گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی
گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

چرا فساد در جامعه کم نمی شود؟علامه مروجی سبزواری

این همه تبلیغ دین در جامعه هست اما فساد هم هر روز داره گسترده تر می شود. تبلیغ دین کم نیست، بالااخره در صدا و سیما هست، در مجلات در کتاب ها. شما اگر قبل از انقلاب را ملاحظه بفرمایید یک مجله مکتب اسلام بود خب این چاپ می شد، نبود دیگه همین یک مجله مذهبی بود ما هم چشممون به این بود که کی بیاید این مجله، انواع دیگر مجلات بود اما مذهبی همین یک دانه بود، این آخرها یک نسل نو هم شروع شد به چاپ شدن خیلی دیر. ... الحمدالله بعد از انقلاب اسلامی کتاب های دینی مجلات دینی اصلا فوران می زند. اما شما می بینید که با همه ی این تبلیغاتی که می شود اما فساد هم دارد جلوتر می رود دلیلش این هست که این دین به عمق وجود انسان ها نمی رسد، به قلبشان نمی رسد به قلب نمی رسد آقا. من گوینده قدرت این که این دین را به قلب مردم وارد کنم ندارم. یعنی مشکل دو طرفه هست: نه مردم پذیرا هستند که من این را وارد قلب مردم کنم بالااخره مردم باید یک آمادگی داشته باشند، من هم قدرت اینکه دین را به قلب مردم برسانم ندارم. پیام های خدا را به روح انسان ها برسانم ندارم. این سیر بدهم انسان ها را از ظلمات به نور خب خودم باید نور رسیده باشم  

شیخ نورانی ز ره آگه کند               

با سخن هم نور را هم ره کند

جهد کن تا مست و نورانی شوی     

تا حدیثش را بود نورش شوی

این هست دیگر به هر حال خود انسان نورانی شده باشد تا انسان ها را یک سیر دهد از ظلمات به نور. عرض کردم اینها دیگر نفس ولی می خواهد، ولی باید باشد که الله ولی الذین آمنوا خدا ولی ست، چه کار می کند؟ یخرجهم من الظلمات الی النور مردم را از ظلمات به نور هدایت می کند ولی می خواهد که بر جان انسان ها بخورد و  پیام خدا را به روح برساند. اگر به روح رسید این جا ست که پیام آشنا شنید. یک پیامی از خدا شنیده به وجد می آید، یک مرتبه می خواهد منفجر کند این وجود دنیایی را آزاد شود اینجاست که انسان یک چیزی در خودش احساس می کند، احساس می کند از درون در یک حالت اضطرابی هست، از درون یک تکانی دارد می خورد مثل یک زنی که موقع وضع حملش شده احساس می کند این بچه دارد یک تکانی می خورد، می خواهد دیگه زاییده شود و بیاید بیرون، پیام خدا اگر به روح انسان ها برسد، مشکل این هست که من پیام را به گوش شما می رسانم فایده ندارد آقا، پیام خدا باید به قلب برسد. تبلیغ کار ولی هست کار من نیست. منتهی از بد روزگار اولیا رفتند پنهان شدند چهره در هم کشیدند، من باید حرف بزنم. من لایق منبر نیستم، من لایق تبلیغ نیستم، من باید خودم به نور رسیده باشم. وقتی حرف زدم این حرف به روحت رسید این حرف در زیر وجود دنیایی به اهتزاز در بیاید بخواهد فشار وارد کند، درد زاییدن انسان را می گیرد. زایش روح. بعد اینجاست که انسان دنبال یک ماما می گردد.
فایل صوتی زایش روح از سلسله مباحث مقامات انسان
علامه حمید رضا مروجی سبزواری حفظة الله

عارف گمنام حضرت علامه حاج شیخ حسن مصطفوی تبریزی (ره)

حضرت علامه حاج شیخ حسن مصطفوی تبریزی (ره)

آیت الله نجابت از آیت الله  حسن مصطفوی نقل کردند که می فرمودند: یک زمانی به نجف مشرف شدم تا آقای قاضی را زیارت کنم و از محضرش استفاده کنم، ولی بر اثر بدگویی برخی طلاب جاهل می ترسیدم به محضر آقای قاضی بروم. یک روز در کنار در بزرگ بازار حرم نشسته بودم و کسانی را که از در قبله شلطانی به حرم رفت و آمد می کردند می دیدم. یک لحظه در فکر فرو رفتم که اصلاً من برای چه به نجف امده ام، من برای ملاقات با آقای قاضی به این جا آمده ام ولی می ترسم. در همین اوان که نشسته بودم و در این فکر بودم دیدم یک سید بزرگواری از حرم مطهر بیرون آمد و دور تا دور بدنش را نوری احاطه کرده بود. چنان که از شش جهت اندامش نوری ساطع بود من شیفته این آقا شدم، دیدم طرف در سلطانی حرم رفت و نزد قبر ملا فتحعلی سلطان آبادی نشست. در این لحظه دیدم آن سید نورانی به کسی چیزی گفت و او نزد من امد و گفت: آن سید می فرماید: ای کسی که اسمت حسن است، سریره ات حسن است، شکلت حسن است، شغلت حسن است چرا می ترسی؟ پیش بیا، پیش ما بیا و نترس، و ما این چنین به محضر آقای قاضی مشرف شدیم. »

حضرت علامه سالک حاج شیخ حسن مصطفوی تبریزی (ره) از شاگردان عارف کامل کوه توحید حضرت سید علی قاضی(ره) در سال ۱۳۳۴ قمری در تبریز بدنیا آمد و در سال ۱۴۲۶ قمری دار فانی را وداع گفت و در قم به خاک سپرده شد . او از شاگردان علمی آسید ابوالحسن اصفهانی(ره) -نائینی و محمدحسین اصفهانی بود . او از مرحوم قاضی(ره) و مرحوم انصاری همدانی(ره) و همنشینی با اهل معنا مثل حاج ملاآقاجان زنجانی-حاجی محبوب و آقاشیخ نورالدین خراسانی بهره های معنوی برده است .در ۲۶ سالگی ازدواج کرو و اغلب در تهران وقم ساکن بود . او در مقدمة «رساله لقاء الله» می­گوید: «من آنچه را به یقین حق دیده­ام، در این کتاب نوشته­ام . »زندگی‌ آن‌ بزرگوار در دو کلمه‌ی‌ کوتاه‌ خلاصه‌ می‌شود: وفا و صفا. وفا به‌ دوستان‌ و علاقه‌مندان‌ و تعهد، اسلام‌ و احکام‌ عالیه‌ آن. صفا در ارائه‌ خدمت‌ سالم‌ و راستین‌ به‌ اسلام‌ و مسلمین‌ بی‌آنکه‌ کوچکترین‌ توقع‌ و انتظاری‌ داشته‌ باشد یا درپی‌ عنوان‌ و لقبی‌ سیر نماید.او از ۲۰سالگی قدم در وادی سلوک نهاده بود . حدود ۴۰ اثر گرانقدر در وادی معرفت از ایشان به چاپ رسیده است . چون خیلی کتوم بود و سعی می کرد گمنام باشد اطلاعات آنچنانی درباره حالات ایشان در دست نیست اما ظاهراْ یکسال در قم تدریس داشت و مدتی در تهران منبر می رفت که تعطیل کرد . داستانهایی از مراودات ایشان با اولیای خدا که گمنام بودند وجود دارد . آثار ایشان بسیار نورانی و مفید است و مرکز نشر آنها در تهران است . برای اطلاعات بیشتر به سایت ایشان مراجعه بفرمایید . ایشان رساله سیر و سلوک سید بحرالعلوم را هم شرحی داده اند .

