از مکاتیب قطب شیرازی
«مسلک سوم{سالکان} منتهیان {است}، هر آینه این مسلک موقوف باید داشت تا منتهی پیدا شود».
اگر گوید: چون شرح آن نمیکنی، ما را راه نمودی به طریقی کن، و سلوکی ما را در آموز که ما را به آنجا رساند. گویم: اهلا و مرحبا این یکی بلی.
خوشخوی و کمگوی و بیطمع باش. راستی در گفتار. و درستی در کردار نگاه دار. و خمول بر شهرت بگزین. و آشنایی با خلق کم کن. و ذکر بر دوام میکن. و به چشم عبرت در اشیاء مینگر، و صبور باش. چون این ده خصلت به دست گیری، و در آن استوار شوی در فهم آن حقایق که افاضل بشر دریافته اند؛ بر دل تو امید هست که بگشاید، و الله ولی التوفیق
دیروز رهبرتان بودم،امروزمایه عبرت شماوفردا از شماجداخواهم شد. همسایهای بودم که بدنم روزها و شبهای پیدرپی همسایه شما بود. ازمن جثهای بیروح وبیحرکت خواهیدیافت. بدنی که بعد از کلام خاموش شده باشد تا سکوت من شما را پند دهد و ازخاموشی من و بیحرکتی اندامم اندرز و پند بگیرید، چرا که اینها برای اهل عبرت بهترین موعظههاست وحتی ازکلام رسا و حرف شنیدنی نیز مؤثرتر است.
متن عربی:
انا بالأمس صاحبکم و أنا الیوم عبرة لکم و غدا مفارقکم و أنما کنت جارا جاورکم بدنی أیاما تباعا و لیالی دراکا و ستعقبون منی جثه خلاء ساکنه بغیر حراک و صامته بعد نطق لیعظکم هدوی و خفوت اطراقی و سکون أطرافی فانه أوعظ للمعتبرین من المنطق البلیغ و القول المسموع.
http://komeily.com/index.php/meeting/matalebosolookie/1203--67-11-93.html
خداوند در قرآن فرمود: ﴿إِنَّ
الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً ﴾ ﴿إِنَّمَا یَدْعُوا
حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِیرِ﴾ شیطان دشمن آشتیناپذیر و
دشمن شماست آنهم دشمن تکبُعدی چرا که با ﴿إِنَّمَا﴾ ذکر کرده است.
اینکه فرمود شیطان دشمن تکبُعدی است سرّش این است که بالأخره انسان دشمنهایی دارد که قابل مصالحه اند حتی اگر حیوان باشند، چرا که شما دیده اید خیلیها هستند با مار و عقرب زندگی کرده اند و الآن هم زندگی میکنند! مگر چنین نیست؟! مگر در این رسانهها نمیبینید بعضی ها با مار و عقرب زندگی میکنند؟ با پلنگ و یوزپلنگ زندگی میکنند، میبینید گرگها، پلنگها ببرها حتی در خانهها تربیت میشوند بالأخره مقداری آشنا میشوند و کاری با آدم ندارند اما تنها دشمن دوستیناپذیر انسان،شیطان است و نمیشود با او زندگی کرد و فقط باید با او جنگید چرا که اگر بخواهی صلح بکنی او تو را به بند میکشد و با هم به جهنم میروید، او از هر ماری بدتر است. برگرفته از درس تفسیر حضرت آیت الله جوادی آملی سوره مبارکه فاطر 1392/08/07 |
||
|
||
|
محمّدتقی بافقی
ولادت: ۱۲۹۲هـ.ق. محلّ ولادت: بافق یزد.
وفات: ۱۳۶۵هـ.ق.۱ محلّدفن: حرم حضرت معصومه علیهاالسّلام، مسجدبالاسر.
محلّتحصیل: یزد، نجف.
اساتید: حضرات آخوند ملاّ محمّدکاظم خراسانی، سیّدمحمّدکاظم یزدی و ... .
استادعرفان: سیّد احمد کربلایی.
