امروزه پیشرفت و کارآمدی در توفیق بر تحقیقات جمعی است. جمعگرایی بهویژه در روحانیت شیعه بر پایه یک قانون اساسی، بهترین راه مبارزه با مافیای زور و گروههایی است که سیاست تخریب نامآوران علمی را دارند و میخواهند با گذاردن داغ پروندههای ساختگی و جعلی بر پیشانی آنها، این افراد آزاده و آگاه را از مسیر خود بزدایند.......
وقتی چهرههایی با نفوذ در مناصب حکومتی، چیرگی مییابند در حالی که شایسته آن نمیباشند و تخصص لازم برای مدیریت آن بخش را ندارند، برای بقای چیرگی خود به تخریب شخصیتهای برجسته و رقیب رو میآورند. در فضای چیرگی آنها، جامعه دیگر «قهرمان» به خود نخواهد دید. ضعف آنها چنان است که حتی به سازندگان فیلم و سریال نیز اجازه نمیدهند فیلمهایی بسازند که قهرمانی داشته باشد که به نوعی چیرگی این افراد را تحت تأثیر قرار میدهد. در این فضا نه تنها به چهرههای علمی، بلکه به قهرمانهای ورزشی یا به جامعه هنرمندان نیز رحم نمیشود و به هزار و یک شگرد سیاسی، آنان را خدشهدار و پایگاه اجتماعی و محبوبیت آنها را خدشهدار میکنند. نمونه آن حسین رضازاده است. او که در وزنهبرداری قهرمانی جهانی است، در زمان احمدینژاد او را به حمایت از وی کشاندند و او را در سال 1388 رئیس فدراسیون کردند تا بتوانند وی را تخریب کنند. این قهرمانان که متأسفانه با پشت پرده سیاست آشنا نیستند، از دامی که برای آنان پهن میشود، آگاهی ندارند. او طلای جهان را گرفته و میتواند سنبلی برای تودهها باشد، امروز رئیسش میکنند تا فردا محبوبیتش را کاهش دهند. با علی دایی نیز که در میان قلبهای مردم حرمتی افزون داشت و صد و نه گل در یکصد و چهل و نه بازی ملی به ثمر رسانده بود و آقای گل جهان بود، همین کردند. محبوبی ملی را به شکایت و دادگاه کشاندند. چهرهها را با پروندهسازی به دادگاه میکشانند، تا به قول خودشان نقطهای روی پیشانی آنها بگذارند و علامت سؤالی برای همه باشد که او چه کرده است. چیرگی افراد ضعیف و غیرمتخصص و کارنابلد و حقیر به استبداد کشیده میشود. حقیرهای چیره همیشه بزرگها و قهرمانهای هر عرصهای را با نامردی به زمین میزنند. از این نمونه بود آقای کرباسچی. من او را مغز طراحی میدانم که میتوانست شهرهای ایران را همانند تهران آبادانی دهد. دلیل آن نیز کارنامه موفق وی در مقام استانداری اصفهان تا سال 68 بود. او بعد از آن، بسیاری از مشکلات تهران را بهگونه ضربتی حل نمود؛ اما ختم او نیز به دادگاه بود. بعد از وی به سردار سازندگی انقلاب، هجوم آوردند و شخصیت کمنظیری مانند هاشمی رفسنجانی را نیز ضایع کردند.
