گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی
گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

میلاد امام صادق علیه السلام ولادت مجدد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم

 میلاد امام صادق (ع) به تعبیری ولادت دوباره ی پیامبر (ص) است؛ زیرا پس از به محاق رفتن خورشید معارف نبوی در پی کودتای سقیفه و فاجعه ی کربلا، با رو به ضعف نهادن حکام اموی و مروانی و درگیر شدن آنها با جنبش های مخالف که نهایتاً به سقوط آنان و بر سرکار آمدن عبّاسیان انجامید، فضا و فرصتی برای امام باقر (ع) و بیشتر برای امام صادق (ع) فراهم شد که مجدِداً آموزه های نورانی پیامبر اکرم (ص) به جامعه عرضه کنند و نهضت علمی عظیمی در جهت احیاء و تبیین اسلام راستین بر پا نمایند. ...  

فرمایشی از مولی علی علیه‌السلام در بستر شهادت

دیروز رهبرتان بودم،امروزمایه عبرت شماوفردا از شماجداخواهم شد.  همسایه‌ای بودم که بدنم روزها و شب‌های پی‌درپی همسایه شما بود. ازمن جثه‌ای بی‌روح وبی‌حرکت خواهیدیافت. بدنی که بعد از کلام خاموش شده باشد تا سکوت من شما را پند دهد و ازخاموشی من و بی‌حرکتی اندامم اندرز و پند بگیرید، چرا که این‌ها برای اهل عبرت بهترین موعظه‌هاست وحتی ازکلام رسا و حرف شنیدنی نیز مؤثرتر است.

متن عربی:

 انا بالأمس صاحبکم و أنا الیوم عبرة لکم و غدا مفارقکم و أنما کنت جارا جاورکم بدنی أیاما تباعا و لیالی دراکا و ستعقبون منی جثه خلاء ساکنه بغیر حراک و صامته بعد نطق لیعظکم هدوی و خفوت اطراقی و سکون أطرافی فانه أوعظ للمعتبرین من المنطق البلیغ و القول المسموع.

http://komeily.com/index.php/meeting/matalebosolookie/1203--67-11-93.html

سرّ تک بعدی بودن دشمنی دوستی‌ناپذیر شیطان با انسان چیست؟

خداوند در قرآن فرمود: ﴿إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً ﴾ ﴿إِنَّمَا یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِیرِ﴾ شیطان دشمن آشتی‌ناپذیر و دشمن شماست آنهم دشمن تک‌بُعدی چرا که با ﴿إِنَّمَا﴾ ذکر کرده است.
اینکه فرمود شیطان دشمن تک‌بُعدی است سرّش این است که بالأخره انسان دشمن‌هایی دارد که قابل مصالحه اند حتی اگر حیوان باشند، چرا که شما دیده اید خیلی‌ها هستند با مار و عقرب زندگی کرده اند و الآن هم زندگی می‌کنند! مگر چنین نیست؟! مگر در این رسانه‌ها نمی‌بینید بعضی ها با مار و عقرب زندگی می‌کنند؟ با پلنگ و یوزپلنگ زندگی می‌کنند، می‌بینید گرگ‌ها، پلنگ‌ها ببرها حتی در خانه‌ها تربیت می‌شوند بالأخره مقداری آشنا می‌شوند و کاری با آدم ندارند اما تنها دشمن دوستی‌ناپذیر انسان،شیطان است و نمی‌شود با او زندگی کرد و فقط باید با او جنگید چرا که اگر بخواهی صلح بکنی او تو را به بند می‌کشد و با هم به جهنم می‌روید، او از هر ماری بدتر است.
برگرفته از درس تفسیر حضرت آیت الله جوادی آملی سوره مبارکه فاطر 1392/08/07


آیت­ الله محمّد­تقی بافقی

 

محمّد­تقی بافقی 

 

ولادت: ۱۲۹۲­هـ.ق.               محلّ ­ولادت: بافق یزد.    

وفات: ­۱۳۶۵­هـ.ق.۱              محلّ­دفن: حرم­ حضرت­ معصومه علیهاالسّلام، مسجد­بالاسر.

محلّ­تحصیل: یزد، نجف.

اساتید: حضرات آخوند ملاّ محمّد­کاظم ­خراسانی، سیّد­محمّد­کاظم یزدی و ... .

استاد­عرفان: سیّد­ احمد کربلایی.

     وی در تمام مدّت اقامت در نجف، هر صبح پنجشنبه، مسیر نجف تا کربلا را پیاده طی می­کرد؛ شب را در حرم امام ­حسین­علیه ­السّلام احیاء می­د­اشت و صبح روز جمعه به سوی نجف برمی­گشت تا شنبه در درس حاضر شود. ایشان پس از هفده ­سال اقامت در نجف، به ایران بازگشت­ و در قم سکونت گزید و در زمره ­ی کسانی بود که در دعوت از شیخ­­ عبدالکریم حائری و حمایت از او برای تأسیس حوزه ­ی علمیّه­ ی قم نقش بسزایی داشت. یک­ بار مرحوم شیخ ­عبدالکریم حائری به آیت­ الله بافقی فرمود: «اگر اوّل ماه پول برای شهریّه ­ی طلّاب نرسید چه باید کرد؟»؛ آقای بافقی فرمود: «آن به عهده ­ی من! اگر در هنگام پرداخت، پول نرسید مرا خبر کنید تا از "رزّاق ذوالقوّةالمتین" روزی نوکران صاحب ­الامر اَرواحُنا­لِتُرابِ­ مَقدَمِهِ ­الفِداه را دریافت کنم»؛ از قضا بعضی اوقات که شهریّه­ی طلاّب عقب می­افتاد، به ایشان خبر می­دادند؛ مرحوم حائری به آیت ­الله بافقی می­گفت: «حالا تو جواب طلاّب را بده!»؛ و شیخ ­بافقی بدون تأمّل پاسخ می­داد: «اگر تا عصر از خداوند شهریّه نگیرم، بنده­ ی خدا نیستم!»؛ بعد به مدرسه ­ی فیضیّه می­رفت و طلاّب را جمع کرده، می­گفت: «با­من­ به ­مسجدِ­بالای­سرِ­­حضرت­­ معصومه علیهاالسّلام بیایید که ­با­ خدا­ کار دارم»؛ و خودش پیشاپیش طلاّب مشغول دعا و صلوات می­شد. هنوز استغاثه و دعا تمام نمی­شد که پول می­رسید؛ این قضیّه مکرّر اتّفاق افتاد.

