بسم الله الرحمن الرحیم
دلنوازان (علامات صحّت طریق الی الله)
منبع: یادداشتی از حجت الاسلام حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی
در این برهه از زمان که نفوس در یک حیرت و سرگردانی و نگرانی به سر می برند، هنوز مومنین و مومناتی هستند که بر اساس عنایات خاصه مقام ولایت کلیه الهیه، انوار رحیمیت پروردگار بر دلهایشان تابیدن گرفته و با قلبی صاف و آکنده از شوق و شعف و لطافت آن را دریافت می نمایند و از درِ انصاف وارد می شوند؛ ایشان بدانند که انصاف کلید سعادت است و چون علامت صحّت و سلامت قلب است، حق را بر قلب وارد می کند و « لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا » شاملشان خواهد بود انشاء الله.
ابروی تو جنبید و خدنگی ز کمان جست بر سینه چنان خورد که از جوشن جان جست
این چشم چه بود آه که ناگاه گشودی این فتنه دگر چیست که از خواب گران جست
من بودم و دل بود و کناری و فراغی این عشق کجا بود که ناگه به میان جست
کسانی که همت را متعالی کرده و از سرِ صدق و صفای دل خدا را طلب می کنند و قلبشان را برای دریافت حقیقت و انوار تابناک معرفت توحیدی گشاده می دارند، یقینا دستگیری می شوند که این وعده قرآن است
لکِنِ الَّذینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِیَّةٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَعْدَ اللَّهِ لا یُخْلِفُ اللَّهُ الْمیعادَ. (الزمر : 20)
(لیکن آنان که راه تهذیب و تزکیه نفس را برای وصول به مراتب عالیه معرفت و تقوا برگزیدند براى آنها در بهشت رضوان و باغ فردوس جاویدان کاخ و عمارتها بالاى یکدیگر بنا شده است که در جلو آن عمارات نهرهاى آب جارى است. این وعده خداست که خدا هرگز بر خلاف وعدۀ خود رفتار نمی کند)
باید دانست خدا به چنین قلبی خیانت نمی کند و بر این اساس غیر حق بر دل طالب خدا وارد نمی شود؛ محال است کسی جویای حق و حقیقت باشد، طالب و مشتاق خدا باشد و به او خیانت شود این عالم در زیر چتر ولایت خداست مدیر اوست مدبر اوست مربی اوست ولی و صاحب اختیار اوست
اللَهُ وَلِىُّ الَّذِینَ ءَامَنُوا یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَتِ إِلَى النُّور... (آیه 257، از سوره 2: البقرة)
(خداوند است وَلىّ و صاحب اختیار کسانى که ایمان آوردهاند ایشان را از ظلمتها به سوى نور بیرون مىکشاند)
در دستگاه خلافت و ولایت خدا خلاف و خیانت ابدا راه ندارد و محال است.
وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبیدِ. (الحج : 10)
(خدا هرگز به هیچ کدام از بندگانش خیانت و ظلم روا نمی دارد)
امام صادق علیه السلام فرمود: لا یَسْتَیْقِنُ الْقَلْبُ اَنَّ الْحَقَّ باطِلٌ اَبَدا وَ لا یَسْتَیقِنُ اَنَّ الْباطِلَ حَقٌّ اَبَدا (تفسیر عیاشی ، ج 2 ، ص 53 ح 39)
(هرگز دل و قلب (سلیم) به باطل بودن حق و به حق بودن باطل یقین نمى کند.)
بر همین اساس بود که وقتی از سیدنا الاستاد حضرت علامه طهرانی اعلی الله مقامه الشریف درباره استاد و دستگیری در راه خدا سوال شد فرمودند: اگر کسی در باطن طالب باشد و در طلبش صادق باشد خدا هدایت خاصش را شامل حالش می کند و دستش را در دست ولیّ خدا می گذارد.
آر ی،
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد ای خواجه درد نیست گرنه طبیب هست
گاهی ممکن است انسان در برداشت و بینش و طریق و سلوکش شک نماید اولا، این طبیعی است چرا که این امر بر شیطان گران است و او از هیچ کاری برای وسوسه و انحراف او خودداری نمی کند ثانیا، شک و شبهه موجب تقویت و تثبیت راه می شود چون انسان را به تفکر و تحقیق و جستجو وا می دارد و اگر طریق صحیح بود مبانی آن را می یابد و با چشمی باز حرکت می کند که این حرکت و سیر اولی الالباب است ثالثا، که از همه مهمتر است اینکه باید دانست کسی که امر هدایتش را به خدا بسپرد خدای علیم و حکیم هرگز باطل را حق جلوه نمی دهد
یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا یُضیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنینَ. (آلعمران : 171)
(مومنین کسانی هستند که دلشادند به نعمت و فضل خدا و این که خداوند اجر اهل ایمان را هرگز ضایع نمی گذارد)
جز در عشق به هر در که شدم خوار شدم خار بودم همه از عشق تو گلزار شدم
امام صادق علیه السلام با قاطعیت بیان می دارند:
اَبَى اللّه ُ اَنْ یُعَرِّفَ باطِلاً حَقّا اَبَى اللّه َ اَنْ یَجْعَلَ الْحَقَّ فى قَلْبِ الْمُؤْمِنِ باطِلاً لا شَکَّ فیهِ وَ اَبَى اللّه ُ اَنْ یَجْعَلَ الْباطِلَ فى قَلْبِ الْـکافِر الْمُخالِفِ حَقّـا لا شَکَّ فیهِوَ لَوْ لَمْ یَجْعَلْ هذا هکَذا ما عُرِفَ حَقٌّ مِنْ باطِلٍ. (محاسن، ج 1 ص 277)
(خداوند اِبا دارد از این که باطلى را حق معرفى نماید، خداوند اِبا دارد از این که حق را در دل مؤمن، باطلى تردید ناپذیر جلوه دهد، خداوند اِبا دارد از این که باطل را در دل کافر حق ستیز به صورت حقى تردید ناپذیر جلوه دهد، اگر چنین نمى کرد، حق از باطل شناخته نمى شد.)
حضرت در انتها می فرمایند: اصلا علامت تشخیص حق از باطل این است که به جایگاهش نظر شود اگر در قلب صاف و صادق و خالص است حق است و الا باطل است
یکی از مسائل بسیار متعالی دین اسلام و مکتب قرآن این است که همیشه از روی یقین و اطمینانِ از صحت طریق، انسان را دعوت به مطلوب می کند و در این بینش اصلا و ابدا سلوک و رفتار بر اساس غیر علم و گمان را تجویز نمی نماید
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ. (الحجرات : 12)
(هان اى کسانى که ایمان آوردهاید! از بسیارى گمانها اجتناب کنید)
چرا که ظنّ و گمان کاشف از حق و حقیقت نیست
وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً. (النجم : 28)
(به هیچوجه ظن و گمان حق را به شما معرفی نمی کند)
علت انحرافات بشر در هر راه و طریقی، آنجایی رقم می خورد که تبعیت از غیر علم صورت گرفته باشد و اطمینان از صحت طریق حاصل نشده است
سَیَقُولُ الَّذینَ أَشْرَکُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَیْءٍ کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذاقُوا بَأْسَنا قُلْ هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَخْرُصُونَ. (الأنعام : 148)
(کسانى که شرک آوردهاند خواهند گفت اگر خدا مىخواست نه ما و نه پدرانمان شرک نمىآوردیم و چیزى را حرام نمىکردیم، کسانى که پیش از آنان بودند نیز چنین تکذیب کردند تا عذاب ما را چشیدند بگو مگر پیش شما علم و اطلاعى هست اگر هست آن را درآورید و به ما نشان دهید، شما جز پیروى گمان نمىکنید و جز تخمین نمىزنید)
یکی از بزرگان طریق می فرمود: تمام انحرافات بشر در دیروز و امروز تبعیت و رفتار از روی گمان است که اگر بر اساس منطق قرآن و فقط و فقط بر علم و یقین تکیه می شد این همه خیانت و جنایت فردی و گروهی روی نمی داد
بر این اساس قبل از هر قدم و اقدامی مخصوصا در سیر الی الله باید از صحت و سلامت آن طریق اطمینان حاصل نمود
امیر المومنین علیه السلام به جناب کمیل علیه الرحمة می فرمایند: ای کمیل هیچ راهی نیست الا اینکه باید قبل از قدم گذاشتن در آن از صحت آن اطمینان حاصل نمایی
خدای متعال در آیه شریفه مىفرماید:
ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لى مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ* وَ لا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَةَ وَ النَّبِیِّینَ أَرْباباً أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ. (سوره آل عمران (3) آیه 79 و 80)
(این اجازه به هیچ فردى داده نشده است که از ناحیه خداوند به او کتاب و حکم (ادراک حقّ و باطل و تمییز بین آن دو) و نبوّت اعطاء شده، و او مردم را بسوى خویش دعوت کند و افراد را بنده و مطیع خود در قبال پروردگار گرداند، و بر اطاعت و انقیاد در برابر اوامر الهى و خواست حضرت حقّ ترجیح دهد. ولیکن راه حقّ و صحیح آنست که این افراد باید ربّانى باشند؛ یعنى منتسب به ربّ باشند و حقیقت وجود آنانرا ربّ اشباع کرده باشد و جز ربّ هیچ تعلّقى و میلى و خواستى و خطورى در نفس آنان وجود نداشته باشد. زیرا ایناناند که کتاب الهى و قوانین او را به مردم مىآموزند و درس مىدهند.
و نیز هیچگاه خود پروردگار امر نمىکند که در مقابل او و در کنار او ملائکه و انبیاء به عنوان ربّ و جایگاه امر و نهى قرار گیرند. آیا ممکن است که او شما را امر به کفر کند پس از اینکه اسلام آوردهاید؟)
در این آیه خدای متعال تنها علامت صحت طریق از افراد را در دو چیز می داند: اول اینکه ربانی باشند، یعنی تمام وجود آنان را خدا و انوار او پر کرده باشد که دیگر جایی برای خودنمایی باقی نگذارده باشد
تا درون آمد غمش ازسینه بیرون شد نفس نازم این مهمان که بیرون کرد صاحب خانه را
دوم : اینکه دعوتشان دعوت به الله باشد و بس نه دعوت به نفس که در واقع این امر لازمه امر اول است.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند:
دنبال کسی باشید که ظاهرش شما را متذکر به عالم توحید نماید کلامش ادراکات و شعور و فهم و بینش شما را تغییر داده و اصلاح در روش را در پی داشته باشد و انسان را دستگیری کرده به اصل که جز بندگی نیست برساند و دیگر اینکه عمل و کردارش شما متوجه منزلگاه حقیقی و آخرت گرداند.