وی در تمام مدّت اقامت در نجف، هر صبح پنجشنبه، مسیر نجف تا کربلا را پیاده طی میکرد؛ شب را در حرم امام حسینعلیه السّلام احیاء میداشت و صبح روز جمعه به سوی نجف برمیگشت تا شنبه در درس حاضر شود. ایشان پس از هفده سال اقامت در نجف، به ایران بازگشت و در قم سکونت گزید و در زمره ی کسانی بود که در دعوت از شیخ عبدالکریم حائری و حمایت از او برای تأسیس حوزه ی علمیّه ی قم نقش بسزایی داشت. یک بار مرحوم شیخ عبدالکریم حائری به آیت الله بافقی فرمود: «اگر اوّل ماه پول برای شهریّه ی طلّاب نرسید چه باید کرد؟»؛ آقای بافقی فرمود: «آن به عهده ی من! اگر در هنگام پرداخت، پول نرسید مرا خبر کنید تا از "رزّاق ذوالقوّةالمتین" روزی نوکران صاحب الامر اَرواحُنالِتُرابِ مَقدَمِهِ الفِداه را دریافت کنم»؛ از قضا بعضی اوقات که شهریّهی طلاّب عقب میافتاد، به ایشان خبر میدادند؛ مرحوم حائری به آیت الله بافقی میگفت: «حالا تو جواب طلاّب را بده!»؛ و شیخ بافقی بدون تأمّل پاسخ میداد: «اگر تا عصر از خداوند شهریّه نگیرم، بنده ی خدا نیستم!»؛ بعد به مدرسه ی فیضیّه میرفت و طلاّب را جمع کرده، میگفت: «بامن به مسجدِبالایسرِحضرت معصومه علیهاالسّلام بیایید که با خدا کار دارم»؛ و خودش پیشاپیش طلاّب مشغول دعا و صلوات میشد. هنوز استغاثه و دعا تمام نمیشد که پول میرسید؛ این قضیّه مکرّر اتّفاق افتاد.
محضرش انسان را به یاد خدا میانداخت و حیاتش تجسّم ورع و تقوا بود. در جاهای خلوت نماز میخواند و از اقتدای مردم اجتناب میکرد و در نماز بسیار میگریست.
از فرمایشات اوست که میفرمود: «علی بن مهزیار اهوازی بیست سال از اهواز به مکّه رفت تا حضرت ولیِّ عصر اَرواحُنالِتُرابِ مَقدَمِهِ الفِداه را زیارت کند. چرا یک بار، شب نیمه ی ماه شعبان به کربلا نیامد تا حضرتش را در کنار قبر جدّش امام حسین علیه السّلام ملاقات کند؟!». زمانی که زنان خانواده یپَهلوی بدون حجاب وارد حرم حضرت معصومه علیهاالسّلام شدند، شجاعانه به آنها اعتراض کرد و به خاطر این کار، مورد ضرب و شتم رضاخان قرار گرفت و مدّتی به ری تبعید شد. این غَیور مردِمجاهد از شدّت اندوه واقعه ی گوهرشاد سکته کرد و بخشی از بدنش فلج شد.
۱ - به نقل دیگر ۱۳۶۱هـ.ق. (کاروان علم و عرفان)
http://ahlevela.com/index.php/shia-mystic/414-mohamad-taghi-bafghi
ادامه مطلب ...
چون که او گشت فدای حضرت حق
شد جهان جملگی فدای حسین
جان هر کس که مرده شد در دهر
می شود زنده از نوای حسین
گر که هستی رضای حق طالب
رو طلب کن ز جان رضای حسین
گر که خواهی رهی تو از آتش
کسب کن در جهان ولای حسین
گر که داری ولای او در دل
رو بپاکن تو عزای حسین
هر که شد کشته غمش به یقین
می شود زنده از ولای حسین
گر که خواهی طلب کنی جانان
رو ببین آیت لقای حسین
نور حق را که شد عیان به جهان
یافتم من از سرای حسین
راه دور وصال کوته شد
تا برافراشت در جهان لوای حسین
گر چه تار است راه حق از ظلم
می شود روشن از صفای حسین
دولت حق چو می شود ظاهر
می شود ختم در زمین عزای حسین
جمع گردد لوای باطل ها
نصب گردد فقط لوای حسین
مهدیا لطف کن ز جا برخیز
کن طلب خون حق برای حسین
هست امیدم که من شوم یارت
زین طلب در جهان برای حسین
بار الها بده تو توفیقم
تا روم سوی کربلای حسین
مدتی بوده ام مقیم درگاهش
تنگ گشته دل از برای حسین
مر حمت کن تو باز روزی کن
روضه پاک و دلربای حسین
منتی بعد از آن بنه بر دل
منشرح کن دل از برای حسین
تاکه یابم تو را به خانه او
صاف گردد دل از صفای حسین
روز اول چو او شدی یارم
تا ابد جان شود فدای حسین
بار الها تو ختم کن آمال
کام دل ده تو از برای حسین
خانه دل، تو خانه ات گردان
کن نشیمن در او برای حسین
تا که گردم از دوستان رهت
آرزویم شود رضای حسین
چون که گفتی وسیلتی جوئید
نیست ما را بجز ولای حسین
---------------------------------------------------------
استاد معظم درباره این ابیات می فرمایند: هنگام برخاستن برای نماز صبح این اشعار بالبداهه بر لسان جاری شد بلکه جریان آن ادامه داشت. حقیر مختصر آن را یادداشت نمودم.