به روح پرفتوح این مفسر عالی مقام  جناب علامه مصطفوی(ره) و همه اولیای حقه از مذهب شیعه الفاتحه مع الصلوات


منبع:

http://mehrdadghan.blogfa.com


مرکز نشر آثار علامه مصطفوی


پرسش و پاسخ (افق عرفانی مرحوم قاضی و مساله فتح باب ایشان)

با سلام؛ سوالی که از محضر استاد داشتم این است که در زندگی آیت الله قاضی رحمت الله علیه این طور می خوانیم که ایشان تا سن چهل سالگی درها بروی او بسته بوده. و ارتباطی با عالم غیب نداشته اند. آیا این مساله درست است که بعد از چهل سالگی برای ایشان فتح باب شده است. در صورتی که در زندگی بسیاری از بزرگان در  نوجوانی و جوانی درهای ملکوت بروی ایشان باز شده است. مثل آیت الله بهجت یا مثل آیت الله سید حسین یعقوبی قائنی آن طور که خودشان نقل می کنند و بسیاری از بزرگان دیگر. یا مشابه آن ماجراهایی که در کتاب پرواز روح آمده است. یا من اشتباه برداشت کرده ام و آن فتح باب بعد از چهل سالگی مربوط به مساله ی دیگری است در طول سلوک ایشان. چون باور این مطلب دشوار است که تا این سن حتی یک خواب یا مکاشفه که حاکی از عالم غیب باشد برای ایشان حاصل نشده باشد و این مطلب در صورت صحت درس استقامت در راه را می دهد، و از این جهت خیلی آموزنده و مهم است. شبیه همین ماجرا در مورد آخوند ملا حسین قلی همدانی نیز نقل می کنند که دیر برای ایشان فتح باب شده است. و این خود جالب است که آنها که دیرتر وارد می شوند پخته تر می گیرند. می خواستم ببینم اصل ماجرا از چه قرار بوده با تشکر از استاد که سوالات را با تفصیل توضیح می دهند که جای هیچ ابهامی را باقی نمی گذارند.

پاسخ از حجت الاسلام حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی

هو العلیم. علیکم السلام؛ این روش از پاسخ که معمولا به طول می انجامد و ممکن است موجب ملال برخی از أعزّه را فراهم آورد، روش و سبک استاد بی بدیل ما سیدالطائفتین مرحوم حضرت آیت الله علّامه طهرانی رحمة الله علیه بود. گاهی که در جلسات سوالی طرح می شد، بیش از یک ساعت در اطراف آن مساله بحث می کردند و همه جوانب را بررسی نموده تا دیگر جای هیچ ابهامی باقی نماند. ممکن بود در آن موقع تلقّیِ رفقا این بود که این همه بسط و تفصیل و تطویل چه ضرورتی دارد!، امّا وقتی غفلت و قصور و تقصیری پیدا می شد و بدنبال آن زحمات و مشکلاتی مترتّب می شد، می دیدیم که ریشه اش در عدم توجّه به آن مطالب و تفصیلات در پاسخ ها بوده است که حتی برخی از کلمات و نکات در ظاهر خیلی مرتبط با بحث نبود، اما بیان حقایق دقایقی بود که بعداً رخ می نمود.

مرحوم استاد این سیره را در مکتوبات و تالیفاتشان هم در نظر داشتند که الحقّ و الانصاف هر طالب حقی را بی نیاز می گرداند. رحمة الله علیه رحمة واسعه و افاض الله علینا من برکاته نفس القدسیه فی الدنیا و آلاخره.

البته این بدان معنا نیست که کسانی که در مقام پاسخ به اختصار عمل می کنند کوتاهی دارند و حق پرسشگر را رعایت ندارند، هر کسی حال و مجال و تکلیفی دارد، چه بسا در جایی بیان کمترین جواب بالاترین و بهترین باشد و حتی اثرش هم بیشتر باشد؛ اما در این پایگاه فعلا این حال و مجال بر اساس تکلیف و همینطور خواست پرسشگران محترم موجود است و معلوم هم نیست همیشه اینگونه باشد.

اما بعد؛ در مقام پاسخ چند نکته به نظر می رسد؛

اوّل: یکی از آفات نقل قضایای تاریخی، خصوصا نقل حالات و احوال بزرگان این است که این امر گاهی بدست عوام و افرادی که بی اطلاع از قضایا و خصوصیات افراد و بزرگانند انجام می گیرد که در واقع نوعی تحریف غیر عامدانه است! چنانکه این آفت و آسیب را می توان در تعبیر و نام بردن از افراد هم دید که خدا می داند چه اغراض و امیالی در این امر دخالت داده می شود؛ چه بسا شخصی را که دارای خصوصیاتی است بدون رعایت آن خصوصیات که در میزان اعتماد و اتکاء به آن شخص نقش دارد، نام می برند و در مقابل از شخصی که عاری از حیثیات معتمَد است با عناوین و القاب و بیان وجوه نام برده می شود.

روش و دأب خود حقیر بر این است که تا جاییکه که مقدور باشد، وقتی می خواهم درباره کسی و حالات و خصوصیات او صحبت کنم و یا مطلبی را ذکر کنم، یک تحقیق جامع به عمل می آورم؛ اگر تالیفی داشته باشد نگاه می کنم تا بر میزان علم و معرفت و درایت او مطلع گردم و مخصوصا در میان کلمات اهل فن و خصوصا اهل معرفت به دنبال تعابیرشان از آن شخص برمی آیم، آنگاه با توجه به همۀ این امور، تعابیر را اندازه گیری کرده و بکار می بندم و معلوم است که در این میان اعتمادم بر نظرات سنجیدۀ و برخاسته از روی دقت ظاهری و بصیرت باطنی حضرت استاد علامه طهرانی اعلی الله مقامه بیش از دیگران است.

بنابراین می بایست برای آشنایی بر احوال بزرگان مخصوصا کسانی که اهل معرفت هستند به افرادی از تبار خودشان مراجعه کرد کسانی که به تحقیقات ظاهری بسنده نمی کنند و به قضایا از منظر شهود و نظرۀ الهی نظر دارند.

آری برای شناخت مرحوم قاضی رحمة الله علیه باید به کلمات مرحوم حداد اعلی الله مقامه یا مرحوم علامه طباطبایی و علامه طهرانی و امثال سید حسن مسقطی یا افرادی از این قبیل که به عالیترین مراتب توحید رسیده اند مراجعه کرد؛ بله ممکن است برخی شاگردان مرحوم قاضی هم درباره ایشان مطلبی گفته باشند اما آنچه گفته شده بر اساس میزان ادراکات خودشان بوده نه آنچه واقع بوده است.

