گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی
گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

گلچینی از سایت های علمی ، فلسفی و عرفانی

رزیة یوم الخمیس ، لرزه ای پایدار بر اعتقاد وهابیون (جدید)


بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا مولای یا صاحب الزمان

لعن الله اعدائکم من الجن و الانس اجمعین

بابی انت و امی و نفسی لک الوقاء و الحمی.


 

مقاله حاضر گزیده‌ای است از مقالات منتشر شده در سایت اسلام تکس و سایت حضرت ولی‌عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف پیرامون ماجرایی که با عناوین ماجرای "دوات و قلم" ، "قرطاس" یا "رزیه یوم الخمیس" معروف گردیده است. در این مقاله پس از بیان مقدمه‌ای در ضرورت پرداختن به این موضوع، ابتدا اصل ماجرا مبتنی بر سندی خدشه‌ناپذیر بیان گردیده است که نکاتی از متن روایت مورد توجه قرار گرفته است که در تبیین فضای واقعی واقعه کمک می‌نماید. سپس بیان مخالفان در توجیه مفاد آن در دو دسته شامل خدشه در سند و نیز خدشه در دلالت ارائه گردیده است که در هر بخش پاسخ‌های شیعه نیز بیان شده است. بدیهی است برای آگاهی از جوانب تفصیلی موضوع لازم است به ارجاعات ارائه شده مراجعه گردد.

مقدمه

هدف این مقدمه پاسخ به این سوال است که چرا آگاهی نسبت به جوانب مختلف ماجرای رزیه یوم الخمیس واجد اهمیت است. در دسته‌بندی عمومی شبهات، پرداختن به ماجرای رزیه یوم الخمیس می‌تواند در دسته شبهات فاطمیه قرار ‌گیرد. این موضوع در نمودار زیر نشان داده شده است که توضیح آن در ادامه ارائه گردیده است.

 

مدعای اصلی در موضوع حمله به خانه ام الائمه حضرت صدیقه طاهره سلام‌الله‌علیها اینست که جریان نفاقی حول حضرت رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله حضور داشتند که به تعابیر مختلفی در آیات مدنی قرآن کریم مورد مذمت قرار گرفته‌اند. این جریان نفاق در دوران وجود مقدس حضرت رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله نیز مبتنی بر مستندات مخالفین در ماجراهای مختلف از جمله جنگ تبوک[1] [آیا عمر ، ابوبکر و عثمان و ... در ترور نافرجام رسول خدا (ص) دست داشته‌اند ؟]، جنگ احد [2] [فرار ابوبکر در جنگ احد] و صلح حدیبیه [3] [عمر، معترض در صلح حدیبیه] پرده قلب خود را کنار زده بودند؛ اما پیغبمر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله از سوی خداوند متعال سبحان قدوس مجاز به افشای آنان نبودند. با این وجود سوال اینست که آیا منافق تا آخر عمر خود منافق خواهد بود؟ اگر چنین باشد که به نوعی فلسفه نفاق زیر سوال می‌رود. پس شروع بروز بیرونی منویات درونی منافقان زمانی خواهد بود که دلیل اصلی عدم ابراز این مکنونات قلبی دیگر وجود نداشته باشد؛ یعنی نبودن حضرت رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله. شروع این مرحله از فعالیت جریان نفاق در روزی بروز یافته است که موسوم شده است به ماجرای رزیه یوم الخمیس. بنابراین بررسی این موضوع بسیار حائز اهمیت است. شناخت ابعاد مختلف این ماجرای دردآلود در تحلیل ماجرای شهادت حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله، کودتای سقیفه و نیز حمله به خانه وحی دارای اهمیت کلیدی است؛ چرا که با آشنایی نسبت به افراد و فضای خانه پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله، رفتار کودتاگران در حمله به خانه وحی شفافیت و وضوح بیش از پیش خواهد یافت.




ماجرا چه بود؟

روایت مورد استناد روایتی است که فقط در کتاب صحیح بخاری در 7 موضع مختلف بیان شده است[4] [بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش اول » ] که آن را بی‌نیاز از مباحث سندی می‌کند. با این وجود، در [5] [آیا حدیث قرطاس، تنها از طریق ابن عباس نقل شده است؟] و [4][بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش اول » ] مباحثی بدیع در استناد این روایت از کتب اهل تسنن و در [6][آیا حدیث قرطاس در منابع شیعه نیز آمده است ؟‏] در کتب شیعه ارائه گردیده است.

 

قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: یَوْمُ الخَمِیسِ، وَمَا یَوْمُ الخَمِیسِ؟ اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَجَعُهُ، فَقَالَ: «ائْتُونِی أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا»، فَتَنَازَعُوا وَلاَ یَنْبَغِی عِنْدَ نَبِیٍّ تَنَازُعٌ، فَقَالُوا: مَا شَأْنُهُ، أَهَجَرَ اسْتَفْهِمُوهُ؟ فَذَهَبُوا یَرُدُّونَ عَلَیْهِ، فَقَالَ: «دَعُونِی، فَالَّذِی أَنَا فِیهِ خَیْرٌ مِمَّا تَدْعُونِی إِلَیْهِ».

ابن عباس گفت : روز پنج شنبه؛ و چه روز پنج شنبه ای؛ بیماری رسول خدا صلی الله علیه وآله شدت یافت و گفت : اسباب نگارش برای من بیاورید تا برای شما نوشتاری بنگارم که بعد از آن، هرگز  تا ابد گمراه نشوید. آنان به نزاع پرداختند در حالی که در نزد پیامبران شایسته نیست نزاع شود. آنان گفتند: او را چه میشود ؟! آیا هذیان میگوید؟! سپس، آنان رفتند تا پاسخ مناسبی را به پیامبر خدا بدهند که او گفت : رهایم کنید! این حالتی که من در آن قرار دارم بهتر است از آن چه شما مرا به آن فرا میخوانید.

 

تدقیق در روایت به منظور شناخت فضای خانه پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌‌وآله در آن روز:

با تدقیق در این روایت کوتاه که امتداد بلند تاریخ پس از پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در آن قابل شهود است، نکاتی به دست می‌آید که در تبیین فضای خانه پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله کارگشا است که در [7] [خاموش ساختن رسول‌الله‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آْله آغاز کودتای سقیقه (بخش اول)] و [8] [خاموش ساختن رسول‌الله‌صلی‌الله‌علیه‌و‌اله آغاز کودتای سقیفه (بخش دوم) ] به تفصیل بدان پرداخته شده است.

1 - اصلاً چرا تنازع؟ و تنازع بین چه کسانی بوده‌ است؟ آیا مخالفان خودشان یک گروه بوده‌اند که رهبری داشته‌اند و در برابر گروهی دیگر بودند؟ رهبر این گروه مخالف چه کسی بوده است؟ و راست گفت خداوند بلند مرتبه که "و ممن حولکم من الاعراب منافقون".

2 - همین حالا که ما این روایت را می‌خوانیم، با همین عقل موجودمان، مگر خواسته پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله امر عجیب و غریب و غیرقابل فهمی بوده است؟ بین آن فرمایش و نسبت هذیان چه ربطی وجود دارد؟ اینجا بحث در این نیست که اصلاً آیا حضرتشان قرار بوده است که در مورد خلافت و وصایت بفرمایند یا موضوع دیگر مطرح بوده است؛ بلکه سوال اینست که مگر این فرمایش پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله طوری است که اگر حتی یک نامسلمان آن را بشنود،‌ گمان کند صاحب آن بیمار است؟ آن درخواست شفاف و این نسبت هذیان‌گویی؟! مگر اطرافیان حضرتشان که بوده‌اند؟ و راست گفت خداوند بلند مرتبه که "و ممن حولکم من الاعراب منافقون".
3 - تنازع کردند و گفتند آنچه را که نباید؛ اما پس از آن چه کردند؟ گاهی به دلیل وزن ثقیل عبارت بی‌ادبانه "ا هجر" تمرکز‌ها بر این عبارت معطوف شده است و اینطور در اذهان نشسته است که پس از آن تنازع و این کلام، پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را ترک کردند و رفتند. اما آیا روایت این را می‌گوید؟ باید به عبارت "فذهبوا یردون علیه" دقت مضاعفی کرد. آنها به سمت پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله رفتند تا چه کنند؟ و چرا حضرتشان فرمودند رهایم کنید؟ در شلوغی خانه پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله واقعاً چه خبر بوده است؟ چرا بزرگان اهل سنت حاضر شدند اعتبار علمی خود را در توجیه این عبارت نادیده بگیرند و بگویند آنچه را که نسزد و این عبارت روایت با شارحان چه کرده است [7] و ‍[8][خاموش ساختن رسول‌الله‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آْله آغاز کودتای سقیقه (بخش اول)] و [خاموش ساختن رسول‌الله‌صلی‌الله‌علیه‌و‌اله آغاز کودتای سقیفه (بخش دوم) ]؟ این عبارات از چه حادثه‌ای در آن روز حکایتگری می‌کند؟ و راست گفت خداوند بلند مرتبه که "و ممن حولکم من الاعراب منافقون".



نتایج این اتفاق شوم:

1 - مهمترین نتیجه‌گیری از این روایت محکم اینست که وقتی در حضور خود پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله با کلام ایشان چنین می‌کنند، تکلیف روایات غدیر و منزلت و ولایت و اولی‌الامر و همه و همه در غیاب ایشان روشن می‌شود؛ که چقدر دور است این توقع از آنان که چنین کردند که بخواهند ملتزم باشند به من کنت مولاه و فاطمة بضعة منی در نبود حضرتشان.
و چه ساده آنها که ایشان را به مودة فی‌القربی می‌خوانند؛ که اینان به خود پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نیز مودت نداشتند چه رسد به القربی.

2 - اگر مخالفت عمر به گفته ملاعلی قاری تلویحی بود [8][خاموش ساختن رسول‌الله‌صلی‌الله‌علیه‌و‌اله آغاز کودتای سقیفه (بخش دوم)]، اگر قرار بر صراحت می‌بود دیگر چه می‌گفت؟
به نظر علمای اهل تسنن در [9][حسبنا کتاب الله ؛ فضیحت ماندگار عمر ! ] اگر کسی بگوید حسبنا کتاب الله، فردی است زندیق، اهل بدعت، جزء خوارج، کافر، احمق، خبیث و گمراه (که این صفات تسلسلی از ناسزاها نیست بلکه دقیقاً ترجمه نظر علمای اهل سنت است ) و او چنین گفت؛ ولی او را چنان نمی‌دانند.
3 - چه با عترتی و چه با سنتی، مگر روایت ثقلین متواتر نیست [10][صحت و تواتر حدیث شریف ثقلین] و همه نشنیده بودند؟ پس حسبنا کتاب الله دیگر چیست؟ و او که گفت چرا همان‌جا اجماعی بر مخالفت با این گفته‌اش شکل نگرفت؟ و مباد ما را که این کلام خداوند را راست نشماریم که "و ممن حولکم من الاعراب منافقون".

4 - و چقدر رفت و آمد این گروه منافقین در خانه پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله راحت بوده است؛ راستی چرا قرآن برای ما "دو زن" را مثال زده است از زنان پیغمبران پیشین؟ چرا برای "ما" این مثال را زده است؟ مگر پیغمبر دیگری برای ما خواهد بود تا این مثال برای ما سود داشته باشد؟ و آن "دو زن" کیستند؟


توجیهات مخالفان

به منظور ایجاد آمادگی ذهنی برای بررسی توجیهات مخالفین، خودتان را در موقعیت ایشان تصور فرمائید. روایتی است محکم و استوار با دلالتی آشکار که عمق و گستره اثرگذاری آن به فروپاشی بنیان اعتقادات مخالفین منجر می‌شود. این روایت باید به هر طریق ممکن رفع و رجوع گردد. اما آیا با خدشه به سند؟ یا خدشه به دلالت؟ که هر دو بسیار استوارند. و یک تناقض درونی در اینجاست که از آن مفری نیست؛ و آن اینکه آنان که به خدشه در تحقق این فاجعه می‌پردازند، آگاهند که دلالت این روایت چقدر روشن و همه‌فهم است و آنان‌که به خدشه در دلالت می‌پردازند در درون خود هیچ مفری برای خدشه به سند نمی‌یابند که فقط در صحیح بخاری در هفت موضع بیان شده است. با این وجود، توجیه‌هایی از سوی مخالفان در رزیه یوم الخمیس در دو دسته کلی تشکیک در موضوع و توجیه دلالت ارائه شده است که لازم است مورد بررسی قرار گیرد؛ توجیه‌هایی مضطرب که ما لها من قرار.

1 - پذیرش اصل موضوع و توجیه

آنانی که در صدد توجیه برآمده‌اند توجه نکرده‌اند که در این فاجعه فقط یک امر نیست که مورد اشکال است تا بخواهند به لطائف الحیلی آن را توجیه کنند؛ بلکه مجموعه‌ای از چهار حقیقت همزمان شامل تنازع، بی‌احترامی، هجوم به سمت پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه و اله و نیز عکس العمل پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه است که زنجیره جدانشدنی اتفاقات آن روز شوم است که هر کدام از ایشان در مقام پاسخگویی سعی در رفع یکی از این چهار اتفاق را دارند و غافل نسبت به امور دیگر. با این وجود مجموعه توجیهات ایشان را می‌توان در 5 عنوان خلاصه نمود:

1.1.     نزاع بین اصحاب بوده است و نه با پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله.

1.2.     عمر آن حرف را نزده است.

1.3.     عمر حرف ناپسندی نزده است.

1.4.     عمر اینگونه فهمیده است.

1.5.     اگر عمر کار ناپسندی انجام داده است، به اهل بیت هم در این امر اشکال وارد است [العیاذ بالله].

1.6.     فارغ از کار عمر،‌ موضوع کتابت در مورد امیرالمومنین سلام‌الله‌علیه نبوده است و در مورد ابوبکر بوده است.

که در ادامه به تفصیل این موارد پرداخته شده است.

 

نزاع بین اصحاب بوده است و نه با پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله

1.1.     می‌گویند اینکه خداوند فرموده است لاترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی در مورد بلند کردن صدا در مورد ایشان است نه با یکدیگر؛ به عبارت دیگر دعوای صحابه عادل واجب التعظیم با یکدیگر در حضور پیغمبر اکرم مانعی ندارد.

1.1.1.  اصلاً مگر موضوع بر سر این آیه است؟ تنازع این صحابه عادل واجب التعظیم با یکدیگر بر سر چه امری بوده است؟ آیا مثلاً سر مسائل اقتصادی دعوا داشتند و آن را نزد پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مطرح کردند یا اینکه حاق موضوع تنازع در مورد خود امر پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله بوده است؟ زشتی این عمل آنقدر زیاد و بدیهی است که اصلاً حاضر نیستید آن را در مجامع تبلیغ کنید که عمر چنین گفته است و صحابه چنان. آیا بر فرض آنکه [فرض محال] آیه همانی را بفرماید که شما می‌گویید، به این معنی است که آن کلام و آن رفتار صحابه صحیح بوده است؟ الان با این توجیه قلب شما آرام گرفته است؟

1.1.2.  با این وجود، بخاری و مسلم، دقت بفرمائید بخاری و مسلم، می‌گویند شان نزول آیه لاترفعوا اصواتکم دعوای ابوبکر و عمر در نزد پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بوده است. [11][بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش هشتم »]

 

 

1.2.     عمر آن حرف را نزده است.

1.2.1.  مسلم و بخاری، ابن حزم اندلسی، ابن حجر، قسطلانی، قاضی عیاض، ملا علی قاری و ابن تیمیه همه تصریح به نام عمر دارند: [12] و  [بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش پنجم - قسمت اول »] و [13] [بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش پنجم - قسمت دوم » ]

1.2.2.  اگر عمر نبوده چه کسی بوده؟ آیا صحابه عادل واجب التعظیم؟

 

1.3.     عمر حرف ناپسندی نزده است چون معنای هجر به معنای هذیان گفتن نیست.

1.3.1.  در [14] [بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش ششم »] به تفصیل نشان داده شده است که علمای اهل سنت از این واژه در روایت مورد بحث برداشت هذیان گفتن نموده‌اند.

1.3.2.  چرا استوانه‌هایی چون ایجی این موضوع ساده عربی را نفهمیدند و شروع به توجیه کرده‌اند [4] [بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش اول »

1.3.3.  اگر این کلام ناپسند نبوده است، چرا تلاش می‌شود تا گفته شود که عمر نبوده است؟

1.3.4.  اگر این کلام ناپسند نبوده است، چرا تلاش‌هایی برای تشکیک در وقوع این اتفاق روی داده است؟ همه اینها یعنی اهجر همان معنایی را دارد که هم ما می‌دانیم و هم مخالف ما.

 

1.4.     عمر همینگونه فهمیده است که عمل کرده است.

ذیل این بخش دو موضوع وجود دارد: اول توجیه امثال عضدالدین ایجی در المواقف که این اتفاق را یک اختلاف اجتهادی [4][بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش اول » ] قلمداد نموده‌اند که بر همین اساس دیگرانی نیز گفته‌اند که امر پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله واجب الاطاعه نبوده است؛  اما:

 

1.4.1.  علاوه بر دلایلی که نشان می‌دهد خود اهل سنت نیز وجوب را استنباط می‌کنند [15][بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش هفتم - قسمت دوم »] و [16] [بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش هفتم - قسمت اول »] اگر پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله چگونه می‌فرمود واجب بود؟

1.4.2.  اگر کسی معتقد باشد دستوری واجب الاطاعه نیست، چه می‌کند؟ آیا حداکثر فقط انجام نمی‌دهد یا اینکه علاوه بر انجام ندادن، قد غلبه الوجع یا ان الرجل لیهجر را هم اضافه می‌کند؟ به خاطر عمل نکردن به مستحب است که با هم نزاع کردند و پیغمبر اکرم صلی الله‌علیه و اله به آنها فرمودند دعونی؟

1.4.3.  اختلاف اجتهادی با چه کسی؟ با پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله یا صحابه با هم؟ اگر منظور اختلاف اجتهادی صحابه با هم است، که چه ربطی به ان الرجل لیهجر دارد؟

1.4.4.  اگر این مخالفت شدید و بی‌ادبانه اجتهاد است، کدام مخالفت است که اجتهاد نیست؟ پس "و ما کان لمومن و لا مومنة اذا قضی الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیرة من امرهم" چه می‌شود؟

1.4.5.  به نقل سنن دارمی و سنن ابی‌داود عبدالله بن عمرو می‌گوید من هر آنچه از رسول‌الله‌صلی‌الله‌علیه و اله می‌شنیدم می‌نوشتم که قریش مرا نهی کردند ولی حضرت رسول فرمودند از دهان من جز حق خارج نمی‌شود [17] [بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش دوازدهم - قسمت اول » ]؛ دقت او در کتابت حتی بدون امر پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله مورد مدح حضرتشان واقع شد حال چطور عدم تمکین و جسارت خلیفه دوم درجلوگیری از امر صریح به کتابت، اینگونه توجیه شود؟

1.4.6.  به خاطر عمل نکردن به مستحب است که روایتی که در 7 موضع بخاری و نیز در مسلم آمده است، متهم به ضعف سندی می‌شود؟

1.4.7.  آنها که می‌گویند عمر نبوده است یا ا هجر معنای ناپسندی ندارد، چرا متوجه واجب الاطاعه نبودن نشده‌اند؟

 

و برای محکم‌تر کردن این توجیه گفته‌اند که اگر کتابت آن وصیت امری واجب الکتابه بود حضرت رسول صلی الله علیه و اله آن را کتابت می‌فرمودند.

 

1.4.8.  مجدداً اصلاً فرض کنید این امر واجب نبود، حداکثر فقط انجام نمی‌داند. چرا دیگر گفت ان الرجل لیهجر؟

1.4.9.  بالاخره باید روشن شود که اگر پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله چطور می‌فرمودند، واجب می‌بود و عمر محکوم؟ این موضوع باید روشن شود.

1.4.10.     پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به ما فرموده‌اند بدی نکنید تا شما را به بهشت ببرم؛ حالا اگر ما بدی کردیم و بهشت نرفتیم به این معنی است که بدی‌نکردن بر ما واجب نبوده است؟ حضرت فرمودند دوات و قلم بیاورید تا هدایتتان کنم؛ بنابراین نتیجه نیاوردن دوات و قلم هدایت نشدن است نه واجب نبودن کتابت. واجب بودن یا نبودن کتابت بر پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله دائر مدار آوردن یا نیاوردن قلم و دوات نیست.

1.4.11.     گرچه در منابع شیعی، کتابت موضوع بعد از رفتن آنها آمده است اما حتی با فرض عدم کتابت، از دل این ماجرا نفاق منافقان برملا شد که برای هدایت‌جویان کافی است.