     محضرش انسان را به یاد خدا می­انداخت و حیاتش تجسّم ورع و تقوا بود. در جاهای خلوت نماز می­خواند و از اقتدای مردم اجتناب می­کرد و در نماز بسیار می­گریست.

     از فرمایشات اوست که می­فرمود: «علی ­بن­ مهزیار اهوازی بیست سال از اهواز به مکّه رفت تا حضرت ولیِّ عصر­ اَرواحُنا­لِتُرابِ­ مَقدَمِهِ ­الفِداه را زیارت کند. چرا یک بار، شب نیمه­ ی ماه­ شعبان به کربلا نیامد تا حضرتش را در کنار قبر جدّش امام حسین علیه­ السّلام ملاقات کند؟!». زمانی که زنان خانواده­ ی­پَهلوی بدون حجاب وارد حرم حضرت معصومه علیهاالسّلام شدند، شجاعانه به آنها اعتراض کرد و به خاطر این کار، مورد ضرب و شتم رضاخان قرار گرفت و مدّتی به ری تبعید شد. این غَیور مردِمجاهد از شدّت اندوه واقعه ­ی گوهرشاد سکته کرد و بخشی از بدنش فلج­ شد.



۱ - به نقل دیگر ۱۳۶۱­هـ.ق. (کاروان علم و عرفان)

http://ahlevela.com/index.php/shia-mystic/414-mohamad-taghi-bafghi


*اشعار آیت الله سید حسین یعقوبی قائنی در رثای حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام*


تا نگشتی قبول حضرت حق

کی شدی عاشق لقای حسین


چون که او گشت فدای حضرت حق

شد جهان جملگی فدای حسین


جان هر کس که مرده شد در دهر

می شود زنده از نوای حسین


گر که هستی رضای حق طالب

رو طلب کن ز جان رضای حسین


گر که خواهی رهی تو از آتش

کسب کن در جهان ولای حسین


گر که داری ولای او در دل

رو بپاکن تو عزای حسین


هر که شد کشته غمش به یقین

می شود زنده از ولای حسین


گر که خواهی طلب کنی جانان

رو ببین آیت لقای حسین


نور حق را که شد عیان به جهان

یافتم من از سرای حسین


راه دور وصال کوته شد

تا برافراشت در جهان لوای حسین


گر چه تار است راه حق از ظلم

می شود روشن از صفای حسین


دولت حق چو می شود ظاهر

می شود ختم در زمین عزای حسین


جمع گردد لوای باطل ها

نصب گردد فقط لوای حسین


مهدیا لطف کن ز جا برخیز

کن طلب خون حق برای حسین


هست امیدم که من شوم یارت

زین طلب در جهان برای حسین


بار الها بده تو توفیقم

تا روم سوی کربلای حسین


مدتی بوده ام مقیم درگاهش

تنگ گشته دل از برای حسین


مر حمت کن تو باز روزی کن

روضه پاک و دلربای حسین


منتی بعد از آن بنه بر دل

منشرح کن دل از برای حسین


تاکه یابم تو را به خانه او

صاف گردد دل از صفای حسین


روز اول چو او شدی یارم

تا ابد جان شود فدای حسین


بار الها تو ختم کن آمال

کام دل ده تو از برای حسین


خانه دل، تو خانه ات گردان

کن نشیمن در او برای حسین


تا که گردم از دوستان رهت

آرزویم شود رضای حسین


چون که گفتی وسیلتی جوئید
نیست ما را بجز ولای حسین

---------------------------------------------------------

استاد معظم درباره این ابیات می فرمایند: هنگام برخاستن برای نماز صبح این اشعار بالبداهه بر لسان جاری شد بلکه جریان آن ادامه داشت. حقیر مختصر آن را یادداشت نمودم.

http://hajborna.ir

سقط جنین آدم‌کشی مؤدبانه است

نظام ما اسلامی بوده و قانون اساسی آن نیز براساس اسلام نوشته شده‌ است، اسلام نیز ما را به گسترش جمعیت دعوت می‌کند.

به گزارش شیعه آنلاین به نقل از ایسنا، حضرت آیت‌الله جعفر سبحانی از مراجع عظام تقلید، با اشاره به سقط جنین از سوی برخی از افراد گفت: سقط جنین نوعی آدم کشی مؤدبانه در قرن 21 است.


این مرجع تقلید عصر پنجشنبه در دیدار وزیر بهداشت با وی، افزود: در گذشته افراد را خفه می‌کردند، ولی امروز سقط جنین می‌کنند، باید فردی که این کارها را انجام می‌دهد به صورت قانون پیگیری شود.

وی با بیان این‌که عقل سالم در بدن سالم است، بیان داشت: ملتی که سالم باشد درست فکر می‌کند، فرد بیمار نمی‌تواند صحیح فکر کند.

این مرجع تقلید با اشاره به سقط جنین از سوی برخی از افراد خطاب به وزیر بهداشت تأکید کرد: باید در تمام بیمارستان‌ها نظارت باشد تا افراد در آفرینش خدا دخالت نکنند.