در صحت و سلامت مسیر اولیای الهی و علمای ربانی همین بس که ادراک محضر آنان و آثار و انوارشان هم فرقان حق از باطل است و هم روشنگر مسیر و صراط مستقیم است هم راه نشان می دهد هم راه می برد و همین امر است که هر تشنه کام و جویای حقیقتی را به دنبال خود می کشاند
من نه به اختیار خود میروم از قفای تو کان دو کمند عنبرین میکشدم کشانکشان
این همان حالی است که سیدنا الاستاد وقتی محضر علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه را ادراک کردند و جان خود را از آن منبع و ینبع ملکوت و معرفت و ولایت سیراب نمودند ابراز می کردند و در جایی دیدم که از ایشان به مولانا الاعظم تعبیر آوردند و می فرمودند:
حقّاً اگر ما بچنین مردى (علامه طباطبایی) برخورد نکرده بودیم، خَسِرَ الدُّنیا و الآخِرَة، دستمان از همه چیز خالى بود؛ فَلِلَّهِ الْحَمْدُ وَ لَهُ الْمِنَّة.
سیدنا الاستاد حضرت علامه طهرانی اعلی الله مقامه الشریف درباره برخی از علائم صحت بیاناتی دارند که حقیر معتقدم هر سالکی باید آن را هر روز مرور کند و با تامل، مدتی در حول آن بنگرد که مرکبِ راه صد ساله است؛ می فرمودند:
علامت صحّت طریق این است که، انسان در خودش، در باطن خودش، در نفس خودش هى ببیند به آن عالم میلش بیشتر است، به عالم معنا، به عالم حقیقت، به عالم نور، به عالم پاکى، به عالم صدق، به عالم خلوص، و از این عالم کثرت و دار غرور، اعتبارات، مصلحت اندیشی هاى بى خود، این جنگ و نزاعى که میان نفوس هست براى اینکه بر یکدیگر غلبه کنند و این او را بکوبد و این او را بکوبد، و این مقامش بالاتر بشود و او مقامش بالاتر بشود، و این مال زیادتر بدست بیاورد و این حرفها، تا اینکه بالاخره انسان بمیرد، اینها نباید باشد؛ علامت صحّت طریق این است که توجّه انسان به آن عالم زیادتر بشود و از این عالم هى پهلو تهى کند، هى پهلو تهى کند و قبل از اینکه آن موت برسد، انسان مستعدّ کند، یعنى حرکت به سوى عالم مجرّدات را، حرکت به سوى عالم قدس و عالم خلوص را، قبل از اینکه مرگ برسد، این علامت صحّت طریق است، ...
مسأله عرفان، مسأله دقیق و لطیف و ظریف و حساب شده و بر اساس توّهم و تخیّل و ساختگى و تصنّع نیست، یک مسألهاى است متحقّق به حقّ، چون حرکت به سوى حقّ است، لذا از هر چه در او شائبه موهومات و خرافات و اضافات و تعیّنات پست و تقیّدات است، از اینها خارج مى کند و تمام این افکار و تخیّلات کوچک و دَنِىّ را مى سوزاند و حرکت مى کند در یک عالم عالى، در یک فکر عالى، در یک نیّت عالى و در یک صراط عالى، این مال عرفان است؛ پس انسان در این مسأله خوب باید دقّت داشته باشد که اطاعت براى خداست. (متن سخنرانی های علامه طهرانی، کیمیای سعادت)
پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمایند:
یا اَیُّهَا النّاسُ اِنَّما هُوَ اللّه ُ وَ الشَّیْطانُ وَ الْحَقُّ وَ الْباطِلُ وَالْهُدى وَالضَّلالَةُ وَ الرُّشْدُ وَ الْغَىُّ وَ الْعاجِلَةُ وَ الآجِلَةُ وَ الْعاقِبَةُ وَ الْحَسَناتُ وَ السَّیِّئاتُ فَما کانَمِنْ حَسَناتٍ فَلِلّهِ وَ ما کانَ مِنْ سَیِّئاتٍ فَلِلشَّیْطانِ لَعَنَهُ اللّه ُ(کافی ج 2 ص 16 ح 2)
(اى مردم! جز این نیست که خداست و شیطان، حق است و باطل، هدایت است وضلالت، رشد است و گمراهى، دنیاست و آخرت، خوبى هاست و بدى ها. هر چه خوبىاست از آنِ خداست و هر چه بدى است از آنِ شیطان ملعون است.)
سیدنا الاستاد در جای دیگری یکی از علائم صحت طریق را اینگونه بیان می دارند:
از صحت طریق ما (مکتب توحید و ولایت) همین بس که رفقاى ما و کسانی که با ممشای ما آشنا می شوند بدون اینکه ما از آنها دعوتی کرده باشیم میل به علم و معرفت و کسب علوم الهی پیدا می کنند
چه مستیست ندانم که رو به ما آورد که بود ساقی و باده از کجا آورد
فقط و فقط قلب سلیم و دل خالص و صادق است که به حرم اولیای الهی راه پیدا می کند راهی که از باطن است چون طلب از باطن بوده خدا هم از باطن که همان قلب بوده دستگیری می نماید
حقیر تمام کسانی را که به محضر اولیای الهی مخصوصا سیدنا الاستاد رسیدند در یک امر (البته در ابتدای راه) مشترک می دانم و آن خواست صادقانه قلبی و از روی همت که مشتاق به سوی مبدا اعلی بودند اگرچه برخی در وسط راه از ادامه مسیر باز ماندند که باز بازگشتش به دور شدن از صفای قلب و دل بوده است یعنی قلب کم کم از خدا محوری به خود محوری برگشته است دیگر آن میل و رغبت از بین رفته لذا قلب را سخت و غیر منعطف می گرداند که ریشه تمام این پس رفت ها را در حب دنیا باید جستجو کرد و بس چنانچه فرمود: حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة. («الکافى» 2/ 315)
وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ (بخشی از آیه 43 سوره مبارکه أعراف)
اللهم صل علی محمد و آل محمد
برگرفته شده از goharemaerefat.ir
ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: درست نمیگوید، اما راست گفته است. اگر ملاک علم، معرفت و شناخت، "ملیت" و تعصبات قومی و نژادی باشد، ایرانی باید فقط علم ایرانی را قبول کند، عرب علم عرب را، امریکایی نیز علم امریکایی را و ...؛ درست مثل تولید و مصرف کالا و محدودیتهایی چون: "گمرکات، تحریم اقتصادی و ...". مبادا زبان انگلیسی بیاموزند و برای تحصیل (به ویژه در علوم انسانی) به کشورهای خارجی سفر کنند، یا حتی کتب ترجمه شده آنان را بخوانند. نمیشود که وقتی سخن در نفی و انکار خدا و معاد است، چنان نام داروین و فروید و هاوکینگ را بیاورند که گویی پسر خالههایشان است، و وقتی سخن از وحدانیت خدا، اسلام و قرآن به میان میآید، ایرانی و عرب بگویند! آیا "ما ایرانی هستیم"، یعنی: *- ما چه کار داریم که بشر امروز در علوم متفاوت تجربی و غیر تجربی، از ریاضیات محض گرفته، تا علوم پزشکی، تا روانشناسی، جامعهشناسی، تئوریهای اقتصادی، مدیریت، حقوق بشر، تا فلسفه و ...، به چه دستآوردیهایی رسیده است؟ ما ایرانی هستیم! *- به ما چه که افلاطون و ارسطوی یونانی چه گفتهاند؟ منتسکیو چه گفته است؟ هگل، مارکس، چگوارا ... یا بودریار و باومن و سایر پست مدرنها چه گفته و میگویند؟ ما ایرانی هستیم؟! *- اصلاً به ما چه که اروپاییها، امریکاییها، ژاپنیها و ...، اغلب مسیحی، یهودی، مسلمان و بودایی و هندو هستند که آورندگان هیچ یک از این ادیان و مکاتب، هم وطن و هم ملیتی آنها نبوده است و اصلاً کاری ندارند که آورنده دین یا مکتب منتخبشان کجایی بوده، ما ایرانی هستیم؟! *- اینجا واسطه را هم قبول نداریم. یعنی اگر دانشمند امروز فرانسوی یا آلمانی، دین فلان پیامبر فلطسینی و یا نظریهی فلان دانشمند یونانی یا امریکایی را قبول کرده، به ما چه؟ ما حتی اگر دانشمندان ایرانی (ملاصدرا، بوعلی سینا، فارابی و ...) و حتی بزرگان شعر و ادبمان (سعدی، حافظ، مولوی و ...)، دین یک پیامبر غیر ایرانی را با ادله عقلی قبول و معرفی کرده باشند نیز قبول نداریم، چون ما یک ایرانی هستیم! *- اساساً "عقل" ما ایرانیها تعطیل است و فقط به شناسنامه و ملیت نگاه میکنیم، اگر گوینده و دعوت کننده ایرانی بود، حرفش درست، صحیح و منطقی است و مورد قبول و تبعیت قرار میگیرد، حال چه گفته باشد یا بگوید! اما اگر ایرانی نبود، اصلاً به ما چه که چه گفته است، حق گفته است یا باطل، درست گفته یا غلط، ما نمیپذیریم، چون ما یک ایرانی هستیم؟! البته اصلاً هم دلیلی ندارد که دقت کنیم، این طرز تفکر را غیر ایرانیها به ما القا کرده و میکنند یا نه؟ بالاخره چون کلمه "ایرانی" توش آمده و تعصب ملی ما را غلغلک میدهد، کافیست. حتی اگر با همین کلمه، ما را فریب داده و به استثمار بکشند هم اشکالی ندارد. آیا این است تعریف از یک فرد ایرانی؟! مثلاً این نمود و بروز شخصیت، هویت و حیثیت عقلی و علمی یک ایرانی است؟! این که بینش، دانش و منش جاهلیت بوده و هست. آیا آنان که به نام ایرانی، این چنین به عقل و شعور ایرانیهای گذشته و حال اهانت میکنند، واقعاً ایرانی هستند و اگر (به لحاظ شناسنامه) هستند، تعقل و تفکری هم میکنند؟! الف - خداوند متعال، که خالق و هدایت کنندهی عالَم هستی و بشر است، و برای او هیچ فرقی بین ایرانی و چینی و امریکایی وجود ندارد، همه را خودش خلق کرده است، در آیات بسیاری فرمود: این جاهلین هر گاه پیامبری برای هدایت آنها آمد و حق را بیان داشت و راه درست و طریق رشد را برایشان ترسیم کرد، گفتند: ما قبول نداریم، پدران ما چنین نگفتهاند، ما پیروان همان آباء و اجداد خود هستیم ...