نظام ما اسلامی بوده و قانون اساسی آن نیز براساس اسلام نوشته شده است، اسلام نیز ما را به گسترش جمعیت دعوت میکند.
به گزارش شیعه آنلاین به نقل از ایسنا، حضرت آیتالله جعفر سبحانی از مراجع عظام تقلید، با اشاره به سقط جنین از سوی برخی از افراد گفت: سقط جنین نوعی آدم کشی مؤدبانه در قرن 21 است.
این مرجع تقلید عصر پنجشنبه در دیدار وزیر بهداشت با وی، افزود: در گذشته
افراد را خفه میکردند، ولی امروز سقط جنین میکنند، باید فردی که این
کارها را انجام میدهد به صورت قانون پیگیری شود.
وی با بیان اینکه عقل سالم در بدن سالم است، بیان داشت: ملتی که سالم باشد درست فکر میکند، فرد بیمار نمیتواند صحیح فکر کند.
این مرجع تقلید با اشاره به سقط جنین از سوی برخی از افراد خطاب به وزیر
بهداشت تأکید کرد: باید در تمام بیمارستانها نظارت باشد تا افراد در
آفرینش خدا دخالت نکنند.
این مرجع تقلید در بخش دیگری از سخنان خود ضمن تشکر از خدمات ارزنده وزارت
بهداشت و شخص وزیر گفت: در طول تاریخ بهداشت و درمان کشور قدم شما قدمی
بزرگ و بلند است.
وی افزود: البته هیچ کار اصلاحی بدون مخالف نیست، ولی اکثریت مردم از این
خدمات خوشحال هستند؛ بحمدالله کارهای خوبی صورت گرفته و تشکر میکنیم،
امیدوارم موفق باشید.
این مرجع تقلید از خدمات گذشته دکتر هاشمی در جنوب کشور برای درمان چشم
افراد تشکر کرده و با بینظیر خواندن آن، بر ادامه اینگونه خدمات تأکید
کرد.
وی با بیان اینکه مسأله درمان، صحت و بهداشت از اصول اساسی اسلام است، گفت:
یکی از مسائل مهم در امر خدمات درمانی گسترش بیمه است، این موضوع اکنون در
کشورهای دیگر پیگیری شده و افراد بیمه هستند.
این مرجع تقلید با تأکید بر اینکه بیمه همه افراد اعم از روستاییان و
شهریها موضوع اساسی بوده و باید به تمام معنا گسترش یابد، خاطرنشان کرد:
البته مردم باید در پرداخت حق بیمه دقت داشته و بیمه گران نیز خدمات مناسبی
به آنها ارائه دهند.
حضرت آیتالله سبحانی با بیان اینکه پیامبر(ص) بر جمعیت امت خویش افتخار
میکند، تصریح کرد: نظام ما اسلامی بوده و قانون اساسی آن نیز براساس اسلام
نوشته شده است، اسلام نیز ما را به گسترش جمعیت دعوت میکند.
وی تأکید کرد: همانگونه که رهبر معظم انقلاب فرمودند متأسفانه نخبگان ما در
ایران تک فرزندی شدهاند و این درست بر خلاف اسلام است؛ خانهای که تنها
یک فرزند داشته باشد چراغش روشن نیست، نشاطی که به وسیله چند فرزند در خانه
ایجاد میشود به وسیله تک فرزند حاصل نمیشود، نشاط با فرزندان متعدد به
وجود میآید.
استاد برجسته درس خارج حوزه علمیه قم با اشاره به اینکه به وسیله نوابغ
علم پیشرفت میکند، اظهار داشت: نبوغ در جمعیت زیاد است نه جمعیت کم، امروز
شاهدیم که چین از این موضوع بهره میبرد؛ مردم را به کثرت جمعیت تشویق
کرده و بگویید که خدا رزاق است، از روزی فرزندان هراسی نداشته باشند.
