گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی
گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

تفاوت عرفان با علوم غریبه

نویسنده: آیت الله علی رضائی تهرانی

منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه ۶۱۳ تا ۶۲۸


تفاوت راه عرفان با راه علوم غریبه

سخنی از علامه طباطبایی

مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر قیّم المیزان ذیل آیات ۱۰۲ و ۱۰۳ از سورة بقره که مربوط به داستان هاروت و ماروت است، بحثی فلسفی و علمی دارند و چون این دو بحث کاملاً مرتبط است، ترجمة خلاصه‌ای از آن را می‌آوریم و سپس نکات مورد استفاده از سخن ایشان را آورده و آنگاه بحث را پی می‌گیریم.

بحث فلسفی (درباره علوم غریبه)

«تجربة شخصی ما و حکایات شنیده شده شکی در وقوع کارهای خارق عادت باقی نمی‌گذارد. کمتر کسی است (از ما) که کار خارق عادت ندیده یا نشنیده باشد. همة ما کم یا زیاد از این‌گونه کارها دیده و شنیده‌ایم.

اگر دقت کنیم، اکثر این کارها، به اسباب عادی طبیعی باز می‌گردد و سه گونه است:

  • الف. کارهای خارق عادتی که صاحبانش بر اثر تمرین و عادت بر آنها قدرت یافته‌اند، مانند خوردن زهر، حمل اجسام سنگین و راه رفتن بر روی طناب در هوا.
  • ب. کارهای خارق عادتی که علتش بر مردم مجهول است، مثل اینکه کسی ماده‌ای به خود بمالد که مانع آتش باشد و سپس وارد آتش شود یا نوشته‌ای نامرئی که در برابر آتش ظاهر می‌شود.
  • ج. کارهای خارق عادتی که با حرکات سریع انجام می‌شود، مانند کارهای شعبده‌بازها.

همة این انواع سه‌گانه دارای اسباب و علل طبیعی و عادی هستند که ما نمی‌فهمیم یا نمی‌توانیم، زیرا تمرین نکرده‌ایم.


اما همة کارهای خارق عادت چنین نیستند؛ یعنی همه مستند به اسباب طبیعی عادی نیستند، بلکه بعضی واقعا خارق عادت است. مانند خبر دادن از غیب و به خصوص آینده و نیز تأثیرگذاری در دوستی‌ها و دشمنی‌ها و گره‌زدن‌ها و گره‌گشایی‌ها و بیمار ساختن یا خواباندن اشخاص و احضار ارواح یا حرکت دادن اجسام با اراده که این کارها از اصحاب ریاضت، دیده شده و قابل انکار هم نیست.

بعضی را خود دیده‌ایم و برخی را کسانی که سخنشان قابل تشکیک نیست، نقل کرده‌اند و هم اینک مرتاضان فراوانی در ایران و هند و دیگر کشورها هستند که از این کارها می‌کنند.

اگر خوب در ریاضات این گروه و تجربه‌های عملی‌شان با همة تنوعی که دارند دقت کنیم، باید بگوییم این کارها همه مستند به «قوة اراده» و «ایمان به تأثیر» است. البته اراده تابع علم و اعتقاد است. این ارادة تأثیرگذار گاه همیشه هست و گاه در ظرف شرایط خاصی پیدا می‌شود. شرایط خاص مثلاً در جای خاصی با مرکّب خاصی مطلب خاصی نوشته شود که در تأثیرگذاری در دوستی‌ها و دشمنی‌ها چنین است، یا ورد خاصّی (عوذه) خوانده شود و ... . همة این شرایط برای پیدا شدن آن ارادة تأثیرگذار است، زیرا علم اگر یقینی باشد، برای حواس آدمی مشاهدة متعلقش را به ارمغان می‌آورد و صحت این ادعا قابل آزمون است.

کافی است به خود تلقین کنید که چیزی یا شخصی در جایی حاضر است. به این صورت که جز این مطلب به چیزی نیندیشید و هیچ شکی هم به خود راه ندهید. در این صورت آن شیء یا شخص را آن‌چنان که در نظر داشتید، در برابرتان حاضر می‌بینید.

چنانکه بعضی پزشکان هم امراض خطرناک را با تلقین سلامتی به مریض درمان کرده‌اند.

حال اگر اراده قوی شود، می‌تواند در دیگری همین اثر را بگذارد. بدون شرط یا در ظرف شرایط خاص.


از آنچه گفته شد، سه مطلب به دست می‌آید:

۱. ملاک در تأثیر ارادة صاحب خرق عادت، علم قطعی اوست، ولی مطابقت این علم با خارج لازم نیست. شاهد این است که کسانی که به تسخیر ستارگان معتقد بودند، یقین به ارتباط با ارواح افلاک داشتند، با اینکه می‌دانیم فلک وجود خارجی ندارد. از همین قبیل است آنان که با ملک و شیطان خود را مرتبط می‌دانند و اسمائی را از آنان واسطه قرار می‌دهند و نیز همین‌گونه است کار صاحبان احضار ارواح. اینان هیچ دلیلی بر حضور ارواح در غیر از خیال و حسّشان ندارند، زیرا اگر روح در خارج حاضر می‌شد، باید همگان می‌فهمیدند و از اینجا جواب چهار شُبهه در باب احضار ارواح به دست می‌آید.


۲. صاحبان این اراده دو گروهند:

الف. کسانی که در اراده‌شان بر قوّت نفس خود تکیه می‌کنند، مانند اصحاب ریاضات، قهراً این گروه مقدار تأثیر اراده‌شان محدود است، هم در خارج و هم از نظر نفس صاحب اراده. این تأثیرگذاری اگر با گزارش گرفتن یا کمک جنّ یا ارواح یا نفوس باشد، کهانت نامیده می‌شود و اگر با «دعوت» یا «عزیمت» یا «رُقْیه» باشد، سحر نامیده می‌شود.

ب. انبیا و اولیا که در تأثیر اراده‌شان بر پروردگار اتکا دارند، اهل عبودیت و بندگی خدا و صاحبان یقین‌اند و هیچ چیز را جز به‌وسیلة خدا و برای خدایشان نمی‌خواهند. البته این اراده پاک است و از نفسی نشأت گرفته که هیچ استقلال و رنگ تمایلات نفسانی در آن وجود ندارد و فقط تکیه‌اش بر خداست و لذا چون خدایی است نه محدود است و نه مقید. این تأثیرگذاری اگر همراه تحدی (دعوت به آوردن مشابه) باشد، معجزه نامیده می‌شود، چنانکه در مورد انبیا چنین است و اگر بدون تحدی باشد یا همراه دعاست که استجابت دعا نام می‌گیرد و یا نیست که کرامت نامیده می‌شود.


۳. اگر مطلب وابسته به «قوت اراده» شد و اراده از این حیث دارای مراتب است، پس این امکان وجود دارد که برخی اراده‌ها اثر بعضی دیگر را خنثی سازد، چنانکه معجزه می‌تواند سحر را ابطال کند یا برخی اراده‌ها در بعضی انسان‌ها تأثیر نگذارد، چنانکه در مورد خواب مغناطیسی و احضار ارواح کاملاً مشهود است که مثلاً بعضی ارواح را هر کس نمی‌تواند احضار سازد.

بحثی علمی (درباره علوم غریبه)

دانش‌هایی که دربارة تأثیرات شگفت‌آور و خوارق عادت بحث می‌کند، بسیار است و ارائة نظریه‌ای کامل دربارة اقسام آن و ارتباط اقسام بسیار دشوار است.

مشهورترین این دانش‌ها در میان اهلش این ۵ علم است:


۱. سیمیا: دانشی که دربارة چگونگی ترکیب کردن نیروهای ارادی با نیروهای مادّی خاصی برای دست‌یابی به تصرفات عجیب در امور طبیعت، بحث می‌کند. تصرف در خیال که «سحر العیون» نامیده می‌شود، از بخش‌های همین دانش است. این علم از بارزترین مصادیق جادوست.


۲. لیمیا: دانشی است که از چگونگی تأثیر اراده به وسیلة اتصال صاحبش به ارواح قویّ عالی همانند ارواح موکل بر ستارگان و حوادث بحث می‌کند. این اتصال به‌وسیلة تسخیر آنها یا استمداد از جنّ انجام می‌شود. این دانش هم فن تسخیر است.


۳. هیمیا: دانشی است که دربارة ترکیب قوای عالم بالا با عناصر مادّه برای دست‌یابی بر تأثیرات عجیب بحث می‌کند. این همان دانش طلسمات است. توضیح اینکه ستارگان و اوضاع آسمانی با حوادث مادی ارتباطاتی دارند که اگر هماهنگ باشند، اثر می‌کنند، مثلاً اگر اشکال آسمانی مناسب با پدیده‌ای ـ همچون مرگ شخصی ـ با صورت مادی مناسبش ترکیب شود، مقصود (مرگ آن شخص) تحقق می‌یابد و این معنای طلسم است.


۴. ریمیا: دانشی است که از کیفیت به کارگیری قوای مادی برای دست‌یابی به آثارشان به گونه‌ای که بر احساس دیگران خارق عادت جلوه کند، بحث می‌کند و این همان شعبده است.


۵. کیمیا: دانشی است که از چگونگی تبدیل صورت عناصر به یکدیگر (مثلاً مس به طلا) بحث می‌کند.

این پنج دانش را «علوم پنج‌گانة پنهان» می‌نامند. شیخ بهایی فرموده بهترین کتاب در این ۵ علم کتابی بود به نام «کلّه سرّ» که من در هرات دیدم و این نام از حروف آغازین این ۵ علم ترکیب شده است؛ یعنی کیمیا، لیمیا، هیمیا، سیمیا و ریمیا.

از کتب معتبر در این علوم خلاصة کتاب‌های بلیناس و رساله‌های خسروشاهی و ذخیرة اسکندری و سرّ مکتوم رازی و تسخیرات سکاکی و اعمال الکواکب السبعة حکیم طمطم هندی است.


از علومی که به علوم پنج‌گانه فوق ملحق می‌شود، علم أعداد و أوفاق است که از ارتباطات اعداد و حروف برای مقاصدی استفاده می‌شود. به این صورت که اعداد یا حروف مناسب را در جدول‌هایی سه در سه یا چهار در چهار یا بیشتر به ترتیب خاصی می‌نویسند و از همین علوم است دانش خافیه که عبارت است از شکستن و تقسیم حروف مطلوب یا آنچه با آن مناسب است از دیگر اسما و بیرون آوردن اسامی فرشتگان یا جنّیان موکل بر امر مورد نظر یا خواندن در عزائمی که از این اسماء گردآمده است، برای دسترسی به مطلوب.

از کتاب‌های معتبر در این فن کتاب‌های شیخ ابوالعباس تونی و سید حسین اخلاطی است.

از دیگر فنونی که امروزه به این علوم غریبه ملحق است، خواب مصنوعی و احضار ارواح است که اینها هم ناشی از تأثیر اراده و تصرّف در خیال است و کتاب‌های فراوانی درباره‌اش نوشته شده است و نیازی به یاد کرد آنها نیست».

(پایان سخن علامه طباطبایی)

نکات سخنان علامه طباطبایی

کمتر کسی به این زیبایی و اختصار دربارة علوم غریبه سخن گفته و بدین جهت ما همة عبارت را ترجمة نسبتاً آزاد کردیم و اینک به پاره‌ای نکات این گفتار اشاره می‌کنیم:

۱. کارهای خارق عادت دو دسته است، دسته‌ای از قبیل تردستی و چشم‌بندی است و واقعاً خارق عادت نیست، مانند شعبده و دسته‌ای واقعاً خارق عادت است، مانند سحر.

۲. هر خارق عادتی مستند به تأثیر اراده است و یقین به تأثیر و قوت اراده این کارهای عجیب را ایجاد می‌کند.

۳. یک راه عملی به عنوان آزمون برای کشف تأثیر ارادة قوی این است که انسان شخص یا چیزی را مدتی مورد توجّه تام خود قرار دهد، پس از مدتی آن را در برابر خود (در حاسّة خود) حاضر می‌بیند. مراد از حاسّه، خصوص چشم نیست بلکه هر حاسّه‌ای است و اگر اراده قوی باشد، می‌تواند آنچه را که در حاسّه خود می‌یابد، در غیر خود یعنی در احساس او ایجاد کند.

۴. معنای ایجاد در حاسّه خود یا دیگران، همه‌جا حقانیت به معنای تحقق خارجی نیست.

