گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی
گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

نقش بیدارگرانه ی قیام عاشورا

امام حسین علیه السّلام، خون قلبش را به آستان الهی هدیه کرد تا بندگان را از ظلمت جهل و نادانی و حیرت و گمراهی رهایی بخشد. یکی از درس ها و جنبه های قابل تأسّی در واقعه ی عاشورا و نهضت اباعبدالله الحسین علیه السّلام، بیدارگری و پیام رسانی این حرکت عظیم است که بسیار جای تأمّل و تعمّق دارد. یک پیام برای انتقال صحیح و تأثیرگذاری ژرف و درست، باید حائز خصوصیاتی باشد: اوّلین شرط اثرگذاری یک پیام، محتوا، غنا و حقّانیت پیام است.

می‌خواهم از عشق بگویم، ولی با چهره‌ای خونین

می‌خواهم از عشق بگویم، ولی با چهره‌ای خونین. می‌خواهم روضه حسینی داشته باشم. وقتی از عشق سخن می‌گویم، ماتم حسین علیه‌السلام همه دلم را فرا می‌گیرد. عشق زجر و سوز و غم دارد. عشق بلاخیز و عاشق‌کش است، ولی اگر حسین علیه‌السلام عاشق میدان باشد، خداوند را هم از عشق خود به وجد می‌آورد. حسین علیه‌السلام نه تنها از تمامی بلاها استقبال کرد، بلکه بلا را به تسلیم کشاند و با دادن اصغر خود، گویی خداوند را به ناسوت کشید. او وفادار خدای خویش ماند، بلکه پس از شهادت خود نیز خانواده خویش را برای اسارت داد. عشق پاک چنین است که در جایی برش ندارد و به خواهش و التماس نمی‌نشیند. خداوند حسین را به کربلا مبتلا کرد. خیمه‌هایش را آتش زدند، خودش را سر بریدند، فرزندانش را آماج تیر و تیغ نمودند، گلوی نازک و لطیف طفلش را به تیر سه شعبه دریدند و هر یک از یارانش را سر بریدند و پاره پاره ساختند و به آن حضرت بی‌حرمتی‌ها نمودند، ولی آن حضرت هرچه به ظهر عاشورا نزدیک‌تر می‌شده صورتش سفیدتر، نورانی‌تر و زیباتر می‌گردیده است. امام حسین علیه‌السلام در آن روز خدا را به ناسوت کشید و خاک‌نشین نمود؛ زیرا امام حسین علیه‌السلام هرچه از دست می‌داده، خدا جای آن را پر می‌نموده است. هیچ کس حتی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام چنین توفیقی نیافتند که خداوند را این‌طور به خاک ناسوت بکشانند؛ از این رو می‌گوییم حضرت امام حسین علیه‌السلام پیامبر عشق است و در این زمینه حتی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام امت او هستند؛ چنان‌که آمده است: «أنا من حسین».
در مورد حضرت زهرا علیهاالسلام و حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام گفته می‌شود خداوند برای آنان مائده آسمانی به زمین نازل نمود، ولی باید گفت پایین کشیدن خوراکی چیزی نیست، این که کسی خدا را که صاحب غذاست به خاک ناسوت بکشد بسیار گواراست. آن هم با بدنی پاره پاره از انبوه تیرها، نیزه‌ها، شمشیرها و سم ستوران. آیا آدمی می‌تواند به چنان قدرت فهم و درکی برسد که دریابد امام حسین علیه‌السلام با حضرت حق چه کرده است؟ بیش‌تر، از این می‌گویند که حضرت حق با امام حسین علیه‌السلام چه کرده است؟ به آن سوی ماجرای نینوا که عشق است باید نگاه کرد! باید «چشم نگاه» داشت هم‌چون حق تعالی! نینوایی که نمی‌تواند در زمانه دیگر تکرار گردد:
«منم راه تو و هستی تو راهم
تویی چشم من و من خود نگاهم
شده دیدار تو کار من مست
منم نقش و تو هستی بارگاهم»(1)
________________________________________
1. کلیات دیوان نکو : چشم نگاه، ص 42

