گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی
گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

می‌خواهم از عشق بگویم، ولی با چهره‌ای خونین

می‌خواهم از عشق بگویم، ولی با چهره‌ای خونین. می‌خواهم روضه حسینی داشته باشم. وقتی از عشق سخن می‌گویم، ماتم حسین علیه‌السلام همه دلم را فرا می‌گیرد. عشق زجر و سوز و غم دارد. عشق بلاخیز و عاشق‌کش است، ولی اگر حسین علیه‌السلام عاشق میدان باشد، خداوند را هم از عشق خود به وجد می‌آورد. حسین علیه‌السلام نه تنها از تمامی بلاها استقبال کرد، بلکه بلا را به تسلیم کشاند و با دادن اصغر خود، گویی خداوند را به ناسوت کشید. او وفادار خدای خویش ماند، بلکه پس از شهادت خود نیز خانواده خویش را برای اسارت داد. عشق پاک چنین است که در جایی برش ندارد و به خواهش و التماس نمی‌نشیند. خداوند حسین را به کربلا مبتلا کرد. خیمه‌هایش را آتش زدند، خودش را سر بریدند، فرزندانش را آماج تیر و تیغ نمودند، گلوی نازک و لطیف طفلش را به تیر سه شعبه دریدند و هر یک از یارانش را سر بریدند و پاره پاره ساختند و به آن حضرت بی‌حرمتی‌ها نمودند، ولی آن حضرت هرچه به ظهر عاشورا نزدیک‌تر می‌شده صورتش سفیدتر، نورانی‌تر و زیباتر می‌گردیده است. امام حسین علیه‌السلام در آن روز خدا را به ناسوت کشید و خاک‌نشین نمود؛ زیرا امام حسین علیه‌السلام هرچه از دست می‌داده، خدا جای آن را پر می‌نموده است. هیچ کس حتی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام چنین توفیقی نیافتند که خداوند را این‌طور به خاک ناسوت بکشانند؛ از این رو می‌گوییم حضرت امام حسین علیه‌السلام پیامبر عشق است و در این زمینه حتی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام امت او هستند؛ چنان‌که آمده است: «أنا من حسین».
در مورد حضرت زهرا علیهاالسلام و حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام گفته می‌شود خداوند برای آنان مائده آسمانی به زمین نازل نمود، ولی باید گفت پایین کشیدن خوراکی چیزی نیست، این که کسی خدا را که صاحب غذاست به خاک ناسوت بکشد بسیار گواراست. آن هم با بدنی پاره پاره از انبوه تیرها، نیزه‌ها، شمشیرها و سم ستوران. آیا آدمی می‌تواند به چنان قدرت فهم و درکی برسد که دریابد امام حسین علیه‌السلام با حضرت حق چه کرده است؟ بیش‌تر، از این می‌گویند که حضرت حق با امام حسین علیه‌السلام چه کرده است؟ به آن سوی ماجرای نینوا که عشق است باید نگاه کرد! باید «چشم نگاه» داشت هم‌چون حق تعالی! نینوایی که نمی‌تواند در زمانه دیگر تکرار گردد:
«منم راه تو و هستی تو راهم
تویی چشم من و من خود نگاهم
شده دیدار تو کار من مست
منم نقش و تو هستی بارگاهم»(1)
________________________________________
1. کلیات دیوان نکو : چشم نگاه، ص 42

رسم نازکشی و عاشق‌کشی

انسان با نازکشی و مهروزی و کشیدن دست مهر بر سر سنگ و گذاشتن دانهٔ گندمی یا برنج به دهان مورچه‌ای یا ریختن آب به پای گُلی، یا اطعام مشفقانهٔ خویشان و آشنایان، باطنی لطیف می‌یابد و از حیث باطنْ شکوفا، پررونق، صافی، روشن و سبک می‌شود. داشتن قدرت ـ اعم از امکانات ظاهری و باطنی ـ اگر همراه با نرمی باطن نباشد، به ظلم و تجاوز تبدیل می‌شود. برای نرمی باطن نیز باید نازکشی داشت و با همه، با مهر و عطوفت و مرحمت مواجه شد.

نازکشی، سبب می‌شود صاحب قدرت، دارای نرمش باطنی گردد و روح وی لطیف شود و قدرتی را که دارد، به زور و ظلم تبدیل نکند.  سلاطین و حاکمان گذشته، چون مربی کارآزموده‌ای نداشته‌اند تا آنان را نازکش خَلق کند، قدرت ظاهری خود و علمی را که داشته‌اند، به زور و خشونت و به خشکی و جمود آلوده می‌کردند؛ زیرا باطن آنان خشک و مردار بوده است. اولیای خدا، که باطنی پررونق از نور حق‌تعالی دارند، مهروز خَلق و نازکش آنان می‌باشند. امیرمومنان علیه‌السلام که در میدان مبارزه هماوردی نداشته‌اند و کسی را یارای آن نبوده است که در چشمان مبارک آن حضرت نگاه اندازد، از کودکان یتیم و زنی بیوه نازکشی دارد، و از این روست که سر در تنور می‌کند و با دست مبارک خود، برای آنان نان تهیه می‌کند و به کودک یتیم، سواری می‌دهد یا پاپوش خویش را با دست خود وصله می‌زند. اولیای خدا بسیار نرم بودند که از آن همه قدرت‌های باطنی خویش، علیه دشمنان و بدخواهان‌شان استفاده‌ای نداشته‌اند. سیرهٔ ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام نمونه‌های فراوانی از تواضع، فروتنی، افتادگی، مهربانی و صفا با خلق را در خود دارد و البته آن‌چه که به ما نرسیده است، بسیار بیش از آن چیزی است که نقل شده است.

باید ناز طبیعت را کشید. کسانی‌که ناز نظام طبیعت را می‌کشند، به مقامات بلند قربی و غیبی نایل می‌آیند. مراد از کشیدن نازِ نظام طبیعت، ناز کشیدن از پدیده‌های خَلقی ـ اعم از انسان و غیر انسان ـ می‌باشد. ناز کشیدن از حق‌تعالی و پدیده‌ها، دل را جلا می‌دهد. کسی می‌تواند ناز پدیده‌ها را بکشد که به مقام دل (قلب) بار یابد و عاشق شود. انسان اگر عاشق شود، هرچیزی یا هرکسی را بیش‌تر از خویش دوست دارد و ملامت‌ها و مرارت‌های او را به جان می‌خرد. در عرف ناسوت، کودک برای پدر و مادر یا زن برای شوهر خود ناز می‌کند؛ ولی گاهی نازها اموری می‌شود که قابل تحمل نیست. همین امورِ تحمل‌ناپذیر است که اگر تحمل شود، در جلای دل و قرب به پدیده‌های غیبی، نقش مهمی دارد. نماز، نیاز و ناز می‌تواند رویت پدیده‌های غیبی و قدرت باطنی بیاورد و مهم‌تر از آن، معرفتی است که عاید فرد می‌سازد. اگر فردی این سه امر را انجام دهد و از ذکر خود نتیجه‌ای نبیند، اشکالی در پیش‌نیازها و شرایط ذکر وی قرار دارد. البته فهم معنای «ناز» تنها از کسی برمی‌آید که از مقام نفس گذشته باشد و در مقام قلب، قرار گرفته باشد؛ بنابراین دست‌کم، عبور از شصت منازل نخست ذکر شده در منازل‌السائرین، از پیش‌نیازهای درک درست ناز می‌باشد.

مومن چنان‌چه به کمال رسد، از استکبار دور می‌شود و به هرچیزی حتی سنگ، آجر یا موزائیک ـ به اعتبار این که ظهور خداوند و مظهر اوست ـ سلام می‌کند و برای او خاشع می‌شود. کسی‌که ذات و استقلال را از اشیا برمی‌دارد، چنان‌چه دست ناز بر سنگی کشد یا بنده‌ای را دریابد و به او لگد نزند، لطف و رضای حق را به دست آورده است.

عارف واصلی با ما انس بسیار داشت و هنوز نیز زنده است؛ اما به نفَس‌های آخر نزدیک شده است. وی زمانی رانندهٔ تریلی بود و همیشه مقداری آب به همراه داشت و چون درختی را در بیابان می‌دید که از بی‌آبی رنج می‌برد، ماشین را کناری پارک می‌کرد و به آن درخت سلام می‌نمود و از او عذرخواهی می‌کرد که دیر آمده است و می‌گفت: «نمی‌دانستم، شما را ندیده بودم» و بعد مثل کسی که می‌خواهد آب به دهان کسی بریزد، به آن درخت آب می‌داد. و یا وقتی سنگی را وسط جاده می‌دید، می‌ایستاد و تریلی را کنار می‌زد و پایین می‌آمد و به آن سنگ سلام می‌کرد و سپس از او اجازه می‌گرفت تا وی را حرکت دهد و به کنار جاده ببرد و از سنگ عذرخواهی می‌کرد و می‌گفت: «ببخشید، آدم غافل زیاد است، این‌جا له می‌شوی.» وی سنگ را با اجازه و با احترام از آن‌جا برمی‌داشت و به کناری می‌گذاشت و سپس از او خداحافظی می‌کرد. وی می‌گفت: گاه دلم برای آن سنگ‌ها تنگ می‌شود. البته اگر وی ادعا می‌کرد که صدای دل سنگ‌ها و درخت‌ها را می‌شنود، ادعای وی پذیرفتنی بود. این کار، صفای او را می‌رساند! اگر عالمان عارف و مجتهدان وارسته و مراجع پاک‌نهاد و دانشمندان شایسته و دولت‌مردان جهان، چنین دلی می‌یافتند، دنیا آباد می‌شد و قتل و غارت و جنگ و ظلم و ستم از آن رخت برمی‌بست و دنیا گلستان آدمی می‌شد، نه جنگلی مدرن. البته چنین آدمی چون تنها باشد، از بین می‌رود و نمی‌تواند در دنیایی که عصا را از کور می‌دزدند، به‌راحتی زندگی کند؛ مگر این‌که مقام جمعی داشته باشد تا بتواند به تمامی ذرات هستی هم‌چون پیغمبر و امام احترام بگذارد و به هیچ‌یک از پدیده‌های هستی لگد نزند؛ ولی هیهات! آن دنیا کجا و این‌دنیا کجا


مهندسی عرفان شیعی و معضلات آن

متن بعضی کتاب‌های حوزوی، بسیار دشوار و سنگین است. مصباح الانس، یکی از دشوارترین کتاب ها در عرفان، بلکه در عالم آخوندی است. ضمن این‌که، بسیاری از عبارت‌های کتاب، افزون بر دشواری، اشتباه است.