به عبارت دیگر افراد بر اساس درایت و معرفت و ادراک واقع و برخورداری از مراتب خلوص و گذشت از عوالم نفس، از یک قضیه، برداشت های گوناگون دارند.

طریق نقل حقیر مرحوم سیدنا الاستاد حضرت علامه طهرانی رحمة الله علیه یا آقازادگان ایشان یا برخی شاگردان و یا افراد مورد وثوق است.

دوّم: کتاب «پرواز روح» گرچه به قول سیدنا الاستاد از جهتی براى بیدار کردن حسّ هاى خاموش و افکار جامده بسیار مفید، و در آن عملًا و شهوداً روابط این عالم طبیعت را با عالم صورت و مثال ولایت اعظم حضرت حجه ابن الحسن ارواحنا فداه روشن مى سازد، و حاوى سبکى بدیع مى باشد، اما از جهات عدیده ای قابل مناقشه و ضعف جدّی است!؛ روی همین جهت بود که وقتی مرحوم علامه این کتاب را به پیشنهاد یکی از شاگردانشان خواندند، مطالبی را ناظر بر ایرادات آن تحت عنوان «سِرّ الفتوح» نوشتند و نظرشان بر این بود که بدون این حواشی نباید آن کتاب را مطالعه کرد و خودشان (نقل به مضمون) فرمودند: من این حواشی را براى افرادى که تسلّط بر مبانی و معارف ندارند در اینجا می نگارم تا از آن مطّلع گردند (تا مبادا به اعوجاج فکری و انحراف روحی دچار شوند).

الحمدلله این کتاب با حواشی مرحوم علامه به همان نام «سرُّ الفتوح» به زیور طبع آراسته گردیده و در کتابفروشی ها موجود است.

سوّم: حقیر تا بحال اسمی از آقای یعقوبی و احوال ایشان نه از علامه و نه از فرزندان ایشان اثباتا و نفیا نشنیدم! و در حدی که مطلع هستم هنوز در قید حیات هستند، خدواند ایشان را محفوظ بدارد و بر درجاتشان بیافزاید.

اما شخصیت ممتاز، عالِم متّقی، و سالک وارسته، حضرت آیت الله آقای حاج شیخ محمد تقی بهجت فومنی رضوان الله تعالی علیه، در امر مراقبه و رعایت زهد، بسیار مورد توجّه مرحوم علامه بودند و همیشه به نیکی از ایشان یاد می کردند بطوریکه نام و احوال ایشان در خاطرات و تالیفاتشان در لزوم برخورداری سالک از همّت والا  و تزکیه و تهذیب نفس ضرب المثل بود.

حضرت علّامه، مرحوم آقای بهجت را از شاگردان مرحوم قاضی برمی شمردند و در رتبه بندی زمانی می فرمودند: در ردیف سوّم در زمان بعد، سرى سوّم (از شاگردان آقای قاضی) حضرت آقاى حاج شیخ عبّاس قوچانى و آقاى حاج شیخ محمّد تقىّ بهجت فومنى رشتى و غیرهم از فضلاى نجف اشرف در آن حضور و شرکت داشتند. (مهرتابان، پاورقی ص: 371)

و در جای دیگری می فرمایند: حضرت آیه الله حاج شیخ محمّد تقى از شاگردان معروف آیة الحقّ و سند عرفان، عارف بى بدیل مرحوم آقاى حاج میرزا على آقاى قاضى تبریزى رضوان الله علیه، در نجف اشرف بوده‏اند؛ و در زمان آن مرحوم داراى حالات و واردات و مکاشفات غیبیّه الهیه بوده، و در سکوت و مراقبه به حد اعلاى از مراتب را حائز بوده‏اند.

حضرت آیة الله حاج شیخ عباس قوچانى مدّ ظلّه: وصى مرحوم قاضى که فعلًا در نجف اشرف اقامت دارند؛ می فرمودند: حاج شیخ محمد تقى بهجت در فقه و اصول به درس مرحوم آیة الله حاج شیخ محمد حسین اصفهانى معروف به کمپانى‏ حاضر مى‏ شد؛ و چون به حجره خود در مدرسه مرحوم سید بازمی گشت؛ بعضى از طلایى که در درس براى آنها اشکالى باقى مانده بود؛ به حجره ایشان می رفتند؛ و رفع اشکالشان را مى ‏نمودند.

و چه بسا ایشان در حجره خواب بودند؛ و در حال خواب از ایشان مى‏ پرسیدند؛ و ایشان هم مانند بیدارى جواب می دادند؛ جواب کافى و شافى.

چون از خواب بر مى ‏خاستند. و از قضایا و پرسش ‏هاى در حال خواب با ایشان سخن به میان مى ‏آمد؛ ابدا اطلاع نداشتند؛ و می گفتند: هیچ به نظرم نمی رسد؛ از آنچه مى ‏گوئید در خاطرم چیزى نیست!

آیة الله حاج شیخ عباس مدّ ظلّه می فرمودند: آیة الله بجهت بسیار به مسجد سهله می رفت؛ و شبها به صبح تنها بیتوته مى‏ نمود.

یک شب که بسیار بود؛ و چراغى هم در مسجد روشن نمی کردند؛ ایشان در میانه شب، احتیاج به تجدید وضو پیدا کرد؛ و براى تطهیر و وضو به ناچار باید از مسجد بیرون رود. و در محل وضوخانه که بیرون مسجد و در سمت شرقى آن واقع است؛ وضو بسازد. ناگهان مختصر خوفى در ایشان پیدا شد در اثر عبور این مسافت در ظلمت محض تنهائى. به مجرد این خوف یکمرتبه نورى، همچون چراغ در پیشاپیش ایشان پدیدار شد که با ایشان حرکت می کرد.

ایشان با ان نور خارج شدند؛ و تطهیر کرده وضو گرفتند؛ و سپس به جاى خود برگشتند؛ در همه این احوال آن نور در برابرشان حرکت داشت، تاوقتى که در به محل خود ریسدند؛ آن نور از بین رفت‏ (نور ملکوت قرآن، ج‏1، ص: 207)

حقیر از همانجا که سیدنا الاستاد به ایشان محبت و عنایت داشتند، محبت قلبی وافری به ایشان داشته و دارم و در زمان حیات پرفروغشان هر چند از گاهی این توفیق دست می داد و برای کسب فیض به محضرشان می رسیدم.

در روایتی از ساحت مقدس پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است که انسان باید بعد از وفات پدرش به رفقای او سر بزند، و چون پدر حقیقی و واقعی ما مرحوم علامه بودند و ظاهرا و باطنا در دامن ایشان بزرگ شدیم (ظاهراً، چون حقیر از دوران خردسالی هر وقت حضرت علامه به همدان می آمدند، همراه با اخوان و در معیّت مرحوم والد که از مراودین مرحوم انصاری همدانی اعلی الله مقامه و نزدیکان نسبی برخی از شاگردان ایشان بودند، به محضر علامه می رسیدیم و هیچگاه خاطرات لحضاتی را که بر زانویشان می نشستیم و مورد تفقد و مهربانی و عنیات آقا قرار می گرفتیم از یاد نخواهد رفت و باطنا، چون بر اساس آیات قرآن و روایات و صریح کلمات اولیای الهی، ولیّ خدا و استاد، برترین و أولی ترین پدر است)، و از طرفی چون باب مراوده و رفاقت بین مرحوم آقای بهجت و مرحوم علامه برقرار بود، ایجاب می نمود غیر از استفاده معنوی از ایشان، به جهت همان دستور پیامبر به محضرشان شرفیاب  شویم.

