گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی
گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

توحید عرفا

بسم الله الرحمن الرحیم

توحید عرفا

گزیده ای از فرمایشات استاد معظم عارف کامل حضرت آیت الله یعقوبی قائنی در رابطه با نقطه کمال سیر انسان و عقیده عرفای حقه در این زمینه


(فرازهایی از کتاب سفینة الصادقین)

در اینجا دو نظریه وجود دارد که مناسب است در باره‏ ى آن توضیحى بدهم: بعضى معتقدند کمال سیر انسان، معرفت به نفس ولىّ است و انتهاى سیر را معرفت به نفس شریف علوى دانسته، بالاتر از آن را براى بشر محال مى ‏دانند.
ولى عرفاى حقه مى‏ گویند این، معرفت به ولىّ است نه معرفت به خداوند. و معتقدند که انسان نه تنها به کسى که به خداوند معرفت دارد، بلکه به خود خداى متعال نیز مى‏ تواند معرفت پیدا کند.
در این زمینه مطالب بسیار مهم و دقیق و حرف‏ هاى فراوانى هست. بسیارى از بزرگان نیز در این باب هر یک با اصطلاحات خاص خود سخن‏ ها گفته ‏اند. بنده تنها آنچه را که در مورد این مسأله ‏ى اساسى، خود یافته و درک کرده ‏ام به طور اجمال مى ‏گویم. و در این زمینه به گفته ‏ها و نوشته ‏هاى دیگران کارى ندارم.
ابتدا باید دانست که خداوند متعال بذاته مباشر افعال نیست، بلکه خداوند سبحان، وجود را از مجارى آن - که وسائط فیض هستند و واسطه و مجراى تام آن، امام علیه السلام و مقام ولایت است - نازل مى‏ کند. یعنى حق تعالى به واسطه‏ ى نفس ولىّ که همان مقام نورانیت او است متصرف در امور است و اشیا به واسطه ‏ى نفس ولىّ، قائم به حق هستند.
صاحب ولایت مطلقه کسى است که قیوم تمام ما سوى اللّه‏ است، امّا در عین حال، او خود قائم به حق مى‏ باشد. تفاوت اساسى در این است که حق تعالى از ما سوى بى‏ نیاز است، لیکن ولىّ از حق بى‏ نیاز نمى‏ باشد. و البته این معنا را به هیچ وجه نباید غلو به حساب آورد؛ زیرا غلو آن است که انسان ولىّ خدا را مستقل دانسته و بنده‏ ى مخلوق را خدا بداند.
بنا بر این اگر کسى معتقد باشد که خداوند به واسطه ‏ى نفس ولىّ - که از آن به نفس کلى الهى تعبیر مى‏ کنند - فیوضاتش را بر ما سوى جارى مى‏ کند و تمام اختیارات و قدرت‏ ها را به محمد و آل محمد - صلوات اللّه‏ علیهم اجمعین - داده و آنها که اراده ‏اى جز اراده ‏ى حق ندارند مى‏ توانند هر کارى را به اذن او انجام دهند - نه اینکه امور به آنها تفویض شده و او خود سبحانه و تعالى منعزل باشد - چنین عقیده‏ اى غلو محسوب نمى‏ شود.
بلکه کمال هم در این است که انسان به مقام نورانیت ائمه علیهم السلام معرفت پیدا کند و امام زمانش را آن طور که هست و آن‏گونه که خداوند به ایشان مقام و مرتبه داده، بشناسد؛ زیرا خداوند به وسیله‏ ى تجلیات در مظاهر و مرائى وجود شناخته مى ‏شود و مرآت تام و تمام آن، چنان‏که در احادیث و ادعیه با تعابیر مختلف وارد شده، نفس شریف امام است که مظهر تام و تمام اسماء و صفات خداوند مى‏ باشد و إلاّ ذات خداى متعال را اگر تا ابد هم در جستجویش باشى هیچ نخواهى یافت.
لکن اینها هیچ یک بدان معنا نیست که انسان نمى‏ تواند به خداوند متعال معرفت پیدا کند، بلکه غرض از خلقت، این است که انسان با توحید آشنا شود. ثمره‏ ى آفرینش انسان هم رسیدن به توحید است. هدف اصلى ائمه‏ ى اطهار علیهم السلام نیز همین معنا بوده است. آنها دعوت به توحید مى‏ کرده‏ اند. انسان به برکت ولایت، به خداى متعال معرفت پیدا مى ‏کند «بنا عرف الله» و با چشم ولایت، خدا را مى‏ بیند، نه ولىّ را.
به عبارت دیگر گرچه عارف به خدا در واقع همان ولىّ خداست، لیکن هنگامى که انسان محو در او مى ‏گردد، هم به چشم یار بیند یار را.
پیش‏تر عرض کردم که یک بار در کربلا حال عجیبى به من دست داد. در حالى که منقلب بودم و گریه مى ‏کردم گویا سرم را در دامان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دیدم. در آن حال، یک ذره پرده کنار رفت و وجود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را دریچه‏ اى به سوى عظمت خداوند متعال یافتم!
مجددا این نکته را یادآور شوم که تجرد دو مرحله دارد: یک مرحله تجرد از ماده است مانند مردن و ورود به عالم برزخ که این مرحله را همه قبول دارند.
مرحله‏ ى دیگر، تجرد از صورت است. بدین معنا که انسان حقیقت خود را بدون صورت درک کند. کسانى که با توحید عرفا مخالف ‏اند، در واقع رسیدن به این مرحله را براى بشر غیر ممکن مى‏ دانند.
یکى از فیوضات بسیار عظیمى که در سامرا به برکت امامین همامین عسکریین علیهما السلام به این حقیر عنایت شد درک همین معنا بود که وقتى آن را براى آیة اللّه‏ میلانى قدس سره نقل کردم، ایشان فرمود:
« من تا کنون تجرد از صورت را براى بشر غیر ممکن مى ‏دانستم، امّا چون شما را صادق مى‏ دانم قبول مى ‏کنم که تجرد از صورت هم ممکن است ». مخفى نماند که قبول داشتن این حقایق در موفقیت سالک نقش مهمى را داراست. بعضى از بزرگان عقیده دارند: مادامى که سالک اعتقاد به توحیدى که عرفا معتقدند نداشته باشد وصول به آن هم برایش میسر نیست. به هر حال، «معرفت اللّه‏» این است که انسان خدا را بشناسد. ائمه‏ ى اطهار - صلوات اللّه‏ علیهم اجمعین - «ابواب اللّه‏» هستند. معناى باب این است که از آن مى ‏توان وارد منزل شد. آنها «داعى إلى اللّه‏» هستند. یعنى به خدا دعوت مى‏ کنند نه به خود.
جابر باب الامام بود، ولى در باره‏ ى سلمان فرموده ‏اند:

« إن سلمان باب اللّه‏ فى الأرض، من عرفه کان مؤمنا و من أنکره کان کافرا »

بلى، آنچه که باید مورد توجه قرار گیرد این است که سلمان به واسطه ‏ى امیر المؤمنین علیه السلام باب اللّه‏ شد.
انسان خودش مى‏ بیند، ولى از چشمى هم که به وسیله‏ ى آن مى ‏بیند بى‏ نیاز نیست. به برکت ولایت، معرفت پیدا مى‏ کند و با چشم ولایت خدا را مى‏ بیند. اگر کسى خیال کند که از آنها بى‏ نیاز مى‏ شود قطعا در اشتباه است. بدون ولایت به هیچ وجه نمى ‏توان به توحید رسید. به همین جهت، رسیدن اهل سنت به توحید غیر ممکن است و با ولایت تکوینى ناسازگار مى ‏باشد؛ زیرا وجود امام علیه السلام مقدم بر همه و واسطه ‏ى خدا و خلق و محیط بر عالم است. کسى که به واسطه توجه ندارد چگونه مى‏ تواند موحد باشد؟
حتى بدون ولایت ائمه علیهم السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز نمى ‏توان استفاده کرد.

« أنا مدینة العلم و علىّ بابها فمن أراد المدینة و الحکمة فلیأتها من بابها »

