بسم الله الرحمن الرحیم
اصحاب جهل (واکاوی آیین تعطیلات نوروز و رسم سخیف سیزده بدر در روایات)
منبع: سلسله یادداشت ها تالیف حجت الاسلام حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی
یکی از رسوم ایرانیان عید نوروز و تعطیلات آن و در نهایت روز سیزده بدر است که مشاهده می کنیم که مردم ایران هر ساله در اول فصل بهار دوازده روز را به جشن و عید می گذرانند و روز سیزدهم را به عنوان از بین بردن و اخراج نحوست از منزل خود به بیرون و صحرا می روند.
در مقام واکاوی و ریشه یابی این آداب و رسوم به روایتی از امیر المومنین علیه السلام برمی خوریم که حضرت به صراحت بیان می دارند که ایرانیان به پیروی و متابعت از آیین باطل و خرافی و شیطانی اصحاب الرّس اقدام کردند.
اصحاب الرس قومی بودند که در سالیان قبل از اسلام، همواره کفر و شرک می ورزیدند، از فرمان پیامبرشان سرپیچی کردند و در نهایت او را به وضع فجیعی به قتل رساندند لذا مورد نفرین و لعنت و عذاب الهی قرار گرفتند که داستان آنها در قرآن کریم به عنوان عبرت دیگران در پیروی از خرافات و اباطیل و سرپیچی از فرمان خدای متعال و اولیایش بیان شده است.
جای بسی تأسف است که ایرانیان نام ماه های خود را بر اساس نام شهرهای آن قوم قرار داده اند و تعطیلات نوروز و سیزده بدر را بر اساس پیروی و متابعت آیین و رسم باطل و انحرافی و شیطانی آن قوم پی ریزی کرده اند و این آیین و آداب هنوز هم ادامه دارد.!!
در این مقام اکتفا و استناد می کنیم به نقل روایتی صحیح و موثق از معتبرترین کتاب های روایی که تامل و تدبر در این روایت روشن می کند که چگونه ایرانیان با تبعیت از سنن و آداب جاهلی و رسوم فضای پیش از اسلام به استمرار سنت تعطیلات نوروز مخصوصا آیین زشت سیزده بدر اقدام می نمایند.
مرحوم صدوق در کتاب شریف علل الشرایع از عیون اخبار الرضا علیه السلام از شخصی به نام همدانی از علی از پدرش از هروی از امام رضا علیه السلام از پدرانش از امام حسین علیهم السلام نقل می کند که فرمودک :
سه روز قبل از شهادت حضرت على بن ابى طالب امیر المومنین علیه السّلام مردى از اشراف بنى تمیم که به او عمرو مىگفتند محضر آن حضرت مشرف شد و عرض کرد: یا امیر المؤمنین خبر به من دهید که اصحاب رسّ در چه عصرى بوده و منازل و خانههایشان در کجا و سلطانشان چه کسى بوده است؟ آیا حقّ عزّ و جلّ پیامبرى به سوى آنها فرستاده یا نه؟ و بیان فرمایید به واسطه چه هلاک شدند چه آن که در کتاب خداى عزّ و جلّ ذکرشان به میان نیامده و در هیچ کجا خبرى از آنها نیافتهام.
امیر مومنان على علیه السّلام فرمودند: سؤالى کردى که قبلا احدى آن را نکرده و بعد از من کسى شرح و توضیح آن را برایت نخواهد داد و هیچ آیهاى در قرآن شریف نیست مگر آن که من به تفسیرش واقف و آگاه بوده و مىدانم در چه مکانى، صحرا یا کوه و در چه زمانى، شب یا روز نازل شده است و در حالى که به سینه مبارک اشاره مىنمود فرمود: در این جا علم بسیار و زیادى مىباشد ولى طالبین آن کم بوده و وقتى مرا از دست دادند انگشت ندامت به دندان مىگزند.
اى برادر تمیمى قصّه و حکایت اصحاب رسّ چنین است: ایشان گروهى بودند که درخت صنوبر را مىپرستیدند، به این درخت، شاه درخت گفته و یافث بن نوح آن را کنار چشمهاى موسوم به روشاب کاشته بود که این چشمه بعد از طوفان براى نوح جوشید.
و امّا ایشان را به این جهت اصحاب رسّ نامیدند که پیامبرشان را در زمین پنهان کردند و این قضیّه بعد از جناب سلیمان بن داود علیهما السّلام بود.
دوازده روستا و قریه داشتند که در کنار نهرى به نام رس قرار داشته و از بلاد مشرق زمین محسوب مىشدند و این گروه به نام رود موسوم شده بودند و در آن روز روى کره زمین رودى بزرگتر و پر پرآبتر و شیرینتر و قوىتر از آن وجود نداشت چنانچه روستا و قریهاى زیادتر و آبادتر از این دوازده روستا وجود نداشت نام یکى:
آبان و دیگرى: آذر و سوّمى: دى و چهارمى بهمن و پنجمى اسفندیار و ششمى فرودین و هفتمى اردیبهشت و هشتمى خرداد و نهمى مرداد و دهمى تیر و یازدهمى مهر و دوازدهمى شهریور بود.
