ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
بسم الله الرحمن الرحیم
احساسات و عواطف سیّد الشهداء علیه السّلام در روز عاشورا
منبع: امام شناسى جلد 15 صفحه : 312 تالیف علامه طهرانی ره
برخى از بى خردان مى پندارند: وقایع روز عاشوراء بر سیّد الشهداء علیه السّلام امرى عادى بوده است. رنج و زحمت و عَطَش و جَرْح و قَتْل و أسْر همه آنها امورى بسیار سهل و آسان بوده است. چون براى امام علیه السّلام که روحش ملکوتى مىباشد، عطش و گرسنگى و زخم و آفتاب و شمشیر برّان اثرى ندارد. وى با وجود نورانى و تجرّدى خود در برابر همه اینها به عنوان برخورد باحَلْوا و شیرینى و امثالها مواجه مى شود. آنگاه تعجّب مى کنند که: چگونه حضرت على اکبر عرضه داشت: عطش مرا کشت، و سنگینى زره مرا بیتاب نمود؟!
آنگاه در جواب مى گویند: پدرش با نهادن زبان خود، و یا انگشترى خود در دهان او، او را سیراب کرد، و مراد از سنگینى آهن، سنگینى زره نیست بلکه کنایه از عظمت لشگر آهن پوش و شمشیر به دست آنهاست که در برابر حمله او ممانعت به عمل مى آورند. [1]
این برداشت، برداشت نادرستى مى باشد. سیّد الشهداء علیه السّلام بشر بوده است، و داراى بدن و جسم طبیعى بوده است. عطش را خوب ادراک مى نموده است. زخم و جراحت را خوب مى فهمیده است. ناله الْعَطَش أطفال و نوحه و زارى زنان حرم را خوب مى دانسته است. بلکه از أمثال ما صدها برابر بیشتر. زیرا او انسان کامل بوده است، و به مقتضاى کمال در انسانیّت، ظهور و بروز محبّت و مودّت به مخلوقات الهى و ادراک لوازم بدنى و طبیعى که لازمه مقام جمع الجمعى مى باشد، در وى عمیقتر و ریشه دارتر بوده است.
آرى عشق به خدا، و تفانى در قرآن و سنّت پیغمبر، و روش و منهاج ولایت علوى، و بصیرت و عمق درایت او به انحراف تاریخ و تفسیر و حدیث و غصب خلفاى بیگانه از متن دین و معارف دین که نوبت را به یزید تبهکار رسانیدند، چنان عرصه را بر او تنگ نموده بود که جز شهادت و جراحت و اسارت را داروى مفیدى براى هشدارى مردم نمى یافت، و لهذا عاشقانه این برنامه را پى ریزى کرده و براى سرنگونى حکومت جبّاره بنى امیّه حرکت کرد، حرکتى لَا یَتَوَقَّفْ و بدون بازگشت، گرچه در میان راه صحنه اى همچون زمین طفّ و واقعه کربلا پیش آید فَسَلَامٌ عَلَیْهِ ثُمَّ سَلَامٌ عَلَیْهِ ثُمَّ سَلَامٌ عَلَیْهِ. و اللَّعْنُ عَلَى عَدُوِّهِ، ثُمَّ اللَّعْنُ عَلَى عَدُوِّهِ، ثُمَّ اللَّعْنُ عَلَى عَدُوِّهِ.
اینک مى بینید: شهادت دو جگر گوشه وى: على اکبر و طفل شیرخوار چطور بر او اثر گذارده است، و دنیا را در برابر چشمانش سیاه نموده است. اما چون لِلّهِ وَ فِى سَبِیلِ اللهِ وَ إلَى اللهِ مىباشد عاشقانه آنها را مى پذیرد و در آغوش مى کشد.
پی نوشت:
[1] مرحوم محدّث قمى در «نفثة المصدور فى تجدید أحزان یوم العاشور»، ص 25 قضیّه توجیه آهن را به لشگر ذکر نموده است.
بُعد دیگر تحریف، بُعدی است که سالهای قبل به آن هم اشاره کرده ام؛
منتهی این داغ بر جگر ما مانده است و هر سال تازه تر می شود.
آن روحیه ی حاجت خواهی و حاجت طلبی در رفتن به مجالس حسینیع است؛
که هم منبری ها آن را تشویق میکنند و هم مدّاحها تحریض میکنند.
اینکه برای حاجت گرفتن به مجالس حسینیع برویم!
مریض داریم، دکترها او را جواب کرده اند؛ به مجلس اباعبداللهع برویم و شفای مریضمان را بگیریم!
بیکاریم، به مجلس اباعبداللهعبرویم، تا شغلی برایمان جور شود!
بچّه دار نمیشویم، برویم از امام حسینع بچّه بگیریم!
خانه نداریم، برویم از امام حسینعخانه بگیریم! این رویکرد حاجتطلبانه و مزدگیرانه!
روی منبر و پشت میکروفن میگوید آقا ! امشب شب آخر مجلس است، شب مزد است!
ای داد بیداد! خاک بر سر من!
امام حسینع تو را به خانه ی خودش راه داد، می خواهی از امام حسینع مزد بگیری؟
اگر معشوق به عاشق راه دهد، عاشق بعد از اینکه به دیدار معشوق نائل شد و به حضورش راه یافت،
زمانیکه میخواهد از معشوقش خداحافظی کند،
به او میگوید: مزد من چقدر میشود؟! مزدم را به من بده؟!
این رویکرد مزدخواهانه چیست که ما ایجاد کرده ایم؟!
این رویکرد حاجتطلبانه چیست که ما در مجالس حسینیع دمیده ایم؟!
.
.
این چه آموزشی است که ما در این مجالس می دهیم؟!
نهضت اباعبدالله علیه السلام برای این است که خودت را فراموش کنی.
تو روضه می خوانی، میگویی حضرت علی اکبر ع را اینگونه ارباًاربا کرده اند؛
آنوقت در این مصیبت سنگین، یاد این افتاده ای که شغل نداری؟ بیکاری، آمده ای شغل بگیری؟
عاشق اینگونه است؟! انسان میتواند عاشق باشد، و یاد غیرمعشوق هم باشد؟!
حضرت ابالفضلع در آب نگاه کردند، خودشان را ندیدند، امام حسین ع را دیدند!
آیا حضرت اباالفضل ع حاجت به آب نداشتند؟ تشنه نبودند؟ مشکل نداشتند؟ گرسنه، خسته و مجروح نبودند؟
همه ی اینها بود؛ امّا حضرت اصلاً یاد خودشان نبودند؛