ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
داستان مکاشفه شیخ محمّد بهارى و متنبّه شدن او توسّط استاد
یکى از شاگردان سلوکى و عرفانى عارف کبیر و اخلاقى عظیم آیة الله العظمى و حجّته الأکبر مرحوم آخوند ملّا حسینقلى درجزینى همدانى، مرحوم عارف کامل و سالک واصل حضرت آیة الله شیخ محمّد بهارى همدانى رضوان الله علیهما مىباشد.
ایشان که از زمره معروفترین تلامذه مرحوم آخوند بودند طىّ سالیان متمادى از فیض تربیت و تهذیب آن مرد بزرگ مستفیض و بهرهمند بودند. روزى در حالتى خاصّ مسألهاى براى ایشان کشف مىشود و با قلب خود مشاهده مىکنند که خداى متعال ایشان را واسطه و وسیله همه فیوضات خود بر خلق قرار داده است، و از ناحیه نفس ایشان است که برکات و ارزاق و عنایات (چه ظاهریّه و چه معنویّه) بر مخلوقات افاضه مىشود؛ و خلاصه خداوند ایشان را مجراى فیض و مجلاى تقدیرات و اراده خود نموده است، و از جمله تمام عنایات و الطافى که از ناحیه پروردگار به خود استاد ایشان مرحوم آخوند نازل مىشود از دریچه نفس او مىباشد، و اگر او نباشد چیزى نصیب استادش نخواهد شد!
ایشان پس از بروز این حالت قدرى تأمّل مىکند و هر چه با خود فکر مىکند که آیا ممکن است مسأله غیر از این باشد مىبیند خیر، مطلب همین است و بس! و لذا با خود مىگوید: دیگر چه لزومى دارد که به خدمت استاد برسم و از او کسب فیض کنم؟ اینک این منم که واسطه فیض حقّ هستم، و هر چه استاد مىداند از دریچه نفس من مىداند، و اگر من لطف و عنایتم را از او سلب کنم هیچ چیز براى او باقى نمىماند و دستش از همه چیز خالى و تهى خواهد شد.
امّا بجهت رعایت ادب و احترام و اینکه سالیان متمادى براى ما زحمت کشیدهاند و رنج و تعب تربیت و تزکیه ما را متحمّل شدهاند امروز در جلسه ایشان شرکت مىکنیم و از فردا دیگر نمىرویم.
پس از این نیّت حرکت مىکند به سمت منزل مرحوم آخوند، و درحالیکه هنوز خورشید طلوع نکرده بود دقّ الباب مىکند؛ پس از مدّتى مرحوم آخوند درب را باز مىکند و ایشان سلام مىکند. یک مرتبه مرحوم آخوند مىگوید: سلام علیکم و زهر مار! اى فلان و فلان و فلان شده براى چه آمدى اینجا؟ برو گم شو! و چه و چه ... و درب را محکم مىبندد. و مرحوم آقا شیخ محمّد بهارى مانند کسى که کوه بر سرش خراب شده همینطور مات و مبهوت در اندیشه رفتار و کردار مرحوم آخوند پشت در مىماند.
مدّتى به این نحو سپرى مىشود و سرانجام مرحوم آقا شیخ محمّد چون راه و چارهاى را در برابر خود نمىبیند یکسره به قبرستان وادى السّلام مىرود و در آنجا سکونت اختیار مىکند. گویند بمدّت شش روز در آنجا مىماند و پس از انقضاى مدّت، یک مرتبه حالش دگرگون مىشود و مشاهده مىکند عجب! این چه حالتى بود که براى او پیش آمد، او کجا و این حالات کجا؟ او بندهاى بیش نیست و در این اقیانوس بىانتهاى مخلوقات الهى همچون پر کاهى بیشتر جایگاهى ندارد و حسابى روى او باز نمىشود. همانجا به روى زمین مىافتد و شروع به استغفار مىکند و از خداى بزرگ طلب بخشش و عفو مىنماید، و شکر از تنبّه و استبصار و توجّه را بجاى مىآورد، و از همانجا به سمت منزل مرحوم آخوند استاد سلوکى خویش حرکت مىکند و درب منزل را بصدا در مىآورد.
گویا مرحوم آخوند پشت درب منتظر او بودند، که بلافاصله درب را باز مىکنند و او را سخت در آغوش مىکشند و با کلمات و عبارت بهجتآور و مسرّتزا از او استقبال مىکنند، و او را بسیار مورد لطف و تفقّد خویش قرار مىدهند و به داخل منزل راهنمائى مىکنند. و سپس به او مىفرمایند: آقا شیخ محمّد! اگر من آن کار را با تو نمىکردم هلاکت و نیستى تو حتمى بود و در وادى فرعونیّت و انانیّت محو و نابود مىشدى! (اسرار ملکوت، ج 2، ص: 441)