اینکه ما با پدیده «فرار مغزها» به عنوان معضلی جدی مواجه هستیم، بهخاطر این است که مغزها این فضا را به نیکی درک میکنند. مغزهای ما در خدمت کشورهای اروپایی یا در خدمت آمریکا هستند. آنان چنان فراگیر در این کشورها فعالیت دارند که اگر قدرتی به آنها فراخوان دهد و تمامی آنها را به تابعیت خود درآورد، این کشورها در مدیریت مراکز علمی خود دچار مشکل میشوند. وقتی ما مغزهای علمی خود را به بند و بست و انفرادی و زندان مبتلا کنیم و فضا از قهرمانهای واقعی خالی شد، جولان به دست حقیرها میافتد تا جایی که حتی ضدانقلابها نیز به چهرهسازی از افراد ضعیف اما وابسته به خود به عنوان قهرمانهای ملی یا علمی رو میآورند. امروزه زندان رفتن افراد ملاکی برای این شده است که او باید مغزی متفکر و چهرهای حقیقی باشد. این گروه با گذاشن عنوان زندان روی پیشانی کسی میخواهند او را از قهرمانی و محبوب قلبها بودن بیندازند، اما متأسفانه از بس چهرههای قهرمان و هنرمندان ملی و افراد وجیه را به دادگاهها کشاندهاند، رفتن به دادگاه نشانه وجاهت شده است و چهرههای قدس را باید در زندانها جستجو کرد. این مافیا با تزویر به سراغ چهرههای آزاد میروند و هر کسی را که ترسی از آنها ندارد و سرسپرده و تملقگوی آنان نمیشود، با پروندهسازی به دادگاه و زندان میکشانند. این امر فضایی خطرناک است و خبر از سقوط ارزشها و واژگونه شدن کلی آنها میدهد؛ یعنی همان فضایی که مثل کربلا را رقم زد. در گذشته وقتی میخواستند چهره شاخصی را درون جامعه به نابودی بکشانند، نام او را کنار عذره و بول و منی میآوردند؛ چنانکه این کار را با مرحوم حاجی سبزواری کردند. در مستمسک، نام وی در کنار شمردن نجاسات، آمده است. امروزه مغز چهرههای علمی را با فشنگ نشر اکاذیب نشانه میروند. اگر هم چهرهای قَدَر باشد، یک اقدام علیه نظام کنار آن میگذارند و بعد هم مدعی میشوند که در حق وی لطف کردهاند؛ وگرنه باید چنین و چنان میکردند. آنها هر کسی را که با سیاستهای آنها همراه نباشد و نسبت به چهرههای وابسته به چیرگان نقد داشته باشد، اینگونه نجس میکنند. ضدانقلابها نیز که بزرگی آنها در جامعه را میبینند، با توجه به فهمی که مردم از آنها دارند، همانها را میبرند و از نام علمی آنها برای اهداف سیاسی خود استفاده میکنند. این چیرگان حقیر، پاکترین چهرهها را نجس میکنند. آنها در این راه در صورتی موفق میشوند که این چهرهها در انزوا و تنهایی باشند؛ اما اگر وقتی با شاخص آنها برخورد میشود، بیست نفر دیگر چهره شوند و کنار او بایستند، وی از انزوا بیرون میآید و جامعه متوجه میشود وی از مغزهایی است که حقیرهای دوران با او درافتادهاند؛ آنگاه هر کسی که جوانمردی و حریت در وجود اوست و به سیستم آلوده و فاسد چیره گرفتار نشده باشد، به کمک وی میآید. امروزه موفقیت و پیروزی و کارآمدی در حرکتهای جمعی است و تکروی نتیجهای ندارد. حرکتهای انفرادی با سد حسادت حقیران و توطئههای آنان مواجه و خنثی میشود. خدا رحمت کند مرحوم فیروزآبادی را. او در نجف بود. دستگاه صدام، وی را بسیار اذیت میکرد و بهناچار به قم آمد. او از لحاظ علمی توانمند و فاضل و نیز دارای قیافهای زیبا بود. شرح وی بر کفایه، از بهترین شروح این کتاب است. او به من میگفت بیست و پنج سال طول کشیده است تا این شرح را بنویسد. البته وی در این شرح، گاهی نظریات ضعیفی نیز دارد. این سید قد بلند و خوش قیافه، ریشی علمایی و بزرگ داشت. وی در میان اعراب، نفوذ داشت و مدتی در حرم نیز با جمعی از خادمها و مقلدان خود نماز میگزارد و به زبان فارسی نیز درس میداد. همینها که امروز کرکره همه را پایین میخواهند، آن زمان با ورود وی احساس خطر کردند و به مقابله با او پرداختند. آنها از این که وی در قم یلی میشود که نفس میکشد و ممکن است یخش بگیرد و بازار آنها را کساد کند، یکی از بیوت با وی درافتاد. من خودم با چشمهایم دیدم آخوندی که به آن بیت وابسته بود عکس آقای فیروزآبادی را از ستونهای مسجد اعظم برمیداشت و پاره میکرد. انگار که اینکار را وظیفه شرعی خود میدانست تا وی مزاحم آقای او نشود. پیرمردی که دست در عبای خود کرد و این عکس را گرفت و مثل کسی که میخواهد از آقای خود دفاع کند، این عکس را با غیضی پاره پاره کرد. او این کار را بعد از