خطبه حضرت سیّد الشّهداء در بیان علت قیام خود

بسم الله الرحمن الرحیم
امام حسین علیه السلام ضمن اینکه گوشزد می ‏کنند که: مَجَارِى الامُورِ وَ الاحْکَامِ عَلَى أَیْدِى الْعُلَمَآءِ بِاللَهِ، الامَنَاءِ عَلَى حَلَالِهِ وَ حَرَامِهِ؛ چنین می گویند که:
اللَهُمَّ إنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ یَکُنْ مَا کَانَ مِنَّا تَنَافُسًا فِى سُلْطَانٍ، وَ لَا الْتِمَاسًا مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ؛ وَ لَکِنْ لِنَرَى الْمَعَالِمَ مِنْ دِینِکَ، وَ نُظْهِرَ الإصْلَاحَ فِى بِلَادِکَ، وَ یَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِکَ، وَ یُعْمَلَ بِفَرَآئِضِکَ وَ سُنَنِکَ وَ أَحْکَامِکَ.
فَإنْ لَمْ تَنْصُرُون وَ تُنْصِفُونَا قَوِىَ الظَّلَمَه عَلَیْکُمْ‏ وَ عَمِلُوا فِى إطْفَآءِ نُورِ نَبِیِّکُمْ؛ وَ حَسْبُنَا اللهُ، وَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْنَا، وَ إلَیْهِ أَنَبْنَا، وَ إلَیْهِ الْمَصِیرُ.

«بار پروردگارا! حقّاً تو مى‏دانى که آنچه از ما تحقّق یافته (از میل به قیام و اقدام و امر به معروف و نهى از منکر و نصرت مظلومان و سرکوبى ظالمان) بجهت میل و رغبت رسیدن به سلطنت و قدرت مفاخرت انگیز و مبارات‏آمیز نبوده است؛ و نه از جهت درخواست زیادیهاى اموال و حُطام دنیا!
بلکه به علّت آنست که نشانه‏ها و علامت هاى‏ دین تو را ببینیم، و در بلاد و شهرهاى تو صَلاح و اصلاح ظاهر سازیم؛ و تا اینکه ستمدیدگان از بندگانت در امن و امان بسر برند، و به واجباتِ تو و سنّت‏هاى تو و احکام تو رفتار گردد.
پس هان اى مردم! اگر شما ما را یارى ندهید و از درِ انصاف با ما در نیائید؛ این حاکمان جائر و ستمکار بر شما چیره مى‏گردند، و قواى خود را علیه شما بکار مى‏بندند، و در خاموش نمودن نور پیغمبرتان مى‏کوشند.
و خدا براى ما کافى است، و بر او توکّل مى‏نمائیم، و به سوى او باز مى‏گردیم، و به سوى اوست همه بازگشت‏ها».

(منبع: لمعات الحسین، ص 12)

http://goharemaerefat.ir/

عاشورا در پرتو عقل و احساس

عاشورا در پرتو عقل و احساس

وقایع، هرچقدر که مهمّ باشند، نوع نگاه و شکل ترویج و نشر آن در اثربخشی و ماندگاری آن و دریافت هدف از آن نقشی بسزا دارند؛ نگاه منطقی و حقیقی آن را در مسیر خود جاودان و نگاه احساسی و خیالی آن را کمرنگ کرده و از هدف دور می سازد. در مقاله پیش رو، عاشورا از منظر عقل و احساس مورد توجّه قرار گرفته است.

 
ادامه مطلب ...

بانوی شرافت (تجلیل از شخصیت کم نظیر حضرت ام البنین سلام الله علیها)


بانوی شرافت (تجلیل از شخصیت کم نظیر حضرت ام البنین سلام الله علیها)

بسم الله الرحمن الرحیم

بانوی شرافت (تجلیل از شخصیت کم نظیر حضرت ام البنین سلام الله علیها)

منبع: برگرفته از سخنرانی های حجت الاسلام حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی

امام صادق علیه السلام می فرمودند:

کانَت اُمُّ جَعفَرٍ الکِلابِیَّةُ تَندُبُ الحُسَینَ علیه السلام وتَبکیهِ وقَد کُفَّ بَصَرُها ، فَکانَ مَروانُ وهُوَ والِ المَدینَةِ یَجیءُ مُتَنَکِّرا بِاللَّیلِ حَتّى یَقِفُ ، فَیَسمَعُ بُکاءَها و نَدبِهَا

(اُمّ جعفر کِلابى (حضرت امّ البنین)، براى حسین علیه السلام مرثیه مى سرایید و مى گریست تا این که چشمانش نابینا شد. مروان ، حاکم مدینه، به صورت ناشناس مى آمد و پشتِ در مى ایستاد و به گریه و مرثیه سرایى او گوش مى داد.