و بعد از ارتحال، روش حقیر این است که اکثر اوقاتی که به حرم مطهّر بی بی فاطمه معصومه سلام الله علیها مشرّف می شوم بعد از زیارت حضرت و بعد از حضور بر مرقد مرحوم علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه، بر مزارشان حاضر شده و طلب همت و ادب بندگی می نمایم که شاید سرّش (همانگونه که اقرار فرموده بودند) در این باشد که تا به حال این مرد احدی را به سمت خود دعوت نکرده است!.

شما ببینید در حالی که دیگران برای دریافت عناوین و القاب چطور از هم سبقت گرفته و بر اعتباریات خود می افزایند، اما مرحوم آقای بهجت فقط به کلمه "العبد" قناعت کرده و حتی بعد از مرجعیت تنها عنوانی را که برای روی جلد اختیار می کنند همان است.

فرزند مرحوم آقای بهجت در اینباره می گویند:

حتی راضی نمی ‌شد اسمش را روی رساله ‌اش بنویسند و رساله 7 مرتبه بدون اسم چاپ شد! تا اینکه مردم خیلی ناراحت شدند؛ مردم درک نمی‌ کردند پدرم برای چه این کار را می‌ کند و برایشان سوال بود. تا اینکه من با چه زحمتی توانستم فقط امضای ایشان را داشته باشم که برای چاپ هشتم رساله با این عنوان آمد: «العبد محمد تقی بهجت». فقط همین را راضی شد بنویسد. (مصاحبه با حجت الاسلام بهجت). (رحمة علیه رحمة واسعه)

حال آیا این که انسان خود را عبد بداند و بنامد از ارزشش کم می کند یا آنکه به او ارزش می دهد؟

حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است               بر همانیم که بودیم و همان خواهد شد

امـام صـادق علیه السلام می فرمایند: رسـول خدا صلی الله علیه و آله روى زمین نشسته بود و غذا مى خورد زن بد زبانى از کنار آن حـضـرت رد شـد و گـفـت: اى مـحمد، به خدا قسم که تو مانند بنده غذا مى خورى و مانند بنده مـى نـشـیـنـى؛ رسول خدا به او فرمودند: واى بر تو! کدام بنده ای بنده تر از من است ؟ (میزان الحکمه جلد 13)

سیدنا الاستاد می فرمودند:

همه عبدند و پوچند و خالی، خدا که قدرتش را به کسی نمی ‌دهد. کمال أمیرالمؤمنین علیه السّلام در اینست که بندۀ فانی و عبد مطلق خدا است و آن معانی و بالاتر از آن همه در او تجلّی می ‌کند لکن مال او نیست، مال خدا بوده و مال خداست و أمیرالمؤمنین علیه‌ السلام هم به این حقیقت معترف است؛ کسی که مدّعی می ‌شود که چیزی دارد، واقعاً که چیزی نمی ‌تواند دارا شود، فقط مثل اینست که پوست مار ادعا کند که من صفات مار را دارم و در حقیقت مدّتی دزدی کرده و صفات خدایی را به خودش نسبت داده است، و گرنه کسی نمی ‌تواند در برابر خداوند چیزی داشته باشد. (سخنرانی ها)

یکى از شاگردان سلوکی علامه نقل می کرد: یک روز خدمت مرحوم علامه رضوان الله علیه رسیدم و وقتى که در ارتباط بین خود و بین آقا تأمّل کردم، دیدم هر کلام و هر لفظى را که من بخواهم براى ایشان بیاورم و با آن لفظ ایشان را مورد خطاب قرار دهم، ایشان بالاتر است. دیدم اگر به ایشان بگویم استاد، استادى را که من مى‏شناسم و محتوایى را که در این قالب است، این بالاتر از اوست؛ بگویم مولا، دیدم این مولا عبارتى نیست که حقّ مطلب را نسبت درباره من نسبت به ایشان ادا کرده باشد؛ بگویم پدر، پدر خیلى زیاد است. ماندم ایشان را با چه کلامى ادا کنم؟ رو کردم به خود ایشان و گفتم: آقا من به شما چى بگویم؟ ایشان یک فکر کردند، گفتند: بگو عبدالله! اگر باشیم‏.

اما بدون آنکه چیزی از ارزش ها و بهره های بی شمار معنوی مرحوم آقای بهجت و آن همه ریاضت و سختی هایی که در امر سیر و سلوک داشتند کاسته شود، باید عرض کرد: بین ایشان و مرحوم عارف کامل بی نظیر و مُوحّد بی بدیل، حضرت آقای حاج سید علی قاضی و عارف کامل و اسطوره توحید و معرفت، حضرت ملاحسیقلی همدانی افاض الله علینا من برکاتهما، فرق بسیار و بسیار و بسیار است و این معنا حقیقتی است که خود حضرت آقای بهجت به آن اذعان داشتند.

میان ماه من تا ماه گردون                تفاوت از زمین تا آسمان است

مرحوم علامه طهرانی رحمة الله علیه در میان اقطاب معرفت و سلسله عرفانی خود غیر از حضرت حداد رضوان الله علیه به دو نفر از همه بیشتر عنایت داشتند، یکی مرحوم ملا  حسینقلی همدانی که هر وقت نامی از ایشان نزد علامه برده می شد حالت و صورتشان متغیّر می گشت و یکی هم مرحوم قاضی رحمة الله علیهما

شخصیت آقای قاضی در اسلام بعد از معصومین به صراحت کلام مرحوم حداد بی نظیر و به تصریح کلام علامه طهرانی بی بدیل و بی نظیر است؛ مرحوم علامه ایشان را استاد العلماء العاملین و قدوة أهل الحقّ و الیقین و السّیّد الاعظم و السّند الافخم و طود أسرار ربِّ العالمین می دانستند (معاد شناسى، ج‏1، ص: 230)‏

علامه می فرمودند: مرحوم قاضى در تهذیب نفس و اخلاق و سیر و سلوک در معارف الهیّه، و واردات قلبیّه، و مکاشفات غیبیّه سبحانیّه، و مشاهدات عینیّه، فَرید عصر و حسنه دهر و سلمان زمان و تَرجُمان قرآن بود. چون کوهى عظیم سرشار از اسرار الهى بود. (مهرتابان، ص: 27)

و به قطع باید گفت: آن فاصلۀ رتبی و معرفتی که بین این بزرگان از اهل توحید و مرحوم آقای بهجت هست، بین حضرت علامه طهرانی و ایشان قابل وصف نیست و این قلم  هر چه بخواهد در این راه بکوشد ضعفش را اثبات کرده است.