؛ و خداوند میپرسد: حتی اگر آنها جاهل بوده باشند؟ «وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَلاَ یَهْتَدُونَ» (البقره، 170) ترجمه: و چون به آنها گفته شود: از آنچه خدا فرو فرستاده پیروى کنید، گویند: (نه)، بلکه از آنچه پدرانمان را بر آن یافتیم پیروى مىکنیم. آیا (پیروى مىکنند) هر چند پدرانشان چیزى را تعقّل نمىکردند و (به راهى) هدایت نمىیافتند؟ ب - خداوند متعال به انسان "عقل" را موهبت و عطا نموده است و از انسان خواسته که پیرو عقل باشد. پس اگر کسی پیرو عقل نشد، دیگر فرقی ندارد که پیرو ایرانی باشد، یا عرب یا چینی؟ در هر حال بیخردی میکند. اگر مسلمان شود نیز از نوع داعشی و یا خرافاتیاش میشود – اگر ایرانی باشد نیز از نوع عوام و جاهلش و خائنش میشود. ج - بدیهی است که وقتی "عقل" تعطیل شد، "نفس" و گرایشها و تمایلات نفسانی (و حیوانی) جایگزین میگردد. حال در این چالش، یکی میگوید: "پیرو فرمان شهوت هستم" – دیگری میگوید: "پیرو مال و منال و تقویت بنیهی اقتصادی هستم" – دیگری میگوید: "پیرو قدرن هستم" – دیگری میگوید: "پیرو ملیت هستیم" - دیگری میگوید: "پیرو هیچی نیستیم [که البته خیال میکند، بلکه او نیز تابع هوای نفس است] ... و بدین ترتیب ادیان کاذب، مکاتب یا به قول امروزیهای "ایسم"ها [مثل: اومانیسم، فرویدیسم، کاپیتالیسم، امپریالیسم، کمونیسم، سوسیالیسم، ناسیونالیسم، فمینیسم، نهیلیسم، لیبرالیسم ... و دیگر ایسمها] به وجود میآیند و اینجا دیگر حتی پیروان ایرانیشان، "عرب و عجم" نمیکنند، بلکه چشم بسته تقلید و پیروی میکنند، چرا که عقل تعطیل است. د – وقتی انسان پرده بر عقل کشید و عَبد نفس گردید، ابلیس و سایر سپاهیان جنّ و انساش، از همین راه نفس وارد میشوند و محبتهای نفسانی را إله، معبود و ربّ [کاذب و بدلی] معرفی میکنند؛ و البته از قویترین گرایشات، کششها، میلها و محبتها، حب وطن است و حب شهوت. برای همین بیشتر از همین دو راه وارد میشوند. ببینید که فرعون، وقتی با دعوت عقلانی و وحیانی حضرت موسی علیه السلام مواجه شد، معجزهی عینی او را نیز به چشم دید، به اطرافیان چه گفت و درباریان او چه گفتند؟ از همین راه ملیت و تعصبات قومی وارد شد: «قَالُوا إِنْ هَذَانِ لَسَاحِرَانِ یُرِیدَانِ أَن یُخْرِجَاکُم مِّنْ أَرْضِکُم بِسِحْرِهِمَا وَیَذْهَبَا بِطَرِیقَتِکُمُ الْمُثْلَى» (طه، 63) ترجمه: [فرعونیان] گفتند: این دو (موسی و هارون علیهماالسلام) هر آینه جادوگرند که مىخواهند شما را به جادوى خویش از سرزمینتان بیرون کنند و آیین برتر شما را از میان ببرند. "اسم" پرستی: وقتی حضرت ابراهیم علیه السلام به عمویش آذر و قوم او گفت که چرا بت و مجسمه میپرستید؟ گفتند: چون پدرانمان نیز همینها را میپرستیدند؛ دین و فرهنگ و باور اجدادمان همین بود: «إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنتُمْ لَهَا عَاکِفُونَ * قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءنَا لَهَا عَابِدِینَ» ترجمه: آن گاه که به پدر خود (عمو، که به او پدر میگفتند) و قومش گفت: «این مجسمههایى که شما ملازم آنها شدهاید چیستند؟ * گفتند: «پدران خود را پرستندگان آنها یافتیم. » (الأنبیاء، 52 و 53) انبیای الهی نیز در نهایت فرمودند که شما فقط "اسم" میپرستید [به قول امروز، فقط ایسم میپرستید]، اسمهایی که خودتان و پدرانتان گذاشتهاید و هیچ حقیقتی ندارند، همه تابع و پیرو ظنّ و نظریه هستید که بارِ علمی و عقلی ندارد. آری، وقتی "عقل" تعطیل شد و نفس حکمفرما شد، چنین میشود: « إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْمَاء سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ وَلَقَدْ جَاءهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَى» (النّجم، 23) ترجمه: [این بتان، ایسمها، ظنّها و ...] جز نامهایى بیش نیستند که شما و پدرانتان نامگذارى کردهاید [و] خدا بر [حقّانیت] آنها هیچ دلیلى نفرستاده است. [آنان] جز گمان و آنچه را که دلخواهشان است پیروى نمىکنند، با آنکه قطعاً از جانب پروردگارشان هدایت برایشان آمده است. ﻫ – چرا خداوند متعال با تأکید و تشریح فرمود که کرامت، بزرگی و ارزش، به رنگ و زبان و نژاد و ملیت و قومیت و مرزهای جغرافیایی و ... نیست، حتی به آلاف و الوف دنیا نیز نیست، بلکه به تقوای شماست؟ چرا که این حکم عقل و وحی است که منطبق با حکمت الهی و نظام آفرینش است. پس هر کس چنین گفت، بفرمایید: اصلاً لازم نیست که تابع یک ایرانی، یا تابع یک عرب، یا تابع الگوهای غربی و شرقی باشید، بلکه لازم است که تابع "عقل" باشید و اگر عقل گواهی داد که باید "توحید و معاد" را بشناسید، باور کنید و ایمان بیاورید، آن وقت میفهمید که دین، نبوت و شریعت الهی، منطبق بر عقل است و نه مرزهای متغیر جغرافیایی. |
بسم الله الرحمن الرحیم
همرهیِ خضر (ضرورت استاد در سلوک و راه شناخت آن)
منبع: سلسله مقالات تالیف حجت الاسلام حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی
قسمت دوّم
مناسب این مقام است آنچه را که سیدنا الاستاد حضرت علامه طهرانی رحمة الله علیه در باب لزوم استاد در کتاب روح مجرد در جواب کسانی که مدعی بودند راه خدا را با وجود امام زمان علیه السلام و بدون نیاز به استاد می شود پیمود، مرقوم داشتند ؛ می فرمایند:
پس از ارتحال حضرت انصارى قدَّس اللهُ تربتَه میان رفقاى طهرانى از ارادتمندان ایشان اختلاف شدیدى به میان آمد.
حقیر اصرار داشتم که: براى سیر این راه از «استاد» گریزى و گزیرى نیست، و وادى هاى عمیق مهلک و کریوه هاى صعب و سخت را جز استاد نمى تواند عبور دهد؛ و خودسرانه راه پیمودن، جز شقاوت و هلاکت و گرفتار شدن در وادى ابلیس و پیچ و خم هاى نفس امّاره و لِه شدن و لگدکوب گشتن در زیر پاى شیطان رجیم نتیجه اى ندارد.
یک نفر از مریدان و رفت و آمد کنندگان به محضر مرحوم انصارى (قدّه) که قبلًا هم نزد مرحوم قاضى (قدّه) تردّد داشته است، ولى عمدةً شاگرد و ملازم مرحوم آقا سیّد عبد الغفّار مازندرانىّ در نجف بوده است به نام ... که اینک هم بحمد الله در قید حیات مى باشند با پیشنهاد حقیر بناى مخالفت را نهادند؛ و در مجالس و محافل انس دوستان با بیانى جذّاب و چشمگیر که به آسانى و سهولت میتوانست افکار سُلّاک بالاخصّ افراد درس نخوانده و تحصیل نکرده را به خود جلب کند، اصرار و ابرام بر عدم نیاز به استاد را مطرح کردند. و مجموع بیان ها و گفتگوهاى ایشان در اطراف و گرداگرد چند مطلب دور میزد:
پنج دلیل بعضى از مدّعیان، بر عدم لزوم استاد در سیر و سلوک إلى الله
اوّل: استاد حقیقى، امام زمان عجَّل اللهُ فرجَه الشَّریف، حاضر و ناظر است؛ و او زنده و احاطه به عالم ما سوى دارد، و از حالات و جریانهاى هر شخص سالک مطّلع و بنحو اکمل و اتمّ وى را به نتائج سلوک میرساند. ما شیعیان که در أدعیه و زیارات موظّفیم او را یاد کنیم و سلام کنیم و عرض حاجت نمائیم، براى همین سبب است. و در صورت اعتقاد به امام زنده و امید تعجیل فرج او، آیا حاجت خواستن از غیر و استمداد از استاد غلط نیست؟! با وجود امام واقعى و حقیقى که داراى ولایت کلّیّه الهیّه است، آیا دست نیاز برآوردن به استادى که همچون خود انسان خطا میکند و اشتباه مى نماید شرم آور نیست!؟
دوّم: آنچه استاد به انسان تعلیم میدهد ظهورات نفس اوست؛ مگر کسى میتواند از حیطه نفس خود قدمى فراتر نهد؟! بنابراین تبعیّت از استاد، یعنى از افکار و آراءِ او پیروى نمودن و در راه و طریق نفسانى او جارى شدن. و این صد در صد غلط است. چون خداوند انسان را که آفرید به او نیروى استقلال و خود اندیشى داد. حیف نیست که انسان این نیرو را در هم شکند و عزّت و استقلال خدادادى را از بین ببرد و تابع شخصى شود که او هم همچون خود اوست!؟
سوّم: خداوند به انسان نیروئى داده است که با آن میتواند با عالَم غیب متّصل شود و حوائج خود را از آنجا اخذ نماید. از راه مکاشفات باید انسان به حقائق برسد. فلهذا تبعیّت از علماء هم غلط است. آنها احکام را از جمع و تفریق و از ضرب و تقسیم به دست مى آورند، و از راه فرمول سازى جعل حکم مى کنند؛ پیروى از ایشان شخص را به حقیقت نمى رساند. آن عالمى که خودش علم ندارد و راه صرف وجوه شرعیّه را در مظانّ خود نمیداند، چگونه مردم به او رجوع مى کنند و وجوهات خود را بدو مى سپارند. هر کس باید با تزکیه و اخلاق انسانى و اسلامى خودش به ملکوت راه یابد و احکام لازمه خود را از آنجا اخذ کند.