امالی شجری : ج ۱ ص ۱۷۵

وقتی عقیل به خواستگاری امّ‌البنین رفت، خانواده‌ی حزم بسیار خوشحال شدند و با افتخار تمام از وی استقبال کردند، اما با این حال، با کمال ادب از عقیل مهلت خواستند تا در این مورد از مادر دختر و خود دختر نظرخواهی کند چون مادران روحیات دختر خود را بهتر می‌شناسند و در این امر بهترین فرد می‌باشند. همچنین باید به نظر دختر در امر ازدواج توجه شود، چرا که پایداری زندگی در گرو رضایت قلبی دختر می‌باشد.

زمانی که پدر ام البنین نزد همسر و دخترش بازگشت تا نظر آنها را جویا شود، متوجه شد که دخترش خوابی را که شب گذشته دیده بود برای مادرش تعریف می‌کند.

«مادرجان! خواب دیدم در باغ سرسبزی نشسته‌ام. نهرهای روان و میوه‌های بسیار در آن‌جا وجود داشت و ماه و ستارگان در آسمان می‌درخشیدند. من درباره‌ی عظمت آنها فکر می‌کردم که ناگهان ماه از آسمان در دامن من قرار گرفت. نوری از آن ساطع گشت که چشم‌ها را خیره می‌کرد. در تعجب بودم که سه ستاره نورانی دیگر را دیدم که در دامن من قرار گرفتند.

پدر امّ‌البنین در این هنگام به دختر خود بشارت داد که رؤیای تو صادقه است و سعادت دنیا و آخرت به تو روی آورده و سپس ماجرای خواستگاری عقیل از دخترش برای امیرمؤمنان را بیان کرد. از آنها نظرخواهی کرده و پس از شنیدن پاسخ مثبت، از جانب هر دو، عقیل را در جریان گذاشت. به این ترتیب پیوند همیشگی بین امّ‌البنین و حضرت علی برقرار گردید

در شب زفاف خود به فرزندان زهرا سلام الله علیها می‌گوید: من نیامده‌ام تا جای مادرتان را بگیرم. من اینجا خدمتکار شمایم و اگر شما اجازه‌ی چنین کاری به من ندهید، به خانه‌ی خود بازمی‌گردم.» امام حسن و امام حسین و حضرت زینب به او گفتند: «تو عزیز و بزرگواری و اینجا نیز خانه‌ی توست.

در آن شب، حسنین هر دو بر اثر بیماری در بستر بیماری بودند که امّ‌البنین از آنها پرستاری کرد و به خدمت آنها کمر بست.

در همان روزهای اول به همسرش علی عرضه داشت: «از این به بعد مرا فاطمه صدا مزن، زیرا وقتی مرا به این نام صدا می‌زنی، فرزندان حضرت زهرا به یاد مادرشان می‌افتند و مصائب حضرت زهرا به خاطرشان می‌آید و رنجیده خاطر می‌شوند.» حضرت علی تقاضای او را پذیرفت و از آن روز به بعد، او را که داراری فرزندانی شده بود، امّ‌البنین (مادر پسرها) می‌خواند

وقتی بشیر خبر شهادت شهیدان کربلا را آورد، ایشان نخست نه از فرزندانش، بلکه از حسین علیه السلام پرسید و سراغ حسین علیه السلام را گرفت و گفت: «فرزندانم فدای حسین علیه السلام باد».

از آیت اللّه العظمی حاج ملاعلی معصومی همدانی رحمه الله (معروف به آخوند) نقل شده است:

در یکی از روستاهای همدان، خانمی بود که با وجود آن که سال ها از ازدواجش می گذشت، بچه دار نمی شد. روزی خانم دیگری به او می گوید: نذر کن نام فرزندت را ابوالفضل بگذاری. پس از مدتی خداوند فرزندی به او می دهد و او نامش را ابوالفضل می گذارد. آن فرزند در 14 ـ 15 سالگی دچار بیماری سختی می شود، به گونه ای که از زنده ماندنش ناامید می شوند. باز همان خانم، به مادر فرزند توسل به حضرت عباس علیه السلام را سفارش می کند. او نیز چنین می کند. صبح فردا همان خانم به در منزل آن ها می آید و می گوید: خدا فرزندتان را شفا داده است. ناراحت نباشید. می گوید: تو از کجا می دانی؟ پاسخ می دهد: در خواب دیدم گروهی از زنان به سوی خانه شما می آیند که حضرت ام البنین علیهاالسلام نیز در میانشان بود و فرمود: برای شفای این پسر می روم (ستاره درخشان مدینه؛ حضرت ام البنین، ص 175)