امام صادق علیه السلام در ضمن روایتی اینچنین نتیجه می گیرند که: لایقدر الخلائق علی کنه صفة الله و ... کما لا یقدر علی صفة الله کذلک لا یقدر علی کنه صفة المومن؛ (بحارالانوار، ج 64 ص 65)

(مردم مادی و عادی قادر بر ادراک حقیقت اوصاف خدای متعال نیستند و همانگونه که نمی توانند بر حقیقت خدای متعال علم و اطلاع پیدا کنند همانطور از ادراک و معرفت حقیقت مومن و ولیّ خدا عاجزند)

حقیر در یک مورد شاهد بودم و در مواردی از فرزند دوم علامه مستقیماً شنیدم که چطور مرحوم آقای بهجت برای استمداد از محضر سیدنا الاستاد به محضر ایشان می رسیدند و علامه هم ایشان را با ارشادات الهی، حتی بر مسائلی از آینده البته بسیار ظریف آگاه می کردند؛ و همانگونه که یکبار مرحوم آقای بهجت با خواندن روایات نماز شب به ترک این نافله توسط مرحوم علامه اشاره داشتند؛ همینطور سیدناالاستاد با طرح برخی مسائل فقهی و تردّد مرحوم آقای بهجت در جواب، در ملاقاتی قبل از اعلان مرجعیت ایشان، در صدد بودند که ایشان را بر آنچه که در آینده به جنابشان روی می آورد مطّلع و از تبعات آن باخبر گردانند.

فرزند دوم حضرت علامه نقل می کردند: حضرت آیت الله بهجت بعد از نشر کتاب روح مجرد به محضر علامه آمدند و در ضمن صحبت گفتند: آقا شما خیلی از اسرار را در این کتاب آوردید و از این مساله بسیار مُعجب و در عین حال مشعوف بودند که بلافاصله مرحوم علامه فرمودند: نه آقا ما چیزی نگفتیم فقط کمی از بسیار از بسیار از بسیار را گفتیم و همینطور کلمه بسیار را ادامه دادند.

حال شما ببینید افق سیر و مرتبۀ کمال حضرت علامه کجا بوده است که «خیلی» ایشان را «هیچ» می داند!! و همینطور از آن جریان ملاقات مرحوم آقای بهجت و علامه که مرحوم آقای بهجت از قضا شدن نماز شب مرحوم علامه خبر می دهند و بر آن هم اصرار داشتند، می توان به قطع بدست آورد که سعه علمى و اشراف وجودى ایشان یک إشراف برزخی و دیدن مثالی بوده که حکایت از مرتبۀ سلوکی رائی دارد، نه یک إحاطه شهودی بر آنچه که در مرتبۀ  تجرّد و توحید و هوهویّت می گذرد.

مؤلّف کتاب اسرار ملکوت از این حقیقت به زیبایی پرده برداری می نمایند و می نویسند:

در آن مرتبه (توحیدی و تجرّد) فقط حقّ است که در صور مختلف تجلّى مى ‏نماید، و اوست که به أشکال گوناگون به جلوه ‏نمائى مى ‏پردازد. گاه به صورت راکع و ساجد به نماز برمى‏خیزد و گاه بصورت مریض و مبتلا در منزل و بیمارستان خود را مى‏نمایاند. در آن مرتبه دیگر تفاوتى نیست بین اشکال مختلف و ادوار متفاوت؛ زیرا در آن مرحله فقط حقّ متجلّى است و جلوه در آنجا دیگر رونقى ندارد و بازارى به دست نمى‏آورد. در آنجا تمام، نماز است و رکوع است و سجود است و خلوت است و عبادت است، و همه یک چیز است و آن جلوه حقّ است.

و امّا از آنجا که ما از این مرتبه غافلیم و حقیقت را در صورت و جلوه نه در متجلّى و ذوالصّورة مى‏یابیم و مشاهده مى‏کنیم، فقط آنچه را که صورت مثالى آن در عالم برزخ منکشف مى‏شود حقّ مى‏پنداریم، و غیر آنرا عدم بحساب مى‏آوریم و حکم به معدومیّت آن مى‏نمائیم و بر نبود آن ایراد و اشکال و اعتراض مى‏نمائیم.

آرى این أخبارى که دلالت بر مقام انس و قربِ به حقّ دارد که مى‏فرماید: لى مَعَ اللهِ حالاتٌ لا یَسعَهُا مَلَکٌ مقرَّبٌ و لا نبىٌّ مُرسَل، اشاره به همین مقام است. یعنى مقامى که قابل صورت‏بندى و شکل‏گیرى نمى‏باشد، تا در عالم برزخ ملائکه و نفوسى که مطّلع‏اند از آن اطّلاع حاصل نمایند. آنجا عالمى است بدون‏ صورت و بدون شکل و بدون مقدار و بدون کیفیّت، و آن کسى که به عالم مثال وارد شده است چگونه مى‏تواند از آن حالات مطّلع گردد؛ این محال است و ممتنع.

بنابراین علّت اعتراض و ایراد آن عالم محترم (مرحوم آیت الله بهجت) به مرحوم والد قدّس الله نفسه این بود که ایشان صورت مثالى نماز شب را در عالم برزخ مشاهده نکرده‏ بود و حقّ‏هم با او بود. امّا از آنجا که به مراتب بالاتر دسترسى نداشته و به مرحله خلوت و انس با مرحوم والد ابداً آشنائى و اطّلاعى بهم نرسانیده بود، در مقام نصیحت و تذکّر برآمده نسبت به اداء نماز شب توصیه مى‏نمود؛ درحالیکه آن بزرگ در حیطه وحدت با حقّ هزارها بار بلکه میلیون‏ها مرتبه، و اصلًا چه بگویم هر چه مقایسه شود باز مسأله ناقص و ناتمام است، در حالتى بود که عقل و تخیّل از وصول به مرتبه عاجز و کُمیتش لنگ است.  (اسرار ملکوت، ج ‏2، ص: 236)

بله، اگر آقای بهجت رضوان الله علیه با آن قابلیت و همت والا و پشت کار در امر مراقبه، محضر توحیدی عارف کم نظیر مرحوم آقای قاضی را ترک نمی کردند و به امر پدرشان اعتنا نمی کردند (چرا که اینجا از روشن ترین مواردی است که پدر ولایت ندارد و ابداً جای امتثال نیست بلکه ولایت استاد و انسان کامل که عین ولایت امام زمان علیه السلام بوده و از آن کشف می کند، واردِ بر ولایت پدر است)، قطعا با آن همّت و مراقبه و عنایاتی که به ایشان شده بود از مُوحّدین کم نظیر و أوحد روزگار می شدند!

مرحوم آقای قاضی رحمة الله علیه در نامه ای که به برادر علامه طباطبایی نوشتند، می فرمایند: که «آقا شیخ محمد تقی (بهجت) ترقیات فوق‌ العاده کرده است» (مصاحبه با حجة الاسلام علی بهجت)

مرحوم علامه طهرانی می فرمودند:

آیت الله آقاى حاج شیخ محمّد تقى بهجت فومنى، از شاگردان مرحوم قاضىّ بودند و در همان زمان جوانى و صباوت که در مدرسه «سیّد» حجره داشتند و ظاهراً هفت سال هم در همان مدرسه بودند، بقدرى در مراقبت و سکوت رعایت داشتند که طلبه ‏اى در مدرسه ‏ایشان را نمى ‏دید!