حضرت آیتالله سبحانی بیان داشت: در کشور ما به سبب حوادث مختلف تلفاتی نیز
داریم، باید جمعیت زیادی داشته باشیم، به گونهای نباشد به مرحلهای برسیم
که نتوانیم تعادل برقرار کنیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
دانلود کتاب رهنمای گمشدگان اثر مرحوم علامه مصطفوی-از شاگردان مرحوم آیت الله قاضی رضوان الله علیه-
بسم الله الرحمن الرحیم
فصل دوم کتاب المطالب السلوکیه صفحه 167
شرح درس : توحید خواص
توسط استاد معظم حضرت آیت الله کمیلی خراسانی ( مدظله العالی)
عارف بزرگوار شیخ عبدالله انصاری(ره) صاحب کتاب منازل السائرین میفرماید: «توحیدی که با حقائق اثبات میشود، توحید خواص است و این همان در نظر نگرفتن اسباب ظاهری است»؛ توحید عوام و عامه طوری قلم زده شده که چشمشان به همین اسباب ظاهر است، ولی آنهایی که با حقیقت دل پیش می روند و توحید خداوندی را در دل می بینند و به مرتبه توحید افعالی رسیده اند، نظرشون به این اسباب نیست. بالاخره ما میبینیم که وضعیت این دنیا طوری است که اسباب و مسببات در کار است. هر معلولی یک علتی دارد، اما آن کسی که موحد حقیقی است هم و غمش به علتالعلل و مبداء و موثر اول است؛ لذا در پاورقی(کتاب المطالب السلوکیه، ص167) گفتیم که موحد حقیقی کسی است که: شهود میکند که در این عالم موثری جز "الله" نیست؛ یعنی به حقیقت توحید افعالی رسیده و دست مسبب را خالی از اسباب میبیند. یعنی وقتی به این امور مادی نگاه میکند، به جای این که به «سبب» نگاه کند به «مسبب» توجه میکند، چون اینها همه جلوه او هستند؛ لذا چشمش به این اسباب نیست و به مافوق آن است و اسباب او را مشغول نمیکند.
موحد کسی است که فعل خدا را در تغییرات این عالم مشاهده میکند و دست او را میبیند و از تاثیر اسباب آنطور که مردم عادی فکر میکنند بیرون آمده است و اعتقاد توحیدیاش به مراتب بیشتر است؛ حال برای این که این مطلب خوب جا افتاده و روشن شود، مرحوم خواجه گفته: «وهو اسقاط الاسباب الظاهره و الصعود عن منازعات العقول، و عن التعلّق بالشواهد»؛ سالک موحد به مرتبهای میرسد که دیگر در گفتگوی عقلانی گیر نمیکند و تعلقش از این ظواهر و شواهد و مشهودات و محسوسات بیرون میآید. دنبال این نیست که خدا را از شاهد بفهمد، چرا؟ چون (مثل این است) که ما بیاییم بین خورشید و آثاری که از خورشید گرفته میشود، ببینیم که کدام قدرت و روشناییاش بیشتر است؟! خوب مسلما خورشید بیشتر است. لذا وقتی کسی به خورشید رسید، آنگاه چشمش به چیزای دیگر نیست.
اگر کسی بخواهد از براهین و استدلالات عقلی خدا را بفهمد، در جنبه علمی و عقلی و دانشی گیر کرده و از عینیت توحیدی بیرون میآید. لذا مثل مشهوری است که «پای استدلالیان چوبین بود» و این راه «مشائیون» است؛ چون آنها دنبال کتاب بودند و این که فقط کتاب زیر بغل بزنند و از این مدرسه به آن مدرسه و از این کتاب به آن کتاب دنبال دلایل عقلی و عقلانی و این مسائل باشند؛ اما راهی که «اشراقیون» دارند این است که از اشراق و نورهای باطن و دل بهره میگیرند و با یقین باطنی قدم جلو می گذارند و پیش میروند. مشخص است که کسی که این چنین پیش میرود با راه آنها(مشائیون) فرق میکند. این با دل و جان پیش میرود، در حالی که آن می خواهد با کتاب پیش برود. دلکجا؟ کتاب کجا؟!
«و الصعود عن منازعات العقول، و عن التعلّق بالشواهد، وهو أن لاتشهد فیالوجود دلیلا، ولا فی التوکّل سببا، ولاللنجاة وسیلة»؛ دل بریدن از ظواهر استدلالی در وجود خدا، یعنی برای وجود خدا دلیلی از ظاهر نخواهی و در توکل دنبال سبب نگردی و برای نجات در جستجوی وسیله ای نباشی؛ چه دلیلی روشن تر از خودش؟ و برای تکیهگاه و توکل بر او چه یقینی بالاتر از خودش؟ و برای این که انسان نجات پیدا کند از همه انواع شرک جلی و خفی چه وسیله ای بالاتر از خودش؟ وقتی شما چنگ بزنی به آن بالابالاها! دیگر این پایینها برات مطرح نیست! لذا در دعای عرفه امام حسین علیهالسلام خیلی روشن به این مطلب اشاره کردند که «ماذا وجد من فقدک و ما الذّی فقد من وجدک»، چه دارد آن که تو را ندارد، و چه ندارد آن که تو را دارد؟ وقتی دست تو به صد برسد، همه اعداد زیر صد هم دست توست! بنابراین موحد حقیقی که به حقیقت رسیده، دنبال این نیست که از اثرها به موثر برسد، اثرها را در مقابل آن قدرت ضعیف میبیند و فقط توجه تام به موثر حقیقی دارد. از بالا پایین را می بیند، نه از پایین به بالا.