چهارم: روح مرحوم أنصارى زنده است، و او به درد رفقا و عاشقان راه و طریق خدا میرسد و بدانان اعانت مى نماید. روح انصارى پس از مردن قدرتش بیشتر است، چون از لباس عالم کثرت و غشّ طبیعت خلع شده و به تجرّد صِرف ابدى رسیده است. در اینصورت بهتر و بیشتر و عالى تر در صدد تکمیل رفقاى سلوکى خود بر مى آید. آیا وى که در زمان حیاتش با آن سعه و گسترش، مراقب و مواظب حال رفقا در خواب و بیدارى، در حضور و پنهان، در غیب و عیان، در سفر و حضر بود، با آنکه گرفتار عالم طبع و بدن و طبیعت بود، بعد از مرگش که مسلّماً تجرّدش قویتر و احاطه اش افزونتر و علمش فراوانتر است، بهتر و بیشتر رفقا را اداره نمى کند؟! در این صورت رجوع به غیر انصارى، هتک حرم انصارى و شکستن حریم اوست که گناهى است نابخشودنى.
پنجم: خود مرحوم انصارى استاد نداشت، و همه شنیده اند که میفرمود: من استاد نداشتم و این راه را بدون مربّى و راهنما پیمودم. و در صورتیکه خود آن مرحوم که همه شما به استاد بودن و بالاخصّ به آدم شناس بودن او اعتراف دارید، اینچنین بود؛ چگونه شما استاد میخواهید؟! مگر کاسه از آش داغتر ممکن است؟!
... حقیر سنّم در زمان رحلت آیة الله انصارى سى و پنج سال بود، و آنان نسبت به من حکم پدر مرا داشتند و بسیار مسنّتر و پیرتر بودند، و از طرفى در مجالس هم غالباً سکوت اختیار میکردم و فقط گوش میدادم و اصولًا حال و مجال جنجال را نداشتم، و شاید هم قدرى نسبت به آنان روى حساب سابقه، احترام قائل مى شدم؛ ... اجمالًا تذکّر میدادم که: این سبک صحیح نیست؛ و نیاز به استاد، و داشتن ذکر و فکر و مراقبه، از ارکان سلوک است و بدون آن قدمى را نمى توان فراتر نهاد. و شب تا به صبح را دور هم جمع شدن و به خواندن اشعار حافظ و ذکر خوبان و سرگذشت طالبان و گرم کردن مجالس را به این نحو، و سپس شام خوردن و باز مشغول بودن به همین گونه امور تا پاسى طولانى از شب برآمدن، و بدون تهجّد خوابیدن و تنها به نماز صبح فریضه قناعت نمودن، دردى را دوا نمى کند، و مانع و سدّى را از جلو پاى سالک بر نمیدارد.
البتّه این مجالس خوب است در صورتیکه توأم با دستورات عمیق سلوکى از مشارطه و مراقبه و محاسبه باشد، بطوریکه سالک را در بازار و کنار ترازو، و در معاملات تجارتى و سائر امور، همچون این مجالس با نشاط و مراقب گرداند؛ نه آنکه بدون تعهّد و التزام باطنى، صبح دنبال کار رود، و با بعضى از معاملات ربوى و بانکى و عمل به چک و سفته، و یا خداى ناکرده عدم عمل صحیح و راستین در هنگام کار و گیرودار بازار، خود را به دریا زده و هر گونه کارى را با فعّالیّت خود انجام دهد؛ آنگاه به حضور در جلسه شبها دلخوش باشد. این راه غلط است و جز اتلاف عمر و سرگرمى به بعضى از امور دلپسند همانند سائر طبقات، حاوى هیچگونه مزیّتى و فضیلتى نیست.
پاسخ از «اشکال اوّل: عدم احتیاج به استاد با وجود امام زمان عجّل اللهُ فرجَه»
درست است که امام زمان عجَّل اللهُ تعالَى فرجَه الشّریف زنده و حاضر و ناظر به همه اعمال است، و طبق عقیده و ایمان شیعه، داراى ولایت کلّیّه الهیّه است، و تکویناً و تشریعاً در مصدر ولایت و آبشخوار احکام و جریان امور مى باشد؛ ولى آیا این اعتقاد و عقیده باید راه ما را به استاد ببندد؟! و بدون هیچ دستور و تبعیّتى از ارشادات او در راه سیر و سلوک خود به مقصد برسیم؟! و فقط و فقط از امام زمان که غائب از نظر ماست و به صورت ظاهر هم به او دسترسى نداریم استمداد نمائیم؟!
چرا ما در سائر امور این کار را نمى کنیم؟! چرا در خواندن حدیث و تفسیر و فقه و اصول و تمام علوم شرعیّه از حکمت و اخلاق دنبال استاد میرویم و بهترین و عالىترین استاد ذى فنّ را اختیار مىن مائیم، و سالهاى سال بلکه یک عمر در تحت تعلیم و تدریس او بسر می بریم؟!
اگر وجود امام زمان ما را از استاد بى نیاز میکند، چرا در این علوم بى نیاز نمى کند؟ شما که معتقدید و ادّعا مى کنید: امام زمان به تمام جهان و جهانیان و جمیع علوم و أسرار و به غیب ملک و ملکوت احاطه علمیّه بلکه احاطه وجودیّه دارد، چرا در اینگونه از علوم وى را فاقد احاطه مى پندارید؟! آنگاه با هزاران رنج و شکنجه و سفرهاى طولانى به نجف اشرف، و زندگی هاى ساده خرد کننده، و گذراندن سالیان متمادى در گرماى سوزان نجف، و تنفّس عَجِّهها و بادهاى مسموم که طبقات رَمْل و ماسه بادى را از زمین بر میدارد و بر روى هوا حمل میکند و آسمان را غبار آلود و مانند شب سیاه تاریک مى نماید، و با زندگى در سردابهاى عمیق چهل پلّهاى و بیست و پنج پلّهاى و دوازده پلّهاى بسر میبرید و تحصیل علم مى کنید تا متخصّص و مجتهد و فیلسوف و مفسّر و محدّث و ادیب بارع گردید؟!
شما در خانه هاى خود بنشینید و از راه توسّل به امام زمان کسب اینگونه علوم را بنمائید! بسیار بهتر و ساده تر و آسانتر است. آیا علوم باطنیّه و عقائد و معارف و اخلاق، و کریوه هاى صعب العبور عالم توحید، و نشان دادن منجیات و مهلکات راه و ارائه طرق تسویلات شیطانیّه و کیفیّت تخلّص از آن، و شناخت حقیقت ولایت و درجات و مراتب توحید در ذات و اسم و صفت و فعل و أمثالها مهمتر است، یا خواندن صرف و نحو و ادبیّات و فقه و تفسیر و حکمت؟! همه میگوئید: آنها مهمتر است، زیرا تمام سعادت و تمام شقاوت انسان به آنها وابسته است.
در اینصورت مى پرسیم: چگونه از امام زمان، کار در این امور غیر مهمّه و این علوم ظاهرى و سطحى بر نمى آید، و براى آن شما مدرسه ها و مسجدها و کتابخانه ها مى سازید و رنج سفرهاى خطیره را بر خود مى کشید، و امّا از او در آن امور أهمّ و أدَقّ و أعظم کار ساخته است، و بدون هیچ سبب و وسیل هاى شما بدان فائز می گردید! هیچ چارهاى ندارید که یا باید بگوئید: در هر دو جا کارى از امام زمان ساخته نیست، و یا در هر دو جا ساخته است؟!
امّا حلّ مسأله اینست که: همه امور و شؤون بدست مبارک اوست، ولى این امر، سنّت اسباب را تعطیل نمى کند؛ همچنانکه همه امور بدست خداست و این مستلزم تعطیل سلسله اسباب و مسبّبات نیست. زیرا خود اسباب و مسبّبات هم تحت احاطه گسترده عالم توحید و ولایت است. دنبال علم رفتن چه در امور ظاهریّه فقهیّه و چه در امور باطنیّه وجدانیّه، هر دو تحت احاطه تکوینیّه و تشریعیّه مى باشند.
علیهذا دنبال استاد رفتن، و در تحت سیطره و تربیت وى درآمدن، نه آنکه منافاتى با ولایت آن حضرت ندارد، بلکه مؤیّد و ممدّ و امضا کننده آن نهج و آن طریقه نزول نور از عالم توحید به این عالم است.
اگر بى نیاز بودن از استاد در علوم معرفتى با منطق شما تمام بود، لازم بود در جمیع صنایع و حِرَف از نجّارى و بنّائى و پزشکى و دارو سازى و معدن شناسى و سائر علوم طبیعى، مردم به دنبال استاد نروند، و با توجّه به حیطه عظیمه ولائیّه امام زمان رفع مشاکل خود را بنمایند. آیا هیچ انسانى حتّى وحشى هاى جنگل، بدین سخن ملتزم مى شوند و میتوانند آنرا برنامه زندگى خود قرار دهند!؟
پاسخ از «اشکال دوّم: تبعیّت از استاد، پیروى از ظهورات نفسانى اوست»
امّا پاسخ اشکال دوّم: درست است که هر کس در تبعیّت استاد درآید، در راه و مَجرى و ممشاى نفس او در مى آید؛ ولى اگر خود بخود کارى را بکند، از ممشى و مجراى نفس خودش کارى را کرده است. حال سخن فقط در اینست که: کدامیک افضل است و انسان را به مقصود میرساند؟
ولایت و نفس استاد، روحانى و ملکوتى است؛ و نفس سالک راه نرفته، آلوده و خراب. اگر در ولایت استاد درآید، نفس استاد در وجود سالک رهبر مى شود؛ و اگر به اراده و اختیار خود عمل نماید، خودش با همین آلودگى رهبر خودش است. و فرض اینست که: سالک است نه مرد کامل، راه رو است نه راه رفته؛ بنابراین خواسته هایش طبق نفس أمّاره و تسویلات شیطانى است.
غرور و استقلال وى همچون غرور و استقلال نفس بهیمیّه است که میزند و مى برد و مى شکند و خراب میکند، همچون ستور و اسب بدون افسار؛ ولى استاد به او دهنه میزند، لگام میزند، پالان مى نهد، رکاب درست میکند؛ آماده براى سوارى.
نرُنها، شاپور ذوالاکتافها، هیتلرها، بلعم باعورها، و بالاخره مستکبران هر عصر و زمان به نیروى استقلال نفسانى خود کار کردند، و از تبعیّت استاد و مربّى اخلاقى بیرون بودند و جهانى را به آتش و خون و نفس امّاره و جهنّم گداخته کشیدند. امّا همین ها که در تحت ولایت و مجراى نفسانى استاد در آمدند، غرورشان شکست، استبدادشان در هم فرو ریخت؛ مانند سلمان فارسى و رُشَید هَجَرى و إبراهیم أدهم و أمثالهم درآمدند. معاویه با حُجْر بن عَدىّ هیچ فرقى نداشت، جز آنکه او به اراده خود مستقلّا کار میکرد و این خود را در تحت تربیت استاد قرار داد. آن شد دوزخ، و این شد رضوان.