این مرجع تقلید در بخش دیگری از سخنان خود ضمن تشکر از خدمات ارزنده وزارت بهداشت و شخص وزیر گفت: در طول تاریخ بهداشت و درمان کشور قدم شما قدمی بزرگ و بلند است.

وی افزود: البته هیچ کار اصلاحی بدون مخالف نیست، ولی اکثریت مردم از این خدمات خوشحال هستند؛ بحمدالله کارهای خوبی صورت گرفته و تشکر می‌کنیم، امیدوارم موفق باشید.

این مرجع تقلید از خدمات گذشته دکتر هاشمی در جنوب کشور برای درمان چشم افراد تشکر کرده و با بی‌نظیر خواندن آن، بر ادامه این‌گونه خدمات تأکید کرد.

وی با بیان اینکه مسأله درمان، صحت و بهداشت از اصول اساسی اسلام است، گفت: یکی از مسائل مهم در امر خدمات درمانی گسترش بیمه است، این موضوع اکنون در کشورهای دیگر پیگیری شده و افراد بیمه هستند.

این مرجع تقلید با تأکید بر این‌که بیمه همه افراد اعم از روستاییان و شهری‌ها موضوع اساسی بوده و باید به تمام معنا گسترش یابد، خاطرنشان کرد: البته مردم باید در پرداخت حق بیمه دقت داشته و بیمه گران نیز خدمات مناسبی به آنها ارائه دهند.

حضرت آیت‌الله سبحانی با بیان این‌که پیامبر(ص) بر جمعیت امت خویش افتخار می‌کند، تصریح کرد: نظام ما اسلامی بوده و قانون اساسی آن نیز براساس اسلام نوشته شده‌ است، اسلام نیز ما را به گسترش جمعیت دعوت می‌کند.

وی تأکید کرد: همانگونه که رهبر معظم انقلاب فرمودند متأسفانه نخبگان ما در ایران تک فرزندی شده‌اند و این درست بر خلاف اسلام است؛ خانه‌ای که تنها یک فرزند داشته باشد چراغش روشن نیست، نشاطی که به وسیله چند فرزند در خانه ایجاد می‌شود به وسیله تک فرزند حاصل نمی‌شود، نشاط با فرزندان متعدد به وجود می‌آید.

استاد برجسته درس خارج حوزه علمیه قم با اشاره به این‌که به وسیله نوابغ علم پیشرفت می‌کند، اظهار داشت: نبوغ در جمعیت زیاد است نه جمعیت کم، امروز شاهدیم که چین از این موضوع بهره می‌برد؛ مردم را به کثرت جمعیت تشویق کرده و بگویید که خدا رزاق است، از روزی فرزندان هراسی نداشته باشند.

حضرت آیت‌الله سبحانی بیان داشت: در کشور ما به سبب حوادث مختلف تلفاتی نیز داریم، باید جمعیت زیادی داشته باشیم، به گونه‌ای نباشد به مرحله‌ای برسیم که نتوانیم تعادل برقرار کنیم.

رحلت جانگداز حضرت ختمی مرتبت صلّی الله علیه و آله

پیامبراکرم صلّی الله علیه و آله، پس از بیست و سه سال دعوت، مجاهدت و ابلاغ پیام الهی و پس از فراز و نشیب های فراوان در راه انجام رسالت بزرگ خویش، سرانجام در روز بیست و هشتم ماه صفر سال یازدهم هجرت، رحلت فرمودند. در زمینه ی رحلت یا شهادت حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه وآله، نکاتی در سوره ی مبارکه ی تحریم در مورد آزار دو تن از همسران پیامبر صلّی الله علیه و آله نسبت به ایشان نازل شده است.  

توحید خواص

بسم الله الرحمن الرحیم

فصل دوم کتاب المطالب السلوکیه صفحه 167

شرح درس : توحید خواص

توسط استاد معظم حضرت آیت الله کمیلی خراسانی ( مدظله العالی)

 

عارف بزرگوار شیخ عبدالله انصاری(ره) صاحب کتاب منازل السائرین می‌فرماید: «توحیدی که با حقائق اثبات می‌شود، توحید خواص است و این همان در نظر نگرفتن اسباب ظاهری است»؛ توحید عوام و عامه طوری قلم زده شده که چشمشان به همین اسباب ظاهر است، ولی آن‌هایی که با حقیقت دل پیش می روند و توحید خداوندی را در دل می بینند و به مرتبه توحید افعالی رسیده اند، نظرشون به این اسباب نیست. بالاخره ما می‌بینیم که وضعیت این دنیا طوری است که اسباب و مسببات در کار است. هر معلولی یک علتی دارد، اما آن کسی که موحد حقیقی است هم و غمش به علت‌العلل و مبداء و موثر اول است؛ لذا در پاورقی(کتاب المطالب السلوکیه، ص167) گفتیم که موحد حقیقی کسی است که: شهود می‌کند که در این عالم موثری جز "الله" نیست؛ یعنی به حقیقت توحید افعالی رسیده و دست مسبب را خالی از اسباب می‌بیند. یعنی وقتی به این امور مادی نگاه می‌کند، به جای این که به «سبب» نگاه کند به «مسبب» توجه می‌کند، چون این‌ها همه جلوه او هستند؛ لذا چشمش به این اسباب نیست و به مافوق آن است و اسباب او را مشغول نمی‌کند.