آن‌چه که در عرفان شیعه باید پی‌گیری شود، عرفان عصمتی است؛ یعنی همان عرفانی که ما در شرح و تصحیح کتاب منازل، تمهید، فصوص، و مصباح دنبال کرده‌ایم. ما در این زمینه، تمام تلاش و توانمان را به کار گرفتیم. بحث‌های مربوط به شرح و تصحیح کتاب فصوص، هزار و یکصد و شصت جلسه شده است. هزار جلسه از این نوارها، حاوی نقد گزاره های محیی‌الدین است. باقیمانده نیز مربوط به متن کتاب است. اگر خداوند توفیق بدهد و فصوص جدیدی که توسط ما نوشته شده، تبیین بشود، متن آن تصحیح و ویراستاری شده، مطالب طبقه‌بندی شده و تبدیل به متن علمی بشود و مطالب آن اصل و ریشه‌یابی، قاعده‌یابی و قانومند بشود، دانش عرفان محبی موجود را به جایگاه خود می‌آوریم؛ به گونه‌ای که در عرصه عرفان، نیازی به علم و کتاب دیگری نمی‌باشد و طالبان حقیقت را هم برای وصول علمی و هم وصول عینی همین متن‌ها کافی است. کتاب‌های دیگر عرفانی نیز به همین سبک، شرح و تصحیح شده است. مانند کتاب منازل السائرین. سبک تدریس من، در قم و از همان آغاز همین بوده است. البته مقداری از بحث‌ها ضبط نشد و از بین رفت که اجرش عندالله محفوظ است. من نسبت به این بحث‌های ازدست‌رفته، احساس حسرتی ندارم. تدریس آن بحث‌ها، خودش توفیق می‌خواهد. خیر و مصلحت، در این بوده است که تنها، این مقدار از بحث‌ها ضبط شده و باقی بماند. البته همین بحث‌های باقیمانده هم به قول معروف روی زمین مانده و از آن استفاده نمی‌شود که هیچ، بلکه آن را به تعطیلی کشانده‌اند. آن بحث‌های از دست رفته که دیگر، روی هوا می‌ماند. در آن زمان، انسان با آزادی بیش‌تری صحبت می‌کرد، مستانه، سخن می‌گفت. آدمی، درس را که در آن زمان‌ها می‌گفت، گویا تمام ملائک، عروسانی بودند که به رقص درمی‌آمدند. حوزه‌های علمیه، امروز آن درس‌ها را از دست داده است، بلکه همه چیز از جمله معنویت و باطن‌گرایی را با چیرگی ظاهرگرایان رو به تحلیل است. چیزهایی به جا مانده که همین‌هاست. بحث‌های عرفانی ما، عرفان امیرمؤمنان را احیا کرده است؛ یعنی همان عرفان عصمتی و ولایی که کربلا را قیام بخشید. این بحث‌ها نیز حقیقت‌طلبان را گرد هم می‌آورد و نهضت‌آفرینی علمی خواهد کرد و حقیقتی که امروزه با بند و بست و در این زیرزمین گفته می‌شود روزی بر بام جهان با افتخار فریاد می‌شود. به هر روی، با وجود این عرفان، دیگر لازم نیست سر سفره عرفان افرادی محبی آن هم از اهل‌سنت بنشینیم و به کتاب‌هایشان چنگ بیندازیم. در سابق، در زمینه دانش عرفان، کم و کاستی داشتیم و مجبور می‌شدیم از آن‌ها پیروی کنیم، ولی اگر عرفانی که ما پایه‌ریزی و ترسیم کرده‌ایم، تبدیل به متون علمی و برهانی بشود، دیگر از کتاب‌های عرفانی اهل‌سنت، به صورت کامل بی‌نیاز و مستقل می‌شویم. البته این که این امر توسط چه کسی و چگونه اجرایی بشود، از عهده و توان ما خارج است. تقریر عرفانی که اکنون رایج است، در نهایت به شیخ و شاگردش قونوی می‌رسد. قونوی، شاگردی وارسته و توانا و پهلوانی قدرتمند بوده است. متوجه بحث‌های بی‌ربط استادش شده و عرفان نیکوتری را تقریر کرده است. قونوی، در عرفانش بسیاری از نظریات شیخ را بیان نکرده است. در واقع، عرفان قونوی، عرفانی معقول و متعارف است؛ هرچند باز هم دارای اشکالاتی است. سطح عرفان موجود، متوسط و محبی است. عرفانی معمولی که توسط شیخ قونوی و شیخ اکبر، یعنی محیی‌الدین تقریر شده است. مراد از شیخ، قونوی و لقب محیی‌الدین، شیخ اکبر است. عرفان موجود، به این دو شیخ منتهی می‌شود. عرفانی که ما داعیه آن را داریم، عرفان عصمتی محبوبی است. ما بحث و تحقیق در مورد این عرفان را پی‌گیری می‌کنیم و قصد داریم، اگر خداوند توفیق بدهد، تمام زوایای علمی آن را شناسایی کرده و اشکالاتش را برطرف کنیم. عرفان عصمتی، عرفانی است که از دو لب مبارک حضرات معصومین علیهم‌السلام بیان شده است و برهانی و منطقی می‌باشد. عرفان محبوبی عصمتی همراه همیشگی عقل و خرد بوده و ساحت غیب را نیز در بر دارد. اگر این عرفان، در مکتب شیعه نهادینه شود، دو نتیجه به دنبال دارد: یکی آن‌که بی‌نیازی از کتاب‌های معمولی عرفان را موجب می‌شود و دودیگر آن‌که حقیقت‌طلبان پی‌گیر و پی‌جوی آن می‌شوند و مورد توجه عرفان‌پژوهان و معنویت‌طلبان و باطن‌گرایان قرار می‌گیرد. هر کس در این مورد کاری انجام بدهد، خداوند بر او منت نهاده و توفیقش را شامل حالش کرده است. اجرایی شدن این طرح، بسیار لازم و ضروری است. در غیر این صورت، مشکلات زیادی در عرصه علم عرفان به وجود خواهد آمد.

کتاب مصباح نیز پر از حقایق علمی است که در زمان مناسب و به تدریج، آن‌ها را بیان کرده‌ایم. البته همین حقایق علمی، دارای اشکالاتی است که نیاز به تحقیق و تصحیح دارد. ما می‌خواهیم عرفان محبوبان را تبیین کنیم. قصدمان، شناسایی و شفاف کردن زوایای مختلف این دانش معرفتی و ولایی است. وقتی نام کتاب مصباح برده می‌شود، در ذهن‌ها، یک رستم یال و دم و شکم‌دار، در عرفان تصور و تداعی می‌شود. درست است مباحث این کتاب، بسیار سخت و دشوار است؛ اما بسیاری از گزاره‌های آن غلط است. مباحث این کتاب، با بیان ما و با شرحی که بر این کتاب داشته‌ایم بسیار ساده و آسان شده است. دشواری مباحث این کتاب، غیر قابل انکار است. طلبه‌های قدیمی، حتی جرات و جسارت این را نداشتند که کتاب مصباح را به دست بگیرند. در زمان قدیم، افراد را در خانه حبس می‌کردند و آن‌ها را می‌آزمودند و سپس به خواندن کتاب مصباح مشغول می‌شدند. هرگز امکان نداشت، شخصی ادعای فهم کتاب مصباح را بکند. در زمان قدیم، در حوزه علمیه، انگار برای خواندن کتاب مصباح، قایم‌موشک‌بازی می‌کردند. در کلاس را می‌بستند و هر شخصی، برای ورود، باید اجازه می‌گرفت؛ اما ما روش تازه‌ای را اجرا کردیم. گفتیم این حرف‌ها و رفتارها را فراموش کنید. همگان آزادند از مباحث کلاس استفاده کنند. نیازی به اجازه گرفتن نیست و هیچ قانون خاصی وجود ندارد. اگر مباحث کتاب، فهمیده نمی‌شود، دلیلش غلط بودن عبارت است و ربطی به فهم و هوش جویای آن ندارد. ما تمامی گزاره‌های این کتاب سنگین را شرح و تبیین و بررسی و نقد کرده‌ایم. پیش‌بینی می‌شود شرح این کتاب به بیش از پانزده جلد برسد که به ضمیمه دیگر کتاب‌های عرفانی، مجموع آن به یکصد جلد می‌رسد.

منبع

گفتارهای کوتاه معنوی-حضرت آیت الله نکونام

عرفان و دعای کمیل

عرفان و دعا

عرفان معمولی

عرفان دودی

عرفان مدرن

عرفان محبوبی

عرفان انعامی

عرفان ناب

اقسام عرفان

عرفان عملی

عرفان آگاهانه

عرفان مستند

عرفان و علم

عرفان ربوبی

عرفان و چاره مشکلات جامعه

عرفان؛ دید و رؤیت اولیای خدا

www.nasimeeshgh.com/index.php

عارف گمنام حضرت علامه حاج شیخ حسن مصطفوی تبریزی (ره)

حضرت علامه حاج شیخ حسن مصطفوی تبریزی (ره)

آیت الله نجابت از آیت الله  حسن مصطفوی نقل کردند که می فرمودند: یک زمانی به نجف مشرف شدم تا آقای قاضی را زیارت کنم و از محضرش استفاده کنم، ولی بر اثر بدگویی برخی طلاب جاهل می ترسیدم به محضر آقای قاضی بروم. یک روز در کنار در بزرگ بازار حرم نشسته بودم و کسانی را که از در قبله شلطانی به حرم رفت و آمد می کردند می دیدم. یک لحظه در فکر فرو رفتم که اصلاً من برای چه به نجف امده ام، من برای ملاقات با آقای قاضی به این جا آمده ام ولی می ترسم. در همین اوان که نشسته بودم و در این فکر بودم دیدم یک سید بزرگواری از حرم مطهر بیرون آمد و دور تا دور بدنش را نوری احاطه کرده بود. چنان که از شش جهت اندامش نوری ساطع بود من شیفته این آقا شدم، دیدم طرف در سلطانی حرم رفت و نزد قبر ملا فتحعلی سلطان آبادی نشست. در این لحظه دیدم آن سید نورانی به کسی چیزی گفت و او نزد من امد و گفت: آن سید می فرماید: ای کسی که اسمت حسن است، سریره ات حسن است، شکلت حسن است، شغلت حسن است چرا می ترسی؟ پیش بیا، پیش ما بیا و نترس، و ما این چنین به محضر آقای قاضی مشرف شدیم. »

حضرت علامه سالک حاج شیخ حسن مصطفوی تبریزی (ره) از شاگردان عارف کامل کوه توحید حضرت سید علی قاضی(ره) در سال ۱۳۳۴ قمری در تبریز بدنیا آمد و در سال ۱۴۲۶ قمری دار فانی را وداع گفت و در قم به خاک سپرده شد . او از شاگردان علمی آسید ابوالحسن اصفهانی(ره) -نائینی و محمدحسین اصفهانی بود . او از مرحوم قاضی(ره) و مرحوم انصاری همدانی(ره) و همنشینی با اهل معنا مثل حاج ملاآقاجان زنجانی-حاجی محبوب و آقاشیخ نورالدین خراسانی بهره های معنوی برده است .در ۲۶ سالگی ازدواج کرو و اغلب در تهران وقم ساکن بود . او در مقدمة «رساله لقاء الله» می­گوید: «من آنچه را به یقین حق دیده­ام، در این کتاب نوشته­ام . »زندگی‌ آن‌ بزرگوار در دو کلمه‌ی‌ کوتاه‌ خلاصه‌ می‌شود: وفا و صفا. وفا به‌ دوستان‌ و علاقه‌مندان‌ و تعهد، اسلام‌ و احکام‌ عالیه‌ آن. صفا در ارائه‌ خدمت‌ سالم‌ و راستین‌ به‌ اسلام‌ و مسلمین‌ بی‌آنکه‌ کوچکترین‌ توقع‌ و انتظاری‌ داشته‌ باشد یا درپی‌ عنوان‌ و لقبی‌ سیر نماید.او از ۲۰سالگی قدم در وادی سلوک نهاده بود . حدود ۴۰ اثر گرانقدر در وادی معرفت از ایشان به چاپ رسیده است . چون خیلی کتوم بود و سعی می کرد گمنام باشد اطلاعات آنچنانی درباره حالات ایشان در دست نیست اما ظاهراْ یکسال در قم تدریس داشت و مدتی در تهران منبر می رفت که تعطیل کرد . داستانهایی از مراودات ایشان با اولیای خدا که گمنام بودند وجود دارد . آثار ایشان بسیار نورانی و مفید است و مرکز نشر آنها در تهران است . برای اطلاعات بیشتر به سایت ایشان مراجعه بفرمایید . ایشان رساله سیر و سلوک سید بحرالعلوم را هم شرحی داده اند .

به روح پرفتوح این مفسر عالی مقام  جناب علامه مصطفوی(ره) و همه اولیای حقه از مذهب شیعه الفاتحه مع الصلوات


منبع:

http://mehrdadghan.blogfa.com


مرکز نشر آثار علامه مصطفوی


هزینه نکردن از قدرت کرامت


 

 

تعجب است از کسانی که در گوشه و کنار یافت می‌شوند و ادعای عرفان آنان شهرهٔ کشوری و بین المللی می‌یابد و از قدرت‌هایی که دارند برای خودنمایی هزینه می‌کنند؟! چنین هزینه‌هایی با آن ادعاها سازگاری ندارد؛ چرا که اگر کسی اهل معرفت باشد، کم‌ترین هزینه‌ای از آن ندارد. کسی که بی‌محابا چیزی از قدرت خود را در کف دست خلق اللّه می‌گذارد پر واضح است که اهل راه نیست، بلکه دکانی دارد که برای کاسبی گشوده است و قدرت او پشتوانهٔ معرفت و قرب به حق تعالی را ندارد، بلکه از او بسیار دور است.

 متأسفانه جامعهٔ ما در زمینهٔ عرفان اطلاعات چندانی ندارد و ساده‌انگارانه هر کسی را به عنوان عارف واصل می‌پذیرد و کراماتی دم‌دستی را ترویج و دنبال می‌کند. اولیای خدا از قدرت کرامت خود هزینه نمی‌کنند و همان حالت «یأْکلُ الطَّعَامَ وَیمْشِی فِی الاْءَسْوَاقِ»(1) را دارند به گونه‌ای که اگر کسی آنان را ببیند می‌گوید وی نیز همانند خود ماست، اما آن که به عرفان و ولایت شهره شده است گاه حتی بیش از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله خرج می‌کند. او کاسبی است که بالای در مغازهٔ خود می‌نویسد: ولی اللّه و اگر او صداقت در کاسبی داشت و می‌نوشت: الکاسب حبیب اللّه، کم‌تر عقوبت داشت. کسی ولی خداست که توحید را دنبال می‌کند و برای وصول به آن کتمان دارد. بله، اولیای کمّل گاه به صورت نادر اظهاراتی از قدرت خود داشته‌اند اما در حالت عادی نبوده است.

 http://eshghemardom.org

________________________________

1. فرقان / 7.

فشارهای ناسوت و پادزهر عشق برای درمان دنیامداری

برای عمل‌های جراحی بی‌هوشی عمومی یا موضعی لازم است وگرنه کسی تحمل درد عمل جراحی و جدا شدن عضوی از خود را ندارد؛ حتی اگر عمل، برای بیرون آوردن میخک پا باشد. عمل جراحی ظرافت‌های خاص خود را دارد و تخصصی است که پزشکان کم‌تری بر آن دست می‌یابند. عمل جراحی مثالی است برای کار عالم ربانی که می‌خواهد مزهٔ ناسوت و دنیا را از دل بیماری که به آن وابسته است بیرون آورد.