آیا مسأله شیطان و غرور و جهنّم و آیات قرآنیّه، غیر از مسأله استقلال طلبى و یا در تحت تعلیم و تربیت درآمدن است!؟
پاسخ از «اشکال سوّم: خداوند در انسان نیروى اتّصال به ملکوت را قرار داده است»
امّا پاسخ اشکال سوّم: درست است که خداوند بالغریزه و بالفطره نیروئى در انسان نهاده است که میتواند با عالم غیب متّصل شود و رابطه بر قرار نماید، ولى آیا این نیرو در جمیع مردم عالم بالفعل موجود است؟! و یا باید در اثر تربیت و تعلیم استاد، این قابلیّت به فعلیّت رسد؟ و این استعداد بروز و ظهور نماید؟ و این غنچه نهفته تو در توى عمیق، شکوفا گردد؟
آیا همه مردم جهان از عالم و عامى، عالى و دانى، داراى این قدرت هستند که بتوانند از عالم غیب حقائق را بگیرند؟ یا نه! در میلیونها نفر یک نفر هم پیدا نمى شود؟ در اینصورت إحاله به عالم غیب، غیر از احاله به شیطان و خاطرات ابلیسیّه در طىّ طریق و به اوهام و افکار جنّیان متمرّده و تسویلات ضالّه و مضلّه نفس امّاره، ثمر دیگرى در بردارد؟!
راه کسب احکام در زمان غیبت، طریقه مألوفه فقهاست؛ و باید عامّه مردم از راه تعلیم و تعلّم و تدریس و تدرّس و بیان روایات أئمّه معصومین، احکام را اخذ کنند و به اعمال و وظائف خود رفتار نمایند. طبق أدلّه قطعیّه و شواهد یقینیّه مطلب از اینقرار است، و به ضرورت مُسَلَّمیّتِ اجماع مسلمین و همه شیعه، راه منحصر به فرد است. براى عامّه مردم ابداً چارهاى جز رجوع به علماء و فقهاء نیست، و گرنه در کام شیطان فرو رفته و لقمه چربى براى یکبار بلعیدن او مى شوند.
پاسخ از «اشکال چهارم: کفایت روح مرحوم آیة الله انصارى در تربیت شاگردان»
امّا پاسخ اشکال چهارم: این استدلال صد در صد همان استدلال عُمر است که گفت: پس از رسول خدا، احتیاج به امام زنده نداریم. سنّت رسول خدا در دست است، و کتاب خدا براى ما بس است: حَسْبُنا کِتابُ اللَهِ، کَفانا کِتابُ اللَه. اگر روح انصارى پس از مرگ در تدبیر امور عالم ظاهر کافى بود، و نیاز به استاد زنده وارسته پیراسته از هواى نفس گذشته نبود، چرا رسول خدا صلّى الله علیه و آله این همه توصیه و سفارش و بیان و خطبه درباره رجوع به حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام ایراد فرمود؟ چرا آن گروه انبوه را در مراجعت از حِجّة الوَداع در هَجیر تابستان در جُحْفَه در سرزمین غدیر خمّ معطّل کرد و آن خطبه غرّا و شیوا را قرائت فرمود؟ آیا روح آیة الله انصارى قوىتر است یا روح رسول الله؟!
چرا أمیر المؤمنین علیه السّلام وصیّت به امام حسن مجتبى علیه السّلام نمود؟ و چرا هر یک از امامان وصیّت به امام زنده اى نمودند، و تا امروز هم ما قائل به امام زنده هستیم؟ و برآورده شدن حاجات و توسّلات و تدبیر امور عالم به دست ولىّ الله المُطلق الاعظم حجّة بن الحسن العسکرىّ أرواحنا فداه مى باشد؟ بطوریکه توسّل به هر امام و هر ولىّ متوفّى به آنحضرت بر میگردد، و رتق و فتق امور به ید مبارک اوست. چرا هر پیامبرى براى خود جانشین معیّن نمود؟ کافى بود که به تمام امّت بگوید: من که از دنیا رفتم، روحم قوى تر مى شود، نفسم مجرّدتر میگردد، و بهتر از زمان حیات به درد شما مى رسم و شما را در معارج و مدارج کمال بالا میبرم. شما حقّ ندارید به احدى از اعاظم معنوى و روحى امّت من رجوع کنید! بلکه دعا کنید تا من زودتر بمیرم و تجرّدم افزون گردد، تا بهتر و صافتر و پاکیزهتر شما را تربیت کنم!
شما را بخدا سوگند! مگر مُفاد و مرجع آن گفتار غیر از این است؟! مگر لُبّ و شکافته سخن عمر غیر از این بود؟!
عزیزم! به أدلّه فلسفیّه و براهین حِکَمیّه و مشاهدات عینیّه و روایات و احادیث وارده، ثابت است و قابل تردید نیست که تمام مردگان بدون استثناء پس از مرگ تجرّدشان بیشتر مى شود، یعنى بیشتر در فناى توحید در ذات متوغّل میگردند؛ و این مستلزم انصراف از عالم طبیعت است، و حتّى از عالم مثال و صورت.
به همین جهت برهان قطعى قائم بر لزوم امام زنده و مربّى زنده است تا روز قیامت. تا شما با مربّى زنده تماسّ نداشته باشید و طبق دستورات وى رفتار ننمائید، و تا روز قیامت به انتظار آن بنشینید که روح حضرت موسى بن جعفر علیهما السّلام شما را تربیت کند، دست خالى و حسرت زده و ندامت کشیده از دنیا میروید! کال و ناپخته مى مانید! و ناخود آگاه در کام نفس امّاره و شیطان فرومیروید! و مى پندارید ترقّى کرده اید! امّا گرفتار عقوبت خداوندى در دنیا: سَنَسْتَدْرِجُهُم مِنْ حَیْثُ لَا یَعْلَمُونَ [آیه 44، از سوره: 86 القلم] خواهید شد! (ما رفته رفته بدون آنکه خودشان بفهمند، آنانرا از درجات پائین میبریم.)
شما چرا پس از رحلت مرحوم انصارى قدَّس الله نفسَه منتظر افادات و افاضات وى مى باشید؟! مگر از زمان هبوط حضرت آدم على نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام هیچ روحى بهتر و قوىتر و مجرّدتر نیامده است؟! چرا به حضرت نوح نمى گرائید و نمى گوئید: او تجرّدش پس از مرگ بهتر است، ما را بهتر اداره میکند، چه نیازى به مربّى زنده داریم؟! چرا به حضرت موسى و حضرت عیسى متوسّل نمى شوید؟! مگر آنان از پیامبران أُولوا العَزم نبوده اند؟!
دلیل روشن و قطعى بنده اینست که: از زمان ارتحال آیة الله انصارى که در دوّم ذو القعده 1379 هجریّه قمریّه واقع شد، تا امروز که روز بیست و چهارم شهر رجب المرجّب سنه 1412 مى باشد و سى و سه سال میگذرد، آیا براى نمونه یک نفر شخص موحّد تربیت کرده اید؟! یکنفر کسى که از عالم مثال و عقل عبور نموده و به تجلّیات ذاتیّه رسیده باشد تربیت کرده اید؟! لطفاً نشان دهید، که بسیارى از شیفتگان وادى حقیقت اینک در به در و کوى به کوى دنبال یک چنین انسانى میگردند! پس بدانید که این راه، راه غلط است؛ و این طریق جز راه ظلمت چیزى نیست! مسؤولیّت جمعى را بر عهده گرفتن، و آنان را یله و رها ساختن، و بدون مربّى و آموزنده به دست اختیار و اراده خویشتن سپردن، جز تضییع نفوس قابله، و باطل ساختن موادّ مستعدّه، آیا چیز دگرى مىتواند همراه خود داشته باشد!؟
پاسخ از «اشکال پنجم: استاد نداشتن مرحوم آیة الله انصارى
و امّا پاسخ اشکال پنجم: از بیانات حضرت آقاى انصارى استفاده مى شود که خدمت بزرگانى رسیده اند، از جمله مرد شوریده اى که به همدان مى آمده و از کوه الوند گیاه هاى خاصّى را مى چیده و جمع آورى مى نموده است. و نزد بعضى از شاگردان مرحوم آیة الله حاج میرزا جواد آقاى ملکى تبریزى قدَّس اللهُ تربتَه همچون حاج آقا سیّد حسین فاطمى و آقا حاج سیّد محمود رفته و مذاکراتى داشته است.
مرحوم انصارى در زمان سلوک خود، نیازمند به استاد بود
علاوه، طریق آن مرحوم در بَدو امر صحیح نبوده است؛ خود ایشان به حقیر فرمودند: من که به قم براى تحصیل مشرّف شدم، بنایم مبارزه با اهل عرفان بود، و با یک نفر از معروفین همدان که مدّعى این مطالب بود سخت درافتاده بودم. چون به قم رفتم مدّتى براى تسخیر ارواح و تسخیر جنّیان ریاضت کشیدم، ولى خداوند مرحمت فرمود و مرا در میان راهِ گمراهى نجات داد، و به سوى حقّ و حقیقت و عرفان الهى رهنمائى فرمود. این خواست خدا بود که بر این بنده ضعیف منّت نهاد. و اضافه فرمودند: هر کس با جنّیان سر و کار داشته باشد، گرچه با مسلمانان آنها باشد، بالاخره کافر از دنیا خواهد رفت.
میفرمودند: پس از آنکه خداوند مرا نمایانید که آن روش غلط است و راه حقّ، عشق به خدا و عبودیّت اوست، من دست تنها ماندم. هیچ چارهاى نمیدانستم. صبحها به کوهها و بیابانها میرفتم تا غروب آفتاب تنها و تنها. مدّت چهل و پنجاه روز بدین منوال متحیّر و سرگردان بودم، تا اضطرار به حدّ نهایت رسید و خواب و خوراک را از من ربود؛ در اینحال بود که بارقه رحمت بر دلم خورد و نسیم زلال از عالم ربوبى مرا نوازش داد، تا توانستم راه را پیدا کنم.
تازه این ابتداى پیدا نمودن راه بود که باب مکاشفات بر ایشان باز شد، و بالاخره به مقصد رسیده و داراى توحید ذاتى الهى شدند.