«فتکون مشاهدا سبق الحقّ بحکمه و علمه» اگر این راه را انسان بپیماید، یعنی راه توحید حقیقی، راه نگاه کردن از بالا به پایین و قلب را متعلق به او کند و به این طریق پیش برود، آنگاه خداوند را به واسطه حکمت، به واسطه علم، دانش و از آثار و اسباب ظاهری و...جلوتر میبیند؛ یعنی نگاه که میکند، اول «او» را میبیند، بعد دیگران را؛ همانطور که امام صادق علیهالسلام فرمودند «مَا رَأَیْتُ شَیْئًا إلَّا رَأَیْتُ اللَهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعْدَهُ»[1]من چیزی را ندیدم مگر آنکه قبل از آن، و با آن و بعد از آن خدا را دیدم؛ انسان اگر یک چنین توحیدی داشته باشد چقدر خوب است؟! «و وضعه الأشیاء مواضعها، و تعلیقه ایّاها بأحایینها» این که انسان بتواند خداوند را در این که هر چیزی از این جهان را در همان موضع اصلی خودش و در وقت مناسب با وضعش پدید آورد، ببیند؛ همانطور که در دعا میخوانیم: «اللَهُمَّ أَرِنِی الاشْیَآءَ کَمَا هِیَ»[2]خداوندا اشیاء را آن طور که هست به من بنمایان؛
چطور واقعیت اشیاء را آن طور که هست ببینیم؟ یعنی اینها را جلوه او ببینیم، خوب حقیقت هم همین است که اگر او نبود، هیچ چیز نبود، آن وقت حیف نیست کسی خودش رو سرگرم غیر او کند؛ پس موحد این طور با اشیاء برخورد میکند که خدا را در این که هر چیزی از این جهان را در موضع اصلی و واقعی خودش و در وقت مناسب با وضعش پدید آورده و در رسم خودش پنهان داشته است میبیند. اشیاء، جهان و عالم را این گونه می بیند؛ دیگر هیچ جای سوال برایش نمیماند که چرا (فلان چیز) این طور یا آن طور است؟! چرا چرا نمیکند. وقتی هر چیزی فعل «او» باشد، دیگر چرا ندارد؛ لذا در قرآن می خوانیم: «لَا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْأَلُونَ»[3]از خدا سوال نمیشود که تو چه کردی، بلکه این خدا است که از ما سوال میکند و ما را تحت بازخواست قرار میدهد؛ اگر به این صورت پیش رفتیم آن وقت این حالت پیش میآید که: «تُحقّقُ معرفة العِلَل»، به جایی میرسد که حقیقت علتها و حقیقت اسباب ظاهری که مردم آن را به این ظاهر میپندارند، آن حقیقت برای سالک روشن و معلوم میشود که دست، دست کسی دیگر است و این مبداء آنقدر در دلش قوت پیدا میکند که اصلا نمیتواند چیز دیگهای مورد توجهش قرار بگیرد. ما میتوانیم شیءیی را که معلول است بپرسیم علتش چیست، اما «او» که معلول علت نیست و لذا این سفسطه است که ما سوال کنیم که علتش چیست!
«و تُحقّقُ معرفة العِلَل، و تسلُک سبیل اسقاط الحدث، و اثبات القِدَم» بر تو معلوم خواهد شد که حوادث و تغییرات این عالم، تنها و تنها مستند به اوست و دیگر اینجا «حدث» از نظر شما ساقط می شود. موحد کامل به این حادثها و حوادث و تغییرات اصلا توجه نداره، چون کسی که با «قدیم» انس گرفت (چون یکی از اسماء الهی یاقدیم است) میفهمد قدیمی جز او نیست و غیر او هر چه باشد "حادث" است؛ این قاعده را در علم منطق هم میخوانیم که «العالم متغیّر و کلّ متغیّر حادث فالعالم حادث» نگاه میکند به این جهان و تغییر میبیند و هر تغییری دستی دارد که او را احداث کرده، پس این عالم باید حادث باشد؛ بنابراین آیا شایسته است که کسی بیاید به این عالم حادث شده توجه کند و از آن «قدیمی» که این عالم حادث را ایجاد کرده غافل شود؟ سالک موحد این طور نیست، او کل حدثها را از دید باطن خود ساقط میکند و تعلق قلب فقط به «او» است و همیشه «اثبات قِدَم» میکند، یعنی همیشه با قدیم و قدم سروکار دارد، نه با حوادث و چیزهایی که قابل تغییر و زوال و فنا است. دلخوش نمیکند به اینها، چون میداند اینها رفتنی است؛ دست خداوند قدیم را در ماسوی الله به نحو حقیقی و عینی و با دید توحید افعالی اثبات میکند و لذا جز حکم سابق ازلی «او» در جریان احوال تو با حق، فاعل و موثری نیست. در پاورقی کتاب (المطالب السلوکیه، ص169) گفتیم: مولف میگوید این حال توحیدی از فنای تام یک عاشق در محبوب به دست می آید و کلمه ای را که خواجه (در منازل السائرین) اثبات القدم گفته است، این همان «توحید خاص الخاص» است، و این مرتبهی دوم از مراتب توحید است که راه پیدا میکند به مرتبه سوم که آن جا فقط «جذبه»ها است که کار می کند.