بدون ولایت اصلاً به پیامبر صلی الله علیه و آله راهى نیست.
خلاصه، آن چیزى که بنده عرض مى‏ کنم همان مرحله‏ ى «فنا» است. یعنى اگر انسان صفات بشرى را کنار بگذارد و صفات جزئى او در صفات کلى حق محو شود و وجود جزئى‏ اش در وجود کلى فانى گردد، جلوه‏ گاه حق مى‏ شود و وضع دیگرى پیدا مى ‏کند، چنین کسى «باب اللّه‏» است.
سلمان - سلام اللّه‏ علیه - نه معصوم بود و نه امام، در عین حال باب اللّه‏ شد. یعنى او خود، باب خدا بود. و اگر سلمان بتواند به اینجا برسد دیگران هم مى ‏توانند. اختصاص به او ندارد. به برکت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و خاندان طاهرینش راه براى همه ‏ى امت باز است، منتها در آن زمان پیامبر تشریف داشتند و سلمان را که به این مقام رسیده بود، معرفى فرمودند. اگر آن حضرت وى را معرفى نمى‏ کردند هیچ‏کس به مقام او پى نمى‏ برد. و کسانى مانند سلمان حقیقتا به مقام ائمه پى برده و مى‏ فهمند که ولایت یعنى چه؟
مرحوم آیة اللّه‏ میلانى قدس سره نقل مى ‏فرمود که عارف بزرگوار آیة اللّه‏ آقاى سید احمد کربلایى - رضوان اللّه‏ علیه - که خود غرق در توحید بود، وصیت نمود آیه‏ ى شریفه‏ ى: «و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید» را خطاب به ائمه‏ ى معصومین علیهم السلام بر لوحى نوشته و هنگام دفن بر سینه‏ ى او بگذارند. چنین افرادى هستند که کمال معرفت به ائمه علیهم السلام را دارا مى‏ باشند.
مع الأسف بعضى از کسانى که خود را اهل ولایت پنداشته و با دیده‏ ى سوء ظن به بندگان خدا مى ‏نگرند، به شخصیتى مانند آقاى انصارى تهمت مى ‏زدند که ایشان ولایتى نیستند! وقتى این حرف به گوش ایشان رسید فرمود: خدا کند همین ولایتى هم که اینها مى‏ گویند درست باشد.
این نکته را نیز اضافه کنم که اگر کسى به چنین مقامى برسد در آن حال، امام و مأموم معنا ندارد، آنجا که حقیقتا فنا باشد تعیّن نیست و اگر در همان حال بماند غیر حق نیست؛ زیرا آنجا من و تو دیده نمى‏ شود، غیر خدا دیده نمى ‏شود. هر جا مقام و مرتبه تصور شود بى‏ شک مربوط به عالم کثرت است، ولى در عالم وحدت دیگر من و او، مقام و مرتبه معنا ندارد. ارباب او را مى ‏برد و بر سر سفره‏ ى خویش مى‏ نشاند. در عین حال، هنگامى که به عالم تعیّن برمى ‏گردد نوکر، نوکر است و آقا، آقاست.
هم‏چنان که خود معصومین علیهم السلام هم در یک حال مى‏ فرمودند:

« لنا حالاتٌ مع اللّه‏ ، هو فیها نحن، و نحن فیها هو، و مع ذلک هو هو و نحن نحن »

در عین حال در مقامى دیگر شخصیتى چون مولاى موحدین علیه السلام مى ‏فرمود:

« أنا عبد من عبید محمد صلی الله علیه و آله »

اگر کسى به آنجا رسید و نور توحید در قلبش اشراق شد، وجودش مجراى فیض حق، کلامش کلام حق و لسانش در مقام اظهار حقایق - نه هنگام بیان مطالب عادى که از جنبه‏ ى تعیّن خودش مى ‏باشد - لسان حق مى ‏شود. در حدیث قدسى فرموده است:

«لا یزال العبد یتقرب إلىّ بالنوافل و العبادات حتى اُحبه، فإذا أحببته کنت سمعه الذى یسمع به و بصره الذى یبصر به و یده التى یبطش بها و رجله التى یمشى بها. »

