گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی
گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

توحید عرفا

بسم الله الرحمن الرحیم

توحید عرفا

گزیده ای از فرمایشات استاد معظم عارف کامل حضرت آیت الله یعقوبی قائنی در رابطه با نقطه کمال سیر انسان و عقیده عرفای حقه در این زمینه


(فرازهایی از کتاب سفینة الصادقین)

در اینجا دو نظریه وجود دارد که مناسب است در باره‏ ى آن توضیحى بدهم: بعضى معتقدند کمال سیر انسان، معرفت به نفس ولىّ است و انتهاى سیر را معرفت به نفس شریف علوى دانسته، بالاتر از آن را براى بشر محال مى ‏دانند.
ولى عرفاى حقه مى‏ گویند این، معرفت به ولىّ است نه معرفت به خداوند. و معتقدند که انسان نه تنها به کسى که به خداوند معرفت دارد، بلکه به خود خداى متعال نیز مى‏ تواند معرفت پیدا کند.
در این زمینه مطالب بسیار مهم و دقیق و حرف‏ هاى فراوانى هست. بسیارى از بزرگان نیز در این باب هر یک با اصطلاحات خاص خود سخن‏ ها گفته ‏اند. بنده تنها آنچه را که در مورد این مسأله ‏ى اساسى، خود یافته و درک کرده ‏ام به طور اجمال مى ‏گویم. و در این زمینه به گفته ‏ها و نوشته ‏هاى دیگران کارى ندارم.
ابتدا باید دانست که خداوند متعال بذاته مباشر افعال نیست، بلکه خداوند سبحان، وجود را از مجارى آن - که وسائط فیض هستند و واسطه و مجراى تام آن، امام علیه السلام و مقام ولایت است - نازل مى‏ کند. یعنى حق تعالى به واسطه‏ ى نفس ولىّ که همان مقام نورانیت او است متصرف در امور است و اشیا به واسطه ‏ى نفس ولىّ، قائم به حق هستند.
صاحب ولایت مطلقه کسى است که قیوم تمام ما سوى اللّه‏ است، امّا در عین حال، او خود قائم به حق مى‏ باشد. تفاوت اساسى در این است که حق تعالى از ما سوى بى‏ نیاز است، لیکن ولىّ از حق بى‏ نیاز نمى‏ باشد. و البته این معنا را به هیچ وجه نباید غلو به حساب آورد؛ زیرا غلو آن است که انسان ولىّ خدا را مستقل دانسته و بنده‏ ى مخلوق را خدا بداند.
بنا بر این اگر کسى معتقد باشد که خداوند به واسطه ‏ى نفس ولىّ - که از آن به نفس کلى الهى تعبیر مى‏ کنند - فیوضاتش را بر ما سوى جارى مى‏ کند و تمام اختیارات و قدرت‏ ها را به محمد و آل محمد - صلوات اللّه‏ علیهم اجمعین - داده و آنها که اراده ‏اى جز اراده ‏ى حق ندارند مى‏ توانند هر کارى را به اذن او انجام دهند - نه اینکه امور به آنها تفویض شده و او خود سبحانه و تعالى منعزل باشد - چنین عقیده‏ اى غلو محسوب نمى‏ شود.
بلکه کمال هم در این است که انسان به مقام نورانیت ائمه علیهم السلام معرفت پیدا کند و امام زمانش را آن طور که هست و آن‏گونه که خداوند به ایشان مقام و مرتبه داده، بشناسد؛ زیرا خداوند به وسیله‏ ى تجلیات در مظاهر و مرائى وجود شناخته مى ‏شود و مرآت تام و تمام آن، چنان‏که در احادیث و ادعیه با تعابیر مختلف وارد شده، نفس شریف امام است که مظهر تام و تمام اسماء و صفات خداوند مى‏ باشد و إلاّ ذات خداى متعال را اگر تا ابد هم در جستجویش باشى هیچ نخواهى یافت.
لکن اینها هیچ یک بدان معنا نیست که انسان نمى‏ تواند به خداوند متعال معرفت پیدا کند، بلکه غرض از خلقت، این است که انسان با توحید آشنا شود. ثمره‏ ى آفرینش انسان هم رسیدن به توحید است. هدف اصلى ائمه‏ ى اطهار علیهم السلام نیز همین معنا بوده است. آنها دعوت به توحید مى‏ کرده‏ اند. انسان به برکت ولایت، به خداى متعال معرفت پیدا مى ‏کند «بنا عرف الله» و با چشم ولایت، خدا را مى‏ بیند، نه ولىّ را.
به عبارت دیگر گرچه عارف به خدا در واقع همان ولىّ خداست، لیکن هنگامى که انسان محو در او مى ‏گردد، هم به چشم یار بیند یار را.
پیش‏تر عرض کردم که یک بار در کربلا حال عجیبى به من دست داد. در حالى که منقلب بودم و گریه مى ‏کردم گویا سرم را در دامان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دیدم. در آن حال، یک ذره پرده کنار رفت و وجود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را دریچه‏ اى به سوى عظمت خداوند متعال یافتم!
مجددا این نکته را یادآور شوم که تجرد دو مرحله دارد: یک مرحله تجرد از ماده است مانند مردن و ورود به عالم برزخ که این مرحله را همه قبول دارند.
مرحله‏ ى دیگر، تجرد از صورت است. بدین معنا که انسان حقیقت خود را بدون صورت درک کند. کسانى که با توحید عرفا مخالف ‏اند، در واقع رسیدن به این مرحله را براى بشر غیر ممکن مى‏ دانند.
یکى از فیوضات بسیار عظیمى که در سامرا به برکت امامین همامین عسکریین علیهما السلام به این حقیر عنایت شد درک همین معنا بود که وقتى آن را براى آیة اللّه‏ میلانى قدس سره نقل کردم، ایشان فرمود:
« من تا کنون تجرد از صورت را براى بشر غیر ممکن مى ‏دانستم، امّا چون شما را صادق مى‏ دانم قبول مى ‏کنم که تجرد از صورت هم ممکن است ». مخفى نماند که قبول داشتن این حقایق در موفقیت سالک نقش مهمى را داراست. بعضى از بزرگان عقیده دارند: مادامى که سالک اعتقاد به توحیدى که عرفا معتقدند نداشته باشد وصول به آن هم برایش میسر نیست. به هر حال، «معرفت اللّه‏» این است که انسان خدا را بشناسد. ائمه‏ ى اطهار - صلوات اللّه‏ علیهم اجمعین - «ابواب اللّه‏» هستند. معناى باب این است که از آن مى ‏توان وارد منزل شد. آنها «داعى إلى اللّه‏» هستند. یعنى به خدا دعوت مى‏ کنند نه به خود.
جابر باب الامام بود، ولى در باره‏ ى سلمان فرموده ‏اند:

« إن سلمان باب اللّه‏ فى الأرض، من عرفه کان مؤمنا و من أنکره کان کافرا »

بلى، آنچه که باید مورد توجه قرار گیرد این است که سلمان به واسطه ‏ى امیر المؤمنین علیه السلام باب اللّه‏ شد.
انسان خودش مى‏ بیند، ولى از چشمى هم که به وسیله‏ ى آن مى ‏بیند بى‏ نیاز نیست. به برکت ولایت، معرفت پیدا مى‏ کند و با چشم ولایت خدا را مى‏ بیند. اگر کسى خیال کند که از آنها بى‏ نیاز مى‏ شود قطعا در اشتباه است. بدون ولایت به هیچ وجه نمى ‏توان به توحید رسید. به همین جهت، رسیدن اهل سنت به توحید غیر ممکن است و با ولایت تکوینى ناسازگار مى ‏باشد؛ زیرا وجود امام علیه السلام مقدم بر همه و واسطه ‏ى خدا و خلق و محیط بر عالم است. کسى که به واسطه توجه ندارد چگونه مى‏ تواند موحد باشد؟
حتى بدون ولایت ائمه علیهم السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز نمى ‏توان استفاده کرد.

« أنا مدینة العلم و علىّ بابها فمن أراد المدینة و الحکمة فلیأتها من بابها »

بدون ولایت اصلاً به پیامبر صلی الله علیه و آله راهى نیست.
خلاصه، آن چیزى که بنده عرض مى‏ کنم همان مرحله‏ ى «فنا» است. یعنى اگر انسان صفات بشرى را کنار بگذارد و صفات جزئى او در صفات کلى حق محو شود و وجود جزئى‏ اش در وجود کلى فانى گردد، جلوه‏ گاه حق مى‏ شود و وضع دیگرى پیدا مى ‏کند، چنین کسى «باب اللّه‏» است.
سلمان - سلام اللّه‏ علیه - نه معصوم بود و نه امام، در عین حال باب اللّه‏ شد. یعنى او خود، باب خدا بود. و اگر سلمان بتواند به اینجا برسد دیگران هم مى ‏توانند. اختصاص به او ندارد. به برکت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و خاندان طاهرینش راه براى همه ‏ى امت باز است، منتها در آن زمان پیامبر تشریف داشتند و سلمان را که به این مقام رسیده بود، معرفى فرمودند. اگر آن حضرت وى را معرفى نمى‏ کردند هیچ‏کس به مقام او پى نمى‏ برد. و کسانى مانند سلمان حقیقتا به مقام ائمه پى برده و مى‏ فهمند که ولایت یعنى چه؟
مرحوم آیة اللّه‏ میلانى قدس سره نقل مى ‏فرمود که عارف بزرگوار آیة اللّه‏ آقاى سید احمد کربلایى - رضوان اللّه‏ علیه - که خود غرق در توحید بود، وصیت نمود آیه‏ ى شریفه‏ ى: «و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید» را خطاب به ائمه‏ ى معصومین علیهم السلام بر لوحى نوشته و هنگام دفن بر سینه‏ ى او بگذارند. چنین افرادى هستند که کمال معرفت به ائمه علیهم السلام را دارا مى‏ باشند.
مع الأسف بعضى از کسانى که خود را اهل ولایت پنداشته و با دیده‏ ى سوء ظن به بندگان خدا مى ‏نگرند، به شخصیتى مانند آقاى انصارى تهمت مى ‏زدند که ایشان ولایتى نیستند! وقتى این حرف به گوش ایشان رسید فرمود: خدا کند همین ولایتى هم که اینها مى‏ گویند درست باشد.
این نکته را نیز اضافه کنم که اگر کسى به چنین مقامى برسد در آن حال، امام و مأموم معنا ندارد، آنجا که حقیقتا فنا باشد تعیّن نیست و اگر در همان حال بماند غیر حق نیست؛ زیرا آنجا من و تو دیده نمى‏ شود، غیر خدا دیده نمى ‏شود. هر جا مقام و مرتبه تصور شود بى‏ شک مربوط به عالم کثرت است، ولى در عالم وحدت دیگر من و او، مقام و مرتبه معنا ندارد. ارباب او را مى ‏برد و بر سر سفره‏ ى خویش مى‏ نشاند. در عین حال، هنگامى که به عالم تعیّن برمى ‏گردد نوکر، نوکر است و آقا، آقاست.
هم‏چنان که خود معصومین علیهم السلام هم در یک حال مى‏ فرمودند:

« لنا حالاتٌ مع اللّه‏ ، هو فیها نحن، و نحن فیها هو، و مع ذلک هو هو و نحن نحن »

در عین حال در مقامى دیگر شخصیتى چون مولاى موحدین علیه السلام مى ‏فرمود:

« أنا عبد من عبید محمد صلی الله علیه و آله »

اگر کسى به آنجا رسید و نور توحید در قلبش اشراق شد، وجودش مجراى فیض حق، کلامش کلام حق و لسانش در مقام اظهار حقایق - نه هنگام بیان مطالب عادى که از جنبه‏ ى تعیّن خودش مى ‏باشد - لسان حق مى ‏شود. در حدیث قدسى فرموده است:

«لا یزال العبد یتقرب إلىّ بالنوافل و العبادات حتى اُحبه، فإذا أحببته کنت سمعه الذى یسمع به و بصره الذى یبصر به و یده التى یبطش بها و رجله التى یمشى بها. »

یعنى انسان در اثر بندگى مستغرق در خدا مى ‏شود و مجراى فیض او و لسان او مى ‏گردد.
توجه به این نکته نیز لازم است که منظور، توهمات غلط بعضى از صوفیه همچون حلول و اتحاد نیست؛ چه آنکه آنها کفر و زندقه است. ممکن است بعضى از الفاظ، شباهتى به همدیگر داشته باشد، ولى باید دانست که حلول و اتحاد دو معناى موهومى است که کاملاً با آنچه ما در مقام بیان آن هستیم منافات دارد.
لازمه‏ ى حلول این است که شى‏ اى در شى‏ اى دیگر وارد شود، در حالى که ما اصلاً شئ مستقلى در مقابل حق تعالى نیستیم تا او - تعالى و تقدس - در ما وارد شود. و او - سبحانه و تعالى - چیز متعینى نیست که در جایى حلول کند.
معناى آن حرف این است که خود را یک وجود مستقل بدانیم و حق تعالى را یک جسم متعین و یا شخص متعینى بپنداریم و دو چیز در یکدیگر داخل شوند! این کفر است و شرع مقدس آن را رد کرده و علماى کرام آن را انکار مى‏ کنند.
و باید توجه داشت که این، صرفا کلام باطلى نیست که بعضى به آن معتقد شده و عده‏ اى آن را رد کرده باشند، بلکه هر کسى ممکن است در راه سلوک در حالى قرار گیرد که اگر به خودش واگذار شود و عنایت حق تعالى شامل حالش نگردد، در چنین مهالکى سقوط کند و سخن از حلول یا اتحاد به میان آورد.
بنده خود در طول راه دیده ‏ام که در چه حالاتى ممکن است زمینه‏ ى این انحراف براى انسان پیش آید و بحمد اللّه‏ با این‏گونه امور آشنا هستم.
در هر حال، چون «توحید» آن طور که عرفاى حقه مى‏ گویند معناى بسیار بلند و دقیقى است و قابل فهم براى عموم نمى‏ باشد و چه بسا الفاظى که مقصود خویش را با آن بیان مى ‏کنند از افاده ‏ى آن معنا قاصر باشد و از طرفى الفاظ نیز با یکدیگر شباهتى دارند، بنا بر این اگر کلامى از کسى نقل شد نباید فورا قضاوت کرده و فتواى کفر و فسق او را صادر نمود.
برادر عزیز! تو اگر واقعا طالب حق هستى و غرضى ندارى لازم است پیش از هر قضاوتى از صاحب کلام سؤال کنى که مقصودت چیست؟ شاید مراد او را نفهمیده باشى و چه بسا او از اولیاى خدا باشد. در آن صورت مى ‏دانى که با قضاوت بى‏ جا به چه خسران بزرگى دچار شده ‏اى؟!
متأسفانه بسیارى از افراد به محض اینکه کلامى بشنوند - دروغ یا راست - فورا قضاوت کرده، شروع به تفسیق و تکفیر مى ‏کنند. به عقیده‏ ى حقیر اینان ایمان به معاد و روز رستاخیز ندارند، یا لااقل غافل ‏اند از اینکه ممکن است - به‏ مصداق حدیث قدسى که فرمود: « من أهان لى ولیّا فقد بارزنى بالمحاربة » با خدا در جنگ باشند.
کسى که مى‏ خواهد با بندگان صالح خدا به مخالفت برخیزد و به آنان توهین کند باید خود را به اسلحه‏ اى مسلح کند که بتواند حریف خداوند قهار گردد! نستجیر باللّه‏.
در اینجا چون صحبت از برخى مقامات ائمه علیهم السلام و حقایق عالم ولایت به میان آمد، مناسب است رؤیایى را که حاوى نکات دقیقى است بیان کنم.