 

آیا تاکنون اندیشیده‌اید راه‌کار عالمان ربانی برای این‌که دنیا را از دل طلبه‌های جوان بزدایند چیست بدون آن‌که آنان دردی را احساس کنند؟ چگونه می‌شود کسی را به مسلخ برد و سر از بدن وی جدا نمود؟ چگونه می‌توان تمامی دنیا با همهٔ زر و زیور و جلوه‌هایی که دارد را از قلب فردی جدا کرد بدون آن‌که وی سخنی برای گفتن داشته باشد؟ واضح است صدای نالهٔ چنین فردی دنیا را به لرزه می‌آورد؛ ولی او آرام و بی‌صداست و در بی‌صدایی خود است که اشک بر گونه‌های او غلطان می‌باشد. استادی که می‌خواهد بر بیماری دنیامداری عمل جراحی انجام دهد، از ماده‌ای به نام «عشق» برای بیهوشی استفاده می‌کند و چنان به فرد مورد نظر خود محبت می‌کند تا او تلاش کند دنیا را فراموش کند و از آن جدا شود. استاد پس از آن است که چاقوی جراحی و پنس را دست خود فرد می‌دهد و می‌گوید: من نگران شما هستم؛ ولی در این کوره و مسیر سخت خیر فراوانی است. هر کدام از شما باید این آتش را بگذرد و این گذشتن از آتش، امری اجباری است. من فقط شما را دارم، نگران شما هستم؛ ولی سختی‌هایی که در این کوره وجود دارد، راه طلبگی و سعادت را به شما نشان می‌دهد. من برای شما دعای عافیت نمی‌کنم؛ بلکه هر لحظه منتظرم تا شما را در آن سوی آتش ببینم و برای شکفتن شما لحظه‌شماری می‌کنم. این عشق است که بسیار قوی‌تر از داروی مست کننده و بی‌هوش کننده کاربرد دارد و ناراحتی برای این عمل را دور می‌سازد و با این کیمیاست که می‌توان ناسوت را از دل جدا کرد. عمل جراحی دل، مانند عمل جراحی کلیه یا قلب نیست که با چند ساعت کار و سه روز مراقبت‌های ویژه بهبودی حاصل گردد؛ بلکه عمل جراحی دل، سال‌ها طول می‌کشد. برخی به دو سال، چهار سال، و هفت سال و برخی را هرچه عمل کنیم درمان نمی‌شوند؛ زیرا سن که گذشت، حرکت هم کند می‌شود و دیگر فرد طاقت عمل را ندارد. عشق فراوانی می‌خواهد تا باغبان گلی را به ثمر رساند، اما خزانی که خود اوست همهٔ گل‌ها را خشک می‌کند! آیا در این ماجرای حزن‌انگیز خریدار خداست یا دیگری؟

چگونه امام موسی بن جعفر علیه‌السلام از خود بریده می‌شود و چنین دعا می‌کند که ای خدای شکافندهٔ دانه و...؛ هم‌چنین حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام با آن عظمتی که دارد می‌نالد و در وصیت خود می‌فرماید: خداوند مرا از شما بگیرد و بدتر از من را بر شما مسلط کند و شما را از من بگیرد و بهتر از شما را نصیب من گرداند. چه‌طور خدای تعالی در ناسوت این بزرگان را به فشار می‌آورد و طاقت ایشان را می‌کاهد تا جایی که به مرگ زود هنگام خود راضی می‌شوند و مرگ خود را می‌طلبند.

خدای تعالی همه را قربانی می‌کند و تمام ناسوت را از دل آنان و حتی از جوارح و اعضای ایشان جدا می‌کند و خالص آن را برای خود برمی‌گزیند. جدا کردن و عمل جراحی ناسوت مشکل است؛ ولی خدای تعالی در کار خود مهارت دارد. در این مسیر، کسانی هستند که به تیغ جراحی خداوند راضی می‌شوند و برخی خود، تیغ جراحی حق تعالی می‌گردند. گروه اخیر بسیار شیدا هستند؛ وگرنه جدایی از ناسوت، ناسوتی که ذره ذرهٔ بدن و تمامی نفس‌های ما از آن است، آسان نیست. خدای تعالی، چنان ناسوت را از پوست، گوشت و فرزندان حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام که صاحب ذوالفقار حیدری است، جدا می‌کند که ریسمان به گردن او می‌اندازند و همسر ایشان را محاصره می‌نمایند و تیغ به گردن نیمه جان ایشان که نقش زمین شده بود، می‌گذارند. ناسوت به هر چیز و هر کس فشار می‌آورد؛ به کوه و یا به حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام .

---------------------------------------------

منبع : روشنای دنیاداری و دنیامداری

حضرت آیت الله نکونام : بگذارید دنیا ما را به مهربانی بشناسد

بر خلاف آنچه که گروهی از عبارت «فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرین» (بقره/۲۸۶) برداشت می کنند، از این عبارت بغض برداشت نمی شود. دل مومن جای بغض نیست آن هم مومنانی که خدا به ایمانشان شهادت داده است. آیه شریفه می فرماید: خدایا ما را یاری کن، نمی فرماید خدایا طرف مقابل ما را از بین ببر یا ما را یاری کن تا به آنها حمله کنیم و نابودشان کنیم، بلکه می فرماید یاری کن تا در برابر دشمنان شکست نخوریم و بر آنها غلبه نماییم. این پیروزی می تواند پیروزی در هدایت و راهنمایی آنان به سوی حق باشد.


مؤمنان خواستار نصرت آن هم در مقابل کافران هستند، آن هم نه تک تک کافران بلکه در مقابل " ائمه الکفر" چرا که واژه " قوم" آمده. واژه " قوم" لحاظ حیثیت جمعی است. کفر هم از ماده " کَفَرَ" است یعنی کسانی که می دانند و آگاهانه حق را می پوشانند. ما در بحث جامعه شناسی قرآنی گفتیم؛ که تعداد این گروه در جوامع بسیار اندک است اما تاثیر گذارند لذا خود خدا با آنها روبرو می شود مانند آنجا که می فرماید" تبت یدی ابی لهب"

مؤمنان خواستار پیروزی بر ائمه الکفرند یعنی طرف با سایر ادیان و حتی کفار مستضعف روبرو نیستند، گویا کافر مستضعف اخوی و برادر آنهاست، لذا می گوید برای نزدیکی دل ها به کفار مستضعف که از روی جهل کافر شده اند کمک کنید و مالیات دینی را که سهم خودتان است به آنها هم پرداخت کنید. اما آیا رفتار امروز جامعه ما چنین است؟!

 خداوند ایمان مؤمنانی را تصدیق می کند که بغض در دل ندارند اما ما به سوی این نوع ایمان در حرکتیم؟! امروز اکثر جنگها و خشونتها در جهان بین مذهب هاست. کار را به جایی کشانده اند که گروهی در جهان نفس دین را سبب رواج خشونت دانسته اند. چه اشکال دارد که جامعه ما جامعه مهربانی و مودت قرآنی باشد؟! این همه دوری و بیزاری برای چیست؟! این چپی و راستی چیست؟ اینها همه فرزندان انقلابند.

اینها همه برای این نظام و انقلاب زحمت کشیده اند، خون دل خورده اند، حالا چرا باید یک عده به خاطر طرز تفکرشان دنبال حذف عده دیگر باشند؟ همه ما فرزندان امیرالمومنین علیه السلام هستیم و همین محبت ولایت که در دل ماست، کافی است که همدیگر را در آغوش بگیریم.

ما معتقدیم همه مردم ایران حتی کلیمی ها هم ولایی هستند. شما بررسی کنید کدامشان محبت امام حسین علیه السلام را ندارند. اما اگر کسی هم مذهب ما هم نبود باز دلیلی برای خشونت وجود ندارد. چند برادر در یک خانه با افکار مختلف زندگی می کنند آیا درست است که اینها بخواهند به خاطر افکارشان به روی هم تیغ بکشند؟! ترک و بلوچ و کرد و لر و عرب و فارس و مسیحی و یهودی و زرتشتی و شیعه و سنی همه ایرانی و برادرند. اما استعمار نمی خواهد این فرهنگ ایمانی در بین ما نهادینه شود.


خشونت این نیست که شما حتما تیغ بکشید. ذهن بسیاری از ما ذهن خشن است و ذهن خشن نقدناپذیر است و از انتقاد برآشفته می شود. همین که شما فقط خودت را سعادتمند می دانی و سایر کشورها را عددی حساب نمی کنی خشونت است.

گاهی خشونت در بیان است. بگذارید دنیا ما را به مهربانی بشناسد. با دنیا درست برخورد کنید دنیا هم خواه ناخواه در مقابل برخورد محبت آمیز شما درست برخورد می کند.

این چه فکر منحرفی است که بسیاری بدفهم هستند. ملتها همه خوبند و نمی شود بیشتر مردم در عقل ورزی خطا کنند. اگر گاهی بدی سر می زند از دولتهاست نه ملتها. ما باید با همه ملتها با احترام برخورد کنیم و حرمت آنها را داشته باشیم وقتی که چنین شدیم وقتی که دلمان مالامال از محبت شد، وقتی که مسیحی و سنی و کافر مستضعف را بد خطاب نکردیم و نسبت به آنها بغض نداشتیم وقتی که دل را از خشونت تهی کردیم، مصداق مؤمنانی می شویم که خداوند متعال ایمانشان را تصدیق می کند.

http://eshghemardom.com

مقام رضا

مدیریت زندگی بسیار ظریف و دارای وجوه فراوانی است که پرداختن به یک شان نباید شان دیگر را از بین ببرد یا خنثی سازد. سالک چنان‌چه داشته‌های خود را توازن بخشد آماده می‌شود تا خود را با خداوند و با امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) هماهنگ نماید و تکلیفی را که از ناحیهٔ آن حضرت دارد بر عهده گیرد و انجام دهد بدون آن که سختی و فشاری روانی بر وی وارد آید یا زبان به اعتراضی گشاید و نارضایتی از آن حکم داشته باشد. برای نمونه، در گذشته که آب شهر لوله‌کشی نبود، آفتابه‌هایی در دست‌شویی‌های مسجد اعظم یا فیضیه بود و کاسه‌ای هم در حوض گذاشته بودند تا کسی آفتابه را داخل حوض نزند و کسی آن آفتابه‌ها را آب می‌کرد و شغلی پایین‌تر از آفتابه آب کردن نبود. حال اگر امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) تشریف بیاورند و به مجتهدی بگویند وظیفهٔ توست که آفتابهٔ علما را آب نمایی و وی ناراحت نشود و این کار بر وی سخت نیاید، بلکه این حکم برای او جذاب و راحت باشد و از این حکم تشکر نماید و از عهدهٔ آن به خوبی برآید بدون آن که بابت آن به کسی بده‌کار شود، سالکی موفق است. چنین کسی هیچ گاه شکایت نمی‌کند که چرا وی را با دیگری تفاوت گذاشته است

 http://mahbubi-nekunam.epage.ir/

عرفان خدا را یک شخص می داند...

هدف از سلوک، قرب الهی است که با فقر و نداری به دست می‌آید. رسیدن و وصول به ذات بهجت‌انگیز خداوند که یک شخص است و نه مفهومی کلی؛ آن گونه که در فلسفه می‌گویند. منطق مفهوم خداوند را کلی اما منحصر در فرد می‌داند. مفهوم کلی زیارت بر نمی‌دارد و نمی‌توان در خارج از ذهن به سراغ آن رفت و با او هم‌چون موسی به گفت و شنید نشست و رویت او را از حق تعالی خواست. به گفت و گوی طولانی حضرت موسی علیه‌السلام گوش جان بسپارید که خداوند و حضرت موسی چگونه عاشقانه با هم سخن می‌گویند: «وَمَا تِلْک بِیمِینِک یا مُوسَی، قَالَ هِی عَصَای اَتَوَکاُ عَلَیهَا وَاَهُشُّ بِهَا عَلَی غَنَمِی وَلِی فِیهَا مَآَرِبُ اُخْرَی. قَالَ اَلْقِهَا یا مُوسَی. فَاَلْقَاهَا فَإِذَا هِی حَیهٌ تَسْعَی. قَالَ خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الاْءُولَی. وَاضْمُمْ یدَک إِلَی جَنَاحِک تَخْرُجْ بَیضَاءَ مِنْ غَیرِ سُوءٍ آَیهً اُخْرَی. لِنُرِیک مِنْ آَیاتِنَا الْکبْرَی. اذْهَبْ إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی. قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی. وَیسِّرْ لِی اَمْرِی. وَاحْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسَانِی. یفْقَهُوا قَوْلِی. وَاجْعَلْ لِی وَزِیرا مِنْ اَهْلِی. هَارُونَ اَخِی. اشْدُدْ بِهِ اَزْرِی. وَاَشْرِکهُ فِی اَمْرِی. کی نُسَبِّحَک کثِیرا. وَنَذْکرَک کثِیرا. إِنَّک کنْتَ بِنَا بَصِیرا. قَالَ قَدْ اُوتِیتَ سُوْلَک یا مُوسَی. وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَیک مَرَّهً اُخْرَی. إِذْ اَوْحَینَا إِلَی اُمِّک مَا یوحَی. اَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی الْیمِّ فَلْیلْقِهِ الْیمُّ بِالسَّاحِلِ یاْخُذْهُ عَدُوٌّ لِی وَعَدُوٌّ لَهُ وَاَلْقَیتُ عَلَیک مَحَبَّهً مِنِّی وَلِتُصْنَعَ عَلَی عَینِی. إِذْ تَمْشِی اُخْتُک فَتَقُولُ هَلْ اَدُلُّکمْ عَلَی مَنْ یکفُلُهُ فَرَجَعْنَاک إِلَی اُمِّک کی تَقَرَّ عَینُهَا وَلاَ تَحْزَنَ وَقَتَلْتَ نَفْسا فَنَجَّینَاک مِنَ الْغَمِّ وَفَتَنَّاک فُتُونا فَلَبِثْتَ سِنِینَ فِی اَهْلِ مَدْینَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَی قَدَرٍ یا مُوسَی. وَاصْطَنَعْتُک لِنَفْسِی. اذْهَبْ اَنْتَ وَاَخُوک بِآَیاتِی وَلاَ تَنِیا فِی ذِکرِی. اذْهَبَا إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی. فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَینا لَعَلَّهُ یتَذَکرُ اَوْ یخْشَی. قَالاَ رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ اَنْ یفْرُطَ عَلَینَا اَوْ اَنْ یطْغَی. قَالَ لاَ تَخَافَا إِنَّنِی مَعَکمَا اَسْمَعُ وَاَرَی» (طه / 18 46).


