گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی
گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

تحول معنوی آیت الله محمد جواد انصاری همدانی

طلابی که برای درس و بحث نزد وی می‏آمدند برایش خبر آوردند که عارفی شوریده حال در لباس اهل علم به همدان آمده و علما و فضلا به جلسه وی حاضر شده و به دورش حلقه زده‏اند. او که این اخبار را می‏شنود، وظیفه خود می‏بیند که برود و آن جمع را ارشاد کند و چون وارد آن مجلس می‏شود، نزدیک به دو ساعت برای آن‏ها صحبت می‏کند و دلیل می‏آورد تا آنها را راضی کند که غیر از راه شرع راه دیگری وجود ندارد و بقیه راه‏ها انحراف محض است. اما در همین اثنا و در پایان صحبت‏های وی، آن پیر روشن ضمیر سر بلند می‏کند و نگاهی نافذ به وی می‏نماید و با زبان حال به وی می‏فهماند که:
هر که در او نیست از این عشق رنگ - نزد خدا نیست بجز چوب و سنگ
عشق برآورد ز هر سنگ آب - عشق تراشید ز آئینه رنگ
کفر به جنگ آمد و ایمان به صلح - عشق بزد آتش در صلح و جنگ

شیخ جواد! تو هنوز طعم عشق را نچشیده‏ای؟ و آن که بی‏عشق است، چوب و سنگی بیش نیست. تو هم به او راه بده، ببین چطور دلت آئینه خدا می‏شود و از زبانت ینابیع الحکمه جاری می‏گردد، ما با تو سر جنگ نداریم تو از خود مایی؛ پس با زبان قال تنها و تنها یک جمله می‏گوید که:
عن قریب باشد که تو خود آتشی به سوختگان عالم خواهی زد.
و این جمله چون تیری در جانش می‏نشیند و پای چوبین عقل از رفتن باز می‏ماند و تحولی عمیق در او ایجاد می‏کند، چرا که به فرموده امیر مؤمنان پند رسا با اهلش چنین کند.
راستی از کجا معلوم، شاید آن پیر خود به پای خود به آن جمع آمده و منتظر انصاری همدانی بوده است؟ به هر حال وی که با این الفاظ و عبارات بیگانه است سر را به زیر می‏اندازد و از آن جمع بیرون می‏آید، در حالی که در وجودش احساس گرمای آتشی سوزان، اما لطیف را می‏کند. به مثال همان انی انست ناراً و بدنش گرم و گرم‏تر می‏شود و البته دیری نمی‏پاید که این آتش مقدس، شیخ باوقار سجاده نشین را در بر گرفته و به کام خود می‏کشاند.
شیخ جواد که دیگر در خود احساس گرسنگی و تشنگی نمی‏کند آشفته و حیران، شب هنگام به بستر می‏رود و همان شب در خواب می‏بیند که در جامی، شرابی سرخ به رنگ عشق و به مثال همان (کاس کان مزاجها کافورا) به او می‏نوشانند که اطراف آن ظرف نوشته شده است:
العارف فینا کالبدر بین النجوم و کالجبریل بین الملائکه
و از این جا به بعد است که عشق راهبر او می‏شود، زمام عقل و اختیار وی را بدست می‏گیرد، و به دست خود به وی طعام و شراب می‏نوشاند و سرانجام کیمیای مس وجود او را در گرمای خود گداخته، تبدیل به زر می‏کند.
و او چون از آن خواب بیدار می‏شود، تازه درمی‏یابد کسی را که سال‏ها منتظر خود گذاشته است اینک او را مقابل خود می‏بیند که منتظر است از وی جواب لبیک بشنود و همان عهد (قالوا بلی) خود را به یاد آورد.
او لبیک می‏گوید و این جواب بلی آغاز بلا می‏شود. بلایی غیر سوز و دشمن گداز، که خالص می‏کند و ناخالصی‏ها را به آتش خود می‏سوزاند تا او را به مقام مخلِصین و مخلَصین برساند.
دلم جواب بلی می‏دهد صلای تو را - صلا بزن که به جان می‏خرم بلای تو را
و تو ای عزیز! خدا منتظر لبیک من و توست!
همین الان!