ولى با چه خون دلها و مشکلات که فقط رفقا و ارادتمندان همدانى ایشان میدانند؛ تازه ایشان در عنفوان رشد و کمال روحى و تازه به ثمر نشستن درخت تجرّد تامّ و توحید کامل یعنى در سنّ 59 سالگى رحلت نمودند، که تحقیقاً اگر در سلوک خود به استاد کاملى میرسیدند، تمام این مشکلات را از جلوى راه ایشان بر میداشت، و مرگشان را مانند سائر بزرگان مانند مرحوم آخوند ملّا حسینقلى همدانى و حاج شیخ محمّد بهارى همدانى و آقا حاج میرزا على آقا قاضى از هفتاد به بالا و هشتاد میرسانید.
مشکلات مرحوم انصارى ایشان را از پاى درآورد، و در 59 سالگى رحلت نمودند
بهترین دلیل بر لزوم استاد اینست که خود آن مرحوم میفرمود: من در قم هر چه دنبال استاد گشتم، استاد کامل و واردى را که به درد من برسد و راه چاره را به من نشان دهد نیافتم، فلهذا بیچاره شدم، و بیچارگى و اضطرار دست مرا گرفت.
اگر در آنوقت در بلده طیّبه قم استادى را مى یافت، بدون تأمّل به او رجوع میکرد. خود آن مرحوم میفرمود: در آن هنگام مرحوم آیة الله حاج میرزا جواد آقا از دنیا رحلت نموده بودند.
و اگر استاد لازم نبود، چطور خود مرحوم انصارى خود را استاد طریق میدانست و دستور میداد؟! به حقیر دستوراتى در نجف اشرف- که براى زیارت مشرّف بودند- دادند. و در مدّت اقامت حقیر در نجف پس از زیارت ایشان که چهار سال طول کشید، و پس از مراجعت حقیر به طهران که تا ارتحالشان سه سال طول کشید، پیوسته به حقیر دستوراتى میدادند؛ حتّى از أوراد وارده که جز به مرحوم آیة الله حاج شیخ حسنعلى نجابت و حجّة الإسلام آقاى سیّد عبد الله فاطمى شیرازى به کسى نداده اند به حقیر داده اند ( روح مجرد، ص: 39)
اللهم صل علی محمد و آل محمد
ادامه دارد...
برگرفته شده از goharemaerefat.ir
بسم الله الرحمن الرحیم
همرهیِ خضر (ضرورت استاد در سلوک و راه شناخت آن)
منبع: سلسله مقالات تالیف حجت الاسلام حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی
قسمت اول
از مهمترین و حتمی ترین لوازم سلوک و طی مدارج عرفان عملی، استاد است چنانچه سید العارفین مرحوم آقای قاضی رحمة الله علیه می فرمودند: اگر سالکی ثلث از عمرش را به دنبال استاد کامل باشد و به او برسد، به مقصد رسیده است.
سیدنا الاستاد حضرت علامه طهرانی اعلی الله مقامه الشریف لزوم استاد را از مسلّمات عقل و کتاب و سنت می دانستند و در کتاب رساله لب اللباب و روح مجرد بر آن تاکید اکید کرده اند.
قطعا پیمودن راه خدا و طیّ مسیر عبودیت که از مسیر پر پیچ و خم نفس می گذرد و تهذیب و تزکیه نفس را لازم دارد، لازمه اش اموری است که جز استاد خبیر و مطلع بر نفوس کسی از عهده آن بر نمی آید.
من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم
امام باقر علیهالسّلام خطاب به أبى حمزه ثمالى مىفرمایند: یا أبا حَمزةَ! یَخرجُ أحدُکم فَراسخَ فیَطلبُ لنفسِه دلیلًا و أنتَ بِطُرُق السّمآء أجهلُ مِنک بطُرقِ الأرضِ؛ فَاطلُب لِنفْسِکَ دَلیلًا. (کافى، ج 1، ص 184)
(اى أبا حمزه! اگر فردى از شما بخواهد مسافتى چند فرسخ را بپیماید براى این منظور دلیل و راهنمائى مى طلبد، و تو راه هاى آسمانى و حجابهاى عوالم غیب را کجا تشخیص مى دهى درحالیکه نادانى و جهالت تو به این عوالم بسیار بیشتر از جهالت تو به راه ها و طرق زمین مى باشد؛ حال که چنین است بر تو باد که براى سیر و سفر به سوى حضرت حقّ دلیل و راهنمائى درخور اعتماد و وثاقت جستجو نمایى و زمام امور خود را بدو بسپارى.)
یکبار که سیدنا الاستاد علامه طهرانی عمل شبکیه چشم که از سخت ترین و دقیقترین جراحی های چشم است انجام داده بودند، می فرمودند: این عمل هفت ساعت طول کشید و جناب پروفسور دکتر سجادی که از بهترین أطباء چشم پزشکی دنیاست گفته بود: یک ساعت از این هفت ساعت اگر یک چند میلی متر دستم تکان می خورد، چشم کور بود؛ بعد ایشان می فرمودند: کار استاد از آن عمل جراحی دقیقتر است، دقایق و ظرایف نفس آن قدر پیچیده است که اگر انسان کاملی دستگیر نباشد، انسان بیچاره است.
قطع این مرحله بی همرهی خضر نکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی
مضافا بر اینها استاد، سیر سالک را سریع می کند و او را از ماندن در اعتباریات و تخیلات که منازل دنیایی هستند باز می دارد و از درّه های هولناک عالم نفس و نفسانیات عبور می دهد و به سلامت به منزل مقصود که لقاء خدا هست می رساند چرا که سینه اولیای الهی منزل و مهبط علوم و اسرار الهی است و نفس مصاحبت و بودن با آنان انسان را سیر می دهد و بر دقایق عالم توحید مطلع می نماید و خود به خود بودن و مجالست با آنان برای قلب طهارت و نورانیت می آورد که این امور به تنهایی هرگز به دست نمی آید.
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در وصف ایشان می فرماید:
یجلس إلیهم قوم مقصرون مثقلون من الذنوب فلا یقومون من عندهم حتى ینظر إلیهم فیرحمهم ویغفر لهم ذنوبهم لکرامتهم على الله. (نور مجرد، ص 544)
(مردمانی که در طریق عبودیت و بندگی کوتاهی کرده و پشت آنان از بار گناهان سنگین شده با آنان مجالست و همنشینی می کنند و از نزد آنان بر نمی خیزند مگر اینکه خداوند از سر رأفت و مهر به آنان نظر انداخته و باران رحمت خود را بر این قوم گناهکار می باد و آنان را از کدورات معاصی پاک کرده و مورد آمرزش قرار می دهد و همه اینها به خاطر کرامت و علو شانی است که این اولیا در پیشگاه خداوند دارند)
آن پریشانی شب های دراز و غم دل همه در سایه گیسوی نگار آخر شد
سیدنا الاستاد درباره مرحوم آقای حاج حسنعلی نخودکی رحمة الله علیه می فرمودند: ایشان در راه خدا بسیار زحمت و ریاضت کشیدند گاهی یک شب را با رکوع و یک شب را در سجده به صبح می رساندند، ولی چون استاد کاملی نداشتند آن حظّ و بهرۀ توحیدی را نبردند و اگر دست ایشان به کسی مثل مرحوم قاضی و مرحوم حداد می رسید، مسلّما به عالم توحید راه می یافتند
البته حقیر از فرزند مرحوم علامه شنیدم: مرحوم نخودکی می فرمودند: من عارف نیستم اگر عارف می خواهید بروید پیش سید علی قاضی.
در طریقت گر نداری راهبر کی خبریابی ز حق ای بی خبر
مرحوم علامه می فرمودند: کسی که به استاد رسید نصف راه را طی کرده است. و اگر کسی نصف عمر را صرف پیدا کردن استاد نماید ارزش دارد.
خیلی ها سال ها با مجاهدت دنبال استاد هستند اما حکمت و مصلحت خدا اقتضا ندارد که در ظاهر دستشان در دست استادی باشد و با همین حال از دنیا می روند
در دلم بود که بی دوســـت نباشم هــرگز چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
کسانی که به آسانی و بدون مشقت و زحمت خداوند این نعمت را روزیشان نموده باید قدر دانسته و شاکر باشند
البته سیدنا الاستاد در مورد آن کسانی که به دنبال استاد بودند و بدون دسترسی از استاد از دنیا می روند، می فرمودند: در عالم برزخ تحت تربیت مولی امیر المومنین علیه السلام قرار گرفته و مدارج کمال را طی می کنند و با این حال وارد عالم قیامت می گردند و می فرمودند: سیر در عالم برزخ برای سالکینی که در راه خدا بودند و اجل آنها را برای ادامه سیر مهلت نداده و ناقص از دنیا می روند، ادامه دارد.
اللهم صل علی محمد و آل محمد
برگرفته شده از goharemaerefat.ir
آیت الله امجد از نگاه بزرگان:
سخن آیت الله بهجت در مورد آیت الله امجد: ایشان کسی است که باید دست سالکین الی الله را بگیرد و به خدا برساند.
سخن آیت الله فاطمی نیا در مورد آیت الله امجد: والله ایشان از اولیای خداست و سیر و سلوک او در همین سینه زدن هاست.
|
به گزارش خبرنگار اسراء نیوز: جهت سهولت دسترسی مقلدین حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی و سایر علاقمندان متن کامل کتاب توضیح المسائل معظم له (جلد اول) به صورت pdf در اختیار کاربران گرامی قرار می گیرد.
متن کامل توضیح المسائل معظم له را می توانید از ایـــنــجــا مشاهده و دانلود کنید.
همچنین کاربران محترم می توانند سوالات شرعی خود را از طریق سامانه پیامکی پاسخگویی به مسائل شرعی دفتر آیت الله العظمی جوادی آملی به شماره 10007233 ارسال و پاسخ خود را دریافت نمایند.
بسم الله الرحمن الرحیم
تمثیلی زیبا از علامه طهرانی ره در مراتب کمال انسان
منبع: کتاب معاد شناسی، تالیف علامه طهرانی رحمة الله علیه، ج 1، ص 168 تا 173
کرم ابریشم و دورانهای مختلفی که بر این حیوان میگذرد بسیار موجب عبرت و شگفت است. افرادی که دورانهای مختلفۀ آنرا بچشم دیدهاند از دوران ابتدائی تا دوران نهائی، میتوانند عبرتها بگیرند و یک دوره درس معاد را در این حیوان مشاهده کنند.
حقیر در سنّ طفولیّت علاقهای به پرورش این حیوان داشتم و سالیان متوالی در فصل بهار در منزل مقداری از آنرا تربیت مینمودم.
تخم این حیوان سفید رنگ و قدری از دانۀ خشخاش بزرگتر است.
در فصل بهار همینکه درخت توت برگهایش جوانه میزند این تخم باز میشود و کرم ریز سیاه رنگی به اندازۀ ضخامت ته سنجاق و به درازای چند میلیمتر از آن خارج میگردد، و از برگ توت تغذیه میکند و کمکم بزرگ میشود، و بعد در خواب فرو میرود. خوابش تقریباً دو شبانه روز طول میکشد.