موحد کسی است که فعل خدا را در تغییرات این عالم مشاهده می‌کند و دست او را می‌بیند و از تاثیر اسباب آن‌طور که مردم عادی فکر می‌کنند بیرون آمده است و اعتقاد توحیدی‌اش به مراتب بیشتر است؛ حال برای این که این مطلب خوب جا افتاده و روشن شود، مرحوم خواجه گفته: «وهو اسقاط الاسباب الظاهره و الصعود عن منازعات العقول، و عن التعلّق بالشواهد»؛ سالک موحد به مرتبه‌ای می‌رسد که دیگر در گفتگوی عقلانی گیر نمی‌کند و تعلقش از این ظواهر و شواهد و مشهودات و محسوسات بیرون می‌آید. دنبال این نیست که خدا را از شاهد بفهمد، چرا؟ چون (مثل این است) که ما بیاییم بین خورشید و آثاری که از خورشید گرفته می‌شود، ببینیم که کدام قدرت و روشنایی‌اش بیشتر است؟! خوب مسلما خورشید بیشتر است. لذا وقتی کسی به خورشید رسید، آن‌گاه چشمش به چیزای دیگر نیست.

اگر کسی بخواهد از براهین و استدلالات عقلی خدا را بفهمد، در جنبه علمی و عقلی و دانشی گیر کرده و از عینیت توحیدی بیرون می‌آید. لذا مثل مشهوری است که «پای استدلالیان چوبین بود» و این راه «مشائیون» است؛ چون آن‌ها دنبال کتاب بودند و این که فقط کتاب زیر بغل بزنند و از این مدرسه به آن مدرسه و از این کتاب به آن کتاب دنبال دلایل عقلی و عقلانی و این مسائل باشند؛ اما راهی که «اشراقیون» دارند این است که از اشراق و نورهای باطن و دل بهره می‌گیرند و با یقین باطنی قدم جلو می گذارند و پیش می‌روند. مشخص است که کسی که این چنین پیش می‌رود با راه آن‌‌ها(مشائیون) فرق می‌کند. این با دل و جان پیش می‌رود، در حالی که آن می خواهد با کتاب پیش برود. دل‌کجا؟ کتاب کجا؟!

«و الصعود عن منازعات العقول، و عن التعلّق بالشواهد، وهو أن لاتشهد فی‌الوجود دلیلا، ولا فی التوکّل سببا، ولاللنجاة وسیلة»؛ دل بریدن از ظواهر استدلالی در وجود خدا، یعنی برای وجود خدا دلیلی از ظاهر نخواهی و در توکل دنبال سبب نگردی و برای نجات در جستجوی وسیله ای نباشی؛ چه دلیلی روشن تر از خودش؟ و برای تکیه‌گاه و توکل بر او چه یقینی بالاتر از خودش؟ و برای این که انسان نجات پیدا کند از همه انواع شرک جلی و خفی چه وسیله ای بالاتر از خودش؟ وقتی شما چنگ بزنی به آن بالابالاها! دیگر این پایین‌ها برات مطرح نیست! لذا در دعای عرفه امام حسین علیه‌السلام خیلی روشن به این مطلب اشاره کردند که «ماذا وجد من فقدک و ما الذّی فقد من وجدک»، چه دارد آن که تو را ندارد، و چه ندارد آن که تو را دارد؟ وقتی دست تو به صد برسد، همه اعداد زیر صد هم دست توست! بنابراین موحد حقیقی که به حقیقت رسیده، دنبال این نیست که از اثرها به موثر برسد،‌ اثرها را در مقابل آن قدرت ضعیف می‌بیند و فقط توجه تام به موثر حقیقی دارد. از بالا پایین را می بیند، نه از پایین به بالا.

«فتکون مشاهدا سبق الحقّ بحکمه و علمه» اگر این راه را انسان بپیماید، یعنی راه توحید حقیقی، راه نگاه کردن از بالا به پایین و قلب را متعلق به او کند و به این طریق پیش برود، آن‌گاه خداوند را به واسطه حکمت، به واسطه علم، دانش و از آثار و اسباب ظاهری و...جلوتر می‌بیند؛ یعنی نگاه که می‌کند، اول «او» را می‌بیند، بعد دیگران را؛ همان‌طور که امام صادق علیه‌السلام فرمودند «مَا رَأَیْتُ شَیْئًا إلَّا رَأَیْتُ اللَهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعْدَهُ»[1]من‌ چیزی‌ را ندیدم‌ مگر آن‌که‌ قبل‌ از آن، و با آن و بعد از آن‌ خدا را دیدم‌؛ انسان اگر یک چنین توحیدی داشته باشد چقدر خوب است؟! «و وضعه الأشیاء مواضعها، و تعلیقه ایّاها بأحایینها» این که انسان بتواند خداوند را در این که هر چیزی از این جهان را در همان موضع اصلی خودش و در وقت مناسب با وضعش پدید آورد، ببیند؛‌ همانطور که در دعا می‌خوانیم: «اللَهُمَّ أَرِنِی‌ الاشْیَآءَ کَمَا هِیَ»[2]خداوندا اشیاء را آن طور که هست به من بنمایان؛

چطور واقعیت اشیاء را آن طور که هست ببینیم؟ یعنی این‌ها را جلوه او ببینیم، خوب حقیقت هم همین است که اگر او نبود، هیچ چیز نبود، آن وقت حیف نیست کسی خودش رو سرگرم غیر او کند؛ پس موحد این طور با اشیاء برخورد می‌کند که خدا را در این که هر چیزی از این جهان را در موضع اصلی و واقعی خودش و در وقت مناسب با وضعش پدید آورده و در رسم خودش پنهان داشته است می‌بیند. اشیاء، جهان و عالم را این گونه می بیند؛ دیگر هیچ جای سوال برایش نمی‌ماند که چرا (فلان چیز) این طور یا آن طور است؟! چرا چرا نمی‌کند. وقتی هر چیزی فعل «او» باشد، دیگر چرا ندارد؛ لذا در قرآن می خوانیم: «لَا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْأَلُونَ»[3]از خدا سوال نمی‌شود که تو چه کردی، بلکه این خدا است که از ما سوال می‌کند و ما را تحت بازخواست قرار می‌دهد؛ اگر به این صورت پیش رفتیم آن وقت این حالت پیش می‌آید که: «تُحقّقُ معرفة العِلَل»، به جایی می‌رسد که حقیقت علت‌ها و حقیقت اسباب ظاهری که مردم آن را به این ظاهر می‌پندارند، آن حقیقت برای سالک روشن و معلوم می‌شود که دست، دست کسی دیگر است و این مبداء آن‌قدر در دلش قوت پیدا می‌کند که اصلا نمی‌تواند چیز دیگه‌ای مورد توجهش قرار بگیرد. ما می‌توانیم شی‌ءیی را که معلول است بپرسیم علتش چیست، اما «او» که معلول علت نیست و لذا این سفسطه است که ما سوال کنیم که علتش چیست!