حالا این مجملی بود از بیان توحید خواص و این که، این مقدار هم که گفته شد برای این است که بدانیم ما بالاخره چنین مراتبی را در پیش داریم، دأب ما در این کتاب یا صحبتها این است که گاهی اوقات آن مراتب بالاتر را عنوان میکنیم برای این که سالک بداند چنین مراتبی در آینده خودش هست؛ البته بدیهی است که در حال حاضر ممکن است نتواند این مسائل را حل و فصل و تحلیل درست کند، ولی باید بداند که چنین مراتبی در آینده برای او پیش میآید و در توحید هرچقدر جلو برود، مرتبههای بیشتری برای سالک پیش میآید؛ لذا می گویند آخرین منزل، "منزل توحید" است. ما زمانی تدریس کتاب منازل السائرین را دورهاش را تمام کردیم، آنجا خواجه (عبدالله انصاری) میگوید اول مرتبه "یقظة" (بیداری) است و بعد از صد منزل، میگوید آخرش «توحید» است و بعد در آن کتاب، توحید را تقسیم بندی می کند: «توحید مبتدئین، توحید متوسطین، توحید منتهین».
اگر بخواهیم برای (این نوع) توحید، مثالی زنده بزنیم: سید الموحدین آقا اباعبدالله الحسین علیهالسلام هستند؛ کسی را سراغ نداریم که با این همه مصیبتها، با این همه مشکلاتی که برای حضرت(ع) پیش آمد، همه را از دید خدا میدید. ایشان در اوج مصیبتی چون مصیبت حضرت علی اصغر علیه السلام میفرماید: «هوّن بی، ما نزل بی انّه بعین الله»[4]مصیبت این شیرخواره برای من آسان آمده، چرا که این در پیش چشم خدا است، او دارد می بیند مسائل را و اگر می خواست جور دیگر قرار میداد. تمام حرکات حضرت(ع) از اول خروج مدینه و مکه و آمدن به کربلا و قضیه اسارت و همه و همه را در تاریخ و مقتل سیر کنید، همه توحید را می بینید در کلماتشان، در خطبه حضرت زینب سلام الله علیها و... همه جا می بینید؛ در آن ساعتی که حضرت افتاد در گودال قتلگاه و آن جمله معروف «الهی رضاً برضاک لا معبود سواک» را فرمودند.
الهی در رهت از جان گذشتم هم از اکبر هم از اصغر گذشتم
شدم راضی که اکبر کشته گردد سرش در خاک و خون آغشته گردد
[1]. لقاء الله، خطی- ص 7
[2]. تفسیر کبیر فخر رازى، ج 6، ص 26
[3]. سوره انبیاء، آیه 23
[4]. اللهوف، ص50
پاسخ:گریه یکی از راههای مبارزه سیاسی و روشنگرانه است. گریه یکی از راه هایی هست که مظلوم از این طریق، ظلم ظالم را افشاء و ظلمی را که به او شده را نشان می دهد .در مورد قضیه شهادت امام حسین(علیه السلام) نیز همین گونه هست. امام از طریق شهادت و مظلومیت پیروز شدند و از طریق گریه و شعائر مختلف یاد امام حسین (علیه السلام زنده مانده است. امام سجاد (علیه السلام) پس از شهادت پدرش تمام عمرش را گریست تا به دیدار حق شتافت. همچینن حضرت زبنب(سلام الله علیها) پس از بازگشت از کربلا آن قدر مجالس عزا به پا کرد و گریست تا دشمن از ترس عکس العمل مردم او را به شام تبعید کرد. به همین دلیل تا به امروز یکی از وظایف مهم شیعیان این است که مظلومیت امام حسین(علیه السلام) را با شعائر ی مانند گریه وبرپایی مجالس زنده میکنند. لذا می بینیم که دشمن امروز مانند دشمن زمان حضرت زهرا دست بر گریه بر امام حسین(علیه السلام) می گذارد که چرا ما باید گریه کنیم؟ مگر امام حسین پیروز نشده است؟ در صورتی که همین گریه است که مظلومیت امام را زنده می کند.