 

و سپس دو نمونه از واجب الاطاعه نبودن دستور پیغمبر اکرم صلی الله‌علیه و اله بیان می‌کنند: یکی می‌گویند امیرالمومنین سلام‌الله‌علیه نیز در صلح حدیبیه با دستور رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌‌و‌آله در حذف نام ایشان مخالفت نموده است. و دیگر اینکه پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به امیرالمومنین سلام‌الله‌علیه هفت درهم دادند تا آنحضرت برای آل الله سلام آلله‌علیهم اجمعین از بازار خرید نمایند اما امیرالمومنین سلام‌الله‌علیه انها را صدقه دادند.

اما در موضوع صلح حدیبیه که در [18] [بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش دهم »] و [19] [آیا امیرالمومنین سلام‌الله‌علیه در صلح حدیبیه با دستور رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌اله مخالفت فرمودند؟] به تفصیل بحث شده است:

1.4.12.     آنجا رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله از امیرالمومنین سلام‌الله‌علیه می‌خواهند که نام مبارک ایشان را پاک کنند و حضرتشان از شدت ادب محضر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله، خاضعانه و خاشعانه فرمودند که من توانایی [جسارت] این کار را ندارم (ما انا بالذی امحاه) که هر کس به ماجرا نظر کند، نه مخالفت که ادب امیرالمومنین سلام‌الله‌علیه را دریافت می‌کند چنانکه بزرگان اهل سنت نظیر نووی در شرح بخاری، قسطلانی، شیخ عبدالحق دهلوی، ابن بطال در شرح بخاری نیز چنین دریافت کرده‌اند [18] [بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش دهم »]  و آن را به عنوان فضیلتی برای امیرالمومنین سلام‌الله‌علیه ذکر فرموده‌اند.

1.4.13.     بر اساس شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید پس از این اتفاق حضرت رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌اله به امیرالمومنین تبسمی فرمودند که نشان از رضایت حضرتشان از عمل و ادب امیرالمومنین سلام‌الله‌علیه بود چنانکه دیگران نیز این ادب را فطرتاً در می‌یابند [18]  [بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش دهم »] .

1.4.14.     آنجا می‌‌خواستند نام رسول الله صلی الله‌علیه و آله محو شود و امیرالمومنین سلام‌الله‌علیه در برابر این موضوع ادب فرمودند چنانکه گذشت و اینجا خود حضرت رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آل امر می‌کنند که می‌خواهند مطلبی بنویسند که تا قیامت کسی گمراه نشود و آن مرد گفت انه لیهجر.

1.4.15.     آنجا حضرت رسول الله صلی الله علیه و اله تبسم فرمودند و اینجا فرمودند دعونی یا قوموا عنی. آنجا را می‌گویند مخالفت و اینجا را می‌گویند عمل نکردن به استحباب. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟

و در موضوع صدقه:

1.4.16.     فقط کافی است متن روایت خوانده شود تا معرفت ما نسبت به فضائل او که حدی برای فضائلش متصور نیست بیشتر شود [20] [بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش یازدهم »]؛ همین.

 

اگر عمر کار ناپسندی انجام داده است، به اهل بیت هم در این امر اشکال وارد است [العیاذ بالله]

1.5.     اگر قرار به حبط باشد،‌اعمال اهل بیت هم حبط می‌شود چون یا موافق عمر بوده‌اند یا مخالف.

1.5.1.  این کلام بی‌مبناست و هیچ دلیلی بر آن اقامه نشده است که امیرالمومنین سلام‌الله‌علیه با او در آن شرایط نزاع کردند. [21][بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش نهم » ] ؛ چنانکه خود در جای دیگری گفته‌اند چرا امیرالمومنین سلام‌الله‌علیه جواب اهانت کنندگان را ندادند؛ پس خود اقرار دارند که عده‌ای مخالف بوده‌اند اما در حضور پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله شروع به نزاع نکرده‌اند.

1.5.2.  اگر ایشان نزاع کرده باشند که محتاج ارائه سند از سوی مخالفان است، حتماً به دلیل امر و رضایت پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بوده است.

 

فارغ از کار عمر،‌ موضوع کتابت در مورد امیرالمومنین سلام‌الله‌علیه نبوده است و در مورد ابوبکر بوده است

1.6.     و در اینکه موضوع کتابت چه بوده است:

اول می‌گویند از کجا معلوم قرار بوده ولایت حضرت امیرالمومنین علی سلام‌الله‌علیه را بنویسند؟

1.6.1.  اصلاً مگر بحث اثبات ولایت امیرالمومنین سلام‌الله‌علیه است و مگر برای اثبات ولایت امیرالمومنین سلام‌الله‌علیه به این اتفاق استناد می‌کنیم؟ بحث این روایتف شناخت چهره منافقانه آنانی است که باید.

1.6.2.  نووی در شرح مسلم، عینی حنفی در شرح بخاری، ابن حجر عسقلانی در فتح الباری، قسطلانی در ارشاد الساری، نویری در نهایة الارب، ابن جوزی در کشف المشکل، می‌گویند موضوع کتابت خلافت بوده است. [22][بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش سیزدهم » ]؛ حالا چرا خلیفه دوم نگذاشت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله بنویسد و مخالفت نمود؟

و بعد برخی می‌گویند پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله قرار بود نام ابوبکر را بیاورند.

1.6.3.  اصلاً فرض کنیم اینگونه بوده است؛ چرا خلیفه گفت قد غلبه الوجع؟ چرا گفت ان الرجل لیهجر؟ باید پذیرفت بر اساس این روایت خلیفه دوم به حقانیت پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله اعتقاد نداشت؛ این را باید پذیرفت.

1.6.4.  آیا می‌شود نصی بر ابوبکر وجود داشته باشد و با این حال نظریه انتخاب و شورا متولد شده باشد؟ این دقت را فخر رازی کرده است [23] [بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش چهاردهم »] که نصی وجود ندارد. و مانند قاضی جرجان تصریح دارند که بر خلافت ابوبکر نصی نیست.

1.6.5.  عده‌ای از خود اهل سنت هم این ادعای نص بر ابوبکر را جعل بکریه می‌دانند [23] [بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش چهاردهم »].

 

 

2 - تشکیک در موضوع

تشکیک در وقوع این اتفاق از طریق تضعیف سندی روی نداده است؛ چه اینکه کسی را یارای انکار سندی روایتی که بخاری در 7 موضع آورده است و مسلم هم آن را در صحیح خود آورده است نیست که استواری و فخامت سندی این روایت در اوج است؛ پس باید چه کرد؟ به زعم خود به لوازم صحت این روایت توجه کرده‌اند که با برخی پیش‌فرض‌های آنها در تناقض است و به این دلیل گفته‌اند این روایت قابل اعتبار نیست. نظر به نوع پاسخ‌ها و گفته‌های ایشان، این را در ذهن متبادر می‌سازد که الغریق یتشبث بکل حشیش.

2.1.     می‌گویند هلموا را اهل حجاز استفاده نمی‌کنند؛ توضیح اینکه در برخی نقلهایشان به جایی ائتونی اکتب لکم نوشته‌اند هلموا اکتب لکم.

2.1.1.  اصل پاسخ اینست که این دیگر چه اشکالی است به حدیثی که بخاری در 7 موضوع و مسلم هم آن را گفته‌اند و این همه بر آن بحث شده است.

2.1.2.  این عبارت در روایات دیگری نیز [24] [بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش سوم » ] که تصحیح بزرگانی چون البانی را دارد استفاده شده است.

 

2.2.     عبارت قوموا عنی خلاف رفتار رحمت للعالمین نسبت به اصحاب است.

2.2.1.  دقت شود که در اینجا فرض شده است که صحابه واجب التعظیم هستند و این پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله هستند که العیاد بالله خودشان را باید با این واقعیت تطبیق دهند.

2.2.2.  باید توجه کرد که ابتدائاً و بدون مقدمه که حضرتشان چنین نفرموده‌اند بلکه در پاسخ آن رفتار زشت،‌ حضرت چنین فرموده‌اند. که این خشم هم برای رضای خداوند بوده است [25].[بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش چهارم » ]

2.2.3.  خداوند "ارحم الراحمین" که خالق حضرت رحمت للعالمین صلی‌الله‌علیه‌وآله است، هم خطاب به منافقان تعابیر بسیار تندتری در قرآن نسبت به قوموا عنی دارد؛ آیا آنجا هم معتقدند که بعید است خداوند نسبت به صحابه چنین فرموده باشد؟ که مبادا عظمت خودساخته صحابه در نظر آنان کمرنگ شود.

 

2.3.     پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله نوشتن نمی‌دانستند.

2.3.1.  اصلاً مگر بحث اینست؟ خوب پیغمبر دستور می‌دادند شخصی بنویسد. چه می‌گویی؟! چنانکه ابن حجر و عینی گفته اند . [26][ بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش دوم »]

2.3.2.  در کتب اهل سنت بابی وجود دارد با عنوان ما کتب النبی الی . . .[26][ بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش دوم »]

2.3.3.  امی‌ بودن حضرت رسول به معنی اهل ام‌القری بودن است نه بی‌سوادی [26] [بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش دوم »]

 

2.4.     چرا حضرت رسول الله صلی الله علیه و اله سلم پس از آن روز، وصیت نامه خویش را ننوشتند [27] [چرا رسول خدا (ص) پس از «رزیة الخمیس» وصیت نامه‌اش را ننوشت؟

2.4.1.  کارکرد متن مکتوب برای کسانی است که در لحظه کتابت حضور نداشته اند و به شهادت کسانی که در هنگام کتابت حاضر بوده‌اند، به آن اعتماد می‌کنند. اما در اینجا همان حاضران اجازه ندادند تا اصلاً کار بخواهد به متن مکتوب برسد.

2.4.2.  فرض کنیم حضرت رسول می‌نوشتند؛ آیا نمی‌توانستند مثل دوره منع حدیث بگویند حسبنا کتاب الله و العیاذ بالله بگویند آنچه پیغمبر نوشته‌اند در حال غلبه وجع بوده است؟

2.4.3.  این سوال از آنجا ناشی می‌شود که فضا را به صورت عادی می‌بینیم و آن کلام خلیفه را مثلاً یک عصبانیت زودگذر بدانیم؛ اما اگر فضای خانه پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و حرکات پیشین جریان نفاق و تمام سفارش‌های شفاف حضرت رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را بدانیم، خواهیم دانست که چنین پرسشی وجهی نخواهد داشت. و آنچه بنا بود ابلاغ شود، دیگر ابلاغ شده بود.  و آنچه قرار بود روشن شود،‌ روشن شده بود.

 

 

2.5.     چرا امیرالمومنین جواب اهانت کنندگان را ندادند؟ که پاسخی مفصل در [28][آیا امیرمؤمنان علیه السلام در قضیه قرطاس حضور داشت؟ اگر حضور داشت، چرا جواب اهانت‌کنندگان را ندادند؟] ارائه گردیده است.

2.5.1.  اگر هدف این سوال این باشد که چون امیرالمومنین سلام‌الله‌علیه جواب ندادند پس اصلاً چنین اتفاقی روی نداده است،  اشتباه مطلق است؛ چه اینکه وقوع آن مطلب از طریقی ثابت می‌شود که مستقل از پاسخ دادن یا پاسخ‌ندادن امیرالمومنین سلام‌الله‌علیه است. یعنی آن فاجعه روی داده است؛ چه امیرالمومنین سلام‌الله‌علیه پاسخ داده باشند و چه نه.

2.5.2.  اگر منظور از پاسخ دادن پاسخ دادن کلامی است، که در اینصورت سوال اینست که شان حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله در نظر مردم بیشتر بوده است یا امیرالمومنین سلام‌الله‌علیه؟ وقتی خود حضرت رسول صلی‌الله‌علیه و آله فرموده‌اند و توجهی نکردند، فرمایش امیرالمومنین آیا اثری دارد؟

2.5.3.  این سوال هم از عدم توجه به شرایط خانه حضرت رسول صلی‌الله‌علیه و آله در زمان وقوع این اتفاق است که گویا همه چیز در آرامش بوده است و حضرت رسول هم در بستر بیماری نبوده‌اند؛ در حالیکه حال حضرت رسول چنان وخیم بوده است که در همین اثنا از هوش رفته‌اند و بین اصحاب هم درگیری (حداقل کلامی) در جریان بوده است؛ حالا به نظر شما آیا امیرالمومنین سلام‌الله‌علیه باید با آنها می‌جنگیدند؟

 

لینک مراجع:

[1] آیا عمر ، ابوبکر و عثمان و ... در ترور نافرجام رسول خدا (ص) دست داشته‌اند ؟

[2] فرار ابوبکر در جنگ احد.

[3] عمر؛ معترض در صلح حدیبیه

[4] بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش اول » .

[5] آیا حدیث قرطاس، تنها از طریق ابن عباس نقل شده است؟

[6] آیا حدیث قرطاس در منابع شیعه نیز آمده است ؟‏

[7] خاموش ساختن رسول‌الله‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آْله آغاز کودتای سقیقه (بخش اول)

[8] خاموش ساختن رسول‌الله‌صلی‌الله‌علیه‌و‌اله آغاز کودتای سقیفه (بخش دوم)

[9][حسبنا کتاب الله ؛ فضیحت ماندگار عمر ! ]

[10][صحت و تواتر حدیث شریف ثقلین]

[11][بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش هشتم »]

[12] بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش پنجم - قسمت اول »

 [13] بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش پنجم - قسمت دوم »

[14] [بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش ششم »]

[15][بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش هفتم - قسمت دوم »

[16] [بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش هفتم - قسمت اول »

[17][بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش دوازدهم - قسمت اول »

[18] [بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش دهم »

[19] [آیا امیرالمومنین سلام‌الله‌علیه در صلح حدیبیه با دستور رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌اله مخالفت فرمودند؟

 [20][بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش یازدهم »

[21][بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش نهم » ]

. [22][بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش سیزدهم »

[23] [بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش چهاردهم »]

[24] [بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش سوم » ]

[25].[بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش چهارم » ]

[26][ بررسی حدیث قلم و قرطاس « بخش دوم »]

[27] [چرا رسول خدا (ص) پس از «رزیة الخمیس» وصیت نامه‌اش را ننوشت؟

[28][آیا امیرمؤمنان علیه السلام در قضیه قرطاس حضور داشت؟ اگر حضور داشت، چرا جواب اهانت‌کنندگان را ندادند؟]

بمناسبت فرارسیدن شهادت مظلومانه حضرت امام علی النقی علیه السلام

بسم الله الرحمن الرحیم. خداوند ما و تو را از دچار شدن به این فتنه حفظ کند که در این صورت بزرگترین نعمت را بر ما ارزانى داشته است، وگرنه هلاکت و گمراهى است...

«امام ابوالحسن على النقى الهادى» - علیه السلام - پیشواى دهم شیعیان، در نیمه ذیحجه سال 212 هجرى در اطراف مدینه در محلى به نام «صریا» به دنیا آمد(1). پدرش پیشواى نهم، امام جواد - علیه السلام - و مادرش بانوى گرامى «سمانه» است که کنیزى با فضیلت و تقوا بود (2).

مشهورترین القاب امام دهم، «نقى» و «هادى» است، و به آن حضرت «ابوالحسن الثالث» نیز مى‏ گویند (3).

امام هادى - علیه السلام - در سال 220 هجرى پس از شهادت پدر گرامیش بر مسند امامت نشست و در این هنگام هشت ساله بود. مدت امامت آن بزرگوار 33 سال و عمر شریفش 41 سال و چند ماه بود و در سال 254 در شهر سامراء به شهادت رسید.

خلفاى معاصر حضرت

امام هادى در مدت امامت خود با چند تن از خلفاى عباسى معاصر بود که به ترتیب زمان عبارتند از:

1 - معتصم، برادر ماءمون (217 - 227) (4) .

2 - واثق، پسر معتصم (227 - 232).

3 - متوکل، برادر واثق (232 - 248).

4 - منتصر، پسر متوکل (6 ماه).

5 - مستعین، پسر عموى منتصر (248 - 252).

6 - معتزّ، پسر دیگر متوکل (252 - 255).

امام هادى در زمان خلیفه آخر مسموم گردید و به شهادت رسید و در خانه خود به خاک سپرده شد.

اوضاع سیاسى، اجتماعى عصر امام

این دوره از خلافت عباسى ویژگیهاى دارد که آن را از دیگر دوره‏ ها جدا مى ‏سازد ذیلاً به برخى از این ویژگیها اشاره مى ‏کنیم:

1 - زوال هیبت و عظمت خلافت: خلافت، چه در دوره اموى و چه در دوره عباسى، براى خود هیبت و جلالى داشت، ولى در این دوره بر اثر تسلط ترکان و بردگان بر دستگاه خلافت، عظمت آن از بین رفت و خلافت همچون گویى به دست این عناصر افتاد که آن را به هر طرف مى ‏خواستند پرتاب مى ‏کردند، و خلیفه عملاً یک مقام تشریفاتى بود، ولى در عین حال هر موقع خطرى از جانب مخالفان احساس مى ‏شد خلفا و اطرافیان و عموم کارمندان دستگاه خلافت، در سرکوبى آن خطر نظر واحدى داشتند.

2 - خوش گذرانى و هوسرانى درباریان: خلفاى عباسى در این دوره به خاطر خلأى که بر دستگاه خلافت حکومت مى‏ کرد، به شب نشینى و خوش گذرانى و میگسارى مى ‏پرداختند و دربار خلافت غرق در فساد و گناه بود. صفحات تاریخ اخبار شب نشینی هاى افسانه ‏اى آنان را ضبط نموده است.

3 - گسترش ظلم و بیدادگرى و خودکامگى: ظلم و جور و نیز غارت بیت المال و صرف آن در عیاشی ها و خوشگذرانی ها جان مردم را به لب آورده بود.

4 - گسترش نهضتهاى علوى: در این مقطع از تاریخ، کوشش دولت عباسى بر این بود که با ایجاد نفرت در جلامعه نسبت به علویان، آنها را تار و مار سازد. هر موقع کوچکترین شبحى از نهضت علویان مشاهده مى‏ شود، برنامه سرکوبى بى رحمانه آنان آغاز مى‏ گشت، و علت شدت عمل نیز این بود که دستگاه خلافت با تمام اختناق و کنترلى که برقرار ساخته بود، خود را متزلزل و ناپایدار مى ‏دید و از این نوع نهضتها سخت بیمناک بود.

شیوه علویان در این مقطع زمانى این بود که از کسى نامى نبرند و مردم را به رهبرى «شخص برگزیده ‏اى از آل محمد» دعوت کنند، زیرا سران نهضت مى‏ دیدند که امامان معصوم آنان، در قلب پادگان نظامى «سامراء» تحت مراقبت و مواظبت مى‏ باشند و دعوت به شخص معین مایه قطع رشته حیات او مى‏ گردد. این نهضتها و انقلابها بازتاب گسترش ظلم و فشار بر جامعه اسلامى در آن عصر بود و نسبت مستقیمى با میزان فشار و اختناق داشت، به عنوان نمونه در دوران حکومت «منتصر» که تا حدى به خاندان نبوت و امامت علاقه‏ مند بود و در زمان او کسى متعرض شیعیان و خاندان علوى نمى‏ شد، قیامى صورت نگرفت.

تواریخ، تنها در فاصله سال 219 تا 270 قمرى، تعداد 18 قیام ضبط کرده‏ اند. این قیامها نوعاً با شکست روبرو شده و توسط حکومت عباسى سرکوب مى‏ گشتند.

علل شکست قیامها

علل شکست این نهضتها و قیامها را از یک سو باید در ضعف رهبرى و فرماندهى این نهضتها جستجو کرد و از طرف دیگر در طرفداران و یاران این رهبران: رهبران نهضتها نوعاً داراى برنامه صحیح و کاملى نبودند و نابسامانی هایى در کار آنها وجود داشت و از طرف دیگر قیام آنها صدر در صد رنگ اسلامى نداشت و از این جهت معمولاً مورد تایید امامان زمان خود قرار نمى‏ گرفتند.

البته گروهى از یاران و طرفداران این قیامها مردمى مخلص و شیعیان واقعى بودند که تا سر حد مرگ براى اهداف عالى اسلامى مى‏ جنگیدند، ولى تعداد این دسته کم بود و غالب مبارزین کسانى بودند که اهداف اسلامى روشنى نداشتند، بلکه در اثر ظلم و ستمى که بر آنان وارد مى‏ شد، ناراحت شده و در صدد تغییر اوضاع برآمده بودند. این گروه، در صورت احساس شکست و یا احتمال مرگ، رهبر خود را تنها گذاشته از اطراف او پراکنده مى‏ شدند.

چنانکه اشاره شد، اگر بسیارى از این انقلابها مورد تایید امامان قرار نمى‏ گرفت، یا به این دلیل بود که صد در صد اسلامى نبودند و در اهداف آنها و رهبران آنها انحرافهایى مشاهده مى‏شد و یا طراحى و برنامه ریزى آنها طورى بود که شکست آنها قابل پیش بینى بود، و لذا اگر امام آشکارا آنها را تایید مى‏ کرد، در صورت شکست قیام، اساس تشیع و امامت و هسته اصلى نیروهاى شیعه در معرض خطر قرار مى‏ گرفت.