«و تُحقّقُ معرفة العِلَل، و تسلُک سبیل اسقاط الحدث، و اثبات القِدَم» بر تو معلوم خواهد شد که حوادث و تغییرات این عالم، ‌تنها و تنها مستند به اوست و دیگر اینجا «حدث» از نظر شما ساقط می شود. موحد کامل به این حادث‌ها و حوادث و تغییرات اصلا توجه نداره، چون کسی که با «قدیم» انس گرفت (چون یکی از اسماء الهی یاقدیم است) می‌فهمد قدیمی جز او نیست و غیر او هر چه باشد "حادث" است؛ این قاعده را در علم منطق هم می‌خوانیم که «العالم متغیّر و کلّ متغیّر حادث فالعالم حادث» نگاه می‌کند به این جهان و تغییر می‌بیند و هر تغییری دستی دارد که او را احداث کرده، پس این عالم باید حادث باشد؛ بنابراین آیا شایسته است که کسی بیاید به این عالم حادث شده توجه کند و از آن «قدیمی» که این عالم حادث را ایجاد کرده غافل شود؟ سالک موحد این طور نیست، او کل حدث‌ها را از دید باطن خود ساقط می‌کند و تعلق قلب فقط به «او» است و همیشه «اثبات قِدَم» می‌کند، یعنی همیشه با قدیم و قدم سروکار دارد،‌ نه با حوادث و چیزهایی که قابل تغییر و زوال و فنا است. دل‌خوش نمی‌کند به این‌ها، چون می‌داند این‌ها رفتنی است؛ دست خداوند قدیم را در ماسوی الله به نحو حقیقی و عینی و با دید توحید افعالی اثبات می‌کند و لذا جز حکم سابق ازلی «او» در جریان احوال تو با حق، فاعل و موثری نیست. در پاورقی کتاب (المطالب السلوکیه، ص169) گفتیم: مولف می‌گوید این حال توحیدی از فنای تام یک عاشق در محبوب به دست می آید و کلمه ای را که خواجه (در منازل السائرین) اثبات القدم گفته است، این همان «توحید خاص الخاص» است، و این مرتبه‌ی دوم از مراتب توحید است که راه پیدا می‌کند به مرتبه سوم که آن جا فقط «جذبه»‌ها است که کار می کند.

حالا این مجملی بود از بیان توحید خواص و این که، این مقدار هم که گفته شد برای این است که بدانیم ما بالاخره چنین مراتبی را در پیش داریم، دأب ما در این کتاب یا صحبت‌ها این است که گاهی اوقات آن مراتب بالاتر را عنوان می‌کنیم برای این که سالک بداند چنین مراتبی در آینده خودش هست؛ البته بدیهی است که در حال حاضر ممکن است نتواند این مسائل را حل و فصل و تحلیل درست کند،‌ ولی باید بداند که چنین مراتبی در آینده برای او پیش می‌آید و در توحید هرچقدر جلو برود، مرتبه‌های بیشتری برای سالک پیش می‌آید؛ لذا می گویند آخرین منزل، "منزل توحید" است. ما زمانی تدریس کتاب منازل السائرین را دوره‌اش را تمام کردیم، آن‌جا خواجه (عبدالله انصاری) می‌گوید اول مرتبه "یقظة" (بیداری) است و بعد از صد منزل، می‌گوید آخرش «توحید» است و بعد در آن کتاب، توحید را تقسیم بندی می کند: «توحید مبتدئین، توحید متوسطین، توحید منتهین».

اگر بخواهیم برای (این نوع) توحید، مثالی زنده بزنیم: سید الموحدین آقا اباعبدالله الحسین علیه‌السلام هستند؛ کسی را سراغ نداریم که با این همه مصیبت‌ها، با این همه مشکلاتی که برای حضرت(ع) پیش آمد، همه را از دید خدا می‌دید. ایشان در اوج مصیبتی چون مصیبت حضرت علی اصغر علیه السلام می‌فرماید: «هوّن بی، ما نزل بی انّه بعین الله»[4]مصیبت این شیرخواره برای من آسان آمده، چرا که این در پیش چشم خدا است، او دارد می بیند مسائل را و اگر می خواست جور دیگر قرار می‌داد. تمام حرکات حضرت(ع) از اول خروج مدینه و مکه و آمدن به کربلا و قضیه اسارت و همه و همه را در تاریخ و مقتل سیر کنید، همه توحید را می بینید در کلماتشان، در خطبه حضرت زینب سلام الله علیها و... همه جا می بینید؛ در آن ساعتی که حضرت افتاد در گودال قتلگاه و آن جمله معروف «الهی رضاً برضاک لا معبود سواک» را فرمودند.