چشمه خور از فلک چارمین                           سوخت ز داغ دلِ ام البنین

آهِ دلِ پرده نشینِ حیا                                   بُرده دل از عیسی گردون نشین

دامنش از لَخت جگر لاله زار                        خون دل و دیده روان ز آستین

مرغ دلش زار چو مرغ هَزار                       داده ز کف چار جوانِ گُزین

کعبه توحید از آن چارتن                              یافت ز هر ناحیه رکنی رکین

قائمه عرش از ایشان به پای                         قاعده عدل از آن ها متین

نغمه داوودی بانوی دهر                              کرده بسی آبْ دل آهنین

زهره ز ساز غم او نوحه گر                         مویه کُنان، موی کَنان حور عین

ناله و فریاد جهان سوز او                            لرزه در افکنده به عرش برین

مفتقر از ناله بانوی دهر                              عالمیان تا به قیامت غمین

مرحوم حاج شیخ محمد حسین غروی اصفهانی (کمپانی)


منبع: goharemaerefat.ir

اشعار عرفانی آیت الله الهی قمشه ای در مناجات امام حسین با خداوند

زمین خوردن اباعبدالله:
از بر زین چون شه عشق آفرین
کرد زمین مفخر عرش برین
با تن صد چاک و دل سوزناک
ناله همی کرد به یزدان پاک
گفت الاها ملکا داورا 
پادشها ذوالکرما یاورا
در رهت ای شاهد زیبای من  
شمع صفت سوخت سراپای من
عشق شده جان و تنم فی هواک 
نیست شده در نظرم ما سواک
جز تو جهان را عدم انگاشتم
غیر تو چشم از همه برداشتم
کرد ز دل عشق خط غیر پاک
ساخت غمت جامه تن چاک چاک
رفت سرم بر سر پیمان تو
محو توام واله و حیران تو
گر ارنی گوی به طور آمدم
خواستی ام تا به حضور آمدم
بالله اگر تشنه ام آبم تویی
بحر من و موج و حبابم تویی

******************
عشق تو شد عقل من و هوش من
گشته همه خلق فراموش من
مهر تو ای شاهد زیبای جان
آمده در پیکر من جای جان
وادی سینای تو شد سینه ام
پرتو عکس تو شد آیینه ام
ای سر من در هوس روی تو
بر سر نی ره سپر کوی تو
دید رخت دیده دل بی حجاب
لاجرم آمد به رهت پرشتاب
عشق تو گنجی است به ویرانه ام
غیر تو کس نیست به کاشانه ام
می زنم ار ناله هل من مغیث
من چو نی ام وز لب توست این حدیث
نیست کنون در رگ و شریان من
خون مگر آوای توای جان من
سر غم عشق تو شد رهبرم
گو برود در ره وصلت سرم

****************
ای دل و دلدار و دل آرای من
ای به رخت چشم تماشای من
نیست میان من و رویت حجاب
تافت به صحرای من آفتاب
خوش به تماشای جمال آمدم
غرقه دریای وصال آمدم
تشنه لبم تشنه دریای تو
لایم و آیینه الای تو
تشنه به معراج شهود آمدم
بر لب دریای وجود آمدم
تشنه لبم گرچه به وصل تو یار
بحر وجودم که ندارد کنار
چون تو تن آغشته به خون خواهیم
حکم تو را از دل و جان راضیم
راه تو پویند یتیمان من
کوی تو جوید سر و سامان من
چون نی ام از خود ز توام سر به سر
سر برود بر سر نی در به در 

******************
نقش همه جلوه نقاش شد
سر هو الله ز من فاش شد
آینه بشکست و رخ یار ماند
ای عجب این دل شد و دلدار ماند
منزل معشوق شد این دار من
نیست در این دار به جز یار من
هر چه ز من رفت تویی جای آن
دل به تو پرداخت ز سودای آن
آنچه به جا مانده ز جان و تنم
آن تو ای خار غمت گلشنم
گر سر من رفت به نوک سنان
هست سنان سایه سرو جنان
من گل بستان رضای توام
بلبل دستان قضای توام
نیست به جز مهر تو در باغ من
شاخ گل و سنبل سرو سمن
هر چه که خشنودی توست ای حبیب
با همه خشنودم و دارم شکیب
تا مگر از لطف شفیعم کنی
با رقم قرب رفیعم کنی
نوح شوم قوم به کشتی کنم
و ز کرمت خلق بهشتی کنم
کفر و گنه را خط باطل کشم
کشتی اسلام به ساحل کشم
تا دهم از غصه محشر نجات
امت پیغمبر ختمی صفات