فعالیتهاى مخفى امام

آنگونه که جدول مدت حکومت خلفاى عباسى نشان مى‏ دهد، از میان آنان متوکل از همه بیشتر با امام هادى معاصر بوده است؛ از اینرو موضعگیرى او را در برابر امام ذیلاً توضیح مى‏ دهیم:

متوکل نسبت به بنى هاشم بد رفتارى و خشونت بسیار روا مى‏ داشت. او به آنان بدگمان بود و همواره آنان را متهم مى‏ نمود. وزیر او «عبدالله بن یحیى بن خاقان» نیز پیوسته از بنى هاشم نزد متوکل سعایت مى‏ نمود و او را تشویق به بد رفتارى با آنان مى‏ کرد. متوکل در خشونت واجحاف به خاندان علوى گوى سبقت را از تمامى خلفاى بنى عباس ربوده بود (5).

متوکل نسبت به على - علیه السلام - و خاندانش کینه و عداوت عجیبى داشت و اگر آگاه مى‏ شد که کسى به آن حضرت علاقه‏ مند است، مال او را مصادره مى‏ کرد و خود او را به هلاکت مى‏ رساند (6).

بر اساس همین ملاحظات بود که حضرت هادى - علیه السلام -، بویژه در زمان متوکل، فعالیتهاى خود را به صورت سرّى انجام مى‏ داد و در مناسبات خویش با شیعیان نهایت درجه پنهانکارى را رعایت مى‏ کرد. مؤید این معنا حادثه‏ اى است که آن را مورخان چنین نقل کرده‏ اند:

«محمد بن شرف» مى‏ گوید: همراه امام هادى - علیه السلام - در مدینه راه مى‏ رفتم. امام فرمود: آیا تو پسر شرف نیستى؟ عرض کردم: آرى. آنگاه خواستم از حضرت پرسشى کنم، امام بر من پیشى گرفت و فرمود: «ما در حال گذر از شاهراهیم و این محل، براى طرح سؤال مناسب نیست»! (7).

این حادثه شدت خفقان حاکم را نشان مى‏ دهد و میزان پنهانکارى اجبارى امام را بخوبى روشن مى‏ سازد.

امام هادى - علیه السلام - در بر قرارى ارتباط با شیعیان که در شهرها و مناطق گوناگون و دور و نزدیک سکونت داشتند، ناگزیر همین روش را رعایت مى‏ کرد و وجوه و هدایا و نذور ارسالى از طرف آنان را با نهایت پنهانکارى دریافت مى‏کرد. یک نمونه از این قبیل برخورد، در کتب تاریخ و رجال چنین آمده است:

«محمد بن داود قمى» و «محمد طلحى» نقل مى‏کنند: اموالى از «قم» و اطراف آن که شامل «خمس» و نذور و هدایا و جواهرات بود، براى امام ابوالحسن هادى حمل مى‏ کردیم. در راه، پیک اما در رسید و به ما خبر داد که باز گردیم، زیرا موقعیت براى تحویل این اموال مناسب نیست. ما باز گشتیم و آنچه نزدمان بود، همچنان نگه داشتیم تا آنکه پس از مدتى امام دستور داد اموال را بر شترانى که فرستاده بود بار کنیم و آنها را بدون ساربان به سوى او روانه کنیم. ما اموال را به همین کیفیت حمل کردیم و فرستادیم. بعد از مدتى که به حضور امام رسیدیم، فرمود: به اموالى که فرستاده‏ اید، بنگرید! دیدیم در خانه امام، اموال به همان حال محفوظ است (8).

گرچه روشن نیست که این جریان در زمان اقامت امام در مدینه اتفاق افتاده یا در سامراء (چون در سامراء کنترل و مراقبت، شدیدتر بود)، اما در هر حال نمونه بارزى از ارتباطهاى محرمانه و دور از دید جاسوسان دربار خلافت به شمار مى‏ رود.

شبکه ارتباطى وکالت

شرائط بحرانى اى که امامان شیعه در زمان عباسیان با آن روبرو بودند، آنان را واداشت تا ابزارى جدید براى برقرارى ارتباط با پیروان خود جستجو کنند. این ابزار چیزى جر شبکه ارتباطى وکالت و تعیین نمایندگان و کارگزاران در مناطق مختلف توسط امام نبود.

هدف اصلى این سازمان جمع آورى خمس، زکات، نذور و هدایا از مناطق مختلف توسط وکلا، و تحویل آن به امام، و نیز پاسخگویى امام به سؤالات و مشکلات فقهى و عقیدتى شیعیان و توجیه سیاسى آنان توسط وکیل امام بود. این سازمان کاربرد مؤثرى در پیشبرد مقاصد امامان داشت.

امام هادى - علیه السلام - که در سامراء تحت نظر و کنترل شدیدى قرار گرفته بود، برنامه تعیین کارگزاران و نمایندگان را که پدرش امام جواد - علیه السلام - اجرا کرده بود، ادامه داد و نمایندگان و وکلائى در مناطق و شهرهاى مختلف منصوب کرد و بدین وسیله یک سازمان ارتباطى هدایت شده و هماهنگ به وجود آورد که هدفهاى یاد شده را تامین مى‏ کرد.

فقدان تماس مستقیم بین امام و پیروانش، نقش مذهبى - سیاسى وکلا را افزایش داد، به نحوى که کارگزاران (وکلاى) امام مسئولیت بیشترى در گردش امور یافتند. وکلاى امام بتدریج تجربیات ارزنده‏اى را در سازماندهى شیعیان در واحدهاى جداگانه به دست آوردند. گزارشهاى تاریخى متعدد نشان مى‏دهد که وکلا، شیعیان را بر مبناى نواحى گوناگون به چهار گروه تقسیم کرده بودند:

نخستین ناحیه، بغداد، مدائن و عراق (کوفه) را شامل مى‏ شد. ناحیه دوم، شامل بصره و اهواز بود. ناحیه سوم، قم و همدان، و بالاخره ناحیه چهارم، حجاز، یمن و مصر را در بر مى‏ گرفت. هر ناحیه به یک وکیل مستقل واگذار مى‏ شد که تحت نظر او کارگزاران محلى، منصوب مى‏ شدند. اقدامات سازمان وکالت را در دستور العملهاى حضرت هادى - علیه السلام - به مدیریت این سازمان، مى‏ توان مشاهده کرد. نقل مى‏ شود که آن حضرت طى نامه‏ اى در سال 232 ه.ق، به «على بن بلال»، وکیل محلى خود (در بغداد) نوشت:

«... من ابو على (بن راشد) را به جاى «على بن حسین بن عبدربه» (9) منصوب کردم. این مسئولیت را بدان جهت به او واگذار کردم که وى از صلاحیت لازم به حد کافى برخوردار است، به نحوى که هیچ کس بر او تقدم ندارد. مى‏ دانم که تو بزرگ ناحیه خود هستى، به همین جهت خواستم طى نامه جداگانه‏ اى تو را از این موضوع آگاه کنم. در عین حال، لازم است از او پیروى کرده و وجوه جمع آورى شده را به وى بسپارى. پیروان دیگر ما را نیز به این کار سفارش کن و به آنان چنان آگاهى ده که وى را یارى کنند تا بتواند وظائف خود را انجام بدهد...»(10).

امام هادى - علیه السلام - در نامه‏ اى دیگر به وکلاى خود در بغداد، مدائن، و کوفه نوشت:

«اى ایوب بن نوح! به موجب این فرمان از برخورد با «ابوعلى» خوددارى کن، هر دو موظفید در ناحیه خاص خویش به وظائفى که بر عهده تان واگذار شده عمل کنید، در این صورت مى‏ توانید وظائف خود را بدون نیاز به مشاوره با من انجام دهید.

اى ایوب! بر اساس این دستور هیچ چیز از مردم بغداد و مدائن نپذیر، و به هیچ یک از آنان اجازه تماس با من رانده. اگر کسى وجوهى را از خارج از حوزه مسئولیت تو آورد، به او دستور بده به وکیل ناحیه خود بفرستد.

اى ابو على! به تو نیز سفارش مى‏ کنم که آنچه را به ابو ایوب دستور دادم عیناً اجرا کنى» (11).

همچنین امام نامه‏ اى توسط «ابو على بن راشد» به پیروان خود در «بغداد»، «مدائن»، «عراق» و اطراف آن فرستاد و طى آن نوشت:

«... من «ابو على بن راشد» را به جاى «حسین بن عبدربه» و وکلاى قبلى خود برگزیدم، و اینک او نزد من به منزله حسین بن عبدربه است. اختیارات وکلاى قبلى را نیز به ابوعلى بن راشد دادم تا وجوه مربوط به من را بگیرد و او را که فردى شایسته و مناسب است، براى اداره امور شما برگزیدم و بدین منصب گماشتم. شما - که رحمت خدا بر شما باد - براى پرداخت وجوه نزد او بروید. مبادا رابطه خود را با او تیره سازید، اندیشه مخالفت با او را از اذهان خود خارج سازید. به‏ اطاعت خدا و پاک کردن اموالتان بشتابید. از ریختن خون یکدیگر خوددارى کنید. یکدیگر را در راه نیکوکارى و تقوا یارى دهید و پرهیزگار باشید تا خدا شما را مشمول رحمت خویش قرار دهد. همگى به ریسمان خدا چنگ بزنید و نمیرید مگر آنکه مسلمان باشید. من فرمانبردارى از او را همچون اطاعت از خودم لازم مى‏دانم و نافرمانى نسبت به او را نافرمانى در برابر خود مى‏دانم، پس بر همین شیوه باقى باشید که خداوند به شما پاداش مى‏ دهد و از فضل خود وضع شا را بهبود مى‏ بخشد. او از آنچه در خزانه خود دارد، بخشنده و کریم و نسبت به بندگان خود سخاوتمند و رحیم است. ما و شما در پناه او هستیم. این نامه را به خط خود نوشتم. سپاس و ستایش بسیار تنها شایسته خدا است» (12).

«على بن جعفر»، یکى دیگر از نمایندگان امام هادى - علیه السلام - و اهل «همینیا»، از قراى اطراف «بغداد»، بود. گزارش فعالیتهاى او به متوکل رسیده بود، متوکل او را بازداشت و زندانى کرد. او پس از گذراندن دوران طولانى زندان، آزاد شد و به دستور امام هادى رهسپار مکه شد و در آن شهر اقامت گزید (13).

در شمار نمایندگان امام هادى همچنین باید از «ابراهیم بن محمد همدانى» نام برد. حضرت هادى طى نامه‏ اى به او نوشت:

«وجوه ارسالى رسید، خدا از تو قبول فرماید و از شیعیان ما راضى باشد و آنان را در دنیا و آخرت همراه ما قرار دهد...» .

این نامه به روشنى نشان مى‏ دهد که ابراهیم از طرف امام مسئولیت مالى داشته و احتمالاً غیر از وظائف دیگر - موظف بوده وجوه جمع آورى شده از شیعیان را نزد امام بفرستد. امام در ادامه این نامه، در تقدیر از فعالیتها و تایید موقعیت وى نوشت:

«نامه‏اى به «نضر» (14) نوشتم و به او سفارش کردم که معترض تو نشود و با تو مخالفت نکند و موقعیت تو را نزد خویش به وى اعلام کردم. به «ایوب» (15) نیز عیناً همین را دستور دادم. همچنین به دوستداران خود در همدان نامه‏ اى نوشته و به آنان تاکید کردم که از تو پیروى نمایند و یادآورى نمودم که: «ماجز تو وکیلى در آن ناحیه نداریم» (16).

در هر حال نقش سازمان وکالت، بویژه در زمان حکومت متوکل عباسى، نمایان بود. متوکل با جذب و استخدام نظامى افرادى که بینش ضد علوى داشتند، مى‏ کوشید تا ترتیب کار مخالفان خود را بدهد و فعالیتهاى سازمان یافته زیر زمینى علویان بویژه امامیه، را نابود سازد. او دست به یک رشته عملیات نظامى جهت بازداشت و دستگیرى شیعیان زد و این برنامه را با خشونت و شدت ادامه داد، به طورى که بعضى از وکلاى امام در بغداد، مدائن، کوفه و سایر نقاط عراق زیر شکنجه در گذشتند و عده‏ اى دیگر به زندان افتادند (17). این اقدامات لطمه‏ هاى جدّى بر پیکر شبکه وکالت وارد کرد، اماحضرت هادى - علیه السلام - با تلاش پخته خویش، این شبکه را همچنان فعال و پر ثمر نگه داشت.

انتقال امام از مدینه به سامراء

متوکل براى زیر نظر گرفتن امام هادى - علیه السلام - از روش نیاکان پلید خود استفاده مى‏ کرد و در صدد بود به هر وسیله ممکن فکر خود را از طرف حضرت راحت کند. روش مامون را در مورد کنترل فعالیتهاى امام پیش از این دیدیم:

او از طریق وصلتى که با حضرت جواد - علیه السلام - برقرار کرد، توانست کنترل و سانسور را حتى در درون خانه امام بر قرار سازد و تمام حرکات و ملاقاتهاى حضرت را زیر نظر داشته باشد. پس از شهادت امام جواد - علیه السلام - و جانشینى امام «هادى» به جاى پدر، ضرورت اجراى چنین نقشه‏اى بر خلیفه وقت کاملاً روشن بود، زیرا اگر امام در مدینه اقامت مى‏ کرد و خلیفه به او دسترسى نمى‏ داشت، قطعاً براى حکومت جابرانه او خطر جدى در بر مى‏ داشت. اینجا بود که کوچکترین گزارشى درباره خطر احتمالى امام، خلیفه را بشدت نگران ساخت و منجر به انتقال امام به سامرا گشت. توضیح اینکه:

«عبدالله بن محمد هاشمى»، فرماندار وقت مدینه، طى نامه‏ اى خلیفه را بشدت از فعالیتهاى سیاسى امام نگران ساخت و پایگاه اجتماعى آن حضرت را براى متوکل تشریح کرد(18)، ولى حضرت با ارسال نامه‏ اى براى متوکل ادعاهاى «عبدالله» را رد کرد و از او به متوکل شکایت کرد .

متوکل مانند اغلب سیاستمداران جهان، با یک حرکت مزورانه و دو پهلو، از یک طرف «عبدالله بن محمد» را از کار برکنار کرد و از طرف دیگر به کاتب دربار خویش دستور داد نامه‏ اى به حضرت بنویسد که بر حسب ظاهر علاقه متوکل را نسبت به امام - علیه السلام - بیان مى‏ کرد، ولى در واقع دستور جلب محترمانه! حضرت بود و بعداً خواهیم دید که متوکل چه فشارها و تضییقاتى براى امام - علیه السلام - فراهم ساخت. نامه بدین مضمون بود:

«بنام خدا، پس از حمد و ثناى خداوند، امیر المؤمنین شما را خوب مى‏ شناسد، شخصیت، بزرگوارى و نسبت و قرابت شما را با رسول خدا رعایت مى‏ کند، و تنها هدف او جلب رضایت و خشنودى خداوند و شما است. اکنون دستور دادند که طبق درخواست شما فرمانده جنگ و امام جمعه شهر، «عبدالله بن محمد»، که مرتکب خلاف اهانت به شما شده است، برکنار و به جاى او «محمد بن فضل» منصوب شود. او دستور دارد در برابر امر شما مطیع بوده در تکریم و تعظیم شما نهایت سعى و کوشش را به عمل آورد تا بدان وسیله به خدا و رسول او و امیرالمؤمنین (متوکل) تقرب جوید.

امیر المؤمنین مشتاق دیدار شما است تا تجدید عهدى صورت گیرد، اگر مایل به زیارت خلیفه باشید و به آن علاقه دارید مى‏ توانید به اتفاق خانواده و دوستان و علاقه‏ مندان حرکت کنید. برنامه سفر به اختیار خودتان است، هرجا خواستید توقف نمایید. در صورت تمایل، خدمتگزار خلیفه، «یحیى بن هرثمه»، ملازم رکاب خواهد بود و به خدمتگزارى شما مفتخر خواهد شد، زیرا شما نزد ما محترمید و ما شدیداً به شما علاقه‏ مندیم. والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته (19).

بدون تردید امام از سوء نیت متوکل آگاه بود، ولى چاره‏ اى جز رفتن به سامراء نداشت، زیرا قبول نکردن دعوت متوکل سندى در تایید گفتار سعایت کنندگان مى‏ شد و باعث تحریک بیشتر متوکل مى‏ گردید و بهانه بیشترى به دست او مى‏ داد که تضییقات و مشکلات فراوانى را براى حضرت فراهم کند. دلیل اینکه امام از نیت شوم متوکل آگاه بود و بناچار به این سفر اقدام نمود، جملاتى است که امام بعدها در سامرّآ مى‏ فرمود: «مرا از مدینه با اکراه با سامراء آوردند»(20).

در هر حال امام نامه دعوت را دریافت داشت و ناگزیر همراه «یحیى بن هرثمه» عازم سامراء گردید (21).

گزارش فرمانده دژخیمان متوکل

«یحیى بن هرثمه»، که ماموریت داشت امام هادى - علیه السلام - را از مدینه به سامراء جلب نماید، ماجراى ماموریت خود را چنین شرح مى‏ دهد:

وارد مدینه شدم، به سراغ منزل «على» (النقى) رفتم. پس از ورود من به خانه او، و آگاه شدن مردم مدینه از جریان جلب او، اضطراب و ناراحتى عجیبى در شهر به وجود آمد و چنان فریاد و شیون برآوردند که تا آن روز مانند آن را ندیده بودم.

ابتدائا با قسم و سوگند تلاش کردم که آنان را آرام سازم، گفتم: هیچ قصد سوئى در کار نیست و من مامور اذیت و آزار او نیستم. آنگاه مشغول بازدید و جستجوى خانه و اثاثیه آن شدم. در اطاق مخصوص او جز تعدادى قرآن و کتاب دعا چیز دیگرى نیافتم. چند نفر مامور، او را از منزل خارج کردند و خود خدمتگزارى او را از منزل تا شهر سامراء عهده دار گشتم.

پس از ورود به «بغداد» ابتداءا با «اسحاق بن ابراهیم طاهرى»، فرماندار بغداد، روبرو شدم. وى به من گفت: یحیى! این آقا فرزند پیامبر است، اگر متوکل را در کشتن او تحریک و ترغیب نمایى بدان که خونخواه و دشمن تو، رسول خدا خواهد بود.

در پاسخ گفتم: به خدا قسم، تا به حال جز نیکى و خوبى چیز دیگرى از او ندیده ‏ام که به چنین کارى دست بزنم.

(آنگاه به سوى سامراء حرکت کردم) و پس از ورود به شهر سامراء جریان را براى «وصیف ترکى» (22) نقل کردم، او نیز به من گفت: اگر یک مو از سر او کم شود، مسئول آن تو خواهى بود! از سخنان اسحاق بن ابراهیم و وصیف ترکى تعجب کردم و پس از ورود به دربار و دیدار با متوکل، گزارش سفر را به اطلاع او رساندم، دیدم متوکل نیز براى او احترام قائل است (23).

ورود امام به سامراء

طبق دستور «متوکل» روز ورود به سامراء به بهانه اینکه هنوز محل اقامت امام آمده نیست! حضرت را در محل پستى که به «خان الصعالیک» (کاروانسراى گدایان و مستمندان) معروف بود، وارد کردند و حضرت آن روز را در آنجا به سر برد. البته هدف از این کار تحقیر موذیانه و دیپلمات مآبانه حضرت بود!(24)

روز بعد، منزلى براى سکونت امام معیّن کردند که در آنجا استقرار یافت (25).

امام در این شهر ظاهراً آزاد بود ولى در حقیقت همانند یک زندانى به سر مى‏ برد، زیرا موقعیت محل طورى بود که امام همواره تحت نظر بود و رفت و آمدها و ملاقاتهاى حضرت توسط ماموران خلیفه کنترل مى ‏گردید.

«یزداد»، طبیب مسیحى و شاگرد «بختیشوع»، با اشاره به انتقال اجبارى امام به سامراء مى ‏گفت: اگر شخصى علم غیب مى‏داند، تنها اوست. او را به اینجا آورده‏ اند تا از گرایش مردم به سوى او جلوگیرى کنند، زیرا با وجود وى حکومت خود را در خطر مى ‏بینند(26).

ترس و وحشت متوکل از نفوذ معنوى امام در میان مردم را مى ‏توان از انتخاب محل سکونت حضرت فهمید.

بارى متوکل با همه این مراقبتها باز هم وجود حضرت را براى حکومت خود خطرى جدى مى ‏دانست و مى ‏ترسید یاران و پیروان امام مخفیانه با او تماس گرفته براى قیام و شورش نقشه‏اى طرح کنند و براى زمینه سازى جهت این کار، پول و سلاح جمع آورى کرده افرادى را آموزش دهند.