یعنى انسان در اثر بندگى مستغرق در خدا مى ‏شود و مجراى فیض او و لسان او مى ‏گردد.
توجه به این نکته نیز لازم است که منظور، توهمات غلط بعضى از صوفیه همچون حلول و اتحاد نیست؛ چه آنکه آنها کفر و زندقه است. ممکن است بعضى از الفاظ، شباهتى به همدیگر داشته باشد، ولى باید دانست که حلول و اتحاد دو معناى موهومى است که کاملاً با آنچه ما در مقام بیان آن هستیم منافات دارد.
لازمه‏ ى حلول این است که شى‏ اى در شى‏ اى دیگر وارد شود، در حالى که ما اصلاً شئ مستقلى در مقابل حق تعالى نیستیم تا او - تعالى و تقدس - در ما وارد شود. و او - سبحانه و تعالى - چیز متعینى نیست که در جایى حلول کند.
معناى آن حرف این است که خود را یک وجود مستقل بدانیم و حق تعالى را یک جسم متعین و یا شخص متعینى بپنداریم و دو چیز در یکدیگر داخل شوند! این کفر است و شرع مقدس آن را رد کرده و علماى کرام آن را انکار مى‏ کنند.
و باید توجه داشت که این، صرفا کلام باطلى نیست که بعضى به آن معتقد شده و عده‏ اى آن را رد کرده باشند، بلکه هر کسى ممکن است در راه سلوک در حالى قرار گیرد که اگر به خودش واگذار شود و عنایت حق تعالى شامل حالش نگردد، در چنین مهالکى سقوط کند و سخن از حلول یا اتحاد به میان آورد.
بنده خود در طول راه دیده ‏ام که در چه حالاتى ممکن است زمینه‏ ى این انحراف براى انسان پیش آید و بحمد اللّه‏ با این‏گونه امور آشنا هستم.
در هر حال، چون «توحید» آن طور که عرفاى حقه مى‏ گویند معناى بسیار بلند و دقیقى است و قابل فهم براى عموم نمى‏ باشد و چه بسا الفاظى که مقصود خویش را با آن بیان مى ‏کنند از افاده ‏ى آن معنا قاصر باشد و از طرفى الفاظ نیز با یکدیگر شباهتى دارند، بنا بر این اگر کلامى از کسى نقل شد نباید فورا قضاوت کرده و فتواى کفر و فسق او را صادر نمود.
برادر عزیز! تو اگر واقعا طالب حق هستى و غرضى ندارى لازم است پیش از هر قضاوتى از صاحب کلام سؤال کنى که مقصودت چیست؟ شاید مراد او را نفهمیده باشى و چه بسا او از اولیاى خدا باشد. در آن صورت مى ‏دانى که با قضاوت بى‏ جا به چه خسران بزرگى دچار شده ‏اى؟!
متأسفانه بسیارى از افراد به محض اینکه کلامى بشنوند - دروغ یا راست - فورا قضاوت کرده، شروع به تفسیق و تکفیر مى ‏کنند. به عقیده‏ ى حقیر اینان ایمان به معاد و روز رستاخیز ندارند، یا لااقل غافل ‏اند از اینکه ممکن است - به‏ مصداق حدیث قدسى که فرمود: « من أهان لى ولیّا فقد بارزنى بالمحاربة » با خدا در جنگ باشند.
کسى که مى‏ خواهد با بندگان صالح خدا به مخالفت برخیزد و به آنان توهین کند باید خود را به اسلحه‏ اى مسلح کند که بتواند حریف خداوند قهار گردد! نستجیر باللّه‏.
در اینجا چون صحبت از برخى مقامات ائمه علیهم السلام و حقایق عالم ولایت به میان آمد، مناسب است رؤیایى را که حاوى نکات دقیقى است بیان کنم.
نخست این نکته را عرض کنم که خواب دیدن از آن جهت مفید است که بعضى از دقایق لطیف و معانى بسیار بلند که فهم آن در بیدارى چندان آسان نیست، با دیدن صحنه‏ اى در عالم رؤیا به راحتى قابل دریافت مى‏ شود؛ به همین جهت بزرگان عنایت خاصى به رؤیا داشته‏ اند. حتى پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با آنکه خود متصل به وحى بودند گاهى از اصحاب سؤال مى‏ کردند آیا کسى خوابى ندیده است؟
حقیر شبى در خواب دیدم لشکر اسلام به فرمانده ى حضرت عبد المطلب علیه السلام و لشکر کفر به فرمانده ى عمرو بن عبد ود براى کارزار در برابر هم صف‏ آرایى کرده ‏اند، به طورى که در مقابل هر مسلمان، کافرى قرار گرفته و در برابر من، خود عمرو بن عبد ود ایستاده است.
بنده با خود فکر مى‏ کردم چگونه با کسى نبرد کنم که غیر از امیر المؤمنین علیه السلام هیچ‏کس حاضر به جنگ با او نشده است! سپس با خود گفتم: حتما چنین توانایى را در من دیده ‏اند که مرا در مقابل او قرار داده‏ اند.
ناگهان حمله آغاز شد. همین‏ که خواستم با او نبرد کنم دیدم حضرت امیر المؤمنین - روحى له الفداء - پشت سرم ایستاده و ایشان خود مى‏ خواهند او را به قتل برسانند، امّا صحنه به گونه ‏اى بود که این کار به نام من تمام مى ‏شد. آن حضرت ذوالفقار را کشیده، به من فرمودند: سرت را کنار ببر. آنگاه او را به قتل رساندند.
در این رؤیا لشکر کفر و اسلام به حالات درونى حقیر که در آن ایام بیشتر در حال مجاهده بودم اشاره دارد. هم‏چنین از آن استفاده مى‏ شود که هر کس به میدان مبارزه‏ ى با نفس قدم گذاشت باید بداند دست ولایت است که کار را به ثمر مى ‏رساند، گرچه به حسب ظاهر کارها به نام او تمام مى‏ شود.
بنا بر این هر خیر و موفقیتى که انسان کسب کند در حقیقت به دست صاحبان ولایت حاصل گشته است. البته این بدان معنا نیست که انسان دست روى دست گذاشته و هیچ سعى و تلاشى نکند. سالک باید از هر گونه مجاهده ‏اى فرو گذار نکرده، هر چه در توان دارد به کار برد. آنگاه کمک و عنایت آنهاست که شامل حالش گشته و تلاش و مجاهده‏ ى او را ثمربخش مى‏ سازد.
شبى در عالم رؤیا خود را در بیابان وسیعى دیدم که در وسط آن، ساختمان ده طبقه ‏ى مدور و عظیمى که از دور به صورت یک کوه مخروطى شکل نمایان بود قرار داشت. حقیر به همراه عده ‏اى اطراف آن اجتماع کرده، تصمیم داشتیم از آن بالا برویم. براى بالا رفتن به آن ساختمان باید پرواز مى‏ کردیم. حتى طبقه‏ ى اول آن هم مقدارى از زمین فاصله داشت. بعضى تا طبقه‏ ى اول، برخى تا طبقه‏ ى دوم و خلاصه هر کس به قدر توان خود پرواز کرده و در طبقه‏ اى که مقدورش بود فرود مى ‏آمد.
بنده نیز پرواز را آغاز کرده تا طبقه‏ ى پنجم با قدرت خود بالا رفتم. قدرتى که خداوند در من گذاشته بود آنجا تمام شد، ولى همتم اجازه نمى‏ داد فرود آیم. در آن حال با استمداد از نام مبارک «على» و جارى ساختن این ذکر شریف بر زبان به پرواز ادامه دادم.
قابل ملاحظه است که «یا على» نمى‏ گفتم، بلکه «على على» مى‏ گفتم و با تکرار آن پیوسته از سرّ ولایت که در خود انسان نهفته است به من نیرو مى‏ رسید، تا به طبقه‏ ى دهم رسیدم. باز به پرواز ادامه داده، بر بام ساختمان که عالمى وسیع و سبز و خرم بود و هواى بسیار لطیفى داشت فرود آمدم. آنگاه نفس عمیقى کشیده گفتم: حالا خوب شد! و از خواب بیدار شدم.
منبع:http://sadeghin.net/Speech/Sermon.html