نخست این نکته را عرض کنم که خواب دیدن از آن جهت مفید است که بعضى از دقایق لطیف و معانى بسیار بلند که فهم آن در بیدارى چندان آسان نیست، با دیدن صحنه‏ اى در عالم رؤیا به راحتى قابل دریافت مى‏ شود؛ به همین جهت بزرگان عنایت خاصى به رؤیا داشته‏ اند. حتى پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با آنکه خود متصل به وحى بودند گاهى از اصحاب سؤال مى‏ کردند آیا کسى خوابى ندیده است؟
حقیر شبى در خواب دیدم لشکر اسلام به فرمانده ى حضرت عبد المطلب علیه السلام و لشکر کفر به فرمانده ى عمرو بن عبد ود براى کارزار در برابر هم صف‏ آرایى کرده ‏اند، به طورى که در مقابل هر مسلمان، کافرى قرار گرفته و در برابر من، خود عمرو بن عبد ود ایستاده است.
بنده با خود فکر مى‏ کردم چگونه با کسى نبرد کنم که غیر از امیر المؤمنین علیه السلام هیچ‏کس حاضر به جنگ با او نشده است! سپس با خود گفتم: حتما چنین توانایى را در من دیده ‏اند که مرا در مقابل او قرار داده‏ اند.
ناگهان حمله آغاز شد. همین‏ که خواستم با او نبرد کنم دیدم حضرت امیر المؤمنین - روحى له الفداء - پشت سرم ایستاده و ایشان خود مى‏ خواهند او را به قتل برسانند، امّا صحنه به گونه ‏اى بود که این کار به نام من تمام مى ‏شد. آن حضرت ذوالفقار را کشیده، به من فرمودند: سرت را کنار ببر. آنگاه او را به قتل رساندند.
در این رؤیا لشکر کفر و اسلام به حالات درونى حقیر که در آن ایام بیشتر در حال مجاهده بودم اشاره دارد. هم‏چنین از آن استفاده مى‏ شود که هر کس به میدان مبارزه‏ ى با نفس قدم گذاشت باید بداند دست ولایت است که کار را به ثمر مى ‏رساند، گرچه به حسب ظاهر کارها به نام او تمام مى‏ شود.
بنا بر این هر خیر و موفقیتى که انسان کسب کند در حقیقت به دست صاحبان ولایت حاصل گشته است. البته این بدان معنا نیست که انسان دست روى دست گذاشته و هیچ سعى و تلاشى نکند. سالک باید از هر گونه مجاهده ‏اى فرو گذار نکرده، هر چه در توان دارد به کار برد. آنگاه کمک و عنایت آنهاست که شامل حالش گشته و تلاش و مجاهده‏ ى او را ثمربخش مى‏ سازد.
شبى در عالم رؤیا خود را در بیابان وسیعى دیدم که در وسط آن، ساختمان ده طبقه ‏ى مدور و عظیمى که از دور به صورت یک کوه مخروطى شکل نمایان بود قرار داشت. حقیر به همراه عده ‏اى اطراف آن اجتماع کرده، تصمیم داشتیم از آن بالا برویم. براى بالا رفتن به آن ساختمان باید پرواز مى‏ کردیم. حتى طبقه‏ ى اول آن هم مقدارى از زمین فاصله داشت. بعضى تا طبقه‏ ى اول، برخى تا طبقه‏ ى دوم و خلاصه هر کس به قدر توان خود پرواز کرده و در طبقه‏ اى که مقدورش بود فرود مى ‏آمد.
بنده نیز پرواز را آغاز کرده تا طبقه‏ ى پنجم با قدرت خود بالا رفتم. قدرتى که خداوند در من گذاشته بود آنجا تمام شد، ولى همتم اجازه نمى‏ داد فرود آیم. در آن حال با استمداد از نام مبارک «على» و جارى ساختن این ذکر شریف بر زبان به پرواز ادامه دادم.
قابل ملاحظه است که «یا على» نمى‏ گفتم، بلکه «على على» مى‏ گفتم و با تکرار آن پیوسته از سرّ ولایت که در خود انسان نهفته است به من نیرو مى‏ رسید، تا به طبقه‏ ى دهم رسیدم. باز به پرواز ادامه داده، بر بام ساختمان که عالمى وسیع و سبز و خرم بود و هواى بسیار لطیفى داشت فرود آمدم. آنگاه نفس عمیقى کشیده گفتم: حالا خوب شد! و از خواب بیدار شدم.
منبع:http://sadeghin.net/Speech/Sermon.html