اطرافیان خلیفه هم گاهى او را از احتمال شورش امام و یارانش بر حذر مى ‏داشتند. لذا متوکل هر چند وقت یک بار دستور مى ‏داد خانه امام به دقت مورد بازرسى قرار گیرد، و با آنکه ماموران هر بار با دست خالى بر مى ‏گشتند، اما او باز نگران بود و احساس خطر مى ‏کرد. به یک نمونه از این موارد اشاره مى ‏کنیم:

بزم شراب درهم مى ‏ریزد!

یک بار، باز هم از امام هادى نزد متوکل سعایت کردند که در منزل او اسلحه و نوشته ها و اشیاى دیگرى است که از شیعیان او در قم به او رسیده و او عزم شورش بر ضدّ دولت را دارد. متوکل گروهى را به منزل آن حضرت فرستاد و آنان شبانه به خانه امام هجوم بردند، ولى چیزى به دست نیاوردند، آنگاه امام را در اطاقى تنها دیدند که در به روى خود بسته و جامه پشمین بر تن دارد و بر زمینى مفروش از شن و ماسه نشسته و به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است .

امام را با همان حال نزد متوکل بردند و به او گفتند: در خانه ‏اش چیزى نیافتیم و او را روبه قبله دیدیم که قرآن مى ‏خواند.

متوکل چون امام را دید، عظمت و هیبت امام او را فرا گرفت و بى اختیار حضرت را احترام کرد و در کنار خود نشاند و جام شرابى را که در دست داشت به آن حضرت تعارف کرد! امام سوگند یاد کرد و گفت: گوشت و خون من با چنین چیزى آمیخته نشده است، مرا معارف دار! او دست برداشت و گفت: شعرى بخوان!

امام فرمود: من شعر کم از بردارم.

گفت: باید بخوانى؟

امام اشعارى خواند که ترجمه آن چنین است:

(زمامدارن جهانخوار و مقتدر) بر قله کوهسارها شب را به روز آوردند در حالى که مردان نیرومند از آنان پاسدارى مى ‏کردند، ولى قله ‏ها نتوانستند آنان را (از خطر مرگ) برهانند.

آنان پس از مدتها عزت از جایگاههاى امن به زیر کشیده شدند و در گودالها (گورها) جایشان دادند؛ چه منزل و آرامگاه ناپسندى!

پس از آنکه به خاک سپرده شدند، فریاد گرى فریاد برآورد: کجاست آن دست بندها و تاجها و لباسهاى فاخر؟

کجاست آن چهره ‏هاى در ناز و نعمت پرورش یافته که به احترامشان پرده‏ ها مى‏ آویختند (بارگاه و پرده و دربان داشتند)؟

گور به جاى آنان پاسخ داد: اکنون کرمها بر سر خوردن آن چهره ‏ها با هم مى‏ ستیزند!

آنان مدت درازى در دنیا خوردند و آشامیدند؛ ولى امروز آنان که خورنده همه چیز بودند، خود خوراک حشرات و کرمهاى گور شده ‏اند!

چه خانه هایى ساختند تا آنان را از گزند روزگار حفظ کند، ولى سرانجام پس از مدتى، این خانه‏ ها و خانواده ‏ها را ترک گفته به خانه گور شتافتند!

چه اموال و ذخائرى انبار کردند، ولى همه آنها را ترک گفته رفتند و آنها را براى دشمنان خود واگذاشتند!

خانه ‏ها و کاخهاى آباد آنان به ویرانه ‏ها تبدیل شد و ساکنان آنها به سوى گورهاى تاریک شتافتند! (27).

تاثیر کلام امام چندان بود که متوکل به سختى گریست، چنانکه ریشش ‏تر شد. دیگر مجلسیان نیز گریستند. متوکل دستور داد بساط شراب را جمع کنند و چهار هزار درهم به امام تقدیم کرد و آن حضرت را با احترام به منزل بازگرداند!(28)

امام در زندان متوکل

متوکل کینه عجیبى از امام در دل داشت و همواره در صدد آزار و اذیب آن حضرت بود و با آنکه امام در سامراء در حقیقت همانند یک زندانى به سر مى ‏برد، با این حال پس از احضار امام از مدینه به سامراء دستور داد مدتى حضرت را زندانى کنند.

«صقر بن ابى دلف» مى‏گوید: هنگامى که امام هادى - علیه السلام - را به سامراء آوردند، رفتم تا از حال او جویا شوم. «زرّافى» دربان متوکل مرا دید و دستور داد وارد شوم. وارد شدم. پرسید: براى چه کار آمده‏ اى؟

گفتم: خیر است.

گفت: بنشین! نشستم، ولى هراسان شدم و سخت در اندیشه فرو رفتم و با خود گفتم: اشتباه کردم (که به چنین کار خطرناکى اقدام کردم و براى دیدار امام آمدم).

«زرافى» کار مردم را انجام داد و آنها را مرخص کرد و چون خلوت شد، گفت چه کار دارى و براى چه آمده ‏اى؟

گفتم: براى کار خیرى.

گفت: گویا آمده ‏اى حال مولاى خود خبر بگیرى، گفتم: مولاى من کیست؟ مولاى من خلیفه است!

گفت: ساکت شو، مولاى تو بر حق است، نترس که من نیز بر اعتقاد تو هستم و او را امام مى‏ دانم.

من خدا را سپاس گفتم. آنگاه گفت: آیا مى ‏خواهى او را ببینى؟ گفتم: آرى.

گفت: قدرى بنشین تا پستچتى (نامه رسان) بیرون رود. چون وى بیرون رفت، با اشاره به من، به غلامش گفت: این را به اتاقى که آن علوى در آن زندانى است، ببر و نزد او واگذار و برگرد.

چون به خدمت امام رسیدم، حضرت را دیدم روى حصیرى نشسته و در برابرش قبر حفر شده ‏اى قرار دارد، سلام کردم. فرمود: بنشین! نشستم! پرسید: براى چه آمده ‏اى؟

عرض کردم: آمده ‏ام از حال شما خبرى بگیرم. در این هنگام بر قبر نظر کردم و گریستم. فرمود: گریان مباش که در این گرفتارى آسیبى به من نمى ‏رسد.

من خدا را سپاس گفتم. آنگاه از معناى حدیثى پرسیدم، امام جواب گفت، و پس از جواب، فرمود: مرا واگذار و بیرون رو که بر تو ایمن نیستم و بیم آن است که آزارى به تو برسانند (29).

این حادثه از یک سو خشونت و شدت عمل متوکل را در مورد امام هادى مى‏ رساند و از سوى دیگر بیانگر میزان نفوذ امام در میان درباریان و ماموران ویژه خلیفه است.

متوکل در آخرین روزهاى عمرش به پیشکار خود، «سعید بن حاجب»، دستور داد امام را به قتل برساند، ولى حضرت فرمود: بیش از دو روز نمى‏ گذرد که متوکل کشته مى ‏شود، و همین جور هم شد! (30)

جنایات و سختگیری هاى متوکل در مورد شیعیان

متوکل یکى از جنایتکارترین خلفاى عباسى بود. او در دشمن با امیر مؤمنان - علیه السلام - و خاندان و شیعیان او دلى پر کینه داشت و دوران حکومت او براى شیعیان و علویان یکى از سیاهترین دورانها بشمار مى ‏رود. از آنجا که همه جنایات او را نمى‏ توان در این بحث فشرده بیان کرد، ناگزیر به برخى از جنایات او نمونه وار اشاره مى‏ کنیم:

1 - در حکومت او گروهى از علویان زندانى یا تحت تعقیب و متوارى شدند که از آن جمله مى ‏توان از «محمد بن صالح» (از نوادگان امام مجتبى - علیه السلام -) و «محمد بن جعفر» (یکى از مبلغان حسن بن زید که در طبرستان قیام کرده بود) نام برد (31).

2 - او در سال 236 قمرى دستور داد آرامگاه سرور شهیدان حضرت ابا عبدالله الحسین - علیه السلام - و بناهاى اطراف آن ویران و زمین پیرامون آن کشت شود و نیز در اطراف آن پاسگاه هایى بر قرار ساخت تا زا زیارت آن حضرت جلوگیرى کند. گویا هیچ یک از مسلمانان حاضر به تخریب قبر امام حسین - علیه السلام - نبوده است، زیرا او این کار را توسط شخصى بنام «دیزج» انجام داد که یهودى الاءصل بود. متوکل اعلام کرد: رفتن به زیارت حسین بن على ممنوع است و اگر کسى به زیارت او برود، مجازات خواهد شد (32). او مى‏ترسید قبر امام حسین - علیه السلام - پایگاهى بر ضد او گردد و مبارزات و شهادت آن شهید بزرگوار الهام بخش حرکت و قیام مردم در برابر ستمهاى دربار خلافت شود. اما شیعیان و دوستداران سرور شهیدان در هیچ شرائطى از زیارت آن تربت پاک باز نایستادند و زائران، انواع صدمه ‏ها و شکنجه‏ ها را تحمل مى‏کردند و باز به زیارت مى ‏رفتند. پس از قتل متوکل دوباره شیعیان با همکارى علویان قبر آن حضرت را باز سازى کردند (33).

خراب کردن قبر امام حسین - علیه السلام - مسلمانان را بشدت خشمگین ساخت، به طورى که مردم «بغداد» شعارهایى بر ضد متوکل بر در و دیوارها و مساجد مى ‏نوشتند و شعراى مبارز و متعهد، با سرودن اشعارى، او را «هجو» مى ‏کردند. از جمله آن سروده ‏ها، شعرى است که ترجمه آن به قرار زیر است:

«به خدا قسم اگر بنى امیه، فرزند دختر پیامبرشان را به ستم کشتند، اینک کسانى که از دودمان پدر او هستند (بنى عباس) جنایتى مانند جنایت بنى امیه مرتکب شده‏ اند. این قبر حسین است که به جان خودم سوگند (توسط عباسیان) ویران شده است. بنى عباس متاسفند که در قتل حسین - علیه السلام - شرکت نداشته ‏اند! و اینک با تجاوز به تربت حسین و ویران کردن قبر او، به جان استخوانهاى او افتاده ‏اند!» (34).

3 - او در زمان خلافت خود بزرگانى از مردم مسلمان و معتقد به اهل بیت را به شهادت رسانید که از جمله آنان «ابن سکّیت»، یار با وفاى امام جواد و امام هادى و شاعر و ادیب نام آور شیعى، بود که متوکل به جرم دوستى على - علیه السلام - او را به قتل رسانید (35) روزى متوکل با اشاره به دو فرزند خود، از وى پرسید: این دو فرزند من نزد تو محبوبترند یا «حسن» و «حسین»؟

ابن سکّیت از این سخن و مقایسه بى موردسخت برآشفت و خونش به جوش آمد و بى درنگ گفت: «به خدا سوگند «قنبر» غلام على - علیه السلام - در نظر من از تو و دو فرزندت بهتر است!»

متوکل که مست قدرت و هوا و هوس بود، فرمان داد زبان او را از پشت سر بیرون کشیدند! (36)

4 - «خطیب بغدادى» درباره شکنجه و آزار طرفداران خاندان رسالت از سوى متوکل مى ‏نویسد: متوکل عباسى «نصر بن على جهضمى» را به علت حدیثى که درباره منقبت و فضیلت على - علیه السلام - و حضرت فاطمه - علیها السلام - و امام حسن و امام حسین - علیهما السلام - نقل کرده بود «هزار» تازیانه زد و دست از او برنداشت تا آنکه شهادت دادند او از اهل سنت است! (37)

5 - او به شعراى مزدور و خود فروخته‏اى همچون «مروان بن ابى الجنوب» مبالغ هنگفتى صله مى‏داد تا درباره مشروعیت حکومت بنى عباس و هجو بنى هاشم شعر بسرایند (38).

6 - او زمانى که به ایجاد ارتشى نوین موسوم به «شاکریه» دست زد، افرادى را از مناطقى که در بینش ضد علوى مشهور بودند، بویژه از سوریه، الجزیره، جبل، حجاز و عنبا استخدام کرد(39) .

7 - اوبه حاکم مصر دستور داد تا طالبیان را به عراق تبعید کند، حاکم مصر نیز چنین کرد. آنگاه در سال 236 آنان را به مدینه منتقل کرد (40).

8 - او شیعیان را از دستگاه دولت اخراج مى‏ کرد و موقعیت آنان را در اذهان عمومى خدشه دار مى ‏ساخت. به عنوان نمونه، مى ‏توان از برکنارى «اسحاق بن ابراهیم» یاد کرد که متوکل او را به جرم شیعه بودن از حکمرانى «سامراء» و «سیروان» در استان «جبل» برکنار کرد. افراد دیگرى نیز به همین علت موقعیتهاى خود را از دست دادند (41).

متوکل با اِعمال این شیوه ‏ها، از بروز هر گونه حرکتى از ناحیه شیعیان بر ضد رژیم خود جلوگیرى کرد، لکن موفق نشد فعالیتهاى پنهانى آنان را خاتمه بخشد و چنانکه قبلاً گفتیم، گزارشهاى تاریخى، حاکى از آن است که امام هادى - علیه السلام - ارتباطهاى خود را با پیروانش در نهان ادامه مى ‏داد.

فشارهاى اقتصادى بر شیعیان

متوکل به منظور تضعیف جبهه تشیع و نابود ساختن نیروهاى مبارز شیعه، آنان را شدیداً در فشار اقتصادى قرار داده بود، به طورى که تا این حد فشار اقتصادى بر شیعیان تا آن تاریخ بى سابقه بود.

البته مى‏دانیم که شیعه پس از رحلت پیامبر، همواره از نظر اقتصادى در فشار و مضیقه قرار داشت. در این زمینه، علاوه بر گرفتن «فدک» از فاطمه زهرا - سلام الله علیها که انگیزه سیاسى داشت و هدف از آن تضعیف بنیه اقتصادى جناح امیر مؤمنان - علیه السلام - و بنى هاشم بود، نمونه ‏هاى فراوانى در تاریخ اسلام به چشم مى ‏خورد که یکى از آنها روش معاویه با شیعیان، بویژه بنى هاشم، بود. یکى از تاکتیک هایى که معاویه به منظور اخذ بیعت از حسین بن على - علیه السلام - براى ولیعهدى یزید به آن متوسل شد، خوددارى وى از پرداخت هرگونه عطیه به بنى هاشم از بیت المال در جریان سفر به مدینه بود تا بدین وسیله امام را زیر فشار گذاشته وادار به بیعت کند (42).

نمونه دیگر، فشار اقتصادى «ابو جعفر منصور دوانیقى» (دومین خلیفه عباسى) بود. منصور برنامه سیاه تحمیل گرسنگى و فلج سازى اقتصادى را در سطح وسیع و گسترده ‏اى به اجرا مى‏ گذاشت و هدف او این بود که مردم، نیازمند و گرسنه و متکى به او باشند و در نتیجه همیشه در فکر سیر کردن شکم خود بوده مجال اندیشه در مسائل بزرگ اجتماعى را نداشته باشند. او روزى در حضور جمعى از خواص درباریان خویش با لحن زننده ‏اى انگیزه خود را از گرسنه نگهداشتن مردم چنین بیان کرد: عرب‏هاى بادیه نشین در ضرب المثل خود، خوب گفته‏ اند که: «سگ خود را گرسنه نگهدار تا به طمع نان دنبال تو بیاید»(43)! این سخن ضمناً مى ‏رساند که امت اسلام در چشم بنى عباس، تا چه حد بى ارزش بوده ‏اند؟!.

در این فشار اقتصادى سهم شیعیان و علویان بیش از همه بود زیرا آنان همیشه پیشگام و پیشاهنگ مبارزه با خلفاى ستمگر بودند.

دوران خلافت هارون نیز از این برنامه کلى مستثنا نبود، زیرا او با قبضه بیت المال مسلمانان و صرف آن در راه هوسرانیها و بولهوسی ها و تجمل پرستیهاى خود و اطرافیانش، شیعیان را از حقوق مشروع خود محروم کرده بود و از این راه نیروهاى آنان را تضعیف مى ‏کرد. بنابراین شیعیان با این گونه فشارها آشنا بودند، اما چنانکه اشاره شد فشار اقتصادى زمان متوکل ابعاد گسترده ‏تر و وحشتناکترى داشت که ذیلاً برخى از آنها را یاد آورى مى ‏کنیم:

1 - او از نظر اقتصادى به قدرى بر شیعیان سخت گرفت که مى ‏گویند: در آن زمان گروهى از بانوان علوى در مدینه حتى یک دست لباس درست نداشتند که در آن نماز بگزارند و فقط یک پیراهن مندرس بر ایشان مانده بود که به هنگام نماز به نوبت از آن استفاده مى ‏کردند و نیز با چرخ ریسى روزگار مى‏ گذراندند، و پیوسته در چنین سختى و تنگدستى بودند تا متوکل به هلاکت رسید (44).

2 - متوکل «عمر بن فرج رُخّجى» را فرمانرواى مکه و مدینه ساخت، و او مردمان را از نیکى و احسان به آل ابى طالب بار مى ‏داشت و سخت دنبال این کار بود؛ چنانکه مردم از بیم جان، دست از رعایت و حمایت علویان برداشتند و زندگى بر خاندان امیر مؤمنان - علیه السلام - سخت شد» (45).

3 - متوکل دارایى علویان را که ملک «فدک» بود مصادره کرد (46). نقل شده است که درآمد فدک در آن زمان بالغ بر 24000 دینار بوده است. متوکل فدک را به «عبدالله بن عمر بازیار» که از هواداران او بود، عطار کرد (47).

4 - او به حاکم خود در مصر دستور داد با علویان بر اساس قواعد زیر برخورد کند:

الف - به هیچ یک از علویان هیچ گونه ملکى داده نشود، نیز اجازه اسب سوارى و حرکت از «فسطاط» به شهرهاى دیگر داده نشود.

ب - به هیچ یک از علویان جواز داشتن بیش از یک برده داده نشود.

ج - چنانچه دعوائى مابین یک علوى و غیر علوى صورت گرفت، قاضى نخست به سخن غیر علوى گوش فرا دهد و پس از آن بدون گفتگو با علوى آن را بپذیرد! (48)

کاخها و بزمهاى پر تجمل

در کنار این فشارها و محدودیتهاى جانکاه نسبت به شیعیان، متوکل در تاراج بیت المال و بناى کاخهاى با شکوه وراه اندازى تشریفات پرخرج بیداد مى ‏کرد .

او کاخهاى متعددى بنا کرد و اموال هنگفتى هزینه آنها نمود. از جمله، کاخهایى بنامهاى: شاه، عروس، شبداز، بدیع، غریب و برج بنا کرد و یک میلیون و هفتصد هزار دینار فقط هزینه ساختن کاخ اخیر کرد!(49). نیز قصر دیگرى ساخت که به قصر «بُرکُواء» شهرت یافت. ساختمان این قصر که از بهترین و بزرگترین قصرهاى وى بود، بیست میلیون درهم هزینه برداشت!(50) قصرهاى دیگرى نیز بنامهاى:جعفرى، ملیح، غرو، مختار، حیر براى خوشگذرانى بنا کرده بود که هر کدام هزاران میلیون درهم خرج برداشته و مورخان بتفصیل از آنها یاد کرده ‏اند(51) .

متوکل تصمیم گرفت پسرش «عبدالله معتزّ» را ختنه کند و براى این منظور تشریفات بسیار پرخرج و سرسام آورى به راه انداخت که مورخان بتفصیل نوشته‏ اند و ما به گوشه هایى از آن اشاره مى‏ کنیم:

فرشى را که طول آن یکصد ذراع و عرض آن نیز پنجاه ذراع بود، براى تالار قصر که داراى همین ابعاد بود، تهیه کردند و براى پذیرایى از مدعوین چهار هزار صندلى از طلا و مرصع به جواهر در تالار قصر چیدند!

به فرمان متوکل بیست میلیون درهم که براى نثار آماده شده بود، بر سر زنان و خدام و حاشیه نشینان نثار کردند! و یک میلیون درهم که روى آنها عنوان جشن و مراسم ختنه کنان حک شده بود، بر سر آرایشگر و ختنه کننده و غلامان و پیشکاران مخصوص نثار گردید!

آن روز از ختنه کننده معتزّ پرسیدند که تا موقع صرف غذا، چه مبلغى عائد تو شده؟ گفت: هشتاد و چند هزار دینار غیر از اشیاى زرین و انگشترى و جواهر! وقتى که صورت مخارج جشن «ختنه کنان» به متوکل تسلیم شد... بالغ بر هشتاد و شش میلیون درهم شده بود!!(52)

اینها گوشه هایى از خوشگذرانیها و ولخرجیهاى متوکل از محل بیت المال بود، و گرنه شرح بزمها و عیاشیهاى او در این بحث فشرده نمى ‏گنجد. تنها اینجا اضافه مى ‏کنیم که «سیوطى» مى ‏نویسد: او چهار هزار کنیز در کاخ خود داشت که از همه آنها کام جسته بود!(53) «مسعودى»، مورخ نامدار، مى‏گوید: در هیچ زمان و هیچ عصرى مانند دوران حکومت متوکل، پول خرج نمى ‏شد!(54)

یک سند تاریخى‏

«ابوبکر خوارزمى»، نویسنده بزرگ عصر آل بویه (متوفى 383 یا 393)، طى نامه ‏اى که در آن، سختگیریهاى عباسیان نسبت به شیعیان و مظلومیت سادات و شیعیان را شرح مى ‏دهد، انگشت روى جنایتهاى متوکل مى ‏گذارد و از این جشن ننگین نیز یاد مى ‏کند .