تفاوت عرفان با تصوف باطل

نویسنده: آیت الله علی رضائی تهرانی

منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه625 تا633

تفاوت راه عرفان با مسلک تصوف باطل

به این عبارات توجه فرمایید:

۱. عارف کامل و فقیه گران‌قدر مرحوم آیت‌الله حاج ملا حسینقلی همدانی در نامه‌ای به یکی از علمای تبریز می‌نویسد:

«مخفی نماند بر برادران دینی که به جز التزام به شرع شریف در تمام حرکات و سکنات و تکلّمات و لحظات و غیرها راهی به قرب حضرت ملک الملوک جل جلاله نیست و به خرافات ذوقیّه، اگر چه ذوق در غیر این مقام خوب است، «کما هو دأب الجهّال و الصوفیّة خذلهم الله جل جلاله»؛ («آن‌چنان که روش نادانان و صوفیان ـ که خدای بزرگ خوارشان سازد ـ می‌باشد»)، راه رفتن «لایوجب الا بُعداً»؛ («جز مایة دوری نیست»). حتی شخص هرگاه ملتزم بر نزدن شارب و نخوردن گوشت بوده باشد، اگر ایمان به عصمت ائمة اطهار: آورده باشد، باید بفهمد از حضرت احدیت دور خواهد شد [۱] و هکذا در کیفیت ذکر بغیر ما ورد عن السادات المعصومین: «به جز آنچه که از پیشوایان معصوم وارد شده است» عمل نماید[۲] .

۲. عارف کامل آیت‌الله حاج سید علی آقا قاضی در نامه‌ای به شاگردش، عارف سینه‌چاک [۳] آیت‌الله حاج سید محمدحسن طباطبایی تبریزی می‌نویسد:

«با دراویش و طریق آنها کاری نداریم، طریقه، طریقۀ علما و فقهاست. با صدق و صفا»[۴].

۳. سالک شهید مرحوم آیت‌الله شیخ مرتضی مطهری می‌گوید:

«از قرن نهم هجری به بعد، به نظر ما عرفان شکل و وضع دیگری پیدا می‌کند. تا این تاریخ شخصیت‌های علمی و فرهنگی عرفانی همه جزء سلاسل رسمی تصوفند و اقطاب صوفیه شخصیت‌های بزرگ فرهنگی عرفان محسوب می‌شوند و آثار بزرگ عرفانی از آنهاست. از این به بعد شکل و وضع دیگری پیدا می‌شود.

اوّلاً: دیگر اقطاب متصوفه همه یا غالباً، آن برجستگی علمی و فرهنگی که پیشینیان داشته‌اند، ندارند. شاید بشود گفت که تصوف رسمی از این به بعد بیشتر غرق آداب و ظواهر و احیاناً بدعت‌هایی که ایجاد کرده است، می‌شود.