دیدگاه علامه طهرانی دربارۀ مرحوم شیخ جعفر مجتهدی

 بسم الله الرحمن الرحیم


دیدگاه علاّمه طهرانی درباره مرحوم شیخ جعفر مجتهدى

منبع: کتاب نور مجرد تالیف: آیت‌الله سید محمد صادق حسینی طهرانی 

مرحوم مبرور حاج جعفرآقاى مجتهدى رضوان‌اللـه‌علیه مردى بودند بزرگوار، شریف، أهل ولاء و بسیار ریاضت‌کشیده و با مرحوم حضرت آیت‌اللـه آقاسیّدعبدالکریم کشمیرى رحمة‌اللـه‌علیه مأنوس و مألوف بودند. 

مرحوم آیت‌اللـه کشمیرى بسیار به حقیر إظهار لطف و محبّت مى‌نمودند و بنده نیز که به ایشان علاقه‌مند بوده و از ارتباطشان با آقاى مجتهدى خبر داشتم، مشتاقانه مترصّد فرصتى بودم تا از طریق آقاى کشمیرى، آقاى مجتهدى را زیارت کنم! 

تا اینکه روزى حضرت علامه والد قدّس‌سرّه براى زیارت کریمه اهل‌بیت حضرت معصومه سلام‌اللـه‌علیها و سرکشى از ما و دروسمان به قم مشرّف شده و به حجره ما تشریف آوردند. ایشان بى‌هیچ مقدّمه‌اى شروع کردند به بیان اوصاف ظاهرى مرحوم مجتهدى و فرمودند: «مردى با محاسن و لباس بلند به نام آقاى حاج جعفرآقاى مجتهدى هستند که صوت داودى دارند و سابقا از آواز ایشان شیشه پنجره‌ها مى‌شکست و کراماتى از قبیل شفاى مریضان و غیرذلک دارند. آقاى مصطفوى کتابفروش در قم که از ارادتمندان به ایشان‌است به بیمارى صعب‌العلاجى مبتلا مى‌شوند و از آن رنج مى‌برند، روزى که آقاى مجتهدى از مقابل کتابفروشى ایشان عبور میکند، با دست اشاره کرده و آقاى مصطفوى را صدا زده و از سر تا پاى ایشان را دست مى‌کشند و مى‌گویند: خوبِ خوب مى‌شوى! و فى‌الحال سلامتى به آقاى مصطفوى برمیگردد، ولى آقاى مجتهدى استقلال دارند!» 

و دیگر چیزى نفرمودند و این کلام آخر ایشان مانند آب سردى، آتش اشتیاق زیارت آقاى مجتهدى را در دل ما خاموش کرد و دیگر نیز موفّق به دیدار ایشان نشدیم. 

توضیح اینکه: چون صیت شهرت و آوازه حضرت آقای حداد نجف‌أشرف و کربلاى معلّى را گرفت، راه منزل ایشان را براى بزرگان و کسانى‌که به مسائل عرفانى علاقه‌مند بودند باز کرد؛ از قبیل مرحوم آیت‌اللـه کشمیرى، مرحوم آیت‌اللـه حاج سیّدمصطفى خمینى و دیگران که مى‌آمدند و مسائل و مشکلات عرفانى خود را طرح مى‌کردند و از حضرت آقاى حدّاد جواب مى‌گرفتند. 

مرحوم آقاى مجتهدى نیز که خود صاحب کرامات بودند، از این قافله مستثنى نبودند. روزى ایشان با مرحوم آیت‌اللـه کشمیرى خدمت حضرت آقای حداد مى‌رسند، حضرت آقاى حدّاد به آقاى مجتهدى رو مى‌کنند و مى‌فرمایند: «مراتب عالى‌ترى نیز هست! آیا حاضر مى‌شوید این کمالاتتان را از شما بگیرم و بهتر از آن را به شما بدهم؟» آقاى مجتهدى مى‌گویند: «آقا! اینها را با توسّل به أمیرالمؤمنین علیه‌السّلام به دست آورده‌ام!» و با این کلام از پیشنهاد کریمانه و این تجارت مربحه، سرباز مى‌زنند. 

و لذا حضرت علامه والد چون مسبوق به این جریان بودند، فرمودند: ایشان استقلال دارند! و این کلام حضرت علاّمه والد شاه‌کلیدى است براى سالکان و مشتاقان عالم معنى؛ زیرا اگر سالک در حجر تربیت استاد کامل قرار بگیرد، استاد این بصیرت را به او مى‌دهد که کمال و استغناى حقیقى را تنها توحید حضرت پروردگار براى او به ارمغان مى‌آورد.  

برگرفته شده از goharemaerefat.ir

نحوه آشنایی عالم ربانی آقای حاج سید حسین یعقوبی قائنی و مرحوم آیت الله میرزا علی آقا شیرازی قدس سره

بسم الله الرحمن الرحیم


در سامرا بسیار غریب بودم و با هیچ ‏کس نمى ‏توانستم انس بگیرم و از این جهت خیلى ناراحت بودم. یک روز به حرم عسکریین علیهما السلام رفتم و در آنجا از خداى متعال درخواست کردم که یک کمک روحى و یا یک رفیق و برادر روحانى نصیبم گرداند.
همان روز وقتى به منزل رفتم آقاى سید اسماعیل مرعشى به آنجا آمده بود. وى که از اقوام خانواده‏ ى ما بود و به حقیر نیز علاقه داشت گفت: آسید حسین! امروز ناهار یک مهمان داریم که باب کار شماست، شما هم بیایید. پرسیدم: کیست؟ گفت: بعد که آمدید معلوم مى ‏شود.
دعوتش را پذیرفتم. و وقتى به منزل ایشان رفتم مهمانش که پیر مردى منور و با وقار بود مرا جذب کرد و دریافتم که او یک روحانى عادى نیست.
پس از صرف ناهار فرمود: مى‏ خواهم براى آقایم حضرت ابا عبد اللّه‏ الحسین علیه السلام روضه بخوانم. آنگاه با لسانى ساده گفت: آقایان و برادران! چند دقیقه دل‏هاى‏ تان را به من بدهید. من با دل‏هاى‏ تان کار دارم. و همین‏ که گفت: «صلى اللّه‏ علیک یا ابا عبد اللّه‏» گریه شروع شد و روضه ‏اى بسیار با اخلاص خواند.
ایشان آیت اللّه‏ آقاى حاج میرزا على آقا شیرازى - اعلى اللّه‏ مقامه الشریف - بودند که خداى متعال ملاقات‏ شان را به برکت مرقد شریف عسکریین علیهما السلام نصیب حقیر فرمود.
با اینکه سابقه‏ ى آشنایى نداشتیم، پس از روضه به من فرمودند: برویم با هم قدم بزنیم.
در آن ایام ملتزم بودم که عصرهاى جمعه سوره‏ ى قدر را صد مرتبه بخوانم و وقتى مى‏ خواندم آثار عجیبى از آن مى‏ دیدم. در حدیث نیز وارد شده: خداوند در روز جمعه هزار نسیم رحمت دارد که به هر بنده، آنچه از آن رحمت را که بخواهد عطا مى ‏کند. و کسى که عصر جمعه صد مرتبه سوره‏ ى قدر را بخواند حق تعالى آن رحمت‏ ها را مضاعف کرده و به او عطا مى‏ فرماید.
حقیر به این مطلب چنان یقین پیدا کرده بودم که هر وقت موفق به خواندن آن مى‏ شدم منتظر رحمتى خاص بودم و معمولاً هر چند تا آخر شب عنایتى نصیبم مى ‏شد.
آن روز هم جمعه بود. در بین راه مطالبى بین ما رد و بدل شد. بنده که از ایشان خوشم آمده بود خواستم تحفه ‏اى به ایشان بدهم؛ لذا عرض کردم: شما عصرهاى جمعه صد مرتبه سوره‏ ى قدر را بخوانید و ببینید چه مى ‏بینید.
ایشان هم نگاهى به من کرد و فرمود: شما هم وقت خواب صد مرتبه سوره ‏ى توحید را بخوانید و ببینید چه مى ‏بینید.