۵. صاحبان این ارادة تأثیرگذار دو دسته‌اند: گروهی بر قوت نفس خود متکی‌اند. اینان کاهنان، ساحران، اهل تسخیر و طلسم و ... می‌باشند و گروهی بر پروردگارشان اتکا دارند، اینان انبیا و اوصیا و اولیایند و کار آنها معجزه و کرامت است.

۶. ارادة انبیا و اولیا فانی در ارادة الهی است و لذا نه محدود است و نه مقیّد.

۷. فرق اعجاز و کرامت به تحدّی و عدم تحدّی برمی‌گردد.

۸. اراده‌های مؤثّر می‌توانند با یکدیگر به مقابله برخیزند و یکدیگر را ابطال کنند.

سحر بـا معجزه پهلو نزند دل خوش دار
سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد[۱]

۹. علوم غریبه فراوانند که امّهاتشان ۵ علم است: سحر، تسخیر، طلسم، شعبده و کیمیا و ۴ علم دیگر به اینها ملحق است: علم اعداد و أوفاق و حروف، علم تکسیر، خواب مغناطیسی و احضار ارواح.

۱۰. در همة این علوم کتاب‌های فراوانی نوشته شده و قابل تعلیم و تعلّم است و بهترین کتاب در زمینة علوم پنج‌گانه از نظر شیخ بهایی کتاب «کلّه سرّ» است.


بحث را در طی چند نکته پی می‌گیریم


۱. آموختن برخی از علوم غریبه از دیدگاه فقهای امامیه حرام است، مانند فراگرفتن سحر و یا احضار ارواح. این بحث را فقها به مناسبت در مبحث «مکاسب محرمه» ذکر کرده‌اند. البته عناوین ثانوی در همه جا کاربرد دارد و از این‌رو گفته‌اند اگر روزی در جامعه‌ای سحر رواج پیدا کرد و بعضی بی‌دینان با این حربة پوسیده به تضعیف دین پرداختند، گروهی باید سحر را بیاموزند تا بتوانند با آنان مقابله کنند، ولی این‌گونه موارد نادر است و النادر کالمعدوم.


۲. در میان کسانی که به سیر و سلوک مشتهرند، گاه آگاهی و حتی استعمال و بکارگیری برخی از این علوم دیده شده است، همانند شیخ بهایی، حاج شیخ حسنعلی اصفهانی، علامه طباطبایی و ...، ولی چون می‌دانیم اینان فوق حدّ عدالتند و از کبیره بلکه از اصرار بر صغایر اجتناب دارند، باید بگوییم از علوم غریبة محرّمه پرهیز داشته‌اند. یا به فتوای خود برخی از این علوم را مانند رمل یا کیمیا حرام نمی‌دانسته‌اند و یا به خاطر دفع مدعیان آن را فراگرفته بودند و جز در مواردی که صلاح می‌نموده است، به کار نمی‌بردند.

آنچه گفته شد به معنای تصحیح عملکرد آنان نیست، بلکه توجیهی بود برای آنچه واقع شده است، وگرنه حق همان‌طور که بسیاری از عرفا مانند استاد تصریح کرده‌اند، این است که این علوم پایین‌تر از شأن آدمی است و اگر انسان طریق انسانیت را در پیش بگیرد، خودبه‌خود این دانش‌ها و بلکه برتر و بالاتر از آنها به او ارزانی می‌گردد. حیف عمر آدمی است که صرف علوم غریبه ـ اگرچه بخش حلال آنها ـ شود و لذا به نظر می‌رسد همه یا بیشتر بزرگان که عرفان و این علوم را داشته‌اند، قبل از پرداختن به سلوک به آن علوم پرداخته بوده‌اند.


۳. این علوم گاه خطرناک هم جلوه می‌کند. مثلاً اگر کسی در راه تسخیر جنّیان موفق نشود، خود مسخّر آنان می‌گردد و بیچاره می‌شود [۲].


۴. عارف کامل مرحوم آیت‌الله حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی می‌فرموده است:

«هر کس با جنّیان سروکار داشته باشد، اگرچه با مؤمنین آنها، بدبخت می‌شود و کافر از دنیا می‌رود» [۳].

ایشان می‌فرمودند:

من دو طایفه از جنیان را که یک طایفه مؤمن و یک طایفه کافر بودند، تسخیر کردم و هر کدام را فقط یک بار برای امتحان احضار کردم و دیگر هرگز احضارشان نکردم و نخواهم کرد [۴].

البته سخن مرحوم انصاری مصداق «ما من عام الا و قد خصّ»؛ «هیچ مطلب کلّی بی‌تخصیص و استثنا وجود ندارد» است. مسلّماً بزرگانی بوده‌اند که با جنّیان در ارتباط بوده‌اند و در اوج ایمان به سر برده تا از دنیا رفته‌اند، نمونة آشکار آن، مرحوم شیخ حسنعلی اصفهانی است که هنوز قبرش مایة برکات و کرامات است.


۵. نکتة اصلی در این است که این علوم ممکن است در برخی آثار، با آثار برخی مراحل سلوکی اشتراکاتی داشته باشد، مثلاً سالکی که بر اثر سلوک به مثال و ملکوت اشیاء راه یافته، اِخبار از غیب دارد و مرتاضی هم که با جنّ یا روح گاو مرتبط است، اخبار از غیب دارد. پس نمی‌توان با صرف رؤیت این آثار که ممکن است مشترک باشد، به عارف و یا سالک بودن صاحبش حکم کرد. برای شناخت انسان کامل و سالک راه دیگری وجود دارد. حقیر در حدّ خود بسیار دیده‌ام که بعضی گرفتار شیاطینی شده‌اند، زیرا از این نکتة مهم غفلت ورزیده‌اند. مرحوم علامه طباطبایی بر این بخش از کتاب سیر و سلوک منسوب به علامه بحر‌العلوم بسیار تأکید می‌ورزید:

«و اما استاد عام شناخته نمی‌شود، مگر به مصاحبت او در خلأ و ملأ و معاشرت باطنیه و ملاحظة تمامیّت ایمان جوارح و نفس او و زینهار به ظهور خوارق عادات و بیان دقائق و نکات و اظهار خفایای آفاقیّه و خبایای انفسیّه و تبدّل بعضی از حالات خود به متابعت او فریفته نباید شد. چه اشراف بر خواطر و اطّلاع بر دقائق و عبور بر ماء و نار و طیّ زمین و هوا و استحضار از آینده و امثال اینها در مرتبة «مکاشفة روحیّه» حاصل می‌شود و از این مرحله تا سرمنزل مقصود راه بی‌نهایت است و بسی منازل و مراحل است و بسی راهروان این مرحله را طی کرده و از آن پس از راه افتاده و به وادی دزدان و ابالسه داخل گشته و از این راه بسی کفّار را اقتدا و بر بسیاری از امور حاصل بلکه از تجلیّات صفاتیه نیز پی به وصول صاحبش به منزل نتوان برد و آن چه مخصوص واصلین است «تجلیّات ذاتیه» است و آن نیز قسم ربّانیه‌اش، نه روحانیّه».

در این عبارت نه تنها از ارادت به صاحبان ریاضت‌های باطل نهی شده، بلکه حتی از ارادت به انسان ناکاملی که به مقام تجلیات صفاتی رسیده منع شده است و اگر انسان به کامل دست نیافت، تفصیلی در مسأله هست که در بحث «راهنمای سفر» گذشت.


۶. البته اشتراک در آثار در ریاضت‌های باطل و علوم غریبه با راه سلوک الی الله تا مراحلی است و پس از آن دست غیر سالکان کوتاه است، ولی این به معنای جواز ارادت به انسان ناکامل نیست.


۷. عارفان و سالکان راستین به کرامات وقعی نمی‌نهند و به آن دل نمی‌بندند و می‌دانند که دل بستن همان و توقّف همان. آن هم توقّف در قبر و لذا از اظهار آن جز در موارد ضرورت و مصلحت گریزانند و سخنشان این است: «الکرامات حیض الرجال»؛ «کرامات در حکم حیض مردان خداست».


۸. فرق اساسی صاحبان ریاضت‌های باطل با انبیا و اولیا ‌در این است که اگرچه هر دو گروه دارای قوّت نفس و ارادة مؤثرند، اما در دو طریق رهسپارند. گروه نخست در راه «تقویت نفس» گام برمی‌دارند و گروه دوم در راه «فنای نفس» پیشگامند. این کجا و آن کجا؟ میان راهِ آتش زدن بر خودیّت آن هم آتشی که در پی‌اش باد است

روی بنما و وجود خودم از یاد ببر
خرمن سوختگان را همه گو باد ببر[۵]

با راه اثبات و تقویت انانیت، هیچ نسبتی نیست.

مرحوم آیت‌الله انصاری و استاد می‌فرمودند:

«تفاوت تصوّف منحرف با عرفان در این است که آنان خودآگاه یا ناخودآگاه در صدد تقویت نفس‌اند و عارفان در صدد فنای نفس در پیشگاه حضرت حق».

۹. در زندگی‌نامة بعضی از عارفان می‌خوانیم که به مرتاض‌هایی برخورده‌اند و آنان می‌خواسته‌اند و گاه اصرار می‌ورزیده‌اند که به عارفان دانش کیمیا تعلیم دهند و عارفان به شدّت امتناع ورزیده‌اند و زبان حال یا قالشان این بوده است که کیمیا آن است که مس وجود را طلا کند، نه اینکه فلزی را به فلزی تبدیل کند تا ارزشش افزایش یابد و با آن متاع دنیا تحصیل گردد. از کسانی که مورد این امتحان قرار گرفته‌اند و اینک به خاطر دارم اینانند: مرحوم سید احمد کربلایی، مرحوم قاضی و مرحوم علامه طهرانی.

سرّ مطلب همان است که قبلاً گفته شد. این علوم پایین‌تر از شأن آدمی است و باید آنها به سراغ آدمی بیایند، نه اینکه انسان به دنبال آنها برود.

نوشتار‌های مرتبط

تفاوت عرفان با تصوف باطل

تفاوت عرفان با مسلک غلو

عبادت عارفانه

راه‌های انحرافی سیر و سلوک

پانویس

۱. دیوان حافظ

۲. استاد آیت‌الله سید عزالدین زنجانی می‌فرمود: علّت فوت فقیه نامدار مرحوم آیت‌الله حاج ملاقربان‌علی زنجانی همین بود، اگرچه به خاطر شرایط سیاسی آن روز و مخالفت جانانة ایشان با جریان مشروطیت در ایران و با شخص یپرم نامسلمان این فوت به گردن دیگران افتاد، ولی حق همان است که ذکر شد.

۳. و در این زمینه داستانی را چنین نقل می‌کردند:

«دوستی داشتم در قم که به این وادی افتاد. پس از چندی ماه رمضان به دیدنش رفتم و دیدم روزه می‌خورد. پرسیدم چرا روزه نمی‌گیری؟ گفت: روزه به حال من فایده ندارد. پرسیدم چرا؟ گفت: من پس از تسخیر جنّیان آنها را مأمور کردم بعضی دختران را در شب عروسی‌شان دزدیدند و من پردة بکارت آنها را برداشتم. با چنین کارهایی آیا امید نجات دارم؟!».

۴. این مطالب را از شاگرد ایشان مرحوم حاج محمدحسن بیاتی شنیدم. ر.ک: سفرنامه همدان، شهر عشق و عرفان، نوشتة صاحب این قلم.

۵. دیوان حافظ.

میزان بودن امیرالمومنین علیه السلام

میزان بودن امیرالمومنین علیه السلام

_______________________________________________________________  

هو العلیم

مقاله پیش رو گزیده ایست از فرمایشات مرحوم حضرت علامه طهرانی راجع به میزان بودن امیرالمومنین علیه السلام  در اعمال که حاوی نکاتی دقیق و عمیق از سیره وروش آن حضرت در ابعاد مختلف فردی واجتماعی می باشد

 

 _______________________________________________________________  

دانلود فایل پی دی اف دانلود پی دی اف موبایل

 

 

 

 

_______________________________________________________________

 

تفسیر آیه شریفه   :  لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان

1- «بیّنه» و «کتاب» و «میزان» کدامند؟

 -2الفاظ براى معانى عامه وضع شده اند، مانند چراغ و نور و..

3- مراد از کتاب توراة، انجیل و قرآن است.

4-«میزان» درجه إدراک و شناخت و ملکات کسى است که پاسدار کتاب خدا و عامل به آن است.