ثانیاً: عده‌ای که داخل در هیچ‌یک از سلاسل تصوف نیستند، در عرفان نظری محی‌الدینی متخصص می‌شوند، که در میان متصوفه رسمی نظیر آنها پیدا نمی‌شود.

ثالثاً: از قرن دهم به بعد ما به افراد و گروه‌هایی برمی‌خوریم که اهل سیر و سلوک و عرفان عملی بوده‌اند و مقامات عرفانی را به بهترین وجه طی کرده‌اند بدون آنکه در یکی از سلاسل رسمی عرفان و تصوف وارد باشند و بلکه اعتنایی به آنها نداشته و آنها را کلاً یا بعضاً تخطئه می‌کرده‌اند. از خصوصیّات این گروه که ضمناً اهل فقاهت هم بوده‌اند وفاق و انطباق کامل میان آداب سلوک و آداب فقهیه است» [۵].

عرفان صحیح یا تصوّف منحرف

از عبارات نقل شده، به روشنی به دست می‌آید که راه صحیح عرفان مغایر با راه تصوف منحرف است و متصوفه، به‌خصوص از قرن نهم به بعد، گرفتار آدابی ساختگی و بعضاً خلاف شریعت شدند، ولی از طرفی دیگر عارفانی بوده‌ و هستند که هیچ ارتباطی در افکار و رفتار با صوفیان نداشته، بلکه آنان را تخطئه می‌کرده‌اند، ولی در اوج عرفان و سلوک سیر کرده‌اند و فقه و عرفان را چون شیر و شکر ممزوج ساخته و غذای جان ساخته‌اند. اینجاست که باید گفت:

نه هر که چهره بـر افروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هرکه طرفِ کُلَه کج نهاد و تند نشست
کـلاه‌داری و آیین سـروری داند
هـزار نکتـة بـاریک‌تـر ز مـو اینجاست
نه هر کـه سر بتراشد قلندری داند [۶]

شاخصه‌های تصوف منحرف

تصوف منحرف و عرفان صحیح شاخصه‌هایی دارند که بازشناسی این دو از یکدیگر را آسان می‌سازد.

به چند نمونه اشاره می‌کنیم:

۱. تقویت نفس

تصوف منحرف در صدد تقویت نفس است و عرفان صحیح در پی فنای نفس. ممکن است در تصوف هم بر فنا تاکید شود، ولی در عمل، هدف تقویت نفس است.

۲. آداب ساختگی

تصوف منحرف، گرفتار آداب و عادات ساختگی است، همانند:

الف. کوتاه نکردن موی سر و صورت

تراشیدن موی سر مستحب است و نیز کوتاه کردن نوک شارب و محاسن به مقدار یک قبضه از ذَقَن (چانه)، مستحب مؤکد است. بلند کردن موی سر اگر مایة تشبّه مرد به زن گردد، به فتوای فقهای شیعه حرام است. برخی مشایخ تصوف در ایران، کتابی به نام «رفع شبهات» نوشته‌اند و ادله‌ای بر جواز بلند کردن سبیل ذکر کرده‌اند که نه فقیه، بلکه عامی را به خنده وا می‌دارد.

ب. حرکات غیر عادی بدن در حال اذکار و اوراد:

قرآن به مؤمنین می‌گوید:

«ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعًا وَ خُفْیَة إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ»[۷] ؛

«پروردگار خود را به زاری و نهانی بخوانید که او از حدّ گذرندگان را دوست نمی‌دارد».

و به پیامبرش دستور می‌دهد:

«وَاذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعًا وَخِیفَة وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ» [۸] ؛

«و در دل خویش، پروردگارت را با تضرّع و ترس، بی‌صدای بلند، یاد کن».

صوفیه در پاره‌ای اوراد خود بدن را چنان به حرکت در می‌آورند که مایه تعجّب است.

ج. رقص و سماع

رقص مطلقاً حرام است، مگر رقص زن برای شوهر خود و موسیقی به فتوای برخی فقها مطلقاً حرام است [۹] و احتیاط که باید شعار عملی سالک باشد، اقتضا می‌کند از آن اجتناب شود.

۳. بدبینی به علمای ظاهر و فقها

البته این مشکل گاه در برخی از سالکان که اهل تصوف هم نیستند، دیده می‌شود که آفتی است و باید آن را درمان کرد.

از ثمرات تلخ این انحراف، احساس بی‌نیازی از تقلید از مرجع أعلم است. صوفیه به امر تقلید بی‌اعتنا یا کم‌اعتنا هستند. با اینکه رجوع به متخصص در هر مسأله حکم عقل و دین و وجدان است و فقیه، متخصصِ در شریعت است، همان‌گونه که استاد سلوک متخصصِ در طریقت است.