ساعت نه صبح انجام داد. ساعت نه صبح، اوج شلوغی مسجد اعظم است و بیش از هزار طلبه درس خارج آنجا حضور دارند. او چنان در کار خود مصمم بود که نگذاشت هوا تاریک شود تا کسی نباشد و این دوهزار چشم از آنجا بروند. او حتی نگاهی نیز به اینطرف یا آنطرف نکرد. او اینقدر در آقای خود ذوب شده بوده که دیگر کسی را نمیدید. یک عالم مسلمان در سن پیری عکس سیدی از اولاد پیغمبر را اینگونه پاره میکند. اینها با چنین فرهنگی میخواهند چه چیزی بشوند. این هم عالمی است؛ همانطور که آقای تو هم عالمی است. این آقاگرویها سیاست تکروی و انزواست که باید بهطور کلی از حوزههای علمیه برچیده شود و همه برای خدمت به دین هماندیشی جمعی داشته باشند. انزوا و تکروی نتیجهای جز درگیری ندارد و به هووهایی میماند که یکی از رشد دیگری ناراحت میشود و به او حسادت میکند. امروزه پیشرفت و کارآمدی در توفیق بر تحقیقات جمعی است. جمعگرایی بهویژه در روحانیت شیعه بر پایه یک قانون اساسی، بهترین راه مبارزه با مافیای زور و گروههایی است که سیاست تخریب نامآوران علمی را دارند و میخواهند با گذاردن داغ پروندههای ساختگی و جعلی بر پیشانی آنها، این افراد آزاده و آگاه را از مسیر خود بزدایند. بدیهی است حذف چنین چهرههایی افزون بر ظلم به این افراد، به ظلم به دین و زورگویی به حوزههای علمیه منجر میشود. حوزه باید چنان قدرتی داشته باشد تا بتواند هم از رسالت دینی و علمی خود و هم از مغزهای متفکر و نابغه و از اولیای قدس در برابر ستمگران زورگو و ظالم دفاع داشته باشد و چنان ضعیف نشده باشد که اسیر دست زورمداران و سرسپرده اشارهها و اوامر آنها گردد و دل خود را به عناوین جعلی خوش دارد. قدرت در سایه اجتماع و وحدت تمامی عالمان به دست میآید. عالمانی که سحرها نماز شب میخوانند و بر قرائت قرآنکریم مداومت دارند و به اهلبیت علیهمالسلام استغاثه و توسل دارند، اما به سبب داشتن روحیه انزوایی حتی آگاهی اولی اجتماعی ندارند ودر رخدادها و پیشامدهای اجتماعی و سیاسی، نمیتوانند حتی مانند بیشتر مردم موضع سالم و درستی داشته باشند و آخرین نفری هستند که از خواب بیدار میشوند. مرحوم امام از این مشکلات فراوان داشتند. در سال 42 که ایشان نهضت خود را شروع کرد، بدترین اتهامات را نسبت به ایشان مطرح میکردند؛ به گونهای که با گذشت سالها هنوز جایز نیست آنها را مطرح و تحلیل کرد. من به آقای خمینی بسیار اعتقاد داشتم و مرا به وابستگی به ایشان میشناختند. من همان زمان میگفتم آخوندهای مخالف ایشان قصد قربت میکنند و به ایشان افترا میبندند. برخی از آنها بر فراز منبر خود تنها پادشاه شیعه را با حال زار و در حالی که اشک میریختند، دعا میکردند و مخالف نهضت امام خمینی بودند. همانها بعد از اینکه امام قدرت گرفتند، آن کار دیگر کردند و به تعبیری که یکی از منتقدان بیبیسی داشت، حتی ایشان را داخل کره ماه بردند. تمامی این تفریطها و افراطها و بیتعادلی برای انزوایی بودن است. سال 53 کماندوها در فیضیه را بسته بودند. یکی از اساتید آن زمان روبه روی در فیضیه که خیلی شلوغ بود به طرف من آمد و گفت: «آقا دین در خطر است. این کار انگلیسهاست. میخواهند حوزه قم را به هم بزنند. میخواهند شیعه را نابود کنند. این کار انگلیسهاست. اگر عرض کنم این رژیم ساقط شود، شیعه باطل میگردد و مذهب برداشته میشود.» در سال 53 این اعتقاد کسی بود که بعد از انقلاب و بیست سال بعد، آنگونه که تلویزیون ایران نشان داد، وی برای عالیترین مقام سیاسی همان نظامی که وی آن را بیستسال قبل انگلیسی میخواند، تا ناف خم شده بود. اینها همه آسیبهای انزواست. انزوای حوزویان و تنها و فرد و تک بودن عالمان دینی، هم موضع حوزه شیعه را مشخص نمیکند و آن را به دست شیادانی شلوغبازار و اسیر مطامع دنیایی و سیاسی میدهد و هم صدای هر مخالف و منتقدی را خاموش میکند. عالمان حوزوی باید به این مهم برسند که در تنهایی و انزوا کار و تحقیق نداشته باشند و حرکت فردی نداشته باشند. آنان می بایست موضع خود را با قدرت بیان کنند تا فسادهایی که زورمداران دارند به نام حوزه شیعه نوشته نشود و مردم به طلبهها و روحانیان همان نگاهی را نداشته باشند که به دزدهای آبرومند مافیای زور و زر و فساد دارند.
منبع:
http://ayatollahnekounam.com