5- مراد از «میزان» در آیه «وَالسَّمآءِ رَفَعَها و وَضَعَ المیزان ...» أمیرالمؤمنین است.

6- برخى از فضائل و مناقب أمیرالمؤمنین علیه السّلام

7- عفو أمیرالمؤمنین علیه السّلام از ابن ملجم عالم را مات و مبهوت نمود.

8 - عفو و أغماض سیّد الشّهداء علیه السّلام میزان است.

9- عدل أمیرالمؤمنین با برادر وغیره «میزان» است.

10- داستان عاریه گرفتن یکى از دختران أمیرالمؤمنین گلوبند را از بیت المال و برخورد حضرت با او.

11- داستان بیرون آوردن تیر از پاى أمیرالمؤمنین در حال نماز.

12- جهاد أمیرالمؤمنین وفداکارى آن حضرت «میزان» است.

13- أفضلیّت أمیرالمؤمنین علیه السّلام از ملائکه مقرّبین وأنبیاء مرسلین.

14- أفرادیکه به أمیرالمؤمنین شبیه باشند، به یک لحظه از تمام عوالم عبور مى کنند.

15- سه معجزه أمیرالمؤمنین علیه السّلام به نقل از إبن شهر آشوب مازندرانى.

                      

                     أَعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ‏

                       بسم الله الرحمن الرحیم‏     

         بَارِئِ الْخَلائِقِ أجْمَعِینَ بَاعِثِ الْأنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ وَ الصَّلوةُ وَ السَّلامُ

           عَلَى أشْرَفِ السُّفَرَاءِ الْمُکَرَّمِینَ أفْضَلِ الْأَنْبِیَاءِ وَالْمُرْسَلِینَ‏

        حَبِیْبِ إِلَهِ الْعَالَمِینَ أبىِ الْقَاسِمِ مُحَمَّدِ وَ عَلَى آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ‏

      وَلَعْنَةُ اللَهِ عَلَى أعْدَائِهِمْ أجْمَعِینَ مِنَ الآنَ إِلَى قِیَامِ یَومِ الدِّینَ‏.

 

قَالَ اللَهُ الْحَکِیمُ فِى کِتَابِهِ الْکَرِیمِ:

لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط  (سوره الحدید ، صدر آیه 25.) صلواتى ختم کنید!

 «ما پیغمبران را فرستادیم با حجّت، بیّنه، معجزه، آیات و دلائلى که دلالت داشت ارتباط آنها را با عالم ملکوت؛ و با آنها کتاب و میزان (یعنى ترازو) فرستادیم براى اینکه مردم به قسط و عدالت رفتار کنند.»

 

«بیّنه» و «کتاب» و «میزان» کدامند؟

 

حجّت و بیّنه معنى‏اش معلوم است، کتاب هم معنى‏اش معلوم است؛ کتاب عبارت است از: یک سلسله احکام و قوانین و دستورات اخلاقى و بیان معارف الهى که مردم را به توحید رهبرى مى‏کند.

ولى در این آیه مبارکه معنى میزان چیست، که ما با انبیاء میزان فرستادیم؟ میزان به معنى ترازوست؛ انبیاء چگونه ترازوئى در دست داشتند؟ و چگونه هر پیغمبرى با خود ترازوئى داشته؟ من یک مقدّمه عرض مى‏کنم و بعد مى‏رسیم به معنى ترازو و تفسیر حقیقت معنى میزان.

 

الفاظ براى معانى عامه وضع شده اند، مانند چراغ و نور و..

یک مطلبى دارند اهل علم و آن این است که: الفاظ براى معانى عامّه وضع شده است. یک لفظى را که ما مى‏بینیم استعمال مى‏کنند، براى یک معنى خاصّ نیست، براى معنى عامّ است.

مِن باب مثال: لفظ «چراغ» را وضع کردند براى آن چیزى که در شب نور مى‏دهد و اطراف خود را روشن مى‏کند و مردم رفع احتیاجات خود را به واسطه آن در تاریکى مى‏کنند.

در آن زمانى‏که چراغ عبارت بود از یک فتیله‏اى که در روغن مى‏گذاشتند و سر آن را آتش مى‏زدند و شعله‏اى برمى‏خواست و دود مى‏کرد و به آن چراغ مى‏گفتند، اسم آن چراغ بود؛ بعد که تبدیل به نفت شد و فتیله را در نفت قرار دادند و یک شیشه حبابى هم روى آن قرار دادند، باز به او گفتند چراغ؛ بدون اینکه در معنى چراغ اختلافى بین معنى اوّل و ثانى باشد؛ همانطورى که به آن پى سوز مى‏گفتند چراغ، به این هم مى‏گویند چراغ.

پس معلوم مى‏شود لفظ چراغ را در لغت و عرف وضع نکردند براى خصوص آن در جائى که از روغن و فتیله تشکیل شده، و إلّا اگر معنى‏اش‏فقط آن بود، دیگر به این چراغ نفتى نباید چراغ بگویند، باید یک اسم دیگر بگذارند؛ و در عین حال بعداً چراغ گازى اختراع شد، باز به او گفتند چراغ؛ چراغ برقى و الکتریکى و کهربائى اختراع شد، باز به این مى‏گویند چراغ؛ بدون مختصر تصرّفى و تغییرى، همان لفظ را به همان نحوه‏اى که در همان پى سوز و چراغ نفتى استعمال مى‏کردند، استعمال مى‏کنند در همین چراغهاى برقى.

از اینجا ما یک نتیجه مى‏گیریم و او این است که: لفظ چراغ براى خصوص آن چراغ روغنى یا نفتى وضع نشده، و إلّا وقتى چراغ برقى آمد براى او باید اسم دیگرى بگذارند؛ مى‏بینیم اسم دیگرى نگذاشته‏اند، بلکه همان لفظ اوّلى را به همان عنایتى که سابقاً استعمال مى‏کردند حالا هم استعمال مى‏کنند.

از اینجا یک نتیجه مى‏گیریم، و او این است که: لفظ چراغ براى خصوصیّت آن چراغ روغنى یا چراغ نفتى یا چراغ گازى یا چراغ برقى وضع نشده؛ لفظ چراغ براى یک معنى عامّى وضع شده، یعنى آن چیزى که نور مى‏دهد و تاریکى را از بین مى‏برد و انسان به واسطه آن رفع نیاز خود را در تاریکى مى‏کند و مى‏بیند. آن یک معنى عامّى است، خواه آن را در همان چراغ پى سوز سابق یا چراغ نفتى یا چراغ کهربایى بریزند و پیاده کنند و استعمال کنند، در معنى کلّى و عامِّ لفظ چراغ تفاوتى نیست. این یک مثال زدم براى لفظ چراغ. تمام الفاظ بر همین سیاق است؛ لفظ انسان، لفظ حیوان، لفظ عمارت، لفظ نور، لفظ ظلمت، لفظ میزان، لفظ کتاب، همه الفاظ براى معانى عامّه هستند.

یکى از الفاظ «میزان» است؛ میزان یعنى آلت سنجش، ترازو، میزان معنى‏اش این است.

یکوقتى ترازوئى درست مى‏کنند که دو کفّه‏دارد و اطراف آن را زنجیر مى‏بندند یا با ریسمانى، و بالاى این شاهین را قرار مى‏دادند، به آن مى‏گویند ترازو؛ کفّه‏ها را پائین قرار دادند و شاهین پائین قرار گرفت، باز مى‏گویند ترازو؛ قپان درست کردند که اصلًا یک کفّه بیشتر ندارد، باز به او مى‏گویند میزان، ترازو.

و همچنین از این معنا یک قدرى گسترش پیدا کنیم، مى‏بینیم که ترازو و لفظ میزان را استعمال مى‏کنند براى سنجش چیزهائى که از قبیل جسم نیست؛ مثلًا قوّه کهرباء و برق که از [جریان‏] کهربائى شهر به درون ساختمان وارد مى‏شود کنتور مى‏گذارند و به کنتور مى‏گویند میزانیّه یعنى ترازو، یعنى آلت سنجش مقدار مصرف جریان برق، این ترازوست، با این ترازو برق را اندازه مى‏گیرند؛ با یک ترازو شدّت جریان برق را اندازه مى‏گیرند، با یک ترازو قوّه الکتروموتورى برق را اندازه مى‏گیرند؛ مى‏گویند: آن آمپِرمِتر است، آن وُلت مِتر است؛ با یک ترازو مقاومت را مى‏سنجند، باز هم آن میزانیّه است؛ با یک آلت سنجشى درجه حرارت بدن انسان را معیّن مى‏کنند، درجه مى‏گذارند؛ مى‏گویند: این میزانیّه است؛ منتهى میزان تشخیص‏دادن حرارت بدن، میزان تشخیص دادن ضربان قلب، میزان‏تشخیص دادن فشار خون، اینها همه میزان است دیگر.

البتّه این‏ترازوها با همدیگر خصوصیّتش فرق مى‏کند. آن دستگاهى که با آن فشار خون را اندازه مى‏گیرند غیر از آن ترازوى هیزم‏کشى است؛ و آن ترازوئى که با آن حرارت بدن را اندازه مى‏گیرند غیر از اسطرلاب است که با او ارتفاعات نواحى و ستارگان را مى‏سنجند؛ اینها همه ترازوهاى مختلف هستند به شکلهاى مختلف، ولیکن حقیقت معنى ترازو و سنجش و میزان در همه اینها هست؛ و ما با این میزانها سنجش مى‏کنیم و اندازه‏گیرى مى‏کنیم، چند متر مکعب آب در منزل آمده؟ مى‏روند کنتور را مى‏بینند؛ میزانیّه را مى‏بینند.

 

میزان» درجه إدراک و شناخت و ملکات کسى است که پاسدار کتاب خدا و عامل به آن است

 

آیا ما میزانى هم داریم که با او عقل را بسنجیم، شجاعت را بسنجیم، عفّت را بسنجیم، از خود گذشتگى و ایثار را بسنجیم، عدالت را بسنجیم، حفظ حقوق غیر را بسنجیم، مراتب عبودیّت را بسنجیم، مراتب معرفت پروردگار و درک حقیقت توحید را بسنجیم یا نه؟ آن هم میزانیّه‏اى دارد یا نه؟

بله آن هم میزانیّه دارد. امّا، حقیقت معنى میزان در او هست ولى شکلش به شکل این میزانیّه‏هاى خارجى نیست؛ ترازوى دو کفّه‏اى نیست؛ مانند (آلت) دستگاه فشار خون نیست. آن چیست؟

آن همین است که قرآن مى‏فرماید:

وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ (سوره الحدید ، قسمتى از آیه 25.)

ما پیغمبران را که فرستادیم با آنها یک کتاب فرستادیم، تورات، انجیل، صحف حضرت ابراهیم، کتاب نوح، قرآن، این روشن. دیگر یک میزان فرستادیم، آن میزان چیست؟

آن میزان درجه ادراک، درجه صفات، درجه ملکات آن پیغمبرى است که پاسدار و پاسبان کتاب خداست و عمل کننده به قوانین و شرایعى است که خدا به او فرستاده. کتاب را فرستاده، امّا کتاب را که مى‏فهمد؟ که درک مى‏کند؟ شأن نزول آن، تفسیر آن، تأویل آن، باطن آن، ظاهر آن، ناسخ آن، منسوخ آن، مطلق، مقیّد، عامّ، خاصّ، مجمل، مبیّن، اینها را کى درک مى‏کند؟

آن کسى که واقف بر اسرار کتاب است و از نقطه نظر تشریع، وجود او میزان است براى پیاده کردن آن احکام که در کتاب خدا آمده در جامعه بشریّت. این معنا روشن شد؟

در آیه قرآن داریم:

وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمیزانَ، أَلَّا تَطْغَوْا فِى الْمیزانِ، وَ أَقیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْمیزان (سوره الرّحمن آیات 7 تا 9.)

«خداوند آسمان را بلند خلقت فرمود، و مقام آن را بلند قرار داد، و میزان را قرار داد؛ اى مردم! شما در میزان طغیان نکنید، حقّ او را اداء کنید، به ترازو خیانت نکنید، اقامه وزن کنید و ترازو را سبک نکنید!»

معنى ظاهرى این آیه قرآن که روشن است؛ ولیکن یک معنى باطن دارد که آن تفسیر و تأویل این آیه است.

 

مراد از «میزان» در آیه «وَالسَّمآءِ رَفَعَها و وَضَعَ المیزان ...» أمیرالمؤمنین است.