الهی در رهت از جان گذشتم هم از اکبر هم از اصغر گذشتم

شدم راضی که اکبر کشته گردد سرش در خاک و خون آغشته گردد

 alt

 


[1]. لقاء الله، خطی- ص 7

[2]. تفسیر کبیر فخر رازى، ج 6، ص 26

[3]. سوره انبیاء، آیه 23

[4]. اللهوف، ص50

 

بهتر نیست بجای اشک وزاری های بیهوده در روز عاشورا بیشتر به پیام عاشورا تکیه کنیم؟

پاسخ:گریه یکی از راههای مبارزه سیاسی و روشنگرانه است. گریه یکی از راه هایی هست که مظلوم از این طریق، ظلم ظالم را افشاء و ظلمی را که به او شده را نشان می دهد .در مورد قضیه شهادت امام حسین(علیه السلام) نیز همین گونه هست. امام از طریق شهادت و مظلومیت پیروز شدند و از طریق گریه و شعائر مختلف یاد امام حسین (علیه السلام زنده مانده است. امام سجاد (علیه السلام) پس از شهادت پدرش تمام عمرش را گریست تا به دیدار حق شتافت. همچینن حضرت زبنب(سلام الله علیها) پس از بازگشت از کربلا آن قدر مجالس عزا به پا کرد و گریست تا دشمن از ترس عکس العمل مردم او را به شام تبعید کرد. به همین دلیل تا به امروز یکی از وظایف مهم شیعیان این است که مظلومیت امام حسین(علیه السلام) را با شعائر ی مانند گریه وبرپایی مجالس زنده می‌کنند. لذا می بینیم که دشمن امروز مانند دشمن زمان حضرت زهرا دست بر گریه بر امام حسین(علیه السلام) می گذارد که چرا ما باید گریه کنیم؟ مگر امام حسین پیروز نشده است؟ در صورتی که همین گریه است که مظلومیت امام را زنده می کند.

حضرت زهرا(سلام الله علیها) نیز در مبارزه با غاصبان حق امیرالمؤمنین علیه السلام همین کار را کردند. حضرت ابتدا رفتند و فدک را مطالبه کردند ولی وقتی نتیجه ندیدند، شیوه گریه و حزن را در پیش گرفتند. تا جایی که در حدیث آمده است که مردم آمدند و گفتند:« یا علی!فاطمه هم شب گریه می‌کند و هم روز و ما راحتی و آسایش نداریم. شما از او بخواهید که یا شب گریه کند و یا روز. آن حضرت هم در جواب آنها گفت:چشم. حضرت علی(علیه السلام) به حضرت فاطمه گفت بزرگان مدینه چنین می‌گویند. حضرت زهرا(س) گفت:« یا علی!در میان این مردم خیلی کم می‌مانم و قسم به خدا ساکت نمی‌شوم.» مطلب قابل تامل اینکه گریه حضرت اگر در خانه باشد مگر تا چه مسافتی شنیده می شد که اهالی مدینه بگویند ما آرامش نداریم  و این سخنی است که دور از عقل و منطق است. پس کسانی که از گریه حضرت فاطمه (سلام الله علیها) ناراحت بودند، غاصبان خلافت بودند؛ زیرا خانه حضرت زهرا دیوار به دیوار مسجدپیامبر بود لذا صدای گریه ی حضرت را می شنیدند. و دیدند این شیوه حضرت اگر ادامه پیدا کند، مردم از خواب غفلت بیدار شده . و ضد آن ها قیام خواهند ولی حضرت فاطمه علیه السلام  در برابر این اعتراضات ساکت نشدند بلکه راه مبارزه را تغییر دادند و دست حسنین را گرفتند و در حالی که در جمعی از زنان مدینه بودند به قبرستان بقیع می رفتند و در سایه درختی برای رسول خدا نوحه سرمی دادند ولی مخالفان حضرت آن درخت را قطع کردند
علامه مجلسی در این خصوص روایتی را از المناقب چنین نقل می‌کند که در ان علت گریه حضرت را ظلم به وصی نشان می دهد:
المناقب لابن شهرآشوب‏ دَخَلَتْ أُمُّ سَلَمَةَ عَلَى فَاطِمَةَ ع فَقَالَتْ لَهَا کَیْفَ أَصْبَحْتِ عَنْ لَیْلَتِکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَتْ أَصْبَحْتُ بَیْنَ کَمَدٍ وَ کَرْبٍ فُقِدَ النَّبِیُّ وَ ظُلِمَ الْوَصِیُّ ُّ هُتِکَ وَ اللَّهِ حِجَابُهُ مَنْ أَصْبَحَتْ إِمَامَتُهُ مَقْبَضَةً عَلَى غَیْر مَا شَرَعَ اللَّهُ فِی التَّنْزِیلِ وَ سَنَّهَا النَّبِیُّ ص فِی التَّأْوِیلِ
ام سلمه مى‌گـوید: پس از رحلت پیامبر اکرم (ص)، به دیدار حضرت زهرا(س) رفتم و حال او را جویا شدم . آن حضرت در پاسخ فرمود: من در میان غم شدید و اندوه جانفرسا بسر مى برم ؛ غم فقدان پیامبر(ص) و ظلم به وصىّ! به خدا سوگند! حریم ولایت را شکستند. مقام امامت و رهبرى اش را برخلاف کتاب خدا و دستور پیامبر(ص) ربودند.
المجلسی، محمد باقر (متوفاى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج43 ص 175 ،تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403هـ - 1983م
بنابراین هدف اصلی حضرت زهراء علیها السلام و ائمه دیگر از گریه و اندوه، مبارزه سیاسی و روشنگرانه بود تا با این روش هویت غاصبان خلافت را فاش کند.
 خود امام حسین علیه السلام فرمودند: من کشته اشک چشمم هیچ مومنی مرا یاد نکندجز اینکه گریه اش بگیرد.
امام رضا نیز علیه السّلام فرمودند:پدرم چون ماه محرم داخل می‎شدکسی آن حضرت راخندان نمی‎دید. واندوه وحزن پیوسته براو غالب می‎شدتاروزعاشورا. آن روز،روزمصیبت وحزن وگریه اوبود ومی‎فرمود: امروز روزی است که حسین (علیهالسّلام) شهیدشده است.
امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف خطاب به جدبزرگوارشان امام حسین علیه السلام در زیارت ناحیه مقدسه می فرمایند:صبح وشام برتو مویِه می کنم،و به جاى اشک براى تو خون گریه می کنم، ...تاجائى که ازفرط اندوهِ مصیبت،و غم و غصّه شدّتِ حزن جان سپارم .
 هدف از عزاداری و گریه احیای امر اهل بیت علیهم السلام است .امام رضا علیه السلام در این خصوص فرمودند: «عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ قَالَ الرِّضَا ع مَنْ تَذَکَّرَ مُصَابَنَا وَ بَکَى لِمَا ارْتُکِبَ مِنَّا کَانَ مَعَنَا فِی دَرَجَتِنَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ مَنْ ذُکِّرَ بِمُصَابِنَا فَبَکَى وَ أَبْکَى لَمْ تَبْکِ عَیْنُهُ یَوْمَ تَبْکِی الْعُیُونُ وَ مَنْ جَلَسَ مَجْلِساً یُحْیَا فِیهِ أَمْرُنَا لَمْ یَمُتْ قَلْبُهُ یَوْمَ تَمُوتُ الْقُلُوب‏ ـــــ حضرت رضا (ع) فرمود هر که یاد مصیبت ما کند و بگرید بدان چه با ما کردند روز قیامت با ما در درجه ما است و هر که یاد مصیبت ما کند و بگرید و بگریاند دیده‏اش گریان نشود روزى که همه دیده‏ها گریانست و هر که بنشیند در مجلسى که امر ما در آن زنده مى ‏شود دلش نمیرد روزى که دلها بمیرد» أمالی للصدوق ص73
بنابراین هدف از برپایی این عزاداری ها مقابله با ظلم است یعنى احیا و زنده داشتن نهضت عاشورا که موجب زنده نگه ‏داشتن و ترویج دائمى مکتب قیام و انقلاب در برابر طاغوت‏ها و تربیت کننده و پرورش دهنده روح حماسه و ایثار است.
و این گریه است که زمینه می شود تا مردم به پیام  عاشورا پی ببرند که برخی از درک چنین چیزی عاجز هستند