باید باور داشت خدایی در بیرون هست که می‌توان با او سخن گفت و با او عاشقانه هم‌کلام شد و بارها و بارها خطاب به او عرض داشت: «إِیاک». کسی که بتواند مشکل توحید خود را حل نماید و آن را به باور خویش برساند و به آن ایمان آورد، در زمینه دیگر معارف مشکلی ندارد. کسی که نماز خود را نه برای تلقین و تسکین نفس می‌گزارد بلکه در پی آن است خلوتی به دست آورد تا با خداوند به مناجات و راز و نیاز و نجوا بنشیند و او را نه از سر طمع به بهشت و نه از ترس جهنم کرنش کند، بلکه بندگی او وجودی باشد که از عبادت عاشقانه برتر است؛ چنان‌که مولا امیرمومنان علیه‌السلام می‌فرماید: «إنّی وجدتک اهلاً للعباده».

http://mahbubi-nekunam.epage.ir/

پرسش و پاسخ از استاد گرامی، آیت الله حسن رمضانی درباره حضرت آیت الله علامه حسن زاده آملی دامت برکاته

 

پرسش و پاسخ از استاد گرامی، آیت الله حسن رمضانی درباره حضرت آیت الله علامه حسن زاده آملی دامت برکاته


1-    برای شروع لطفا درباره سابقه آشنایی خود با علامه حسن زاده توضیح دهید.


بسم الله الرحمن الرحیم. بنده از سال ۱۳۶۱ از حوزه مشهد به قم کوچ کردم و در همان آغاز ورود به حوزه علمیه قم پس از حدود دو ماه با دو واقعهٔ به ظاهر تصادفی به سمت این شخصیت بزرگ کشانده شدم.
واقعه نخست این بود که من در مدرسه فیضیه اسم ایشان را پشت کتابی به نام «معرفت نفس» دیدم و بعد از تورق کتاب به صورت اتفاقی چند سطری از این کتاب را مطالعه کردم که در همان حد کم و اندک قلم قوی و نافذ این کتاب مرا به خود جذب کرد و فهمیدم این اثر از شخص خودساخته و جاافتاده‌ای صادر شده است؛ لذا در تکاپو و پی آن بودم تا این شخص بزرگ را ملاقات کنم.
واقعه دوم هم این بود که روزی یکی از دوستان مشهدی را دیدم و او به من گفت شما که به درس‌های عرفانی و اخلاقی علاقه‌مندید چرا از درس‌های شب‌های پنجشنبه و جمعهٔ استاد حسن زاده آملی استفاده نمی‌کنید؟ من با تعجب از او پرسیدم: استاد حسن زاده آملی کیست؟ او هم با تعجب به من گفت: شما چطور او را نمی‌شناسید! ایشان از عرفا و فلاسفهٔ حوزهٔ علمیهٔ قم هستند.
البته خالی از فایده و لطف نیست که عرض کنم پیش از این ملاقات اتفاقی با این دوست مشهدی، صبح جمعه، خواب عجیبی دیده بودم که ذهن مرا به خود مشغول کرده بود که خلاصه آن از این قرار است:
در عالم رویا وارد فضایی شبیه استادیوم‌های ورزشی شدم که در وسط آن دکلی بلند نصب شده بود و به آن دکل سیم‌هایی فلزی شبیه به سیم‌های بُکسل وصل کرده بودند. پای این دکل عدهٔ زیادی صف کشیده بودند و به نوبت جلو می‌آمدند و به سیم‌های فلزی چنگ می‌زدند و این سیم‌ها هم مثل تله‌کابین آنها را به سمت بالا حرکت داده و با خود به دل آسمان می‌برد و از چشم‌ها ناپدید می‌ساخت. من که این منظره زیبا را دیدم آرزو کردم ای کاش من هم مثل اینها بودم و با چنگ زدن به این سیم‌ها بالا می‌رفتم و در آسمان‌ها سیر می‌کردم، که ناگهان دیدم من هم مثل بقیه در صف ایستاده‌ام و منتظرم که نوبتم فرا برسد. افراد یکی پس از دیگری رفتند و نوبت به من رسید. من هم مثل دیگران به سیم‌ها چنگ زده و به طرف بالا حرکت کردم و کم‌کم اوج گرفته و ازین اوج گرفتن لذت می‌بردم ولی با کمال تعجب دیدم که این سیم‌ها به مانعی برخورده، از حرکت باز ایستادند؛ لذا ما را که تازه داشتیم از این سیر لذت می‌بردیم پایین آوردند و من رفتم به سراغ شخصی که مسئول آن ورزشگاه و این دکل بود و از مشکلی که پیش آمده بود گلایه و شکوه کردم. آن مسئول با لحنی ملایم و آرام و خیلی مهربانانه و با ادب تمام گفت: آقاجان همین است. چاره‌ای نیست و نمی‌شود کاری کرد.
از خواب که بیدار شدم دانستم که این خواب از واقعه‌ای شیرین ولی موقت خبر می‌دهد ولی دقیقا متوجه نشدم این خواب چه معنایی دارد. آن جمعه گذشت و وسط هفته بعد بود که با آن دوست مشهدی که مرا به شرکت در درس استاد حسن زاده فراخواند برخورد کردم.
خلاصه پس از ملاقات این دوست و دلالت او به درس استاد تصمیم گرفتم در این درس شرکت کنم. محور بحث این درس، روایات اهل بیت عصمت و طهارت (ع) بود که به صورت درس اخلاق بیان می‌شد. من در همان شب اول احساس کردم این لحن و صدای نرم برای من آشناست لذا به فکر فرو رفتم و با خود گفتم خدایا من این صدا را از کجا و از که شنیده‌ام؟ که یک باره به یاد خواب جمعه گذشته افتادم و فهمیدم این صدا همان صدای مسئول آن دکلی است که در وسط استادیوم ورزشی نصب شده بود و افراد را به اوج آسمان‌ها می‌برد و من آن را در خواب دیده بودم. و واقعا این درس همان ورزشگاه بود که محل پرورش روح بود و روایات اهل بیت هم همان دکلی بود که ارتباط انسان را با ملکوت برقرار می‌کرد و استاد حسن زاده هم که سمت بیان و تبیین روایات را به عهده گرفته بود همان مسئول مهربان و با ادب آن ورزشگاه و دکل بود که با دلسوزی و هدایت و مسئولیت او افراد به اوج ملکوت می‌رسیدند.آنچه را می‌گویم می‌بایست می‌بودید و می‌چشیدید؛ با گفتن و شنیدن، حق آن ادا نمی‌شود.
به هر حال این درس شده بود تنها پناهگاه ما و ما در طول هفته منتظر بودیم دو روز پایان هفته فرا برسد و ما در محضر ایشان قرار گرفته و از بیان عالمانه و عرشی ایشان بهره بگیریم. اما ازآن رو که در عالم رویا دیده بودم این سیر و این لذت متوقف شده بود همواره این بیم در دلم بود که مبادا استمرار درس با مشکل مواجه شود لذا همواره نگران وقوع یک حادثه بودم که پیش بیاید و توفیق حضور در درس را از ما بگیرد. درست یادم نیست و نمی‌دانم پنج یا شش هفته گذشته بود یا بیشتر که شبی ایشان در پایان درس فرمودند: «آقایان من! مرا ببخشید و از محضر شریف شما عذر می‌خواهم. مسائلی پیش آمده که با وجود آنها نمی‌توانم در خدمت شما باشم.»
من که نگران وقوع این حادثه بودم آه از نهادم برآمد. چون در طول طلبگی‌ام این تنها درسی بود که واقعا از آن بهره می‌بردم و برایم حیاتی و لذیذ بود و اینکه داشتم آن را از دست می‌دادم تأسف خوردم.
باری بعد از چشیدن طعم و مزه آن درس، درس‌های دیگر به من نمی‌چسبید لذا در پی آن بودم که ایشان را در جایی ببینم و از ایشان تقاضا کنم نظیر آن درس را به نحوی جایگزین کنند. تا اینکه یک روز در خیابان ارم ایشان را به طور اتفاقی از دور زیارت کردم و با شور و شوق زاید الوصفی به سراغشان رفتم. پس از سلام و احوال‌پرسی گفتم: حاج آقا اجازه می‌فرمایید چند لحظه‌ای وقت شما را گرفته و عرایضی را تقدیم کنم؟ ایشان با بزرگواری فرمودند: بفرمایید. من هم با اجازه ایشان شرح حال خود، خوابی را که دیده بودم و اینکه با معرفی یکی از دوستان با ایشان آشنا گشته و به محضر درسشان راه یافته بودم و باقی قضایا را تعریف کردم و از ایشان خواهش کردم اگر امکان دارد درس را ادامه داده و یا درس دیگری را جایگزین آن درس کنند تا از محضرشان به نحوی بهره بگیریم.
ایشان از من پرسیدند: شما در علوم و معارف عقلی چه خوانده‌اید؟ گفتم: بدایة الحکمة، نهایة الحکمة و مقداری از منظومه را خوانده‌ام. ایشان فرمودند: آقاجان! شما که چیزی نخوانده‌اید. شما باید درس بخوانید. گفتم: چشم درس را می‌خوانم ولی الآن من بیشتر در پی نکته‌های اخلاقی و درس‌های روحانی و معنوی هستم تا درس‌های رسمی و معمولی. فرمودند: نمی‌شود آقاجان! ما می‌خواهیم ملّای مهذب تربیت کنیم، نه درویش و قلندر. لذا شما هم باید درس بخوانید تا بنیه علمی پیدا کنید و هم در کنار درس و تحصیل علم، تهذیب و تزکیه را دنبال کنید.
گفتم: باز هم به چشم. من در خدمت شما هستم. شما الآن چه درسی می‌فرمایید؟ فرمودند: من در حال حاضر صبح‌ها اسفار و بعد از ظهرها شفا تدریس می‌کنم. پرسیدم: آیا صلاح می‌دانید و اجازه می‌فرمایید که من به این درس‌ها شرکت کنم؟ فرمودند مانعی نیست. لذا من همان روز بعد از ظهر به درس شفای ایشان که در مدرسه امام امیرالمومنین آقای مکارم گفته می‌شد رفتم. آن روز موضوع بحث ابصار و کیفیت ابصار بود که یک بحث خشک طبیعی و سنگین است. نظریه خروج شعاع و نظریهٔ انطباع را مطرح کردند که من آن زمان از درس چیزی سر در نیاوردم و فقط به چهره ایشان نگاه کرده و لذت می‌بردم.
درس تمام شد و موقع خروج از درس اتفاق جالبی افتاد و آن این بود که دیدم ایشان نعلین مرا که شبیه نعلین ایشان بود پوشیده‌اند و دارند می‌روند. من مانده بودم که چه کنم و چه بگویم. دیدم که خود ایشان متوجه شده و برگشتند و نگاهی به من کرده، فرمودند: «خود پا فهمید». من هم به شوخی عرض کردم: «حاج آقا! بعضی‌ها پایشان را در کفش بزرگ‌ترها می‌کنند. ولی مثل اینکه شما پایتان را در کفش کوچک‌ترها کرده‌اید!»
خلاصه آن روز گذشت و صبح فردا فرارسید و من خود را آماده رفتن به درس اسفار کردم. به درس که شرکت کردم دیدم موضوع بحث، نفس و ادله تجرد نفس است که بحث شیرین‌تری نسبت به درس شفا بود. لذا تصمیم گرفتم درس اسفار را ادامه داده و دیگر در درس شفا شرکت نکنم و همین‌طور هم عمل کردم.
جلد هشتم اسفار تمام شد و بعد ایشان جلد نهم را که راجع به معاد است شروع کردند و بعد که به قسمت‌‌های مهم این بحث که معاد جسمانی است رسیدند، به خاطر شبهه‌هایی که ممکن است پیش بیاید و همه کس نمی‌تواند از عهده حل آنها برآید درس را تعطیل کردند. مرحوم علامه طباطبایی هم درس عمومی خود را در اینجا تعطیل می‌کردند. استاد حسن زاده آملی هم این بحث را که عمومی بود تعطیل کردند و من هم به گمان اینکه درس تعطیل شده قضیه را پیگیری نکردم و بعد متوجه شدم که درس در جایی دیگر و با جمع محدودتری ادامه دارد؛ لذا بنده تلفنی از ایشان اجازه حضور در درس را گرفتم و ایشان هم موافقت کردند.
هم‌زمان با این قضیه در عالم رویا دیدم وارد مدرسه‌ای شده‌ام که استاد حسن زاده آملی در آن، دو تا درس دارند؛ یکی معمولی و عمومی که آن را در طبقه پایین برای همه می‌گویند و دیگری ویژه و خصوصی که آن را در طبقه بالا برای عده‌ای محدود تدریس می‌کنند. من از آقایان مسئول آن مدرسه اجازه خواستم که در درس خصوصی ایشان در طبقه بالای مدرسه شرکت کنم. آن مسئول گفت: کسانی که می‌خواهند در درس بالا شرکت کنند باید یک جام از این خم شراب بنوشند. من گفتم: باشد می‌نوشم؛ لذا از ساقی آنجا یک جام شراب گرفتم تا بنوشم. ولی از بس که مزه و طعم آن تند و تیز بود تنها توانستم مقدار کمی از آن را بنوشم و بقیه‌اش را پس دادم. ساقی با تعجب گفت: همین‌قدر؟! چقدر کم نوشیدی! ولی اشکالی ندارد بیا برو بالا.
من از اینکه شراب نوشیده بودم ناراحت بودم. لذا با خود گفتم دهان و لباسم نجس شده. خوب است قبل از شرکت در درس بروم کنار حوض مدرسه و خودم را تطهیر کنم. رفتم جلو ولی کنار حوض سُر و لیز بود و پایم سر خورد و در حوض افتاده و در آب غوطه‌ور شدم. این واقعه را وقتی که برای حضرت استاد حسن زاده آملی تعریف کردم برایشان خوشایند بود و فرمودند: بلی باید در آب توبه غوطه خورد تا همه نجاسات و رذایل و بدی‌ها را شسته و پاک شویم.
آن سال یادم هست که از بحث معاد اسفار تتمه‌ای مانده بود که مواجه شدیم با ماه رمضان و تعطیلی حوزه. حضرت استاد فرمودند ما با اجازه آقایانی که تشریف می‌برند تبلیغ، درس را ادامه می‌دهیم. لذا بنا شد درس در ماه مبارک رمضان ادامه داشته باشد. لکن با موافقت آقایان حاضر مقرر شد که زمان درس شب‌ها ساعت ۱۰ باشد. از این رو شب‌های روحانی و معنوی ماه رمضان آن سال با شیرینی و لذت درس اسفار آن هم بحث معاد و محضر عرشی ایشان عجین شده بود که بسیار باصفا و نورانی بود و من برای از دست رفتن آن شب‌ها بسیار افسوس می‌خورم.
در همان ماه رمضان اسفار تمام شد و ما بعد از اسفار دنبال درس عرفان بودیم. شما می‌دانید که در حوزه‌های عرفان نظری سه متن اساسی «تمهید القواعد»، «شرح فصوص قیصری» و «مصباح الأنس» تدریس می‌شود و کسی که این سه کتاب را نزد یک استاد ماهر به خوبی بخواند در حل و فصل و تحلیل مسائل عرفان نظری چیزی کم نداشته و معطل نمی‌ماند.
یادم هست که در آن زمان یکی از دوستان، بنده را به شرکت در درسی تحت عنوان فصوص دعوت کرد و شخصی را به عنوان استاد نام برد. گفتم: من طالب این درس بوده و هستم ولی فصوصی که این طور باشد فصوص نیست؛ چون معمولا ما باید خود را به آب و آتش بزنیم تا به درس فصوص راهمان بدهند ولی اینها خودشان ما را دعوت می‌کنند. از قرار معلوم نباید درس جالبی باشد. ولی در عین حال با اصرار آن دوست در آن درس شرکت کردم و در همان روز اول فهمیدم که حدسم درست بوده، چون مدرّس حتّی بلد نبود عبارت کتاب را درست بخواند.
من این قضیه را به استاد حسن زاده گفتم و تأکید کردم که عده‌ای دارند این‌طور فصوص تدریس می‌کنند، آن‌گاه شما از تدریس این کتاب امتناع می‌کنید! بعد از این قضیه بود که ایشان تدریس فصوص را آغاز کردند که در عرفان نظری، کتابی عمیق و حساس است و ما این کتاب را طیّ چهار سال در خدمت ایشان خواندیم؛ البته با یک توقف یک‌ساله.
          پس از اتمام  درس فصوص نوبت به خواندن و فراگرفتن کتاب شریف و مهمّ مصباح الانس رسید که سومین متن از متون درسی عرفان نظری است . حضرت استاد با توجّه به طولانی بودن این کتاب و وضع مزاجی خودشان که می بایست آن را مراعات می کردند نسبت به تدریس این کتاب تردید داشتند و می فرمودند می ترسم درس را شروع کنیم  و وسط کار، مزاج،  ما را جواب کند و بیفتیم  و نیز کار های دیگری را که داریم هم تعطیل شود ؛ لذا نسبت به شروع این درس از همان آغاز دو دل بودند؛ نه می خواستند جواب منفی بدهند و نه بر حسب ظاهر اطمینان  داشتند که درس ادامه یافته و به خیر و خوشی خاتمه پیدا کند . ما هم از اصرارمان دست بر دار نبودیم .
       روزی در معیّت جمعی از دوستانِ هم درس ـ البته با هماهنگی قبلی و موافقت حضرت استاد ـ برای شور و مشورت نسبت به درس مصباح الانس ، در منزل به حضورشان تشرّف یافته و تقاضای خود را مطرح کردیم . ایشان باز همان نگرانی و تردید را ابراز کردند . حقیر پیشنهاد کرد که برای خروج از این حالت خوب است استخاره بگیرید ؛ اگر استخاره بد آمد ما هم از اصرارمان دست بر می داریم ، ولی اگر استخاره خوب آمد، شما هم با توکّل برخدا و با هدایت استخاره درس راشروع کنید، انشاء الله مشکلی پیش نمی آید.  ایشان با این پیشنهاد موافقت کرده و فرمودند: پس استخاره را هم خودتان بگیرید و بعد به من خبر بدهید تا ببینیم چه باید بکنیم .
پس از این موافقت من و سایر دوستان از محضرایشان مرخص شدیم . آن روز بسر آمد وشب فرا رسید. حقیر که از جانب حضرت استاد ماموریت یافته بودم برای درس استخاره بگیرم ، وضو گرفته و دو رکعت نماز خواندم و پس از نماز و ابتهال به درگاه خداوند قرآن را به قصد استخاره گشودم و این آیه از سوره مبارکۀ نحل جلب توجّه کرد « کذلک یتمّ نعمته علیکم لعلّکم تسلمون/ این گونه خداوند نعمتش را بر شما تمام می کند باشد که شما تسلیم فرمان او باشید» من با مشاهدۀ این آیه و پیام روشن آن ، خصوصا با توجه به این که کتاب مصباح الانس آخرین متنی است که در حوزه های عرفان نظری مورد تدریس و تدرّس قرار دارد و گویا خداوند می خواهد با خواندن این کتاب نعمتش را بر ما تمام کند و با این امر برای ما سنگ تمام بگذارد، شوق و شعف زاید الوصفی سرا پای  وجودم را فرا گرفت و تا صبح غرق در سرور و شادمانی بودم . فردای آن شب به خدمت حضرت استاد رسیدم و ایشان را در جریان جواب و نتیجۀ استخاره قرار داده و به حضرتشان عرض کردم: با توجه به این استخاره  دیگر جای هیچ تردید و دو دلی نیست و خداوند می خواهد با این درس در محضر شما نعمتش را برما تمام کرده و خواندن کتاب نهایی عرفان را نصیب ما کند و در امر فراگیری معارف ذوق و عرفانی برای ما سنگ تمام بگذارد . ایشان هم از جواب و نتیجۀ استخاره و تناسب آن با مورد استخاره به شوق آمدند و با تدریس کتاب مصباح الانس موافقت کردند و این گونه شد که درس مصباح الانس برای دورۀ دوم شروع شد و ما توفیق خواندن این کتاب را در محضر ایشان پیدا کردیم.
        البته تدریس این دوره از مصباح الانس فقط تا صفحۀ 100 از چاپ سنگی و رحلی ادامه یافت و بعد از آن به خاطربرخی محذوراتی که پیش آمد تعطیل شد .