پیشوایى از پیشوایان هدایت و سیدى از سادات خاندان نبوت از دنیا مى‏ رود، کسى جنازه او را تشییع نمى‏کند و قبر او گچکارى نمى ‏شود، اما چون دلقک و مسخره‏اى و بازیگرى از آل عباس بمیرد تمام عدول (عدول دار القضاء) و قاضیان در تشییع جنازه او حاضر مى‏شوند و قائدان و والیان براى او مجلس عزادارى بپا مى‏دارند! دهریان و سوفسطائیان از شرّ ایشان (آل عباس) در امانند، لیکن آنها هرکس را شیعه بدانند به قتل مى ‏رسانند. هر کس نام پسرش را «على» بگذارد، خونش را مى ‏ریزند. شاعر شیعه چون در مناقب وصى و معجزات نبى شعر بگوید، زبانش را مى‏برند و دیوانش را پاره مى‏ کنند. هارون، پسر خیزران (مقصود واثق خلیفه است) و جعفر متوکل در صورتى به کسى عطا مى ‏کردند و بخشش مى‏ نمودند که به آل ابى طالب دشنام گوید، مانند عبدالله بن مُصعَب زبیرى و وهب بن وهب بُحتُرى و مروان بن ابى حَفصَه اموى و عبد الملک بن قُرَیْب اصمعى و بکّار بن عبدالله زبیرى. مدت هزار ماه در منبرها به امیرالمؤمنین ناسزا گفتند (مقصود مدت حکومت بنى امیه است) اما در وصایت او شک به خود راه ندادیم .

علویان را از یک وعده خوراک منع مى‏کنند، در حالى که خراج مصر و اهواز و صدقات حرمین شریفین و حجاز به مصرف (خُنیاگرانى از قبیل) ابن ابى مریم مدنى و ابراهیم موصلى وابن جامع سهمى و زَلْزَلْ ضارب و بَرْصُوما زامر (سرنا زن، نى زن) مى‏رسد. متوکل عباسى دوازده هزار کنیز داشت! اما سیدى از سادات اهل بیت، فقط یک کنیز (خدمتکار) زنگى یا سندى دارا بود. اموال خالص و پاکیزه خراج، به دلقکها و مهمانیهاى مربوط به ختنه اطفال، به سگبازان و بوزینه داران، به مخارق و علویه خنیاگر و به زرزر و عمرو بن بانه بازیگر، منحصر شده است! یک وعده خوراک و یک جرعه آب را از اولاد فاطمه - علیها السلام - دریغ مى ‏دارند. قومى که خمس بر آنان حلال و صدقه حرام است و گرامى داشتن و دوستى نسبت به ایشان واجب است، از فقر، مُشرِف به هلاک هستند، یکى شمشیر خود را گرو مى ‏گذارد و دیگرى جامه‏اش را مى ‏فروشد. آنان گناهى ندارند جز اینکه جدشان نبى و پدرشان وصى و مادرشان فاطمه و مادر مادرشان خدیجه و مذهبشان ایمان به خدا و راهنمایشان قرآن است. من چه بگویم درباره قومى که تربت و قبر امام حسین - علیه السلام - را شخم زدند و در محل آن زراعت کردند و زائران قبرش را به شهرها تبعید نمودند...(55)

قتل متوکل و خلافت منتصر

سرانجام متوکل، شبى که در بزم شراب در کاخ حکومت به مستى فرو رفته بود، با نقشه قبلى فرزندش «منتصر» و با همکارى ترکان، همراه وزیرش «فتح بن خاقان» کشته شد (شوال 247) و منتصر به خلافت رسید(56).

ماجراى قتل متوکل بدین ترتیب بود که وى ندیمى داشت بنام «عباده مخنّث». عباده در مجلس متوکل متکّایى روى شکم خود زیر لباسش مى‏ بست و سر خود را که موهایش ریخته بود، برهنه مى‏ کرد و در برابر متوکل به رقص مى‏ پرداخت و آوازه خوانان همصدا چنین مى‏ خواندند: «این مرد طاسِ شکم گنده آمده تا خلیفه مسلمانان شود» و مقصودشان از این جمله «على» - علیه السلام - بود. متوکل نیز شراب مى‏ خورد و خنده مستانه سر مى‏ داد. در یکى از روزها که عباده طبق معمول به همین کیفیت مسخرگى مى‏ کرد، منتصر در مجلس حاضر بود. وى از دیدن این منظره ناراحت شد و با اشاره، عباده را تهدید کرد.

عباده از ترس ساکت شد. متوکل پرسید: چه شده؟ عباده برخاست و علت را بیان کرد. در این هنگام منتصر بپا خاست و گفت: اى امیر المؤمنین! آن کسى که این شخص اداى او را در مى‏ آورد و مردم مى‏ خندند، پسر عموى تو و بزرگ خاندان تو است و مایه افتخار تو محسوب مى‏ شود. اگر خود مى‏ خواهى گوشت او را بخورى بخور، ولى اجازه نده این سگ و امثال او از آن بخورند. متوکل با تمسخر، به آوازه خوانان دستور داد که همصدا این شعر را بخوانند:

غار الفتى لابن عمّه راس الفتى فى حِر امّه این جوان به خاطر پسر عمویش به غیرت در آمد.

سر این جوان در... مادرش باد!(57)

به دنبال این قضیه بود که منتصر با نقشه قبلى با همکارى ترکان پدر را به قتل رساند.

منتصر برخلاف پدر، دوستى با على و خاندان او را آشکار ساخت و به مردم دستور داد به زیارت حسین بن على - علیه السلام - بروند و به علویان که در زمان پدرش در بیم و وحشت به سر مى‏ بردند، ایمنى داد(58).

از این گذشته، سه اقدام بزرگ را به مورد اجرا گذاشت:

1 - فدک را به علویان پس داد.

2 - موقوفات علویان را به آنان مسترد کرد.

3 - والى مدینه بنام «صالح بن على» را که با بنى هاشم بدرفتارى مى‏ کرد، بر کنار کرد و به جاى او «على بن الحسین» را به این سمت منصوب کرد و توصیه نمود که از نیکى و خدمت به بنى هاشم دریغ نورزد(59).

ولى از آنجا که دوران خلافت منتصر کوتاه بود، پس از وى باز اختناق و فشار از سر گرفته شد.

امام هادى، رویاروى فقیهان دربارى‏

با آنکه سیاست خلفاى عباسى این بود که توجه مردم را به فقهاى دربارى جلب کنند و آراء و فتاواى آنان را به رسمیت بشناسند، اما در مدت اقامت امام هادى در سامراء چندین بار در میان فقهاى وابسته به دربار اختلاف فتوا به وجود آمد و ناگزیر براى حل مشکل به امام مراجعه کردند و امام با دانش امامت و استدلال روشن، چنان مسئله را شکافت که فقها در برابر آن ناگزیر به تحسین شدند.

اینک دو نمونه از این گونه موارد را ذیلاً از نظر مى‏ گذرانیم:

1 - کیفر مسیحى زناکار

روزى یک نفر مسیحى را که با زن مسلمانى زنا کرده بود، نزد متوکل آوردند. متوکل خواست در مورد او حد شرعى اجرا شود، در این هنگام مسیحى اسلام آورد. «یحیى بن اکثم» قاضى القضات گفت: اسلام آوردن او، کفر و عملش را از میان برده و نباید حدّ در مورد او اجرا شود. برخى ار فقها گفتند باید سه بار در مورد او حد جارى شود. برخى دیگر به گونه‏ اى دیگر فتوا دادند. وجود اختلاف آراء و فتاوا، متوکل را مجبور ساخت تا از امام هادى - علیه السلام - استفتا کند. مسئله را در محضر امام مطرح کردند. امام پاسخ داد: «آنقدر باید شلاق بخورد تا بمیرد».

فتواى امام با مخالفت شدید «یحیى بن اکثم» و سایر فقها روبرو گردید و گفتند: این فتوا در هیچ آیه و روایتى وجود ندارد و از متوکل خواستند که نامه‏ اى به امام نوشته مدرک این فتوا را بپرسد. متوکل موضوع را به امام نوشت. امام در پاسخ پس از بسم الله نوشت: «فَلَمّا رَاءوْا بَاسَنا آمَنّا بِاللهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنا بِما کُنّا بِهِ مُشْرَکِینَ فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ ایْمانُهُمْ لَمّا رَاوا بَاسَنا سُنّة اللهِ الّتِى قِدْ خَلَتْ فِىْ عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبطَلُونَ»(60).

«هنگامى که قهر و قدرت ما را دیدند، گفتند: به خداى یگانه ایمان آوردیم و به بتها و عناصرى که آنها را شریک خدا قرار داده بودیم، کافر شدیم، ولى ایمانشان به هنگام دیدن قهر و قدرت ما، سودى ندارد. این سنت و حکم الهى است که در میان بندگان وى جارى است و پیروان باطل در چنین شرائطى زیانکار شدند.»

متوکل، پاسخ مستدل امام را پذیرفت و دستور داد حد زناکار طبق فتواى امام اجرا شود(61).

امام با ذکر این آیه شریفه، به آنان فهماند: همان طور که ایمان مشرکان، عذاب خدا را از آنها باز نداشت، اسلام آوردن این مسیحى نیز حد را ساقط نمى‏ کند.

2 - نذر متوکل‏

روزى متوکل بیمار شد و نذر کرد که اگر شفا یابد، تعداد «کثیرى» دینار (= سکه زر) در راه خدا صدقه بدهد. هنگامى که بهبود یافت، فقها را گرد آورد و پرسید چند دینار باید صدقه بدهم که «کثیر» محسوب شود؟ فقها در این باره فتاواى مختلف دادند متوکل ناگزیر مسئله را از امام هادى سؤال کرد. امام پاسخ داد که باید هشتاد و سه دینار بپردازى. فقها از این فتوا تعجب کردند و به متوکل گفتند از او بپرسید این فتوا را بر اساس چه مدرکى داده است؟

متوکل موضوع را با امام مطرح کرد. حضرت فرمود: خداوند در قرآن مى‏ فرماید: «لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللهُ فِىْ مَواطِنَ کَثِیرَة»(62): «خداوند شما (مسلمانان) را در موارد «کثیر» یارى کرده است»، و همه خاندان ما روایت کرده‏ اند که جنگها و سریّه‏ هاى زمان پیامبر(ص) اسلام هشتاد و سه جنگ است.(63)

امام هادى و مکتبهاى کلامى‏

در عصر امام هادى - علیه السلام - مکاتب عقیدتى متعددى همچون «معتزله» و «اشاعره» رواج یافته و آراء و نظریات کلامى فراوانى در جامعه اسلامى پدید آمده بود و بازار مباحثى همچون جبر، تفویض، امکان یا عدم امکان رؤیت خدا، جسمیت خدا، و امثال اینها بسیار داغ بود، از اینرو گاه امام در برابر سؤالهایى قرار مى‏ گرفت که پیدا بود از این گونه آراء و نظریات سرچشمه گرفته است. نفوذ آراء و نظریات باطل از این راه در محافل شیعه، ضرورت هدایت و رهبرى فکرى شیعیان را از سوى امام شدت مى‏ بخشید، از اینرو پیشواى دهم طى مناظرات و مکاتبات خود، بیپایگى مکاتب و آراء و نظریات باطل همچون جبرگرائى و جسمیت خدا و... را با استدلالهاى روشن و قاطع اثبات مى‏ نمود و مکتب اصیل اسلام را پیراسته از هر گونه تحریف و تفکر باطل، به جامعه عرضه مى‏ کرد، و این یکى از جلوه‏ هاى عظمت علمى آن بزرگوار بود(64)

مطالعه و برسى حیات علمى امام نشان مى‏ دهد که اکثر مناظرات امام هادى - علیه السلام ' پیرامون این گونه موضوعات کلامى بوده و روایات متعددى از آن حضرت در این زمینه نقل شده است که برترى مبانى اعتقادى شیعه را بروشنى ثابت مى‏ کند. به عنوان نمونه مى‏ توان از نامه مفصل امام یاد کرد که در پاسخ سؤال مردم اهواز درباره موضوع «جبر» و «تفویض» نگاشته و طى آن با بیان روشن و استلال قاطع، نظریه درست را که نه جبر است و نه تفویض، اثبات کرده است(65).

ولى چون این بحثها از موضوع این کتاب که بیشتر جنبه تاریخى دارد، خارج است، از توضیح و تفصیل آن صرفنظر مى‏ کنیم، و طالبین را به کتاب مربوطه ارجاع مى‏ دهیم.

مبارزه با غُلات‏

از جمله گروههاى باطل و منحرفى که در دوران امامت امام هادى - علیه السلام - فعال بودند، گروه غلات را باید نام برد که افکار و عقاید پوچ و منحط و بى اساسى داشتند و خود را شیعه وانمود مى‏ کردند. آنان درباره امام غُلّو نموده براى او مقام اوهیّت قائل مى‏ شدند و گاهى نیز خود را منصوب از طرف امام قلمداد مى‏ کردند و بدین وسیله موجبات بدنامى شیعیان را در میان فرقه‏ هاى دیگر فراهم مى‏ کردند. امام هادى از این گروه اظهار تبرى نموده با آنان مبارزه مى‏ کرد و تلاش مى‏ نمود که با طرد آنان، اجازه ندهد لکه ننگى بر دامن تشیع بنشیند.

شاید بتوان گفت: علت پیدایش اعتقاد آنان به الوهیت امام، و سایر عقاید پوچ و بى اساس، امور زیر بوده است:

الف - کرامتها، آگاهى غیبى و دیگر امور خارق العاده‏ اى که از امام مشاهده مى‏ شد و این گروه که قادر به توجیه و تحلیل صحیح و پخته این گونه مسائل نبودند، آنها را دستاویز خرافات و بدعتها و حرکتهاى ضد اسلامى قرار مى‏ دادند.

ب - این گروه منحرف مى‏ خواسند قیود و حدود و ضوابط اسلامى را زیر پا گذاشته طبق میلها و هوسهاى خود رفتار کنند، از اینرو تمام محرمات اسلامى را حلال مى‏ شمردند.

ج - چشم طمع به اموال مردم دوخته بودند و مى‏ خواستند وجوهى را که شیعیان به ائمه مى‏ پرداختند به چنگ آورند.

در هر حال غلات گروه خطرناک و گمراه کننده‏اى بودند که سران آنان افرادى همچون اشخاص زیر بودند:

1 - على بن حَسَکَه قمى.

2 - قاسم یقطینى.

3 - حسن بن محمد بن باباى قمى.

4 - محمد بن نُصیر فهرى.

5- فارس بن حاتم.

به عنوان نمونه، عقیده على بن حسکه بدین قرار بود:

الف - امام هادى - علیه السلام - خدا و خالق و مدبر جهان هستى است!

ب - ابن حسکه نبّى و فرستاده از جانب امام براى هدایت مردم است!

ج - هیچ کدام از فرائض اسلامى از قبیل زکات، حجّ، روزه و... واجب نیست!

محمد بن نصیر فهرى نیز مى‏ گفت:

الف - امام هادى - علیه السلام - خالق و پرورگار جهان است!

ب - ازدواج با محارم از قبیل مادر، دختر، وخواهر، جایز است!

ج - لواط جایز، و یکى از راههاى اعمال شهوت است که خداوند آن را حرام نکرده است!

د - ارواح مردگان در کالبد آیندگان حلول مى‏کند (تناسخ)!

امام دهم طى نامه‏ ها و پاسخهایى که به سؤالات شیعیان در این باره مى‏ داد، این گروه را منحرف و کافر معرفى مى‏ کرد و به شیعیان توصیه مى‏ نمود که از آنان دورى جویند.

امام در پاسخ یکى از شیعیان درباره «ابن حسکه» و عقاید باطل او، چنین نوشت:

«ابن حسکه - که لعنت خدا بر او باد ' دروغ گفته است، من او را از دوستان و پیروان خود نمى‏ دانم، او را چه شده است؟ خدا لعنتش کند! سوگند به خدا، پروردگار، محمد و پیامبران پیش از او را جز به آیین یکتا پرستى و امر به نماز و زکات و حج و ولایت نفرستاده و محمد جز به سوى خداى یکتاى بى همتا دعوت نکرده است. ما جانشینان او نیز بندگان خداییم و به او شرک نمى‏ ورزیم. اگر او را اطاعت کنیم مشمول رحمت او خواهیم بود و چنانچه از فرمانش سرپیچى نماییم، گرفتار کیفرش خواهیم شد. ما بر خدا حجتى نداریم، بلکه خدا است که بر ما و بر تمامى آفریده هایش حجت دارد.

من از کسى که چنین سخنانى مى‏گوید، بیزارى مى‏ جویم و از چنین گفتارى به خدا پناه مى‏ برم، شما نیز از آنان دورى گزینید و آنان را در فشار و سختى قرار دهید و چنانچه به یکى از آنها دسترسى پیدا کردید، سرش را با سنگ بشکنید(66).

امام ضمن نامه‏ اى به «عبیدى» از فهرى و ابن باباى قمى نیز بیزارى چسته در باره آن دو چنین نوشت:

من از فهرى (محمد بن نصیر) و حسن بن محمد بن باباى قمى بیزارى مى‏ جویم و تو و تمام شیعیان را از فتنه او بر حذر مى‏ دارم و آنان را لعن مى‏ کنم. این دو تن، مال مردم را بنام ما مى‏ خورند و فتنه‏ انگیز و مزاحم هستند. خداوند آنان را عذاب کند و گرفتار فتنه سازد.

«ابن بابا» گمان برده که من او را به نبوت برانگیخته‏ ام و او «باب» من است! خداوند او را لعنت کند! شیطان بر او مسلط شده و او را گمراه ساخته است. اگر توانستى سر او را با سنگ بشکن! او مرا آزار داده است، خداوند در دنیا و آخرت او را معذب سازد(67).

«فارس بن حاتم» نیز که گفتیم یکى از رهبران غُلات بود، از طرف امام مورد لعن و تکذیب قرار گرفت، و در اختلافى که بین او و «على بن جعفر»(68) پیش آمده بود، على را مورد تایید قرار داد. انحرافها و بدعتها و گماره سازیهاى فارس به قدرى زیاد بود که امام دستور قتل او را صادر نمود و بهشت را براى قاتل او تضمین کرد و نوشت:

«فارس» به اسم من دست به کارهایى مى‏ زند و مردم را فریب مى‏ دهد و آنان را به بدعت در دین فرا مى‏ خواند. خون او براى هر کس که او را بکشد، هدر است.

کیست که با کشتن او مرا راحت کند؟ من در مقابل، بهشت را براى او تضمین مى‏ کنم.

یکى از یاران امام بنام «جنید» فرمان آن حضرت را درباره او اجرا کرد و با قتل او جامعه اسلامى را از شرّ او راحت کرد(69).

فتنه خلق قرآن‏

یکى از مهمترین و داغترین جریانهاى فکرى و عقیدتى در دوران امام هادى - علیه السلام - جنجال و کشمکش شدید بر سر مخلوق بودن یا مخلوق نبودن قرآن بود.

گروه «معتزله» که عقل گراى افراطى بودند و در مسائل عقیدتى کند و کاو عقلى بیش از حدى مى‏کردند، مسئله «مخلوق» و «حادث» بودن قرآن را در ارتباط با صفات خدا مطرح کردند و با «قدیم» بودن قرآن که گروه «اشاعره» و اهل حدیث از آن جانبدارى مى‏ کردند، به مخالفت برخاستند و درگیرى بین طرفداران این دو بینش اعتقادى رخ داد.

به گفته اهل تحقیق، بحث پیرامون مخلوق بودن قرآن، از اواخر حکومت بنى امیه آغاز گردید (اوائل قرن دوم هجرى) و نخستین کسى که این بحث را در محافل اسلامى مطرح کرد، «جَعْد بن درهم»، معلم «مروان بن محمد» آخرین خلیفه اموى، بود. او این فکر را از «ابان بن سمعان»، و «ابان» نیز از «طالوت بن اعصم» یهودى فرا گرفته بود.

«جَعْد» پس از طرح این بحث مورد تعقیب قرار گرفت و به کوفه فرار کرد و در آنجا این نظریه را به «جَهْم بن صفوان ترمذى» منتقل کرد(70).

برخى بر این باورند که اعتقاد به قدیم بودن قرآن از مسیحیت به جامعه اسلامى نفوذ کرده بود، زیرا آنان «مسیح» را «کلمة الله» مى‏ دانستند و در نتیجه، کلام خدا - که از خداست - از نظر آنان «قدیم» شناخته مى‏ شد.

مؤید این نظریه این است که مامون در بخشنامه‏ اى که در این مورد به «اسحاق بن ابراهیم» حاکم بغداد نوشت، «اشاعره» را متهم کرد که در مورد قرآن، همچون سخنان مسیحیان در مورد حضرت عیسى، سخن مى‏ گویند.