منبع: دیوان اشعار مرحوم الهی قمشه ای. نغمه حسینی


برگرفته از ghasedoon.blog.ir

دختری به نام رقیّه (رنجنامه حضرت رقیه سلام الله علیها)

بسم الله الرحمن الرحیم


دختری به نام رقیّه (رنجنامه حضرت رقیه سلام الله علیها(

منبع: سلسله مقالات تالیف حجت الاسلام حاج شیخ محمد شاهرخ همدانی

پروانه نبودیم در این مشعله باری                 شمعی شده در ماتم پروانه بگرییم

یکی از دختران سید الشهداء علیه السلام حضرت رقیه خاتون علیها السلام است

رقیه از «رقی» به معنی بالا رفتن و ترقی گرفته شده است. گویا این اسم لقب حضرت بوده و نام اصلی ایشان فاطمه بوده است؛ زیرا نام رقیه در شمار دختران امام حسین علیه السلام کمتر به چشم می‏خورد. چنانچه در کتب تاریخی آمده است: در میان کودکان امام حسین علیه السلام دختر کوچکی به نام فاطمه بود و چون امام حسین مادر بزرگوارشان حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها را بسیار دوست می‏داشتند، هر فرزند دختری که خدا به ایشان می‏داد، نامش را فاطمه می‏گذاشت. همان گونه که هرچه پسر داشتند، به محبت و احترام پدرشان امام علی علیه السلام، وی را علی می‏نامید.

اگرچه بعضی از اصل در وجود چنین شخصی به عنوان دختر امام حسین علیه السلام تشکیک کرده اند، اما سیدنا الاستاد علامه طهرانی رحمة الله علیه می فرمودند:

از آثار بارگاه و حرم ایشان پیداست که شخصیت با عظمتی در اینجا مدفون هستند و ایشان نسبتِ حضرت رقیه را به سید الشهدا علیه السلام به عنوان دختر، تایید می کردند و از جاهایی که در سفر به شام همراه با حضرت حاج سید هاشم حداد اعلی الله مقامه الشریف به زیارت می رفتند، مزار خانم رقیه سلام الله علیها بوده است.

فرزند ارشد مرحوم علامه طهرانی اعلی الله مقامه الشریف می فرمودند: یک روز در سوریه، به مناسبت از حضرت علامه طهرانی پرسیدم: درجه و مقام قرب جناب محیى‌الدّین عربى که او را شیخ‌العرفاء مى‌دانند و أعاظم از أهل عرفان به علوّ قدر و عظمت مقام او اعتراف دارند، بالاتر است یا بانو حضرت رقیّه سلام‌اللـه‌علیها؟

ناگهان ایشان متغیّر و برافروخته شده و فرمودند: «آقا! اینها أصلاً قابل‌مقایسه با یکدیگر نبوده و دو مقوله جدا از هم هستند. حضرت رقیّه سلام‌اللـه‌علیها از أولاد حضرت سیّدالشّهداء علیه‌السّلام بوده و نفس پاک و طاهر او حکایت از نفس نفیس حضرت أبى‌عبداللـه‌الحسین علیه‌السّلام دارد، و داخل در بیت آن حضرت مى‌باشد، ولى اینها (محیى‌الدّین و دیگر عرفاء) خارج از آن بیت بوده و خود را با عمل و مجاهده بدان بیت رسانده‌اند؛ و هرگز نمى‌شود آنان را با هم مقایسه کرد، چون از یک سنخ نمى‌باشند.» (کتاب نور مجرّد)

از حال و هوای این نازدانه دختر رنجنامه ها نوشته اند

در مقاتل وارد شده است که: در میان اسیران دختر خردسالی از امام حسین علیه السلام به نام فاطمه بوده که درد هجران بسیار بر ایشان گران بوده، و رابطه عاطفی زیادی بین او و سید الشهدا علیه السلام برقرار بوده است. پدر هم او را خیلی دوست می داشت، همیشه در کنار پدر می نشست، و حتی نقل شده که شب ها هم در بغل امام می خوابید... اما بعد از واقعه عاشورا پیوسته احوال پدر را می پرسید و گریه می کرد که: أینَ أبِی وَ وَالِدِی وَ المَحَامِی عَنِّی؟

(پدر و حمایت کننده من کجاست؟)

به هر نحوی بود زنها او را آرام می کردند، تا آنکه از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام رسیدند. تا آنکه... (سحاب رحمت: 767؛ ریاض القدس: 4/272.)