در حال خواب پاهایش روی زمین و دستها و سرش بلند است، و أبداً راه نمیرود و غذا نمیخورد. اگر دست به او زنیم مختصرحرکتی میکند که فقط معلوم میشود زنده است.
بعد از دو شبانه روز بیدار میشود، بدین طریق که پوست عوض میکند؛ پوست سابق خود را میگذارد و از میان آن با پوست تازه و بدنی تازه و نو خارج میشود. در این حال قدری بزرگتر و رنگش سفیدتر است. و سپس مشغول خوردن غذای مختصّ بخود یعنی برگ توت میگردد تا مدّت چندین روز، کمکم بزرگتر میشود و رنگش بازتر میگردد.
برای مرتبۀ دوّم به خواب میرود و دو شبانه روز به همان کیفیّت اوّل میخوابد و پس از دو شبانه روز بیدار میشود، و باز پوست عوض کرده و با بدن شادابتر و تازهتر بسراغ برگ توت میرود.
چندین روز دیگر تغذیه میکند و باز بخواب میرود و پس از گذشتن دو شبانه روز بیدار میشود و پوست جدیدی عوض میکند. در این حال بسیار شکلش با سابق تفاوت دارد، بندهای بدنش مشخّص و سرش مشخّص و شکل پاها و دستها معلوم، و حتّی در موقع نفس کشیدن، شکل ورود و خروج نَفَس در ریۀ او که در ناحیۀ پشت او ـ و به منزلۀ ستون فَقَرات انسان است ـ قرار دارد، مشهود و معلوم میگردد. و مشغول خوردن غذا میشود، و بطوری برگ توت را میجود که صدای آن مانند بُرش ارّه موئی به گوش میخورد. و چندین روز به همین منوال میگذرد.
این حیوان معصوم باز به خواب میرود مانند خوابهای سابق،سپس بیدار میشود و پوست عوض میکند. در اینحال که معلوم است حیوان به مرحلۀ بلوغ خود رسیده است، رنگش کاملاً سفید کمی مایل به آبی رنگ، ضخامتش تقریباً به اندازۀ ضخامت یکدانه نخود و هستۀ خرما، و طول قامتش تقریباً هفت یا هشت سانتیمتر میباشد. مدّتی از غذای خود میخورد تا به مرحلۀ کمالش میرسد.
حالا دیگر میخواهد این زندگی و حیات را وِداع گوید. این حیوان کمکم برای خود قبری میسازد، و در حال ساختن این قبر کمکم مشغول مردن میشود؛ سَکَرات موت بر او غلبه میکند و کاملاً گیج میشود.
قبر او عبارت است از پیلۀ او که با لعاب دهان خود ـ که مانند نخ نازکی دائماً و متّصل بهم بیرون میآورد ـ بنا میکند. این قبر برای او لازم است چون اگر خود را در میان آن مخفی نکند در اوّل وهله مورچه که بزرگترین دشمن اوست او را پاره پاره نموده و به لانۀ خود میبرد، و گنجشکان نیز یکباره او را بلعیده و فاتحهاش را میخوانند، و یا در زیر دست و پا له میشود.
این پیله یا قبر را در میان شاخههای درخت توت یا در همان صندوق و ظرفی که او را در آن گذاردهاند بنا میکند، و به اندازهای ظریف و لطیف است که آدمی خود را بدان محتاج دیده و بنام ابریشم برای تهیّۀ لباس از آن بهرهبرداری مینماید.
باری! هنگام سکرات موت و رسیدن حال مرگ، شروع به خارج کردن لعاب دهان خود کرده و دائماً به دور خود میتَنَد تا درمدّت تقریباً یک شبانه روز این پیله دور او را کاملاً احاطه کرده و کم کم این کرم بلند قامت کوتاه میشود، و تا هنگامی که پیله تماماً تنیده شد تقریباً قامتش به اندازۀ ثلث قامت اصلی او میشود.
در وقتی که پیله کاملاً تنیده شد حیوان در داخل آن میخوابد؛ خوابی طولانی که به مدّت تقریباً بیست روز طول میکشد. امّا در این مدّت دیگر این حیوان به شکل کرم نیست، چنان در خودش جمع شده و سر و پاها و دستهایش در بدنش فرو رفته و به اندازهای کوتاه شده که هیچ شباهت با آن کرم سابق ندارد.
درازایش تقریباً یک سانتیمتر، و اگر پیله را بشکافند میبینند این حیوان بصورت یکدانه لوبیای سوخته یا بصورت یک دانه تخم زنبور درآمده و بتمام معنی خشک شده و مرده است.
این حیوان به هیچ چیز شبیه نیست جز یک موجود جامد مرده، امّا مرده نیست؛ در داخل پیله چه سیرها دارد، چه حرکتهائی در جوهرۀ وجودش موجود است که در هر لحظه او را از مرحلهای به مرحلۀ دیگر کشانده و از حالی به حال دیگر تحویل داده و در مقام سیر تکاملیِ وجود او پیوسته او را به أعلی مدارج نزدیک میسازد.
تا اینکه کمکم زنده میشود و سر از این خواب گران بر میدارد، و قبر خود را با لعاب دهان خود میشکافد و از پیله و قبر خارج شده و در صحرای محشر حاضر میشود.
ولی عجیب شکلی پیدا کرده و عجیب سیمائی به هم زده است! آن کرم دراز در این هنگام یک پروانه است. دو بال بزرگ دارد،دو بال کوچکتر روی آن دو بال قرار دارد، دو چشم دارد روشن و درخشان بعین چشم پروانه، دو شاخ دارد مانند دو شاخ پروانه، پاهایش که سابقاً عقب بود الآن در زیر سرش قرار گرفته، شکمش مانند شکم پروانه قسمت فوقانیش ضخیم و قسمت تحتانیش باریک شده است.
به اندازهای بدن و بالهایش ظریف و لطیف شدهاند که اگر کسی با دست خود مختصر اشارهای کند آثار گرد لطیف آنها بر روی دست او خواهد نشست.
سبحان الله چه خبر است ؟ این چه موجودی است ؟ این چه تطوّر و چه تکاملی است ؟
این یک نمونه و مثال از مردن و تطوّرات آن و زندهشدن است.
گرچه حالاتی که برای این حیوان بیان کردیم مثال از برای مردن نیست بلکه مجرّد تشبیه است؛ چون تمام دورانهائی را که این کرم طیّ کرده است همۀ آنها متعلّق به عالم طبع و مادّه بوده و به عالم برزخ و صورت نرفته است؛ ولی این تشبیه برای تطوّرات انسان و موت و حیات بعدی او بسیار مفید است.
این تشبیه برای دوران موت انسان و خفتن او در میان قبر و تمام شکل و اندام اوّلیّۀ خود را از دست دادن و چشم و گوش و جوارح را بخاک فنا سپردن، و برای نشان دادن آنکه این تغییرات دلالت بر فقدان حیات نمیکند بسیار جالب و قابل توجّه و ملاحظه است.
همین انسان در قیامت به صورت و شکل دیگری که همانصورت واقعیّۀ نفس ناطقۀ اوست حضور پیدا میکند، منتهی قیامت این کرم بعد از بیست روز است و قیامت انسان بیشتر.
همینطور که این کرم خوابید و بیدار شد، انسان میخوابد و بیدار میشود. همینطور که این کرم مرد و زنده شد، انسان میمیرد و زنده میشود.
برای اینکه این مطلب کاملاً روشن شود، ناچار از توضیحی بسیار روشن و روان هستیم؛ هر چند مطالبی که در این زمینه بیان میکنیم سعی مینمائیم که تا حدّ إمکان مطالب ساده و قابل ادراک باشد.
مراحل وجودی انسان: طبع و مادّه، ذهن و برزخ، روح و نفس انسان دارای سه مرحله است: اوّل بدن او که به عالم طبع و مادّه تعبیر میشود، دوّم قوای فکریّه و تخیّلیّه که از آن به عالم مثال و صورت تعبیر میشود، سوّم روح و نفس او که از آن به عالم نفس تعبیر میگردد.
این سه مرحله از هم جدا نیستند بلکه داخل یکدیگرند، نه مثل آنکه یک نخود را با یک لوبیا پهلوی هم قرار دهیم، و نه مانند آنکه یک قاشق را داخل استکان و استکان را داخل ظرفی بگذاریم، بلکه بدن منفکّ از صورت و صورت منفکّ از روح نیست؛ بدن مندکّ در صورت و صورت مندکّ در نفس است.
اللهم صل علی محمد و آل محمد
برگرفته شده از goharemaerefat.ir
بسم الله الرحمن الرحیم
بقیع دلها (به مناسبت هشتم شوال سالروز تخریب قبور ائمۀ بقیع علیهم السلام)
منبع: سلسله مقالات تالیف حجت الاسلام حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی
هر شیفته ای که دل به مدینه روانه می کند، بر غربت قبرستان بقیع می گرید. تربت مطهّر چهار امام معصوم علیهم السلام تنها با سنگ چین هایی نمایان است که زائر آن اجازه زیارت ندارد و باید به دل بنالد. بقیع سند مظلومیت همیشگی شیعه است و بررسی و آگاهی از پیشینه آن ضروری است تا گوشه ای از جایگاه تاریخی و اجتماعی پیشوایان شیعیان را نمایان سازد.
بقیع اولین مدفن و مزاری است که به دستور رسول اکرم صلی الله علیه و آله و بوسیله مسلمانان صدر اسلام به وجود آمده است. این مدفن مقدس و تاریخی در اصل «بقیع الغرقد» و در قرنهای اخیر گاهی «جنه البقیع» نیز گفته می شود.
ابن اثیر میگوید: «بقیع، در لغت، به محل وسیعی که دارای درخت و یا ریشه درخت باشد، گفته میشود و چون مکان بقیع پیش از آن دارای درخت غرقد و ریشههای آن بود پس از قطع این اشجار نیز با همان اسم معروف گردید.»
در بقیع اولین کسی که از انصار دفن شده است «اسعد بن زراره» و از مهاجرین «عثمان بن مظعون» بوده است. سمهودی میگوید: «پس از فوت ابراهیم فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله آن حضرت به صحابه فرمودند ابراهیم را به سلف صالح ما عثمان لاحق کنید و در کنار او به خاک بسپارید.» او میگوید پس از دفن شدن ابراهیم در بقیع، مردم مدینه علاقه مند شدند پیکر اقوام و عشیره خود را در آنجا دفن کنند و هر یک از قبایل مدینه درختان و ریشههای بخشی از بقیع را قطع و زمین آن را برای همین منظور آماده نمودند.