و بزرگترین شهرهاى ایشان، اسفندیار یعنى همان شهرى بود که سلطانشان در آن مستقر شده بود سلطان ایشان موسوم به ترکوذ بن غابور بن یارش بن سازن بن نمرود بن کنعان بود (نمرود بن کنعان همان فرعون معاصر با حضرت ابراهیم علیه السّلام است).
چشمه مزبور و درخت صنوبر در همین شهر بوده و در هر یک از آن روستاها و
علل الشرائع-ترجمه ذهنى تهرانى، ج1، ص: 161
قریههاى دیگر دانهاى از شکوفه آن درخت را کاشتند، دانهها رویید و به درختى عظیم تبدیل گشت و از چشمهاى که در جنب درخت صنوبر بود نهرهایى به طرف هر یک از آن درختان جارى کردند، آب چشمه و نهرهاى منشعب از آن را بر خود و چهار پایان حرام کرده و از آن نه خود و نه حیواناتشان نمىآشامیدند حتى اگر کسى از آن استفاده مىکرد وى را کشته و مىگفتند این آب حیات پروردگار ما است، پس احدى نباید از حیات او بکاهد، ایشان و چهار پایانشان از نهر رس که در قریههاى آنها جارى بود مىآشامیدند ایشان در هر ماه از سال در هر قریهاى عیدى مىگرفتند که اهل آن قریه اجتماع مىکردند و درختى را که نزدیک ده و قریه ایشان بود آراسته و به انواع حلل و جواهر و حریر مزیّن مىکردند سپس گوسفند و گاو بسیار آورده و نزد آن درخت قربانى مىکردند و هیمه و هیزم جمع کرده و با آن آتش افروخته و آن قربانىها را در آن مىافکندند و چون دود آن بر هوا بلند مىشد و آسمان را مىپوشاند درخت را سجده مىکردند نه حقّ عزّ و جلّ را و گریسته و تضرّع مىنمودند و از درخت مىخواستند که از آنها راضى شود، شیطان مىآمد و شاخههاى آن درخت را مىجنباند و از ساق درخت آوازى همچون آواز کودک بلند مىشد که: اى بندگان من از شما خشنود شدم، و پس نفس خود را پاک و منزّه مىنموده و چشمهایتان را روشن بدارید ایشان پس از استماع این صدا سرها را بالا کرده و از فرط خوشحالى و سرور به شرب خمر و نواختن ساز مشغول مىشدند و دستبند به دستها مىکردند و آن روز و آن شب را در آنجا به لهو و لعب سر کرده و سپس به منازلشان بر مىگشتند.
عجم ماههاى خود را که به ابان ماه و آذر ماه و دیگر اسامى نامیدهاند به خاطر آن است که این نامها را از اسماء این قریهها و روستاها مشتقّ کردهاند چه آن که برخى از آنها به بعضى دیگر مىگفتند: امروز عید فلان قریه است (مثلا قریه تیر یا قریه مهر ...) حتى وقتى عید روستاى بزرگشان (روستاى اسفندیار) فرا مىرسید کوچک و بزرگشان در آنجا اجتماع کرده و سراپردهاى از حریر که بر آن انواع صور و تماثیل منقوش بود در جنب درخت صنوبر و آن چشمه بر پا مىکردند و دوازده درب بر آن نصب کرده که هر دربى تعلّق به یکى از اهالى قرار و دهها داشت، سپس در خارج سرا پرده، مقابل درخت صنوبر سجده کرده، و قربانىهاى خود را نزدیک درخت مىآوردند و ابلیس در این هنگام مىآمد و درخت صنوبر را سخت مىجنباند و از جوف درخت صدایى آشکار و رسا بلند مىشد و به آنها وعدههاى مىداد و بیش از آنچه شیاطین مستقر در درختهاى قریههاى دیگر اهالى را آرزومند و امیدوار به بقاء مىساختند این درخت جمعیّت را امیدوار مىساخت پس مردم سرها را از سجده برداشته و چنان مسرور و با نشاط به نظر مىرسیدند که هیچ گاه این طور مشاهده نمىشدند پس به شرب خمر و نواختن سازها مىپرداختند و مدّت دوازده روز و دوازده شب که عدد اعیاد سالانه آنها بود در آنجا به عیش و عشرت مىماندند و پس از آن به منازلشان بر مىگشتند.