در روایات عدیده داریم که در تفسیر قرآن و در تفسیر کافى و در بسیارى از تفاسیر دیگر ذکر شده؛ و در کتاب «معانى الأخبار» و در مقدّمات «تفسیر صافى» مرحوم فیض نقل کرده که مراد از میزان امیرالمؤمنین علیه‏السّلام است.

وَ السَّماءَ رَفَعَها خدا آسمان را بلند کرد. آسمان وجود مقدّس رسول اکرم صَلَّى اللَه عَلَیهِ و آلِه و سَلَّم، و میزان را قرار داد، یعنى أمیرالمؤمنین را قرار داد؛ شما در این میزان طغیان نکنید، تجاوز نکنید، حقّ او را اداء کنید، با این میزان بسنجید خود را و؛ افکار و عقول و آراء و عقائد خود را با این میزان اندازه‏گیرى کنید.

حالا أمیرالمؤمنین علیه‏السّلام چگونه میزان است؟

چون پیغمبر خدا خاتم‏النّبیّین است و از تمام انبیاء و مرسلین اشرف و افضل است و أمیرالمؤمنین علیه‏السّلام وصىّ اوست و تمام کمالات و علوم و معجزات به أمیرالمؤمنین منتقل شده؛ و طبق آیه قرآن ارث رسیده، أمیرالمؤمنین بر میزان حقّ است. تمام وجودش، بدنش، فکرش، قواى واهمه و متخیّله و حس مشترک، قوه حافظه و عاقله، ملکاتش، صبرش، عبادتش، شجاعتش، تحمّلش در مصائب و شدائد، نمازش، عبادتش، عفّتش، عبودیّتش، همه بر اساس حقّ است، درک و معرفتش بر اساس حقّ است. عالى‏ترین ستاره درخشان در آسمان ولایت است؛ که تمام انبیاء و مرسلین زیر نگین او هستند. و از پیغمبر اکرم گذشته هیچ پیغمبرى داراى مقام و عظمت‏ او نیست.

برخى از فضائل و مناقب أمیرالمؤمنین علیه السّلام

مجسّمه انسان کامل مِن جمیع جهات، در آسمان ولایت مى‏درخشد، عفّت أمیرالمؤمنین میزان است ؛ یعنى أمیرالمؤمنین که براى افراد بشر امام است مردم مأمومند؛ او مقتداست همه مقتدِى؛ او متبوع است همه تابع. همه باید دنبال او حرکت کنند و پا جاى قدم او بگذارند و خود را به مقام او نزدیک کنند، هر فردى بیشتر نزدیک شد بیشتر بهره مى‏برد و از انسانیّت بیشتر متمتّع مى‏شود، و هر فردى دورتر افتاد گمراه‏تر است و محروم‏تر.

عفّت امیرالمؤمنین میزان است، عفّتها را با این میزان اندازه‏گیرى مى‏کنند، چون در روز قیامت که مى‏شود آن ترازوى اعمالى که براى عمل انسان قرار مى‏دهند دو کفّه ندارد، یک کفّه عمل خوب، حسنات؛ در کفّه‏اى دیگر اعمال بد و سیّئات را بریزند و هر کس عمل خوبش بر عمل بد غلبه کند به بهشت و إلّا به جهنّم؛ چنین روایت و آیتى نداریم، اعمال بد وزن ندارد، در روز قیامت اعمال بد گم مى‏شوند و همه از بین مى‏روند و قدر و قیمتى ندارند که در آنجا جلوه کند، آنچه موجب ثقل و سنگینى ترازوى عمل مسلمان مى‏شود حسنات اوست.

وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَق ( سوره الاعراف صدر آیه 8.)

آن وقت حسنات او را با حسنات میزان اندازه‏گیرى مى‏کنند. مؤمن را مى‏آورند، عفّت او، عصمت او، عبادت او، سائر اخلاق، ملکات، افعال او را با این ترازو اندازه‏گیرى مى‏کنند؛ مى‏گویند: اى مؤمن! پیغمبر تو، میزان تو، حضرت شعیب و لوط و هود و صالح و یعقوب و اسحاق و یوسف نبوده، امام تو أمیرالمؤمنین است و تو ادّعا مى‏کنى که از آن حضرت تبعیّت مى‏کنى و شیعه آن حضرت هستى، و خداوند او را به عنوان امامت به من ولایت داد، خواهى‏ نخواهى در زیر لواء و پرچم او هستى و باید از او پیروى کنى؛ کارها، اعمال، رفتار انسان را با آن میزان اندازه‏گیرى مى‏کنند.

عفّت انسان را با عفّت أمیرالمؤمنین مى‏سنجند، ببینند چه اندازه این عفّت به آن عفّت نزدیک است؛ گذشت و اغماض انسان را با أمیرالمؤمنین اندازه‏گیرى مى‏کنند، چه اندازه این گذشت به آن گذشت نزدیک است.

چه گذشتى کرد أمیرالمؤمنین؟!

أمیرالمؤمنین در تمام دوران حیات خود گذشت محض بود، فداکار محض بود، در شب لَیْلَةُ الْمَبِیت، در لَیْلَةُ الْمَبِیت جاى پیغمبر خوابید و جان خود را فدا کرد، که هیچ کس تصوّر چنین فداکارى در خود نمى‏دید. در تمام دوران رسول خدا اوّل باگذشت و فداکار بود.

بعد از رسول خدا براى حفظ اسلام از شخصیّت، از ریاست، از حکومت گذشت و بیست و پنج سال تمام خانه‏نشین بود؛ نه اقدامى، نه قیامى. در آن دورانهاى سخت که به او متوّجه شدند گفتند: بیا با تو بیعت کنیم، برخیز، از این نشستن دست بردار، حقّ خود را بگیر، تکان نخورد، چون مانند آفتاب روشن مى‏دید که این قیام بر علیه اسلام و بر ضرر اسلام است، باید صبر کند، بگذرد تا اینکه آن دین پیغمبر باقى‏بماند؛ اگر قیام کند قیام او که توأم با موفّقیّت نیست، با وجود آن اشرار و مخالفین سرسختى که تا آخرین درجه براى شکست أمیرالمؤمنین و حتّى براى شکست پیغمبر و اسلام ایستاده بودند. اینجا از حقّ شخصى مى‏گذرد براى وصیّت پیغمبر، براى حفظ قرآن، براى حفظ اسلام.

در نهایت درجه سختى زندگى مى‏کند، عیناً مانند یک سلطان و پادشاهى که او را بیاورند پائین، پائین، پائین، یک درجه سربازى هم به او ندهند. بیست و پنج‏ سال أمیرالمؤمنین این قسم زندگى کرد، بعد به خلافت ظاهرى رسید. چه گذشتها، چه اغماضها، که در تاریخ واقعاً عقل انسان را مبهوت مى‏کند.

آن داستان جنگ جمل و گذشتش از عائشه، که تمام بزرگان را مبهوت کرده، و فداکارى حضرت و اغماض حضرت و صبر حضرت.

 

عفو أمیرالمؤمنین علیه السّلام از ابن ملجم عالم را مات و مبهوت نمود.

همین قضیّه ابن ملجم مرادى این قضیّه شوخى نیست، ابن ملجم نقشه أمیرالمؤمنین را عقیم کرد؛ ابن ملجم با این ضربت، حرکت سپاه أمیرالمؤمنین را به شام براى از بین بردن معاویه متوقّف ساخت؛ ابن ملجم معاویه را بر علیه أمیرالمؤمنین تحریک کرد؛ چند روز دیگر حرکت کرد آمد تا کوفه، رفت بالاى منبر و گفت: من با شما جنگ نکردم تا شما را نمازخوان کنم، روزه‏گیر کنم، اینها با خودتان است، مى‏خواهید بکنید! من با شما جنگ کردم که حکومت کنم و من فائق شدم. این اعلام رسمى معاویه است، که رسماً مى‏گوید: من به اسلام کارى ندارم، من مى‏خواهم بر شما حکومت کنم.

أمیرالمؤمنین دچار ضربه ابن ملجم شد؛ آن وقت با آن اسیرى که در مشت اوست چه کار نمى‏توانست بکند؟! آیا نمى‏توانست او را زنده نگه دارد و بعد بگوید هر روز یک انگشت از او ببرید، او را قطعه قطعه کنید، او را آتش بزنید؟! درباره او چه فرمود؟ آن وصیّتهائى را که درباره او کرد همه مردم را متحیّر و مبهوت کرده. این چه روحیّه‏اى است! این چه انسانیّتى است! این چه گذشتى است! این چه افق عالى است!

أمیرالمؤمنین مى‏فرماید: اى حسن! اگر من از دنیا رفتم یک ضربت به او مى‏زنى؛ چون به من یک ضربت زده، حقّ دو ضربت ندارى، و اگر عفو کنى براى تو بهتر است؛ و اگر از این ضربت من نجات پیدا کردم خودم مى‏دانم و او، و البتّه عفو مى‏کنم.

                       

این یک جمله أمیرالمؤمنین است. حالا این جمله را شما بیائید با کتاب خدا قیاس کنید. کتاب خدا چه مى‏گوید؟ مى‏گوید:

وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرین ( سوره النّحل آیه 126.)

«اگر کسى شما را یک ضربتى زد، عقوبتى کرد، شما به مثل آن عقوبت مى‏توانید پاداش کنید و اگر صبر کنید و اغماض کنید و عفو کنید، براى شما بهتر است.»

این دستور قرآن است دیگر، این آیه قرآن است. حالا أمیرالمؤمنین که متحقّق به حقیقت این قرآن است مورد عقوبت واقع شده، شمشیر ظلم بر سرش آمده، و تمام قدرتها در مشت اوست، ولى ابداً وجود خود را منفکّ از این آیه قرآن نمى‏بیند. این را مى‏گویند پاسدار قرآن، این را مى‏گویند والى قرآن، این را مى‏گویند ولىّ قرآن، این را مى‏گویند حقیقت قرآن.

بسیارى از افراد ادّعا مى‏کنند که ما قرآن مى‏دانیم و عمل مى‏کنیم؛ ولى وقتى نظیر این شرائط براى آنها پیدا مى‏شود عمل آنها با حقیقت آیات قرآن فرسنگها فاصله دارد، فرسنگها؛ ولى أمیرالمؤمنین اینطور نیست.

و اینکه سفارش مى‏کند یک ضربت به او بزن، نه اینکه بخواهد شکسته نفسى کند، تصنّع کند، تعلیم و تربیت بدهد، نه اصلًا واقعیّت است. أمیرالمؤمنین این واقعیّت را مى‏بیند که باید به ابن‏ملجم یک ضربه زد و اگر عفو کند بهتر است، و اگر خودش هم از این زخم نجات پیدا کند مى‏گوید: عفو مى‏کنم و عفو هم مى‏کرد.

عفو و أغماض سیّد الشّهداء علیه السّلام میزان است.

مگر سیّدالشّهداء علیه السّلام عفو نکرد از حرّ بن یزید ریاحى؛ در حالتى که تمام مصائبى که به سر سیّدالشّهداء آمد زیر سر حرّ بود، اگر وهله اوّل جلوى آن حضرت را نگرفته بود حضرت به کربلا نمى‏آمد. این همان حقیقت ولایت است که آن روز میزان حقّ است. آن وقت روز قیامت أمیرالمؤمنین را مى‏آورند و این گذشت و اغماض راجع به این حقیقت آیه قرآن که وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ میزان قرار مى‏دهند، همه افراد امّت را هم مى‏آورند، اغماض و گذشت را با این میزان اندازه‏گیرى مى‏کنند؛ در فلان قضیّه آیا گذشتى یا نه؟ در فلان قضیّه آیا گذشتى یا نه؟ در فلان قضیّه فلان کس گوش تو را مالید تو دوتا سیلى زدى، به چه مناسبت؟ مگر قرآن نمى‏گوید: اگر گوش شما را مالیدند، شما گوش بمالید دیگر، نه اینکه سیلى بزن. اگر به شما بد گفتند، نمى‏توانید سیلى بزنید. اگر به شما سیلى زدند نمى‏توانید تازیانه بزنید. اگر دست شما را بریدند نمى‏توانید بِکُشید وَ لَکُمْ فِى الْقِصاصِ حَیاة (سوره البقرة صدر آیه 179)؛ یعنى آنچه را که بر شما وارد کردند عین آن را مى‏توانید عکس العملش را بر آن شخص وارد کنید، نه زیاده، و اگر هم عفو کنید بهتر است. پس أمیرالمؤمنین شد میزان. میزان گذشت، میزان عدل، میزان اغماض.