                                             «اذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها او ردوها.»

در خلال این صحبت‏ ها آشنایى بیشترى پیدا کردیم. خدمت ایشان عرض کردم: من مدتى است که یک ناراحتى دارم. پرسید: ناراحتى شما چیست؟ عرض کردم: گرفتار حدیث نفس شده‏ ام. دائما گویا کسى با من حرف مى‏ زند و این وضع موجب اذیت و مانع روحى من شده، به طورى که دیگر حضور قلبى برایم نمانده است.
ایشان ذکر شریفى را به حقیر تعلیم کرده و فرمود: چنانچه آن را بگویید ناراحتى شما برطرف مى ‏شود.
بنده در آن موقع حالم طورى بود که هیچ ذکرى را جز از طریق ائمه‏ ى معصومین قدس سرهما قبول نمى‏ کردم مگر اینکه خود آن بزرگواران به نحوى مرا به شخص دیگرى ارجاع دهند.
جناب حاج میرزا على آقا شیرازى - رحمت اللّه‏ علیه - که این معنا را در من حس کرد بلافاصله فرمود: این ذکر از من نیست، از حضرت سید الشهداء علیه السلام است.
متأسفانه باز هم متوجه نشدم که ذکر مورد نظر ایشان حواله‏ ى آن حضرت است؛ لذا باطنا آن ذکر شریف را از ایشان نگرفتم.
آنگاه عرض کردم: آقا ! چرا من با کسى انس نمى ‏گیرم؟ فرمود: به خاطر اینکه انس سنخیت مى‏ خواهد.
حال من در آن‏ وقت این طور بود که همه ‏ى مردم را از خود بهتر و خود را از هر کس بدتر مى ‏دیدم. و به همین جهت پیوسته خود را ملامت مى‏ کردم. و گاهى که در کوچه و خیابان کسى به من سلام مى‏ کرد چنان متأثر مى‏ شدم که گریه کرده و مى ‏گفتم: اگر اینها مى‏ دانستند من چقدر بد هستم هرگز به من سلام نمى ‏کردند.
از این رو فرمایش آن روحانى بزرگوار را مؤید حال خود گرفته، عرض کردم: معلوم مى ‏شود من خیلى بد هستم و کسى به بدى من نیست تا با او سنخیت داشته، انس بگیرم.
ایشان که گویا در صدد تشویق حقیر بود نگاهى به من کرد و فرمود: نه، نمى‏ یابى که انس نمى‏ گیرى. پرسیدم: چه چیز را نمى‏ یابم؟ فرمود: مؤمن را.

                                                        المؤمن أعزّ من الکبریت الاحمر.

سپس براى نماز به حرم مطهر رفتیم. هنگامى که خواستم اقتدا کنم ایشان مانع شد. عرض کردم: آقا ! من مى‏ خواهم فیض ببرم. فرمود: نماز جماعت براى فضیلت است. نماز من قصر و نماز شما تمام است. اقتدا به مسافر براى کسى که نمازش تمام است کراهت دارد. و نمازش را به تنهایى خواند. خدایش رحمت فرماید.
ناگفته نماند آن حالت حدیث نفس که شبیه نوعى بیمارى مالیخولیا بود در مدتى که در سامرا بودم باقى بود. تا اینکه یک روز در کربلا در حرم مطهر حضرت ابا عبد اللّه‏ علیه السلام عرض کردم: آقا جان! شما مى‏ بینید که من بیمارم و روحم ناراحت است، پس چرا نجاتم نمى‏ دهید؟
همان شب در عالم رؤیا دیدم که در نیمروز (روستاى ییلاقى مرحوم پدرم) در قلعه ‏اى هستم و آن قلعه که متعلق به من است تاریک مى ‏باشد و بنده در صدد روشن کردن چراغى هستم، لکن هر چه کبریت مى ‏زنم روشن نمى‏ شود. در این هنگام، همان حالت وسوسه‏ ى نفس پیدا شد و متوجه شدم همین حالت است که مانع روشن شدن کبریت مى‏ شود؛ لذا شروع به گفتن اذکار و اوراد کردم، امّا به هر ذکر و وردى مشغول شدم تأثیرى نبخشید. ناگهان ذکر شریفى را که آقاى حاج میرزا على آقا شیرازى - رضوان اللّه‏ علیه - به من تعلیم کرده بود به یاد آوردم. و آن ذکر این بود:

«بسم اللّه‏ الرحمن الرحیم لا حول و لا قوة الاّ باللّه‏ العلى العظیم و صلى اللّه‏ على محمد و آله الطیبین لا ملجأ و لا منجا منک الاّ الیک».