البته استادمی‌فرمود:

اگر مرجع تقلید آدمی استاد طریقت هم باشد، بسیار خوب است و نیز می‌فرمود از شرایط افتاء (فتوا دادن)، ‌گذشتن از جزئیت و رسیدن به کلیّت است و معتقد بودند که این شرط از متن دین قابل استخراج است [۱۰].

البته اعتقاد داشتند که لله الحمد تا به حال مراجع تقلید شیعه همه دارای صفای نفس و بعضاً اهل کرامت و مجاهدت در راه إعلای کلمة اسلام بوده‌اند.

۴. بدعت در دین

بدعت به معنای وارد کردن «چیزی که از دین نیست در دین» است؛ عرفان بر التزام به شریعت تاکید می‌ورزد، زیرا طریقت را جز در سایة شریعت نمی‌فهمد، ولی تصوف منحرف، اموری را به دین نسبت می‌دهد که در دین نیست، مانند التزام به نزدن شارب، التزام به حضور در خانقاه در برابر مسجد و امثال اینها.

۵. یک‌سویه‌نگری به دین

عارف عرفان را در کنار حضور و حماسه می‌بیند و پرداختن به هر کدام را مانع دیگری نمی‌داند و لذا حتّی عزلت را تفسیری ایجابی می‌کند، ولی تصوف منحرف از هرگونه کار اجتماعی مثبت سر باز می‌زند و آن را مانع رشد و تعالی می‌داند. یک‌سویه نگری در دین مانند ایمان ببعض الکتاب ثمره‌ای جز دور ماندن از حقیقت دین و تحجّر و محرومیت از کمال در پی ندارد. تصوف منحرف از برخی عبادات مانند جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، جمعه و جماعات به دور است و این خود ثمره‌ای تلخ بر این یک‌سویه‌نگری است.

البته این یک‌سویه‌نگری به دین از سوی اقشار دیگر همچون برخی فقها، متکلمان، فلاسفه و ... هم دیده شده و می‌شود که ثمرات تلخی به بار می‌آورد. راقم این سطور اعتقاد دارد که دین یک مجموعة نظام‌مند و سیستماتیک است که جز با نگاه سیستماتیک قابل تفسیر نیست [۱۱].

۶. موروثی بودن سمت استادی

برخی گمان کرده‌اند که پیر و مرشد بودن مانند سلطنت ارثی است و لذا گاه دیده شده با فوت استادی فرزند ناشایسته او را، فقط به خاطر ارادت و محبّت به پدرش و یا به دلیل عدم جابه‌جایی مقرّ ریاست و آقایی، بر تخت استادی نشانده و به او سرسپرده‌اند که این از مهلک‌ترین انحرافات تصوف منحرف است.

۷. مبالغة بی‌جا

مبالغه‌های بی‌جا نسبت به مشایخ از انحرافات تصوف منحرف است. بخشی از این مبالغه‌ها را در کتاب تذکرة الأولیاء شیخ عطار می‌توان دید.

ظاهراً بیشترین مبالغه در حق شیخ عبدالقادر گیلانی صورت گرفته است. این سخنان ناروا دیگران را به هرگونه گرایش باطنی بدبین می‌سازد.

تذکّر

مرحوم فیض کاشانی در بعضی آثار خود از پاره‌ای انحرافات تصوّف منحرف پرده برداشته است. نیز مرحوم صدرالمتألهین در رسالة کسر اصنام الجاهلیّة پاره‌ای از انحرافات عقیدتی آنها را برشمرده و نقد کرده است. دغدغة این استاد و شاگرد نشان می‌دهد که جداسازی عرفان راستین از آموزه‌های تصوّف منحرف، باید جدّی گرفته شود. بسی جای تاسّف است که بعضی کوته‌نظران عارفانی این‌چنین را به تصوّف منحرف منسوب کرده‌اند.

نوشتار‌های مرتبط

تفاوت عرفان با علوم غریبه

تفاوت عرفان با مسلک غلو

عبادت عارفانه

راه‌های انحرافی سیر و سلوک

پانویس

۱. در اینجا مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی حاشیه‌ای دارند به این صورت: «مطلقاً معلوم نیست». شاید مراد آن مرحوم جایی است که جهل قصوری و یا استضعاف در کار باشد.

۲. تذکرى المتقین، ص۱۹۱.

۳. این تعبیر، عبارت استاد حسن‌زاده آملی دربارة ایشان است.

۴. صفحات من تاریخ الاعلام فی النجف الاشرف، ج۱، ص۲۱۴.

۵. شهید مطهری، علوم اسلامی، بخش عرفان، ص۱۲۱.

۶. دیوان حافظ.

۷. اعراف/۵۵.