به گزارش شیعه آنلاین، اخبار رسیده از دمشق پایتخت سوریه حاکی از آن است که
وضعیت دو روستای شیعه نشین «نبل» و «الزهرا» بسیار وخیم و بحرانی است.
گفته می شود این دو روستای شیعه نشین در معرض خطر جدی قرار گرفته اند و کمترین غذا و دارو در آن یافت نمی شود.
لازم به ذکر است، دو روستای نبل و الزهرا پس از حدود سه سال، همچنان در
محاصره گروه های تروریستی قرار دارند و در چند روز اخیر شاهد جنگ های خونین
متعددی بوده که طی آن شماری از زنان، کودکان و سالخوردگان شهید و زخمی شده
اند. این جنایات در سایه سکوت و پنهان کاری هدفمند برخی رسانه ها صورت می
گیرد.
بر همین اساس بر شخصیت های مختلف سیاسی، دینی، اجتماعی و فعالان حقوق بشری و
نیز کشورهای مختلف جهان اسلام واجب است که از جامعه جهانی، افکار عمومی،
سازمان های جهانی مدافع حقوق بشر و مجامع دینی جهانی درخواست کنند تا به
یاری مردم نبل و الزهرا شتافته، آنان را از محاصره گروه های تکفیری
تروریستی برهانند.
امید می رود که خدای متعال به برکت مولایمان حضرت امام زمان عجل الله تعالی
فرجه الشریف، منّت نهاده و تمام مؤمنان را پیروز سازد و دشمنان اسلام و
دشمنان اهل بیت علیهم السلام را به زودی ریشه کن فرماید.
زلف عبارت است از تجلى جلال الهى به صفت قهر مانند مانع و قابض و قهار و ممیت و مضلّ و ضار، چه رخسار و زلف بتان مه پیکر را به حسب جامعیت نشأت انسانى از این دو صفت متقابل بهره و نصیب دادهاند، آینه روى زیبا که با تجلى جمالى لطف از روى روشنى و نور مناسبتى تام و سلسله زلف چلیپا را با تجلى جلالى قهر از جهت تیرگى و ظلمت و خفا مشابهتى تمام هست و شاهد حقیقى را که عبارت است از حقیقت به اعتبار حضور و ظهور با آنکه در پرده هر جلالى جمالى مختفى در شوکت هر جمالى جلالى متوارى است، توان گفت که از وراى تتق هر جمالى جلالى نیز جمالى پیدا و از اشعه انوار بهر جمالى جلالى هویداست.
زلف (اصطلاح عرفانی) به معنای تجلی ذات الهی به صفات جلالیه، و همچنین مطلق ماسوی الله و ممکنات است. (سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی))
زلف عبارت است از تجلى جلال الهى به صفت قهر مانند مانع و قابض و قهار و ممیت و مضلّ و ضار، چه رخسار و زلف بتان مه پیکر را به حسب جامعیت نشأت انسانى از این دو صفت متقابل بهره و نصیب دادهاند، آینه روى زیبا که با تجلى جمالى لطف از روى روشنى و نور مناسبتى تام و سلسله زلف چلیپا را با تجلى جلالى قهر از جهت تیرگى و ظلمت و خفا مشابهتى تمام هست و شاهد حقیقى را که عبارت است از حقیقت به اعتبار حضور و ظهور با آنکه در پرده هر جلالى جمالى مختفى در شوکت هر جمالى جلالى متوارى است، توان گفت که از وراى تتق هر جمالى جلالى نیز جمالى پیدا و از اشعه انوار بهر جمالى جلالى هویداست.
قال امیر المؤمنین- صلوات اللّه علیه-«سبحان من اتسعت رحمته لاولیائه فى شدة نقمته و اشتدت نقمته لاعدائه فى سعة رحمته» و به زبان شرع از تجلى جمالى به نور و از تجلى جلالى به ظل اشاره شد، قال اللّه تعالى «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» [۱] قال اللّه سبحانه «أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ» [۲]و گاه از مطلق ما سوى به زلف تعبیر کنند چه همچنانکه زلف پرده و نقاب روى محبوب است، هر یک ازکائنات و کثرات حجاب ذات و نقاب وجه واحد حقیقى است، و از اینجاست که از عدم انحصار موجودات و کثرات تعیّنات به درازى زلف و عدم انتهاى آن تعبیر مىنمایند.