عدل أمیرالمؤمنین با برادر وغیره «میزان» است.

دیروز براى شما قضیّه عقیل را عرض کردم؛ عقیل برادر است، بین او و بین امیرالمؤمنین نهایت صمیمیّت است، نهایت رأفت و الفت، مردى است محترم، بیست سال از أمیرالمؤمنین عمرش بیشتر است، در نهایت فقر زندگى مى‏کند. آمد خدمت أمیرالمؤمنین و طلب کرد از بیت‏المال.

حضرت مى‏فرماید: دیدم فقیر بود و مستمند، دیدم فرزندان او را که رنگشان از شدّت فقر سیاه شده بود و کبود، و مانند آنکه با نیل رنگ کرده‏اند؛ و گرد و غبار فقر و غربت به صورت بچّه‏ها نشسته بود. آمد پیش أمیرالمؤمنین و تقاضا کرد، یک مرتبه، دو مرتبه تکرار کرد. حضرت آهن را داغ کرد به بدنش چسباند، چون عقیل نمى‏دید، صداى ناله‏اش بلند شد.

حضرت فرمود: مادر بر تو بگرید! یعنى بمیرى. تو از این آهن داغ من فریاد مى‏کنى، آن وقت مرا دعوت مى‏کنى به آتش غضب پروردگار که خدا براى مخالفین و متمرّدین قرار داده. من از بیت‏المال همه مسلمانها که مال همه آنهاست، حقّ آنها را به تو بدهم! صبر کن، این مقدار عطا قسمت مى‏شود، آن مقدارى که سهمیّه من شد من به تو مى‏دهم. این را مى‏گویند میزان عدل. ترازو خوب کار مى‏کند، میزانیّه اشتباه نمى‏کند.

بیت المال مسلمین دست أمیرالمؤمنین است، از شرق و غرب براى آن حضرت مى‏آورند، ولى بین عقیل برادر محترم و عابد که با هم نهایت محبّت و صمیمیّت دارند و بین یک فرد سیاه حبشى که اسلام آورده و از اسلام هم تازه فقط شهادتین بر زبان جارى کرده، هیچ فرقى نیست. مى‏گوید من حقّ او را به تو نمى توانم بدهم؛ خدا میزان قرار داده، این بیت المال باید بین همه افراد مسلمین بالسّویه قسمت بشود، نمى‏توانم بدهم، مرا به آن آتش دعوت نکن. این را مى‏گویند میزان عدل.

عاریه گرفتن یکى از دختران أمیرالمؤمنین گلوبند را از بیت المال و برخورد حضرت با او

دخترش از بیت المال مسلمین یک گردنبند مروارید عاریه گرفت، که در روز عید تمام زنان قریش خود را تجمّل مى‏کنند به بهترین تجمّلات، دختر خلیفه مسلمین على ابن ابى‏طالب أمیرالمؤمنین، گردنبند ندارد.

 (این قضیه مال حضرت زینب و ام کلثوم نیست، آنها درجاتشان از این معانى عالى‏تر است. أمیرالمؤمنین علیه‏السّلام هنگام فوت سى و هفت دختر و پسر داشت از عیالات متعدد.)

یک گردنبند عاریه گرفت از آن پاسبان و کلیددار بیت المال؛ أمیرالمؤمنین چشمش به این گردنبند افتاد، از کجا آوردى؟ از خازن شما گرفتم. چرا گرفتى؟ یا على! آخر من که چیزى نداشتم؛ در روز عید مى‏رسد، زنان قریش همه خود را به بهترین وجه زینت کرده؛ من دختر خلیفه مسلمین هستم. حضرت فرمودند: زود برگردان! زود، زود! اگر مى‏دانستى، که حدّ بر تو جارى مى‏کردم.

بعد خواستند آن خازن را. چرا دادى؟ یا على! من که به عنوان اخراج از بیت المال ندادم، از من امانت خواست، من دادم گردنش بیاندازد دو مرتبه به بیت‏المال برمى‏گرداند، حضرت فرمودند: آیا از این گردنبندها به تعداد زنهاى مسلمان در بیت‏المال هست که به همه آنها بدهى یا نه؟ گفت: نه، فرمودند: دختر من اختصاص ندارد.

نشنیدید در جنگ بدر، عرض کردم که: عموى پیغمبر عبّاس را اسیر کردند و به طناب و زنجیر بسته بودند، آوردند، شب پیغمبر ناله عبّاس عموى خود را مى‏شنید و خوابش نمى‏برد؛ گفتند: یا رسول اللَه چرا نمى‏خوابى؟ حضرت فرمودند: صداى ناله عمویم نمى‏گذارد من بخوابم، چرا ناله مى‏کند؟ با بند او را محکم بسته‏اند. رفتند بند عبّاس را باز کردند، یک قدرى شل کردند، عبّاس خوابش برد. پیغمبر فرمود: ناله عمویم دیگر نمى‏آید. گفتند: یا رسول اللَه بند را شل کردیم. حضرت فرمود، آیا از همه اسراء شل کردید یا نه؟ گفتند: نه. گفت: بر شما جایز نیست، اینها اسراء شما هستند، اگر بر عموى من این بند را شل مى‏کنید بر همه باید بکنید. رفتند بند همه را شل کردند، این مى‏شود:  لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط ( سوره الحدید قسمتى از آیه 25.)

آنوقت أمیرالمؤمنین را مى‏آورند و مى‏گویند: میزان عدالت او تا این سرحد بود؛ اى بنده مسلمان! تو هم تا همین میزان عدالت داشتى؟ دستت به بیت‏المال مسلمین دراز مى‏شد همین کار را مى‏کردى؟ یا همه را صرف مخارج شخصى مى‏کردى و مؤمنین، مسلمین، ایتام، برهنگان، مستمندان، بیچاره‏ها و ضعفاء، گرسنه‏ها، مَرضى، همینطور بمیرند؛ اندازه مى‏گیرند، هر کس به این مقام نزدیکتر باشد در بهشت‏هائى نزدیکتر به مقام أمیرالمؤمنین زندگى مى‏کند و هر که دورتر باشد، دور، آنکه خیلى دور است که در جهنّم است، آنکه نزدیک است در بهشت است، نزدیکتر در بهشت، آن کسى که خیلى نزدیک است، مقامش نزدیک أمیرالمؤمنین است، چون این میزانیّه کار مى‏کند و این میزانیّه‏ها به اندازه‏اى دقیق کار مى‏کند که از هر میزانیّه‏اى دقیق‏تر، قوى‏تر.

مى‏گویند: بعضى ترازوها هست اینقدر این ترازو دقیق است که شما اگر یک کاغذى را بگذارید روى این ترازو و بِکِشید، بعد کاغذ را بردارید دوتا خط رویش بکشید و بگذارید روى این ترازو، ترازو نشان مى‏دهد سنگینى اثر یک مدادى که روى این کاغذ کشیدید، این قدر دقیق است؛ آن ترازو از این دقیق‏تر است، مى‏گوید:

فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ، وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَه ( سوره الزّلزلة ، آیه 7 و 8.)

 «کسى که به اندازه سنگینى یک ذرّه‏اى (که به چشم دیده نمى‏شود، در نور آفتاب انسان آن ذره را در هوا مى‏بیند) اگر کار خوبى انجام بدهد یا کار بدى، مى‏بیند.»

چه قسم مى‏بینید؟ همین ترازوها کار مى‏کند، ترازوى عدالت أمیرالمؤمنین، خیرات أمیرالمؤمنین. این یک شخصیّت میزان است براى‏عمل امّت و حجّتِ براى امّت واقع شده، قرار داده مى‏شود؛ اعمال انسان را هِى به او عرضه مى‏دارند. عبودیّت و مقام عبادت أمیرالمؤمنین را مى‏آورند؛ چه قسم نماز مى‏خواند؟ چه قسم توجّه به خدا مى‏کرد؟

داستان بیرون آوردن تیر از پاى أمیرالمؤمنین در حال نماز

پیکان در پایش رفت، از حضرت زهراء علیهاالسّلام سؤال کردند ما پیکان را نمى‏توانیم در بیاوریم، آن حضرت فرمود: وقتى على به سجده مى‏رود در بیاورید، زیرا که ادراک نمى‏کند. پیکان را از پاى أمیرالمؤمنین در حال سجده درآوردند، در حال غیر سجده تاب نمى‏آورد. پیکان سه شعبه بود، وقتى مى‏خواستند در بیاورند باید پاره کنند در بیاورند، أمیرالمؤمنین در حال سجده این قدر متوغّل بود.

اعمال امّت را مى‏آیند مى‏سنجند، مى‏گویند: ما این مقدار را از تو توقّع نداریم که مانند أمیرالمؤمنین پیکان را از پایت در بیاورند. این را نمى‏خواهند، نمى‏خواهند هم در حال نماز اینطور جذبات الهى تو را بگیرد که بیهوش بیافتى روى زمین؛ یک نماز با حضور قلب از تو خواستیم، بگو اللَه اکبر، السّلامُ علیکم فکر تجارت و زراعت و حکومت و ریاست و خرید و فروش و جمع مال و زن و فرزند نباش، این هم مشکل بود؟ آن وقت اگر انسان این مقدار دیگر عمل نتواند بیاورد، خیلى شرمندگى دارد.

جهاد أمیرالمؤمنین وفداکارى آن حضرت «میزان» است

در آن نهایت درجه شدائد جنگ، بدن پاره مى‏شد خون مى‏آمد؛ در جنگ احد أمیرالمؤمنین علیه‏السّلام نود زخم خورد که بعضى از زخم‏ها تا استخوان سرایت کرده بود و این زخم‏ها را که بستند فتیله گذاشتند و بستند براى این جراحت و زخم، این قسم فدا کارى مى‏کرد براى پیغمبر اکرم. این را مى‏آورند قرار مى‏دهند، آن افرادى هم که در این صحنه جنگ آمدند شمشیر از غلاف‏ بیرون نیاوردند، یا فرار کردند رفتند بالاى کوهها، بعد از سه روز آمدند، که آیا پیغمبر را کشتند یا نکشتند؟ اینها با همدیگر یک درجه هستند؟!

آنها ادّعاى خلافت مى‏کنند مى‏گویند: على ما از تو بیشتر لیاقت داریم که بیائیم و حکومت مردمان مسلمین را حیازت کنیم و بر آنها ریاست کنیم.

بعد از اینکه این زخم‏ها در بدن أمیرالمؤمنین قرار گرفت أمیرالمؤمنین افتادند توى بستر در مدینه بعد از جنگ احد؛ به پیغمبر خبر رسید کفّار بیرون شهر مى‏خواهند شبیخون بزنند. پیغمبر اعلام کرد مردم حرکت کنند براى جهاد و دفاع، أمیرالمؤمنین علیه‏السّلام با این حال از بستر برخواست و شمشیر دست گرفت و رفت.

در آن شب تاریک پر از خوف و وحشت مَشک را داد پیغمبر به سعد وقّاص، برو یک مشک آب بیاور. رفت هر جا را گشت، گفت: یا رسول اللَه! رفتم آب پیدا نکردم. به دیگرى داد، به دیگرى، پیدا نکردند؛ به أمیرالمؤمنین داد، أمیرالمؤمنین تو حرفش پیدا نکردم، نیست، نیست؛ آب باید بیاورد، پیغمبر از او آب خواسته، این حرف‏ها چیه؟ مشک را برداشت و آمد، یک صحرا پر از ظلمت، صحرائى که ظلمانى است، تاریک و سرد، تمام دشمن اطراف سرزمین بدر را گرفتند، رفت در میان چاه، مشک را پر از آب کرد تنها، برخاست مشک را آورد بیرون چاه، وقتى حرکت مى‏کرد بسوى پیغمبر، سه مرتبه باد تند آمد که از شدّت باد أمیرالمؤمنین نشست؛ بعد آمد خدمت پیغمبر، یا على! چرا دیر آمدى؟ سه مرتبه باد آمد. حضرت فرمودند: آن سه مرتبه باد جبرائیل، اسرافیل، میکائیل بود، هر کدام با هزار ملک، از آسمان آمده‏اند براى آفرین گفتن بر تو، تهنیت بر تو، ملائکه بر تو افتخار مى‏کند، مباهات مى‏کند، این سه هزار ملائکه فردا تو را کمک مى‏کنند، پیروزى به دست توست.