80 هزار شیعه در محاصره

                                              

به گزارش شیعه آنلاین، اخبار رسیده از دمشق پایتخت سوریه حاکی از آن است که وضعیت دو روستای شیعه نشین «نبل» و «الزهرا» بسیار وخیم و بحرانی است.

گفته می شود این دو روستای شیعه نشین در معرض خطر جدی قرار گرفته اند و کمترین غذا و دارو در آن یافت نمی شود.

لازم به ذکر است، دو روستای نبل و الزهرا پس از حدود سه سال، همچنان در محاصره گروه های تروریستی قرار دارند و در چند روز اخیر شاهد جنگ های خونین متعددی بوده که طی آن شماری از زنان، کودکان و سالخوردگان شهید و زخمی شده اند. این جنایات در سایه سکوت و پنهان کاری هدفمند برخی رسانه ها صورت می گیرد.

بر همین اساس بر شخصیت های مختلف سیاسی، دینی، اجتماعی و فعالان حقوق بشری و نیز کشورهای مختلف جهان اسلام واجب است که از جامعه جهانی، افکار عمومی، سازمان های جهانی مدافع حقوق بشر و مجامع دینی جهانی درخواست کنند تا به یاری مردم نبل و الزهرا شتافته، آنان را از محاصره گروه های تکفیری تروریستی برهانند.

امید می رود که خدای متعال به برکت مولایمان حضرت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، منّت نهاده و تمام مؤمنان را پیروز سازد و دشمنان اسلام و دشمنان اهل بیت علیهم السلام را به زودی ریشه کن فرماید.

زلف در اصطلاح عرفان

زلف عبارت است از تجلى جلال الهى به صفت قهر مانند مانع و قابض و قهار و ممیت و مضلّ و ضار، چه رخسار و زلف بتان مه پیکر را به حسب جامعیت نشأت انسانى از این دو صفت متقابل بهره و نصیب داده‌اند، آینه روى زیبا که با تجلى جمالى لطف از روى روشنى و نور مناسبتى تام و سلسله زلف چلیپا را با تجلى جلالى قهر از جهت تیرگى و ظلمت و خفا مشابهتى تمام هست و شاهد حقیقى را که عبارت است از حقیقت به اعتبار حضور و ظهور با آنکه در پرده هر جلالى جمالى مختفى در شوکت هر جمالى جلالى متوارى است، توان گفت که از وراى تتق هر جمالى جلالى نیز جمالى پیدا و از اشعه انوار بهر جمالى جلالى هویداست.

زلف (اصطلاح عرفانی) به معنای تجلی ذات الهی به صفات جلالیه، و همچنین مطلق ماسوی الله و ممکنات است. (سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی))

معنی زلف در رساله مشواق فیض کاشانی

زلف عبارت است از تجلى جلال الهى به صفت قهر مانند مانع و قابض و قهار و ممیت و مضلّ و ضار، چه رخسار و زلف بتان مه پیکر را به حسب جامعیت نشأت انسانى از این دو صفت متقابل بهره و نصیب داده‌اند، آینه روى زیبا که با تجلى جمالى لطف از روى روشنى و نور مناسبتى تام و سلسله زلف چلیپا را با تجلى جلالى قهر از جهت تیرگى و ظلمت و خفا مشابهتى تمام هست و شاهد حقیقى را که عبارت است از حقیقت به اعتبار حضور و ظهور با آنکه در پرده هر جلالى جمالى مختفى در شوکت هر جمالى جلالى متوارى است، توان گفت که از وراى تتق هر جمالى جلالى نیز جمالى پیدا و از اشعه انوار بهر جمالى جلالى هویداست.