هر آن چیزى که در عالم عیان است | چو عکسى ز آفتاب آن جهان است | |
جهان چون خط و خال و چشم و ابروست | که هر چیزى به جاى خویش نیکوست | |
تجلى گه جمال و گه جلال است | رخ و زلف آن معانى را مثال است | |
صفات حق تعالى لطف و قهر است | رخ و زلف بتان را ز آن دو بهر است | |
چو محسوس آمد این الفاظ مسموع | نخست از بهر محسوس است موضوع | |
ندارد عالم معنى نهایت | کجا بیند مر او را لفظ غایت | |
هر آن معنى که شد از ذوق پیدا | کجا تعبیر لفظى یابد آن را [۳] | |
چو اهل دل کند تفسیر معنى | به مانندى کند تعبیر معنى | |
که محسوسات از آن عالم چو سایه است | که این چون طفل و آن مانند دایه است | |
ولى تشبیه کلّى نیست ممکن | ز جستجوى آن مىباش ساکن [۴] | |
نظر کن در معانى سوى غایت | لوازم را یکایک کن رعایت | |
بوجه خاص از آن تشبیه مىکن | ز دیگر وجهها تنزیه مىکن |
از تضاد و تخالف اسماء و صفات در عالم ظهور به کجى زلف و پیچش آن اشاره کنند که بر استوا و اعتدال امتداد قد و قامت حضرت الوهیّت است که برزخ میان وجوب و امکان است.
ز قدّش راستى گفتم سخن دوش | سر زلفش مرا گفتا که خاموش | |
کجى بر راستى زو گشت غالب | وز او در پیچش آمد راه طالب |
و هر چه در مراتب کثرت مىبینى به حقیقت حلقهاى است از حلقههاى بىنهایت آن زلف، و هر دل که به هوى و هوسى در پیداست، به حلقهاى از حلقههاى آن زنجیر گرفتار است با آنکه خلاصى از قید تعیّن خود ندارد و بخودى خود که تارى از آن زلف است پاى بند و مانده از رفتار است.
همه دلها از آن گشته مسلسل | همه جانها از او بوده مقلقل | |
معلق صد هزاران دل ز هر سو | نشد یک دل برون از حلقه او [۵] | |
گر او زلفین مشگین بر فشاند | به عالم در یکى کافر نماند | |
و گر بگذاردش پیوسته ساکن | نماند در جهان یک نفس مؤمن | |
حدیث زلف جانان بس دراز است | چه شاید گفت از او چه جاى راز | |
مپرس از من حدیث زلف پر چین | مجنبانید زنجیر مجانین |
و از تغییرات و تبدیلات سلسله موجودات که هر ساعتى به نوعى و حقیقتى دیگر است به بىقرارى زلف تعبیر کنند گاه کثرت از وجه وحدت دور شود و صبح توحید روى نماید و گاه وجه وحدت در کثرت مستور گردد و شام شرک در آید.
نیابد زلف او یک لحظه آرام | گهى بام آورد گاهى کند شام | |
ز روى زلف او صد روز شب کرد | بسى بازیچههاى بو العجب کرد | |
دل ما دارد از زلفش نشانى | که خود ساکن نمىگردد زمانى [۶] | |
از او هر لحظه کار از سر گرفتم | ز جان خویشتن دل بر گرفتم | |
از آن گردد سر زلفش مشوش | که از رویش دلى دارد بر آتش [۷] |
و چون حقیقت هم در مظاهر پیدا گشته و هم در مظاهر پنهان شده توان گفت که ظهور او عین خفاست و خفاى او عین ظهور «سبحان من ظهر فى بطونه و بطن فى ظهوره»
همه عالم ظهور نور حق دان | حق اندر وى ز پیدایى است پنهان | |
چو آیات است روشن گشته از ذات | نگردد ذات او روشن ز آیات | |
همه عالم به نور اوست پیدا | کجا او گردد از عالم هویدا | |
نگنجد نور ذات اندر مظاهر | که سبحات جلالش هست قاهر |
و از نفحات انسى که به مشام اهل عرفان و عشق مىرسد از تجلیات جمالیّه و جلالیه که موجب این ظهور و خفاست و از مقتضیات زلف است؛ به عطر تعبیر مىنمایند.
گل آدم از آن دم شد مخمّر | که دادش بوى آن زلف معنبر |
۱. نور/ ۳۵.
۲. فرقان/ ۴۵.
۳. در نسخه خطى دیگر آمده «کجا تغییر لفظى یابد او را (ف).
۴. در نسخه خطى دیگر آمده «او» (ف).
۵. در نسخه خطى دیگر چنین است: معلق صد هزاران دل از آن سو (ف).
۶. در نسخه خطى چنین است: دل ما دارد از زلفش نشانى (ف).
۷. در نسخه اصلى:وز آن گردد دل از زلفش مشوش - که از رویش دلى دارم پر آتش (ف)