سیصد و سیزده نفر لشگریان مسلمان بود در جنگ بدر و نهصد و پنجاه نفر لشگر کفّار، آنها همه شمشیر و عِدّه و عُدّه و اسب و شتر؛ اینها هیچ نداشتند. أمیرالمؤمنین علیه السّلام از آنها سى و شش نفر کشت، سى و چهار نفر دیگر را بقیّه اصحاب پیغمبر با کمک ملائکه؛ یعنى أمیرالمؤمنین به تنهائى بیش از نصف تمام جمعیّت که سیصد و سیزده نفر بودند قرار دارد، این مى‏شود میزان.

أفضلیّت أمیرالمؤمنین علیه السّلام از ملائکه مقرّبین وأنبیاء مرسلین

آن شبى که در فراش پیغمبر خوابید، در روایات داریم، شیعه گفته، سنّى گفته، بزرگان اهل تسنّن، این روایت را گفته‏اند که: جبرائیل بالاى سر امیرالمؤمنین نشسته بود و میکائیل پائین پا و أمیرالمؤمنین را باد مى‏زدند و مى‏گفتند: بَخٍ، بَخٍ لَکَ یا عَلِى تمام ملائکه آسمان الآن متوجّه تو هستند و خداوند علىّ أعلى به تو افتخار کرده بر جبرائیل و میکائیل.

خداوند خواست میکائیل و جبرائیل را امتحان کند، گفت: یکى از شما را من عمرش را بر دیگرى زیادتر قرار دادم، کدامیک از شما انتخاب مى‏کند عمرش کمتر باشد و عمر رفیقش بیشتر؟ نه جبرائیل گفت: عمر من کمتر، میکائیل بیشتر؛ نه میکائیل گفت: من کمتر و عمر جبرائیل بیشتر. بعد خداوند گفت: بروید پائین! آمدند پائین؛ گفتند: بروید بر بالاى سر و پائین پاى این مرد بنشینید، یک جوان بیست و سه ساله که بیشتر نیست، این جوان خود جاى پیغمبر خوابید و تمام بدن خود را آماج تیر و پیکان و شمشیر و نیزه قرار داده، حاضر کرده خود را که چهل نفر از شجاعان و افحال روزگار از دشمنان بریزند و او را قطعه قطعه کنند، این مواساتى که على با پیغمبر کرده شما که دو تا ملائکه مقرّب من هستید نتوانستید بکنید. پس على از انبیاء افضل است، على از ملائکه مقرّب افضل است.

آن حال رحم و عطوفت و آن مهربانى که أمیرالمؤمنین داشت، اینجا چه داستانهائى است. ابن ابى الحدید در «شرح نهج البلاغة» اینجا داستانها ذکر مى‏کند، از شافعى و زمخشرى داستانها ذکر مى‏کند و مى‏گوید: این دیگر هیچ قابل هضم و تحلیل فکرى نیست که أمیرالمؤمنین آن مرد شجاعى است که براى پیشرفت دین و سرکوبى ظالم از هیچ چیز دریغ نداشت، فردا مى‏آمد در بازار چشمش به یک یتیم و به یک فقیرى مى‏افتاد، به یک مستمندى مى‏افتاد، بى اختیار اشکش جارى مى‏شد، این پهلوان یل است، میدان قدرت است، عرش با آن طور مناسب است. اگر رقیق القلب و داراى عطوفت و رحمت است آن شجاعت یعنى چه؟ این صفات متضادى که در على واقع شده دلالت مى‏کند بر اینکه مظهر صفات جمال و جلال الهى است.

على فانى در خداست، صفات جمال و جلال الهى در او طلوع مى‏کند، آنجائى که باید شمشیر بزند هیچ باک ندارد و آنجائى که باید توقّف کند و عطوفت کند به اندازه‏اى پائین مى‏آید، پائین مى‏آید، پائین مى‏آید در کنار کوفه پهلوى آن بچّه یتیم مى‏نشیند، او را بغل مى‏کند، مى‏بوسد، دست بر سر او مى‏کشد، او را نوازش مى‏کند، به منزل مى‏رساند و مى‏رود دنبال کارش؛ خلیفه المسلمین هم هست.

اصحابى هم تربیت کرد براى خود نظیر اینها. آن اصحاب با وفاى أمیرالمؤمنین مثل قیس بن سعد بن عُباده، مثل محمّد بن ابى ابکر، مثل مالک اشتر، مثل سعد؛ اینها خیلى صفات عالى داشتند و واقعاً انسانهاى ملکوتى بودند. خوب این هم مقام میزان است دیگر.

پس بنابراین: لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط آنوقت در میان امّت میزانى که خدا از تمام اعمال امّت را با او اندازه‏گیرى کند، این میزانیّة أمیرالمؤمنین است.

أفرادیکه به أمیرالمؤمنین شبیه باشند، به یک لحظه از تمام عوالم عبور مى کنند

خوشا به حال آن کسانى که در دنیا این میزانیّشون به أمیرالمؤمنین خیلى نزدیک باشد. در روز قیامت هم خیلى نزدیک است. به یک چشم به هم زدن از حشر و نشر و قیامت و صراط و حساب و عرض و اینها عبور مى‏کند فى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِر (سوره القمر ، آیه 55.)

این حالات أمیرالمؤمنین بود که روز به روز در دنیا طلوعش بیشتر مى‏شود و مردمى حتّى خارج از دین به او مى‏گروند و او را یگانه نمونه شرف و انسانیّت مى‏دانند و براى او کمال احترام و فضیلت قائلند، گرچه مسلمان نیستند.

جبران خلیل جبران مى‏گوید: على انسانى بود مافوق زمان خود، (مرد مسیحى است این مرد) و من تعجّب مى‏کنم چگونه زمان افرادى را به وجود مى‏آورد که مافوق زمان خود هستند؟! این روش أمیرالمؤمنین بود.

آنقدر مخالفین براى نشاندن أمیرالمؤمنین و از بین بردن آن حضرت حتّى از بین بردن نام و نشان آن حضرت کوشش کردند، از کشتن و دار زدن و حبس کردن و زور گفتن و اعدام کردن هیچ خوددارى نکردند؛ تا چه موقع؟ تا مدّتهاى مدید سالیان دراز که اسم على روى زمین نماند؛ اصلًا مردم نفهمند عدالت یعنى چه؟ چون مى‏خواستند دست به خون مردم آغشته کنند، دست به نوامیس مردم دراز کنند، حکومت خود را بر اساس ظلم و جور قرار بدهند؛ و این مکتب بر هم زننده آن دستگاه است؛ لذا سعى کردند که نام على روى زمین نباشد.

سه معجزه أمیرالمؤمنین علیه السّلام به نقل از إبن شهر آشوب مازندرانى

ابن شهر آشوب مى‏گوید: از معجزات أمیرالمؤمنین بعد از أمیرالمؤمنین سه چیز است؛ گذشته از آن معجزات زمان أمیرالمؤمنین، سه معجزه دارد؛ یکى اینکه فضائل و مناقب او را دشمنانش هم با هم ذکر مى‏کنند. افرادى هستند که در مکتب أمیرالمؤمنین نیستند ولى آنقدر روایات در فضائل أمیرالمؤمنین که خود آنها نقل کرده‏اند و در مجالس مى‏نشینند بیان مى‏کنند و اگر یکى از آنها انکار کند دیگرى مى‏گوید: این قابل انکار نیست، این به روایت صحیح به ما رسیده، در فلان کتاب، و فلان کتاب؛ این یک.

دوّم اینکه دشمنان آن حضرت کتابهائى در فضائل آن حضرت نوشتند، این آقاى سنّى مذهب کتاب در فضیلت أمیرالمؤمنین نوشته؛ ابن جریر طبرى صاحب کتاب «ملوک و الامم» که به نام «تاریخ طبرى» معروف است یک کتاب نوشته به نام «الغدیر»، کتاب به نام «الغدیر»، واقعه غدیر. احمد حنبل یک کتاب نوشته در فضائل أمیرالمؤمنین، به نام فضائل احمد حنبل. نسائى که یکى از ائمّه اهل تسنّن است یک کتاب در فضیلت أمیرالمؤمنین نوشته؛ و آنچه را من تتبع کرده‏ام تا به حال از علماء بزرگ و شاخص اهل تسنّن صد و هشتاد و سه کتاب در فضائل أمیرالمؤمنین نوشته شده، به دست علماى سنّى مذهب، این معجزه نیست؟!

مطلب سوّم اینکه دشمنان أمیرالمؤمنین به هر قوّه‏اى متّکى شدند براى اینکه اسم أمیرالمؤمنین را از روى زمین بردارند، کسى نام على را نشنود و نگوید، روایتى از آن حضرت نقل نکند.

معاویه وارد شد در مدینه، رو کرد به ابن عباس، گفت: اى ابن عباس! من به تمام شهرها دستور داده‏ام، نوشته‏ام که هیچکس حقّ ندارد فضیلتى از فضائل أمیرالمؤمنین، ابوتراب نقل کند، تو هم حقّ ندارى نقل کنى. ابن عباس گفت: ما را از قرآن خواندن منع مى‏کنى؟ گفت: نه، قرآن بخوانید. ابن عباس گفت: از

تفسیر قرآن منع مى‏کنى؟ از تأویل و معنى قرآن منع مى‏کنى؟ گفت: بلى. چون تفسیر و تأویل قرآن همه‏اش أمیرالمؤمنین است، ابن عباس گفت: قرآن بخوانیم معنى‏اش را نفهمیم؟! گفت: معنى‏اش را بفهمید امّا از غیر طریق اهل بیت، از روایاتى که دیگران نقل مى‏کنند. ابن عباس گفت: قرآن بر اهل بیت نازل شده، ما معنى‏اش را از اهل بیت نپرسیم؟! برویم از یهود و نصارى بپرسیم معنى قرآن چیه؟ معاویه گفت: همین که گفتم. برخاست، و گفت: در کوچه و بازار مدینه اعلام مى‏کنم که معاویه ذمّه خود را برىّ کرده از هرکسى که یک فضیلت از فضائل أمیرالمؤمنین نقل کند. اگر کسى یک فضیلت نقل مى‏کرد مى‏کشتند، بدون برو و برگرد.

عبداللَه بن شدّاد لیثى مى‏گوید: دلم آتش گرفته بود، مى‏خواستم یک فضیلت از فضائل أمیرالمؤمنین نقل کنم نمى‏توانستم؛ و من آرزو مى‏کردم که به من مهلت بدهند، من بیایم از صبح تا به غروب فضیلت آن حضرت را نقل کنم و بعد مرا گردن بزنند، راضى بودم؛ ولى این کار را هم به من مهلت نمى‏دادند، همان فضیلت اوّل هم که نقل مى‏کردم مى‏خواستند گردن بزنند.

سالیان دراز گذشت در بین فقهاء و محدّثین افرادى آمدند و روایاتى را در تفسیر، در حدیث، در سنّت، در تاریخ، در ادب از أمیرالمؤمنین مى‏خواستند نقل کنند در کتاب و در نوشته هم بعد از اینکه مى‏نویسد نام على را نمى‏توانستند ببرند، مى‏گفتند: عَن رَجُلًا مِن قُرَیش، این مطلب از یک مردى از قریش است.

عبدالرّحمن بن أبى لیلى روایاتى را که از امیرالمؤمنین نقل مى‏کند، مى‏گوید: مِنْ رَجُلٍ، عَن رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِ رَسولِ اللَه، از یک مردى از اصحاب رسول خدا.

حسن بصرى روایاتى را که نقل مى‏کند مى‏گوید: از ابوزینب، از پدر زینب؛ چون أمیرالمؤمنین به ابوزینب معروف نبود، به ابى‏الحسن معروف بود، روایاتى که به عنوان ابوزینب نقل مى‏کند.

شعبى مى‏گوید: من مى‏رفتم پاى منابر بنى امیّه مى‏نشستم، در نمازهاى جمعه، نمازهاى عید خطبه‏ها خوانده مى‏شد و أمیرالمؤمنین را لعن مى‏کردند، سَبّ مى‏کردند، بد مى‏گفتند، درجات او را پائین مى‏آوردند؛ امّا من مى‏دیدم مثل اینکه این مرد را گرفتند و دارند به آسمان مى‏برند، مثل اینکه مى‏دیدم هر چى اینها بدى مى‏گویند باز فضیلت أمیرالمؤمنین دارد درخشندگى مى‏کند و نور مى‏دهد. آنوقت فضیلت براى بنى‏امیّه نقل مى‏کردند، منزلت نقل مى‏کردند، جعل مى‏کردند، تعریف مى‏کردند براى مردم؛ و من مى‏دیدم که در بالاى منبر مثل اینکه شکم‏هاى مردار و گندهاى جیفه‏ها را مى‏شکافند و منتشر مى‏کنند، هرچه بیشتر تعریف مى‏کردند، بوى تعفّن آن بیشتر فضا را مى‏گرفت.