۸. اعراف/۲۰۵.

۹. از این فقیهانند حضرت آیت‌الله حاج سید محمدرضا گلپایگانی و حضرت استاد. اعلی الله مقامهما.

۱۰. برای تفصیل: ر.ک: کتاب ولایت فقیه حضرت استاد.

۱۱. ر.ک: عبدالحمید واسطی، نگرش سیستمی به دین.


حجّت شمردن کشف و کرامات

برخی از سالکان و سرسپردگان به شخصیّت‎های عرفانی یا علاقمندان و دلباختگان به آن‎ها، چه در عرصة عقیده‎مندی و تبعیّت خویش از آن شخصیّت‎ها و چه در مقام اثبات حقّانّیت و علوّ مقام و مکانت شخصیّت‎های مورد علاقه و اعتقاد خود برای دیگران و اثبات درستی راه و مرام خویش، یعنی باورمندی و پیروی از آن شخصیّت‎‎ها، کشف و کراماتی را به آنان نسبت می‏دهند و وجود آن کشف و کرامت‌ها را دلیل تردید ناپذیری برای عظمت و شایستة سر‌سپاری بودن آن شخصیّت‎ها می‌شمارند. این رویّه از دیرباز تاکنون در بین مریدان و علاقمندان به شخصیّت‎های عرفان و تصوّف رایج بوده و کتاب‌های بسیاری حاوی داستان‌های کشف و کرامات عارفان، از قرون گذشته تا عصر ما به رشتة تحریر درآمده است.

در بعضی موارد نیز سالک مکاشفات خود و یا توانایی‌های روحی به دست آمدة خویش در انجام خوارق عادات و کرامات را دلیل حقّانیّت راه و راهبر خود تلقّی کرده و به اعتبار آن‎ها، بر ایمان و ثبات قدمش در آن راه افزوده می‏شود.

صرف نظر از آن دسته از کشف و کرامات و خوارق عادات که ناسازگار و معارض با عقل و وحی است و بی‎شک چیزی جز افسانه‌پردازی‌های مرید برای جلب و جذب مریدان تازه برای پیر و مرشد خود نیست و چه بسا روح آن پیر و مرشد هم از چنین افسانه‌هایی که حول شخصیّت او ساخته و به او نسبت داده‌اند بی‌خبر بوده و قلباً از این سخنان بیزار باشد، در زمینة کشف و کرامات باید به نکات زیر توجّه داشت.

سرزدن کرامات و خوارق عادات و دست دادن مکاشفات و شهود باطنی را به هیچ وجه دلیل حقّانیّت و صحّت راه شخص و وجود وجهة ربوبی و شمول توفیقات و تأییدات الهی برای وی نمی‌توان به حساب آورد و هر شخصی را که دارای کشف و کراماتی بود الزاماً نمی‌توان عارف شمرد. باید دانست که برخی از مکاشفات، چیزی جز تصویر نفس خود شخص در فضای خیال او نیست و چنین مکاشفات انعکاسی به هیچ وجه بیانگر حقایق عالم نبوده و تلازمی با حقّانیّت الهی عقاید و روش شخص ندارند. همچنین انجام کارهای خارق‎العاده از طریق توسعة قدرت‌های روحی حاصل از تمرینات و ریاضات، دلیل حقّانیّت فرد نیست؛ زیرا همان طور که از راه ریاضات رحمانی و انجام طاعات و عبادات شرعی، قوای روحی شخص بیدار و فعّال و بالنده می‌شود، با ریاضات شیطانی و غیرشرعی نیز می‏توان قوای نفس را فعّال و تقویت نموده و با استفاده از آن، کارهای خارق‌العاده انجام داد.

بنابراین همان گونه که در قدرت‌های ظاهری، همچون قدرت بدنی یا توانمندی اقتصادی، یا قدرت نظامی و یا اقتدار سیاسی، هیچ تلازمی بین قدرت و حقّانیّت نیست و از راه‌های درست و نادرست و مشروع و نامشروع می‏توان به آن قدرت‌ها دست یافت و در نتیجه، داشتن چنان قدرت‌هایی دلیل بر صحّت سخن، اندیشه، عقیده، مرام و آیین شخص دارندة آن قدرت‌ها نیست؛ در قدرت‌های باطنی و روحی نیز چنین تلازمی وجود ندارد. بهترین شاهد بر این امر، خوارق عاداتی است که به دست مرتاضانی انجام می‏شود که به خدا و دین و معارف دینی بی‌اعتقاد بوده و بالتّبع تارک احکام الهی وحتّی بعضاً آلودة به اعمال زشت و پلید می‌باشند.

http://ahlevela.ir/html/sereh%20hagh/index.htm