هر انسانی که در مسیر سلوک معنوی قرار میگیرد با توجه به شرایط زمانی و
مکانی، وظایف خاص خود را دارد. پیامبر اسلام(ص) قبل از بعثت در محیطی شرک
آلود و در میان افراد جاهل و بتپرست زندگی میکرد. روشن است که نمیتوانست
در آن جامعه به عبادت خدای یکتا بپردازد. ضمن اینکه احکام و دستوراتی که
با بعثت پیامبر اسلام تشریع شده بود -به سبک خاص- در آن زمان وجود نداشت؛
لذا آنحضرت گوشهای خلوت را برای خود برگزید تا به تفکر در آیات الهی و
راز و نیاز با پروردگار خویش بپردازد. اما با ظهور اسلام و آمدن احکام و
قوانین شریعت اسلام وظیفه آنانی که در جامعه اسلامی به سر میبردند متفاوت
با قبل از آن شد؛ لذا ائمه(ع) و دیگر مؤمنان ناگزیر نبودند عبادات خویش را
مخفیانه انجام دهند. در عین حال و با وجود این تفاوتها، ائمه(ع) نیز دور
از چشم مردم خلوتهایی داشتند.
به عنوان نمونه، امام علی(ع) – که خود در بسیاری از خلوتهای پیامبر(ص) در
غار حرا همراه او بود – خلوتهای شبانه مستقلّی هم داشت. یکی از یاران
آنحضرت میگوید:
من علی بن ابیطالب را کنار محله بنى نجار دیدم که از همراهان خود جدا شده
و خود را در گوشههاى نخلستان پنهان کرد. ابتدا فکر کردم على(ع) به منزل
رفت. ناگاه آواى اندوهگین و نغمه دل انگیزى شنیدم که میگفت: پروردگارا چه
بسیار موارد هلاک و نابودى را که از من دور کردی و به من نعمت ارزانى
داشتى؛ چه بسیار دشواریها که با کرم خود آنرا گشودى. پروردگارا اگر عمر
من در نافرمانى از تو دراز شود، گناه من در نامه اعمالم بزرگ خواهد شد و من
به چیزى جز آمرزش تو دل نبستهام و جز به رضوان و خشنودى تو امیدوار
نیستم.
این صداى جان سوز مرا به خود متوجه کرد و از پى آن رفتم. ناگاه دیدم على
بن ابیطالب(ع) است. خود را از او مخفی نگهداشتم تا مناجاتش را بشنوم و از
جاى خود تکان نخوردم. على(ع) در آن دل شب، نخست چند رکعت نماز گزارد و باز
به دعا و تضرع و گریه روى آورد و شروع به راز و نیاز نمود. از جمله راز و
نیاز او با خداوند این گفتار بود: پروردگارا، هر گاه به عفو تو میاندیشم
گناهم بر من سبک میشود و هر گاه به شدت سختگیرى تو فکر میکنم گرفتارى و
بلاى من سخت میشود. واى بر من اگر در کارنامه خویش گناهى را ببینم و
بخوانم که آنرا فراموش کرده باشم و تو آنرا به حساب آورده باشى و بگویى
بگیریدش. واى، واى بر چنان گرفتارى که خانوادهاش نمیتواند او را نجات
دهد و قبیلهاش به او سودى نمیرساند؛ و چون نامش را در زمره گنهکاران
اعلام کنند فرشتگان بر او رحمت میآورند. اى واى از آتشى که جگرها و
کلیهها را میسوزاند و گوشت و پوست را میکند و از میان میبرد. اى
واى از فرو گرفتن شرارهاى از شرارههاى آتش!
آنگاه على سخت گریست و دیگر نه صدایى از او شنیدم و نه حرکتى از او دیدم.
با خود گفتم، از شدت بیخوابى و شب زندهدارى خواب بر او چیره شد، حال
آنکه باید هم اکنون او را براى نماز صبح بیدار کنم. ابو درداء میگوید:
خود را به آنحضرت رساندم. دیدم مانند چوب خشکى به زمین افتاده، حرکتش
دادم. دیدم هیچ تکان نمیخورد. آنچه کوشش کردم بیفایده بود. گفتم: «انا
لله و انا الیه راجعون». به خدا سوگند که على بن ابىطالب درگذشت! شتابان
به سوى خانهاش حرکت کردم که به آنان خبر دهم. فاطمه(س) فرمود: اى ابو
درداء! چه شده است؟! آنچه را دیدم تعریف کردم. فرمود: اى ابو درداء! به خدا
سوگند این حالت غشى است که از بیم خداوند وی را فرا میگیرد. مقدارى آب
آوردند و بر چهرهاش زدند. به هوش آمد و به من نگریست که میگریستم.
فرمود: اى ابو درداء! از چه میگریى؟ گفتم: از آنچه تو بر سر خود
میآورى. فرمود: اى ابو درداء! پس چگونه خواهد بود، آنگاه که مرا براى
حساب فرا خوانند و گنهکاران یقین به عذاب کنند و فرشتگان خشن و نگهبانان
تندخو بر من گماشته شوند و من در پیشگاه ملک جبار بر پا باشم و دوستان مرا
تسلیم کرده باشند و همه اهل دنیا بر من رحمت آورند. در آن حال رحمت و
دلسوزى تو بر من بیش از این خواهد بود، آن هم در پیشگاه کسى که هیچ
پوشیدهاى بر او مخفی نمیماند. آنگاه ابو درداء گفت: به خدا سوگند من
چنین حالى در هیچیک از اصحاب پیامبر(ص) ندیدم.
[1]