 2-اگر خاطره ای از اولین برخورد و مواجهه جنابعالی با ایشان دارید بفرمایید؟
پاسخ مفصلی که به سوال  قبلی داده شد مشتمل بر  پاسخ این سوال هم هست .


3-رفتار ایشان در جلسات درس و بحث و برخورد با طلبه ها چگونه بود؟ اگر خاطره ای خاص در این زمینه دارید بفرمایید.
       حضرت ایشان برخوردشان با طلاب برخورد یک مربّی دلسوز با متربّیان تحت تربیت خویش بود که با عمل  و روش و منشِ بزرگوارانه خود آن ها را هدایت  و تربیت می کرد؛ گاهی با ملاطفت و مهربانی  و گاهی هم با تذکّرات جدّی و به ظاهر خشن .
        خوب به یاد دارم در درس فصوص حضرت استاد چند روزی با یک ربع تأخیر در درس حاضر شدند. یکی از افراد حاضر در درس به ایشان گفت: «حاج آقا! اگر بناست ساعت هشت و ربع تشریف بیاورید ما هم در همین ساعت بیاییم.» نمی‌دانم این سخن اعتراض‌گونه و خارج از طور ادب استاد و شاگردی با قلب حساس و طبع لطیف ایشان چه کرد؟ ولی هرچه بود ایشان شدیدا رنجیدند و پس از سکوتی ممتد با ناراحتی و تأثر شدیدی فرمودند: «آقا جان! این درسی است که گفته می‌شود و ما نه کسی را به دنبال شما فرستاده‌ایم و نه پولی را از شما طلب کرده‌ایم و این درس با همهٔ عوارضش اگر با وقت و مذاق و سلیقهٔ شما می‌سازد تشریف بیاورید و اگر نمی‌سازد لطف کنید و نیایید. شما لااقل این احتمال را بدهید که یک نفر در مسیر آمدن به درس از من سؤالی را بپرسد و مرا معطل کند و در نتیجه دیر به درس برسم.»
سکوت، درس را فراگرفته بود و مدت زیادی به سکوت گذشت و بعد هم که درس را شروع کردند کتاب را گرفته و فقط عبارت‌خوانی کردند و بلند شدند و رفتند و فردا هم نیامدند. ما که شوکه شده بودیم، به در منزل ایشان رفتیم و علت تشریف نیاوردشان را جویا شدیم. ایشان فرمودند: «فکر می‌کنم این لقمه (درس فصوص) برای گلوی آقایان خیلی بزرگ است.»
گفتیم: آقاجان! درست است که یک نفر بی‌ادبی کرده ولی سزاوار نیست که برای بی‌ادبی یک نفر همه را از درس محروم کنید. ایشان فرمودند: این دل رنجیده است و نمی‌شود کاری کرد.
این شد که درس تقریبا به مدت یک سال تعطیل بود و بعد از یک سال با اصرار زیادی که صورت گرفت درس دوباره شروع شد و بحمدالله روی هم رفته طی چهار سال فصوص تمام شد.
         البته در اینجا لازم است تأکید کنیم از آن رو که ایشان با اساتیدشان بسیار بسیار مؤدبانه برخورد می‌کردند و مراعات حال آنها را فوق‌العاده می‌نمودند، این توقع را از دیگران داشته و دارند که آنها نیز در برابر اساتیدشان مؤدب باشند و همان‌گونه عمل کنند که ایشان عمل می‌کرده است. از باب نمونه عرض می‌کنم؛ ایشان در حضور اساتید خود اصلا به دیوار تکیه نمی‌دادند و با آنها بگو مگو و پرحرفی نداشتند و در مقابل آنان همیشه دو زانو می‌نشستند. حتی ایشان می‌فرمودند روزی در محضر استاد الهی قمشه‌ای نشسته بودم، دیدم پای ایشان از زیر عبا بیرون زده است و من ناگهان از روی عشق و علاقهٔ به ایشان خم شده و کف پای ایشان را بوسیدم. استاد قمشه‌ای در برابر این حرکت فرمودند: «آقا! این چه کاریست که می‌کنید؟!» گفتم: «آقای من! من که لیاقت بوسیدن دست شما را ندارم پس لااقل بگذارید کف پایتان را ببوسم.» این نهایت خضوع و تذلل ایشان در برابر استادشان بوده است که برای همه ما یک درس است.

