گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی
گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

حیدر آقا معجزه تهرانی و عنایت امام رضا علیه السلام به ایشان

استاد، آیت ‌الله رمضانی درباره مرحوم «حیدر آقا معجزه تهرانی» مطلبی نقل کرده‌ اند که برای آشنایی با شخصیت ایشان بسیار مفید است.

 

استاد در کتاب عرفان علامه طباطبایی نقل کرده اند:‌ «روزی حضرت آیت‌ الله جوادی‌ آملی از بنده خواستند تا حیدر آقا معجزه را بیشتر به ایشان معرفی کنم که در پاسخ گفتم:
خاطره‌ ای را نقل می‌ کنم که برای حضرتعالی از این خاطره خیلی از مسائل روشن می‌ شود: خاطره این بود که حیدر آقا معجزه (ره) می‌ فرمود: من با مرحوم آیت‌ الله شاه آبادی (استاد امام خمینی) ارتباط داشتم و از ایشان استفاده می‌ کردم و بهره می‌ بردم.
آرزو داشتم یک سفر به مشهد مقدس داشته باشم که تا آن زمان، به علت مشکلات مالی و فقر، توفیق دست نداده بود. بر اثر عشق به حضرت رضا علیه‌ السلام به میدان خراسان می‌ رفتم که اتوبوس‌ های مشهد مقدس از آنجا حرکت می ‌کردند. به اتوبوس‌ ها نگاه می‌ کردم و گریه می‌ کردم و گاهی گرد و غبار آنها را دست می‌ کشیدم و به سر و صورت خود می‌ مالیدم و تبرک می‌ کردم. تا اینکه مقدمات تشرف ما به مشهد فراهم شد و یک نفر هزینه سفر ما را فراهم کرد.

خدمت آیت الله شاه‌ آبادی رسیدم و با خوشحالی تمام عرض کردم آقا من می‌ خواهم مشهد بروم. فرمایش و سفارشی دارید، بفرمایید.
مرحوم آیت الله شاه ‌آبادی فرموده بود: چون اولین بار است که با این عشق و علاقه به مشهد مشرف می‌ شوید یقیناً برای حضرت رضا علیه‌ السلام عزیزید. لذا هر چه می‌ خواهی بخواه منتها مواظب باش «چیز» بخواهی نه «ناچیز»! (مثلا امور دنیوی نخواه).

حیدر آقا معجزه می گفت: به مشهد مشرف شدم و بالا سر حضرت رضا علیه‌ السلام که رسیدم یاد فرمایش آقای شاه‌ آبادی افتادم. به امام رضا عرض کردم آقا، آقای شاه‌ آبادی فرمودند از شما چیزی بخواهم که ارزش داشته باشد. ناچیز نخواهم. آقا من می‌ خواهم هر کتابی را که باز کردم بفهمم. این را از شما می‌ خواهم.

سپس زیارت را شروع کردم و نماز زیارت را خوانده بودم و سر به سجده بودم که حالت خاصی به من دست داد؛ دیدم آقا تشریف می ‌آورند به طرف من و دو نفر خادم هم حضرت را همراهی می ‌کنند.

جلو آمدند و آن دو خادم یک ظرف بزرگ پاتیل را آوردند و گذاشتند کنار من که صدایش مرا متوجه به خود کرد. نگاه کردم دیدم داخلش پر از کره است. از طرفی هم حضرت ایستادند و مرا نگاه می‌کنند. من هم اصلا نمی‌ توانستم حرف بزنم.

حضرت دستشان را به جیب کردند و مقداری اسکناس در آوردند و شروع به ورق زدن کردند. وسط‌ آنها یک اسکناس مچاله شده و کهنه یک تومانی در آوردند و به من دادند و رفتند. من هم همانطور مانده بودم که این چه بود و چی شد و … که از این حالت به حالت طبیعی برگشتم.

سفر ما به انجام رسید و برگشتیم تهران و خدمت آیت الله شاه‌ آبادی رسیدم و واقعه را خدمت ایشان عرض کردم.

آیت‌ الله شاه‌ آبادی فرمود: آن پول یک تومانی مچاله شده، حظّ تو از علم رسمی است. از علم رسمی قیل و قال، بهره‌ ات همان اندازه است. و اما آن کره که داخل ظرف بود لبّ علم است. لبّ علم توحید را به تو دادند».