در هر حال در زمان خلافت «هارون»، «بِشْر مَریسى»، که گفته مى‏ شود یهودى تبار بوده، این بحث را دنبال کرد و مدت چهل سال به ترویج فکر مخلوق بودن قرآن پرداخت و چون روزى شنید که هارون سخنان او را شنیده و وى را غیاباً به مرگ تهدید کرده است، متوارى شد.

این بحث همچنان بین دو گروه مطرح بود تا آنکه «ماءمون» به آن دامن زد و آتش اختلاف را شعله ورتر کرد. او که فردى دانشمند و مطلع، آشنا به فلسفه و فقه و ادبیات عرب، و اهل بحث و مناظره و دقت علمى بود، از همان زمان جوانى به اعتزال گرایش داشت و از «مخلوق» بودن قرآن جانبدارى مى‏ کرد. فقها و اهل حدیث مى‏ ترسیدند مبادا وى خلیفه شود و این عقیده را ترویج کند، به حدى که «فُضیل بن عیاض» علناً مى‏ گفت: «من از خدا براى هارون طول عمر مى‏ خواهم تا از شر خلافت مامون راحت باشم»! (71)

حدس آنان درست بود. مامون پس از رسیدن به قدرت، رسماً از «معتزله» و در نتیجه از نظریه مخلوق بودن قرآن طرفدارى کرد و آن را عقیده رسمى دولت اعلام نمود و قدرت دولت را جهت سرکوبى مخالفان این نظریه به کار گرفت. و چون مخالفان که در آن زمان اهل سنت نامیده مى‏ شدند، مقاومت نشان دادند، بحران به اوج خود رسید و جریان از حد بحث علمى و مذهبى خارج شد و به یک بحث جنجالى و حادّ عقیدتى - سیاسى تبدیل گردید و صحبت روز شد و همه جا حتى در میان عوام با حرارت مطرح گشت.

مامون در سال 218 قمرى فرمانى خطاب به «اسحاق بن ابراهیم»، حاکم بغداد، صادر کرد که باید تمام قضات و شهود و محدثان و مقامات دولتى مورد آزمایش قرار گیرند، هر کس معتقد به خلق قرآن باشد، در کار خود ابقا شود و گرنه از کار بر کنار گردد (72). این کار که در واقع نوعى تفتیش عقاید بود، در تاریخ، به عنوان «مِحنَةالْقُرْآن» (73) مشهور شده است.

کسى که مامون - و پس از او معتصم و واثق عباسى - را به این کار تشویق مى‏ کرد، «ابن ابى دُؤاد»، قاضى مشهور دربار عباسى بود که پس از برکنارى «یحیى بن اکثم» قاضى القضات شده بود. او که از شهرت و آوازه بلند علمى برخوردار بود و در بذل و بخشش و میزان نفوذ و قدرت در دربار عباسى با برامکه مقایسه مى‏ شد، در «مِحنَةُ القُرْآن» نقش مهمى داشت و از این رو برخى تصور کرده‏ اند که بنیانگذار این نظریه او بوده است (که دیدیم چنین نیست).

در هر حال سختگیرى دولت عباسى به جایى رسید که مخالفان مورد شکنجه و آزار قرار گرفتند و زندانها پر از آنان گردید. «احمد بن حنبل» که در دفاع از عقیده خویش پافشارى مى‏ کرد، تازیانه خورد!(74) و در زمان حکومت «واثق»، «احمد بن نصر خزاعى» به قتل رسید و «یوسف بن یحیى بُرَیطى»، شاگرد شافعى، مورد شکنجه قرار گرفت و در زندان مصر در گذشت. «یعقوبى» در این باره داستان عجیبى نقل مى‏ کند. وى مى‏ نویسد:

«امپراتور روم به واثق خلیفه عباسى نامه نوشت و به او خبر داد که اسیران بسیارى از مسلمانان در اختیار دارد، اگر خلیفه در مقابل آنها فدیه (سربها) دهد، او حاضر است اسیران مسلمان را آزاد کند. واثق این پیشنهاد را پذیرفت و نمایندگانى به مرز فرستاد. نمایندگان خلیفه اسیران را که تحویل مى‏ گرفتند و عقیده آنان را در باره مخلوق بودن قرآن مى‏ پرسیدند، و تنها کسانى را که به این سؤال جواب مثبت مى‏ دادند، مى‏ پذیرفتند و لباس و پول در اختیارشان قرار مى‏ دادند!»(75).

این سختگیریها سبب نفرت مردم از معتزله گردید، لذا وقتى که «متوکل عباسى» به خلافت رسید، جانب اهل حدیث را گرفت و به «محنة القرآن» خاتمه داد. ولى این بحث فوراً از رونق نیفتاد و تا مدتها در جامعه اسلامى مطرح بود (76).

موضع امام هادى (ع)

امامان معصوم که رهبرى اندیشه اصیل اسلامى را به عهده داشتند، سکوت در برابر چنین بحث و جدال فکرى را ناروا شمرده، خطّ بطلان بر فکر انحرافى کشیده، اندیشه درست را مشخص مى‏کردند و با تبیین موضع اصولى و هدایتگرانه خود، مسلمانان را از وارد شدن در چنین بحث و جدال بیهوده‏ اى بر حذر مى‏ داشتند.

«ریّان بن صلت» به محضر امام رضا - علیه السلام - عرض کرد: نظر شما درباره قرآن چیست؟ فرمود: قرآن کلام خداست، همین! در این باره بیش از این بحث نکنید که گمراه مى‏ شوید.

سخنى که در این زمینه از امام هادى - علیه السلام - نقل شده نسبتاً گسترده و روشن است، امام در پاسخ یکى از شیعیان «بغداد» چنین نوشت (77):

بسم الله الرحمن الرحیم. خداوند ما و تو را از دچار شدن به این فتنه حفظ کند که در این صورت بزرگترین نعمت را بر ما ارزانى داشته است، وگرنه هلاکت و گمراهى است. به نظر ما بحث و جدال درباره قرآن (که مخلوق است یا قدیم؟) بدعتى است که سؤال کننده و جواب دهنده در آن شریکند، زیرا پرسش کننده دنبال چیزى است که سزاوار او نیست وپاسخ دهنده نیز براى موضعى بى جهت خود را به زحمت و مشقت مى‏ افکند که در توان او نمى‏ باشد.

خالق، جز خدا نیست و بجز او همه مخلوقند، قرآن نیز کلام خداست، از پیش خود اسمى براى آن قرار مده که از گمراهان خواهى گشت. خداوند ما و تو را از مصادیق سخن خود قرار دهد که مى‏ فرماید: (متقیان) کسانى هستند که در نهان از خداى خویش مى‏ ترسند و از روز جزا بیمناکند(78).

این موضعگیرى امامان باعث شد که شیعیان از این درگیریها بدور باشند و گرفتار بدعت و گمراهى نشوند.

شاگردان مکتب امام هادى (ع)

گرچه - به تفصیلى که گفتیم - عصر زندگى امام هادى عصر اختناق و استبداد بود امام، براى فعالیت فرهنگى در سطح گسترده آزادى عمل نداشت و از این نظر فضاى جامعه با عصر امام باقر - علیه السلام - بویژه عصر امام صادق - علیه السلام - تفاوت فراوان داشت ؛ اما آن حضرت در همان شرائط نامساعد، علاوه بر فعالیتهاى فرهنگى از طریق مناظرات، مکاتبات، پاسخگویى به سؤالها و شبهات، و تبیین بینش درست در برابر مکاتب کلامى منحرف، راویان و محدثان و بزرگانى از شیعه را تربیت کرد و علوم و معارف اسلامى را به آنان آموزش داد و آنان این میراث بزرگ فرهنگى را به نسلهاى بعدى منتقل کردند.

شیخ طوسى، دانشمند نامدار اسلام، تعداد شاگردان آن حضرت در زمینه‏ هاى مختلف علوم اسلامى را 185 نفر مى‏ داند (79).

در میان این گروه، چهره‏ هاى درخشان علمى و معنوى و شخصیتهاى برجسته‏ اى مانند: فضل بن شاذان، حسین بن سعید اهوازى، ایوب بن نوح، ابوعلى (حسن بن راشد) حسن بن على ناصر کبیر، عبدالعظیم حسنى (مدفون در شهر رى) و عثمان بن سعید اهوازى به چشم مى‏ خورند که برخى از آنان داراى آثار و تالیفات ارزشمند در زمینه‏ هاى مختلف علوم اسلامى هستند و آثار و خدمات علمى و فرهنگى آنان در کتابهاى رجال بیان شده است.

شهادت امام

امام هادى - علیه السلام - با آنکه در سامراء تحت کنترل و مراقبت قرار داشت، اما با وجود همه رنجها و محدودیتها هرگز به کمترین سازشى با ستمگران تن نداد. بدیهى است که شخصیت الهى و موقعیت اجتماعى امام و نیز مبارزه منفى و عدم همکارى او با خلفا، براى طاغوتهاى زمان هراس آور و غیر قابل تحمل بود، و پیوسته از این موضوع رنج مى‏بردند. سرانجام تنها راه را خاموش کردن نور خدا پنداشتند و در صدد قتل امام برآمدند و بدین ترتیب امام هادى نیز مانند امامان پیشین با مرگ طبیعى از دنیا نرفت، بلکه در زمان «معتزّ»، مسموم گردید (80) و در رجب سال 254 هجرى به شهادت رسید و در سامراء، در خانه خویش به خاک سپرده شد (81).

پی نوشت ها

1- طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، دارالکتب الاسلامیة، ص 355 - شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص .327
2- طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، دارالکتب الاسلامیة، ص 355 - شیخ مفید، الاشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص .327
3- طبرسى، اعلام الورى، ص .355 در اصطلاح راویان شیعه مقصود از ابوالحسن اول، امام موسى بن جعفر - علیه السلام - و مقصود از ابوالحسن ثانى امام هشتم مى‏باشد.
4- اعداد داخل پرانتز، دوران حکومت خلفاى معاصر امام را نشان مى‏دهد.
5 ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبیین، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1385 ه.ق، ص 395 - امام هادى - علیه السلام - ، سازمان تبلیغات اسلامى، واحد ترجمه و تدوین، 1368 ه'. ش، ص .67
6- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 7، ص .55
7- مجلسى، بحارالاءنوار، الطبعة الثانیة، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1395 ه.ق، ج 50، ص 176 - اربلى، على بن عیسى، کشف الغمّة، تبریز، مکتبة بنى هاشمى 1381 7 ه.ق، ج 3، ص .175
8- مجلسى، بحار الاءنوار، ج 50، ص .185
9- على بن حسین بن عبدربه در سال دویست و بیست و نه در مکه درگذشت و امام هادى، ابوعلى را به جاى وى گماشت (طوسى، اختیار معرفة الرجال، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه'. ش، ص 510، حدیث 984). در بعضى از روایات از این شخص بنام حسین بن عبدربه (یعنى پدر على) یاد شده است، ولى علامه محمد تقى شوشترى شواهدى ارائه کرده که نشان مى‏دهد کسى که نماینده امام هادى بوده، على بن حسین بن عبدربه بوده، نه پدرش (قاموس الرجال، ط 2، مؤسسة النشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة، 1410 ه.ق، ج 3، ص 468).
10- طوسى، همان کتاب، ص 513، حدیث 991 - دکتر حسین، جاسم، تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم، ترجمه دکتر سید محمد تقى آیت اللهى، تهران، امیر کبیر، 1367 ه'. ش، ص .137
11- طوسى، همان کتاب، ص 514، حدیث 992 - دکتر حسین، جاسم، همان کتاب ص 138 - .137
12- طوسى همان کتاب، ص 513 - 514، همان حدیث - مدرسى، محمد تقى، امامان شیعه و جنبشهاى مکتبى، ترجمه حمید رضا آژیر، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى، ص .323
13- طوسى، همان کتاب، ص 607، حدیث 1129 - مسعودى، اثبات الوصیة، الطبعة الرابعة، نجف، المطبعة الحیدریة، 1374 ه.ق، ص .233 به خواست خدا در بخش سیره امام عسکرى - علیه السلام - از فعالیت على بن جعفر در مکه سخن خواهیم گفت.
14- نضر بن محمد همدانى (تنقیح المقال، ج 3، ص 271).
15- ایوب بن نوح بن دراج (قاموس الرجال، مؤسسة النشر الاسلامى، التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة، الطبعة الثانیة، 1410 ه.ق، ج 2، ص 242).
16- طوسى، اختیار معرفة الرجال، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه'. ش، ص 611 - 612، حدیث .1136
17- طوسى همان کتاب، ص 603 و 607 (حدیث 1122 و 1129 و 1130) - دکتر حسین، جاسم، تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم، ترجمه دکتر سید محمد تقى آیت اللهى، تهران، امیر کبیر، 1367 ه'. ش، ص 83 - طوسى، کتاب الغیبة، تهران، مکتبة نینوى الحدیثة، ص .212
18- مجلسى، بحار الاءنوار، الطبعة الثانیة، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1395 ه'.ق، ج‏50، ص 200، شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص .333 علاوه بر عبدالله بن محمد، طبق نقل مسعودى، «بریحه عباسى» نیز، که مسئول نظارت بر اقامه نماز در حرمین (مکه و مدینه) بود، بارها به متوکل نوشت:
اگر احتیاجى به حرمین دارى، على بن محمد را از آنجا اخراج کن، زیرا او مردم را به سوى خود دعوت مى‏کند و گروه انبوهى به او گرویده‏اند (اثبات الوصیة، الطبعة الرابعة، نجف، المطبعة الحیدریة، 1374 ه'.ق، ص 225).
19- مجلسى، همان کتاب، ج 50، ص 200 - کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبة الصدوق، 1381 ه.ق، ج 1، ص 501 - شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص 333 - اربلى، على بن عیسى، کشف الغمّة، تبریز، مکتبة بنى هاشمى، 1381 ه.ق، ج 3، ص .172
20- مجلسى، همان کتاب، ص .129
21- ابن شهر اشوب در کتاب مناقب آل ابى طالب احضار امام به سامراء را در سال 234 مى‏داند (چون اقامت امام در سامراء را، بیست سال، و وفات آن حضرت را در سال 254 مى‏داند که طبعاً انتقال امام به سامراء، مصادف با سال 234 مى‏شود) و مرحوم شیخ مفید در ارشاد (ص 333) مى‏نویسد: متوکل نامه را در سال 243 به امام نوشت، ولى روایت کلینى در این زمینه نشان مى‏دهد که در سال 243 نسخه‏اى از نامه متوکل، توسط یکى از شیعیان از «یحیى بن هرثمة» اخذ شده است (کافى، ج 1، ص 501) بنابر این سال یاد شده، تاریخ اخذ آن نسخه بوده است نه تاریخ احضار امام به پایتخ
از جهت سیاسى نیز نظر ابن شهر اشوب استوارتر به نظر مى‏رسد، زیرا با توجه به این که آغاز خلافت متوکل در سال 232 بوده، بعید به نظر مى ‏رسد که او مدت یازده سال، از فعالیتهاى امام غافل بماند، یا آن را نادیده بگیرد.
22- وصیف از درباریان با نفوذ زمان متوکل بود.
23- سبط ابن الجوزى، تذکرة الخواص، نجف، المطبعة الحیدریة، 1383 ه.ق 359 - .360 از سخنان «یحیى بن هرثمه» در مورد ورود او به مدینه، پایگاه مردمى امام بخوبى روشن مى‏گردد از اظهارات اسحاق بن ابراهیم و وصیف نیز استفاده مى‏شود که امام تا چه اندازه در میان مردم و حتى درباریان محبوبیت داشته است.
24- چنانکه این معنا از چشم افراد آگاهى مانند «صالح بن سعید» پوشیده نبود. وى مى‏گوید: روز ورود امام به سامراء، به حضرت عرض کردم: اینها پیوسته براى خاموش ساختن نور شما تلاش مى‏کنند، و براى همین شما را در این کاروانسراى پست و محقر فرود آورده‏اند!... (شیخ مفید، الارشاد، ص 334 - على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّة، ج 3، ص 173)
25- شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص .334
26- مجلسى، همان کتاب، ج 50، ص .161
27- با توا على قُلل الجبال تحر سهم غلب الرجال فما اغتنهم القلل
واستنزلوا بعد عزّ عن معاقلهم فاودعوا حفراً یابئس ما نزلوا
ناداهم صارخ من بعدما قبروا این الاءساور والتیجان والحلل؟
این الوجوه التى کانت منعمة من دونها تضرب الاءستار والکلل؟
فافصح القبر عنهم حین ساء لهم تلک الوجوه علیها الدود یقتتل
قد طالما اکلوا دهراً و ما شربوا فاصبحوا بعد طول الاءکل قد اءکلوا
وطالما عمّروا دوراً لتحصنهم فخلفوها على الاءعداد وارتحلوا
اضحت منازلهم قفراً معطّلة وساکنوها الى الاجداث قد رحلوا
28- مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دارلاءندلس، ج 4، ص 11 - شبلنجى، نورالاءبصار، قاهره، مکتبة المشهد الحسینى، ص 166 سبط ابن الجوزى، تذکرة الخواص، نجف، المطبعة الحیدریة، 1383 ه.ق، ص 361 - ابن خلکان، وفیات الاءعیان، تحقیق، دکتر احسان عباس، قم منشورات شریف رضى، 1364 ه'. ش، ج 3، ص 272 - قلقشندى، مآثر الاءنافة فى معالم الخلافة، الطبعة الثانیة مطبعة حکومة الکویت 1ج، ص .232 در منابع تاریخى در تعداد ادبیات و جملات آن اندکى تفاوت وجود دارند.
29- مجلسى، بحارالاءنوار، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1395 ه.ق، ج 50، ص 194 - امام على بن محمد الهادى، مؤسسه در راه حق، ص .16
30- على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّة، تبریز، مکتبة بنى هاشمى، 1381 ه.ق ج 3، ص .184
31- ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبیین، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1385 ه.ق، ص 397 - .218
32- ابوالفرج الاصفهانى، همان کتاب، ص 395 - مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دارالاءندلس، ج 4، ص 51 - سیوطى، تاریخ الخلفاء، الطبعة الثالثة، بغداد، مکتبة المثنى، ص .347
33- ابوالفرج الاصفهانى، همان کتاب، ص 396 - ور.ک به: ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دار صادر، ج 7، ص .55
34- بالله ان کانت امیة قد اءتت قتل ابن بنت نبیها مظلوماً
فلقد اتاه بنو ابیه بمثله هذا لعمرى قبره مهدوماً
اءسفوا على ان لایکونوا شارکوا فى قتله فَتَتَبّعوه رمیماً
(سیوطى، تاریخ الخلفاء، الطبعة الثالثة، بغداد، مکتبة المثنى، ص 347).
35- نام ابن سکیت، یعقوب و نام پدرش اسحاق است. او از علما و دانشمندان و ادیبان نامدار شیعه بوده و در اکثر علوم عصر خود مانند: علوم قرآن، شعر، لغت و ادب، تبحّر داشت و درباره این علوم کتابهایى به رشته تحریر در آورده بود که به گفته بعضى از صاحب نظران بعضى از آنها رد نوع خود بى نظیر بوده است (مدرس تبریزى، محمد على، ریحانة الاءدب، چاپ سوم، تهران، کتابفروشى خیام، 1347 ه'. ش، ج 7، ص 570)
36- سیوطى، همان کتاب، ص 348 - مامقانى، تنقیح المقال، تهران، انتشارات جهان، ج 3، ص .570
37- تاریخ بغداد، بیروت، دارالکتاب العربى، ج 13، ص .289
38- شریف القرشى، باقر، حیاة الامام الهادى، الطبعة الاُولى‏، بیروت، دارالاءضوا، 1408 ه.ق، ص .292
39- دکتر حسین، جاسم، تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم، ترجمه دکتر سید محمد تقى آیت اللهى، چاپ اول، تهران، مؤسسه امیر کبیر، 1367 ه'.ش، ص 82.
40- دکتر حسین، همان کتاب، ص .84
41- دکتر حسین، همان کتاب، ص .84
42-2 ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دار صادر، ج 3، ص 511 - ابن قُتیبه، الامامة و السیاسة، الطبعة الثالثة، قاهره، مکتبة مصطفى البابى الحلبى، 1382 ه.ق، ج 1، ص .191
43- شریف القرشى، باقر، حیاة الامام موسى بن جعفر - علیه السلام - نجف، مطبعة الاءداب، الطبعة الثانیة، 1389 ه.ق، ج 1، ص 369 (به نقل از کتاب: عصر الماءمون)
44- حاج شیخ عباس قمى، تتمة المنتهى، تهران، کتابفروشى مرکزى، 1333 ه'. ش، 238 و 239 - ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبین، الطبعة الثانیة، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1385 ه.ق، ص .396
45- حاج شیخ عباس قمى، تتمة المنتهى، تهران، کتابفروشى مرکزى، 1333 ه'. ش، 238 و 239 - ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبین، الطبعة الثانیة، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1385 ه.ق، ص .396
46- در فدک یازده درخت خرما وجود داشته پیامبر اسلام 9 آنها را به دست خود کاشته بود. فرزندان حضرت فاطمه - سلام الله علیها - میوه آنها را به حجاج اهداء مى‏کردند، و از برکت آنها ثروت سرشارى عاید آنها مى‏شد. «عبدالله بن عمر بازیار» شخصى بنام «بشران بن ابى امیّة ثقفى» را به مدینه فرستاد و او این درختها را قطع کرد و چون به بصره برگشت، فلج شد! (موسوى قزوینى حائرى، سید محمد حسن، فدک، الطبعة الثانیة، قاهره، مطبوعات النجاح، 1397 ه.ق ص 195).
47- دکتر حسین، جاسم، تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم، ترجمعه دکتر سید محمد تقى آیت اللهى، چاپ اول تهران، مؤسسه امیر کبیر 1367 ه'. ش، ص .84
48-دکتر حسین، همان کتاب، ص 84 (به نقل از کتاب ولاة مصر، تاءلیف کندى).
49-ابن واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، المکتبة الحیدریة، 1384 ه'.ق، ج‏3، ص‏223.
فقیهى، على اصغر، آل بویه، انتشارات صبا، 1365 ه'.ش، ص 415.
51- القرشى، باقر حیاة الامام الهادى، الطبعة الاءولى، بیروت، دارالاءضوا، ص‏309 - 315.
52 - همان کتاب، ص 417 - دکتر منجد، صلاح الدین، بین الخلفاء و الخلعاء، الطبعة الثالثة، بیروت، دارالکتاب الحدیث، 1980 م، ص‏33 - .35 مراسم پرتجمل ختنه کنان معتزّ را «قلقشندى» نیز با اندکى تفاوت در کتاب «مآثر الاءنافة فى معالم الخلافة»، (مطبعة حکومة الکویت، چاپ دوم) ج‏3، ص‏367 آورده است.
53-سیوطى، تاریخ الخلفاء، الطبعة الثالثة، بغداد، مکبتة المثنى، 1383 ه'.ق، ص‏350.
54-مروج الذهب، بیروت، دارالاءندلس، ج‏4، ص‏40.
55- خوارزمى، رسائل، مصر، المطبعة العثمانى، 1312 ه'.ق، ص 76 - .83 فقیهى، همان کتاب، ص 453.
56- مسعودى، همان کتاب، ج‏4، ص‏38 - حاج شیخ عباس قمى، تتمة المنتهى، تهران، کتابفروشى مرکزى، 1333 ه'.ش، ص 238.
57- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج‏7، ص‏5 - 6 - امام هادى - علیه السلام - سازمان تبلیغات اسلامى، واحد ترجمه و تدوین، 1368 ه'.ش، ص‏63.
58- قلقشندى، همان کتاب، ج‏3، ص‏238.
59- ابن اثیر، همان کتاب، ج‏7، ص‏116 - مسعودى، همان کتاب، ج‏4، ص‏51، - شریف القرشى، همان کتاب، ص 275.
60- سوره غافر: 84 - 85.
61- شیخ حرّ عاملى، وسائل الشیعة، بیروت، داراحیاء التراث العربى، ج‏18، ص 408 (باب 36 من ابواب حد الزنا) - شریف القرشى، باقر، حیاة الامام الهادى، الطبعة الاولى، بیروت، دار الاءضوا، 1408 ه'.ق، ص‏240.
62- سوره توبه: 25.
63- سبط ابن الجوزى، تذکرة الخواص، نجف، المکتبة الحیدریة، 1383ه'.ق، ص 360 - شریف القرشى، همان کتاب، ص 240.
64- شریف القرشى، همان کتاب، ص‏130 - طبرسى، احتجاج، نجف المطبعة المرتضویة، 1350 ه'.ق، ص‏249.
65- حسن بن على بن شعبه، تحف العقول، ط2، قم، مؤسسة النشر الاسلامى (التابعة) لجماعة المدرسین، 1404 ه'.ق، ص 458 - 475.
66- طوسى، اختیار معرفة الرجال، مشهد، دانشگاه مشهد 1348 ه'.ش، ص 519، حدیث 997 - شیخ حر عاملى، وسائل الشیعة، ج‏18، کتاب الحدود، ابواب حد المحارب، باب‏7، ص 554.
67- طوسى، همان کتاب، ص 520، حدیث 999.
68- على بن جعفر یکى از مهمترین و کوشاترین نمایندگان امام هادى بوده است. پیش از این درباره او در بخش سازمان وکالت بحث کردیم.
69- طوسى، همان کتاب، ص 524، حدیث 1006 - تحلیلى از تاریخ دوران دهمین خورشید امامت، امام هادى - علیه السلام -، مرکز تحقیقات اسلامى سپاه، قم، 1370 ه'.ش، ص 132 - 134.
70- جَعد را خالد بن عبدالله قسرى در روز عید قربان در کوفه به جرم این سخنان به عنوان قربانى کشت! جَهم را نیز در سال 128 سالم بن احوز در مرو کشت (احمد امین، ضحى الاسلام، ج 3، ص 162). گویا به همین مناسبت بوده که بعدها احمد بن حنبل، پرچمدار اهل حدیث، طرفداران مخلوق بودن قرآن را کافر و جهمى مى‏خوانده است!
71- جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر کلام، تهران، مؤسسه امیر کبیر، 1336 ه'. ش، ج 3، ص .214
72- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 6 ص 423 - سیوطى، تاریخ الخلفاء، بغداد، مکتبة المثنّى، ص 308
73- محنة به معناى آزمایش.
74- مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دارالاءندلس، ج 3، ص .464
75- تاریخ یعقوبى، نجف، المکتبة الحیدریة، 1384 ه.ق، ج 3، ص .215
76- براى آگاهى بیشتر درباره بحث خلق قرآن، علاوه بر مآخذ گذشته، به منابع یاد شده در زیرا مراجعه شود:
تاریخ الخلفاء، سیوطى، ص 306 - 312 - ضحى الاسلام، احمد امین، ط 7، قاهره، المکتبة المصریة، ج 3، ص 155 - 207 - بحوث فى لا الملل و النحل، جعفر السبحانى، ط 2، قم، لجنة ادارة الحوزة العلمیة، 1411 ه'.ق، ج 2، ص 252 - .269
77- صدوق، التوحید، تهران، مکتبة الصدوق، 1387 ه.ق، ص .224
78- الّذِینَ یَخشَونَ رَبّهُمْ بِالغَیْبِ وَ هُمْ مِنَ السّاعَةِ مُشْفِقُون (سوره انبیاء: 49).
79- رجال طوسى، الطبعة الاءولى، نجف، المطبعة الحیدریة، 1381 ه.ق، ص 409 - .429 البته چند تن مانند فارس بن حاتم و على بن حسکه را که دچار لغزش و انحراف شدند و حضرت آنان را طرد کرد، باید از این تعداد استثنا کرد. براى آگاهى بیشتر پیرامون شاگردان امام هادى - علیه السلام - رجوع شود به:
حیاة الامام الهادى، شریف القرشى، باقر، الطبعة الاءولى، بیروت، دارالاءضوا، 1408 ه.ق، ص 170 - .230
80- شبلنجى، نوالاءبصار، قاهره، مکتبة المشهد الحسینى، ص .166
81- شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص .334