4- علامه حسن زاده طی سالهای عمرشان همواره با مراجعات مکرر مردمی جهت ملاقات و دیدار با ایشان مواجه بودند. آیا دیدید که گاهی از این مراجعات ناراحت و رنجیده خاطر شوند؟
از آن رو که ایشان اشتغالات علمیشان بسیار زیاد بود و نمی توانستند به هر در خواستی پاسخ مثبت بدهند، کمتر وقت ملاقات می دادند؛ ولی وقتی هم که به خاطر ملاحظاتی تن به ملاقات می دادند حضور و محضر ایشان یک پارچه لطف و محبّت بود و سراسر مطایبه  و سخنان دلنشین و شیرین ؛ که اگر ما به فکر بودیم و از همان آغاز تمام این ملاقات ها را ثبت می کردیم  و مطالبی را که در این ملاقات ها بیان می کردند می نوشتیم و تقریر می کردیم، خودش یک کتاب قطور و درس آموز و مفیدی می شد؛ ولی افسوس  که این فرصت از دست رفت و فقط حسرت و افسوسش برجای ماند. 


5- مهمترین و بارزترین ویژگی های رفتاری و اخلاقی علامه حسن زاده از دیدگاه جنابعالی چه مواردی است.در خصوص مواردی که اشاره می کنید اگر خاطره و نمونه ای دارید بفرمایید.
          ایشان از آن رو که روحانیت را نمایندۀ انبیاء و اولیاء معصوم (علیهم السلام) می دانند، از آن ها توقع دارند که در کنار پاکی و طهارت  تا جایی که می توانند حتی الامکان به شعب علوم و فنون مختلف و گوناگون مجهّز باشند و در کنار تحصیل علوم و معارف حقّه مراعات پاکی و طهارت و تزکیۀ نفس را داشته باشند تا بتوانند همانند انبیاء و اولیاء، شان تعلیم و تزکیۀ مردم را بعهده بگیرند و به خوبی از عهدۀ آن برآیند .
        روزی از روزها یی که در محضرشان برای درس اشارات حاضر شده بودیم، ایشان پس از خواندن عبارت، کتاب را بستند و گفتند: آقایان من ! فرض کنید امروز صفحۀ آخر کتاب را خواندیم و اشارات تمام شد، ثمّ  ما ذا ، که چی ، ما از این درس چه می خواستیم ؟ شما چه می خواستید؟ آیا هدف ما و شما همین بود که کتاب را بخوانیم و همین ؟ یا اینکه هدف این بود با خواندن این کتاب و سایر کتب حجاب های میان خود و خدا را برطرف کرده و به او تقرّب بجوییم و با زدن هر ورقی حجابی را بدریم و به پیش برویم ؟ اگر هدف فقط خواندن کتاب باشد و آشنایی با اصطلاحات، بدانید که حیف است عمر را صرف این هدف بی ارزش بکنیم و حجابی را برحجاب های موجود بیافزاییم . و اگر هدف برطرف کردن حجاب های موجود میان ما و ملکوت  و تقرّب  به خداست ، که باید همین باشد، پس آقایان من بجنبید و فرصت را از دست ندهید که فردا دیر است . و راه تقرب به خداهم پیاده کردن قرآن در متن وجود خود است که انّ هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم . و آغاز این کار هم آشنایی با عبارات قرآن است . ما و شما نباید برای فهمیدن قرآن به کتاب لغت نیاز داشته باشیم . شما اوّل این کار را انجام بدهید، بعد بیایید من از شما امتحان بگیرم ، اگر موفق بودید، نوبت به قدم های بعد می رسد و ماهم در خدمت شم هستیم از شما حرکت از خدا برکت . آن روز با این هشدار و انذار و هدایت، حال و هوای درس عوض شد و عده ای که مستعد و آماده بودند با همین توجّه دادن و توجیه کردن براه افتادند و بحمد الله به مراحلی از سیر و سلوک دست یافتند.


6- هیچ گاه عصبانیت و یا ناراحتی ایشان را در موردی خاص دیده اید؟
 روزی از روزها در معیّت ایشان از درس فصوص برگشته بودیم و برای کاری که الان یادم نیست چه بود با ایشان وارد منزل شدیم. من به طرف اطاقی که معمولا در آن اطاق به خدمت ایشان می رسیدیم رفتم و ایشان هم به طرف اطاقی که اهل و عیال ایشان آن جا بودند رفتند . به مجرد این که وارد آن شدند، شنیدم که ایشان با ناراحتی و عصبانیت دارند با بچه ها دعوا می کنند و آن ها را نسبت به کاری که انجام داده بودند و مایۀ ناراحتی ایشان شده بود سرزنش می کردند. وقتی که از آن اطاق به طرف اطاقی که ما در آن  بودیم آمدند، هنوز عصبانی بودند و گفتند: بچه ها این خط کش هایی را که از استادم آقا سید مهدی قاضی طباطبایی به یادگار پیش من مانده و من آن ها را به یاد ایشان می بوسم و می بویم ، برداشته و با آن ها شمشیر بازی می کنند، ناراحتی و عصبانیت من برای این است که چرا بچه ها با این خط کش هایی که برای من عزیز هستند و یادگار استاد من آقای قاضی است این کار ها را انجام می دهند. آخر بچه جان ! این چه کاری است که تو می کنی؟!   

7- مهمترین توصیه های اخلاقی و رفتاری ایشان نسبت به شاگردانشان شامل چه مواردی است؟
در پاسخ به سوال 5 به این توصیه ها اشاره شد . علاوه بر این خوب است عرض کنم روزی ایشان در درس فرمودند: آقایان من! خداوند شما در بهترین شهر کُره ـ یعنی قم ـ سکنی داد و بهترین لباس را که لباس اهل علم است بر قامت شما پوشاند و بهترین کالا را که کالای علم است در اختیار شما قرار داد و بهترین انسان ها را که عالمان و اندیشمندان و اهل معرفت هستند به خدمت شما گماشت ، لذا حیف است و کفران نعمت است که ازکنار این همه الطاف خداوندی بی تفاوت عبور کنید و قدر این الطاف را ندانید و اوقات خود را به بطالت بگذرانید و درس نخوانید و به فکر ساختن و آراستن خود نباشید.


8-علامه حسن زاده به علامه ذوالفنون شهرت دارند. به عنوان مدرس حوزه در خصوص اهمیت و جایگاه علمی ایشان توضیح دهید.
همان گونه که اشاره فرمودید ایشان ذوالفنون اند در همۀ شعب علوم اسلامی و دینی و فرا دینی اعم از عرفان، فلسفه، تفسیر، کلام، اصول، فقه، رجال، درایه، طب، هیئت، نجوم، ریاضیات، فلکیات، اوفاق، اعداد وحروف  در حدّ یک صاحب نظر، ورود دارند و در زمان حاضرکمتر کسی یافت می شود که جامعیّت ایشان را داشته باشد؛ لذا ایشان از این بابت از شخصیت هایی هستند که جدآً کم نظیر یا بی نظیر اند.  


9- مهمترین درس هایی که جنابعالی طی سال های آشنایی و ارتباط با علامه حسن زاده آملی از ایشان گرفته اید چه بوده است؟
         البته ما در پاسخ به سوال نخست به عمدۀ درس هایی که در خدمت ایشان خوانده ایم اشاره کردیم، ولی صرف نظر از آن چه گغتیم مجدّدا عرض می کنم: درس هایی که ما در خدمت ایشان خواندیم عبارتند از : اسفار ، شرح اشارات ، شرح فصوص قیصری، مصباح الانس ، تفسیر و همچنین دروس هیئت و سایر رشته های ریاضی که در روزهای تعطیلی حوزه  تدریس می شد.


10- ایشان خود همیشه از استادانشان به بزرگی و احترام یاد کرده اند. جنابعالی و دیگر شاگردان ایشان چقدر سعی می کنید حق و جایگاه استادی ایشان را اداء کنید؟
ما در این جهت، هم قاصریم و هم مقصّر و هرگز نتوانستیم آن گونه که ایشان با اساتیدشان تعامل داشتند عمل کنیم . فقط امید واریم که عاقّ حضرت استاد نباشیم و خداوند هم با فضلش با ما عمل کند. ولی با این همه در حدّ فهم و توان و معرفت خویش قدر دان وجود شریف ایشان هستیم و گه گاهی هم با اعتراف به قصور و تقصیر خویش عشق و ارادت خود را چه به زبان نثر و چه به صورت نظم، به حضور ایشان ابراز کرده و می کنیم.
 حقیر به مناسبت یکی  از روزهایی که در محضر شریفشان بودم و برایم بسیار شعف انگیز و عجیب و غریب بود و هنوز هم که هنوز است ابتهاج و سروری که در آن روز به من دست داد برایم زنده است چنین سرودم و به پیشگاه مبارکشان تقدیم کردم.

بیا که موسم یاس و سمن شد        زمان سبزه و دشت و دمن شد
نوای دل نواز بلبل آمد                     صدای شیون زاغ و زغن شد
غم و اندوه از اینجا رخت بر بست       از این خانه همه رنج و محن شد
ملایک بر سریر دل نشستند             عجب خاکی به فرق اهرمن شد
بیفشانید دست و پا بکوبید              که گاه گفتن سرّ و علن شد
رسیدم خدمت استاد اعظم             همه انواع همّ و غمّ زمن شد
چو افشانید در قلبم معارف              درون من حسن اندر حسن شد
زمین صحبت و تعلیم و درسش         دیار غربتم عین و وطن شد
نموده عبد خود من را به تعلیم          از این رو نام من عبد الحسن شد
 
        همچنین در روز ۲۲ اسفند ماه سال ۱۳۸۸، پس از مدّتی مدید که از زیارت ایشان محروم بودم، طّی تماسی تلفنی از قم به تهران، عرض ارادتی کردم و با تمام بی‌لیاقتی‌ام مورد ملاطفت آن بزرگ واقع شدم. حالتی دست داد و تحت تأثیر آن حالت ابیات زیر این گونه رقم خورد:
دلم پر می‌کشد اندر هوایت / منم مشتاق دیدار و لقایت
تو خود دستم بگیر و راه بنمای / نمی‌دانم چه سان گردم فدایت
زمینی هستم و خاکیّ خاکی / امید آنکه برآیم بر سمایت
نه نور و نه صفایی دارم امّا / دهد رونق به من نور و صفایت
وفا در من ز تو گیرد نواله / صفا بخشد به من لطف و وفایت
تو فانی در خدا بودی و هستی / بقای حق بود سرّ بقایت
بده جانا زکات حسن و خوبی / همه محتاج انعام و عطایت
«سحر» گیرد خیالت را در آغوش / که شد زنده به اکسیر ولایت

11- اگر در باره ارتباط ایشان با امام خمینی و مقام معظم رهبری خاطراتی را به یاد دارید آن ها را بیان کنید.
  جناب ایشان روزی برای حقیر نقل فرمود:
((قبل از پانزده خرداد سال هزار و سیصد و چهل و دو که در تهران مشغول تحصیل و تدریس بودم شنیدم حضرت آیت الله العظمی امام خمینی که برای ایّام محرّم جهت تبلیغ به اطراف و اکناف می روند موظّف نموده اند که مسایل اجتماعی و سیاسی عالم اسلام و مشکلات جامعه مسلمین و خصوصاً اوضاع ایران را به گوش مردم برسانند و مردم را در این زمینه آگاه نمایند ، لذا بنده که برای ایّام محرّم عازم آمل بودم احساس کردم این وظیفه نیز متوجّه من می باشد و می باید در انجام آن بکوشم . بدین جهت قبل از آنکه به سوی آمل بروم خود را به قم رسانیدم ، قمی که با هیچ یک از خیابانها و کوچه هایش آشنا نبودم ، سراغ منزل امام را گرفتم و به حضورشان شرفیاب شدم و محضرشان عرضه داشتم بنده حسن حسن زاده آملی هستم که فعلاً در حوزه علمیه تهران مشغول تحصیل و تدریسم . اساتید من عبارتند از : حضرت آیت الله رفیعی قزوینی ، حضرت آیت الله شیخ محمّد تقی آملی ، حضرت علّامه میرزا ابوالحسن شعرانی و … شنیدم که حضرتعالی روحانیّون را مکلّف کرده اید تا مسائل سیاسی و مشکلات اجتماعی مسلمین را برای عموم مردم بیان کنند . لذا من که یکی از طلّاب سرشناس آملم و جهت تبلیغ عازم آن دیارم آمده ام به شما بگویم من هم مانند دیگران در خدمتم و شما نیز انشاء الله در اهدافتان موفّق خواهید شد و همه با هم دست به دست هم می دهیم و انشاء الله تعالی کشور را از دست فسقه و فجره نجات می دهیم و دین خدا را پیاده می کنیم …)).