آقاى حاج شیخ عبّاس قوچانى رحمة الله علیه مى‏فرمود که: ما در مدرسه «سیّد» با آقای بهجت حجره داشتیم و وقتى که آقا شیخ محمّد تقى خدمت مرحوم‏ قاضىّ رحمة الله علیه ‏رسید و دستورات گرفت، دیگر همیشه وقتى که از مدرسه مى‏خواست برود براى درس و برگردد، عبا را به سر مى‏کشید که در راه کسى اصلًا با او برخورد نکند و صحبت نکند و او را به سلام و علیک مشغول نکند.

و بقدرى ایشان در این مراقبه، شدید بود که وقتى مى ‏خواست داخل مدرسه بیاید و به حجره ‏اش برود، از آن درى که دالانِ پشت مدرسه، که بطرف اطاق بالا و فوقانى پلّه داشت مى ‏رفت نه از توى صحن مدرسه!، تا به کسى برخورد نکند. و اینها هم مال یکى و دو روز نیست، مال هفت سال تمام است! (کتاب آیین رستگاری، مجلس سوم)

امّا بعد از اینکه مرحوم آقای بهجت اعلی الله مقامه از محضر مرحوم قاضی به درخواست والدشان انصراف می دهند، به جُلگه شاگردان و مُراودین فردی به نام آقا سید عبد الغفار مازندرانی راه پیدا می کنند! شخصی که از مخالفین سرسخت توحید و از دشمنان طراز اول آقای قاضی بوده است و چنان آقای بهجت مُرید ایشان می شوند که به نقلی از علامه از وی به «حضرت آقا» تعبیر می کردند و این می رساند که ایشان واقف به مسالۀ "ولایتِ" آقای قاضی نبودند.

سیدنا الاستاد در بیان احوال شاگردان مرحوم قاضی و تفاوت استفاده آنها از مکتب توحیدی مرحوم قاضی می فرمایند:

مرحوم قاضى بسیار مرد عجیبى بوده‏ اند؛ چون یک کوه استوار، جان دار، و پر ظرفیّت و پر استعداد. بعضى از شاگردهایشان مثلًا پس از ده دوازده سال که نزد ایشان رفت و آمد مى ‏نموده‏اند، از توحید سر در نیاورده ‏اند، و چیزى از توحید حقّ تعالى دستگیرشان نشده است، و نمى‏ دانم آیا ایشان با آنها مماشاة مى ‏کرده ‏اند و پابپاى آنها قدم مى ‏نهادند؟ تا بالاخره آنها بهمین عوالم کثرات مشغول بوده، تا آن آیت حقّ رحلت کرده‏اند.

ولى بعضى از شاگردها بعکس، خیلى زود از معارف الهیّه و از اسماء و صفات و توحید ذات حقّ، علم و معرفت پیدا مى‏کرده‏ اند. (مهرتابان، ص: 316)

علی ایّ حال بعد از اینکه مرحوم آقای بهجت از نزد مرحوم قاضی مرخص می شوند در مساله تهذیب نفس عمدتا با همین آقا سید عبد الغفار مرتبط بودند و بیشتر از وی بهره جستند و این معنا را می توان به خوبی از طریق سلوکی آقای بهجت هم بدست آورد که بیشتر جنبه برزخی و مثالی داشته و توحیدی نبوده است.

مرحوم سیدناالاستاد می فرمودند: حضرت آقاى حدّاد می فرمودند: حضرت آقا (یعنى آقاى قاضى) یکروز به من گفتند: آقا سیّد عبد الغفّار (مازندرانی) با من کم و بیش روابط دوستانه داشت؛ امّا اینک با تمام قوا به مخالفت برخاسته است. و من همیشه در راه و گذر به او سلام می کردم، و اخیراً که سلام می کنم، جواب سلام مرا نمی دهد. و من از این به بعد تصمیم دارم که دیگر به او سلام نکنم.

عین این جریان را حضرت آقاى قوچانى نقل کردند و اضافه کردند که: آقا سیّد عبد الغفّار اهل توحید نبوده است؛ فقط به أدعیه و أذکار و توسّلات و زهد اکتفا نموده بود. (روح مجرد، ص: 43)

وَإِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَة وَإِذَا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ. (زمر/۴۵)

(و در موقعیکه خداوند به وحدانیّت یاد شود، دلهاى آنانکه به آخرت ایمان ندارند مشمئزّ و ناراحت می گردد؛ و زمانیکه سخن از غیر وحدت ذات اقدس او به میان آید، ایشان خوشحال و مسرور مى ‏شوند)

گفتنی است آن شخصی هم که بعد از ارتحال مرحوم آقای انصاری همدانی اعلی الله مقامه آن بلوا را در عدم نیاز به استاد بپا کرد و بین شاگردان مرحوم انصاری اختلاف افکند و ایشان را از ولایت مرحوم حدّاد محروم کرد، از مریدان همین سید مازندرانی بوده است، چنانچه حضرت استاد می فرمایند:

یک نفر از مریدان و رفت و آمد کنندگان به محضر مرحوم انصارى (قدّه) که قبلًا هم نزد مرحوم قاضى (قدّه) تردّد داشته است، ولى عمدةً شاگرد و ملازم مرحوم آقا سیّد عبد الغفّار مازندرانىّ در نجف بوده است به نام ... که اینک هم بحمد الله در قید حیات مى‏باشند با پیشنهاد حقیر بناى مخالفت را نهادند؛ و در مجالس و محافل انس دوستان با بیانى جذّاب و چشمگیر که به آسانى و سهولت میتوانست افکار سُلّاک بالاخصّ افراد درس نخوانده و تحصیل نکرده را به خود جلب کند، اصرار و ابرام بر عدم نیاز به استاد را مطرح کردند. (روح مجرد، ص: 40)

هزار افسوس با اینکه مرحوم آقای حداد اعلی الله مقامه بی دریغ سالکان راه خدا را به خود راه داده و به نحو أحسن از آنان پذیرائی می کردند و بارها اشاره به سینه مبارک خود کرده و می فرمودند: ایجا را مَحَطّ و بارانداز خود قرار دهید که من بارکش می باشم! اما افراد به بهانه های واهی و یا مصالح پنداری و یا احتیاط های بیجا خود را از این دریای عظیم توحید و طهارت و تقوی و برکات آن محروم می ساختند.

این عجبتر که بر ایشان می گذشت                  صد هزاران خلق از صحرا و دشت

ز آرزوی سایه جان می باختند                       از گلیمی سایه بان می ساختند

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالأخْسَرِینَ أَعْمَالا * الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاة الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا * أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَة وَزْنًا * ذَلِکَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا کَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آیَاتِی وَرُسُلِی هُزُوًا. (آیه یکصد و سوّم تا یکصد و ششم، از سوره کهف)

(بگو (اى پیامبر!) آیا من شما را آگاه بنمایم بر آن کسانیکه اعمالشان زیان‏بارتر است؟! آنان کسانى هستند که سعى و کوشش آنها در راه تحصیل زندگانى پائین‏تر و پست‏تر گم شده است در حالیکه خودشان مى‏پندارند که از جهت کار و کردار، نیکو عمل مى‏نمایند!