http://www.javedan.ir/post.php?id=930212151744

سرودی در وصف امیر المومنین علی علیه السلام

ای امیرالمومنین ای شمع دین ای بوالحسن ****ای به یک ضربت ربوده جان دشمن از بدن

ای به تیغ تیز رستاخیز کرده روز جنگ****وی به نوک نیزه کرده شمع فرعونان لگن

از برای دین حق آباد کرده شرق و غرب****کردی از نوک سنانت عالمی را پر سنن

تیغ «الا الله» زدی بر فرق «لا» گویان دین****هر که «لا» می‌گفت وی را می‌زدی بر جان و تن

تا جهان خالی نکردی از بتان و بت پرست****تا نکردی لات را شهمات و عزارا حزن

تیغ ننهادی ز دست و درع ننهادی ز پشت****شاد باش ای شاه دین‌پرور چراغ انجمن

لاجرم اکنون چنان کردی که در هر ساعتی****کافری از جور دین بر خود بدرد پیرهن

مرحبا ای مهتری کز بیم نیغت در جهان****پیش چشم دشمنانت خون همی آید لبن

فرش کفر از روی عالم در نوشتی سر بسر****ناصر دین هدی و قاهر کفر و وثن

ذوالفقارت گر بدیدی کرگدن در روز جنگ****کاه گشتی در زمان گر کوه بودی کرگدن

سرکشان را سر بسر نابود کردی در جهان****تختهاشان تخته کردی حله‌هاشان را کفن

هر دلی کو مهرت اندر دل ندارد همچو جان****هر دلی کو عشقت اندر جان ندارد مقترن

روی جنات العلی هرگز نبیند بی خلاف****لایزالی ماند اندر نار با گرم و حزن

سنایی غزنوی


یا علی

قاضی و شیخ و محتسب دارد به دل بغض علی

هر سه شدند از دین بری الله، مولانا علی



گر مقتدای جاهلی کردست در دین جاهلی

تو مقتدای کاملی الله، مولانا علی



شاهم علی مرتضی بعدش حسن نجم سما

خوانم حسین کربلا الله، مولانا علی



آن آدم آل عبا دانم علی زین العباد

هم باقر و صادق گوا الله، مولانا علی



موسی کاظم هفتمین باشد امام و رهنما

گوید علی موسی الرضا الله، مولانا علی



سوی تقی آی و نقی در مهر او عهدی بخوان

با عسکری رازی بگو الله، مولانا علی



مهدی سوار آخرین بر خصم بگشاید کمین

خارج رود زیر زمین الله، مولانا علی


مولوی

در گوشه نشینى

اى چو گلت جیب به چنگ خسان !
دامن صحبت بکش از ناکسان
گرچه ز آغاز، گشادت دهند
عاقبة الامر، به بادت دهند
گربود اندر بن غاریت جاى
حلقه مارت شده زنجیر پاى
به ، که به هر حلقه نهى پاى خویش
محفل هر سفله کنى جاى خویش
ور شده اى در کمر کوه وسنگ
کرده میان منطقه دم پلنگ
به که دورنگان منافق سیر
پیش تو بندند به خدمت کمر
اول فطرت که پدید آمدى
از همه کس فرد و وحید آمدى
عاقبت کار، کز اینجا روى
از همه شک نیست که تنها روى
این همه بندو گره از بهر کیست ؟
وین همه آمیزش و پیوند چیست ؟
هر که به مشغولیت اندر رهست
غول ره تست ، خدا آگهست !
پاى وفا در ره غولان مدار!
روى به بیغوله تنهایى آر
ور نبود از دل سودائیت
طاقت بیغوله تنهائیت
خیز! و قدم نه به ره رفتگان !
رو سوى آرامگه خفتگان !
یاد کن از عهد فراموششان
نکته شنو از لب خاموششان
پر شده شان بین ز غبار استخوان
کحل بصیرت کن از آن سرمه دان !
منزلشان بین به ته سنگ تنگ
کوب سر افعى غفلت به سنگ .

پاسخ به برخی شبهات فلسفی و عرفانی

جبر و اختیار از دیدگاه مولانا + نظر امام در این باره
تشکیک وجود در اصطلاح فلسفه و اهل الله (عرفان)
«انا الفقیر و انت الغنی» چگونه با وحدت سازگار است؟
سند و معنای کلمات طیهور و طیهار چیست؟
نظر حضرتعالی درباره استاد صمدی آملی چیست؟
تفاوت محیی‌الدین ابن عربی با ابوبکر ابن العربی
تکذیب شایعه جدید درباره استاد علامه حسن زاده آملی
چرا استاد رمضانی، عقل و استدلال را مذمت کرده‌اند؟
آیا مولوی روز عاشورا را روز شادی می داند؟
آیا سماع مورد تایید عرفان اسلامی است؟
چرا علامه حسن‌زاده «لا تاخذنی سنة و لا نوم» گفته‌اند؟
آیا به نظر عرفا عبادت هر چیزی عبادت خداست؟
پاسخ به سوالات شاگردی از استاد حسن زاده آملی/3
پاسخ به سوالات شاگردی از استاد حسن زاده آملی/2
پاسخ به سوالات شاگردی از استاد حسن زاده آملی
نظر حضرت آیت الله بهجت(ره) درباره فلسفه و حکمت
نظر حضرت آیت الله بهجت درباره میرزا مهدی اصفهانی
نظر مقام معظم رهبری و شهید مطهری درباره مثنوی
آیا حضرت آیت الله بروجردی با فلسفه مخالف بود؟
تکذیبیه/ آیا علامه دستورالعمل ذکر سبعه داده‌اند؟
توضیح وحدت وجود به قلم آیت الله رفیعی قزوینی (ره)
وحدت وجود و کثرت موجود یا وحدت وجود و موجود؟
با وجود اهل بیت چه نیازی به فلسفه و عرفان داریم؟
علت نکوهش عقل در برخی از آثار عرفانی چیست؟
برداشت ناصحیح آقای حکیمی از عبارت امام خمینی
آیا از فلسفه و عرفان، معرفتی حاصل نمی‌شود؟
چرا زیر بار ننگ تربیتی و فرهنگی یونان برویم؟
آیا امام خمینی در اواخر عمر، از فلسفه و عرفان برگشت؟
برداشت ناصحیح آقای حکیمی از فرمایش ابن سینا
آیا برهان و عرفان همردیف قرآن است ؟
آیا خواجه گفته، فلسفه آکنده از اشتباهات بزرگ است؟
آیا خواجه گفته مطالب فلسفه عقلی توهمی است؟
علامه طباطبایی و جمع بین قرآن، عرفان و برهان
آیا علامه طباطبایی معاد اسفار را تدریس نکردند؟
آیا ملاصدرا توصیه کرده به فلسفه پایبند نباشید؟
آیا ملاصدرا از مطالب کتاب اسفار استغفار کرد؟
تفکیک چیست ؟ آیا مطالب عرفا کشک است؟
تفسیر به رای کلام امام توسط مخالفان فلسفه و عرفان


نیرنگ عالمان اهل تسنّن مصر در دادن لقب امام به آیة الله حاج شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء


منبع  :  امام شناسی ج 18 ص 214

باری‌ احدی‌ از علمای‌ شیعه‌ را سابقۀ تلقیب‌ به‌ لقب‌ امام‌ سراغ‌ نداریم‌ غیر از مرحوم‌ مغفور حضرت‌ آیة‌الله‌ حاج‌ شیخ‌ محمّدحُسَین‌ آل‌ کاشف‌ الغطاء که‌ وی‌ از معاصرین‌ طبقۀ پیش‌ از حقیر می‌باشد و گرچه‌ حقیر خدمتش‌ در نجف‌ أشرف‌ تتلمذ نموده‌ام‌ ولی‌ وی‌ در ردیف‌ و طبقۀ اساتید حقیر به‌ شمار می‌آید.

وی‌ از لحاظ‌ علم‌ عربیّت‌ و أدبیّت‌ و فقه‌ و عرفان‌ و فلسفه‌ و تفسیر و تاریخ‌ و کلام‌ بالاخصّ دفاع‌ از حریم‌ تشیّع‌ یگانۀ روزگار بود. دارای‌ قلمی‌ راستین‌ و متین‌ و صاحب‌ لسانی‌ قوی‌ در خطابه‌ و تدریس‌ بود. وی‌ از نوادگان‌ مالک‌ أشْتَر نَخَعی‌ مصاحب‌ حضرت‌ أمیرالمومنین‌ علیه السلام بود.

در زمان‌ حیات‌ خود مدرسه‌ای‌ مستقل‌ در نجف‌ أشرف‌ داشت‌، و مرجعیّت‌ بسیاری‌ از عرب‌ واندکی‌ از عجم‌ به‌ وی‌ محوّل‌ گشت‌.

در خطابه‌های‌ درجۀ اوّل‌ و مجالس‌ و محافل‌ دوره‌ای‌ مسلمین‌ که‌ به‌ نام‌ مجمع‌ و مجتمع‌ و سمینار میان‌ مسلمین‌ در دنیا تشکیل‌ می‌شد او حقِّ تقدّم‌ و ریاست‌ بر همگنان‌ داشت‌. و کلامش‌ موثّر و خدمتش‌ مقبول‌ می‌افتاد.

بالجمله‌ در یکی‌ از محافل‌ مصری‌ که‌ بدان‌ صوب‌ حرکت‌ کرد مصریان‌ از روی‌ علم‌ و تعمّد و به‌ خاطر شکستن‌ مقام‌ عظمت‌ و عصمت‌ امام‌ در نزد إمامیّه‌ به‌ وی‌ که‌ شخص‌ اوّل‌ و مرجع‌ تامّ و تمام‌ عرب‌ و دارای‌ زبان‌ مادری‌ عربی‌ بود لقب‌ امام‌

دادند. و ورود او را به‌ مصر با کوشش‌ هرچه‌ تمامتر در رسانه‌ها و رادیوها و روزنامه‌ها و مجلاّت‌ به‌ نام‌ «امام‌ کاشِف‌ الغِطاء» به‌ گوش‌ اهل‌ مصر و سایر کشورها و جهانیان‌ رسانیدند و از او نهایت‌ تجلیل‌ و تکریم‌ را به‌ عمل‌ آوردند.

وی‌ هم‌ غافل‌ از این‌ نیرنگ‌ که‌ مقصود علمای‌ مصری‌، عنوان‌ امام‌ به‌ معنی‌ مطلق‌ پیشوا نیست‌ که‌ خودشان‌ غالباً در برابر اکابرشان‌ به‌ کار می‌برند، بلکه‌ می‌خواهند عنوان‌ امامیّه‌ و امامت‌ را در ایشان‌ بشکنند و خرد نمایند. سال‌ بعد - یا دفعۀ بعد- که‌ آن‌ سمینار در مصر تشکیل‌ یافت‌، مصریان‌ یکی‌ از عالم‌ نمایان‌ نجف‌ اشرف‌ را که‌ به‌ ارتباط‌ با دستگاه‌ کم‌ و بیش‌ مشهور و مردی‌ اهل‌ دنیا بود و از دروغ‌ گفتن‌ هم‌ دریغ‌ نداشت‌ ولی‌ دارای‌ اطّلاعات‌ نسبةً خوب‌، و اهل‌ محاوره‌ و خوش‌ زبان‌ و از عجم‌ بود، به‌ عنوان‌ عالم‌ شیعه‌ دعوت‌ کردند. او هم‌ به‌ سمت‌ مصر عزیمت‌ کرد و باز هم‌ در این‌ بار به‌ مانند کاشِف‌ الغِطاء او را به‌ «امام‌» ملقّب‌ نمودند و در تجلیل‌ و تکریم‌ او با لفظ‌ امام‌ دریغ‌ ننمودند تا مجالس‌ و محافلشان‌ خاتمه‌ یافت‌.

و به‌ همه‌ نشان‌ دادند که‌: این‌ مرد که‌ بهرۀ عالی‌ از علم‌ و عمل‌ و تقوی‌ ندارد امام‌ شیعه‌ است‌. بنابراین‌ امامان‌ شیعه‌ که‌ در تواریخ‌ ذکرشان‌ آمده‌ است‌، و جمیع‌ شیعیان‌ به‌ عنوان‌ مقتدای‌ معصوم‌ از آنها تبعیّت‌ می‌نمایند از کجا که‌ مثل‌ این‌ امامان‌ نباشند؟! غایة‌ الامر بواسطۀ بُعْدِ تاریخ‌، صبغۀ طهارت‌ و نزاهت‌ و عصمت‌ به‌ خود گرفته‌اند. و به‌ عبارت‌ عامی‌: آب‌ ندیده‌اند ولی‌ شناگر قابلی‌ بوده‌اند.

ما عین‌ این‌ اتّهامات‌ را نسبت‌ به‌ أئمّۀ طاهرین‌ - صلوات‌ الله‌ علیهم‌ أجمعین‌ - در کلمات‌ أحمد امین‌ مصری‌ می‌یابیم‌.

عارفان‌ دانستند که‌ مرحوم‌ کاشف‌ الغطاء با آن‌ فهم‌ قوی‌ و ذکاء و بصیرت‌ نافذ در این‌ امر اشتباه‌ کرد و با برچسب‌ عنوان‌ «امام‌»، مکتب‌ را فروخت‌. و آنچه‌ را که‌ در کتابهایش‌ از آن‌ دفاع‌ می‌کرد با مجرّد تلقّی‌ و قبول‌ این‌ لقب‌ توخالی‌، همه‌ را به‌ باد فنا سپرد و در کوران‌ تند امواج‌ تیّار آراء و اهواء شیاطین‌ مصری‌ سنّی‌ مذهب‌،شخصیّت‌ خود را هم‌ در برابر شخصیّت‌ امام‌ همطراز نمود.