و وقتى زمان کفرشان به خداى عزّ و جلّ طولانى شد و مدّت عبادتشان غیر بارى تعالى را، به درازا کشید، خداوند متعال پیامبرى از بنى اسرائیل که از فرزندان یهودا بن یعقوب بود به سوى ایشان مبعوث داشت، این پیغمبر مدّت طولانى در بین ایشان بود و همواره آنها را به پرستش خداى یگانه و معرفت پیدا نمودن به ساحت ربوبى او دعوت کرده ولى آنها از او پیروى نکرده و دعوتش را اجابت نکردند و وقتى وى شدّت گمراهى آنها و نپذیرفتنشان رشد و رستگارى را دید، هنگامى که عید روستا بزرگ فرا رسید به درگاه الهى عرض کرد:
پروردگارا، بندگانت از اطاعت من اباء نموده و مرا تکذیب کرده و به تو کفر ورزیده و درختى را که نفع و ضررى براى ایشان نداشته مىپرستند، پس درختشان را خشک کن و قدرت و سلطنتت را به ایشان بنما.
روز بعد در برآمدن آفتاب عالمتاب آن قوم دیدند که درختشان خشک گردیده، پس مضطرب و پریشان شده و گفتگو در میانشان افتاد و به دو فرقه شدند:
گروهى گفتند: این مرد که مىپندارد فرستاده پروردگار آسمان و زمین است، خدایان شما را سحر کرده تا توجّه شما را از معبودتان به معبود خودش برگرداند.
و دستهاى دیگر گفتند: این به خاطر آن است که خدایان شما بر شما خشم گرفتهاند زیرا این مرد آنها را دشنام داده و معیوب مىنماید و شما را به پرستش غیر آنها دعوت کرده و بدین ترتیب حسن و بهاء و مقدار خدایان شما را پنهان نموده و شما مزاحم او نمىشوید، پس هر دو گروه بر کشتن او اتّفاق کردند و به این منظور لولههاى سربى طولانى دهانه گشادى را تهیّه کرده و آنها را داخل چشمه کرده و یکى، یکى داخل چشمه فرو بردند تا به قعر و قرار آن رسیده و یکى بعد از دیگرى را روى هم سوار کردند به طورى که از ته چشمه تا بالاى آب لولهها روى هم قرار گرفته و نصب شدند و همچون ظروف سفالى و تنبوشهها که روى هم قرار داشته باشند، سپس آب داخل این لولهها را کشیده و پس از آن در ته آن از زمین چاهى عمیق و تنگ حفر کرده و پیامبرشان را داخل آن چاه فرستاده و درب چاه را با سنگى خارا مسدود نمودند و بعدا لولهها را از آب بیرون آورده و گفتند: امیدواریم وقتى خدایان ما ببینند ما کسى را که آنها را معیوب مىساخت و ما بندگان را از عبادتشان باز مىداشت کشته و در زیر چشمه بزرگ دفنش کردهایم تشفّى بر ایشان حاصل شده و از ما راضى مىشوند و دوباره نور و درخشندگى آنها برگشته و همچون سابق موقعیتشان بین ما بندگان ثابت مىماند.
یک سال گذشت و روزها ناله پیامبرشان را مىشنیدند که مىگفت: اى سرور من تو تنگى جا و شدّت گرفتارى مرا مىبینى پس بر ضعف و ناتوانى من رحم کن و بر بیچارگى من ترحّم نما و در قبض روحم تعجیل فرما، امید دارم که استجابت دعایم را به تأخیر میاندازى و آنقدر ناله کرد تا به لقاء اللَّه پیوست.
حقّ تبارک و تعالى به جبرئیل فرمود: اى جبرئیل آیا بندگانى که حلم من آنها را مغرور ساخته و از مکر من در امان بوده و غیر من را پرستش کرده و پیامبران و رسولان مرا کشتهاند مىپندارند در مقابل غضب من مىتوانند مقاومت کرده یا گمان دارند که قادرند از تحت سلطه من بگریزند؟ چگونه این امر ممکن باشد و حال آن که من از تمام کسانى که عصیان و نافرمانى مرا کردهاند انتقام خواهم گرفت و به عزّت خود سوگند خوردهام ایشان را به وسیله عبرت براى عالمیان قرار دهم، بارى در یکى از ایّام که مصادف با عید آنها بوده و به برگزارى مراسم عید مشغول بودند حقّ تبارک و تعالى بادى سرخ فرستاد که ایشان را در خود گرفت و متحیّر و سراسیمه به این سو و آن سو مىدویدند و از وحشت بعضى به برخى دیگر پناه مىبردند، در این هنگام به امر حقّ تبارک و تعالى زمین زیر پاى آنها مبدّل به سنگ گوگرد شد که شعلههاى آتش از آن زبانه مىکشید و از بالا ابرى سخت سیاه کم کم ظاهر شد تا جایى که همچون قبّهاى از آتش گداخته شعلهور بر سرشان چتر زد پس از پایین و بالا آتش بر ایشان سخت گرفت تا آن که بدنهایشان همچون سرب ذوب گردید پس پناه به او مىبریم از غضب و نزول نقمت و عذابش. (علل الشرایع ج 1 ص 40 ، عیون اخبار الرضا علیه السلام ج 1 ص 205 )