هان اى پیامبر! ایشانند کسانیکه به آیات و علامات پروردگارشان، و به دیدار و لقاى وى کفر ورزیده‏اند! بنابراین اعمالشان جملگى حَبْط و نابود گردیده است؛ و ما براى آنها در روز بازپسین میزان عملى را اقامه نخواهیم نمود.

اى پیامبر! امر آنها آنطور مى‏باشد! جزایشان جهنّم است در برابر کفرى که ورزیده‏اند، و آیات من و پیغمبران گسیل داشته از جانب من را مسخره گرفته‏اند)

چهارم: نقلی که درباره فتح باب مرحوم قاضی اعلی الله مقامه در أفواه و نوشته ها است، بسیار نامناسب و ناقص و معیوب و به عبارتی عوامانه است، و این نه از باب تحریف بلکه با حسن نظر باید آن را از غفلت و عدم اطلاع و إشراف ظاهری و باطنی ناقلین دانست.

حقیقت امر بر اساس قرائن، درخواست فتح باب برای فناء ذاتیه بوده است که این مرحله از مراحل پایانی سفر اوّل از أسفار اربعۀ کمالیه است و إلّا هزاران هزار مراتبی بالاتر از آنچه برای بزرگانی چون حضرت آیت الله بهجت و دیگران موجّه و منظور بوده، برای مرحوم قاضی حاصل بوده که آن را هیچ می دانستند! اما صحبت در این است که سید علی قاضی روحی فداه مردی نیست که از توحید به کمتر از ذات خدا راضی گردد.

گفتم به کام وصلت خواهم رسید روزی            گفتا که نیک بنگر شاید رسیده باشی

اما توضیح درباره مساله فتح باب مرحوم قاضی آنکه: در سیر الی الله، سالک، چهار سفر را در پیش دارد که سفر اول (سفر من الخلق الی الحق یا به اختصار سفر الی الحق) با اختیار سالک و البته جذبه الهی شروع شده و بر اساس مراقبه شدید و انجام دستورات عام و خاص و اطاعت محض و سرپردگی از استاد سپری می گردد؛ در این مرحله سالک از عوالم نفسانی عبور کرده و در شُرُف فنای ذاتی و بعد از او به مقام بقاء بالله و مقام "ولایت" می رسد.

در این مرحله گذشت از عوالم تو در توی نفس و تشرّف به شرف فنا هست که سالک علاوه بر استاد عام،  نیاز به یک عنایت و دستگیری خاصّ دارد که آن طلبِ مرحوم قاضی درست در این مقام بوده است. بعد از این وقتی سالک به مقام فنا و بقا رسید، سفر دوم (سفر من الحق الی الحق فی الحق یا به اختصار سفر فی الحق) آغاز گشته و مقدمات سفر سوم (سفر من الحق الی الخلق بالحق یا به اختصار سفر الی الخلق) و چهارم (سفر من الخلق الی الخلق فی الخلق بالحق یا به اختصار سفر فی الخلق) فراهم میگردد که دیگر این سفرها برای سالک اختیاری نیست, زیرا ارادۀ سالک در اراده حق فانی شده و خداست که برای او اختیار و انتخاب می ‌کند؛  بنابراین عمده سیر الی الله و سلوک همین سفر اول است!.

این را هم درنظر داشته باشید که همین عالم برزخ و مثال که سالک در آن دارای چشم برزخی شده، داخل در عالم نفس است که از لوازم آن مکاشفه و مشاهدات برزخی و حتی انجام امور خارق العاده و کرامات است که حتی از آنها تعبیر به حجاب می شود حجابی که گاهی از گناه خطرناکتر است.

از بزرگی دربارۀ این کشف و کرامات و مشاهدات برزخی سوال شد، در جواب گفت: تِلکَ خیالاتٌ تُرَبَّی بِهَا أطفالُ الطَّریقةِ؛

(این امور خیالاتی هستند که به سبب آنها بچه ها را دلخوش نگه می دارند)

پنجم: مؤید آنچه گفته شد صراحت کلمات حضرت علامه طهرانی است که از ناقلین مساله فتح باب مرحوم قاضی هستند. مرحوم علامه رحمة الله علیه دستگیری حضرت عباس علیه السلام از مرحوم قاضی را مربوط به نیل به مقام فنای ایشان می دانستند که از آن تعبیر به تجلّیات ذاتیه می نمایند و در توضیح آن عباراتی دارند که با عنایت و توجه به تک تک کلمات می توان به جوابی وافی و کافی در این زمینه رسید.

سیدنا الاستاد حضرت علامه دراینباره می فرمایند:

حضرت أباالفضل العباس علیه‏السّلام را شاگردان ایشان (مرحوم قاضی) کعبه أولیاء مى گفتند. توضیح آنکه: مرحوم قاضى پس از سیر مدارج، و معارج، و التزام به سلوک، و مجاهده نفس، و واردات قلبیّه و کشف بعضى از حجابهاى نورانى، چندین سال گذشته بود و هنوز وَحْدت حضرت حقّ تعالى تجلّى ننموده، و یگانگى و توحید وى در همه عوالم در پس پرده خفا باقى بود؛ و مرحوم قاضى بهر عملى که متوسّل میشد؛ این حجاب گشوده نمى شد. تا هنگامیکه ایشان از نجف به کربلا براى زیارت تشرّف پیدا کرده؛ و پس از عبور از خیابان عباسیّه (خیابان شمالى صحن مطّهر) و عبور از در صحن، در آن دالانیکه میان در صحن، و خود صحن است و نسبتاً قدرى طویل است؛ شخص دیوانه‏اى به ایشان میگوید: أبُوالْفَضْل کَعْبه أولیاء است.

مرحوم قاضى همین که وارد رواق مطّهر مى‏شود در وقت دخول در حرم، حال توحید به او دست مى‏دهد؛ و تا ده دقیقه باقى مى ماند؛ و سپس که به حرم حضرت سیّدالشهدآء علیه‏السّلام مشرّف مى گردد در حالیکه دستهاى خود را به ضریح مقدّس گذاشته بود؛ آن حال قدرى قویتر دست میدهد؛ و مدّت یک ساعت باقى میماند. دیگر از آن به بعد مرّتباً و متناوباً و سپس متوالیاً حالت توحید براى ایشان بوده است. (جنگ های خطی مرحوم علامه، جنگ 18 صفحه 183 و 184)

ششم: آن درسی که سالکان راه خدا و طالبین حقیقی از حکایت فتح باب توحیدی برای مرحوم قاضی می گیرند علاوه بر استقامت، فقط و فقط خواستن خدا و توحید و تجرد محض است یعنی متوقف نشدن در عوالم مثال و برزخ و عبور از تمام مراحل و عوالم نفس.

قُلْ إنَّمَآ أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى إِلَىَّ أَنَّمَا إِلَـهُکُمْ إِلَـهٌ وَاحِدٌ فَمَن کَانَ یَرْجُوا لِقَآءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صَـلِحًا وَ لاَ یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا.