آیت الله رمضانی می فرمود: مسائل علمی عمیق توحیدی را که از ایشان می پرسیدیم چنان عالمانه حل می کرد و توضیح می داد که تعجب می کردیم.

توحید عرفا

بسم الله الرحمن الرحیم

توحید عرفا

گزیده ای از فرمایشات استاد معظم عارف کامل حضرت آیت الله یعقوبی قائنی در رابطه با نقطه کمال سیر انسان و عقیده عرفای حقه در این زمینه


(فرازهایی از کتاب سفینة الصادقین)

در اینجا دو نظریه وجود دارد که مناسب است در باره‏ ى آن توضیحى بدهم: بعضى معتقدند کمال سیر انسان، معرفت به نفس ولىّ است و انتهاى سیر را معرفت به نفس شریف علوى دانسته، بالاتر از آن را براى بشر محال مى ‏دانند.
ولى عرفاى حقه مى‏ گویند این، معرفت به ولىّ است نه معرفت به خداوند. و معتقدند که انسان نه تنها به کسى که به خداوند معرفت دارد، بلکه به خود خداى متعال نیز مى‏ تواند معرفت پیدا کند.
در این زمینه مطالب بسیار مهم و دقیق و حرف‏ هاى فراوانى هست. بسیارى از بزرگان نیز در این باب هر یک با اصطلاحات خاص خود سخن‏ ها گفته ‏اند. بنده تنها آنچه را که در مورد این مسأله ‏ى اساسى، خود یافته و درک کرده ‏ام به طور اجمال مى ‏گویم. و در این زمینه به گفته ‏ها و نوشته ‏هاى دیگران کارى ندارم.
ابتدا باید دانست که خداوند متعال بذاته مباشر افعال نیست، بلکه خداوند سبحان، وجود را از مجارى آن - که وسائط فیض هستند و واسطه و مجراى تام آن، امام علیه السلام و مقام ولایت است - نازل مى‏ کند. یعنى حق تعالى به واسطه‏ ى نفس ولىّ که همان مقام نورانیت او است متصرف در امور است و اشیا به واسطه ‏ى نفس ولىّ، قائم به حق هستند.
صاحب ولایت مطلقه کسى است که قیوم تمام ما سوى اللّه‏ است، امّا در عین حال، او خود قائم به حق مى‏ باشد. تفاوت اساسى در این است که حق تعالى از ما سوى بى‏ نیاز است، لیکن ولىّ از حق بى‏ نیاز نمى‏ باشد. و البته این معنا را به هیچ وجه نباید غلو به حساب آورد؛ زیرا غلو آن است که انسان ولىّ خدا را مستقل دانسته و بنده‏ ى مخلوق را خدا بداند.
بنا بر این اگر کسى معتقد باشد که خداوند به واسطه ‏ى نفس ولىّ - که از آن به نفس کلى الهى تعبیر مى‏ کنند - فیوضاتش را بر ما سوى جارى مى‏ کند و تمام اختیارات و قدرت‏ ها را به محمد و آل محمد - صلوات اللّه‏ علیهم اجمعین - داده و آنها که اراده ‏اى جز اراده ‏ى حق ندارند مى‏ توانند هر کارى را به اذن او انجام دهند - نه اینکه امور به آنها تفویض شده و او خود سبحانه و تعالى منعزل باشد - چنین عقیده‏ اى غلو محسوب نمى‏ شود.