ابن نباته مى‏گوید: خواستند نور أمیرالمؤمنین را خاموش کنند، ولى نتوانستند؛ بلکه یک صیحه بر صیحه قیامت اضافه شد. أمیرالمؤمنین صیحه‏اش در دنیا پیچید مانند صیحه قیامت. عدل او، انصاف او، رحمت او آمد زمین را گرفت. در هر شهرى شما بروید بگردید از قبور اولاد او پیدا مى‏کنید، مردم قبور اولاد او را به عنوان تقرّب مزار خود قرار مى‏دهند.

بخارى و مسلم و ابن بصره ابن نعیم این روایت را نقل مى‏کنند که: وقتى که پیغمبر اکرم حالشان سنگین بود و زیر بغل پیغمبر اکرم را گرفتند بیاورند براى مسجد، عائشه مى‏گوید: زیر بغل پیغمبر را گرفت فضل پسر عبّاس وَ رَجُلُ آخر و یک مرد دیگر، نمى‏گوید آن مرد دیگرکیست؟ یا از روى‏حسادت خود یا اینکه‏ بعداً نتوانستند بیان کنند و روّات در آن تصرّفى کردند؛ خلاصه نمى‏گوید: زیر بغل پیغمبر را فضل و على گرفتند، مى‏گویند: فضل و رَجُلٌ آخر.

این قسم خاموش کردند نور على را، ولى‏گرفت دنیا را، کجا مى‏توانند خاموش کنند؟! مگر قابل خاموش کردن است؟

یُریدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ

مى‏خواهند نور خدا را خاموش کنند؟! نور خدا که قابل خاموش کردن نیست، آنها خودشان را پست مى دیدند.

             مه فشاند نور و سگ عو عو کند             هر کسى بر طینت خود مى‏تند

 خوب این مکتب أمیرالمؤمنین است. حالا ما مسلمانها، ما شیعیان باید حواس خودمان را جمع کنیم، بدانیم که معنى میزان چیست؟ بدانیم که على یک آدمى است که تعارف سرش نمى‏شود و عقیل را آنطور متوجّه کرد و متنبّه کرد که از صراط عدالت خارج نشود و گردنبند را از دختر خود گرفت و به بیت المال برگرداند، مالى که دختر به عنوان عاریه گرفته بود.

ما باید نزدیک کنیم خودمان را، در عبادت، در تصرّف اموال، اجتناب از محرّمات، دست زدن به کارهاى حرام، رشوه، ربا، قمار، معاملاتى که از غشّ و غلّ به وجود مى‏آید و آن معامله را باطل مى‏کند؛ اگر بکنیم ما نزدیک مى‏شویم در دنیا و آخرت کامیابیم و اگر نشد ضرر کردیم.

ما که مى‏گوئیم على، باید این ترازوى خود را نزدیک کنیم به آن ترازو، این شاهین سنجش اعمال خود را منطبق بر آن شاهین کنیم، اگر توانستید شاهین روى شاهین قرار بگیرد که به! به! ما فانى در ذات خدا شدیم و به حقیقت مقام ولایت اعتراف کردیم، و اگرنه هر چه نزدیکتر بهتر.

والسلام

گام اول در سیر و سلوک الی الله: انتخاب خدا

انتخاب خدا

مقاصد انسان ها:

انسان ها دارای مقاصد مختلفی هستند و به اعتبار اختلاف مقاصد به چهار گروه تقسیم می شوند :

1.        طالبان دنیا

این گروه کسانی هستند که به دنیا علاقه دارند. دین اسلام با داشتن ثروت مخالف نیست، بلکه با دلبستگی به دنیا مخالف است. چه زیبا و نیکوست که مومن در کسب روزی حلال تلاش کند و در نتیجه هم خود و عیالش را در رفاه قرار بدهد و هم بتواند به فقرا و مساکین احسان نماید.

" تا توانی به جهان همدم مسکینان باش    به دمی یا درمی یا قلمی یا قدمی "

شارع مقدس به ما میگوید: در پی کسب روزی حلال باش، ولی در عین حال محبتش را به دل راه مده، زیرا دل حرم امن الهی است و نباید در حرم خدا جز خدا کسی را راه داد1.

2.        طالبان آخرت

این ها کسانی هستند که به شرط ثواب و پاداش اخروی خدا را عبادت می کنند. عبادت ها باید برای امتثال امر خدا باشد نه به خاطر ثواب و ترس از عقاب. حضرت امام علی علیه السلام می فرماید:

اِلهی ما عَبَدتُکَ خَوفاً مِن نَارِکَ و لا طَمَعَاً فِی جَنَّتِکَ بَل وَجَدتُکَ اَهلاً لِلعبادَةِ فَعَبَدتُکَ.

  " خدایا من از ترس جهنم و یا طمع بهشت تو را عبادت نکردم، بلکه تو را سزاوار پرستش یافتم و تو را خالصانه پرستیدم. "

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن        که خواجه خود روش بنده پروری داند

3.        طالبان مقامات معنوی

این گروه کسانی هستند که عبادت هایشان را برای نیل به مقامات معنوی انجام می دهند که در نتیجه دچار شرک خفی می گردند.

حرم جویان دری را می پرستند     فقیهان دفتری را می پرستند

بیفکن پرده تا معلوم گردد            که یاران دیگری را می پرستند

4.        طالبان حضرت الله جل جلاله

گروه چهارم طالبان حضرت حقٌ اند. عاشق و شیفته خدایند. دنیا و آخرت و مقامات آنها و هر چیز دیگر را رها کرده اند. و تنها به خدا می اندیشند.

" مذهب عاشق ز مذهب ها جداست        عاشقان را مذهب و ملت خداست"

این گروه علاوه بر اینکه به خدا می رسند، برای آنها دنیا و آخرت و همچنین مقامات معنوی نیز مهیاست. حضرت رسول اکرم صل الله علیه و علی آله میفرمایند:

 اِنَّ القُلوب ثَلاَثَهٌ : قلبٌ مشغُولٌ بِالدُّنیا، فَلَهُ الشِدَّهُ وَالعِنی وَ قَلبٌ مَشغُولٌ بِالعُقبی، فَلَهُ الدَّرَجاتُ العُلی وَ قَلبٌ مَشغُولٌ بِالمولی، فَلَهُ الدُّنیا و العُقبی وَ المَولی.

همانا قلوب سه دسته است: قلبی که مشغول به دنیاست، که حاصل آن درد وغم و رنج و بلاست. دلی که مشغول به آخرت است، و از امتیازات معنوی بسیاری برخوردار است. و قلبی که مشغول به خداست، که برای آن، هم دنیاست، هم آخرت و هم خود خدا.

بنابراین بر سالک لازم است که قبل از هر چیز دل از غیر خدا بگرداند و دل را تنها متوجه حضرت حق کند. چشم از دنیا، آخرت و مقامات معنویی که در این مسیر است بپوشاند و فقط به عشق خدا و به شوق لقای حضرتش در این راه قدم بردارد. حضرت امام زین العابدین علیه السلام در دعای شریف ابوحمزه ثمالی می فرمایند:

 وَ  أَنَّ الرَّاحِلَ اِلَیکَ قَرِیبُ المَسَافَةِ.

راه کسی که به سوی تو کوچ می کند کوتاه است.

و همچنین در جای دیگر می فرمایند:

 وَ عَلِمتُ اَنَّ اَفضَلَ زادِ الرَّاحِلِ اِلَیک عَزمُ اِرادَةٍ یَختارُکَ بِها عَلی غَیرِکَ.

و دانستم بهترین توشه کسی که به سوی تو کوچ می کند یک تصمیم جدی است که تو را بر دیگران برگزیند.

در این مرحله انسان هدف و مقصود خلقت را یافته و روی جان را به سوی مقصد اعلی جهت گیری کرده است و نود درصد راه را رفته است.

در دعای جوشن کبیر آمده است :

یا خَیرَ المَطلوُبینَ، یا خَیرَ المَقصوُدینَ، یا خَیرَ المحبوُبینَ.

ای بهترین خواسته شده ها، ای بهترین مقصود ها، ای بهترین محبوب ها

شمس مغربی در اوایل سلوکش در تبریز به جوانی برخورد کرد که چهره ای زیبا و صدایی خوش داشت و این شعر را بلند می خواند :

چنین معشوقه ای در شهر و دیدنش ممکنهر آن کز پای بنشیند به غایت بی بصر باشد

شمس مغربی منقلب شد و پای در وادی طلب نهاد و عاقبت به کمال رسید.

ملای رومی می فرماید:

ای برادر تو همان اندیشه ای                   مابقی خود استخوان و ریشه ای

گر بود فکر تو گل، تو گلشنی                   ور بود فکر تو هیمه، گلخنی

و نیز همو در دیوان شمس تبریزی می فرماید:

آنان که طلبکار خدایید، خود آیید    حاجت به طلب نیست شمایید، شمایید

ای قوم به حج رفته کجایید، کجایید            معشوقه همین جاست بیایید، بیایید

مرحوم فیض کاشانی می فرماید :

بی دل و جان به سر شود، بی تو به سر نمی شود

بی دو جهان به سر شود، بی تو به سر نمی شود

بی سر و پا به سر شود، بی تو به سر نمی شود

بی من و ما به سر شود، بی تو به سر نمی شود

درد مرا دوا تویی، رنج مرا شفا تویی

تشنه ام و سقا تویی، بی تو به سر نمی شود

در دل و جان من تویی، گنج نهان من تویی

جان و جهان من تویی، بی تو به سر نمی شود

یار من و تبار من، مونس غم گسار من

حاصل کار و بار من، بی تو به سر نمی شود

جان به غمت کنم گرو، تن شود ار فنا بشو

هر چه به جز تو گو برو، بی تو به سر نمی شود

غیر تو گر رود زیاد، غیر تو گو برو زیاد

بی تو مرا دمی نباد، بی تو به سر نمی شود

کوثر و حور گو مباش، قصر بلور گو مباش

حله نور گو مباش، بی تو به سر نمی شود

کوثر و حور من تویی، قصر بلور من تویی

حله نور من تویی، بی تو به سر نمی شود

آب حیات من تویی، فوز و نجات من تویی

صوم و صلات من تویی، بی تو به سر نمی شود

عمر من و حیات من، بود من و ثبات من

قند من و نبات من، بی تو به سر نمی شود

هول ندای کن کنَد، نخل مرا ز بیخ و بن

هجر مرا تو وصل کن، بی تو به سر نمی شود

گر ز تو رو کنم به غیر، ور به تو رو کنم ز غیر

جانب توست هر دو سیر، بی تو به سر نمی شود

گر ز برت جدا شوم، یا ز غمت رها شوم

خود تو بگو کجا روم، بی تو به سر نمی شود

"فیض" ز حرف بس کند، پنبه در این جرس کند

ذکر تو بی نفی کند، بی تو به سر نمی شود

برگرفته از پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله شوشتری

داروى نفس

جنید بغدادى (م. 298 ه ق) گفت: ((وقتى در شب به نماز مشغول شدم، هر چند جهد کردم، نَفس در یک سجده با من موافقت نکرد و هیچ تفکّر نیز نتوانستم کرد، دلتنگ شدم. خواستم از خانه بیرون آیم. چون در بگشادم، جوانى دیدم گلیمى پوشیده و بر در سراى، سر در گلیم کشیده. چون مرا دید گفت: ((تا این ساعت در انتظار تو بودم((. گفتم: پس تو بوده ‏اى که مرا بى‏ قرار کردى؟ گفت: ((آرى، مسأله مرا جواب ده. چه گویى در نفس که هرگز درد او داروى او گردد((؟ گفتم: گردد، چون مخالفت هواى خود کند. چون این بگفتم، به گریبان خود نگریست و گفت: ((اى نفس! چندین بار همین جواب از من شنیدى، اکنون از جنید بشنو)). برخاست و برفت و ندانستم که از کجا آمده بود و به کجا شد)).

http://www.golestanekeshmiri.ir/2013-05-06-16-33-08/7-kashkool-keshmiri.html

حکایات (تنبّه شاگرد توسط استاد)

داستان مکاشفه شیخ محمّد بهارى و متنبّه شدن او توسّط استاد 

یکى از شاگردان سلوکى و عرفانى عارف کبیر و اخلاقى عظیم آیة الله العظمى و حجّته الأکبر مرحوم آخوند ملّا حسینقلى درجزینى همدانى، مرحوم عارف کامل و سالک واصل حضرت آیة الله شیخ محمّد بهارى همدانى رضوان الله علیهما مى‏باشد.