در روایت است: آن لحظه که اسیران را از کنار قتلگاه شهیدان و گودی قتلگاه عبور دادند، فرأین جثة بلا رأس فسقطن علیه و یکثرن البکاء و العویل...

(بدن های بی سر را دیدند، همه خود را از شتران به زمین انداختند و گریه و شیون نمودند)

سکینه خاتون خون از گلوی پدر می گرفت و موی پریشان خود را رنگین می کرد، حضرت زینب سلام الله علیها اشک می ریخت. در این حال دختر خردسال برادر را در دامن گرفته بود و با آستین پیراهن صورت دختر را گرفته بود که مبادا چشم آن معصومه به کشته به خون آغشته پدر بیفتد. آن دختر از آن عقل و شعوری که داشت می دانست که چه خبر شده و برای چه جلوی دیدگان او را می گیرند فرمود: واگذارید مرا تا بوسه از جمال پدر بردارم. (ریاض القدس: ج2، ص324.)

راوی می گوید: چون سر حسین علیه السلام را در مجلس یزید گذاشتند، آن حرامزاده شروع کرد به چوب زدن بر آن سر مقدس. دیدم دختر سه ساله را که در برابر یزید ایستاده بود و هر دفعه که آن ملعون چوب می زد، آن دخترک دستها را بالا می برد و بر سر و صورت خود می زد و می گفت: یا أبتاه! لیتنی کنت عمیاء و لا أراک بهذا الحال، یا أبتاه! لیتنی مت قبل هذا الیوم و لا أری رأسک مخضّباً بالدماء و مضروباً برُمح الأعداء

(ای پدر! کاش کور شده بودم و تو را با این حال نمی دیدم، ای پدر! کاش پیش از این مرده بودم و سر بریدۀ تو را نمی دیدم که دشمنان چوب و نیزه بر آن می زنند. و به این دل مارا بسوزانند و ما را در مجلس خوار و ذلیل نمایند.)

پرسیدم این دختر کیست؟ گفتند: این دختر امام حسین علیه السلام است.

دیدم در پهلوی او زنی را که با دست بسته و چشم گریان ایستاده و با سوز دل می نالد و اشک حسرت از دیده می بارد و آهسته آهسته می گوید: ای برادر! کاش خواهرت زینب مرده بود و تو را با این حال مشاهده نمی کرد.

چون این احوال را از آن اسیران مشاهده نمودم، دلم سوخت و نتوانستم صبر کنم، از مجلس بیرون رفتم.( سحاب رحمت: 728)

حکایتی شگفت راجع به حضرت رقیه سلام الله علیها

عالم بزرگوار ملامحمد هاشم خراسانی معروف به ثقة الاسلامی  می‌نویسد: عالم جلیل شیخ محمّدعلی شامی که از جمله علمای نجف اشرف بود به حقیر فرمود: جدّ مادری من، جناب آقا سیّد ابراهیم دمشقی که نَسَبش به سیّد مرتضی علم‌الهدی منتهی می‌شد و سنّ شریفش بیش از 90 سال بود، سه دختر داشت و اولاد پسر نداشت. شبی دختر بزرگ ایشان حضرت رقیّه دختر امام حسین علیه‌السلام را در خواب دید که فرمودند: «به پدرت بگو: به والی بگوید: میان لحد و جسد من آب افتاده، و بدن من در اذّیت است، بیاید قبر و لحد مرا تعمیر کند.»

دختر به سیّد عرض کرد، ولی سیّد از ترس اهل تسنّن، به خواب اعتنا ننمود. شب دوّم دختر وسطی سیّد همین خواب را دید و به پدر گفت، ترتیب اثری نداد. شب سوّم دختر کوچک سیّد همین خواب را دید و به پدر گفت، باز ترتیب اثری نداد. شب چهارم خود سیّد حضرت رقیّه را در خواب دید که به طریق عتاب فرمودند: چرا والی را خبردار نکردی؟!
سیّد بیدار شد، صبح نزد والی شام رفت و خوابش را گفت. والی به علماء و صلحاء شام از شیعه و سنّی امر کرد که غسل کنند و لباس‌های پاکیزه بپوشند، به دست هر کس قفل ورودی حرم مطهّر باز شد، همان کس برود و قبر مقدّس او را نبش کند، پیکر را بیرون آورد تا قبر را تعمیر کنند.