یکی از بزرگان نقل می کرد: روزى در مجلس سؤال و جواب، خدمت مرحوم علاّمه طباطبائى رضوان‌ اللـه ‌تعالى ‌علیه بودیم و عدّه معدودى از فضلاء نیز حضور داشتند. یکى از آقایان سؤال کرد: آیا مسأله توحید این ارزش را دارد که انسان عمر خود را براى آن صرف کند و در ارتباط با مسائل آن به تحقیق بپردازد؟

حضرت علاّمه رحمة‌ اللـه ‌علیه فرمودند: آیا از توحید مسأله‌ اى عالى ‌تر و راقى‌ تر وجود دارد؟! اگر توحید، أعلى و أرقى از همه مسائل ‌است، پس مى‌ارزد که انسان همه عمر را در این راه بگذارد.

ما به فلک بوده‌ایم یار ملک بوده‌ایم                             باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست

خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم                        زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست

هفتم: آنچه مسلم است اینکه شواکل اولیای الهی در سیر الی الله مختلف است و کسانی که از جامعیت و سعه بالاتر و مراتب توحیدی برخوردار باشند و جز بندگی و عبودیت محض چیزی را نپسندیده و نخواهند، بروز و ظهور حالات و مشاهداتشان بسیار کمتر است و یا اگر هست به شکل دیگری است

مرحوم علامه در کتاب روح مجرد وقتی به شرح حالات شاگردان مرحوم آقای حداد در برخی جلسات می پردازند بیان می دارند که در این جلسات باب مکاشافات برای برخی از افراد باز بود چه حالات و گریه ها که داشتند، اما  حضرت آقاى حدّاد به من فرمود: سیّد محمّد حسین! این گریه‏ها و این حِرْقَت دل را مى ‏بینى؟ من صَدْ «قاط» (برابر و مقدار) بیشتر از او دارم ولى ظهور و بروزش به گونه دگر است. (روح مجرد، ص: 32)

در این میان به ممشای سلوکی مرحوم علامه باید اشاره کرد که به طور کلی از ابراز و اظهار به دور بودند و ظهورشان تخلّف از اقتضائات عالم طبع نداشت و پیوسته مطابق با نظام تربیتی منطقی و عقلانی به ابراز مبانی و حقایق عالم توحید به صورت کاربردی و بر پایه نیاز ضروری فردی و اجتماعی در قالب علوم و معارف ناب اسلام و قرآن، پیش می رفتند که این معنا حکایت از جامعیت اعلای ایشان داشت.

صد دمش صد نامه، صد پیک از خدا              یا ربی زو، شصت لبیک از خدا

هر دمی او را یکی معراج خاصّ                   بر سر تاجش نهد صد تاج خاصّ

صورتش بر خاک و جان در لامکان               لا مکانی فوق وهم سالکان

لا مکانی نی که در وهم آیدت                        هر دمی در وی خیالی آیدت

و قطعا یکی از جهاتی که مرحوم حداد می فرمودند: بعد از معصومین از صدر اسلام تا به حال کسی به جامعیت آقا سید محمد حسین نیامده است و اینکه ایشان را سیدالطائفتین می خواندند، همین معناست.

فرزند بزرگ مرحوم علامه می نویسند:

به جهت تمکن در مقام عبودیت و عدم تنزل از مقام توحید حق تعالی، کشف و کرامات در زندگی ایشان (مرحوم علامه) معنایی نداشت مگر در موارد اندکی که به حسب وظیفه ظهور و بروزی داشتند. حتی با افرادی که به اینگونه امور سرگرم بودند انس و الفت نگرفته و بنای رفاقت نداشتند؛... از طرفی ایشان به شدت مقید به کتمان بودند و به هیچ وجه حالات خود را بروز نمی دادند، آقازاده ایشان نقل می کنند که حتی اذکار و عبادات خود را تا جائی که می شد کتمان کرده و تعمد داشتند خود را مثل یک انسان کاملا عادی نشان دهند و نمی گذاشتند اثری از آن سعه و اطلاقی که بواسطه انغمار در عالم توحید برایشان حاصل شده بود نمایان گردد؛ مجموع این دو مساله سبب شده بود که افراد عادی راهی برای شناخت مقام و منزلت ایشان نداشته باشند، چرا که اینگونه افراد غالبا به دنبال ظهورات عالم طبع و کرامات و مکاشفات و اخبار از مغیبات و مقامات و منازل سلوک و حالات غریب آن هستند، غافل از اینکه چنین اموری مربوط به کسانی است که در عالم تقیید متوقف شده و در بند حجب نورانی اسیر گشته و قدم در عالم اطلاق (توحید) ننهاده اند. (کتاب نور مُجرّد)

ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون                      او به سر منزل رسید و ما هنوز آواره ایم

اللهم تابع بیننا و بینهم بالخیرات و صل علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم.

منبع:http://goharemaerefat.ir

عارفان شیعه-مرحوم محمد تقی لاری رحمة الله علیه




محمد تقی لاری 

ولادت: ؟     محل ولادت: ؟     وفات:؟        محل دفن : همدان       استاد عرفان : آقا سید علی قاضی طباطبایی

او از جمله اخیاری است که در طول ده سال آخر حیات آیت الله سید علی قاضی ، ملازم ایشان بود.

حاج محمد تقی لاری در بازار نجف به توتون فروشی اشتغال داشت و از نظر مادی در رفاه و راحتی بود و بسیارخوش پوش لباس بود. استاد سید محمد حسن قاضی می فرمایند: من همیشه دوست داشتم مثل او خوش لباس باشم .

بعد از آشنایی با مرحوم قاضی ، شغل توتون فروشی را رها کرد. در بازار المشراق نجف ملکی داشت که از طریق آن امرار معاش می کرد، آن را فروخت و پول آن را به آقای قاضی داد تا قرض های خود را سبک تر کند.از این کار خویش خرسند بود که توانسته است حاجت استاد خویش را در زمان تنگدستی برآورد ولی مرحوم قاضی نیز در کوفه خانه ای داشت ، آن را فروخت و از هزینه آن بدهی خود را به آقای لاری پرداخت و به او گفت این پول لازمت می شود!

مرحوم قاضی بسیار او را تکریم می کرد و در کنار خود می نشاند . در سال های آخر زندگی به ایران مسافرت کرد و در همدان مقیم شد و به محضر عرفانی آیت الله محمد جواد انصاری همدانی راه یافت . خانه بزرگی با همان مبلغی که مرحوم قاضی به وی داده بود در همدان خرید که مامن و پناهگاه نیازمندان بود. مرحوم لاری محل نظر صلحا و اخیار اهالی همدان بود.

اواخر عمر شریفش ایام بر او به سختی می گذشت اما انقطاع الی الله توکل و صبر او که در کمتر کسی یافت می شد مشکلات را برایش آسان می کرد هیچ گاه حتی در شدیدترین لحظات بیماری که باهمان مرض از دنیا رفت . تبسم و لبخند از لبانش جدا نشد.

استاد سید محمد حسن قاضی می فرماید: وقتی به همدان آمد از آن خوش پوشی خبری نبود و حتی کفش به پا نداشت ، چون از او سوال کردم ، گفت :

آتش بگیر تا که بدانی چه کشم

احساس سوختن به تماشا نمی شود!

برگرفته از سایت اهل ولاء