همین‏ که مشغول آن ذکر شدم چراغ روشن شد و تمام قلعه منور گردید و آن حالت وسوسه به کلى برطرف شد و از خواب بیدار شدم.
بلافاصله گویا از طرف آقا امام حسین علیه السلام به قلبم الهام شد که ما در همان زمان داروى درد تو را دادیم، خودت عمل نکردى و حال از ما گله مى‏ کنى!


منبع:http://sadeghin.net/Main.html

تحول معنوی آیت الله محمد جواد انصاری همدانی

طلابی که برای درس و بحث نزد وی می‏آمدند برایش خبر آوردند که عارفی شوریده حال در لباس اهل علم به همدان آمده و علما و فضلا به جلسه وی حاضر شده و به دورش حلقه زده‏اند. او که این اخبار را می‏شنود، وظیفه خود می‏بیند که برود و آن جمع را ارشاد کند و چون وارد آن مجلس می‏شود، نزدیک به دو ساعت برای آن‏ها صحبت می‏کند و دلیل می‏آورد تا آنها را راضی کند که غیر از راه شرع راه دیگری وجود ندارد و بقیه راه‏ها انحراف محض است. اما در همین اثنا و در پایان صحبت‏های وی، آن پیر روشن ضمیر سر بلند می‏کند و نگاهی نافذ به وی می‏نماید و با زبان حال به وی می‏فهماند که:
هر که در او نیست از این عشق رنگ - نزد خدا نیست بجز چوب و سنگ
عشق برآورد ز هر سنگ آب - عشق تراشید ز آئینه رنگ
کفر به جنگ آمد و ایمان به صلح - عشق بزد آتش در صلح و جنگ

شیخ جواد! تو هنوز طعم عشق را نچشیده‏ای؟ و آن که بی‏عشق است، چوب و سنگی بیش نیست. تو هم به او راه بده، ببین چطور دلت آئینه خدا می‏شود و از زبانت ینابیع الحکمه جاری می‏گردد، ما با تو سر جنگ نداریم تو از خود مایی؛ پس با زبان قال تنها و تنها یک جمله می‏گوید که:
عن قریب باشد که تو خود آتشی به سوختگان عالم خواهی زد.
و این جمله چون تیری در جانش می‏نشیند و پای چوبین عقل از رفتن باز می‏ماند و تحولی عمیق در او ایجاد می‏کند، چرا که به فرموده امیر مؤمنان پند رسا با اهلش چنین کند.
راستی از کجا معلوم، شاید آن پیر خود به پای خود به آن جمع آمده و منتظر انصاری همدانی بوده است؟ به هر حال وی که با این الفاظ و عبارات بیگانه است سر را به زیر می‏اندازد و از آن جمع بیرون می‏آید، در حالی که در وجودش احساس گرمای آتشی سوزان، اما لطیف را می‏کند. به مثال همان انی انست ناراً و بدنش گرم و گرم‏تر می‏شود و البته دیری نمی‏پاید که این آتش مقدس، شیخ باوقار سجاده نشین را در بر گرفته و به کام خود می‏کشاند.
شیخ جواد که دیگر در خود احساس گرسنگی و تشنگی نمی‏کند آشفته و حیران، شب هنگام به بستر می‏رود و همان شب در خواب می‏بیند که در جامی، شرابی سرخ به رنگ عشق و به مثال همان (کاس کان مزاجها کافورا) به او می‏نوشانند که اطراف آن ظرف نوشته شده است:
العارف فینا کالبدر بین النجوم و کالجبریل بین الملائکه
و از این جا به بعد است که عشق راهبر او می‏شود، زمام عقل و اختیار وی را بدست می‏گیرد، و به دست خود به وی طعام و شراب می‏نوشاند و سرانجام کیمیای مس وجود او را در گرمای خود گداخته، تبدیل به زر می‏کند.
و او چون از آن خواب بیدار می‏شود، تازه درمی‏یابد کسی را که سال‏ها منتظر خود گذاشته است اینک او را مقابل خود می‏بیند که منتظر است از وی جواب لبیک بشنود و همان عهد (قالوا بلی) خود را به یاد آورد.
او لبیک می‏گوید و این جواب بلی آغاز بلا می‏شود. بلایی غیر سوز و دشمن گداز، که خالص می‏کند و ناخالصی‏ها را به آتش خود می‏سوزاند تا او را به مقام مخلِصین و مخلَصین برساند.
دلم جواب بلی می‏دهد صلای تو را - صلا بزن که به جان می‏خرم بلای تو را
و تو ای عزیز! خدا منتظر لبیک من و توست!
همین الان!


عارفان شیعه-مرحوم محمد تقی لاری رحمة الله علیه




محمد تقی لاری 

ولادت: ؟     محل ولادت: ؟     وفات:؟        محل دفن : همدان       استاد عرفان : آقا سید علی قاضی طباطبایی

او از جمله اخیاری است که در طول ده سال آخر حیات آیت الله سید علی قاضی ، ملازم ایشان بود.

حاج محمد تقی لاری در بازار نجف به توتون فروشی اشتغال داشت و از نظر مادی در رفاه و راحتی بود و بسیارخوش پوش لباس بود. استاد سید محمد حسن قاضی می فرمایند: من همیشه دوست داشتم مثل او خوش لباس باشم .

بعد از آشنایی با مرحوم قاضی ، شغل توتون فروشی را رها کرد. در بازار المشراق نجف ملکی داشت که از طریق آن امرار معاش می کرد، آن را فروخت و پول آن را به آقای قاضی داد تا قرض های خود را سبک تر کند.از این کار خویش خرسند بود که توانسته است حاجت استاد خویش را در زمان تنگدستی برآورد ولی مرحوم قاضی نیز در کوفه خانه ای داشت ، آن را فروخت و از هزینه آن بدهی خود را به آقای لاری پرداخت و به او گفت این پول لازمت می شود!