در فضیلت بقیع حدیثهای متعددی از رسول خدا نقل گردیده است. از جمله در حدیثی فرمودند: «از بقیع هفتاد هزار نفر که صورتشان مانند ماه چهارده شبه است محشور خواهند شد و بدون حساب وارد بهشت میشوند.» در حدیث دیگر آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله در بقیع حضور یافتند و اهل قبور را بدین گونه خطاب میکردند: «درود بر شما و خداوند ما و شما را بیامرزد.» شما پیشاهنگان ما بودید و ما هم درپی شما خواهیم آمد.
حرم ائمه بقیع سلام الله علیهم اجمعین که در کتب تاریخ به عنوان مشهد و حرم اهل بیت علیهم السلام معروف گردیده، در سمت غربی و منتهی الیه بقیع واقع شده است. در این حرم مطهر قبر چهارتن از ائمه اهل بیت، امام مجتبی، امام سجاد، امام باقر و امام صادق علیهم السلام در کنار هم و به فاصله دو تا سه متری این قبرها، قبر عباس عمومی گرامی رسول خدا صلی الله علیه و آله قرار گرفته و در کنار آن نیز قبر دیگری است که متعلق به فاطمه بنت اسد مادر امیرمومنان علیه السلام است.
عارف کامل حضرت علامه طهرانی رحمة الله علیه می فرمودند: جای جای بقیع محل دفن صحابی خالص رسول الله صلی الله علیه و آله است لذا مقید بودن آنجا را با پای برهنه زیارت کنند و این مهم و ادب و فریضه را به همگان توصیه می کردند و می فرمودند: در بقیع که مىروید بدانید همه آن پر است از قبرهاى امامزادهها و اهل بیت و اقوام و اصحاب پیامبر صلالله علیه و آله مىباشد لذا هرگز با کفش وارد نگردید چون قدم به قدم آن ممکن است قبر محترمى باشد
قبل از ویرانی، ساختمان این حرم مطهر، همه این قبور شش گانه در زیر گنبد و دارای ضریح زیبایی بودند. همچنین مدفن تعدادی از همسران، فرزندان، اقوام و عشیره پیامبر اسلام و جمع کثیری از صحابه و یاران آن حضرت و تعداد بیشماری از شهدا و علما در این قبرستان قرار دارد.
هشتم شوال سال 1344 هجری قمری مصادف است با سالروز یک اتفاق تلخ در تاریخ بشریت، که دل هر انسان آزادهای را به درد میآورد، در این روز قبرستان بقیع به عنوان مهم ترین قبرستان اسلام به دست وهابیّون تخریب شد.
برای درک میزان دردناکی و شنیع بودن این اقدام باید توجه کرد که در کمتر کشوری به اندازه سرزمین حجاز، آثار مربوط به قرون نخستین اسلام وجود داشته است؛ چراکه زادگاه اصلی اسلام آن جاست و آثار گرانبهایی از پیشوایان اسلام در جای جای این سرزمین دیده می شود. ولی متأسفانه، متعصّبان خشک مغز وهّابی، بیشتر این آثار ارزشمند را به بهانه واهی آثار شرک، از میان بردهاند و کمتر چیزی از این آثار پرارزش باقی مانده است. نمونه بارز آن، قبرستان بقیع است. قبرستانی، که بخش مهمی از تاریخ اسلام را در خود جای داده و کتاب بزرگ و گویایی از تاریخ مسلمانان به شمار می آید.
فرقه ضاله وهابیت اضافه بر قبور مطهر ائمه معصومین، دیگر قبور را هم تخریب کردند که عبارتند از: قبر منسوب به فاطمه زهرا سلام الله علیها، عبدالله بن عبدالمطلب و آمنه پدر و مادر پیامبر اسلام، قبر مطهر فاطمه بنتاسد مادر امیرالمومنین علیه السلام ، قبر مطهر حضرت امالبنین، قبرعباس عموی پیامبر، ابراهیم پسر پیامبر، قبر اسماعیل فرزند حضرت صادق علیه السلام ، قبر دختر خواندگان پیامبر صلی الله علیه و آله، قبر حلیمه سعدیه مرضعه پیامبر و قبور شهدای زمان پیامبر صلی الله علیه و آله.
علامه طهرانی درباره اهداف پلید وهابیت از تخریب قبور بقیع می فرمایند:
در روز هشتم ماه شوّال سنه یک هزار و سیصد و چهل و پنج هجرى قمرى، تمام بِقاع متبرّکه و مشاهد مشرّفه ائمّه بقیع: حضرت إمام حسن مُجتبى، و حضرت إمام زین العابدین، و حضرت إمام محمّد باقر، و حضرت إمام جعفر صادق علیهم السّلام را با بقیه بِقاع از قبور دختران رسول الله: زینب و امّ کلثُوم و رُقَیَّه، و قبور عمّههاى رسول الله: صَفِیه و عاتِکه و قبر حضرت امُّ البنین، و قبر حضرت اسمعیل بن جعفر الصّادق، و قبر حضرت إبراهیم فرزند رسول الله، و قبور تمامى أصحاب و تابعین و. أرحام و أزواج رسول الله، و صلحاء و أبرارى که از حَدِّ إحصاء بیرون است؛ همگى را خراب و با خاک یکسان کردند.
وهابیه در نظر داشتند با تقارن انهدام این قبور، رسول خدا را خراب کنند؛ و کعبه را نیز خراب کنند؛ و با دستاویز به آنکه بوسیدن و دور زدن بر گرداگرد سنگها شرک است، خانه خدا را منهدم نمایند، ولى از ترس سایر مسلمین از فرق عامّه، جرأت نکردند؛ أمّا هدم این دو مکان مقدّس در نقشه ایشان است، و به محض آنکه خیالشان از جانب کشورهاى إسلامى آسوده گردد، دست به این جنایت مى آلایند.
بقیع به صورت زمینى است؛ نه سنگى، و نه چراغى، و نه اسمى، و نه رسمى. دور تا دور بقیع را دائرهاى شکل از عمارتهاى مجلّل چند اشکوبه بالا بردهاند؛ و حتّى عمارتهاى ده اشکوبه فراوان است. فروشگاهها، هتل ها، سازمانها، مغازههاى فروش همه گونه أمتعه، از مرغ و ماهى گرفته، تا ساندویج؛ و از جوراب و کفش تا طلاجات؛ همگى با تابلوهاى نئون به صورتهاى مختلف، و به أشکال شگفت آور، و رنگهاى دوّارِ متفاوت، متاعهاى خود را عرضه مى کنند؛ به طوریکه کسى که سر قبر أئمّه معصومین باشد؛ آن عمارتهاى بلند و آن تابلوها را مشاهده مى کند.
أمّا قبور إمامان ما چراغ ندارد؛ سنگ ندارد؛ و حتّى کسى نمىتواند بر روى تربتشان با انگشت بنویسد مثلًا: هَذَا قَبْرُ الْإمَام جَعْفَرٍ الصّادِق. مىدانید معنایش چیست؟! معنایش آن است که نام جعفرٌ الصّادق قاچاق است. نام محمّدٌ الباقر قاچاق است. وَهَّابیه موجودیت خود را در قاچاق بودن این مذهب و این مکتب مى دانند؛ و براى موجودیت خود که در حقیقت هَدْمِ إسلام است مى کوشند، چرا که تشیع جز تجسّم روح إسلام و تبلور معناى نبوّت و قرآن چیزى نیست.
امروز یهود متصلّب، و حتّى فرقه شاخص آنها یعنى صهیونیزم ها، و تمام مسیحیان، و بودائیان، و پیروان مذهب کنفسیسوس، و بت پرستان، و بطور کلّى همه و همه ملل و فرق، در رفتن به معابدشان آزاد، و در مناسک خود از احترام به پیامبرشان و محفوظ داشتن آثار انبیاء از قبر و خانه و مولد و منزل و مَصْدر و مَورِد و غیرها مىکوشند، و در برابر مقدّسات خود سر تعظیم فرود مىآورند؛ ولى یک مسلمانى که از آنطرف چین و ترکستان، و یا از جنوب هندوستان، و یا از آفریقا، و آسیا، و اروپا براى یکبار در مدّت عمر موفّق به زیارت بیت الله الحرام مىشود؛ باید در پیروى از سنّت رسول خدا، یعنى در بوسیدن أرکان اربعه کعبه (رکن حَجَرُ الْأسْوَد، و رکن عِراقىّ، رکن شامى، رکن یمانى) و در بوسیدن مُسْتَجَار (محلّ دَرِ ورودى بیت الله براى تولّد أمیر المؤمنین علیه السّلام) و در بوسیدن حَطِیم (بین رکن حَجَر الْأسْوَد و دَرِ کعبه) و در بوسیدن مُلْتَزَم (بین دَرِ کعبه و رکن عراقى) و در بوسیدن ضلع واقع در حجر اسمعیل، بالأخصّ در زیر ناودان، باید مورد منع و زجر قرار گیرد؛ و شلّاق بخورد؛ و چه بسا با محرومیت و آرزوى بوسیدن، به وطن خود مراجعت کند. و همچنین نتواند ضریح و شباک قبر پیامبرش را ببوسد؛ و نتواند قبر أوصیاء و إمامان والا مقام را که از هر جهت به اعتراف جمیع مذاهب أربعه آنان، از طهارت و سیادت و علم و عرفان و وصایت و ولایت مقام تقدّم را دارند؛ ببوسد، و اظهار تعظیم و تکریم نماید. این نیست مگر از روى نقشه صریح و بررسى شده دول کفر و استعمار؛ که در پیش تاختن براى هدم مبانى دینى و کسرِ صولت حقّ، و مَحْو و طَمْسِ آثار أولیاى إسلام تا این سرحدّ ترکتازى مىکنند.
در آنوقت که خبر تخریب قبور أئمّه بقیه به ایران رسید؛ شیعیان جگر سوخته و عاشق این سرزمین که خود از جهت أمر داخلى خود و فشار سخت دیکتاتورِ تازه پا به میدان گذارده، قدرت بر حرکت نداشتند؛ کجا مىتوانستند فکرى براى بقیع کنند؟ این از نظر ملّت. و أمّا از نظر دولت، خود دولت با سُعُودىها در التزام و تعهّد به أجانب در هَدْم دین جهت مشترک داشتند. نهایت کارى که مردم مىکردند تشکیل مجالس عزادارى و اجتماع در خانه علماء و بالمآل تلگرافى که أحیاناً در إبراز تأسّف به علماى نجف و کربلا مخابره مىشد.! (امام شناسى، ج11، ص: 244)
اللهم صل علی محمد و آل محمد
برگرفته شده از goharemaerefat.ir