گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی
گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

حکایات (تنبّه شاگرد توسط استاد)

داستان مکاشفه شیخ محمّد بهارى و متنبّه شدن او توسّط استاد 

یکى از شاگردان سلوکى و عرفانى عارف کبیر و اخلاقى عظیم آیة الله العظمى و حجّته الأکبر مرحوم آخوند ملّا حسینقلى درجزینى همدانى، مرحوم عارف کامل و سالک واصل حضرت آیة الله شیخ محمّد بهارى همدانى رضوان الله علیهما مى‏باشد.

ایشان که از زمره معروفترین تلامذه مرحوم آخوند بودند طىّ سالیان متمادى از فیض تربیت و تهذیب آن مرد بزرگ مستفیض و بهره‏مند بودند. روزى در حالتى خاصّ مسأله‏اى براى ایشان کشف مى‏شود و با قلب خود مشاهده مى‏کنند که خداى متعال ایشان را واسطه و وسیله همه فیوضات خود بر خلق قرار داده است، و از ناحیه نفس ایشان است که برکات و ارزاق و عنایات (چه ظاهریّه و چه معنویّه) بر مخلوقات افاضه مى‏شود؛ و خلاصه خداوند ایشان را مجراى فیض و مجلاى تقدیرات و اراده خود نموده است، و از جمله تمام عنایات و الطافى که از ناحیه پروردگار به خود استاد ایشان مرحوم آخوند نازل مى‏شود از دریچه نفس او مى‏باشد، و اگر او نباشد چیزى نصیب استادش نخواهد شد!

ایشان پس از بروز این حالت قدرى تأمّل مى‏کند و هر چه با خود فکر مى‏کند که آیا ممکن است مسأله غیر از این باشد مى‏بیند خیر، مطلب همین است و بس! و لذا با خود مى‏گوید: دیگر چه لزومى دارد که به خدمت استاد برسم و از او کسب فیض کنم؟ اینک این منم که واسطه فیض حقّ هستم، و هر چه استاد مى‏داند از دریچه نفس من مى‏داند، و اگر من لطف و عنایتم را از او سلب کنم هیچ چیز براى او باقى نمى‏ماند و دستش از همه چیز خالى و تهى خواهد شد.

امّا بجهت رعایت ادب و احترام و اینکه سالیان متمادى براى ما زحمت کشیده‏اند و رنج و تعب تربیت و تزکیه ما را متحمّل شده‏اند امروز در جلسه ایشان شرکت مى‏کنیم و از فردا دیگر نمى‏رویم.

پس از این نیّت حرکت مى‏کند به سمت منزل مرحوم آخوند، و درحالیکه هنوز خورشید طلوع نکرده بود دقّ الباب مى‏کند؛ پس از مدّتى مرحوم آخوند درب را باز مى‏کند و ایشان سلام مى‏کند. یک مرتبه مرحوم آخوند مى‏گوید: سلام علیکم و زهر مار! اى فلان و فلان و فلان شده براى چه آمدى اینجا؟ برو گم شو! و چه و چه ... و درب را محکم مى‏بندد. و مرحوم آقا شیخ محمّد بهارى مانند کسى که کوه بر سرش خراب شده همینطور مات و مبهوت در اندیشه رفتار و کردار مرحوم آخوند پشت در مى‏ماند. 

مدّتى به این نحو سپرى مى‏شود و سرانجام مرحوم آقا شیخ محمّد چون راه و چاره‏اى را در برابر خود نمى‏بیند یکسره به قبرستان وادى السّلام مى‏رود و در آنجا سکونت اختیار مى‏کند. گویند بمدّت شش روز در آنجا مى‏ماند و پس از انقضاى مدّت، یک مرتبه حالش دگرگون مى‏شود و مشاهده مى‏کند عجب! این چه حالتى بود که براى او پیش آمد، او کجا و این حالات کجا؟ او بنده‏اى بیش نیست و در این اقیانوس بى‏انتهاى مخلوقات الهى همچون پر کاهى بیشتر جایگاهى ندارد و حسابى روى او باز نمى‏شود. همانجا به روى زمین مى‏افتد و شروع به استغفار مى‏کند و از خداى بزرگ طلب بخشش و عفو مى‏نماید، و شکر از تنبّه و استبصار و توجّه را بجاى مى‏آورد، و از همانجا به سمت منزل مرحوم آخوند استاد سلوکى خویش حرکت مى‏کند و درب منزل را بصدا در مى‏آورد.  

گویا مرحوم آخوند پشت درب منتظر او بودند، که بلافاصله درب را باز مى‏کنند و او را سخت در آغوش مى‏کشند و با کلمات و عبارت بهجت‏آور و مسرّت‏زا از او استقبال مى‏کنند، و او را بسیار مورد لطف و تفقّد خویش قرار مى‏دهند و به‏ داخل منزل راهنمائى مى‏کنند. و سپس به او مى‏فرمایند: آقا شیخ محمّد! اگر من آن کار را با تو نمى‏کردم هلاکت و نیستى تو حتمى بود و در وادى فرعونیّت و انانیّت محو و نابود مى‏شدى! (اسرار ملکوت، ج ‏2، ص: 441)

http://goharemaerefat.com