قال امیر المؤمنین- صلوات اللّه علیه-«سبحان من اتسعت رحمته لاولیائه فى شدة نقمته و اشتدت نقمته لاعدائه فى سعة رحمته» و به زبان شرع از تجلى جمالى به نور و از تجلى جلالى به ظل اشاره شد، قال اللّه تعالى‌ «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» [۱] قال اللّه سبحانه‌ «أَ لَمْ تَرَ إِلى‌ رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ» [۲]و گاه از مطلق ما سوى به زلف تعبیر کنند چه همچنانکه زلف پرده و نقاب روى محبوب است، هر یک ازکائنات و کثرات حجاب ذات و نقاب وجه واحد حقیقى است، و از اینجاست که از عدم انحصار موجودات و کثرات تعیّنات به درازى زلف و عدم انتهاى آن تعبیر مى‌نمایند.

هر آن چیزى که در عالم عیان است‌
چو عکسى ز آفتاب آن جهان است‌
جهان چون خط و خال و چشم و ابروست‌
که هر چیزى به جاى خویش نیکوست‌
تجلى گه جمال و گه جلال است‌
رخ و زلف آن معانى را مثال است‌
صفات حق تعالى لطف و قهر است‌
رخ و زلف بتان را ز آن دو بهر است‌
چو محسوس آمد این الفاظ مسموع‌
نخست از بهر محسوس است موضوع‌
ندارد عالم معنى نهایت‌
کجا بیند مر او را لفظ غایت‌
هر آن معنى که شد از ذوق پیدا
کجا تعبیر لفظى یابد آن را [۳]
چو اهل دل کند تفسیر معنى‌
به مانندى کند تعبیر معنى‌
که محسوسات از آن عالم چو سایه است‌
که این چون طفل و آن مانند دایه است‌
ولى تشبیه کلّى نیست ممکن‌
ز جستجوى آن مى‌باش ساکن‌ [۴]
نظر کن در معانى سوى غایت‌
لوازم را یکایک کن رعایت‌
بوجه خاص از آن تشبیه مى‌کن‌
ز دیگر وجه‌ها تنزیه مى‌کن‌

از تضاد و تخالف اسماء و صفات در عالم ظهور به کجى زلف و پیچش آن اشاره کنند که بر استوا و اعتدال امتداد قد و قامت حضرت الوهیّت است که برزخ میان وجوب و امکان است.

ز قدّش راستى گفتم سخن دوش‌
سر زلفش مرا گفتا که خاموش‌
کجى بر راستى زو گشت غالب‌
وز او در پیچش آمد راه طالب‌

و هر چه در مراتب کثرت مى‌بینى به حقیقت حلقه‌اى است از حلقه‌هاى بى‌نهایت آن زلف، و هر دل که به هوى و هوسى در پیداست، به حلقه‌اى از حلقه‌هاى آن زنجیر گرفتار است با آنکه خلاصى از قید تعیّن خود ندارد و بخودى خود که تارى از آن زلف است پاى بند و مانده از رفتار است.

همه دلها از آن گشته مسلسل‌
همه جانها از او بوده مقلقل‌
معلق صد هزاران دل ز هر سو
نشد یک دل برون از حلقه او [۵]
گر او زلفین مشگین بر فشاند
به عالم در یکى کافر نماند
و گر بگذاردش پیوسته ساکن‌
نماند در جهان یک نفس مؤمن‌
حدیث زلف جانان بس دراز است‌
چه شاید گفت از او چه جاى راز
مپرس از من حدیث زلف پر چین‌
مجنبانید زنجیر مجانین‌

و از تغییرات و تبدیلات سلسله موجودات که هر ساعتى به نوعى و حقیقتى دیگر است به بى‌قرارى زلف تعبیر کنند گاه کثرت از وجه وحدت دور شود و صبح توحید روى نماید و گاه وجه وحدت در کثرت مستور گردد و شام شرک در آید.

نیابد زلف او یک لحظه آرام‌
گهى بام آورد گاهى کند شام‌
ز روى زلف او صد روز شب کرد
بسى بازیچه‌هاى بو العجب کرد
دل ما دارد از زلفش نشانى‌
که خود ساکن نمى‌گردد زمانى‌ [۶]
از او هر لحظه کار از سر گرفتم‌
ز جان خویشتن دل بر گرفتم‌
از آن گردد سر زلفش مشوش‌
که از رویش دلى دارد بر آتش‌ [۷]

و چون حقیقت هم در مظاهر پیدا گشته و هم در مظاهر پنهان شده توان گفت که ظهور او عین خفاست و خفاى او عین ظهور «سبحان من ظهر فى بطونه و بطن فى ظهوره»

همه عالم ظهور نور حق دان‌
حق اندر وى ز پیدایى است پنهان‌
چو آیات است روشن گشته از ذات‌
نگردد ذات او روشن ز آیات‌
همه عالم به نور اوست پیدا
کجا او گردد از عالم هویدا
نگنجد نور ذات اندر مظاهر
که سبحات جلالش هست قاهر

و از نفحات انسى که به مشام اهل عرفان و عشق مى‌رسد از تجلیات جمالیّه و جلالیه که موجب این ظهور و خفاست و از مقتضیات زلف است؛ به عطر تعبیر مى‌نمایند.

گل آدم از آن دم شد مخمّر
که دادش بوى آن زلف معنبر

پانویس

۱. نور/ ۳۵.

۲. فرقان/ ۴۵.

۳. در نسخه خطى دیگر آمده «کجا تغییر لفظى یابد او را (ف).

۴. در نسخه خطى دیگر آمده «او» (ف).

۵. در نسخه خطى دیگر چنین است: معلق صد هزاران دل از آن سو (ف).

۶. در نسخه خطى چنین است: دل ما دارد از زلفش نشانى (ف).

۷. در نسخه اصلى:وز آن گردد دل از زلفش مشوش‌ - که از رویش دلى دارم پر آتش (ف)