مرحوم قاضی بسیار او را تکریم می کرد و در کنار خود می نشاند . در سال های آخر زندگی به ایران مسافرت کرد و در همدان مقیم شد و به محضر عرفانی آیت الله محمد جواد انصاری همدانی راه یافت . خانه بزرگی با همان مبلغی که مرحوم قاضی به وی داده بود در همدان خرید که مامن و پناهگاه نیازمندان بود. مرحوم لاری محل نظر صلحا و اخیار اهالی همدان بود.

اواخر عمر شریفش ایام بر او به سختی می گذشت اما انقطاع الی الله توکل و صبر او که در کمتر کسی یافت می شد مشکلات را برایش آسان می کرد هیچ گاه حتی در شدیدترین لحظات بیماری که باهمان مرض از دنیا رفت . تبسم و لبخند از لبانش جدا نشد.

استاد سید محمد حسن قاضی می فرماید: وقتی به همدان آمد از آن خوش پوشی خبری نبود و حتی کفش به پا نداشت ، چون از او سوال کردم ، گفت :

آتش بگیر تا که بدانی چه کشم

احساس سوختن به تماشا نمی شود!

برگرفته از سایت اهل ولاء

آیت­ الله محمّد­تقی بافقی

 

محمّد­تقی بافقی 

 

ولادت: ۱۲۹۲­هـ.ق.               محلّ ­ولادت: بافق یزد.    

وفات: ­۱۳۶۵­هـ.ق.۱              محلّ­دفن: حرم­ حضرت­ معصومه علیهاالسّلام، مسجد­بالاسر.

محلّ­تحصیل: یزد، نجف.

اساتید: حضرات آخوند ملاّ محمّد­کاظم ­خراسانی، سیّد­محمّد­کاظم یزدی و ... .

استاد­عرفان: سیّد­ احمد کربلایی.

     وی در تمام مدّت اقامت در نجف، هر صبح پنجشنبه، مسیر نجف تا کربلا را پیاده طی می­کرد؛ شب را در حرم امام ­حسین­علیه ­السّلام احیاء می­د­اشت و صبح روز جمعه به سوی نجف برمی­گشت تا شنبه در درس حاضر شود. ایشان پس از هفده ­سال اقامت در نجف، به ایران بازگشت­ و در قم سکونت گزید و در زمره ­ی کسانی بود که در دعوت از شیخ­­ عبدالکریم حائری و حمایت از او برای تأسیس حوزه ­ی علمیّه­ ی قم نقش بسزایی داشت. یک­ بار مرحوم شیخ ­عبدالکریم حائری به آیت­ الله بافقی فرمود: «اگر اوّل ماه پول برای شهریّه ­ی طلّاب نرسید چه باید کرد؟»؛ آقای بافقی فرمود: «آن به عهده ­ی من! اگر در هنگام پرداخت، پول نرسید مرا خبر کنید تا از "رزّاق ذوالقوّةالمتین" روزی نوکران صاحب ­الامر اَرواحُنا­لِتُرابِ­ مَقدَمِهِ ­الفِداه را دریافت کنم»؛ از قضا بعضی اوقات که شهریّه­ی طلاّب عقب می­افتاد، به ایشان خبر می­دادند؛ مرحوم حائری به آیت ­الله بافقی می­گفت: «حالا تو جواب طلاّب را بده!»؛ و شیخ ­بافقی بدون تأمّل پاسخ می­داد: «اگر تا عصر از خداوند شهریّه نگیرم، بنده­ ی خدا نیستم!»؛ بعد به مدرسه ­ی فیضیّه می­رفت و طلاّب را جمع کرده، می­گفت: «با­من­ به ­مسجدِ­بالای­سرِ­­حضرت­­ معصومه علیهاالسّلام بیایید که ­با­ خدا­ کار دارم»؛ و خودش پیشاپیش طلاّب مشغول دعا و صلوات می­شد. هنوز استغاثه و دعا تمام نمی­شد که پول می­رسید؛ این قضیّه مکرّر اتّفاق افتاد.

     محضرش انسان را به یاد خدا می­انداخت و حیاتش تجسّم ورع و تقوا بود. در جاهای خلوت نماز می­خواند و از اقتدای مردم اجتناب می­کرد و در نماز بسیار می­گریست.

     از فرمایشات اوست که می­فرمود: «علی ­بن­ مهزیار اهوازی بیست سال از اهواز به مکّه رفت تا حضرت ولیِّ عصر­ اَرواحُنا­لِتُرابِ­ مَقدَمِهِ ­الفِداه را زیارت کند. چرا یک بار، شب نیمه­ ی ماه­ شعبان به کربلا نیامد تا حضرتش را در کنار قبر جدّش امام حسین علیه­ السّلام ملاقات کند؟!». زمانی که زنان خانواده­ ی­پَهلوی بدون حجاب وارد حرم حضرت معصومه علیهاالسّلام شدند، شجاعانه به آنها اعتراض کرد و به خاطر این کار، مورد ضرب و شتم رضاخان قرار گرفت و مدّتی به ری تبعید شد. این غَیور مردِمجاهد از شدّت اندوه واقعه ­ی گوهرشاد سکته کرد و بخشی از بدنش فلج­ شد.



۱ - به نقل دیگر ۱۳۶۱­هـ.ق. (کاروان علم و عرفان)

http://ahlevela.com/index.php/shia-mystic/414-mohamad-taghi-bafghi