پس‌ از کاشف‌ الغطاء هم‌ دیدیم‌ بعضی‌ از علماء که‌ مرجعیّت‌ فی‌ الجمله‌ پیدا نمودند، و مدرسه‌ای‌ ساختند تابلوی‌ آن‌ مدرسه‌ را به‌ «مدرسة‌الإمام‌....» مزیّن‌ فرمودند، و در اینجا که‌ طبعاً میدان‌ تسابق‌ و مغالبه‌ می‌باشد بعضی‌ در پشت‌ رساله‌های‌ خود به‌ نام‌ «الإمام‌ الاکْبر» طبع‌ زدند.

عجیب‌ آنکه‌ لقب‌ «علم‌ الهدی‌» را به‌ سیّد مرتضی‌ در خواب‌، امام‌ زمان‌ داده‌اند، و لقب‌ «بحرالعلوم‌» را به‌ سیّد مهدی‌ طباطبائی‌ بروجردی‌، أعاظم‌ از بزرگان‌ و مقتدایان‌ زمان‌ خودش‌ داده‌اند، و معهذا به‌ آنها «امام‌» نگفتند با آنکه‌ بدون‌ شکّ این‌ بزرگواران‌ از جهت‌ معنی‌ لغوی‌ امام‌ بوده‌اند و صدرنشین‌ محافل‌ علم‌ و مجالس‌ تدریس‌.

(سیّد الفقهاء و المجتهدین‌ رکن‌ العرفاء و الموحّدین‌ آیة‌الله‌ المعظَّم‌ حاج‌ میرزا سیّد علی‌ قاضی‌ - أعلی‌ الله‌ درجته‌ السّامیة‌ - قصیدۀ غدیریّه‌ای‌ دارند بسیار شیوا که‌ آن‌ را در سنۀ 1356 هجریّۀ قمریّه‌ به‌ نظم‌ آورده‌ و مطلعش‌ این‌ است‌:

خُذْ یَا وَلِیُّ غَدَاةَ الْعِیدِ وَالطَّرَبِ                     قَصِیدَةً هِیَ لِلاعْدَاء کَالشُّهُبِ

این‌ قصیده‌ را آقازادۀ ارشد و ارجمندشان‌ سیّدالفضلاء العظام‌ فخر السّادات‌ و العرفاء العظام‌حاج‌ سیّد محمد حسن‌ قاضی‌ طباطبائی‌ شرح‌ نموده‌اند و در دو مجلّد یکی‌ در احوالات‌ شخص‌ آن‌ فقید و دیگری‌ دراحوالات‌ شاگردان‌ و معاصرین‌ و وابستگان‌ به‌ ایشان‌ تحریر نموده‌ و اینک‌ در تحت‌ طبع‌ می‌باشد. این‌ قصیده‌ را در مجلّدی‌ که‌ راجع‌ به‌ خود ایشان‌ است‌ آورده‌اند و چون‌ مرحوم‌ منشی‌: آیة‌ الحقّ قاضی‌ می‌رسند به‌ این‌ ابیات‌ که‌ در آن‌ لفظ‌ امام‌ استعمال‌ شده‌ است‌:

ألَا إنَّ من‌ یوم‌ السَّقیفة‌ عَمَّمُوا                 امام‌ الهُدی‌ سَیْفاً مقیمَ الرواتب‌

ألَا إنّ من‌ یوم‌ السَّقیفة‌ ثمّ بالـ            نَّقیع‌ الإمام‌ المجتبی‌ فی‌ المشارب‌

آقازادۀ گرامی‌ شارح‌ قصیده‌ در شرح‌ لفظ‌ امام‌ مطلبی‌ دارند که‌ چون‌ متضمّن‌ داستان‌ شرح‌ سفر مرحوم‌ آیة‌ الله‌ آل‌ کاشف‌ الغطاء به‌ مصر و تلقیب‌ به‌ لقب‌ امام‌ می‌باشد، و ما آن‌ را در اینجا ذکر نمودیم‌ لهذا به‌ متن‌ شرح‌ عبارت‌ عربی‌ ایشان‌ اکتفا شده‌ و از ترجمۀ آن‌ خودداری‌ می‌کنیم‌: الإمام‌: کلّما جاء فی‌ کتب‌ الشِّیعة‌ لفظ‌ الإمام‌ فإنَّهم‌ یعنون‌ به‌ الائمّة‌ المعصومین‌ الاثنی‌عشر: و خَصَّتِ الشِّیعةُ هذا اللَّقب‌ بهم‌ و سمحت‌ للآخرین‌ ان‌ یُلَقِّبُوا علمائهم‌ بکلّ ما یریدون‌... و ما أکثر العلماء و أشدّ اختلاف‌ الالقاب‌؟! حجة‌ الإسلام‌ و المسلمین‌، و آیة‌ الله‌ و آیة‌ الحقّ، و ثقة‌ الانام‌، و صدرالدین‌، و مروّج‌ الدین‌ و هکذا بلاحدود و لانهایة‌، و لیست‌ هناک‌ ضوابطُ معیَّنة‌ لمنح‌ هذه‌ الالقاب‌ لهذا العالم‌ او ذاک‌. و ذلک‌ بسبب‌ عدم‌ وجود جامعات‌ مبرمجة‌ للعلوم‌ الاسلامیة‌ لتعیین‌ الرُّتَب‌ والمراحِل‌ الدّراسیّة‌ و الدّرجة‌ العلمیّة‌ لتقدّم‌ هذا و تأخّر ذاک‌، و قدیماً مَنَحوا «الفارابیَّ» لقب‌ المعلّم‌ الثانی‌ و لانعرف‌ بصورة‌ دقیقة‌ علی‌ أیّ أساس‌، و مَنَحو «الشَّیْخ‌ الطوسی‌» لقب‌ شیخ‌ الطّائفة‌ و آخر لقب‌ المحقّق‌ أو العلاّمة‌ و هکذا لم‌یذکر التاریخ‌ لنا ضوابط‌ صحیحة‌ لاسباب‌ و کیفیّةِ مَنْح‌ الالقاب‌ و السِّمات‌ العلمیّة‌ الاّ بعض‌ النّوادر و القصص‌ التافهة‌ غیر المُسْنَدة‌.

والَّذی‌ حدث‌ فی‌ أیَّامنا: أنَّ سَماحة‌ الشّیخ‌ محمد حسین‌ آل‌ کاشف‌ الغطاء (العالم‌ المتبحّر فی‌ العلوم‌ العربیّة‌ و المعارف‌ الإسلامیّة‌) تهیّئت‌ له‌ سفره‌ الی‌ مصر عاصمة‌ العالم‌ الإسلامی‌ - کما یعجبهم‌ أن‌ یُسَمُّوها - و اجتمع‌ هناک‌ بعلماء الازهر الشَّریف‌ و لمّا کان‌ عالماً قویّ المعارضة‌ سریع‌ البدیهة‌ خطیباً عِمْلَاقاً و من‌ عائلةٍ علمیّة‌ و اسرةٍ نجفیّة‌ عریقة‌ منح‌ لقب‌ الإمام‌، لقد صَدَّرَت‌ الصحف‌ المصریة‌ مع‌ اختلاف‌ اتّجاهاتها و کثرة‌ عددها تحمل‌ نبأ ورود الشیخ‌ الی‌ القاهرة‌ و احتفاء الازهر الشریف‌ به‌ مع‌ لقب‌ «الامام‌ کاشف‌ الغطاء» عاد الشّیخ‌ الی‌ النجف‌ و کأنّه‌ فرح‌ بهذا اللّقب‌، و لم‌ یمنع‌ أحداً، او لم‌یتسّر له‌ ان‌ یمنع‌ الآخرین‌ - علی‌ ألاقلّ فی‌ النّجف‌ - من‌ تلقیبه‌ بهذا اللّقب‌ مع‌ علمه‌ الاکید بمحتوی‌ اتّفاق‌ الشّیعة‌ علی‌ هذا اللّقب‌، غیر أنَّ اولئک‌ الَّذین‌ منحوه‌ هذا اللقّب‌ او خاطبوه‌ هکذا فی‌ الصّحف‌ و المجلاّت‌ یومذاک‌ رأوه‌ أکبر من‌ اللّقب‌ الممنوح‌ له‌، او علی‌ الاقل‌ یوازیه‌ فی‌ المرتبة‌ و المکانة‌ و صادف‌ ان‌ سافر الیهم‌ شیخٌ آخر لم‌یکن‌ فی‌ منزلته‌ العلمیّة‌ و الاُسرة‌ و السّوابق‌ و کان‌ دونه‌ بمراحل‌، منحوه‌ أیضاً لقب‌ «الامام‌» و عند ذلک‌ أدرک‌ الشّیخ‌ - غفرالله‌ له‌ و تغمّده‌ برضوانه‌ - أنَّ الغرض‌ هو ضیاعُ و إنزال‌ لقب‌ الامام‌ من‌ المعنی‌ و المرتبة‌ الخاصّة‌ به‌، لا الحفاوة‌ و الاحترام‌ و الإکبار و الإعظام‌ للشیخ‌ کاشف‌ الغطاء.)

همه چیز مخلوق است غیر از محبت

اولین چیزی که خدا اراده کرد بیافریند؛ محبت بود. آنچه سبب شد خدا عالم را بیافریند، محبت بود. مبدأ، محبت است. معاد، محبت است. بین این دو هم محبت است. همه اش محبت است. فرمود: اَولنا محمد و اَوسطنا محمد و آخرنا محمد و کلّنا محمد.


http://ahlevela.ir/mp3-sort/mabahese-erfani/bazkhani-va-sharhe-mokhtasare-ketabe-mesbaholhoda/mesbah-11-mohebbat/51%20mahabbat%20(111p1-112p6)(84-12-18).mp3

خداوند لا مکان است و خالق مکان

خداوند است‌ که‌ خلقت‌ آفرین‌ ارواح‌ و صورتهاست‌!»

ابن‌ أبی‌العَوْجاء گفت‌: ذَکَرْتَ اللهَ فَأحَلْتَ عَلَی‌ غَائبٍ!

«اسم‌ خدا را بر زبان‌ آوردی‌، و حواله‌ بر غائب‌ نمودی‌!»

حضرت‌ فرمودند: وَیْلَکَ کَیْفَ یَکُونُ غَائباً مَنْ هُوَ مَعَ خَلْقِهِ شَاهدٌ؟! وَ إلَیْهِمْ أقْرَبُ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ، یَسْمَعُ کَلَامَهُمْ، وَ یَرَی‌ أشْخَاصَهُم‌، وَ یَعْلَمُ أسْرَارَهُمْ!

«ای‌ وای‌ بر تو! چگونه‌ غائب‌ است‌ آن‌ کس‌ که‌ آفریدگانش‌ را شاهد و ناظر است‌؟! و از رگ‌ گردن‌ به‌ ایشان‌ نزدیکتر است‌؟ کلامشان‌ را می‌شنود، و هیاکلشان‌ را می‌بیند، و پنهانیها و اسرارشان‌ را می‌داند!»

ابن‌ أبی‌العوجاء گفت‌: فَهُوَ فِی‌ کُلِّ مَکَانٍ؟! ألَیْسَ إذَا کَانَ فِی‌ السَّمَاءِ کَیْفَ یَکُونُ فِی‌ الارْضِ؟! وَ إذَا کَانَ فِی‌ الارْضِ کَیْفَ یَکُونُ فِی‌ السَّمَاءِ؟

«آیا او در هر مکان‌ می‌باشد؟! او هنگامی‌ که‌ در آسمان‌ است‌ چگونه‌ می‌تواند در زمین‌ بوده‌ باشد؟! و هنگامی‌ که‌ در زمین‌ است‌ چگونه‌ می‌تواند در آسمان‌ بوده‌ باشد؟!»

امام‌ صادق‌ علیه السلام به‌ او گفتند: إنَّمَا وَصَفْتَ الْمَخْلُوقَ الَّذِی‌ إذَا انْتَقَلَ مِنْ مَکَانٍ اشْتَغَلَ بِهِ مَکَانٌ وَ خَلَا مِنْهُ مَکَانٌ، فَلَایَدْرِی‌ فِی‌ الْمَکَانِ الَّذِی‌ صَارَ إلَیْهِ مَا حَدَثَ فِی‌ المَکَانِ الَّذِی‌ کَانَ فِیهِ!

فَأمَّا اللهُ الْعَظِیمُ الشَّأنُ الْمَلِکُ الدَّیَّانُ فَلَایَخْلُو مِنْهُ مَکَانٌ، وَ لَایَشْتَغِلُ بِهِ مَکَانٌ، وَ لَایَکُونُ إلَی‌ مَکَانٍ أقْرَبَ مِنْهُ إلَی‌ مَکَانٍ!

«این‌ اوصافی‌ که‌ تو ذکر کردی‌ فقط‌ اوصاف‌ مخلوقی‌ است‌ که‌ چون‌ از مکانی‌ به‌ جای‌ دگری‌ انتقال‌یابد مکانی‌ جدید را حائز می‌شود و مکان‌ قدیم‌ را خالی‌ می‌نماید، بنابراین‌ در این‌ مکانی‌ که‌ اینک‌ حیازت‌ کرده‌ است‌ نمی‌داند چه‌ حادثه‌ای‌ در مکانی‌ که‌ قبلاً در آنجا بوده‌ است‌ اتّفاق‌ افتاده‌ است‌.

و اما خداوند عظیم‌ الشأن‌، پادشاه‌ و سلطان‌، قاهر دیّان‌ هیچ‌ مکانی‌ از او خالی‌ نیست‌، و هیچ‌ مکانی‌ هم‌ بدو مشغول‌ نیست‌، و معقول‌ نیست‌ که‌ نسبت‌ وی‌ به‌ مکانی‌ نزدیکتر از نسبت‌ وی‌ به‌ مکان‌ دیگر باشد.»

منبع  :  امام شناسی ج 18 ص 50

آیا دراویش وصوفیه مورد تائید هستند؟

آیا دراویش وصوفیه مورد تائید هستند؟

زندگی و قول و فعل و تقریر أئمه (علیهم السلام) برای ما حجت است و هر فرقه ای از فِرَق اسلامی، اگر کارشان با فعل و قول أئمه (علیهم السلام) مطابقت کند، مورد تأئید ماست و اختلاف در اسم نداریم. آنچه که برای ما مسلّم و محرز است، مطابقت اینها با مبانی اسلام و دستورات أئمه (علیهم السلام) و مراجع عظام تقلید است. اگر یک درویشی، معتقدات شیعه را دارد و معتقد به امامت 12 امام است و از مرجعی تقلید می کند و تمام اعمالش را انجام می دهد، در حقیقت همان شیعه است و فقط نامش چیز دیگری است. اما اگر خیر، به یک اصلی از اصول تشیع، تحت عنوان صوفی یا درویش، ضربه بزند یا منکر باشد و یا عمل نکند یا معتقد باشد که برخی از اعمال از او برداشته شده است، او گمراه و گمراه گر است.

اما روایاتی که از أئمه (علیهم السلام) آمده، چه در رابطه با سفیان ثوری و چه دیگران، اینها در زمان خودشان، نقش فعالی داشتند و این روایات اگر صحیح باشند، حجت هستند و ما به محتوا و مضمون کلام معصوم (علیهم السلام) پای‌بند هستیم، به شرط اینکه این روایات از نظر رجالی، کاملا معتبر باشند.

برخی روایات از امام رضا (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) نسبت به صوفیانی که در عصر آنها بوده، صادر شده که به بهانه تصوف، مردم را از اهل بیت (علیهم السلام) دور می کردند و دکانی در برابر مکتب اهل بیت (علیهم السلام) درست کرده بودند و از نظر ما هم مطرود هستند.

 

مصباح الشریعه

مصباح الشریعه

مترجم : عباس عزیزى

- فهرست -


مقدّمه
الباب الاوّل : (فى البیان )
الباب الثّانى : (فى الاحکام )
الباب الثّالث : (فى الرّعایة )
الباب الرّابع : (فى النّیّة )
الباب الخامس : (فى الذّکر)
الباب السّابع : (فى اللّباس )
الباب الثّامن : (فى السّواک )
الباب التّاسع : (فى المبرز)
الباب العاشر: (فى الطّهارة )
الباب الحادى عشر: (فى الخروج من المنزل )
الباب الثّانى عشر: (فى دخول المسجد)
الباب الثّالث عشر: (فى افتتاح الصّلاة )
الباب الرّابع عشر: (فى قراءة القرآن )
الباب الخامس عشر: (فى الرّکوع )
الباب السّادس عشر: (فى السّجود)
الباب الثّامن عشر: (فى السّلام )
الباب التّاسع عشر: (فى الدّعاء)
الباب العشرون : (فى الصّوم )
الباب الحادى والعشرون : (فى الزّکاة )
الباب الثّانى والعشرون : (فى الحجّ)
الباب الثّالث والعشرون (فى السّلامة )
الباب الرّابع والعشرون : (فى العزلة )
الباب الخامس والعشرون : (فى العبادة )
الباب السّادس والعشرون : (فى التّفکّر)
الباب السّابع والعشرون (فى الصّمت )
الباب الثّامن والعشرون : (فى الرّاحة )
الباب التّاسع والعشرون : (فى القناعة )
الباب الثّلاثون : (فى الحرص )
الباب الحادى والثّلاثون : (فى الزّهد)
الباب الثّانى والثّلاثون : (فى صفة الدّنیا)
الباب الثّالث والثّلاثون : (فى الورع )
الباب الرّابع والثّلاثون : (فى العبرة )
الباب الخامس والثّلاثون : (فى التّکلّف )
الباب السّادس والثّلاثون : (فى الغرور)
الباب السّابع والثّلاثون : (فى المنافق )
الباب الثّامن والثّلاثون : (فى العقل والهوى )
الباب التّاسع والثّلاثون : (فى الوسوسة )
الباب الا ربعون : (فى العجب )
الباب الحادى والا ربعون : (فى الاکل )
الباب الثّانى والا ربعون : (فى غضّ البصر)
الباب الثّالث والا ربعون : (فى المشى )
الباب الرّابع والا ربعون : (فى النّوم )
الباب الخامس والا ربعون : (فى المعاشرة )
الباب السّادق والاربعون : (فى الکلام )
الباب السّابع والا ربعون : (فى المدح والذّمّ)
الباب الثّامن والا ربعون : (فى المراء)
الباب التّاسع والا ربعون : (فى الغیبة )
الباب الخمسون : (فى الرّیاء)
الباب الحادى والخمسون : (فى الحسد)
الباب الثّانى والخمسون : (فى الطّمع )
الباب الثّالث والخمسون : (فى السّخاء)
الباب السّادس والخمسون : (فى المشاورة )
الباب السّابع والخمسون : (فى الحلم )
الباب التّاسع والخمسون : (فى الاقتداء)
الباب السّتّون : (فى العفو)
الباب الحادى والسّتّون : (فى حسن الخلق )
الباب الثّانى والسّتّون : (فى العلم )
الباب الثّالث والسّتّون : (فى الفتیا)
الباب الرّابع والسّتّون : (فى الا مر بالمعروف والنّهى عن المنکر)
الباب الخامس والسّتّون : (فى الخشیة )
الباب السّادس والسّتّون : (فى آفة القرّاء)
الباب السّابع والسّتّون : (فى بیان الحقّوالباطل )
الباب الثّامن والسّتّون : (فى معرفة الا نبیاء)
الباب التّاسع والسّتّون : (فى معرفة الا ئمة الا طهار(والصّحابة)
الباب السّبعون : (فى حرمة المسلمین )
الباب الحادى والسّبعون : (فى برّ الوالدین )
الباب الثّانى والسّبعون : (فى الموعظة )
الباب الثّالث والسّبعون : (فى الوصیّة )
الباب الرّابع والسّبعون : (فى الصّدق )
الباب الخامس والسّبعون : (فى التّوکّل )
الباب السّادس والسّبعون : (فى الا خلاص )
الباب الثّامن والسّبعون : (فى تبجیل الا خوان )
الباب الثّمانون : (فى الجهاد والرّیاضة )
الباب الحادى والثّمانون : (فى الفساد)
الباب الثّانى والثّمانون : (فى التّقوى )
الباب الثّالث والثّمانون : (فى ذکر الموت )
الباب الرّابع والثّمانون : (فى الحساب )
الباب الخامس والثّمانون : الباب الخامس والثّمانون :
الباب السّادس والثّمانون : (فى التّفویض )
الباب السّابع والثّمانون : (فى الیقین )
الباب الثّامن والثّمانون : (فى الخوف والرّجا)
الباب التّاسع والثّمانون : (فى الرّضا)
الباب التّسعون : (فى البلاء)
الباب الحادى والتّسعون : (فى الصّبر)
الباب الثّانى والتّسعون : (فى الحزن )
الباب الثّالث والتّسعون : (فى الحیاء)
الباب الرّابع والتّسعون : (فى الدّعوى )
الباب الخامس والتّسعون : (فى المعرفة )
الباب السّادس والتّسعون : (فى الحبّ فى اللّه )
الباب السّابع والتّسعون : (فى المحبّ فى اللّه )
الباب التّاسع والتّسعون : (فى الحکمة )
الباب المائة ، (فى حقیقة العبودیّة )



جواب اشکالات وارده بر کتاب مصباح الشریعه