ایشان که از زمره معروفترین تلامذه مرحوم آخوند بودند طىّ سالیان متمادى از فیض تربیت و تهذیب آن مرد بزرگ مستفیض و بهره‏مند بودند. روزى در حالتى خاصّ مسأله‏اى براى ایشان کشف مى‏شود و با قلب خود مشاهده مى‏کنند که خداى متعال ایشان را واسطه و وسیله همه فیوضات خود بر خلق قرار داده است، و از ناحیه نفس ایشان است که برکات و ارزاق و عنایات (چه ظاهریّه و چه معنویّه) بر مخلوقات افاضه مى‏شود؛ و خلاصه خداوند ایشان را مجراى فیض و مجلاى تقدیرات و اراده خود نموده است، و از جمله تمام عنایات و الطافى که از ناحیه پروردگار به خود استاد ایشان مرحوم آخوند نازل مى‏شود از دریچه نفس او مى‏باشد، و اگر او نباشد چیزى نصیب استادش نخواهد شد!

ایشان پس از بروز این حالت قدرى تأمّل مى‏کند و هر چه با خود فکر مى‏کند که آیا ممکن است مسأله غیر از این باشد مى‏بیند خیر، مطلب همین است و بس! و لذا با خود مى‏گوید: دیگر چه لزومى دارد که به خدمت استاد برسم و از او کسب فیض کنم؟ اینک این منم که واسطه فیض حقّ هستم، و هر چه استاد مى‏داند از دریچه نفس من مى‏داند، و اگر من لطف و عنایتم را از او سلب کنم هیچ چیز براى او باقى نمى‏ماند و دستش از همه چیز خالى و تهى خواهد شد.

امّا بجهت رعایت ادب و احترام و اینکه سالیان متمادى براى ما زحمت کشیده‏اند و رنج و تعب تربیت و تزکیه ما را متحمّل شده‏اند امروز در جلسه ایشان شرکت مى‏کنیم و از فردا دیگر نمى‏رویم.

پس از این نیّت حرکت مى‏کند به سمت منزل مرحوم آخوند، و درحالیکه هنوز خورشید طلوع نکرده بود دقّ الباب مى‏کند؛ پس از مدّتى مرحوم آخوند درب را باز مى‏کند و ایشان سلام مى‏کند. یک مرتبه مرحوم آخوند مى‏گوید: سلام علیکم و زهر مار! اى فلان و فلان و فلان شده براى چه آمدى اینجا؟ برو گم شو! و چه و چه ... و درب را محکم مى‏بندد. و مرحوم آقا شیخ محمّد بهارى مانند کسى که کوه بر سرش خراب شده همینطور مات و مبهوت در اندیشه رفتار و کردار مرحوم آخوند پشت در مى‏ماند. 

مدّتى به این نحو سپرى مى‏شود و سرانجام مرحوم آقا شیخ محمّد چون راه و چاره‏اى را در برابر خود نمى‏بیند یکسره به قبرستان وادى السّلام مى‏رود و در آنجا سکونت اختیار مى‏کند. گویند بمدّت شش روز در آنجا مى‏ماند و پس از انقضاى مدّت، یک مرتبه حالش دگرگون مى‏شود و مشاهده مى‏کند عجب! این چه حالتى بود که براى او پیش آمد، او کجا و این حالات کجا؟ او بنده‏اى بیش نیست و در این اقیانوس بى‏انتهاى مخلوقات الهى همچون پر کاهى بیشتر جایگاهى ندارد و حسابى روى او باز نمى‏شود. همانجا به روى زمین مى‏افتد و شروع به استغفار مى‏کند و از خداى بزرگ طلب بخشش و عفو مى‏نماید، و شکر از تنبّه و استبصار و توجّه را بجاى مى‏آورد، و از همانجا به سمت منزل مرحوم آخوند استاد سلوکى خویش حرکت مى‏کند و درب منزل را بصدا در مى‏آورد.  

گویا مرحوم آخوند پشت درب منتظر او بودند، که بلافاصله درب را باز مى‏کنند و او را سخت در آغوش مى‏کشند و با کلمات و عبارت بهجت‏آور و مسرّت‏زا از او استقبال مى‏کنند، و او را بسیار مورد لطف و تفقّد خویش قرار مى‏دهند و به‏ داخل منزل راهنمائى مى‏کنند. و سپس به او مى‏فرمایند: آقا شیخ محمّد! اگر من آن کار را با تو نمى‏کردم هلاکت و نیستى تو حتمى بود و در وادى فرعونیّت و انانیّت محو و نابود مى‏شدى! (اسرار ملکوت، ج ‏2، ص: 441)

http://goharemaerefat.com

حجّت شمردن کشف و کرامات

برخی از سالکان و سرسپردگان به شخصیّت‎های عرفانی یا علاقمندان و دلباختگان به آن‎ها، چه در عرصة عقیده‎مندی و تبعیّت خویش از آن شخصیّت‎ها و چه در مقام اثبات حقّانّیت و علوّ مقام و مکانت شخصیّت‎های مورد علاقه و اعتقاد خود برای دیگران و اثبات درستی راه و مرام خویش، یعنی باورمندی و پیروی از آن شخصیّت‎‎ها، کشف و کراماتی را به آنان نسبت می‏دهند و وجود آن کشف و کرامت‌ها را دلیل تردید ناپذیری برای عظمت و شایستة سر‌سپاری بودن آن شخصیّت‎ها می‌شمارند. این رویّه از دیرباز تاکنون در بین مریدان و علاقمندان به شخصیّت‎های عرفان و تصوّف رایج بوده و کتاب‌های بسیاری حاوی داستان‌های کشف و کرامات عارفان، از قرون گذشته تا عصر ما به رشتة تحریر درآمده است.

در بعضی موارد نیز سالک مکاشفات خود و یا توانایی‌های روحی به دست آمدة خویش در انجام خوارق عادات و کرامات را دلیل حقّانیّت راه و راهبر خود تلقّی کرده و به اعتبار آن‎ها، بر ایمان و ثبات قدمش در آن راه افزوده می‏شود.

صرف نظر از آن دسته از کشف و کرامات و خوارق عادات که ناسازگار و معارض با عقل و وحی است و بی‎شک چیزی جز افسانه‌پردازی‌های مرید برای جلب و جذب مریدان تازه برای پیر و مرشد خود نیست و چه بسا روح آن پیر و مرشد هم از چنین افسانه‌هایی که حول شخصیّت او ساخته و به او نسبت داده‌اند بی‌خبر بوده و قلباً از این سخنان بیزار باشد، در زمینة کشف و کرامات باید به نکات زیر توجّه داشت.

سرزدن کرامات و خوارق عادات و دست دادن مکاشفات و شهود باطنی را به هیچ وجه دلیل حقّانیّت و صحّت راه شخص و وجود وجهة ربوبی و شمول توفیقات و تأییدات الهی برای وی نمی‌توان به حساب آورد و هر شخصی را که دارای کشف و کراماتی بود الزاماً نمی‌توان عارف شمرد. باید دانست که برخی از مکاشفات، چیزی جز تصویر نفس خود شخص در فضای خیال او نیست و چنین مکاشفات انعکاسی به هیچ وجه بیانگر حقایق عالم نبوده و تلازمی با حقّانیّت الهی عقاید و روش شخص ندارند. همچنین انجام کارهای خارق‎العاده از طریق توسعة قدرت‌های روحی حاصل از تمرینات و ریاضات، دلیل حقّانیّت فرد نیست؛ زیرا همان طور که از راه ریاضات رحمانی و انجام طاعات و عبادات شرعی، قوای روحی شخص بیدار و فعّال و بالنده می‌شود، با ریاضات شیطانی و غیرشرعی نیز می‏توان قوای نفس را فعّال و تقویت نموده و با استفاده از آن، کارهای خارق‌العاده انجام داد.

بنابراین همان گونه که در قدرت‌های ظاهری، همچون قدرت بدنی یا توانمندی اقتصادی، یا قدرت نظامی و یا اقتدار سیاسی، هیچ تلازمی بین قدرت و حقّانیّت نیست و از راه‌های درست و نادرست و مشروع و نامشروع می‏توان به آن قدرت‌ها دست یافت و در نتیجه، داشتن چنان قدرت‌هایی دلیل بر صحّت سخن، اندیشه، عقیده، مرام و آیین شخص دارندة آن قدرت‌ها نیست؛ در قدرت‌های باطنی و روحی نیز چنین تلازمی وجود ندارد. بهترین شاهد بر این امر، خوارق عاداتی است که به دست مرتاضانی انجام می‏شود که به خدا و دین و معارف دینی بی‌اعتقاد بوده و بالتّبع تارک احکام الهی وحتّی بعضاً آلودة به اعمال زشت و پلید می‌باشند.

http://ahlevela.ir/html/sereh%20hagh/index.htm

بشنو از نی (علّت غیبت امام زمان علیه السلام)


مرحوم آیت الله بهجت قدس الله نفسه:

در زیارت حضرت غایب علیه السلام وارد شده است: «السلام علیک ایّها المهذّب الخائف» ( سلام بر تو ای آراسته بیمناک). با اینکه انسان خائن، خائف است «الخائن خائف» و شخص مهذّب و بی‌گناه و پاک، از کسی بیم ندارد؛ امّا آن حضرت با آن حریم پاک، از اظهار (و نشان دادن خود) خائف است. او به خاطر گناهان و به خاطر اعمال ما است که هزار سال در بیابان‌ها در به در و خائف است.

www.goharemaerefat.com

رهبر صابئین مندائی به زیارت امیرالمؤمنین علیه السلام رفت+تصویر

به گزارش شیعه آنلاین، شیخ «ستار جبار حلو» رهبر صابئین مندائی (پیروان حضرت یحیی علیه السلام) به همراه جمعى از مسئولان و نمایندگان این آیین در پارلمان عراق، به زیارت حرم مطهر امیرمؤمنان حضرت على بن ابى طالب علیهما السلام شرفیاب شدند.

رهبر صابئین مندائی پس از زیارت بارگاه مطهر امام اول شیعیان، در مصاحبه‌ اى ضمن قدردانى از حسن ضیافت خادمان آستان اظهار داشت: مرقد امام على علیه السلام پناهگاه تمامى طوایف و مذاهب گوناگون ملت عراق است.

شیخ الحلو تاکید کرد: مرجعیت، ضامن برقرارى امنیت و صلح براى تمامى شهروندان عراقی است و تمامى ملت عراق به برکت وجود مرجعیت دینى و لطف پدرانه این نهاد آگاه زندگى می‌کنند.

وی در ادامه افزود: ما خود را پیرو دستورات مرجعیت می ‌دانیم و در این زمینه با تمامى ملت عراق یکدست و یکپارچه ‌ایم. عراق مهد تمامى مردمش است و ارزش‌هاى ملى هیچ تبعیضى بین دین و مذهب و ‌نژاد ایجاد نمی‌کنند.

شایان ذکر است، وی در سفر به نجف اشرف با حضرت آیت الله شیخ «بشیر نجفی» از مراجع عالیقدر شیعیان نیز دیدار کرد.

لازم به ذکر است مندائیان از اقلیت‌های مذهبی عراق، ایران و سوریه هستند که با نام صابئین نیز شناخته می‌شوند.

لیلة الرغائب، شب عاشقان بی دل

شب جمعه اول ماه رجب را لیلة الرغائب می گویند. پیامبر اسلام-صلی علیه و آله- می فرمایند:« ای مردم از اولین پنج شنبه ماه رجب غافل نشوید چرا که این شب را ملائکه، لیلة الرغائب نام نهادند؛ شب رغبت ها و آرزوها. در این شب خاص هنگامی که یک سوم از شب می گذرد؛هیچ ملکی در آسمانها نمی ماند جز اینکه در کعبه و اطراف آن جمع می شوند و خدای متعال توجه و عنایت خاصی به این ملائکه می کند و خطاب می فرماید: ای ملائکه من، آنچه می خواهید از من درخواست کنید. ملائکه عرض می کنند: خدایا روزه داران رجب را مشمول رحمت و بخشش خود قرار ده ....»