صلحاء و بزرگان از شیعه و سنّی در کمال آداب غسل کردند و لباس پاکیزه پوشیدند، قفل به دست هیچ کس باز نشد مگر به دست خود مرحوم سیّد، و چون میان حرم آمدند کلنگ هیچ کدام بر زمین اثر نکرد، مگر به دست سیّد ابراهیم.

حرم را قُرق کردند و لحد را شکافتند. دیدند بدن نازنین حضرت رقیه سلام‌الله علیها، میان لحد و کفن صحیح و سالم است اما آب زیادی میان لحد جمع شده است.

سیّد در قبر رفت، همین که خشت بالای سر را برداشت دیدند سیّد افتاد. زیر بغلش را گرفتند، هی می‌گفت: «ای وای بر من.. وای بر من.. به ما گفته بودند یزید لعنةالله علیه، زن غسّاله و کفن فرستاده ولی اکنون فهمیدم دروغ بوده، چون دختر با پیراهن خودش دفن شده. من بدن را منتقل نمی‌کنم، می‌ترسم بدن را منتقل کنم و دیگر به عنوان "رقیّه بنت الحسین" شناخته نشود و من نتوانم جواب بدهم. 

سیّد بدن شریف را از میان لحد بیرون آورد و بر روی زانوی خود نهاد و سه روز بدین گونه بالای زانو خود نگه داشت و گریه می‌کرد تا اینکه قبر را تعمیر کردند.

وقت نماز که می شد سیّد بدن حضرت را بالای جایی پاکیزه می‌گذاشت. پس از فراغ از نماز برمی‌داشت و بر زانو می‌نهاد، تا اینکه از تعمیر قبر و لحد فارغ شدند، سید بدن را دفن کرد. و از معجزه آن حضرت این که سیّد در این سه روز احتیاج به غذا و آب و تجدید وضو پیدا نکرد و چون خواست بدن را دفن کند دعا کرد که خداوند پسری به او عطا فرماید. دعای سیّد به اجابت رسید و در سن پیری خداوند پسری به او لطف فرمود که نام او را "سیّد مصطفی" گذاشت.

آنگاه والی واقعه را به سلطان عبدالحمید عثمانی نوشت؛ او هم تولیت زینبیّه و مرقد شریف حضرت رقیّه و امّ کلثوم و سکینه را به سید ابراهیم واگذار کرد.

این قضیه در سال 1242 هجری شمسی رخ داده و در کتاب «معالی» هم این قضیّه مجملاً نقل شده و در آخر اضافه کرده است: «فَنزلَ فی قبرها و وَضع علیها ثوباً لفَّها فیه و أخْرجها، فإذا هی بنتٌ صغیرةٌ دُونَ البُلوغِ و کانَ متْنُها مجروحةً مِنْ کثرةِ الضَّرب» « آن سیّد جلیل وارد قبر شد و پارچه ای بر او پیچید و او را خارج نمود، دختر کوچکی بود که هنوز به سن بلوغ نرسیده، و پشت شریفش از زیادی ضربات مجروح بود.»

پس از درگذشت سیّد ابراهیم، تولیت آن مشاهد مشرفه به پسرش سیّد مصطفی و بعد از او به فرزندش سیّد عبّاس رسید.
فرزندان سیّد ابراهیم دمشقی معروف و مشهور به "مستجاب الدعوه هستند به گونه‌ای که هر گاه دست خود را به موضع دردناک بیماری بگذارند فوری آرام می‌شود و این اثر را از جدّ بزرگ خود به ارث برده‌اند که این خاصیت، ناشی از نگهداری بدن شریف آن مظلومه به مدت سه شبانه‌ روز است

شهادتنامه حضرت رقیه سلام الله علیها

شهادت غم انگیز حضرت فاطمه صغری و یا رقیه علیها سلام، دختر امام حسین علیه السلام چنین است:عصر روز سه شنبه در خرابه در کنار حضرت زینب سلام الله علیها نشسته بود. جمعی از کودکان شامی را دید که در رفت و آمد هستند.
پرسید: عمه جان! اینان کجا می روند؟ حضرت زینب سلام الله علیها فرمود: عزیزم این ها به خانه هایشان می روند. پرسید: عمه! مگر ما خانه نداریم؟ فرمودند: چرا عزیزم، خانه ما در مدینه است. تا نام مدینه را شنید، خاطرات زیبای همراهی با پدر در ذهن او آمد.