بلکه کمال هم در این است که انسان به مقام نورانیت ائمه علیهم السلام معرفت پیدا کند و امام زمانش را آن طور که هست و آن‏گونه که خداوند به ایشان مقام و مرتبه داده، بشناسد؛ زیرا خداوند به وسیله‏ ى تجلیات در مظاهر و مرائى وجود شناخته مى ‏شود و مرآت تام و تمام آن، چنان‏که در احادیث و ادعیه با تعابیر مختلف وارد شده، نفس شریف امام است که مظهر تام و تمام اسماء و صفات خداوند مى‏ باشد و إلاّ ذات خداى متعال را اگر تا ابد هم در جستجویش باشى هیچ نخواهى یافت.
لکن اینها هیچ یک بدان معنا نیست که انسان نمى‏ تواند به خداوند متعال معرفت پیدا کند، بلکه غرض از خلقت، این است که انسان با توحید آشنا شود. ثمره‏ ى آفرینش انسان هم رسیدن به توحید است. هدف اصلى ائمه‏ ى اطهار علیهم السلام نیز همین معنا بوده است. آنها دعوت به توحید مى‏ کرده‏ اند. انسان به برکت ولایت، به خداى متعال معرفت پیدا مى ‏کند «بنا عرف الله» و با چشم ولایت، خدا را مى‏ بیند، نه ولىّ را.
به عبارت دیگر گرچه عارف به خدا در واقع همان ولىّ خداست، لیکن هنگامى که انسان محو در او مى ‏گردد، هم به چشم یار بیند یار را.
پیش‏تر عرض کردم که یک بار در کربلا حال عجیبى به من دست داد. در حالى که منقلب بودم و گریه مى ‏کردم گویا سرم را در دامان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دیدم. در آن حال، یک ذره پرده کنار رفت و وجود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را دریچه‏ اى به سوى عظمت خداوند متعال یافتم!
مجددا این نکته را یادآور شوم که تجرد دو مرحله دارد: یک مرحله تجرد از ماده است مانند مردن و ورود به عالم برزخ که این مرحله را همه قبول دارند.
مرحله‏ ى دیگر، تجرد از صورت است. بدین معنا که انسان حقیقت خود را بدون صورت درک کند. کسانى که با توحید عرفا مخالف ‏اند، در واقع رسیدن به این مرحله را براى بشر غیر ممکن مى‏ دانند.
یکى از فیوضات بسیار عظیمى که در سامرا به برکت امامین همامین عسکریین علیهما السلام به این حقیر عنایت شد درک همین معنا بود که وقتى آن را براى آیة اللّه‏ میلانى قدس سره نقل کردم، ایشان فرمود:
« من تا کنون تجرد از صورت را براى بشر غیر ممکن مى ‏دانستم، امّا چون شما را صادق مى‏ دانم قبول مى ‏کنم که تجرد از صورت هم ممکن است ». مخفى نماند که قبول داشتن این حقایق در موفقیت سالک نقش مهمى را داراست. بعضى از بزرگان عقیده دارند: مادامى که سالک اعتقاد به توحیدى که عرفا معتقدند نداشته باشد وصول به آن هم برایش میسر نیست. به هر حال، «معرفت اللّه‏» این است که انسان خدا را بشناسد. ائمه‏ ى اطهار - صلوات اللّه‏ علیهم اجمعین - «ابواب اللّه‏» هستند. معناى باب این است که از آن مى ‏توان وارد منزل شد. آنها «داعى إلى اللّه‏» هستند. یعنى به خدا دعوت مى‏ کنند نه به خود.
جابر باب الامام بود، ولى در باره‏ ى سلمان فرموده ‏اند:

« إن سلمان باب اللّه‏ فى الأرض، من عرفه کان مؤمنا و من أنکره کان کافرا »

بلى، آنچه که باید مورد توجه قرار گیرد این است که سلمان به واسطه ‏ى امیر المؤمنین علیه السلام باب اللّه‏ شد.
انسان خودش مى‏ بیند، ولى از چشمى هم که به وسیله‏ ى آن مى ‏بیند بى‏ نیاز نیست. به برکت ولایت، معرفت پیدا مى‏ کند و با چشم ولایت خدا را مى‏ بیند. اگر کسى خیال کند که از آنها بى‏ نیاز مى‏ شود قطعا در اشتباه است. بدون ولایت به هیچ وجه نمى ‏توان به توحید رسید. به همین جهت، رسیدن اهل سنت به توحید غیر ممکن است و با ولایت تکوینى ناسازگار مى ‏باشد؛ زیرا وجود امام علیه السلام مقدم بر همه و واسطه ‏ى خدا و خلق و محیط بر عالم است. کسى که به واسطه توجه ندارد چگونه مى‏ تواند موحد باشد؟
حتى بدون ولایت ائمه علیهم السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز نمى ‏توان استفاده کرد.

« أنا مدینة العلم و علىّ بابها فمن أراد المدینة و الحکمة فلیأتها من بابها »

بدون ولایت اصلاً به پیامبر صلی الله علیه و آله راهى نیست.
خلاصه، آن چیزى که بنده عرض مى‏ کنم همان مرحله‏ ى «فنا» است. یعنى اگر انسان صفات بشرى را کنار بگذارد و صفات جزئى او در صفات کلى حق محو شود و وجود جزئى‏ اش در وجود کلى فانى گردد، جلوه‏ گاه حق مى‏ شود و وضع دیگرى پیدا مى ‏کند، چنین کسى «باب اللّه‏» است.
سلمان - سلام اللّه‏ علیه - نه معصوم بود و نه امام، در عین حال باب اللّه‏ شد. یعنى او خود، باب خدا بود. و اگر سلمان بتواند به اینجا برسد دیگران هم مى ‏توانند. اختصاص به او ندارد. به برکت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و خاندان طاهرینش راه براى همه ‏ى امت باز است، منتها در آن زمان پیامبر تشریف داشتند و سلمان را که به این مقام رسیده بود، معرفى فرمودند. اگر آن حضرت وى را معرفى نمى‏ کردند هیچ‏کس به مقام او پى نمى‏ برد. و کسانى مانند سلمان حقیقتا به مقام ائمه پى برده و مى‏ فهمند که ولایت یعنى چه؟
مرحوم آیة اللّه‏ میلانى قدس سره نقل مى ‏فرمود که عارف بزرگوار آیة اللّه‏ آقاى سید احمد کربلایى - رضوان اللّه‏ علیه - که خود غرق در توحید بود، وصیت نمود آیه‏ ى شریفه‏ ى: «و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید» را خطاب به ائمه‏ ى معصومین علیهم السلام بر لوحى نوشته و هنگام دفن بر سینه‏ ى او بگذارند. چنین افرادى هستند که کمال معرفت به ائمه علیهم السلام را دارا مى‏ باشند.
مع الأسف بعضى از کسانى که خود را اهل ولایت پنداشته و با دیده‏ ى سوء ظن به بندگان خدا مى ‏نگرند، به شخصیتى مانند آقاى انصارى تهمت مى ‏زدند که ایشان ولایتى نیستند! وقتى این حرف به گوش ایشان رسید فرمود: خدا کند همین ولایتى هم که اینها مى‏ گویند درست باشد.
این نکته را نیز اضافه کنم که اگر کسى به چنین مقامى برسد در آن حال، امام و مأموم معنا ندارد، آنجا که حقیقتا فنا باشد تعیّن نیست و اگر در همان حال بماند غیر حق نیست؛ زیرا آنجا من و تو دیده نمى‏ شود، غیر خدا دیده نمى ‏شود. هر جا مقام و مرتبه تصور شود بى‏ شک مربوط به عالم کثرت است، ولى در عالم وحدت دیگر من و او، مقام و مرتبه معنا ندارد. ارباب او را مى ‏برد و بر سر سفره‏ ى خویش مى‏ نشاند. در عین حال، هنگامى که به عالم تعیّن برمى ‏گردد نوکر، نوکر است و آقا، آقاست.
هم‏چنان که خود معصومین علیهم السلام هم در یک حال مى‏ فرمودند:

« لنا حالاتٌ مع اللّه‏ ، هو فیها نحن، و نحن فیها هو، و مع ذلک هو هو و نحن نحن »

در عین حال در مقامى دیگر شخصیتى چون مولاى موحدین علیه السلام مى ‏فرمود:

« أنا عبد من عبید محمد صلی الله علیه و آله »

اگر کسى به آنجا رسید و نور توحید در قلبش اشراق شد، وجودش مجراى فیض حق، کلامش کلام حق و لسانش در مقام اظهار حقایق - نه هنگام بیان مطالب عادى که از جنبه‏ ى تعیّن خودش مى ‏باشد - لسان حق مى ‏شود. در حدیث قدسى فرموده است:

«لا یزال العبد یتقرب إلىّ بالنوافل و العبادات حتى اُحبه، فإذا أحببته کنت سمعه الذى یسمع به و بصره الذى یبصر به و یده التى یبطش بها و رجله التى یمشى بها. »