بعد از ملاقات یاد شده حضرت استاد حسن زاده (دام ظلّه) از هر فرصتی که در اختیارش قرار می گرفت سود می جست و به روشنگری اقشار مختلف جامعه خصوصاً مردم شریف آمل می پرداخت تا اینکه کم کم مسایل بالا گرفت و امر به تبعید امام منجر گردید ، بعد از تبعید امام فعّالیّت های علما از جمله حضرت استاد حسن زاده به صورت های مختلف ادامه داشت ، یکی علنی ، دیگری نیمه علنی و دیگری مخفی و هکذا ، خلاصه هر کسی به هر صورتی که می توانست یا صلاح می دید مبارزه اش را ادامه داد تا اینکه به لطف خداوند و رهبری حضرت امام ( قدّس سرّه ) و تبعیّت صادقانه علماء و پیروی جانانه ملّت ، انقلاب به پیروزی رسید و آن سدّ کذایی شکست ، طاغوت از میان رفت و نظام مقدّس جمهوری اسلامی بر قرار گردید . بعد از برقراری نظام جمهوری اسلامی حضرت  استاد (دام ظلّه) چند سال در سنگر امامت جمعه آمل به دفاع از کیان اسلام و انقلاب و ایران مشغول بود و خطرات عدیده ای را که شرح آنها به اطاله کلام منجرّ می گردد ، در آن جوّ کذایی اوایل انقلاب به جان خرید و از انجام هر گونه خدمتی شانه خالی نکرد ، این مسائل ادامه داشت تا اینکه جناب ایشان تشخیص دادند وجودشان در سنگر حوزه جهت تعلیم و تعلّم و تألیف و تدریس و تربیت نفوس و پرورش طلّاب مفیدتر و لازمتر است ، لذا بعد از مدّتی که گذشت به حوزه مراجعت کردند و خدمات و فعّالیّت های علمی و فرهنگی و دینی و سیاسی خود را ادامه دادند و الآن نیز ارتباط ایشان با مقام معظم رهبری و همچنین ارتباط مقام معظم رهبری با ایشان، بسیار نزدیک و جالب توجّه است . ایشان وقتی که در قم استقرار داشتند می فرمودند: تا کنون دو بار حضرت آقا ، جناب آقای محمّدی گلپایگانی را فرستادند و توسط ایشان پیغام دادند که تمام کتابخانه های داخل در اختیار شماست و همچنین اگر به کتابخانه های خارج نیاز داشته باشید، در حدّ توان دولت جمهوری اسلامی ما در خدمت شما هستیم ؛ فقط کافی است اشاره کنید، ما تمام امکانات داخل و خارج را به کار می گیریم تا نیاز شما در تحقیقات و بررسی ها برطرف گردد؛ ما هم از ایشان تشکّر کردیم و این ابراز لطف  و احساس مسئولیت را که ازجانب ایشان نصیب ما گردید ستودیم.
گفتنی است  مقام معظم رهبری در بهمن ماه ۱۳۸۹ در تهران به منزل حضرت علامه تشریف آوردند حضرت آقا در این دیدار مُدام از روش سلوک اساتید حضرت علامه و بیان خاطرات نابی از مرحوم میرزا مهدی الهی قمشه ای، علامه شعرانی و حضرت علامه طباطبایی(رحمه الله علیهم) صحبت می کردند . وقتی هم که حضرت استاد به خاطر شکستگی پا در بیمارستان شهید رجایی تهران بستری بودند حضرت آقا به عیادت ایشان آمدند و بر پیشانی علامه بوسه زدند تا ثابت کنند  قلباً برای این عارف و فیلسوف دلسوخته که مجموعه ای از زوایای پنهان آرا و نظرات عرفا و علمای سلف در سده ی اخیر هستند،  ارج و احترام فوق العاده ای قایل هستند  و واقعاً برای سلامتی ایشان دغدغه دارند . شاید از همین رو بود که در آن روز از پزشکان معالج می خواستند تا از این گنجینه ی علوم و معارف و پیر حکمت و عرفان مراقبت درمانی بیشتر و دقیق تری بشود.
خوب است در این جا عرض کنم : دو سال پیش وقتی که همراه با اعضای هیأت مدیره مجمع عالی حکمت به محضر رهبر معظم انقلاب تشرّف یافتیم، بنده به ایشان عرض کردم :از سعی، تلاش و همت شما در نشر علوم عقلی عموما، تأیید عرفان خصوصا و تعامل بسیار زیبایتان با حضرت استاد علامه حسن زاده آملی به نحو اخص، به عنوان قدر دانی و انجام وظیفه بسیار تشکر می‌کنم.
همچنین  عرض کردم: بوسه‌ای که شما بر پیشانی استاد حسن‌زاده زدید ـ آن هم در این جو غبارآلودی که عده‌ای ایشان را زیر سوال می‌برند و  صریح  یا غیر صریح  ایشان را تکفیر می‌کنند و معتقدند فردی که معتقد به وحدت وجود باشد، احوط، اجتناب از آن است ـ کار ساده‌ای نبود که بحمدالله شما آن را شجاعانه انجام داده و از آفات و آسیب های این مسأله هیچ اندیشه نکردید و این جای تشکر دارد.
غرض آن که مقام معظم رهبری بر اساس علم دوستی و عالم پروری وعشق و علاقه به عرفان و تهذیب و سلوک نسبت به حضرت استاد ارادت ویژه ای دارند. متقابلاً، حضرت استاد نیز چه در زمان رهبری امام خمینی و چه در زمان رهبری مقام معظم رهبری، همواره قدر دان نعمت جمهوری اسلامی بوده و نیز هستند .
به خاطر دارم روزی ایشان قبل از چاپ کتاب عیون مسایل نفس که به گفتۀ خودشان کتاب سر پیری ایشان است و بر اساس یک عمر تحقیق نوشته شده ، می فرمودند: اگر کار مرا لوس بازی نمی گذاشتند ، مایل بودم نام این کتاب را «عیون خمینی» بگذارم .
ایشان نسبت به مقام معظم رهبری هم در مقدمۀ  کتاب «فصّ حکمة عصمتیّة فی کلمة فاطمیّه» اظهار ارادت کرده و از حضرت آقا  با عناوین ششگانۀ  قاید، ولیّ، وفی ، راید، سایس، حفیّ  یاد می کنند آنجا که آورده اند:
بسم الله الرحمن الرحیم این صحیفه نور موسوم به «فص حکمة عصمتیه فی کلمة فاطمیة» به مناسبت تاسیس نخستین کنگره تجلیل و تکریم از عصمة الله الکبری و ثمرة شجرة الیقین و احسن منازل القرآن و بقیة النبوة و مشکوة الولایة و الامامة حضرت فاطمه بنت خاتم الانیباء محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم که به فرمان همایون و خجسته رهبر عظیم الشان کشور بزرگ جمهوری اسلامی ایران جناب آیت الله معظم خامنه‌ای کبیر- متع الله الاسلام و المسلمین بطول بقائه الشریف- در ساری مازندران ایران برگزار می‌شود؛ با سلام و تحیت خالصانه و ارائه ارادت بی‌پیرایه و درود نوید جاوید، به حضور آن قائد ولیّ وفیّ و رائد سائس حفی، مصداق بارز «نرفع درجات من نشاء» تقدیم می گردد، و عرض می شود «یا ایها العزیز جئنا ببضاعة مزجاة». دادار عالم و آدم، همواره سالار و سرورم را سالم و مسرور دارد. المتمسک بذیل الولایة : حسن حسن زاده آملی ۱۴/۶/۱۳۷۶

انتها/
لینک های مرتبط:


دانلود فایلهای سخنرانی /مرحوم آیت الله شیخ محمد شجاعی با موضوع اخلاق

دانلود فایلهای سخنرانی  عارف گمنام مرحوم  آیت الله محمد شجاعی قدس الله سره،

آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - روایت از حضرت عیسی (ع)23:17
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - اراده سالک25:01
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - محاسبه اعمال24:56
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - مراقبه22:32
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - سیطره شیطان به انسان و فراموشی ذکر خدا24:57
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - اراده ترک گناه و انجام اعمال نیک24:53
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - ظهور اعمال در برزخ22:40
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - مخلص و درجات اخلاص26:38
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - اخلاص مقابل ریا27:08
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - ریا و فساد عمل29:00
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - اقسام ریا26:49
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - ریا و حبط اعمال29:22
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - نماز و ریا28:25
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - ریا29:41
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - مهلکات زبان29:53
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - دروغ در مقام عمل30:07
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - از بین رفتن بها به وسیله دروغ22:09
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - موارد صحّت غیبت25:43
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - نجات از غیبت28:47
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - غیبت چیست؟26:17
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - شماتت27:57
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - طعنه زدن و کوچک کردن دیگران21:08
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - بر شمردن خطاهای دیگران21:34
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - کظم غیظ30:20
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - ابواب امر به معروف و نهی از منکر21:34
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - مراتب امر به معروف و نهی از منکر25:33
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - هواهای نفسانی26:03
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - اجتنابات26:41
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - شرک خفی28:25
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - مراتب شرک28:39
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - اذیت مومن24:30
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - شرک28:11
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - منزلت یقین29:32
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - آثار یقین30:43
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - علم و عمل30:16
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - مراتب یقین27:33
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - شناخت راه سلوک28:26
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - شهوت و غضب27:15
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - تواضع29:32
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - علاج تکبر26:58
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - کبر و تکبر25:48
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - کبر27:10
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - هوای نفس25:39
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - سوء ظن به خالق و مخلوق27:27
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - سلوک عرفانی و مداحنه29:58
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - عجب و کبر27:26
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - راه معالجه غضب30:12
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - عقوق والدین24:59
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - تباعد و هجران29:59
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - عجب30:36
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - سوء خلق27:23
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - عالم ما در درون30:06
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - غضب و خشم28:58
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - سالک و طول امل27:56
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - طول امل29:12
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - طول امل و تذکر مرگ26:37
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - وقاحت و حیاء28:49
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - وقاحت29:48
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - حجاب نفس28:40
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - اجتناب از هوا29:38
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - نمام و سخن چین25:39
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - کذب29:56
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - دروغ گوئی22:45
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - اشکال غیبت28:34
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - غیبت28:52
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - حب جاه و مقام31:14
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - ایمان قلبی29:36
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - انقطاع رحم29:31
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - جبن و تحور29:24
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - انتقام26:22
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - غیرت دینی30:32
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - سستی در امر به معروف و نهی از منکر230:08
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - سستی در امر به معروف و نهی از منکر122:58
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - سرور قلب مومن26:15
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - ایجاد ناراحتی در قلب مسلمان24:18
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - رضای به امر الهی28:09
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - خیانت28:23
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - اکرام مومن24:13
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - مهلکات و جلوات هوای نفس28:26
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - بیهوده گوئی27:55
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - حسد30:08
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - اجتناب از حرام30:08
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - مغترین29:50
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - غرور31:14
آیت الله شجاعی - مجموعه مکارم خوبان - قطع صله رحم23:42

درس هایی از مکتب عاشورا- درس موحّد زیستن

یکی از درس هایی که در عرصه ی عرفان، از مکتب عاشورا می توان آموخت، درس موحّد زیستن است. یکی از مقامات بلند عارفان راستین، نگاه موحّدانه به جهان هستی است. آنان تنها فاعل حقیقی و تنها مؤثّر واقعی در عالم را خدای متعال می دانند و مخلوقات را مجاری و مظاهر فاعلیّت حضرت حق به شمار می آورند و لذا به احدی جز خدا چشم امید نمی دوزند و اتّکا و اعتماد نمی کنند و از احدی جز خدا ترس و پروا به دل راه نمی دهند. 

تمثیلی زیبا از علاّمه طهرانی ره در مراتب کمال انسان

بسم الله الرحمن الرحیم


تمثیلی زیبا از علامه طهرانی ره در مراتب کمال انسان

منبع: کتاب معاد شناسی، تالیف علامه طهرانی رحمة الله علیه، ج 1، ص 168 تا 173

کرم‌ ابریشم‌ و دورانهای‌ مختلفی‌ که‌ بر این‌ حیوان‌ می‌گذرد بسیار موجب‌ عبرت‌ و شگفت‌ است‌. افرادی‌ که‌ دورانهای‌ مختلفۀ آنرا بچشم‌ دیده‌اند از دوران‌ ابتدائی‌ تا دوران‌ نهائی‌، می‌توانند عبرت‌ها بگیرند و یک‌ دوره‌ درس‌ معاد را در این‌ حیوان‌ مشاهده‌ کنند.

حقیر در سنّ طفولیّت‌ علاقه‌ای‌ به‌ پرورش‌ این‌ حیوان‌ داشتم‌ و سالیان‌ متوالی‌ در فصل‌ بهار در منزل‌ مقداری‌ از آنرا تربیت‌ می‌نمودم‌.

تخم‌ این‌ حیوان‌ سفید رنگ‌ و قدری‌ از دانۀ خشخاش‌ بزرگتر است‌.

در فصل‌ بهار همینکه‌ درخت‌ توت‌ برگهایش‌ جوانه‌ می‌زند این‌ تخم‌ باز می‌شود و کرم‌ ریز سیاه‌ رنگی‌ به‌ اندازۀ ضخامت‌ ته‌ سنجاق‌ و به‌ درازای‌ چند میلیمتر از آن‌ خارج‌ می‌گردد، و از برگ‌ توت‌ تغذیه‌ می‌کند و کم‌کم‌ بزرگ‌ می‌شود، و بعد در خواب‌ فرو می‌رود. خوابش‌ تقریباً دو شبانه‌ روز طول‌ می‌کشد.

در حال‌ خواب‌ پاهایش‌ روی‌ زمین‌ و دستها و سرش‌ بلند است‌، و أبداً راه‌ نمی‌رود و غذا نمی‌خورد. اگر دست‌ به‌ او زنیم‌ مختصرحرکتی‌ می‌کند که‌ فقط‌ معلوم‌ می‌شود زنده‌ است.