بلافاصله پرسید: عمه! پدرم کجاست؟ فرمود: به سفر رفته. طفل دیگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسی از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤیا پدر را دید. سراسیمه از خواب بیدار شد، مجدداً سراغ پدر را از عمه گرفت و بهانه جویی نمود، به گونه ای که با صدای ناله و گریه او تمام اهل خرابه به شیون و ناله پرداختند.

خبر را به یزید رساندند، دستور داد سر بریده پدرش را برایش ببرند. رأس مطهر سید الشهدا را در میان طَبَق جای داده، وارد خرابه کردند و مقابل این دختر قرار دادند. سرپوش طبق را کنار زد، سر مطهر سید الشهدا را دید، سر را برداشت و د رآغوش کشید.

بر پیشانی و لبهای پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلند تر شد، گفت: پدر جان چه کسی صورت شما را به خونت رنگین کرد؟ پدر جان چه کسی رگهای گردنت را بریده؟ پدر جان «مَن ذَالَّذی أَیتَمَنی علی صِغَرِ سِنِّیِ» چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پدر جان یتیم به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ بشود؟ پدر جان کاش خاک را بالش زیر سرم قرار می دادم، ولی محاسنت را خضاب شده به خونت نمی دیدم ختر خردسال حسین علیه السلام آن قدر شیرین زبانی کرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه خیال کردند به خواب رفته. وقتی به سراغ او آمدند، از دنیا رفته بود. شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند( نفس المهموم، ص: 456 - الدمع الساکه، ص: 141)

چراغــــــــان کــــرده ای ویـــرانه را ای مـــــاه دلـــجویم

قدم بگذار بر چشمم رهت با اشـــــــک می شــویــم

تـوانــی نیـــست در جــــانم که پیــــش پـات برخـــیــزم

ز بــــس آزار دیــــدم ای پــــدر ســــست است زانـــویم

کنـون فهمیده ام بابا چــرا زهــــــرام می خـواندی

نفس چون می کشم خون می چکد از زخم پهلویم

ســـــه ساله نیــــستم آری زمــــانه ایــن چنینــــم کرد

کمــــــانی قد گــــیسویم سپیــــــد و ارغـــــوان رویــم

فـــــراموشم شـــــده دیگر چگـــونه راه رفتــن را

کمـــک از عمــه مـی خواهم که گیـرد زیــر بازویم

اگـــر نشنـــاختی ایـن خســــته را حــــق داری ای بابا

نمانــــده از گذشـــــته یــک نشـــــان بر روی نیــــکویم

چــــه آمــــد بر ســـرم باشـــد برای فرصتـــــی دیــــگر

نمـــی گــویم چــــه شد بابا ولی آنقدر می گویم:

مــیان راه خصــمت آنچنان این خسته را مـی برد

که مشـــتش بود پـــر از تـارهــای خــونی مویــم

چه گذشت بر قلب زینب شکور...

هنگامی که حضرت زینب علیهاالسلام و همراهان در روز اربعین، به کربلا آمدند، حضرت زینب در کنار قبر برادر، درد دلها کرد، و گفتار جانسوزی گفت؛ از جمله به یاد رقیّه علیهاالسلام افتاد و زبان حالش این بود:

برادر جان! همه کودکانی را که به من سپرده بودی، به همراه خود آوردم، مگر رقیّه ات را که او را در شهر شام با دل غمبار به خاک سپردم! (زندگانی حضرت رقیه سلام الله علیها: ص47)

من ز شام و کوفه با چشم گهربار آمدم                         دیده گریان بر مـزار شـاه ابـرار آمدم

مدّتی از هم جواری تو بــودم ناامید                             حالیا اندر جـوارت بهر دیـدار آمدم

از سفر آورده ام جمــع یتیـمان تو را                           جز رقیّه آنکه از داغش کمانوار آمدم

تا بماند یادگاری از تو در شـام خراب                                     نوگلت بنهادم و تنها به گـلزار آمدم

من سفیری از تو در شـام بلا بگذاشتم                          از سفارتــخانه اینک به درگاه آمدم


منبع: goharemaerefat.ir