یعنى انسان در اثر بندگى مستغرق در خدا مى ‏شود و مجراى فیض او و لسان او مى ‏گردد.
توجه به این نکته نیز لازم است که منظور، توهمات غلط بعضى از صوفیه همچون حلول و اتحاد نیست؛ چه آنکه آنها کفر و زندقه است. ممکن است بعضى از الفاظ، شباهتى به همدیگر داشته باشد، ولى باید دانست که حلول و اتحاد دو معناى موهومى است که کاملاً با آنچه ما در مقام بیان آن هستیم منافات دارد.
لازمه‏ ى حلول این است که شى‏ اى در شى‏ اى دیگر وارد شود، در حالى که ما اصلاً شئ مستقلى در مقابل حق تعالى نیستیم تا او - تعالى و تقدس - در ما وارد شود. و او - سبحانه و تعالى - چیز متعینى نیست که در جایى حلول کند.
معناى آن حرف این است که خود را یک وجود مستقل بدانیم و حق تعالى را یک جسم متعین و یا شخص متعینى بپنداریم و دو چیز در یکدیگر داخل شوند! این کفر است و شرع مقدس آن را رد کرده و علماى کرام آن را انکار مى‏ کنند.
و باید توجه داشت که این، صرفا کلام باطلى نیست که بعضى به آن معتقد شده و عده‏ اى آن را رد کرده باشند، بلکه هر کسى ممکن است در راه سلوک در حالى قرار گیرد که اگر به خودش واگذار شود و عنایت حق تعالى شامل حالش نگردد، در چنین مهالکى سقوط کند و سخن از حلول یا اتحاد به میان آورد.
بنده خود در طول راه دیده ‏ام که در چه حالاتى ممکن است زمینه‏ ى این انحراف براى انسان پیش آید و بحمد اللّه‏ با این‏گونه امور آشنا هستم.
در هر حال، چون «توحید» آن طور که عرفاى حقه مى‏ گویند معناى بسیار بلند و دقیقى است و قابل فهم براى عموم نمى‏ باشد و چه بسا الفاظى که مقصود خویش را با آن بیان مى ‏کنند از افاده ‏ى آن معنا قاصر باشد و از طرفى الفاظ نیز با یکدیگر شباهتى دارند، بنا بر این اگر کلامى از کسى نقل شد نباید فورا قضاوت کرده و فتواى کفر و فسق او را صادر نمود.
برادر عزیز! تو اگر واقعا طالب حق هستى و غرضى ندارى لازم است پیش از هر قضاوتى از صاحب کلام سؤال کنى که مقصودت چیست؟ شاید مراد او را نفهمیده باشى و چه بسا او از اولیاى خدا باشد. در آن صورت مى ‏دانى که با قضاوت بى‏ جا به چه خسران بزرگى دچار شده ‏اى؟!
متأسفانه بسیارى از افراد به محض اینکه کلامى بشنوند - دروغ یا راست - فورا قضاوت کرده، شروع به تفسیق و تکفیر مى ‏کنند. به عقیده‏ ى حقیر اینان ایمان به معاد و روز رستاخیز ندارند، یا لااقل غافل ‏اند از اینکه ممکن است - به‏ مصداق حدیث قدسى که فرمود: « من أهان لى ولیّا فقد بارزنى بالمحاربة » با خدا در جنگ باشند.
کسى که مى‏ خواهد با بندگان صالح خدا به مخالفت برخیزد و به آنان توهین کند باید خود را به اسلحه‏ اى مسلح کند که بتواند حریف خداوند قهار گردد! نستجیر باللّه‏.
در اینجا چون صحبت از برخى مقامات ائمه علیهم السلام و حقایق عالم ولایت به میان آمد، مناسب است رؤیایى را که حاوى نکات دقیقى است بیان کنم.
نخست این نکته را عرض کنم که خواب دیدن از آن جهت مفید است که بعضى از دقایق لطیف و معانى بسیار بلند که فهم آن در بیدارى چندان آسان نیست، با دیدن صحنه‏ اى در عالم رؤیا به راحتى قابل دریافت مى‏ شود؛ به همین جهت بزرگان عنایت خاصى به رؤیا داشته‏ اند. حتى پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با آنکه خود متصل به وحى بودند گاهى از اصحاب سؤال مى‏ کردند آیا کسى خوابى ندیده است؟
حقیر شبى در خواب دیدم لشکر اسلام به فرمانده ى حضرت عبد المطلب علیه السلام و لشکر کفر به فرمانده ى عمرو بن عبد ود براى کارزار در برابر هم صف‏ آرایى کرده ‏اند، به طورى که در مقابل هر مسلمان، کافرى قرار گرفته و در برابر من، خود عمرو بن عبد ود ایستاده است.
