاز و ناز میتواند رویت پدیدههای غیبی و قدرت باطنی بیاورد و مهمتر از آن، معرفتی است که عاید فرد میسازد. اگر فردی این سه امر را انجام دهد و از ذکر خود نتیجهای نبیند، اشکالی در پیشنیازها و شرایط ذکر وی قرار دارد. البته فهم معنای «ناز» تنها از کسی برمیآید که از مقام نفس گذشته باشد و در مقام قلب، قرار گرفته باشد؛ بنابراین دستکم، عبور از شصت منازل نخست ذکر شده در منازلالسائرین، از پیشنیازهای درک درست ناز میباشد.
مومن چنانچه به کمال رسد، از استکبار دور میشود و به هرچیزی حتی سنگ، آجر یا موزائیک ـ به اعتبار این که ظهور خداوند و مظهر اوست ـ سلام میکند و برای او خاشع میشود. کسیکه ذات و استقلال را از اشیا برمیدارد، چنانچه دست ناز بر سنگی کشد یا بندهای را دریابد و به او لگد نزند، لطف و رضای حق را به دست آورده است.
عارف واصلی با ما انس بسیار داشت و هنوز نیز زنده است؛ اما به نفَسهای آخر نزدیک شده است. وی زمانی رانندهٔ تریلی بود و همیشه مقداری آب به همراه داشت و چون درختی را در بیابان میدید که از بیآبی رنج میبرد، ماشین را کناری پارک میکرد و به آن درخت سلام مینمود و از او عذرخواهی میکرد که دیر آمده است و میگفت: «نمیدانستم، شما را ندیده بودم» و بعد مثل کسی که میخواهد آب به دهان کسی بریزد، به آن درخت آب میداد. و یا وقتی سنگی را وسط جاده میدید، میایستاد و تریلی را کنار میزد و پایین میآمد و به آن سنگ سلام میکرد و سپس از او اجازه میگرفت تا وی را حرکت دهد و به کنار جاده ببرد و از سنگ عذرخواهی میکرد و میگفت: «ببخشید، آدم غافل زیاد است، اینجا له میشوی.» وی سنگ را با اجازه و با احترام از آنجا برمیداشت و به کناری میگذاشت و سپس از او خداحافظی میکرد. وی میگفت: گاه دلم برای آن سنگها تنگ میشود. البته اگر وی ادعا میکرد که صدای دل سنگها و درختها را میشنود، ادعای وی پذیرفتنی بود. این کار، صفای او را میرساند! اگر عالمان عارف و مجتهدان وارسته و مراجع پاکنهاد و دانشمندان شایسته و دولتمردان جهان، چنین دلی مییافتند، دنیا آباد میشد و قتل و غارت و جنگ و ظلم و ستم از آن رخت برمیبست و دنیا گلستان آدمی میشد، نه جنگلی مدرن. البته چنین آدمی چون تنها باشد، از بین میرود و نمیتواند در دنیایی که عصا را از کور میدزدند، بهراحتی زندگی کند؛ مگر اینکه مقام جمعی داشته باشد تا بتواند به تمامی ذرات هستی همچون پیغمبر و امام احترام بگذارد و به هیچیک از پدیدههای هستی لگد نزند؛ ولی هیهات! آن دنیا کجا و ایندنیا کجا؟!