ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
بسم الله الرحمن الرحیم
ماهِ ماه (به مناسبت ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام)
منبع: سایت گوهر معرفت
ماه رمضان چه ماهی شد، وقتی مزیّن شد به زینت ماه پارۀ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم.
و چه مبارک شد به برکت و کرامت وجود نازنین کریم اهل بیت، امام حسن مجتبی علیه السلام .
همان آقایی که با مُحبّتش، محبوب شدیم.
پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمود: انَّ رَبِّى أَمَرَنى أَنْ احِبَّهُما وَ احِبَّ مَنْ یُحِبُّهُما. ( عوالم، الامام الحسن( ع)، ص 51. )
( پروردگارم مرا به دوستى حسنین و دوستى دوستان، آنان دستور داده است.)
نشسته ایم در این ماه، بر سفرۀ احسان و کرم به پهنای ولایت سید جوانان اهل بهشت.
عطا که می فرمود، آبرو هم می داد
حاجتمندی نزد امام حسن علیه السلام آمد. فرمود: حاجتت را بنویس و به ما بده و می خواست از این طریق صورت شرمسار وی را هنگام عرض حاجت نبیند. او چنان کرد. امام نامهاش را خواند و دو برابر خواستهاش بدو بخشید. یکى از حاضران گفت: اى پسر رسول خدا! این نامه چقدر براى او پر برکت بود؟
فرمود: برکت آن براى ما بیشتر بود؛ زیرا ما را اهل معروف ساخت. مگر نمىدانى که نیکى آن است که بدون درخواست، به کسى چیزى بدهى؛ امّا آنچه پس از درخواست مىدهى در برابر آبروى خواهش کننده، بهاى ناچیزى است. چه بسا وى، شب را با اضطراب و میان بیم وامید بسر برده و نمىدانسته که در برابر عرض نیازش دست ردّ بر سینه او خواهى زد یا با شادمانى خواهشش را برآورده مىکنى. و اکنون با تن لرزان و دل ترسان و پریشان نزد تو آمده است. اگر تو فقط به قدرخواستهاش بهاو ببخشى، در برابرآبرویى که نزد تو ریخته بهاىاندکى بهاو دادهاى.( راضى آل یاسین، ص 28.)
ظاهرش تمام ظاهر رسول خدا و باطنش تمام حقیقت او بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله در حقّش فرمود: اشْبَهْتَ خَلْقى وَ خُلْقى. ( اعیان الشیعه، ج 1، ص 563 )
(فرزندم حسن، تو در ظاهر و باطن، شبیه من هستى.)
چند بار تمام هستی اش را با فقرا تقسیم کرد؛ خدایا شاهد باش ما فقیریم فقیر سبط اکبر رسول الله.
آری؛ ماه رمضان به نیمه که رسید، تمام شد به جلوه زیباروی امام مجتبی علیه السلام، شد ماهِ ماه
آنقدر زیبا بود که وقتی جایی درنگ می کرد پاها رمق رفتن نداشت جمعیت راه را بند می آورد حضرتش مجبور می شد آن مکان را ترک کند.
آب زنید راه را هین که نگار میرسد مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد
راه دهید یار را آن مه ده چهار را کز رخ نوربخش او نور نثار میرسد
چاک شدست آسمان غلغله ایست در جهان عنبر و مشک میدمد سنجق یار میرسد