بنده با خود فکر مى‏ کردم چگونه با کسى نبرد کنم که غیر از امیر المؤمنین علیه السلام هیچ‏کس حاضر به جنگ با او نشده است! سپس با خود گفتم: حتما چنین توانایى را در من دیده ‏اند که مرا در مقابل او قرار داده‏ اند.
ناگهان حمله آغاز شد. همین‏ که خواستم با او نبرد کنم دیدم حضرت امیر المؤمنین - روحى له الفداء - پشت سرم ایستاده و ایشان خود مى‏ خواهند او را به قتل برسانند، امّا صحنه به گونه ‏اى بود که این کار به نام من تمام مى ‏شد. آن حضرت ذوالفقار را کشیده، به من فرمودند: سرت را کنار ببر. آنگاه او را به قتل رساندند.
در این رؤیا لشکر کفر و اسلام به حالات درونى حقیر که در آن ایام بیشتر در حال مجاهده بودم اشاره دارد. هم‏چنین از آن استفاده مى‏ شود که هر کس به میدان مبارزه‏ ى با نفس قدم گذاشت باید بداند دست ولایت است که کار را به ثمر مى ‏رساند، گرچه به حسب ظاهر کارها به نام او تمام مى‏ شود.
بنا بر این هر خیر و موفقیتى که انسان کسب کند در حقیقت به دست صاحبان ولایت حاصل گشته است. البته این بدان معنا نیست که انسان دست روى دست گذاشته و هیچ سعى و تلاشى نکند. سالک باید از هر گونه مجاهده ‏اى فرو گذار نکرده، هر چه در توان دارد به کار برد. آنگاه کمک و عنایت آنهاست که شامل حالش گشته و تلاش و مجاهده‏ ى او را ثمربخش مى‏ سازد.
شبى در عالم رؤیا خود را در بیابان وسیعى دیدم که در وسط آن، ساختمان ده طبقه ‏ى مدور و عظیمى که از دور به صورت یک کوه مخروطى شکل نمایان بود قرار داشت. حقیر به همراه عده ‏اى اطراف آن اجتماع کرده، تصمیم داشتیم از آن بالا برویم. براى بالا رفتن به آن ساختمان باید پرواز مى‏ کردیم. حتى طبقه‏ ى اول آن هم مقدارى از زمین فاصله داشت. بعضى تا طبقه‏ ى اول، برخى تا طبقه‏ ى دوم و خلاصه هر کس به قدر توان خود پرواز کرده و در طبقه‏ اى که مقدورش بود فرود مى ‏آمد.
بنده نیز پرواز را آغاز کرده تا طبقه‏ ى پنجم با قدرت خود بالا رفتم. قدرتى که خداوند در من گذاشته بود آنجا تمام شد، ولى همتم اجازه نمى‏ داد فرود آیم. در آن حال با استمداد از نام مبارک «على» و جارى ساختن این ذکر شریف بر زبان به پرواز ادامه دادم.
قابل ملاحظه است که «یا على» نمى‏ گفتم، بلکه «على على» مى‏ گفتم و با تکرار آن پیوسته از سرّ ولایت که در خود انسان نهفته است به من نیرو مى‏ رسید، تا به طبقه‏ ى دهم رسیدم. باز به پرواز ادامه داده، بر بام ساختمان که عالمى وسیع و سبز و خرم بود و هواى بسیار لطیفى داشت فرود آمدم. آنگاه نفس عمیقى کشیده گفتم: حالا خوب شد! و از خواب بیدار شدم.
منبع:http://sadeghin.net/Speech/Sermon.html

مقصود از امام حسین علیه السلام خداست

سید بن طاووس رضوان الله علیه مینویسد: در یکی از مسافرتهایی که به جهت زیارت امام حسین علیه السّلام می‌رفتیم، جهت خواندن نمازهای مستحب و واجب توقف کردیم اما رفقای ما عجله داشتند که هر چه سریعتر حرکت کنند و خود را به کربلا برسانند. من به آنها گفتم: آیا قصد ما از زیارت امام حسین علیه السّلام خداست؟ و یا اینکه قصد ما از خداوند، امام حسین علیه السّلام است؟ آنها گفتند قصد از زیارت، خدا می‌باشد.گفتم اگر ما اعمال خود را در راه خدا که زیارت امام هم بخاطر همین راه است خراب و ضایع کنیم، در این صورت حالِ ما در ملاقاتِ حضرت با ما چگونه خواهد بود، و چگونه خدا با ما که نزدِ امام حسین علیه السّلام رفته و فضل خداوند را خواهانیم، برخورد خواهد کرد؟! رفقای سید پس از این استدلال متین به اشتباه خود پی برد. (کشف‌ المحجة، فصل 112، ص 149)