بعد از دو شبانه‌ روز بیدار می‌شود، بدین‌ طریق‌ که‌ پوست‌ عوض‌ می‌کند؛ پوست‌ سابق‌ خود را می‌گذارد و از میان‌ آن‌ با پوست‌ تازه‌ و بدنی‌ تازه‌ و نو خارج‌ می‌شود. در این‌ حال‌ قدری‌ بزرگتر و رنگش‌ سفیدتر است‌. و سپس‌ مشغول‌ خوردن‌ غذای‌ مختصّ بخود یعنی‌ برگ‌ توت‌ می‌گردد تا مدّت‌ چندین‌ روز، کم‌کم‌ بزرگ‌تر می‌شود و رنگش‌ بازتر می‌گردد.

برای‌ مرتبۀ دوّم‌ به‌ خواب‌ میرود و دو شبانه‌ روز به‌ همان‌ کیفیّت‌ اوّل‌ می‌خوابد و پس‌ از دو شبانه‌ روز بیدار می‌شود، و باز پوست‌ عوض‌ کرده‌ و با بدن‌ شاداب‌تر و تازه‌تر بسراغ‌ برگ‌ توت‌ میرود.

چندین‌ روز دیگر تغذیه‌ می‌کند و باز بخواب‌ می‌رود و پس‌ از گذشتن‌ دو شبانه‌ روز بیدار می‌شود و پوست‌ جدیدی‌ عوض‌ می‌کند. در این‌ حال‌ بسیار شکلش‌ با سابق‌ تفاوت‌ دارد، بندهای‌ بدنش‌ مشخّص‌ و سرش‌ مشخّص‌ و شکل‌ پاها و دستها معلوم‌، و حتّی‌ در موقع‌ نفس‌ کشیدن‌، شکل‌ ورود و خروج‌ نَفَس‌ در ریۀ او که‌ در ناحیۀ پشت‌ او ـ و به‌ منزلۀ ستون‌ فَقَرات‌ انسان‌ است‌ ـ قرار دارد، مشهود و معلوم‌ می‌گردد. و مشغول‌ خوردن‌ غذا می‌شود، و بطوری‌ برگ‌ توت‌ را می‌جود که‌ صدای‌ آن‌ مانند بُرش‌ ارّه‌ موئی‌ به‌ گوش‌ می‌خورد. و چندین‌ روز به‌ همین‌ منوال‌ می‌گذرد.

این‌ حیوان‌ معصوم‌ باز به‌ خواب‌ میرود مانند خوابهای‌ سابق‌،سپس‌ بیدار می‌شود و پوست‌ عوض‌ می‌کند. در اینحال‌ که‌ معلوم‌ است‌ حیوان‌ به‌ مرحلۀ بلوغ‌ خود رسیده‌ است‌، رنگش‌ کاملاً سفید کمی‌ مایل‌ به‌ آبی‌ رنگ‌، ضخامتش‌ تقریباً به‌ اندازۀ ضخامت‌ یکدانه‌ نخود و هستۀ خرما، و طول‌ قامتش‌ تقریباً هفت‌ یا هشت‌ سانتیمتر می‌باشد. مدّتی‌ از غذای‌ خود می‌خورد تا به‌ مرحلۀ کمالش‌ می‌رسد.

حالا دیگر می‌خواهد این‌ زندگی‌ و حیات‌ را وِداع‌ گوید. این‌ حیوان‌ کم‌کم‌ برای‌ خود قبری‌ می‌سازد، و در حال‌ ساختن‌ این‌ قبر کم‌کم‌ مشغول‌ مردن‌ می‌شود؛ سَکَرات‌ موت‌ بر او غلبه‌ می‌کند و کاملاً گیج‌ می‌شود.

قبر او عبارت‌ است‌ از پیلۀ او که‌ با لعاب‌ دهان‌ خود ـ که‌ مانند نخ‌ نازکی‌ دائماً و متّصل‌ بهم‌ بیرون‌ می‌آورد ـ بنا می‌کند. این‌ قبر برای‌ او لازم‌ است‌ چون‌ اگر خود را در میان‌ آن‌ مخفی‌ نکند در اوّل‌ وهله‌ مورچه‌ که‌ بزرگترین‌ دشمن‌ اوست‌ او را پاره‌ پاره‌ نموده‌ و به‌ لانۀ خود میبرد، و گنجشکان‌ نیز یکباره‌ او را بلعیده‌ و فاتحه‌اش‌ را می‌خوانند، و یا در زیر دست‌ و پا له‌ می‌شود.

این‌ پیله‌ یا قبر را در میان‌ شاخه‌های‌ درخت‌ توت‌ یا در همان‌ صندوق‌ و ظرفی‌ که‌ او را در آن‌ گذارده‌اند بنا می‌کند، و به‌ اندازه‌ای‌ ظریف‌ و لطیف‌ است‌ که‌ آدمی‌ خود را بدان‌ محتاج‌ دیده‌ و بنام‌ ابریشم‌ برای‌ تهیّۀ لباس‌ از آن‌ بهره‌برداری‌ می‌نماید.

باری‌! هنگام‌ سکرات‌ موت‌ و رسیدن‌ حال‌ مرگ‌، شروع‌ به‌ خارج‌ کردن‌ لعاب‌ دهان‌ خود کرده‌ و دائماً به‌ دور خود می‌تَنَد تا درمدّت‌ تقریباً یک‌ شبانه‌ روز این‌ پیله‌ دور او را کاملاً احاطه‌ کرده‌ و کم‌ کم‌ این‌ کرم‌ بلند قامت‌ کوتاه‌ می‌شود، و تا هنگامی‌ که‌ پیله‌ تماماً تنیده‌ شد تقریباً قامتش‌ به‌ اندازۀ ثلث‌ قامت‌ اصلی‌ او می‌شود.

در وقتی‌ که‌ پیله‌ کاملاً تنیده‌ شد حیوان‌ در داخل‌ آن‌ می‌خوابد؛ خوابی‌ طولانی‌ که‌ به‌ مدّت‌ تقریباً بیست‌ روز طول‌ می‌کشد. امّا در این‌ مدّت‌ دیگر این‌ حیوان‌ به‌ شکل‌ کرم‌ نیست‌، چنان‌ در خودش‌ جمع‌ شده‌ و سر و پاها و دستهایش‌ در بدنش‌ فرو رفته‌ و به‌ اندازه‌ای‌ کوتاه‌ شده‌ که‌ هیچ‌ شباهت‌ با آن‌ کرم‌ سابق‌ ندارد.

درازایش‌ تقریباً یک‌ سانتیمتر، و اگر پیله‌ را بشکافند می‌بینند این‌ حیوان‌ بصورت‌ یکدانه‌ لوبیای‌ سوخته‌ یا بصورت‌ یک‌ دانه‌ تخم‌ زنبور درآمده‌ و بتمام‌ معنی‌ خشک‌ شده‌ و مرده‌ است‌.

این‌ حیوان‌ به‌ هیچ‌ چیز شبیه‌ نیست‌ جز یک‌ موجود جامد مرده‌، امّا مرده‌ نیست‌؛ در داخل‌ پیله‌ چه‌ سیرها دارد، چه‌ حرکتهائی‌ در جوهرۀ وجودش‌ موجود است‌ که‌ در هر لحظه‌ او را از مرحله‌ای‌ به‌ مرحلۀ دیگر کشانده‌ و از حالی‌ به‌ حال‌ دیگر تحویل‌ داده‌ و در مقام‌ سیر تکاملیِ وجود او پیوسته‌ او را به‌ أعلی‌ مدارج‌ نزدیک‌ می‌سازد.

تا اینکه‌ کم‌کم‌ زنده‌ می‌شود و سر از این‌ خواب‌ گران‌ بر میدارد، و قبر خود را با لعاب‌ دهان‌ خود می‌شکافد و از پیله‌ و قبر خارج‌ شده‌ و در صحرای‌ محشر حاضر می‌شود.

ولی‌ عجیب‌ شکلی‌ پیدا کرده‌ و عجیب‌ سیمائی‌ به‌ هم‌ زده‌ است‌! آن‌ کرم‌ دراز در این‌ هنگام‌ یک‌ پروانه‌ است‌. دو بال‌ بزرگ‌ دارد،دو بال‌ کوچکتر روی‌ آن‌ دو بال‌ قرار دارد، دو چشم‌ دارد روشن‌ و درخشان‌ بعین‌ چشم‌ پروانه‌، دو شاخ‌ دارد مانند دو شاخ‌ پروانه‌، پاهایش‌ که‌ سابقاً عقب‌ بود الآن‌ در زیر سرش‌ قرار گرفته‌، شکمش‌ مانند شکم‌ پروانه‌ قسمت‌ فوقانیش‌ ضخیم‌ و قسمت‌ تحتانیش‌ باریک‌ شده‌ است‌.

به‌ اندازه‌ای‌ بدن‌ و بالهایش‌ ظریف‌ و لطیف‌ شده‌اند که‌ اگر کسی‌ با دست‌ خود مختصر اشاره‌ای‌ کند آثار گرد لطیف‌ آنها بر روی‌ دست‌ او خواهد نشست‌.

سبحان‌ الله‌ چه‌ خبر است‌ ؟ این‌ چه‌ موجودی‌ است‌ ؟ این‌ چه‌ تطوّر و چه‌ تکاملی‌ است‌ ؟

این‌ یک‌ نمونه‌ و مثال‌ از مردن‌ و تطوّرات‌ آن‌ و زنده‌شدن‌ است‌.

گرچه‌ حالاتی‌ که‌ برای‌ این‌ حیوان‌ بیان‌ کردیم‌ مثال‌ از برای‌ مردن‌ نیست‌ بلکه‌ مجرّد تشبیه‌ است‌؛ چون‌ تمام‌ دوران‌هائی‌ را که‌ این‌ کرم‌ طیّ کرده‌ است‌ همۀ آنها متعلّق‌ به‌ عالم‌ طبع‌ و مادّه‌ بوده‌ و به‌ عالم‌ برزخ‌ و صورت‌ نرفته‌ است‌؛ ولی‌ این‌ تشبیه‌ برای‌ تطوّرات‌ انسان‌ و موت‌ و حیات‌ بعدی‌ او بسیار مفید است‌.

این‌ تشبیه‌ برای‌ دوران‌ موت‌ انسان‌ و خفتن‌ او در میان‌ قبر و تمام‌ شکل‌ و اندام‌ اوّلیّۀ خود را از دست‌ دادن‌ و چشم‌ و گوش‌ و جوارح‌ را بخاک‌ فنا سپردن‌، و برای‌ نشان‌ دادن‌ آنکه‌ این‌ تغییرات‌ دلالت‌ بر فقدان‌ حیات‌ نمی‌کند بسیار جالب‌ و قابل‌ توجّه‌ و ملاحظه‌ است‌.

همین‌ انسان‌ در قیامت‌ به‌ صورت‌ و شکل‌ دیگری‌ که‌ همان‌صورت‌ واقعیّۀ نفس‌ ناطقۀ اوست‌ حضور پیدا می‌کند، منتهی‌ قیامت‌ این‌ کرم‌ بعد از بیست‌ روز است‌ و قیامت‌ انسان‌ بیشتر.

همینطور که‌ این‌ کرم‌ خوابید و بیدار شد، انسان‌ می‌خوابد و بیدار می‌شود. همینطور که‌ این‌ کرم‌ مرد و زنده‌ شد، انسان‌ می‌میرد و زنده‌ می‌شود.

برای‌ اینکه‌ این‌ مطلب‌ کاملاً روشن‌ شود، ناچار از توضیحی‌ بسیار روشن‌ و روان‌ هستیم‌؛ هر چند مطالبی‌ که‌ در این‌ زمینه‌ بیان‌ می‌کنیم‌ سعی‌ می‌نمائیم‌ که‌ تا حدّ إمکان‌ مطالب‌ ساده‌ و قابل‌ ادراک‌ باشد.

مراحل‌ وجودی‌ انسان‌: طبع‌ و مادّه‌، ذهن‌ و برزخ‌، روح‌ و نفس‌ انسان‌ دارای‌ سه‌ مرحله‌ است‌: اوّل‌ بدن‌ او که‌ به‌ عالم‌ طبع‌ و مادّه‌ تعبیر می‌شود، دوّم‌ قوای‌ فکریّه‌ و تخیّلیّه‌ که‌ از آن‌ به‌ عالم‌ مثال‌ و صورت‌ تعبیر می‌شود، سوّم‌ روح‌ و نفس‌ او که‌ از آن‌ به‌ عالم‌ نفس‌ تعبیر می‌گردد.

این‌ سه‌ مرحله‌ از هم‌ جدا نیستند بلکه‌ داخل‌ یکدیگرند، نه‌ مثل‌ آنکه‌ یک‌ نخود را با یک‌ لوبیا پهلوی‌ هم‌ قرار دهیم‌، و نه‌ مانند آنکه‌ یک‌ قاشق‌ را داخل‌ استکان‌ و استکان‌ را داخل‌ ظرفی‌ بگذاریم‌، بلکه‌ بدن‌ منفکّ از صورت‌ و صورت‌ منفکّ از روح‌ نیست‌؛ بدن‌ مندکّ در صورت‌ و صورت‌ مندکّ در نفس‌ است‌.

اللهم صل علی محمد و آل محمد 


برگرفته شده از goharemaerefat.ir